۱۴۰۰ شهریور ۲۰, شنبه

فصل چهل ویکم

موبی دیک

من، اسماعیل، یکی از آن خدمه بودم؛ وهمانند دیگر جاشوان از وحشت درون فریادهایم به آسمان رفته و سوگندم به قَسَم هاشان پیوسته سخت تر از آنها فریاد زده و بیش از آنها سوگند مُحکَم کرده بودم.  حسی شدید، روحانی، مُشفقانه در وجودَم بود؛  گوئی جاوید کینِ آخاب آنِ من است. با گوش هائی مشتاق داستانِ آن جانی آهرِمَن را که با تمامی دیگر افراد سوگندِ سختْ کینه کشی­اش خورده بودیم شنیدم. 

مدتی می شد که هَرْاَزگاهی، وال زالِ، تنها و مُنزَوی در آن وحشی دریاها که عُمدتا صیادان نهنگِ عنبر در آن تَرَّدُد کنند، گَشته بود.  اما همه آنان از وجودش باخیر نبودند؛ تنها شماری از والشکاران با علم و اطلاع نسبی از او رؤیتش کرده بودند، در حالی که شمار کسانی که تا آن زمان عملا و آگاهانه به نَبَردَش رفته بودند بِراستی اندک بود.  زیرا به علت کِثرَت کشتی های وال­شِکَرد،  پریشان پراکندگی­شان در  پهنه مُحیط آبی، این که بسیاری از آنها ماجراجویانه طَلَبِ خویش در عرض های دور پیش می بُردند، طوریکه سالی به دوازده ماه و حتی مدید تر، کمتر یا هیچگاه حتی به یک بادبان از هر صِنف کشتیِ باخبر، بر نمی خوردند؛ درازی مُفرَط هَر سَفَرِ جداگانه؛ بی تَرتیبی زمان های سَفَر از بُنگاه؛ همه این ها در کنار اَحوال دیگر، مستقیم و غیر مستقیم مدتها اشاعه اخبار ویژه متمایز کننده موبی دیک توسط کُلِّ ناوگان وال گیری جهانی را سَدّ کرده بود. تردید در درستیِ گزارش های چندین کشتی در مورد رویاروئی با موبی دیک در فلان و بهمان ساعت و چنین و چنان مَدار دُشوار بود؛ نَهنگ عنبری بزرگتر  و بدخیم تر از معمول که پس از آزارِ بسیار به مهاجمان بکلی گریخته بود و تَوانَم گفت که برای برخی اذهان موبی دیک شمردن وال مورد بحث استنباطی نادرست نبود.  با این همه این اواخر موارد گوناگونی از درندگی، حیله گری و کینه توزی های متنوع در حملات این هیولا، صیدِ نهنگِ عنبر آلوده بود، و در نتیجه احتمالا بیشترِ کسانی که تصادفا و نادانسته با موبی دیک جنگیده بودند به راحتی دِهشَتِ غریب نبرد با  او را به گزاف نه بدان تَک سَبَب که به خَطرات کُلِّ صید نهنگ عنبر نِسبَت می دادند.  تاکنون تَلَّقیِ عوامانه از رویاروئی شوم آخاب با وال غالبا چنین بود.

اما کسانی که پیشتر نامِ والِ زال بگوششان خورده  و از بد حادثه چشمشان بدان افتاده بود در بَدوِ اَمر جُملِگی تَقریبا با همان جَسارَت و بی باکیِ نَبَرد با هر نهنگ دیگر از آن گونه،  قایق به آب انداخته بودند.  اَمّا فرجامِ  این یورش ها مصائبی بزرگ بود که محدود به مچ ها و قوزک های رگ به رگ شده،  شکست یا قطع و بلع دست و پا نمانده مُلازِم مُنتَهای تلفات بود؛ جَمیعِ دهشت های همین دَفع های مُکَرَّرِ پُر بلا  جملگی به حساب موبی دیک گذارده شده بود و تواترِ آنها تا بدان پایه که بر شِهامَتِ بِسی پُردِل شکاری که روزی از قِصّه والِ زال با خبر شده بود لرزه اندازد.

