نیشابور و آتش اهورایی (آتشکده آذر برزین مهر)
دوشنبه 12 اسفند ماه سال 1387 ساعت 8:28 PM
•سالم، احمدرضا. «نیشابور و آتش اهورایی»، کتاب ماه هنر، آذر و دی 1383.
پیدایش آتش و زیبایی خیره کنندهی شرارههای آن، سبب شده تا آدمی از دیرباز به دیدهی احترام بدان بنگرد و از گونهای تقدس برخوردار گردد. به ویژه در میان ایرانیان باستان که حتی برای یافتن آن افسانهها ساخته و پرداختهاند. همچنان که فردوسی بزرگ، کشف آتش را طی داستانی به زمان هوشنگ پیشدادی نسبت میدهد.[1]
ایرانیان که از روزگاران کهن به آتش و نور و روشنی ارج مینهادهاند، در درازنای تاریخ دینی خود همواره این عنصر مفید را میستودهاند. در بخشی از کتاب خرده اوستا به نام «آتش نیایش» چنین میخوانیم:«ستایش پاک تو را باشد ای آتش گهر! ای بزرگترین بخشودهی اهورامزدا که درخوری ستایش را!»
میان ما مسلمانان نیز رایج است که با فروزان شدن چراغ، پیامبر بزرگ خویش با فرستادن صلوات، درود میفرستیم. حتی هنوز در برخی جایها برای روشن نگه داشتن و زنده نگه داشتن آتش، چنین سوگند میدهند: «به صاحب شعله تو را قسم میدهم سوی چراغ را خاموش مکن».[2] سوگندهای مشهور: «به این سوی مرتضی علی (ع)» یا «به این سوی سلمان» نیز از این دستهاند.
در میان دینهای ایرانی، آتش در کیش زرتشت جایگاه ویژهای دارد. برخلاف آنچه که گروهی زرتشتیان را آتشپرست میدانند، آتش یکی از مظاهر و نشانههای این دین و بطور کلی محور و مرکز مناسک آن به شمار میآید.
مرکزیت آتش در دین زرتشتی، شناختهشدهترین نمود این دین میباشد. فردوسی، خدوندگار حماسهی ایران نیز در این باره چنین میسراید:
به یک هفته بر پیش یزدان بدند مپنـدار کــــآتشپرستـــــان بدند
که آتـــش بدانگـــاه محــراب بود پرستنـــده را دیــده پـــــرآب بود
شمار بسیار آتشکدهها[3] و عبارتهای بسیار در اوستا و دیگر نوشتههای دینی زرتشتیان، این سخن را گواهی میکنند. بنابراین زرتشتیان، ستایشگران آتشاند و نه پرستندگان آن. به هر روی آتشهای مورد ستایش مزداپرستان، گوناگوناند. اگر به لحاظ آفرینش، آنها را مورد بررسی قرار دهیم، پنج گونهاند:
1.برزی سوه: به معنی «بلند سود» است و در پیش اهورامزدا میسوزد.
2.وُهوفریان:در معنی «دوستدار نیکی» است و در بدن مردمان و حیوانها جای دارد.
3.اوروازشت: به معنی «شادمانی بخشندهتر» میباشد و آن اتش است که در گیاهان یافت میشود. مثلا میتوان با مالیدن دو تکه چوب، آن را آشکار کرد.
4.وازشت: «سودمندتر» معنی میدهد و آتشی است که در ابرها وجود دارد. (همان آذرخش است)
5.سپنیشت: به معنی «مقدستر و مینوی» است و آن آتشی است که در جهان به کار میبرند.[4]
اما اگر بخواهیم آتشها را بر اساس جایگاهی که از آنها سوده برده میشود تقسیم کنیم، سه دستهاند: آتشهای خانگی، آتش مربوط به قبیله و قوم –که آن را «آذران» نامیده اند و آتش ویژهی یک استان یا منطقهای بزرگتر که «آتش بهرام» نام داشته است.
سه آتش بزرگ هم که ریشه در اسطوره دارند نیز در این سرزمین برپا بودهاند که هرسه، گونهای از آذربهرام میباشند. هر کدام از این سه آتش، ویژهی طبقهی خاصی از جامعه بودهاند (منظور از یک طبقهی خاص، طبقات اجتماعی یا جایگاه اجتماعی افراد نیست، بلکه یک طبقهی صنفی است.) مثل آنچه امروز به عنوان هیأت آهنگرها، حسینیهی بزرازها و ... داریم. و چنانکه آذر «فرن بغ» (به معنی دارنده فره ایزدی) که برخی جایگاه آن را در کوه رشن کشور کابل[5] و گروهی کاریان فارس میدانند و مربوط به موبدان بوده، آذر «گشسب» یا «گشنسب» (به معنی دارندهی اسب نر) در شیز آذربایجان که به شاهان و سپاهیان تعلق داشته و مکان آتشکدهی «برزین مهر» (به معنی آتش مهر بالنده) را که ویژهی کشاورزان یا برزیگران بوده در کوه ریوند نیشابور میدانند.
نکتهی جالب توجه آنکه این سه آتش، در ابتدا وجودی اسطورهای داشتهاند. همچنانکه بنای آذرفرنبغ را به «جمشید»، آذرگشنسب را به «کیخسرو» و آذربرزینمهر را به «گشتاسب» نسبت میدهند.
در «بندهش هندی» هم آمده است که: «این سه آتش را، که آذرفرنبغ، گشنسب و برزینمهر است، اورمزد از آغاز آفرینش چون سه فره آفرید».[6]
در دورانهای بعد شکلگیری این اسطورهها، این سه آتش نمود و زمینی پیدا میکنند و هر کدام در زمان خود از جایگاه ویژهای برخوردار میگردند بطوری که هر شاه برای نیایش و انجام آیینهای دینی، پیاده به آتشکدهی آذر گشنسب میرفته و یا هدایا و موقوفاتی به این آتشکدهها پیشکش میکرده است. ساسانیان که احیاگر بسیاری از سنتها و رسمهای شاهان پیش از خود بودهاند نیز چنین میکردهاند.
تقدس و اهمیت این آتشها هنگامی روشن میشود که بدانیم به آنها سوگند میخوردهاند. در بخشی از «خرده اوستا» میخوانیم که گناهکار به آتش سوگند یادکره و پتت (پوزش) میخواهد: «آتش بهرام، آذر فرنبغ به یاری برساد! از همهی گناهان پشیمانم و پتت میکنم».[7]
سنت سوگند خوردن به نور و روشنایی امروز هم از میان نرفته است، همچنان که پیشتر نیز اشاره شد شخص با اشاره به چراغ یا روشنایی، میگوید: «به این سوی مرتضی علی (ع) سوگند!»
