۱۳۹۷ اسفند ۱۹, یکشنبه

«مَا یَنظُرُونَ إِلاَّ صَیْحَهً و’حِدَهً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ * فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَهً وَ لاَ إِلَی’ أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ؛ هیچ ترقب و انتظارى را ندارند مگر یک صیحه واحده که درحالیکه آنها با یکدیگر خصومت مى کنند آنها را فرا گیرد؛ بطوریکه قدرت بر وصیت کردن و یا رجوع و ملاقات خانواده خود را نیز نداشته باشند» (آیات ۴۹ و ۵۰ سوره یس).



سالی که این آقا برای رأی مردم ایستاد، من گرین کارت گرفتم (البته به عنوان هنرمند، نه پناهنده ی سیاسی)، اما بی انصاف‌ام اگر این آقا و جنبش سبزش را در گرفتن آن بی‌تأثیر بدانم. سالی که این آقا ایستاد، برخی اساتید سنتی، تمام بلیط های کنسرت‌هاشان را فروختند. سالی که ایشان ایستاد و جا نزد، چند صد آدم واقعی و غیرواقعی، به اسم خبرنگار "مظلوم" خاورمیانه‌ای، کار مهاجرت‌شان را (به اسم جنبش او)، درست کردند تا حالا از صبح تا شام، با پول دولت این کشور و آن کشور به پخش دموکراسی در خاورمیانه بپردازند. یا بقیه‌ی وقت گرانبهایشان را در فضای مجازی به جان دیگران بیفتند و به قول اخیر "ماسیمو آلگری" ـــ مربی یوونتوس ـــ پشت کیبوردهای‌شان پنهان شوند و ناسزا بگویند. سالی که این آقا ایستاد، کمتر کسی به این فکر کرد که این نخستین ایستادن واقعی، عملی و شرافتمندانه و بی ادعا در بالاترین سطح سیاسی ایران در کل این ۴۰ ساله بوده است. حتی خاتمی هم، در جایی که باید نایستاد و مماشات کرد. حالا که سرنوشت تقریباً مشابهی با این آقا دارد، من در خلوت‌ام به جای او خجالت می‌کشم که: "مرد! توکه قرار بود آخرش ممنوع التصویر شوی، اگر همان کوی دانشگاه را بهانه‌ی ایستادن کرده بودی، حداقل پیامدش (شاید) این بود که دیگر ، لبه‌ی خواسته‌ها آنقدر جلوتر می‌رفت که هشت سال هاله نوری وجود نمی‌داشت. از محسن نامجو در اشاره به زامبستان جهانی