از طَرَفی شایعات خیالپردازانه در گزافه گوئی دَرنَمانده راستین رویدادهای این مُهلِک نَبَردها را هولناک تر می نمودند.  زیرا خواهی نخواهی شایعات عجیب نه تنها از خودِ مجموعه رویدادهایِ شِگِفت و مَهیب بر می خیزد،- به همان شکل که انداخته درخت مولِدِ قارچ های خود شَوَد- بلکه در زندگی روی آب بسی بیشتر از گذران عمر رویِ زمینِ سخت شایعات خیالپردازانه هر کجا که واقعیتِ مکفی برای تَمَّسُک بدان باشَد فراوان است.  و همانطور که دریا در این امر خشکی را پشت سر گذارد، صیادی نهنگ نیز در شِگَرفی و ترسناکیِ شایعاتی که گاه سر زبان ها می افتد بر همه دیگر انواع زندگی دریایی پیشی گیرد.  زیرا وال شکاران بعنوان یک جَماعَت نه تنها از جَهل و خُرافه گرایی موروثی دریانوردان مستثنی نیستند، بلکه بی گمان به مستقیم ترین شکل رو در روی مخوف ترین عَجائِب دریا شده سوایِ چشم دوختن به بزرگترین شگفتی هایش به نبرد تن به تن با آنها پردازند.  وال شکارِ تنها در چنان دورترین آب ها که پس از طی هزاران مایل و گذر از هزاران ساحل نه به تراشیده پهن سنگِ کف اجاقی یا پذیرا چیزی در زیر آفتاب بَر خورَد؛ در تعقیب چنان پیشه ای در آن طول و عرض های جغرافیایی، زیر فشارهایی قرار می گیرد که جملگی تمایل به آبستن کردن واهمه او و زایشِ های خطیر دارند.

  پَس جایِ شگفتی نیست که آن گزاف شایعات در باره وال زال که به صِرفِ سیر در گسترده ترین پهنه های آب هماره حجیم تر می شد در نهایت به همه صنف کنایاتِ بیمارگونه و اِشاراتِ جنینی نارَسِ به نیروهایی فراطبیعیِ درآمیخته دهشت هائی فاقد هرگونه ریشه  در مشهودات  به موبی دیک دهد.  درنتیجه در بسیاری موارد در نهایت چنان وحشتی ایجاد می شد که معدودی از والشکاران، دَستِ کَم آنها که این شایعات را شنیده بودند تمایل به رویاروئی با خَطَراتِ آرواره اَش داشتند.

  با این همه دیگر نیروهای واقعی اساسی تر هم در کار بود.  حتی امروز نیز مَنزِلَتِ ذاتیِ نهنگ عنبر که تَرسان متمایز از همه گونه های دیگر لویاتان اَش شمارند از اَذهانِ جماعت وال شِکار نَرَفته.  امروزه روز هم در میان وال شکاران کسانی به قدر کافی زیرک و دلاور هستند که رویاروی هو نهنگ یا نهنگ گرینلندی شوند، هرچند احتمالا-بخاطر کم تجربگی در حرفه خود، یا بی کفایتی، یا بُزدِلی از ستیز با نهنگِ عنبر سر می پیچند؛ به هر روی بسیارند آن وال شکاران، بویژه در میان صیادان ملیت های دیگر که زیر پرچم ایالات متحده کشتی نرانند، که هیچگاه به مُخاصمه با نهنگ عنبر بر نخواسته اند و تنها لویاتانی که شناسند آن هیولای  کم ارزشی است که به شکل مبتدی در شمال تعقیب کرده اند؛ همانها که نشسته بر لبه روزنِ عرشه با علاقه و ترس کودکان کنارِ آتش قصه های غریب و پرخطر والگیری در نیمکره جنوب نیوشند.  از این گذشته بیشترین عَظِمَتِ نهنگِ عنبرِ بزرگ هیچ کُجا ملموس تر از فرازِ عرشه کشتی هائی که  دماغه خود را رو در رویش کنند درک نشود.

