۱۳۹۸ فروردین ۵, دوشنبه

منّ (ترانگبین/ خار انگبین/خشگ¬انگبین، شیرخشت) ویراست پنج 5



  منّ (ترانگبینخار انگبین/خشگ­انگبین، شیرخشت)
21.  واژه منّ، كه ریشه  سامی دارد من (mān عبری، مَنّ mann عربی) از راه مانّا μαννα  یونانی در ترجمه هفتادی‌ و برگردانِ  عهد جدید به ما رسیده است.  مَنّ ماده‌ای است قندی كه در شرایط خاص‌ ‌از سوراخ­هایی كه کرم­ها (=حشرات) ایجاد می‌كنند یا زخمی کردن تنه و شاخه‌ها‌ـ‌ از پوست یا برگ برخی گیاهان ‌تراود.  بدین ترتیب، مَنّ‌هایی با ماهیت و خاستگاه متفاوت هست.  نامی ترین مَنّ تراوشات فَکسیموس اورنوس Fraxinus ornus (یا اورنوس یوروپیا Ornus europaea) بنام زبان گنجشكِ مَنّ‌آور [شیر خشتی] [زبان گنجشک گُل، مُران رمادی در عربی] است كه از منطقه ‌مدیترانه و هروم (آسیای صغیر/آناتولی) خیزد.1 اصلی‌ترین ماده  تشكیل دهنده مَنّ، قندِ مَنّ، مَنایت (mannite) یا مانیتول است كه جز زبان گنجشك Fraxinus ، در بسیاری گیاهان دیگر نیز هست. 
سالنامه‌های دودمان سوئی (Sui) گیاهی بنام یان تسه  yan ts‛e  ("خارگوسفند/خارشتر/اشترخار") را به منطقه  كائو‌ـ ‌چان (Kao-č‛an) [Gaochang (Uyghur: قاراھوجا, Қарахоҗа, ULY: Qarahoja ; Chinese高昌; pinyin: Gāochāng)]    (تورفان) نسبت داده‌اند كه از بخش زِبَرینش انگبینی ‌آید بس خوش­مزه.2
چن تس'ان-ك'ی (Čen Ts‛an-k‛i) كه در نیمه نخست سده هشتم می‌نوشت آورده است در شن‌های كیائو‌ـ ‌هو  (Kiao-ho)[ Gaochang[قاراهوجا/قره خوجه]   (یارخوتو/Yarkhoto) [یارغول اویغوری] گیاهی است كه بر نوک آن پرزهایی روییده و از آنها انگبین آید ؛ مردمان هو (ایرانیان) آن را    (= )  کی-پو-لو k‛ie-p‛o-lo ‘*k‛it (kir)-bwuδ-la نامند3.   بخش نخست  ظاهراً برابر است با xār ("خار") فارسی یا دار  rāδ که صورت این واژه در یكی از گویش­ها است؛4 بخش دوم برابر است با burra یا bura ("بره") فارسی؛5 پس روشن است كه نام  چینی یان تسه yan ts‛e بر گردان واژ به واژه  نامی فارسی (یا بهتر از آن فارسی میانه یا سغدی) است.  در فارسی جدید خارِ شتر و به گفته  ایچِسِن Aitchison  خارِ بزی/خاربزی نیز به‌كار ‌رود1.
طُرفه این كه چینی‌ها واژه  فارسی میانه‌ای برای "مَنّ" حفظ كرده‌اند كه هنوز در هیچ منبع ایرانی نشانه­ای از آن یافت نشده است.  این گیاه هِدیسِروم الحاگی/جی (Hedysarum alhagi) است كه در سرتاسر بیابان­های پست و كم آب ایران فراوان یافت می‌شود تنها در برخی از جاها مَنّ به دست می‌دهد.  هر کجا از این گیاه مَنّ به دست نیاید، شتران آن را می‌چرند (نام "خارِ شتر" هم از همین جاست) و برابر  گفته  صریح و قاطع شلیمر،2 خوراك گوسفندان و بزها نیز می‌شود. 
"Les indigènes des contrées de la Perse, ou se fait la récolte de teren-djebin, me disent que les pasteurs sont obliges par les institutions communales de s'éloigner avec leurs troupeaux des plaines ou la plante mannifere abonde, parce que les moutons et chèvres ne manqueraient de faire avorter la récolte."
كورژینسكی3 درباره یكی از هم‌خانواده های آن هِدیسِروم سِمِنُوی  (Hedysarum semenowi) گوید اغنام بسیار دوستش دارند و پروارشان ‌كند.  پن تسائو کان مو Pen ts‛ao kan muبِنچائو گانگمو  Bencao gangmu 本草綱目 از کتــاب لیان سه کون تسی کی
   Lian se kun tse ki4 چنین آورده: "در   كائو‌ـ ‌چان (Kao-č‛an) [Gaochang (Uyghur، مَنّ (تسه می  ts‛e mi) هست.  آقای كی‌یه (Kie)     گوید  در شهر نان‌ـ ‌پین (Nan-p‛in)5  گیاه یان تسه yan ts‛e برگ ندارد، انگبینش سفید و شیرین‌ است.  برگ­های گیاه yan ts‛e در شهر نمك (   Yen č‛en) بزرگ‌ است و انگبینش تیره  و بی­مزه.      كائو‌ـ ‌چان (Kao-č‛an) همان كیائو‌ـ ‌هو (Kiao-ho) در سرزمین بربرهای باختری (ســــــی‌فان/ SiFan)اســــــت؛6 امــــــــــروزه  بــــــخش بــــــــزرگی از تا-چو (ta čou   ) است."
وان ین‌ـ ‌ته (Wan Yen-te) كه در سال 981 ترسائی  به مأموریت تورفان فرستاده شده بود، در سفرنامه خود از این گیاه و مَنّ شیرینش یاد می‌كند1
چو كو‌ـ ‌فی (Čou K‛ü-fei) نویسنده لین وای تای تا Lin wai tai ta،  در سال 1178، در توصیف "مَنّ اصیل (ژاله  شیرین) 1041 موصلی (وو-سِ-لی 1042 Wo-se-li) چنین می‌نویسد:2 "این سرزمین چند كوه نامی دارد.  وقتی شبنم پاییز فرو افتد، زیر آفتاب سخت شده چون شكر و برفک ‌گردد كه گرد آورده بکار برند.  این ماده خنك، پاک كننده خون، شیرین و پرورنده است و آن را مَنّ ناب ‌دانند3."