انجام آزمایش گذر از آتش برای اثبات بیگناهی «سیاوش» نیز بیانگر اهمیت آتش است.
در بحث اتیمولوژی یا ریشهشناسی، آتش را برگرفته از «آتَر» اوستایی، به معنی آتش و ایزد موکل بر آتش (که در اسطوره، پسر اهورامزدا نیز میباشد) می دانند، بُرزین را که برخی بَرزین نیز تلفظ میکنند به معنی بالیدن و بالندگی و سپس مهر را از ریشهی «میثره» در اوستایی میدانند که «میترا» نیز از همین واژه گرفته شده است.
امروز نیایشگاههای فراوانی را از مهر– که مهرابه نام دارند- در دنیا سراغ داریم. مهرابههایی در بیشاپور فارس ایران، چپل هیل در انگلستان، دیبورگ المان، سان کلمنته و سانتا پریسکا در رم، صوفیهی بلغارستان، اتریش، ایتالیا، پتویوگسلاوی و ....
در کتابهای دینی زرتشتیان، اشارههای بسیاری به مهر شده است. در خرده اوستا، «مهر نیایش» و در یشتها -که یکی از بخشهای اوستاست- «مهر یشت» به ستایش این ایزد پرداختهاند.
با آنکه مهر، ایزدی است مربوط به دورههای پیش از زرتشت و روزگار آریاییها، اما با پدیدار گشتن دین زرتشتی، نه تنها حضور مهر کمتر نشد بلکه بسیاری از آیینهای مربوط به آن وارد مزداپرستی گردید و مهر چون اهورامزدا و البته پس از وی در رأس دیگر ایزدان قرار گرفت. در اوستا نیز این موضوع آمدهاست: «اهورا مزدا به سپیتمان زرتشت گفت: بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم او را در شایستگی نیایش و برازندگی ستایش، برابر خود که اهوره مزدایم بیافریدم».[8]
با اینکه بر ما روشن است خورشید و مهر دو عنصر یا دو ایزد جدا هستند اما گمان میکنیم رابطهی بین آنها موجب شده تا آتشکدهی برزینمهر که به پاس ایزد مهر بنا شده در خراسان برپای گردد:
نخست آنکه در «مهریشت» تصریح شده است که: «آن سرور کشور، آن مهر فراخ چراگاه، سواره از سوی راست این سرزمین پهناور گویسان به کرانه بدرآید.»[9] و این در ایران سرزمینی نیست مگر خراسان.
دیگر، معنای خراسان است که «جای برآمدن خورشید» می باشد.[10] یعنی همان جایی که محل آغاز کار روزانهی مهر است. بدین روی شاید بتوانیم با احتیاط، بین جایگاه جغرافیایی خراسان در ایران (با توجه به معنای آن) و مهر، پیوندی برقرار کنیم که البته این یک گمان بیش نیست.
دورنمایی که اوستا از جغرافیای این آتشگاه، پیش روی ما قرار میدهد، سرزمین است در شمال شرقی ایران و بر این نکته که آتشکده بر روی کوهی بنا شده تکیه دارد.
این ناحیه در اوستا رَئِوَنتَ (به معنی دارای شکوه و جلال) معرفی گردیده که همان «ریوند» است. ریوند در اوستا کوهستانی است مقدس. در همین کتاب آمده است: «ای آذر اهورا مزدا! کوه ریوند مزدا! آفریده! شما را ستایش و خشنودی و آفرین!»[11]
از مواردی که تقدس این سرزمین (ریوند) را هویدا میسازد، همنامی آن با یکی از صفتهای اهورامزدا یعنی ریوند میباشد. حتی میتوانیم گام فراتر نهیم و بگوییم که صفت اهورامزدا برگرفته از نام این سرزمین اهورایی است.
برای بازپیدایی این آتشکده نخست باید ریوند را بیابیم. اما ریوند کجاست؟
میدانیم که در دورههای اسلامی، ریوند یکی از ربعهای چهارگانه نیشابور بوده و تقریبا در غرب شهر واقع میشده است.[12] گرچه گمان میرود که ریوند روزگار باستان باید ناحیهی وسیعتری بوده باشد. در هزار بیت «دقیقی» که فردوسی، آنها را وارد شاهنامه نموده، آنجا که سخن از دین پذیرفتن گشتاسب میباشد، چنین آمده است:
نخست آذر مهــــر برزین نهاد
به کشمر نگر تا چه آیین نهاد
اگر ضبط «کشمر» را درست بدانیم –چون در بعضی نسخهها به جای آن «کشور» آمده- میبینیم که دقیقی جای آتشکدهی برزین مهر را در کاشمر میداند و محل غرس سروی را که زرتشت از بهشت آورده، در کنار همین آتشگاه میداند:
یکی سرو آزاده بود از بهشت
به پیش در آذر انــــدر بکشت
برخی نسخهها به جای آذر، «کشمر» آوردهاند که تفاوتی در اصل ندارد چون در بیت پیشین ذکر شده که آتشکده در کاشمر بنا شدهاست. با توجه به اینکه دقیقی شاعری است زرتشتی[13] و آگاه، طبیعتا به منابع یا متونی اصیل دسترسی داشته است. بنابراین سخن وی جای اندیشه دارد و نباید آن را به یکباره کنار نهاد. با این توصیف میتوانیم دامنهی ریوند را تا کاشمر ادامه دهیم. وجود روستاهایی به نام ریوند نیز در کاشمر و غرب سبزوار، شاید بتواند حدود این سرزمین باستانی را به ما نشان دهند.
در تاریخ نیشابور «الحاکم» میخوانیم: ربع ریوند از حد مسجد جامع آغاز می شود و تا مزرعهی احمدآباد –اول حدود بیهق- ادامه مییابد.[14] این نکته را تاریخ بیهق ابن فندق نیز تایید میکند و در توضیح ربع اول از ربعهای دوازدهگانهی بیهق، از چند روستا نام میبرد که احمدآباد یاد شده نیز جزو آنهاست و حتی روستای «سنجریدر» یا سنگ کلیدر امروز را هم جزو ربع ریوند میداند.[15]
الحاکم میگوید: «نام هر ربع به قریهای که در آن جانب معمور و بیشتر بود اضافه کردند.»[16] یعنی اینکه در ربع ریوند، روستا یا محلی به همین نام وجود داشته و ادامه میدهد : «ریوند، که ربع به آن منسوب است، قریهی کبیرهی معمورهای بود دارای مسجدی جامع منیع رفیع و خانقاههای بسیار»[17] در ذکر ولایتهای نیشابور نیز دقیقا اشاره میکند که ولایت بیهق بر حدود ریوند قرار دارد.[18] پس چنین دریافت میشود که این ناحیه، سرزمینی بین نیشابور و سبزوار بوده است.