  از سویِ دیگر چنان که گویی واقعیتِ اینک اثبات شده قدرت نهنگ عنبر از دوران افسانه ای رو به جلو سایه بر آیندگان انداخته باشد می بینیم برخی طبیعت شناسان کِتابی-اولافسن و پالسون- نهنگ عنبر را نه تنها دِهشَتی برای هر موجودِ دیگَرِ دریا شِمارَند بلکه چنان باور نکردنی درنده اش دانند که پیوسته تشنه خون مَردُم است.  حتی تا دوران کوویه این برداشت ها یا مشابهات تقریبی شان زدوده نشده بود.  زیرا شخصِ بارون در تاریخ طبیعی خویش تصریح می کند با مشاهده نهنگ عنبر همه ماهیان (از جمله کوسه ها) "دستخوش  کوبنده ترین دهشت ها شده" و "اغلب در شتابِ گریز با چنان شدتی خود را به صخره ها کوبند که موجب مرگ آنی شود."  هرچقدر هم که تجارب گسترده شیلات توانست چنین گزارش هائی را اصلاح کند، باز هم در باور ساده دلانه والشکاران همه این روایات با همه دهشتناکی، حتی گزارش اولافسون در مورد خون آشامی  نهنگ عنبر، در برخی فراز و نشیب های حرفه والشکاران در اذهان شان زنده می شد. 

طوری که در زیاده مهابتِ شایعات و پیشگویی ها راجع به او، کم نبودند والشکارانی که در اشاره به موبی دیک، روزگار قدیم صید نهنگ عنبر را بخاطر می آوردند که بسیاری مواقع تهییج صیادان بس مجرب صید هو نهنگ به درگیری در خطرات این نبرد شجاعانه جدید دشوار بود و به اعتراض می گفتند گرچه می توانند با اطمینان سر در پی دیگر لویاتان ها گذارند، تعقیب و نشانه رفتن زوبین به سمت شبحی چون نهنگ عنبر نه در حد مَردُمِ فانی است؛  این که نتیجه ناگزیر این کار شَرحه شُدَن آنی در پیوست شتابان به ابدیت است.  در این باب شماری اسناد خارق العاده هست که می توان بدانها رجوع کرد.

  با این اوصاف علیرغم همه این ها کسانی هم آماده بودند سر در پی موبی دیک گذارند و شمار بزرگتری از والشکاران نیز که تنها دورادور روایاتی مبهم و بَری از جزئیاتِ مصائب مُسَلَّم و بدون شاخ و برگ های خرافی ملازم آنها به گوششان خورده بود آن مایه  رَزم وار بودند که از پیشنهاد نبرد نگریزند.

  یکی از آراء خیالپردازانه اخیر در ارتباط با وال زال در اذهانِ خرافه گرا این تصور غریب بود که موبی دیک همه جا حاظر است، این که در آن واحد عملا در دو عرض جغرافیایی متفاوت رویاروی او شده اند.

   صرفنظر از زودباوری رویهم رفته در این  تصور آنان احتمال صحت خرافی ضعیفی دیده می شد.  زیرا از آنجا که حتی عالمانه ترین پژوهش ها هیچگاه منجر به کشفِ  اَسرارِ جریان های اقیانوسی نشده شیوه های مخفی نهنگ عنبر زیر سطح نیزعمدتا برای تعقیب کنندگانش توضیح ناپذیر مانده و گَهگاه منشأ حدس و گمان هائی بس گیج کننده و ناساز در باره او شده، بیشتر در باره حالات مرموز او که پس از شیرجه سریع به اعماق برق آسا به دورترین نقاط رود.

در کشتی های وال شکار امریکایی و انگلیسی خوب میدانند و سال ها پیش اسکورزبی هم در سندی معتبر آورده که در پیکر برخی نهنگ های صید شده در صفحات نزدیک قطبِ شمالِ اقیانوسِ آرام خارهای زوبین های پرتابی در دریای گرین لند یافت شده.  منکر نتوان شد که گفته اند در برخی موارد فاصله دو حمله  نمی توانسته بیش از چند روز باشد.  از اینرو بَرخی وال شکاران از راه استنتاج گُمان بَرَند دیرین مُعضَلِ گُذَرگاه شمال غربی برای مَردُم هیچگاه مشکل نهنگ نبوده.  نتیجه این که در تجربه زنده و واقعی جماعت والشکاران امروز، شگفتی های اعصار قدیم در مورد کوه استرلو در پرتغال(که می گفتند نزدیک قله اش دریاچه ای بود که در آن تخته پاره های شکسته کشتی ها روی آب می آمد)؛ و داستان عجیب تر چشمه آرتوسا نزدیک سرقوسه(که اعتقاد داشتند آبش از گذری زیرزمینی از ارض مقدس می آید)؛ این روایات افسانه ای معادل های تقریبا بی کم و کاست خود را در واقعیات زندگی وال شکاران می یافت.