وان تــــــــا‌ـ‌ یوان (Wan Ta-yüan)   در کتابش، تائو ایچی لیو  Tao i či lio به تاریخ 1349 4، نكته  زیر را در توصیف مَنّ کان-لو (kan lu) در ما‌ـ‌كو‌ـ‌ سه‌ـ ‌لی (Ma-k‛o-se-li)5 آورده : "هر سال در ماه­های هشتم و نهم سال مَنّ از آسمان می‌بارد و مردم گودالی می‌كنند تا آن را گرد كنند.  با برآمدن آفتاب مانند  قطرات آب فشرده و سپس خشك می‌شود.  طعمش مانند بلورِ شكر است.  در كوزه نگه می دارند و آمیخته با آب داغَش را داروی تــــــب لرز (مالاریا) ‌دانند.  بنا به روایتی کهن، این سرزمــینِ آمریتاراجا‌ـ‌تاتهاگیتا (Armritarāja-tathāgata)  است."6
لی شی‌ـ‌ چن/لی شیژن Li Shizhen، پس از آوردن مطالب چن تسان‌ـ‌كی (Č‛en Ts‛an-k‛i)، پی شی Pei ši و جز آن7، به این نتیجه می‌رسد كه این اطلاعات مربوط به همان گیاه مولد انگبین است هرچند روشن نیست مراد از یان تسه yan ts‛e چه گیاهی است. 
نام تركی این گیاه یانتاغ yantaq است و صمغ  شیرینی را كه بر روی آن انباشته می‌شود یانتاغ شکری yantaq šäkärī  ‌گویند1
این نام در فارسی (جدید) ترانگبین tär-ängubīn است (terenjobīn /ترنجبین عربی كه تِرِنیابین tereniabin اسپانیایی نیز از آن آمده)؛ و چنان كه گفته شد، گیاهی كه این ماده  شیرین از آن ‌تراود xar-i-šutur ("خارشتر") نام دارد.  مَنّ نزدیک پایان تابستان بناگاه  در درازنای شب پدیدار می‌شود و بایست در نخستین ساعات بامداد گرد آرند.  آن را به شكل طبیعی اش بکار برند، یا به شكل شربت (شیره šire) در آسیای مركزی یا در كارخانه‌های قند و شكر مشهد و یزد در ایران به كار‌گیرند2.   چینی‌ها در سمرقند و به صورت آوانگاشت تا-لان-کو-پین ta-lan-ku-pin  با این واژه  فارسی آشنا شدند3.   در توصیف این محصول زیر عنوان کان لو kan lu   ("ژاله  شیرین") گفته شده كه از گیاهی كوچك به دست می‌آید كه بلندایش سی تا شصت سانتی‌متر است و رشدی انبوه دارد و برگ­هایش ظریف است و به ایندیگوفرا Indigofera [نیل] لان (lan) ماند.  ژاله خزانی بر سطح ساقه‌ها سخت می‌شود با طعمی شكرسان.  آن را گردآورده می‌جوشانند تا نبات گردد.  کتاب کوان یو کی  Kwan yü ki4 گیاهی كوچك در سمرقند را به همین نام کان-لو kan-lu توصیف کرده كه در پائیز روی برگ­های آن شبنمی بهم رسد به شیرینی انگبین با برگ­هایی چون گیاه ایندیگوفرا  Indigofera (lan (نیل) ؛ و همان کتاب5 این گیاه با نام یان تسه yan ts‛e را از قـره خوجه (Qarā-khoja) خوجو دانسته است.  در سالنامه‌های مینگ6 نیز همین نكته آمده است.  دَنیِل هانبری این گیاه را همان خارشتر الهاگی کَمِلوروم (Alhagi camelorum) دانسته كه گیاه كوچك خارداری است از تیره  بنشن‌ها یا پروانه‌واران، لگومینوسائه (Leguminosae) كه در ایران و تركستان ‌روید1.
در سده چهاردهم اودوریک پوردنونی (Odoric of Pordenone) نزدیك هوز/خوز  (Huz)[آدیابنه/حدیب] در ایران مَنّی بهتر و فراوان­تر از هر جای دیگر در جهان یافت2 در سده شانزدهم،‌ پی‌یر بلون دو مون (Pierre Belon du Mons) (64ـ1518)،‌ جهانگرد و طبیعی­دان،3 مَنّ/مانّا ایرانی‌ـ‌‌عربی را به این شرح به اروپاییان معرفی کرد:
"Les Caloieres auoyt de la Manne liquide recueillie en leurs montagnes, qu'ils appellent Tereniabin, a la différence de la dure: Car ce que les autheurs Arabes ont appelle* Tereniabin, est garde en pots de terre comme miel, et la portent vendre au Caire : qui est ce qu' Hippocrates nomma miel de Cedre, et les autres Grecs ont nomine* Rose"e du mont Liban: qui est differente a la Manne blanche seiche.  Celle que nous auons en France, apporte*e de Brianson, recueillie dessus les Meleses a la sommité' des plus hautes montagnes, est dure, differente & la susdites.  Parquoy estant la Manne de deux sortes, Ion en trouve au Caire de 1'vne et de l'autre es boutiques des marchands, exposé en vente.  L'vne est appelée Manne, et est dure: Pâture Tereniabin, et est liquide: et pource qu'en auons fait plus long discours au liure des arbres tousiours verds, n'en dirons autre chose en ce lieu."