امروز از ریوندی که الحاکم نام برده اثری نیست، فقط نام آن ربع بر یکی از دهستانهای نیشابور مانده است. اما روستاهای ریوند کاشمر و سبزوار هنوز به زندگی ادامه میدهند. نشان دیگری که از برزینمهر داریم، دریاچهی «سوور» است که آن را با «چشمه سبز» یا «سوز» در شمال شرقی نیشابور یکی میدانند: «پس دو چشمه –دریا بر زمین گشوده شدند که چنین خوانده شدند: «چیچست» دریاچهی ژرف نمکین آب بیتازش و بیزندگی که بر ساحلش آذرگشنسب پیروزگر نشیند. دیگر «سوور» که هر بستری را به کرانهها افکند و خویشتن را روشن و پاک دارد. زیرا به مانند چشمی است که هر گردی و هر ریمنی را به کنار افکند. به سبب ژرفایش آنچه اندر دریا شود به بن نرسد. به نزدیکی آن آذر مهر سودبخش برزین مهر نشیند.»[19]
از این دریا در اوستا یادی نشده اما با توجه به نزدیک بودن آن به برزین مهر میبایست در حوالی نیشابور بوده باشد. حال این پرسش پیش میآید که منظور از «نزدیک» بودن آنها به یکدیگر چیست و این فاصله به چه اندازه است؟
در این پریشانی، وجود بنایی در چند کیلومتری شمال ریوند سبزوار، برخی را بر آن داشته تا گمان کنند آتشگاه برزین مهر را یافتهاند و اصرار زیادی بر قبولاندن این مدعا دارند اما به دلایلی این سخن پذیرفتنی نیست:
نخست آنکه روستای «کایف»، که این بنا در حوالی آن است، در هیچ یک از متون، پیوندی با نیشابور نداشته و حتی در تاریخ بیهق، روستاهای همجوار آن مثل «ساروغ» و «فشتنق»، جزو ربع هفتم یعنی «باشتین» میباشند.[20]
البته بنای یاد شده را به نوعی میتوان آتشکده دانست، گرچه به تازگی رسم شده است برخی پژوهشگران، هر کجای این مرز و بوم، بنای دورافتاده و مهجوری مییابند که بر بلندایی قرار گرفته باشد، آن را آتشکده میخوانند. اینگونه بناها را که در اصطلاح «چهارتاقی» مینامند، نوعی آتشکدهاند که به دوران ساسانی تعلق دارند. چهار تاقی، تنها بنایی است که معرف و نمایندهی معماری دینی ایران باستان به شمار میآید.
چهار تاقی «خانهی دیو» که در کوههای شمال روستای کوچک کایف قرار دارد نیز در ردیف همین گونه بناها قرار میگیرد.
دیگر آنکه بعید به نظر میرسد نیایشگاهی همچون برزین مهر که یکی از سه آتش بزرگ بوده، در چنین جای دورافتادهای بنا شده باشد. نگارنده خود از این مکان بازدید نموده و بر دشواری راه و مشکلات رسیدن به آن آگاه است که امروزه با وسایل و امکانات، دسترسی به آن دشوار و از حوصله بیرون است.
به نظر نمیرسد کشاورزی از نیشابور کهن، حاضر باشد تا برای نیایش و برگزاری جشنهای فراوان دینی، به این محل دور و سختگذر بیاید. کوچکی این بنا نیز درخور اندیشه است. آتشکدهای که از آن کشاورزان یک کشور است باید دارای بنایی بزرگتر و باشکوهتر باشد، حال آنکه خانهی دیو با تمام بناهای جانبیاش – که امروز اثر چندانی از آنها نیست- شاید گنجایش پنجاه نفر را هم نداشته باشد.
ممکن است اینگونه به نظر برسد که چون این آتشگاه به سومین گروه جامعه، یعنی طبقهی کشاورزان و برزیگران تعلق داشته، از اهمیت کمتری برخوردار بوده و ساخت آن جدی گرفته نشده استف در صورتی که این آتش در دین زرتشتی بسیار مهم بوده، چنانکه در کتاب روایت پهلوی میخوانیم که هرمزد برای دعوت گشتاسب به دین جدید، سه چیز را به خانهی وی میفرستد: بهمن، اردیبهشت و آذربرزین.[21] حتی اشاره میشود که این آتش بدون هیزم و خود به خود سوزان بوده است. بیشک دقیقی شاعر هم بر این موضوع اگاهی داشته که چنین سروده است:
که آن مهر برزین ابی دود بود
منور نه از هیزم و دود (عود) بود
حکایت فروزان بودن آتش بدون هیزم درخور اندیشهی بیشتری است چون نمیدانیم تنها به لحاظ اینکه برای زرتشت، معجزهای در نظر گرفته باشند، آن را بیان میکنند یا خیر. این نکته پژوهشگران را بر آن داشته تا گمان کنند سوخت این آتش از نوعی گاز که در کوههای ریوند موجود بوده فراهم میآمده است. چنین نظریهای در مورد آتشگاه مسجد سلیمان نیز وجود دارد.
ماکسیم سیرو، که در مقالهای که به سال 1937، آتشکدهی مسجد سلیمان را معرفی نموده، معتقد است در نقطهای از بنا گازهای زیرزمینی بیرون میزده و نشست کردن کف بنا ناشی از آن است که مخزن یا انباری برای ذخیرهی گاز، در این مجموعه وجود داشته است.[22]
نکتهی بارز در خصوص «خانهی دیو» آن است که این آتشگاه در اعماق دشتها و در میان تپههای کوچک و بزرگ قرار گرفته و آتش آن از دور قابل مشاهده نبوده، بنابراین میباید آن را آتشکدهای محلی، ویژهی یک منطقهی کوچک دانست. مانند چهارتاقی «بازه هور» که موقعیت و کاربردی اینچنین داشته است.