پس نباید خیلی جای شگفتی باشد که برخی از وال شکارانِ به جبر مأنوس شده با چنین شگفتی ها و آگاه از این معنا که وال زال در پی حملات مکرر بی باکانه زنده گریخته در خرافات خود گامی فراتر گذارده موبی دیک را نه تنها همه جا حاضر بلکه فناناپذیر هم خوانند(زیرا بی مرگی چیزی جز همه جا هَستَن در زَروان نیست)؛ و با خبر از این بودند که با زوبین بیشه های  کاشته در پهلوها بی گَزَند دور شود؛ یا در واقع اگر هم کاری کنند روزی خون غلیظ فواره زند چنین منظری جُز فریبی ترسناک نخواهد بود؛ زیرا باری دیگر صدها لیگ دورتر فواره بی نقصش در امواج خونین نشده به چشم می آمد.  

  اما حتی جُدایِ از این حدس و گمان های فرا طبیعی  در شِکلِ زمینی و شخصیت  بی چون و چرای این هیولا  چیزی آنقدر قوی بود که با قدرتی غریب بر تخیل تأثیر گُذارَد.   زیرا تنها جُثه غریب نبود که آنقدرها از دیگر نهنگهای عنبر مَتمایِزَش کند، بلکه همانطور که در جای دیگر نشان داده شد- چروکیده رُخی غریب داشت به سپیدی برف، با سپید کوهانی رفیع و هِرَم وار.  این ها ویژگی های مشهور او بود؛ نِشانه هائی که در بیکران دریاهای ناشناخته حتی از دور دست هویتش را بر آشنایان عیان می کرد. 

  مانده بَدَنَش چنان مُخَطَّط و خالدار و به همان کَفَن رَنگیِ رُخ که در نِهایت لَقَبِ متمایز والِ زال ارزانی اَش داشته بود؛ لقبی براستی و دقیقا مُوَّجَه بخاطر سیمایی روشن که وقتی در نیم روز در دریای کبود نرم می رفت راهی شیری از کَفِ خامه ای در پی می گذاشت، جملگی در پوشش رَخشِشی زَرّین.

  نه عَظِمتِ غریب، نه رنگِ شِگَرف، و نه حتی دُژ آرواره زیرین آنقدرها  این وال را به شکلی طبیعی وحشتناک نمی ساخت که آن شِرارَتِ زیرکانه بی مانندش که بنا بر گُزارش های دقیق بارها و بارها در حملات خود نشان داده بود.  احتمالا بیش از هرچیز دیگر عقب نشینی های فریبنده اش ایجاد هراس می کرد.  زیرا چندین بار دیده شده بود وقتی با اِبراز همه نشانه های وحشت ظاهری از جلوی تعقیب کنندگان سَر مَست از شعف پیروزی می گریخت بناگاه برگشته با حمله بدانان یا قایق هاشان متلاشی کرده یا هراسان و حیران به کشتی هاشان بازگردانده بود.

  تا همین جایِ کار مرگ چندین تَن مُلازِمِ تعقیبش شده بود.  اما گرچه وقوع سَوانِحیِ مُشابِه، هرچند کوچک، که در خشکی گزارش می شد به هیچ روی در شکار وال عجیب نبود؛ با این حال، در بیشتر موارد چنین بنظر می رسید که در دوزخی دَدمنشیِ عامدانه والِ زال؛ هر مرگ یا قطع عضو که سبب می شد دربست کارِعامِلی لا یَعقِل نباشد.

  حال داور باشید چه اوج های پریشان˚ خَشمِ سوزان بر اَذهان صیادان فرومانده تَرَش فشار می آورد وقتی در میان تکه های جَویده زورق های کشتی و اندام های یاران در هم دریده که زیر آب می رفت حین خروج از سفید کَف های خشمِ هولناکِ وال، آفتابِ روشن و مُحَرِّکی چونان تابش روزِ دیبار یا میلاد بر آنان لبخند زند.