مَنّ بریانسون (Briançon) را كه بلون نام برده از  كاج پینوس لاریکس (Pinus larix) [سیاه کاج] در جنوب فرانسه گیرند.   گارسیا دا اورتا (Garcia Da Orta) چندین گونه مَنّ توصیف کرده كه یكی از آنها را از سرزمین ازبكان به هرمز آرند به نام شیرخشت  xirquest یا xircast "یعنی شیرِ درختی خشت quest نام*، زیرا xir [بخوانید šir] در فارسی شیر است، پس شیرخشت ژاله‌ای است كه از این درختان ‌چكد، یا صمغی كه از آنها تراود".[2] [؟!]
پرتغالی­ها این واژه را به صورت سیراکوست  siracost تحریف كرده ‌اند." گونه دیگر را tiriam-jabim یا trumgibim ترنجبین/ترنگبین (tär-ängubīn فارسی) ‌نامد.  "‌گویند این ماده لابلای خارها و به صورت تکه های كوچك و به رنگی سرخ فام یافت می‌شود.  گویند آن را با زدن چوب به خارها به دست می‌آورند، و خشك شده  آن بزرگتر از تخم گشنیز است و رنگش، همان‌طور كه گفته شد، بین قرمز و شنگرفی است.  عوام آن را میوه می‌دانند، هرچند  از دید من صمغ  یا رزین است." به باور آنها  از مَنّ ما خوشگوارتر و سودمند تر است و در ایران و هرمز بسیار کارگیرند."  "گونه  دیگر آن در قطعات درشت همراه با برگ است.  این گونه مانند ترانگبین كالابریا است و نرخش گران‌تر و از راه  بکورا/[بصره] (Boçora)، از شهرهای نامی ایران صادر می‌شود.  گونه دیگر را گاه می‌توان در گوآ (Goa) یافت و شربتش که به انگبینِ سفیدِ رُسّ کرده ماند در مشک عرضه ‌شود.  از هرمز برایم فرستادند، چرا كه در كشور ما زود خراب می‌شود هرچند در قرابه Carboy محفوظ می‌ماند.  چیز دیگری درباره این دارو نمی‌دانم".  جان فرایر4 از ژاله‌ای خوشگوار/شیرین یاد می‌كند كه شب­ها تبدیل به مَنّ ‌شود، سفید و دانه‌دانه که کم از مَنّ كالابریایی ندارد.  به گفته وات5، شیرخشت shirkhist [به عربی قطنية درهمية/ سفرجلية ؛ درترکی دوشان الماسی؛ در پشتو کنخری، در ترکی استانبولی داغ ماسمولاسی، در تاجیکی، قزاقی و ازبکی ایرگای(Ирғай, Irgʻay)در روسی گیزینیک (Кизильник)]  نام توده‌های سفیدرنگ‌دانه‌دانه‌ای است كه در ایران روی بوته کاتن­ایسترن مالِمریا  Cotoneastern ummularia پیدا شود؛ ترنجبین سفید از خارشتر (A.maurorum, Alhagi camelorum) كه در ایران ‌روید به دست ‌آید و گونه ایی قند خاص موسوم به مانجیفرین/مِلِزیتوز (melezitose) و شکر/ساکروز در آن است.  شیرخشت را بیشتر  از هرات ‌آرند و از آترافاکسیس اِسپینوزا atraphaxis spinosa  [در عربی قرزح شوکی] (پُلیگُناسه polygonaceae/[هفت بندیان/ریواسیان؛ در عربی فصيلة البَطْبَاطِيَّة/رَأوَنْدِيَّة/فصيلة العقدية ) نیز به دست ‌آید1
بدین ترتیب از جنبه­های تاریخی و فقه اللغه/زبانشناسی نیز روشن شد مراد چینی‌ها از یان تسه yan ts‛e و کی-پو-لو k‛ie-p‛o-lo گونه الهاگی کَمِلوروم Alhagi camelorum است.
نام فارسی دیگر مَنّ خُشک­انگبین xoškenjubīn است به معنی "انگبین/عسل خشك".  در روایت  عربی ژاله‌ای است كه در كوه­های ایران بر درختان ‌نشیند؛ هرچند  نویسنده عرب دیگری گوید، "انگبین خشك است كه از كوه­های ایران می‌آورند.  بویی ناپسند دارد، گرم و خشك است؛ گرمتر و خشك­تر از انگبین.  رویهم رفته نیروبخش‌تر از انگبین است2."  این محصول، كه در هند گزانگبین guzangabin گویند از گیاه گزانگبین (Tamarix gallica, var.mannifera Ehrenb.) در دره‌های شبه‌جزیره سینا و نیز ایران دست ‌آید3.    در ایران گزانگبین اشاره به مَنّی است كه از اَستراگالوس فلورولِنتوس Astragalus florulentus و اَستراگالوس ادسِندِنس A.adscendens در بخش­های كوهستانی چهارمحال و فّریدِن و بویژه پیرامون خوانسار/خونسار در جنوب باختری[کذا!] [بخوانید شمال باختری] اصفهان به دست می‌آید.  