در کتابهای روایات پهلوی و گزیدههای زاد اسپرم آمده است که بهمن و اردیبهشت و آذربرزین مهر به صورت مادی درآمده بودند و بر گشتاسب وارد شدند. برزین مهر به گشتاسب میگوید: «دین را بپذیر تا همه بر تو آفرین خوانیم، تا فرمانروایی و پادشاهی دراز یابی.»[23] در برخی روایتها نیز گفته شده که زرتشت، آذربرزین مهر را خود از آسمان فرو آورده است. در بخش دیگری از کتاب روایات پهلوی هم چنین میخوانیم که: «هرمزد، آذربرزین مهر را بدان پاداش که گشتاسب به دین آهیخته شد به صورت آتش بهرام به پشتهی گشتاسبان بنشاند.»[24]
در کتاب بندهش هندی نوشته شده است که گشتاسب به کوه ریوند –که پشتهی گشتاسبان گویند- آن (آذربرزین مهر) را به دادگاه نشانید.[25]
در هرصورت نام این آتشکده در ادبیات دینی زرتشتی، همواره با گشتاسب همراه است و از آنجا که این فرد در شرق ایران، حکومتی تقریبا محلی داشته، دور از ذهن نیست که وی را گشتاسپی بدانیم که نامش در کتیبهی «بیستون» ذکر شده است. (با در نظر گرفتن این مساله که گشتاسب بیستون هم حاکمی محلی در مناطق شرقی ایران باستان بود است)
در بسیاری از کتابهای جغرافیایی و متون تاریخی از دو آتش گشنسپ و فرنبغ نام برده میشود اما به ندرت از آذربرزین مهر یاد میگردد. (صرفنظر از آنچه شاعران در برخی تشبیهها و صحنهپردازیهای خویش بهکاربردهاند)[26]
اما دلیل چیست؟
شاید بدین خاطر که برای انتساب دو آتشکدهی یاد شده – حتی از روی حدس و گمان- توانستهاند بناهایی را بیابند اما برای برزین مهر، خیر. شاید ملاحظات دینی مطرح بوده و یا ممکن است بنای برزین مهر به وسیلهی فاتحان مسلمان در نخستین سدههای ظهور اسلام از میان رفته باشد. همچنانکه در تاریخ نیشابور میخوانیم:
عبدالله عامر، هنگام فتح شهر، آتشکدهی قهندز را ویران میکند و به جای آن مسجدی جامع میسازد. سپس به خواهش زرتشتیان شهر، ساخت آتشکدهای دیگر را دور از جامع اجازه میدهد که به «کوچهی آتشکده» معروف میگردد[27]، موضوعی که در نقاط دیگر کشور نیز فراوان سراغ داریم.
آنچه شایان اندیشه میباشد این است که پس چگونه برخی از این آتشگاهها همچون بنای «بازه هور»، آتشکدهی «زُهَرشیر»، «کنار سیاه» و بسیاری دیگر از گزند ویرانی در امان ماندهاند اما آتشکدهای بااهمیت هچون برزین مهر باید از بین برود؟ بدین ترتیب دچار سردرگمی میشویم که نتوانستهایم نشانی از این نیایشگاه مهم بیابیم.
اما آنچه هست ریوند و برزینمهر، هر دو وجود داشتهاند و باید جای آنها رایافت.
با توجه با اوستا و دیگر متون، ریوند ناحیهای میان نیشابور و سبزوار بوده (که البته نیشابور را هم دربر میگرفته است) و چون اشاره به کوهستانی بودن محل قرار گرفتن آتشکده شده، در این منطقه میتوانیم روستای «برزنون» را به عنوان جایگاه این نیایشگاه معرفی کنیم. گرچه شاید دلایل ما سست به نظر رسد اما برای تایید سخن خود لازم میدانیم تا به چند نکته اشاره کنیم:
نخست وضع اقلیمی و جغرافیایی این روستا را بررسی میکنیم، ناحیهای کوهستانی و تپههای بلند و مشرف بر دشتهای وسیع که میتواند جایگاهی مناسب برای بنای یک آتشکده باشد. دیگر آنکه وجود آرامگاه امامزادهای بهنام «شاهزاده علی اصغر» (ع) را در نزدیک این روستا نباید نادیده گرفت که خود بیانگر اعتبار و اهمیت این روستا در گذشته میباشد. همسایگی نیایشگاههای ایرانی با آرامگاهها موضوع جدیدی نیست.
نکتهی درخور اشارهی دیگر، نام این آبادی است که اهالی منطقه آن را «برزنون» تلفظ میکنند. شاید با گذشت زمان «برزین» به شکل «برزنون» درآمده باشد.
به هر روی، تا زمانی که سندی نوشتاری یا نشانهای از این نیایشگاه اساطیری و کهن یافت نشود، گفتهها از روی گمان بوده و هیچ یک، سخن آخر نخواهد بود.
--------------------------------------------------------------------------------
پانوشتها
[1] . بنا بر روایت فردوسی، در یک روز زمستانی، هوشنگ پسر سیامک که پس از کیومرث به تخت شاهی نشست با عدهای از سوران و یارانش به شکار رفت زمانی که در دشت پی شکار میتاخت از دور چشمش به مار سیاه بزرگی میافتد و برای کشتن آن سنگی از زمین برمیدارد و آن را به سوی مار پرتاب میکند و سنگ به سنگهای دیگر میخورد و جرقهای میزند و خار و خس دور و بر آن، آتش میگیرد و مار کشته نمیشود اما آتش کشف می شود.
[2] . ماهنامه فروهر، ش2، ص 133.
[3] . آثار ایران، ج1، ص19.
[4] . بندهش هندی، ص97.
[5] . همان ص98.
[6] . همان، ص97.
[7] . اوستا، ص605.
[8] . همان، ص 353.
[9] . همان، ص277.
[10] . بیمناسبت ندیدم که این دوبیت مشهور (ویس و رامین) را در اینجا بیاورم:
زبان پهلوی هر کو شناسد
خراسان ان بود کز وی خور آسد
خراسان را بود معنی خورآیان
کجا کز وی خور آسد سوی ایران
[11] . اوستا، ص 606.
[12] . تاریخ نیشابور الحاکم، ص 214.
[13] . دقیقی چار خصلت برگزیدست
به گیتی از همه خوبی و زشتی
لب یاقوت رنگ و نالهی چنگ
می خون رنگ و کیش زردهشتی (دقیقی)
به یزدان که هرگز نبیند بهشت
کسی کاو ندارد ره زردهشت (دقیقی)
[14] . تاریخ نیشابور الحاکم، ص 214.
[15] . تاریخ بیهق، ص 35.
[16] . تاریخ نیشابور الحاکم، ص 214.
[17] . همان، ص215.
[18] . همان، ص214.
[19] . پژوهشی در اساطیر ایران، ج1، ص85.
[20] . تاریخ بیهق، ص 38.
[21] . روایت پهلوی، ص 57.
[22] . آثار ایران، ج1، ص 150.
[23] . روایت پهلویف ص 57.
[24] . همان، ص 55.
[25] . بندهش هندی، ص 98.
[26] . برفروز آذربرزین که در این فصل شتا
آذربرزین پیغمبر آذار بود
یکی آذری ساخت برزین به نام (مسعود سعد)
ز برزین دهقان و افسون زند(شاهنامه)
برآورده دودی به چرخ بلند
میرالمرا سید سادات فرامرز (شرف نامه)
برشاهان مهتر چون برآذرها برزین (لامعی گرگانی)
[27] . تاریخ نیشابور الحاکم، ص 217.