  ناخدایی با سه قایق  شکسته دور وال، با مردان و پاروهایی دستخوشِ خُرد˚گِرداب ها؛  کارد ریسمان بسته را از درهم شکسته دماغه قایق برگرفته چون آن آرکانزائی که در نبرد تن به تن روی به دشمن آرد، سوی وال جهیده کورکورانه کوشیده بود تیغه شش بوصه ای به ژرفای جانش رساند.  آن ناخدا آخاب و وال موبی دیک بود که در آن دم بِناگاه زیرین آرواره داس وار خویش زیرِ آخاب گشوده پایَش بُرید، زانسان که جاخشوک تیغهِ واشِ مَرغزار دِرَوَد.  هیچ تُرکِ دول بند دار، هیچ  مزدورِملایو یا ونیزی زَدنش با کینه ای نمایان تَر از اینَ نَیارِست.  بنابر این کمتر دلیلی برای دودلی در این حقیقت وجود داشت که از آن رویارویی کُشَنده که آخاب را تا آستانه مرگ بُرد کینه ای دیوانه وار علیه این وال در خود پرورده بود تا بدان پایه که نه تنها پریشانی های جسمانی که تمامی رنج های فکری و روحی خود را همذات او می انگاشت.  در تک شیدائی آخاب وال زال چون صورت خارجی  تمامی آن نیروهای بد سرشت برابرش شنا می کرد، همان ها  که برخی مردان ژرف بین احساس می کنند از درون تحلیلشان می بَرَد تا آن دم که با نیمی از قلب و شش خود زیَند.  آن بَد نَهادی نامحسوس که از آغاز وجود داشته و حتی مسیحیان امروزی نیمی از دو عالم را به قلمرو آن منسوب کنند؛ همان که اوفیتی های شرق باستان در تندیس ابلیس خویش پرستش می کردند؛ اما آخاب نه تنها چون آنان برابرش زانوی پرستش نمی زد؛ بلکه شوریده سر انگاره آن شَّر را به وال منفور داده وجودِ سراپا ناقص به معرکه رویاروئی با آن می انداخت.  در نَظَرِ آخابِ شیدا هر آنچه بیشترین عذاب و جنون آرد؛ هر آنچ دُردی اوضاع بِشورانَد؛ هر حقیقت آمیخته به بدخواهی؛ هرآنچه تار و پود گُسَلَد وعقل تیره کند؛ تمامی شیطان باوری های نامحسوس جان و خیال؛ کُلِّ شرور، بروشنی در موبی دیک تَشَخُّص می یافت و عملا سزاوار حمله می شد.  مجموعِ خشم و نفرت عمومی کل نژاد خویش، از آدم ابوالبشر تا روزگار خود را بر سپید کوهان آن نهنگ توده کرده چنان مرمی سوزان قلب خویش بر آن پرتاب می کرد که گوئی سینه اش خمپاره انداز است. 

  بعید است که این تک شیدائی یکباره و درست در لحظه قطع پا در او حادث شده باشد.  افزون بر این آنگاه که کارد بدست سوی هیولا جهید صرفأ لگام از کینه ای ناگهانی، سودایی و شخصی بر گرفته بود و وقتی ضربه قطع پا بدو خورد احتمالا دریده شدن دردناک جسمانی را احساس کرد و نه بیشتر.  با این حال وقتی در نتیجه این برخورد بناچار روی به خانه گذارد آخاب و عذاب طی روزها و هفته های طولانی ماهها در یک بستر دراز کشیده بودند و در میانه زمستان دماغه هورن  زوزه کش وغم بار را دور زدند و طی همین مدت تن پاره و روح زخمی خون به به جان یک دگر می ریختند؛آمیزشی که به جنونش کشاند.  این که تنها طی آن مدت و در سفر بازگشت  پس از آن رویاروئی با وال اوج تک شیدایی بر او چیره شد با این حقیقت اثبات می شود که در فواصلی از سفر شیدایی هذیان گو بود و با همه پای رفتگی چنان نیروی حیاتی در صندوقچه مصریش در کمین بود و جنونش آن را تا  بدان پایه تشدید می کرد که نایبان در سفر بازگشت بناچار سخت بسته بودندش و با همه تنگ پوشیدگی و نوسان ناشی از شرزه تکان های تند بادها همچنان در نَنو می توفید.  پس از ورود به عرض های جغرافیایی تحمل پذیر تر، آنگاه که کشتی با افراشتن بادبان مناسب نسیم در گرمسیرِ آرام شناور بود و همه ظواهر نشان می داد پیرمرد سرسام در طوفان های دماغه هورن جا گذاشته، و از تاریک خلوت جای خویش به همایون هوا  و فروزان آفتاب می آمد؛ حتی