بهترین انواع این مَنّ كه گز علفی یا گز خونسار/خوانسار (از شهرستان خونسار/خوانسار) است در ماه مرداد با تكان دادن شاخه‌ها به دست می‌آید وسرشگ­های كوچك سرانجام به یكدیگر چسبیده توده ای سخت برنگ  سفید چرك خاكستری  فام سازند.  به گفته  شلیمر4 بوته‌ای كه این مَنّ  روی آن تشكیل می‌شود در همه جا یافت می‌شود، هرچند كوچكترین نشانی از مَنّ روی آن نتوان یافت، زیرا این ماده تنها  از بوته‌های خونسار یا خوانسار به دست می‌آید.  علت این پدیده را وجود حشره کوکوس مانیفر  Coccus manniferدر آنجا و نبودش در دیگر صفحات ایران دانسته‌اند.  چندین پزشک ایرانی از اصفهان، و برخی نویسندگان اروپایی تشکیل مَنّ در خونسار را به سوراخ­هایی كه این حشره در می آورد بسته اند و شلیمر پیشنهاد می دهد آن را به سرزمین­هائی كه درخت گز/تاماریکس Tamarix خودروست برده با آب و هوای آنجا خوگر كنند. 
گفته اند کهن ترین اشاره به گز مَنّ آور را در تاریخ هرودت ‌توان یافت،1 كه درباره  مردان شهر كالاتبوس/ساریقُل (Callatebus) در هروم (آسیای صغیر/آناطولی)  Asia Minor گوید از دانه گندم و میوه  درخت گز/تاماریکس ‌عسل سازند.  به هر روی، سخن او دیگر است و از تراوش این ماده از درخت یاد نكرده است. 
استوارت2 گوید مَنِّ تاماریسك/اثل را چِ'ن ژو  če‛n žu ‌گویند.  گز/تاماریسك از گیاهان چین است و سه گونه آن شناخته شده3.   تا آنجا كه من می‌دانم، چینی‌ها نامی از مَنّ هیچ یك از این سه گونه نبرده اند و آنچه استوارت یاد کرده تنها به شیره  درون درخت اشاره دارد كه بنا بر پن تسائو Pen ts‛ao در مفردات داروئی بکار می رود.  چن تسیائو(Čen Tsiao)   از دوره  سونگ در کتابش تون-چی ، T‛un-či4، در تعریف چِن- ژو č‛en žu تنها گوید : "شیره موجود در چوب یا تنه گز/تاماریسك5."
افزون بر این، گونه­ای مَنّ بلوط هست که از  کورکوس وِلونیا کاچی/سندیانلاخ/بلوط Quercus vallonea Kotschy و کورکِس پرسیکاQ.persica [مازوج ایرانی/بلوط ایرانی] به دست می‌آید.  در مرداد ماه بی‌شمار کرم­ها/حشرات كوچك سفیدرنگ [شپشک/کرم/ /حشره فلس وار (Coccus) [کذا! Coccoidea [scale insect/ روی درختان ‌نشسته از سوراخ­هایی كه در می آورند ماده‌ای قندی برون تراود که بسان دانه‌های كوچك سخت می‌شود.  مردم پیش از بر آمدن آفتاب بیرون شده دانه‌های ترانگبین را با تكان دادن شاخه‌ها روی پارچه‌های كتانی كه زیر درخت­ها گسترده اند می‌تكانند.  همچنین با فروبردن سرشاخه‌هایی كه این ماده بر روی آن بهم رسیده در آب جوش و تغلیظ و تبدیل محلول قندی به شربتی غلیظ آنرا بکار شیرین كردن خوراک  زده یا آمیخته با آرد گونه­ای كلوچه سازند1
سوای مَنّ‌های بالا، شلیمر2 دو گونه دیگر را نیز وصف کرده است كه در كار هیچ مولف دیگری ندیده ام.  نام فارسی یكی از آنها را شكر تیغال/ شکرتیار skier eighal [کذا!] اکینناکس Echinops[در عربی قنفذی/قرقفان] بر شمرده گوید  در پی سوراخی كه كرم در گیاه در ‌آرد بهم رسد.  خود وی این كرم را در نمونه تازه یافته است.  این مَنّ را کشتکاران البرز، Lawistan [كذا‌ در متن!] ‌لارستان فارس Larestan
و دماوند به تهران ‌آرند، هرچند این گیاه اطراف تهران و بخش­های دیگر نیز یافت می‌شود.  گرچه این مَنّ کمابیش  هیچ  شیرینی ندارد خلط ‌آور بسیار خوبی است و سرفه‌های سخت درمان را آرام می کند.  دیگری مَنّ اَپونیکوم سیریاکوم  Apocynum syriacum است كه آن را در ایران به نام شكرالعشر šiker āl-ošr می‌شناسند و از یمن و حجاز وارد می‌شود.  به گفته داروشناسان ایرانی این گیاه محصول تراوش­های شبانه است كه در درازنای روز سخت و چون تكه‌های كوچك نمك سان می‌شود كه سفید، خاكستری یا  حتی سیاه است.  این ماده نیز کاربرد  دارویی دارد. 