فهرست منابع:
•آثار ایران. آندره گدار و دیگران، ترجمهی ابوالحسن سروقد مقدم، آستان قدس رضوی چاپ دوم، 1371.
•اوستا. تصحیح جلیلی دوستخواه، انتشارات مروارید، چاپ ششم، 1381.
•اسطوره بیان نمادین. ابوالقاسم اسماعیلپور، انتشارات سروش، تهران، 1377.
•پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، ج 1.
•تاریخ بیهق. ابوالحسن علی بن زید بیهقی معروف به ابن فندق، تصحیح علامه قزوینی، چاپ سوم، 1361.
•تاریخ نیشابور الحاکم. ترجمهی محمد بن حسین خلیفه نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه، چاپ اول، 1375.
•جستار درباره مهر و ناهید. محمد مقدم، انتشارات هیرمند، چاپ اول 1380.
•روایت پهلوی (متنی به زبان فارسی میانه ساسانی). ترجمهی مهشید میرفخرایی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، 1367.
•روزنامه خراسان، 14/6/1374
•شاهنامه فردوسی. تصحیح ا.ی. برتلس، موسسه انتشارات سوره، چاپ اول، ۱۳۷۷
•ماهنامه چیستا، ش 122.
•ماهنامه فروهر، ش 2.
--------------------------------------------------------------------------------
منبع این نوشتار:
•سالم، احمدرضا. «نیشابور و آتش اهورایی»، کتاب ماه هنر، آذر و دی 1383، ص 146-152.
۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه
۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه
قشربندی، كاست، هند، درون همسری ، وارنا، جاتی، نجسها، سلک
كاست caste
نویسنده : سمانه خالدی
کلید واژه ها: قشربندی، كاست، هند، درون همسری ، وارنا، جاتی، نجسها
نابرابریها در همه جوامع انسانی وجود دارند. حتی در فرهنگهایی كه اختلاف در ثروت و دارایی وجود نداشته باشد نابرابری میان افراد به لحاظ مرد یا زن بودن یا پیر و جوان بودن وجود دارد. جامعهشناسان برای توصیف نابرابریها از واژه قشربندی اجتماعی استفاده میكنند. قشربندی را میتوان به عنوان نابرابریهای ساختارمند میان گروهبندیهای مختلف مردم تعریف كرد. جوامع را میتوان متشكل از قشرهایی به صورت سلسله مراتب در نظر گرفت كه قشرهای ممتاز در بالا و قشرهای كمتر ممتاز نزدیك به پایین قرار گرفتهاند.
چهار نظام اساسی قشربندی وجود دارد:
1) بردگی.
2) كاستی.
3) رستهای.
4) طبقهای.
گاه دو نوع قشر همزمان در یك جامعه به وجود میآید.
كاست بیش از همه با فرهنگهای شبه قاره هند در ارتباط است گرچه خود یك واژه هندی نبوده اما از واژه كاستا (casta) در زبان پرتغالی به معنای نژاد (race) یا گوهر پاك (pure stock) گرفته شده است. یك كاست در كل جامعه عبارت از گروه اجتماعی بستهای است كه درون همسری در آن معمول میشود. یعنی افراد تنها از گروه خود و از بین خویشاوندان همسر انتخاب كرده و ازدواج میكنند. افراد یك كاست مشاغل، اعتقادات و آداب و مناسك و سنتی ویژه دارند. هیچكس نمیتواند از كاستی به كاست دیگر راه یابد، انسانها در یك كاست متولد میشوند و تا پایان حیات در آن میمانند.
اصطلاح كاست مخصوصاً در مورد نظام سنتی قشربندی اجتماعی در هند به كار میرود، لیكن در همین واژه دو واقعیت مهم به طور پیوسته و ضمناً مشخص در هم ادغام گردیدهاند: «وارنا» به معنی رنگ كه طبقه و مسلك را در جامعه میرساند و «جاتی» به معنای تولد كه دقیقاً معنای كاست از آن برمیآید. هر كاست با اعمال قواعدی كه در آن وجود دارد به شدت از درون همسری حراست میكند.
چهار گروه بزرگ «وارنا» وجود دارند كه خود به هزاران «جاتی» تقسیم میشوند. چهار گروه وارنا بر حسب احترام اجتماعی دارای مرتبه متفاوتی هستند. در پایین این چهار گروهبندی نجسها هستند، یعنی افرادی كه در موقعیتی پستتر از همه قرار دارند. بالاترین این گروهبندیها كاست بزرگ برهمنها هستند كه مذهبی هستند. پس از آن كاست «كشاتریا» یا كاست جنگجویان قرار گرفتهاند. سومین كاست «ویشیاها» یا كشاورزان و بازرگانان هستند. بعضی قائل به دسته چهارم، «شودراهایا»، یا پیشهوران و مستخدمین هستند. و آنانی كه بیكاست هستند را «برونكاست» میخوانند كه همان نجسها هستند. نجسها یا «پاریاها» گروه محرومین از حقوق اجتماعی را تشكیل میدهند كه نوازندگان طبل در مراسم تشییع هستند. نظام كاستی به منظور توزیع مردم و گروهها در برخی از جوامع ماقبل صنعت پدید آمد و با نظام مبتنی بر طبقات اجتماعی در جامعه صنعتی مشابهت اندكی دارد.
كاستها نباید را با كلانها، سلكها، و گروههای نیمه بسته قبل از انقلاب صنعتی یكسان شمرد.
منابع:
1) بیروت، آلن؛ فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه دكتر باقر ساروخانی، تهران، انتشارات كیهان، چاپ اول، 1366.
2) گیدت، آنتونی؛ جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران، نشر نی، چاپ پنجم، 1378.
3) ساروخانی، باقر؛ درآمدی بر دائرةالمعارف علوم اجتماعی، تهران، انتشارات كیهان، 1370.
پژوهشکده باقرالعلوم
نویسنده : سمانه خالدی
کلید واژه ها: قشربندی، كاست، هند، درون همسری ، وارنا، جاتی، نجسها
نابرابریها در همه جوامع انسانی وجود دارند. حتی در فرهنگهایی كه اختلاف در ثروت و دارایی وجود نداشته باشد نابرابری میان افراد به لحاظ مرد یا زن بودن یا پیر و جوان بودن وجود دارد. جامعهشناسان برای توصیف نابرابریها از واژه قشربندی اجتماعی استفاده میكنند. قشربندی را میتوان به عنوان نابرابریهای ساختارمند میان گروهبندیهای مختلف مردم تعریف كرد. جوامع را میتوان متشكل از قشرهایی به صورت سلسله مراتب در نظر گرفت كه قشرهای ممتاز در بالا و قشرهای كمتر ممتاز نزدیك به پایین قرار گرفتهاند.