در آن زمان که با همه رنگ پریدگی همان سیمای محکم و آرام را داشت و دگربار آسوده فرمان می داد، و نایبانش شکرگزار حق که اینک جنون ترسناکش زایل شده، همچنان در باطن می توفید.  اغلب دیوانگی مردم چیزی گُربُز و گربه وار است.  وقتی تصور گریختنش دارید تواند که بسا به صورتی نامحسوس تر متحول شده باشد.  جنون مطلق آخاب فروکش نکرده بلکه  بهم فشرده ژرف تر شده بود، مثل رود هودسن که وقتی آن شریف مرد شمالی باریک می شود چیزی فرو ننهشته بلکه صرفا درعبور از دره کوه های مرتفع ژرفایی نادَریاب گرفته.  تک شیدایی آخاب نیز چون عبور هودسن از تنگ دره تنها عمیق تر شده و حتی ذره ای از آن را پشت سر نگذارده بود، همانطور که در آن جنون کلی ذره ای از هوش شگرف طبیعی اش از دست نشده بود.  آن نیروی نامیرای پیشین اینک مبدل به ابزاری پُرزور شده بود.  در صورت اعتبار این استعاره سهمگین، جنون خاص وی به سلامت عقل متعارِفَش حمله بُرده متحولش ساخته همه توپخانه متمرکز آن را متوجه آن شوریده آماج می ساخت، زانسان که آخاب، در راه نیل بدان تک هدف جنون آمیز نه تنها قدرت خویش فرو ننهشته بود که توانایی اش هزار باربیشتر از وقتی بود که در تندرستی عقل را در راه هدفی معقول کار می گرفت.

  با همه بَحث و فَحث حکایتِ نیمه بزرگتر، افسرده تر، و ژرف تر آخاب همچنان باقی است.  هرچند عوام فهم کردن ژرف اندیشی ها بیهودَست و حقیقت همه ژرف.  اَیا نِژاده تر و دِژَم تر مَردُم بیائید قلبِ این هتل دو کلونی خاردار را که در آنیم، با همه شکوه و شِگَرفیش، پشت سر گذارده آغاز پیمودن مسیر پیچ در پیچ به ژرفای نَهمار تالار های گرمابه های رومی گیریم؛ جائی که زیرِ ژِرف اعماقِ آن سُتُرگ بُرج هایِ زمینیِ مردم، اصل بُزُرگیش، کُلِّ مُعجَب گوهرش، ریشو نِشَسته؛ شِگَرف پیری مَکنون در ژرفای روزگار باستان، فَرازِ اورنگی استوار بر تندیس هایِ میان تنه!  کَلان خدایان آن گرفتار شاهِ شکسته اورنگ را زین سان تَسخَر زنند و او، چون آن ستونِ زن پیکر، شکیبا نشسته، اسپرهای اعصار افراشته بر فِسُرده جبین.  هان ای سرافراز تر و نَژَند ترمردم آن دِژَم شاه شکوهمند را باز پرسید!  شباهت خانوادگی!  آری همو نیای شماست، بُرنا شهزادگان تبعیدی، و کُهَن سِرِّ دولت تنها از آن دِژَم نیا خواهید شنید.  

  اما آخاب صرفا  لَمعه ای از این در دل داشت، یعنی همه روش هاش سالم و انگیزه و آماج نابخردانه.  هرچند بدون قدرت نابودی، تغییر، یا نادیده گرفتن واقعیت، این را هم می دانست که مدتهاست مردم فریبی کرده  و بنوعی هنوز هم می کند.  از  این گذشته آن پنهانکاری تنها در برابر بصیرتش آسیب پذیر بود نه عَزمِ جَزمَش.  با این همه چنان ماهرانه موفق به فریب مردم شده بود که وقتی سرانجام با پای عاج در ساحل پیاده شد هیچ نانتوکتی در حق او ظنی جز این نبرد که اندوه خواریش که پس از آن فقدان دهشتناک بسرعت بر او چیره شده طبیعی است.