مَنّ از جمله فرآورده های خوراکی ایرانیان باستان بود و از دیرباز در سفره  آنها جای داشته است.  وقتی شاه‌شاهان در مادستان اقامت می کرد، همه روزه صد سبد مَنّ، كه وزن هر یك ده مینا [کیلو/سیزده سیر] (mine) [کذا!  mina ] بود، به سفره‌خانه‌اش تحویل داده می‌شد.  آن را چون انگبین/شهد/عسل بکار شیرین كردن نوشیدنی­ها  می کردند1.   بگمانم ایرانیان این روش را در آسیای مركزی گسترش دادند. 
در یو یان تسا تسو Yu yan tsa tsu در اشاره به مَنّ هند چنین آمده است: "در شمال هند گیاهی انگبینی است كه چون پیچك رشد می‌كند، با برگ­های بزرگ كه در پائیز و زمستان خزان نمی‌كند.  وقتی روی آن ژاله و شبنم می بندد انگبین  بهم رسد."  به گفته  وات،2 سیزده، چهارده گیاه در هند شناخته شده‌ كه زیر تأثیر زندگی انگلی کرم­ها (حشرات) یا به شیوه های دیگر ماده‌ای شیرین بنام "مَنّ" آرند.  این ماده پیوسته گردآوری می‌شود و مانند  انگبین  بسیار بیشتر از شكر در قرابادبن هندوان بکار است. 
دانه‌های سخت سیلیسی که چون بلور روی ساقه یا بندهای خیزران هندی بامبوسا آرندونیشا  (Bambusa arundinacea) یافت می‌شود و آن را تباشیر tabashir می‌شناسند، در هند "مَنّ خیزران" نیز نامیده می شود که به روشنی نادرست است.  از سوی دیگر، گاه گونه ای مَنّ راستین برروی گره‌های گونه ای خاصی از خیزران در هند یافت می‌شود3.   موضوع  تباشیر هیچ ربطی به مَنّ ندارد و به روابط ایران و چین نیز، هرچند از آنجا كه سرگذشت اولیه این ماده هیچ‌گاه به درستی شرح داده نشده،  باشد که کوتاه نوشته­های زیر سودمند افتد4.   نمونه‌های تباشیر كه در سال 1902 در چین گردآوری كرده‌ام در موزه  تاریخ طبیعی نیویورك موجود است.5
اكنون می‌دانیم كه تباشیر کشفی باستانی در هند است و در دوران کهن به چین و مصر صادر می‌شد.  در سالیان اخیر همین نــــــام به صورت تباسیس  tabasis () در پاپیروسی یونانی پیدا شده كه گوید این سنگ متخلخل را از مصر [علیا] [به اسكندریه] آرند: کالای هندی پس از گذر از دریای سرخ و رسیدن به بندرهای مصر از راه آبی نیل به دلتای رود برده می‌شد1.   خاستگاه  هندی این كالا پیش ازهر چیز با این حقیقت ثابت می‌گردد كه نام یونانی tabasis (با ظاهر آوایی مشابه تباشیر tabāšīr فارسی) با تواک-کیشیرا tavak-kisīrā سنسكریت (یا tvak-ksīra؛ ksirā، (क्षीर) "شیره  گیاهی") ارتباط دارد، و اجازه می‌دهد صورت پراكریتی (Prākrit) tabašīra را بازسازی كنیم؛ زیرا روشن است که وارد كنندگان یا صـادر كنندگان یونانی این واژه را نه از سنسكریت بلکه از نامی از یکی از زبان های بومی رایج در جایی در دریابار باختری هند گرفته اند.  یا اینكه باید بر این رفت كه یونانیان این نام را از ایرانیان و ایرانیان از پراكرتی هندی گرفته‌اند2
چینی‌ها هم به همــین ترتیب نخست این كالا را از هنــــد وارد كرده آن را "زردِ هند" (تیِن-چو هوان    T‛ien-ču hwan) می‌نامیدند.  این كالا نخستین بار با این نام به عنوان یكی از فرآورده های هند در مفردات داروئی در دوره  كایی‌ـ ‌پائو (K‛ai-pao) (976ـ 968 ترسائی ) به نام کائی پائو پن تسائو K‛ai pao pen ts‛ao آمده؛ هرچند در عین حال چنین آورده كه این ماده در آن روزگار از تمامی   خیزران­های چین به دست می‌آمد،3 و چینی­ها به شیوه مألوف آن را متقلبانه با استخوان سوخته، نشاسته موسوم به ارو-روت حاصل از پَکی­رایزوس اِنگیولیتوس Pachyrhizus angulatus (در عربی لوبيا بصلية) و مواد دیگر در می آمیختند4.  پن تسائو ین یی  Pen ts'aos yen i از سال 1116 ‌5 این ماده را محصول طبیعی بامبو خوانده كه مانند  لوس [خاك بادرفتی] زرد رنگ است.  این نام در اندك مدتی به "زرد خیزرانی" (چو هوان ču hwan) یا "روغن خیزران" چو کائو(ču kao) تغییر یافت1.   خوب است یادآور شویم چینی‌ها تباشیر را در رده سنگ­ها نیاورده فرآورده ای از خیزران می‌دانند، در حالی كه هندوان آن را گونه ایی مروارید به شمار  می‌آورند. 