چهار نظام اساسی قشربندی وجود دارد:
1) بردگی.
2) كاستی.
3) رستهای.
4) طبقهای.
گاه دو نوع قشر همزمان در یك جامعه به وجود میآید.
كاست بیش از همه با فرهنگهای شبه قاره هند در ارتباط است گرچه خود یك واژه هندی نبوده اما از واژه كاستا (casta) در زبان پرتغالی به معنای نژاد (race) یا گوهر پاك (pure stock) گرفته شده است. یك كاست در كل جامعه عبارت از گروه اجتماعی بستهای است كه درون همسری در آن معمول میشود. یعنی افراد تنها از گروه خود و از بین خویشاوندان همسر انتخاب كرده و ازدواج میكنند. افراد یك كاست مشاغل، اعتقادات و آداب و مناسك و سنتی ویژه دارند. هیچكس نمیتواند از كاستی به كاست دیگر راه یابد، انسانها در یك كاست متولد میشوند و تا پایان حیات در آن میمانند.
اصطلاح كاست مخصوصاً در مورد نظام سنتی قشربندی اجتماعی در هند به كار میرود، لیكن در همین واژه دو واقعیت مهم به طور پیوسته و ضمناً مشخص در هم ادغام گردیدهاند: «وارنا» به معنی رنگ كه طبقه و مسلك را در جامعه میرساند و «جاتی» به معنای تولد كه دقیقاً معنای كاست از آن برمیآید. هر كاست با اعمال قواعدی كه در آن وجود دارد به شدت از درون همسری حراست میكند.
چهار گروه بزرگ «وارنا» وجود دارند كه خود به هزاران «جاتی» تقسیم میشوند. چهار گروه وارنا بر حسب احترام اجتماعی دارای مرتبه متفاوتی هستند. در پایین این چهار گروهبندی نجسها هستند، یعنی افرادی كه در موقعیتی پستتر از همه قرار دارند. بالاترین این گروهبندیها كاست بزرگ برهمنها هستند كه مذهبی هستند. پس از آن كاست «كشاتریا» یا كاست جنگجویان قرار گرفتهاند. سومین كاست «ویشیاها» یا كشاورزان و بازرگانان هستند. بعضی قائل به دسته چهارم، «شودراهایا»، یا پیشهوران و مستخدمین هستند. و آنانی كه بیكاست هستند را «برونكاست» میخوانند كه همان نجسها هستند. نجسها یا «پاریاها» گروه محرومین از حقوق اجتماعی را تشكیل میدهند كه نوازندگان طبل در مراسم تشییع هستند. نظام كاستی به منظور توزیع مردم و گروهها در برخی از جوامع ماقبل صنعت پدید آمد و با نظام مبتنی بر طبقات اجتماعی در جامعه صنعتی مشابهت اندكی دارد.
كاستها نباید را با كلانها، سلكها، و گروههای نیمه بسته قبل از انقلاب صنعتی یكسان شمرد.
منابع:
1) بیروت، آلن؛ فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه دكتر باقر ساروخانی، تهران، انتشارات كیهان، چاپ اول، 1366.
2) گیدت، آنتونی؛ جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران، نشر نی، چاپ پنجم، 1378.
3) ساروخانی، باقر؛ درآمدی بر دائرةالمعارف علوم اجتماعی، تهران، انتشارات كیهان، 1370.
پژوهشکده باقرالعلوم
۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه
فلورانس، توسکانی، سیِ نا
فلورانس (ايالت توسكانا)
محمد جعفری ملک
شهر فلورانس با جمعيتي بيش از 000/400نفر مركز استان توسكا نا Toscana است اين شهر از لحاظ مراكز سياحتي و تفريحي يكي از غني ترين و زيبا ترين شهرهاي ايتاليا مي باشد فلورانس نه فقط یک شهر پر اهميت و سمبلیک براي ايتاليا محسوب مي شود بلكه بيش از سه قرن مركز فرهنگي ، تجاري ، سياحتي اروپا به شمار مي رفت .
اكثر مراكز ديدني شهر در قسمت مركزي آن واقع شده است.این شهر زادگاه برزگانی در عرصه هنر و ادبیات برای ایتالیا بوده است که آئازه آنان سالیان سال هنوز در دنیای هنر زنده است از جمله این ادیبان و هنرمندان می توان به نامهایی چون دانته آلیگیریDante Alighieri ، شاعر و ساستمدار ، جوتوGiotto شاعر، معمار و نقاش میکل آنجلوMichelangello هنرمند نقاش، مجسمه ساز و معمار چیره دست و ........نام برد . به سبب وجود آثار هنری متعدد بایداین شهررا پایتخت هنری اروپا نامید .
گذشته از موارد ذکر شده شهر فلورانس دارای طبیعت بسیار زیبا و دیدنی است که اگر انسان به هماهنگی و نظم رنگها و ترکیب بندی آنان و زیبایی طبیعی اطراف شهر نگاهی بیافکند گمان می کند که در مقابل یک تابلوی بسیار زیبا ی نقاشی قرار گرفته است که این هماهنگی طبیعی سبب الهام هنرمندان آین شهر در طول تاریخ بوده است . قدمت این شهر به قرن دهم قبل از میلاد مسیح بر می گردد در آن زمان این مستعمره رومی بنام فلورینتیا نامیده می شده است اما در سالهای بعد به فلورانس تغییر نام داده است . در قرن دواردهم صنعت نساجی بخصوص ابریشم بافی در این شهر رونق زیادی یافت که علت آن مساعدت بانکداران و بازرگانان بود و همین امر شهرت فلورانس را در اروپای آن زمان تثبیت نمود .
مناطق هنری و دیدنی شهر در مرکز آن واقع شده است . که عبارتند از:
كليساي دومو دي سانتا ماريا دل فیوره Doumo di Santa Maria del Fiore– سمبل قدرت و ثروت شهر فلورانس در قرن سيزدهم و چهاردهم مي باشد . کلنگ این بنا در سال 1296 توسط آرنولفو Arnolfoبزمین زده شد ،
نمای بیرونی این کلیسا بسیار زیبا طراحی شده است گنبد بسیار بلند آن دارای دو پوشش داخلی و بیرو نی است این گنبد بسیار زیبا حاصل چهارده سال کار مداوم و طاقت فرسای خالق آن برونلسکیBrunelleschi می باشد لازم بذکر است که نمای بیرونی آن در اواخر قرن نوزدهم اصلاح و بازسازی شده است . ناقوس کلیسا بالای برجی به ارتفاع 82 متر قرار گرفته است که توسط جوتو Giotto طراحی و ساخته شده است .یکی از خصوصیات منحصر بفرد این برج طراحی بیرونی آن بصورت اشکال هندسی افقی است که چشم هر بیننده اي را خیره مي سازد .