  عموم مردم گزارش سرسام مُحرَز او در دریا را هم به همین نهج حمل بر علتی مشابه کردند. همینطور تمامی آن فزون زشت خویی را که زان پس، تا روز عزیمت با پکود در سفر فعلی، همواره غمگنانه بر سیمایش نشسته بود.  چندان هم بعید نیست که حسابگر مَردُمِ آن دور اندیش جزیره  نه تنها بر پایه آن نشانه های شوم نسبت به شایستگی اش برای سفر دوباره صید نهنگ بد گمان نشدند بلکه بدین تصور تمایل یافتند که درست به همان دلائل خوردِ کار و بر انگیخته پیشه ای چنان آکنده از خشم و درنده خویی چون خونین صید نهنگ است.  درون جویده و برون سوخته از نیش های بی امان خواسته ای ناچار نقش بسته در وجود؛ بفرض امکان یافتن، چنین مردی دقیقا خود آن کس بود که علیه وال نیزه شکار افراشته آهن خویش بر مخوف ترین همه جانوران افکند.  یا اگر به هر دلیل فکر می کردند از نظر جسمانی یارای اینکارش نیست باز هم چنین کس در نوفیدن و تشویق  زیردستان به حمله واجد برترین شایستگی بود.  با همه  این احتمالات، قطعا آخاب  با راز جنون آمیز خشم فرو ننشسته ای که در وجودش کلون و کلید شده بود، از روی عمد و تنها با یک هدف که تمام حواسش بر ان متمرکزبود، همان شکار وال زال،راهی این سفر شده بود.  اگر یکی از دیرین آشنایان آخاب در خشکی حتی نیمی از آنچه را آنوقت در وجودش خِف کرده بود بخواب می دید آن پارسا مردم وحشتت زده با چه سرعتی کشتی را از دستان مردی چنین شیطانی رهانده بودند.  آنان میل سفرهای مفیدی داشتند که بتوان سودشان را با دلار مسکوک شِمُرد و او مصمم به انتقامی دلیرانه، تعدیل ناپذیر و خُدای وار.

  بنابراین، اینجا، این سپید موی کهن مَردِ دُش خُدای که نفرین کنان سر در پی نهنگ ایوب[1] در گرد جهان می گذارد رأس خدمه ای است عمدتا متشکل از زبون یاغیان و رانده شدگان و آدمیخواران –که آنها نیز با نارسائی صِرفِ فَضیلتِ بی یاور یا درست اندیشی در وجود استارباک، خوشی رسوخ ناپذیرِ لاقیدی و بی باکی استاب و زبونی چیره بر فلاسک، از نظر اخلاقی تضعیف شده اند.  گوئی چنین خدمه با چنان فرماندهان بدست تقدیری دوزخی بویژه گزیده شده اند تا یاریگر انتقام تک شیدایانه اش باشند.  چگونه بود که فوج فوج مؤیِّد قهر مرد پیر شدند-چه اهریمنی افسون بر جان هاشان مسلط شده بود که گاه بنظر می رسید در نفرتش از وال شریکند و وال زال بهمان اندازه مهیب دشمن آنان نیز شده است؛ چگونه چنین شد-وال زال برای ایشان چه بود، یا به دیگر سخن چگونه در فهم نابخودشان، باز هم به شکلی مبهم و ظاهرالصلاح توانسته بود بُزُرگ اهریمن دُزدانه رو دریاهای حیات نمایَد،- توضیح این همه خوردِ خوضی است ورای توان اسماعیل.  چگونه توان از روی صدای خفه و دائم التغییر کلنگِ آن آهون بُری که در اعماق وجود همه ما بکار است تشخیص داد میله کدام سو برد. کیست آن که کشیدن مقاومت ناپذیر بازو را احساس نکند؟  کدام کرجی یارای ثابت ماندن برابر کشش کشتی هفتاد و چهار دارد؟  من یکی خود را تسلیم زمان و مکان کردم؛هرچند در آن شتاب همگانی رویارویی با آن جانور چیزی جز مهلک ترین شر نمی دیدم.



[1] - https://www.biblegateway.com/passage/?search=Job%2041&version=NIV