نخستین نویسنده عـــرب كه این ماده را شرح کرده ابو دَلف[4] از دربار سامانیان در بخاراست و دور وبر سال 940 ترسائی به سفر آسیای مركزی رفت.  وی گوید  این ماده محصول مندوراپاتن (Mandūrapatan) (Patan Mandure) در شمال باختری هند است (ابوالفدا و دیگران می‌گویند تانه/تانا (Tana) در جزیره  سالسته (Salsette) در بیست مایلی بمبئی محل اصلی کشتش بود)، و از آنجا به تمامی  كشورهای جهان صادر می‌شود.  این ماده از نی‌های بوریا (بامبو) آید كه وقتی خشك باشند و باد آنها را جنبانده به یكدیگر ساید گرما و آتش آرند.  گاه آتش در پهنه‌ای به گستره پنجاه فرسنگ یا حتی بیش از آن گسترش ‌یابد.  تباشیر محصول این نی بوریاست2.   دیگر نویسندگان عرب كه ابن‌ابیطار از آنها نقل كرده آن را مشتق از نیشكر هندی ‌دانسته‌ ‌گویند از همه  کرانه های هند صادر می‌شود، و به تفصیل در خواص دارویی آن قلم فرسوده‌اند.3  گارسیا دا اورتا (1563) كه با این دارو آشنا بود نیز به سوزاندن نی‌ها اشاره می‌كند و با بی گمانی گوید آتش زدن نی ها برای دستیابی به مغزشان  است؛ هرچند  همیشه  چنین نمی کنند چنان كه بسیاری نمونه‌های آن هست كه آتش نگرفته‌اند. به درستی گوید نام عربی (تباشیر، كه در  نگارش  پرتغالی او تباخیر tabaxir شده) برگرفته از فارسی است، به معنی "شیر، شیره، یا نم".  بهای معمول این محصول در ایران و عربستان هموزنش سیم بود.  به گفته  او نی‌ها، كه به بلندا و بزرگی درختان زبان گنجشگ‌اند،  بین گره‌ها رطوبت فراوان ایجاد می‌كنند كه وقتی می‌ بندد به نشاسته ماند.  نجاران هندی كه با این نی‌ها كار می‌كنند شیره یا مغزی غلیظ در آنها می‌یابند كه آن را روی ناحیه  كمر یا شانه‌ها و در صورت سردرد بر پیشانی خود می‌نهند؛ پزشكان هندی در علاج گرمی بیش از حد، اعم از درونی یا برونی، و تب و اسهال تجویز می‌كنند1.   همچنان جالبترین روایات داستان اودوریك پوردنونی (درگذشت به سال 1331) است كه گرچه از این محصول نام نمی‌برد و شاید کمابیش آن را با بازهر/پادزهر (bezoar) جابجا می‌گیرد، به سنگ­هایی ویژه اشاره‌ها می‌كند كه در نی‌های بورنئو یافت می‌شود و گوید  این سنگها "چنان‌اند كه اگر مردی آن را همراه داشته باشد هیچ‌گاه از آهن به هر شكل كه باشد آسیب نبیند و زخمی نشود و از همینروست که بیشتر مردان آنجا همراه دارند2."
ماندلسلو3 درباره  تباشیر چنین گوید: "روشن است كه در کرانه های مالابار، كوروماندل، بیسناگر/ویشناگر (Bisnagar) و نزدیك مالاكا  از این گونه نی (كه اهل جاوه‌ مامبو mambu ‌نامند) نوعی دارو به نام شكر مامبو sacar mambus دست ‌آید.  اعراب، ایرانیان و موروها آن را تباشیر tabaxir ‌نامند كه در زبان آنها به معنای شیره‌ای بسته و سفیدرنگ است.  این نی‌ها به بزرگی تنه سپیدار و دارای شاخه‌های راست‌اند با برگ­هاشان كمی درازتر از برگ زیتون دار.  گره‌های پرشمار  دارند باماده ای سفیدرنگ نشاسته مانند در درون، كه اعراب و ایرانیان همسنگ آن سیم ‌دهند، زیرا در پزشکی در درمان تب­های سوزان، اسهال خونی و بخصوص در مراحل آغازین همه بیماری ها کار گیرند."