در گوشه ای از کلیسا محلی بنام باتیسترو Battisteroوجود دارد که محل غسل تعمید می باشد این محل بصورت بسیار جالبی با سنگهای مرمر سفید و سبز تزئین شده است دو درب برنزی بسیار زیبای موجود در این قسمت شهرت جهانی دارد .
یکی از آنها كه در قسمت جنوبی کلیسا واقع شده اثر آندرا پیزانو Andrea Pisano مي باشد که در سال 1330 به سبک گوتیک ساخته شده است در قسمت بالائی درب تصویری از زندگانی سن جوانی باتیستا San Giovanni Battista و در قسمت پایین آن فلسفه فضیلت انسان بتصویر کشیده شده است .
درب شمالی آن شاهکار گیبرتی Ghibertiاست او 21 سال برای ساخت اين در 21 سال وقت صرف نموده و نمایی از زندگی حضرت مسیح را در آن بتصویر کشیده است . در مقابل این کلیسادری وجوددارد که کار همان هنرمند است و میکل انژ آن را در بهشت نامیده است . این کلیسا در واقع اثری است که هنرمندان مختلفی در اجرای آن ایفای نقش کردند .
ميدان سينوريا Signoria piazza: در مرکز شهر میدانی وجود دارد که سینیورا نامیده می شود این میدان که مرکزفعالیتهای سیاسی شهر نیز محسوب میشد همانند موزه اي روباز و بسيار زيبا و جذاب در قلب شهر خود نمايي مي كند.
از جمله دیدنی های این میدان می توان به ساختمان قدیمی Palazzo Vecchio ایوان دولت (ساختمان دولت )Loggia della Signoria ، ساختمان ادارات Palazzo degli uffizi و مجسمه های مخلتفی که در نقاط مختلف میدان به چشم می خورد اشاره کرد
ساختمان قديمي Palazzo Vecchio : اين ساختمان داراي برج بلند و زيبايي است كه بر تمام ميدان تسلط دارد و به دستور آرنولفوديوکامبيو Arnolfo di Cambio ساخته شده است. قدمت این ساختمان به 680 سال پیش بر می گردد و زمانی از آن به عنوان مکان تشکیل جلسات دولت استفاده می شده است اما در قرن پانزدهم به محل زندگی کوزیمو اولCosimo-I تبدیل شده بود .در داخل ساختمان ازتعدادی زیادی آثار هنری( تابلوها و مجسمه های هنری) برای تزئین استفاده شده است . در جلوی در وردی این ساختمان مجسمه یک شیر وجود دارد که سمبل شهر فلورانس می باشد .
گالري ادارات Palazzo degli uffizi : این گالری يكي از غني ترين موزه هاي تابلوي نقاشي در دنيا محسوب مي شود.
که با نظم و ترتیب خاصی سیر هنر نقاشی را در ایتالیا به بیننده نشان می دهد . این موزه به فرمان فرانچسکو اول تاسیس شد و بعد از او کلکسيونهای با ارزش دیگری مانند کلکسیونهای کوزیموی سومCOSIMO-III ، فردیناندو اول و دوم FERDINANDO-I-II به این مجموعه افزوده شد. از هنمرمندان معروفی که آثار آنان در این مجموعه به نمایش در آمده است می توان به مارتینی Martini، دوچو Duccio، جوتو Giotto، بو تیچلی Buttecelliوروکیو verocchio ، لئوناردو داوینچی leonardo da vinci و.... اشاره داشت .
این موزه دارای 45 سالن می باشد كه سالن شماره هفت آن با آثار بوتیچلی Butticelli بعنوان نگین این موزه محسوب می شود.
بین ساختمان قدیمی و ساختمان پیتیPitti راهرو طویلی بطول 1000 متر وجود دارد که بعنوان نمایشگاه تابلوهای نقاشیٍ مملو از آثار ارزشمند هنری می باشد .
ساختمان و موزه بارجلو Pallazzo e Museo del Bargello : اين ساختمان در گذشته محل اقامت حكمرانان و دولتمردان بوده بعدها به محل اقامت رئيس پليس يعني «بارجلو» تبديل شد. این نام همچنان بر روی این ساختمان باقی مانده است . اکنون به موزه ای زیبا تبدیل شده است بنای این ساختمان نشانگر سبک زیبای معماری قرون سیزده و چهارده است این موزه یکی از غنی ترین موزه ها در نوع خود می باشد که مجسمه های بیشماری را از آثار هنرمندان مختلف به خود اختصاص داده است .
كليساي سن لورنتزو Sanlorenzo : كار ساخت اين كليسا در سال 1420 توسط برونلسكي آغاز شد و از زيبايي خاصي برخوردار ست. در محوطه این کلیسا کتابخانه ای بسیار غنی وجود دارد .صحن کلیسا و سالنهای کتابخانه آن با آثاری از میکل آنجلو تزئین شده است .در این کلیسا دو عبادتگاه وجود دارد که یکی از آنها اثر میکل آنجلو می باشد که به خاطر نقل مکان او این اثر ناتمام باقی مانده است .
ساختمان مديچي – ريكاردي Palazzo MEDICI -Riccardi کار این ساختمان در سال 1444 توسط میکل آنجلو آغاز شد كه پس از اتمام خاندان مدیچی در آن اقامت گزيدند و بعدا ماکیت این ساختمان به خاندان ریکاردی سپرده شد . معماری این ساختمان به سبک رنسانس می باشد .
کلیسای سانتا ماریا دلا نولا Santa Maria Novella: كار ساخت اين كليسا از سال 1246 شروع و تا سال 1360 بطول انجاميد این کلیسا توسط فرقه دومنيكانيها ساخته شد.
دو صومعه نیز در این کلیسا وجود دارد نام یکی از این صومعه هابه خاطر استفاده از رنگ سبز در تمام نقاشی های این صومعه به صومعه سبز معروف شده است .
گالري پالاتينا – كه در خود كلکسيون بسيار نفيسي از نقاشي هاي هنرمندان را جا داده است.
ميدان سانتا كروچه – کلیسای بسیار زیبای آن دارای ارزش هنری و تاریخی می باشد کا ساخت این کلیسا که متعلق به فرانچسکانی ها می باشد در سال 1294 آغاز و در نیمه دوم قرن چهاردهم به پایات رسیده است این مکان نیز مانند سایر کلیساهای معرو ف مملو از آثار هنری می باشد .
