۱۳۹۹ خرداد ۲۱, چهارشنبه

سرمایه داری جهانی، به سمت تکانه های بزرگ گام بر میدارد!


سرمقاله راه توده 741

قتل جرج فلوید سیاه پوست آمریکایی بدست پلیس آن کشور موجی از اعتراض‌ها و تظاهرات را در سراسر آمریکا و بسیاری کشورهای جهان برانگیخت. اهمیت آنچه روی داد و روی می دهد از کشتن یک سیاه پوست، از اعتراض به تبعیض نژادی و طبقاتی، حتی از انفجار نارضایتی‌هایی که در طی دهه‌ها انباشته شده نیز فراتر می رود. این شکلی از نظم اقتصادی، ساختار سیاسی، مناسبات اجتماعی، شکلی تاریخی از تمدن است که از درون این اعتراض‌ها به زیر سوال کشیده شده است، تمدن سرمایه داری که ناکارایی و ناکارآمدی خود را در تضمین توسعه و پیشرفت انسانی روزبروز بیشتر نشان می دهد.

آنچه امروز در کشورهای سرمایه داری غرب رخ می دهد حاصل گزینش‌هایی است که به حدود 4 دهه پیش باز می گردد. سرمایه داری در دهه هفتاد میلادی در اروپا و آمریکا، زیر فشاررقابت با اتحاد شوروی، به اوج قدرت، پیشرفت و رفاه خود دست یافت و در عین حال به بحران تاریخی و مرزهای محدودیت خود برای توسعه نیروهای مولده در چارچوبی ملی رسید. در دهه هفتاد بود که آشکار شد سرمایه داری پیشرفته با باقی ماندن در چارچوب مرزهای اروپا و آمریکا و ژاپن زمینه و امکانی برای توسعه نیروهای مولده و کسب سود بیشتر در برابر خود ندارد.

بحران سرمایه داری غرب در دهه هفتاد سه وجه و سه سویه یافت: سویه اقتصادی با کاهش نرخ سود. سویه اجتماعی با اوجگیری مبارزه طبقاتی. و بالاخره سویه سیاسی با افزایش قدرت احزاب چپ و کمونیست. و همه اینها غیر از بحران انقلاب جهانی و رهایی پی در پی مستعمرات در دهه هفتاد بود، بحرانی که در اروپا به شکل انقلاب در پرتغال و اسپانیا و یونان و پایان دیکتاتوری‌ها در این کشورها نیز درآمد. همه اینها به شکل بحران کاهش نرخ رشد خود را نشان می داد.

رهبران سرمایه داری غربی برای غلبه بر این بحران سرانجام یک راه حل بیشتر نیافتند و آن هم "جهانی کردن" و گسترش نظام سرمایه داری در خارج از مرزهای ملی بود. کشورهای آسیایی مانند چین، هند، کره جنوبی، سنگاپور و ... که دارای جمعیت زیاد و وابستگی به انرژی بودند برای این گسترش انتخاب شدند. چین در میان آنها دارای موقعیتی ممتاز بود. هم به تنهایی نزدیک به یک پنجم جمعیت جهان را در خود جای می داد، هم مسکن و آب و برق و بهداشت و آموزش در آن برای شهرنشینان تقریبا رایگان و در نتیجه هزینه کارگری و دستمزدها بسیار پایین بود و نرخ سود بسیار بالایی برای شرکت‌هایی که در آن کشور سرمایه گذاری می کردند ایجاد می کرد. بالاخره در رقابت با اتحاد شوروی بود و از آن می شد برای تضعیف شوروی بهره گرفت.

سرمایه گذاری و جابجایی صنایع کاربر و آلاینده از ایالات متحده و اروپا و ژاپن بسوی کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین آغاز شد که بعدها و از دهه 90 بدینسو با باز شدن بیشتر دست سرمایه‌داران و جنون سودآوری با انتقال صنایع پیشرفته‌تر نیز همراه شد. انقلاب صنعتی در کشورهای عقب نگه داشته شده از یکسو و آغاز انقلاب اطلاعاتی شرایط را برای جهانی شدن سرمایه و جابجایی صنایع و سرمایه‌ها روز به روز بیشتر فراهم کرد.

امروز همه در غرب از "خطای" دیروز خود در اجازه دادن به خروج صنایع و بویژه صنایع پیشرفته به آسیا و بویژه چین سخن می گویند و البته اشاره ای به دلایل عمیق و بنیادین آن نمی کنند و آن را یک "گزینش" اشتباه معرفی می کنند و نه یک ناگزیری برآمده از پایان ظرفیت توسعه سرمایه داری در پیشرفته ترین کانون های آن.