1. نک: تحقیق گرانسنگ هانبری:

2. Sui šu, Ch. 83, p. 3 b.
همین نوشته را می‌توان در Wei šu و Pei ši یافت؛ در تائی-پین هوان یو کی T‛ai p‛in hwan yü ki (Ch. 180, p. 11b) از محصولات كو‌ـ‌شی (Kü-ši)   [chu shih] در تورفان دانسته شده است.

3. استوارت (Chinese Materia Medica, p. 258) نویسه نخست را به غلط   نوشته است. نتوانسته این گیاه را شناسایی كند.
5. در گویش­های شمال ایران  varre و varra و werk نیز به‌كار می‌رود:

4. کار چان یوئه (Čan Yüe) (667 تا 730 م)؛ نک: الماس، کتاب پیش رو،  ص 6.
6. گویا این نام که بیشتربه معنای تبّت است، ولی بی گمان نه در اینــجا، استوارت را گـــــــــــمراه کرده (Chinese Materia Medica, p. 258) و واداشته تا گوید، می‌گویند این ماده را از تنغوت/شیای غربی (Tangut) ‌آرند.

2. Ch. 3, p. 3b (ed. of Či pu tsu čai ts‛un šu).
در مورد نام کان لو kan lu كه برگردان  واژه سنسكریت آمریتا amrita
 نیز هست، نک:
3. همین متن را چائو ژو‌ـ‌كوا (Čao Žu-kwa) (برگردان  هیرت، ص 140) با تغییرات جزئی رونویسی كرده است.
5. روشن نیست كجاست. برخلاف نظر راك‌هیل، دور است که موصل باشد.
این نام  بودایی به این دلیل به اینجا راه یافته كه کان لو kan lu (’’ژاله شیرین‘‘) برگردان  واژه سنسكریت آمریتا amrita (’’شهد/شراب خدایان‘‘) و نامی است برای مَنّ.
7. همچنین یو یان تسا تسو Yu yan tsa tsu، اما در این نوشته  اشاره به هند و گیاهی متفاوت است،‌ و بنابراین از این سپس در جای خود بدان پردازیم.
اگر حدس مانكکِسی درست باشد (B. MunkacsiKeleti szemle, Vol. XI, 1910, p. 353) كه ممکن است gyanta (gyánta،  jánta، gyenta، ’’صمغ‘‘) و gyantár (’’جلا‘‘)  در زبان مجاری وام واژه هائی از زبان تركی باشند، دور نیست که نام تركی بالا اشاره به خاصیت صمغ‌آوری گیاه داشته باشد.

3. Ta Min i t'un či, Ch. 89, p. 23.
این نوشته  در چاپ نخست سال 1600 نیامده است (نک: ص 251 كتاب پیش رو درجستار چاپ­های گوناگون این کتاب).
5. Ch. 24, p. 6 چاپ نخست؛ و Ch. 24, p. 30 b چاپ سال 1744.

1. ‌گویند این گیاه در هند، ( با نام ویکالادا viçāladā و قندهاری gāndhārī سنسكریت؛ به معنای از قندهار)، عربستان و مصر هم می‌روید، اما شگفت اینكه در این كشورها ماده شكرسان از آن تراوش نمی‌شود. پس نمی‌توان گفت همان گیاهی است كه در صحرا بهر بنی‌اسرائیل منّ می‌آورد (نک:
 دیر زمانی نیست که مردم چین  با مَنّ شمال هند آشنا شده اند؛ نک:
Lu č‛an kun ši k‛i  , p. 44, in Ts‛in čao t‛an ts‛un šu.
[2] . ریشه‌شناسی گارسیا تا حدی درست است. واژه‌ فارسی šīr-xešt [شیر خشت] است به معنی "شیرِ بز." [؟]* širixišd،  sirxešd،  širaxušg یا širaxuž ارمنی هم از همین واژه است (نک: E. SeidelMechithar, p. 210).
* ایرانیان نظر دیگری دارند:
خشت از خوشت، مطلق صمغ را گویند. لغتنامه دهخدا.
https://www.parsi.wiki/fa/wiki/topicdetail/73617faa068a479cb982f44b4dbe6217

5. G. Watt, Agricultural Ledger, 1900, No. 17, p. 188.
1. نک: Flückiger and Hanbury, op. cit., p. 415. به گفته شلیمر (Terminologie, p. 357)، این مَنّ از هرات، خراسان، و ناحیه لر‌ـ ‌شهرستانك Lor-ehrestanek می‌آید.




3. به‌ویژه، نک:

3. BretschneiderBot. Sin., pt. II, No. 527; Pen ts‛ao kan mu, Ch. 35 B, p. 9.
5. نام تركی اثل/تاماریسك یولگن yulgun است. در فارسی gaz [گز] یا gazm [گزم] ‌نامند ( گِزو gazo یا gezu كردی)، و میوه اش را گَزمازَک یا gazmazak  یا گَزمازو gazmāzū ( گَز برش  gaz basrah، مَنّ درخت) ‌گویند؛ افزون بر این­ها، پَلَنگ موشی belangmuši، بلَنگ مُشک balangmusk، یا بَلَنج مُشک balanjmušk،  و گزمازج/طرفاء kizmāzaj عربی‌ـ‌ فارسی نیز هست.

شلیمر (Terminologie, p. 358) مَنّ بلوط را محصول کوه­های کردستان ایران دانسته است.
درباره ترانگبین در ایران، نیز نک:
 G. Watt, Agricultural Ledger, 1900, No. 17, pp. 185-189.
4. آخرین كسی كه درباره این موضوع نوشته، تنها چند نكته تاریخی مربوط به سده‌های میانه را آورده است:
G. F. Kunz, The Magic of Jewels and Charms, pp. 233-235, Philadelphia, 1915.
5. به شماره ثبت 70،13834.  این نکته را به شکل ضمنی در اینجا آورده ام، زیرا دكتر كونتس گوید  مقادیر بسیار ناچیزی از این ماده به ایالات متحده رسیده است.
2. نخستین بار ابومنصور تباشیر را توصیف کرده است (آخوندوف، ص 95)، و هنوز هم از خوراک­های خوش­مزه زنان  ایران است (همان، ص 247). در ارمنی دباشیر dabašir ‌گویند.
3. در Č‛en lei pen ts‛ao (Ch., 13, p. 48) همین متن از کتابی به نام  Lin hai či نقل شده كه گویا كتابی است سوای Lin hai i wu či كه برتشنایدر  (Bot. Sin., pt. i, p. 169) نام برده.
4. ادعای زیر از جانب استوارت (Chinese Materia Medica, p. 64) خطاست: «مردم چین احتمالاً این ماده را در اصل از هند نگرفتند، اما محتمل است كه دانش مربوط به كاربردهای دارویی آن را از آن سرزمین گرفته باشند كه از سال­ها سال پیش در آنجا ارزش زیادی برای آن قائل بوده‌اند. » دانش مربوط به این محصول و خود محصول نخستین بار از هند به چین رسید، و طبعاً آن­ها را برانگیخت تا در خیزران­های خود به جستجوی این ماده برآیند.
1. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 37, p. 9.

.
3. L. Leclerc, Traité des simples, Vol. II, pp. 399-401.
اشمیت فهرستی از نام­های مترادف برای تباشیر در زبان سنسكریت ارائه كرده است:
3. J. A. de Mandelslo Voyages and Travels, p. 120 (London, 1669).