اکنون در مواجهه با بحرانی که موجودیت سرمایه داری غرب را نشانه گرفته سه گرایش در رهبران غربی مشاهده می شود. گروه نخست کسانی هستند که از ادامه وضع موجود دفاع می کنند. برخی از رهبران اروپایی و بویژه آلمان و فرانسه که گمان می‌کنند موقعیت مناسبتری نسبت به دیگران دارند از این راه دفاع می کنند. سخنان این هفته ‌هایکو ماس، وزیر خارجه آلمان، که چین را "ابر قدرت آینده" دانست و اعلام کرد که "اتحادیه اروپا نباید روابط خود با این کشور را به حوزه اقتصادی و تجاری محدود کند" بیان دیدگاه‌های این گروه است. این سخنان از یکسو نشان می دهد که اتحادیه اروپا دیگر حساب قبلی خود را بر روی آمریکا ندارد. از سوی دیگر نشان می دهد که اروپا، هم قدرت چین را به رسمیت می شناسد و در خیال توانایی رقابت و مقابله با آن نیست، و هم می خواهد گفتگو را از امور تجاری و اقتصادی که در آن بازنده شده به امور دیگری بکشاند که گمان می کند در آنها موقعیت بهتری دارد. بالاخره نشان می دهد که اروپا یا لااقل آلمان نمی خواهد وارد بازی چین ستیزی ترامپ و محافل حاکمه ایالات متحده شود. این دسته از رهبران اروپایی گمان می کنند از طریق مصالحه با چین و پذیرش ابرقدرتی آن می توانند امتیازاتی بدست آورند، ابعاد بحران داخلی را کاهش دهند و ادامه محال وضع موجود را تضمین کنند. مشکل این راه حل در اینجاست که مصالحه با چین معضل بیکاری و بحران اقتصادی در غرب را حل نمی کند. مشکل غرب سرمایه داری الویت دادن به سودآوری سرمایه بجای پاسخ به نیازهای مردم است واگرنه تا به امروز هم رابطه غرب با چین بر مبنای مصالحه بوده است، مصالحه‌‌ای که رهبران غرب آن را تنها بسود منافع سرمایه داران بزرگ پیش برده‌اند و نه مردم آن کشورها و این ریشه بحران است.

گرایش دوم در پاسخ به بحران سرمایه داری را کسانی بویژه در میان رهبران آمریکا مطرح می کنند که احساس می کنند وضع موجود قابل ادامه نیست و سیستم سرمایه داری یا لااقل رهبری آمریکا در معرض فروپاشی است. برخی از آنها پشت چین ستیزی پنهان شده و راه حل ادعایی آنها بازگشت صنایع و شرکت‌های آمریکایی و اروپایی از چین است که بویژه ترامپ بطور مبهم آن را مطرح می کند. کسانی که امروز شعارهای توخالی کسانی نظیر ترامپ را درباره بازگشت صنایع آمریکایی از چین به آمریکا یا اروپا جدی گرفته‌اند فراموش می کنند که خروج این صنایع به سمت چین و آسیا و آمریکای لاتین خود نوعی پاسخ به بحران داخلی سرمایه داری غربی در دهه‌های هفتاد و هشتاد بود که پیشتر به آن اشاره کردیم. اگر آنها می توانستند این صنایع را به آمریکا و اروپا بازگردانند که آن را خارج نمی کردند. در واقع بازگشت این صنایع به هفت مانع داخلی برخورد می کند:

1- افزایش بهای کالاها

2- ضرورت افزایش دستمزدها

3- بالا رفتن هزینه تولید

4- شکست در رقابت در بازار جهانی

5 - افزایش وزن طبقه کارگر

6 - قدرت گیری مجدد احزاب چپ و کمونیست

7 - و بالاخره کاهش مجدد نرخ سود

بنابراین، بازگشت صنایع به اروپا و آمریکا برای کاهش بیکاری و بحران و فلاکت اقتصادی که برخی رهبران راست افراطی به مردم خود وعده می دهند هم پوچ است و هم پیشاپیش محکوم به شکست.

گرایش سوم متعلق به سوسیال دموکراتهای رادیکالتر است. آنها کنترل بیشتر سرمایه‌ها و اخذ مالیات از صاحبان سرمایه‌های بزرگ برای مصرف آن در راه بهبود بهداشت، آموزش، مسکن و خدمات عمومی زندگی مردم را پیشنهاد می کنند. ولی این راه نیز سیستم سرمایه داری و تولید برای سود را بیشتر متزلزل می کند و در نهایت مسدود است زیرا اولا دولت‌های سرمایه داری در طی30 سال نولیبرالیسم هم بشدت فاسد و ناکارآمد شده‌اند، و هم قدرت خود را به میزان زیادی از دست داده و به تسخیر محافل مالی درآمده‌اند. ثانیا نخستین کوشش و حتی سخن از کنترل سرمایه‌ها و بستن مالیات‌ها، جریان ورود سرمایه‌ها و سرمایه گذاری در غرب را متوقف و برعکس به فرار سرمایه‌ها منجر می شود. پس این راه نیز در چارچوب سرمایه داری لجام گسیخته کنونی بسته است، مگر اینکه همراه با پیشنهادهای قاطعی برای کنترل سرمایه‌ها و مهار سودآوری باشد که در اینصورت از چارچوب‌های سوسیال دموکراتیک خارج می شود و عملا به شکل پیشنهاد اجرای یک برنامه سوسیالیستی در می آید.

جهان در آینده قابل پیش بینی و به سرعت به سمت بحران‌ها و تکانه‌هایی بزرگ گام بر می دارد که برآمده از وحشت سرمایه داری آمریکایی و اروپایی و کوشش آنها برای سازگار کردن خود با واقعیت دنیای نوینی است که به سمت تعادلی تازه حرکت می کند. هرقدر دستیابی به این تعادل نزدیک تر شود بحران عمیق تر و تکانه‌ها شدیدتر می شود تا جایی که سیستم کنونی تولید برای سود در یکی از حلقه‌های ضعیف آن خواهد شکست و الویت نظام اقتصادی و اجتماعی از سودآوری به رفع نیازهای مردم تغییر می یابد. همه چیز نشان می دهد که سرمایه داری در پیشرفته ترین کانون‌های آن دیگر هیچ آینده‌ درازمدتی ندارد هرچند هنوز امکانات زیادی برای ایجاد جنگ و بحران و مصیبت برای مردم جهان در اختیار دارد!