از این آثار هنری می توان به تصویری از حضرت مریم اثر روسلینو مربوط به قرن پانزدهم ، مقبره میکلآنجلو اثر وازاری ، اثر یادبودی از دانته آلیگیری ومقبره های لئوناردوبرونی ، گالیله ،گیبرتی وجود دارد همچنین بر روی دیوار این کلیسا نقاشي هاي بسیاری زیبایی کشیده شده است که با صلیب زیبا یی اثر دوناتلو روي ديوار كليسا سانتارماريادل كارمينه – كليساي سانتاترينتيا به سبك گوتيك فرانسه و موزه باستان شناسي – مجموعه اي از آثار باستاني يوناني ها، مصريان، رومي ها ، اتروسيكلها جزو ديدني هاي اين شهر است.
پل قدیمی این پل یکی از قدیمیترین پلهای شهر فلورانس می باشد که توسط وازاریvasari برای متصل کردن ساختمان فدیمی و ساختمان پتی بنا شده است این پل در حال حاضر یکی از مناطق زیبا و توریستی این شهر محسوب می شود .
محمد جعفری ملک
شهر فلورانس با جمعيتي بيش از 000/400نفر مركز استان توسكا نا Toscana است اين شهر از لحاظ مراكز سياحتي و تفريحي يكي از غني ترين و زيبا ترين شهرهاي ايتاليا مي باشد فلورانس نه فقط یک شهر پر اهميت و سمبلیک براي ايتاليا محسوب مي شود بلكه بيش از سه قرن مركز فرهنگي ، تجاري ، سياحتي اروپا به شمار مي رفت .
اكثر مراكز ديدني شهر در قسمت مركزي آن واقع شده است.این شهر زادگاه برزگانی در عرصه هنر و ادبیات برای ایتالیا بوده است که آئازه آنان سالیان سال هنوز در دنیای هنر زنده است از جمله این ادیبان و هنرمندان می توان به نامهایی چون دانته آلیگیریDante Alighieri ، شاعر و ساستمدار ، جوتوGiotto شاعر، معمار و نقاش میکل آنجلوMichelangello هنرمند نقاش، مجسمه ساز و معمار چیره دست و ........نام برد . به سبب وجود آثار هنری متعدد بایداین شهررا پایتخت هنری اروپا نامید .
گذشته از موارد ذکر شده شهر فلورانس دارای طبیعت بسیار زیبا و دیدنی است که اگر انسان به هماهنگی و نظم رنگها و ترکیب بندی آنان و زیبایی طبیعی اطراف شهر نگاهی بیافکند گمان می کند که در مقابل یک تابلوی بسیار زیبا ی نقاشی قرار گرفته است که این هماهنگی طبیعی سبب الهام هنرمندان آین شهر در طول تاریخ بوده است . قدمت این شهر به قرن دهم قبل از میلاد مسیح بر می گردد در آن زمان این مستعمره رومی بنام فلورینتیا نامیده می شده است اما در سالهای بعد به فلورانس تغییر نام داده است . در قرن دواردهم صنعت نساجی بخصوص ابریشم بافی در این شهر رونق زیادی یافت که علت آن مساعدت بانکداران و بازرگانان بود و همین امر شهرت فلورانس را در اروپای آن زمان تثبیت نمود .
مناطق هنری و دیدنی شهر در مرکز آن واقع شده است . که عبارتند از:
كليساي دومو دي سانتا ماريا دل فیوره Doumo di Santa Maria del Fiore– سمبل قدرت و ثروت شهر فلورانس در قرن سيزدهم و چهاردهم مي باشد . کلنگ این بنا در سال 1296 توسط آرنولفو Arnolfoبزمین زده شد ،
نمای بیرونی این کلیسا بسیار زیبا طراحی شده است گنبد بسیار بلند آن دارای دو پوشش داخلی و بیرو نی است این گنبد بسیار زیبا حاصل چهارده سال کار مداوم و طاقت فرسای خالق آن برونلسکیBrunelleschi می باشد لازم بذکر است که نمای بیرونی آن در اواخر قرن نوزدهم اصلاح و بازسازی شده است . ناقوس کلیسا بالای برجی به ارتفاع 82 متر قرار گرفته است که توسط جوتو Giotto طراحی و ساخته شده است .یکی از خصوصیات منحصر بفرد این برج طراحی بیرونی آن بصورت اشکال هندسی افقی است که چشم هر بیننده اي را خیره مي سازد .
در گوشه ای از کلیسا محلی بنام باتیسترو Battisteroوجود دارد که محل غسل تعمید می باشد این محل بصورت بسیار جالبی با سنگهای مرمر سفید و سبز تزئین شده است دو درب برنزی بسیار زیبای موجود در این قسمت شهرت جهانی دارد .
یکی از آنها كه در قسمت جنوبی کلیسا واقع شده اثر آندرا پیزانو Andrea Pisano مي باشد که در سال 1330 به سبک گوتیک ساخته شده است در قسمت بالائی درب تصویری از زندگانی سن جوانی باتیستا San Giovanni Battista و در قسمت پایین آن فلسفه فضیلت انسان بتصویر کشیده شده است .
درب شمالی آن شاهکار گیبرتی Ghibertiاست او 21 سال برای ساخت اين در 21 سال وقت صرف نموده و نمایی از زندگی حضرت مسیح را در آن بتصویر کشیده است . در مقابل این کلیسادری وجوددارد که کار همان هنرمند است و میکل انژ آن را در بهشت نامیده است . این کلیسا در واقع اثری است که هنرمندان مختلفی در اجرای آن ایفای نقش کردند .
ميدان سينوريا Signoria piazza: در مرکز شهر میدانی وجود دارد که سینیورا نامیده می شود این میدان که مرکزفعالیتهای سیاسی شهر نیز محسوب میشد همانند موزه اي روباز و بسيار زيبا و جذاب در قلب شهر خود نمايي مي كند.
از جمله دیدنی های این میدان می توان به ساختمان قدیمی Palazzo Vecchio ایوان دولت (ساختمان دولت )Loggia della Signoria ، ساختمان ادارات Palazzo degli uffizi و مجسمه های مخلتفی که در نقاط مختلف میدان به چشم می خورد اشاره کرد
ساختمان قديمي Palazzo Vecchio : اين ساختمان داراي برج بلند و زيبايي است كه بر تمام ميدان تسلط دارد و به دستور آرنولفوديوکامبيو Arnolfo di Cambio ساخته شده است. قدمت این ساختمان به 680 سال پیش بر می گردد و زمانی از آن به عنوان مکان تشکیل جلسات دولت استفاده می شده است اما در قرن پانزدهم به محل زندگی کوزیمو اولCosimo-I تبدیل شده بود .در داخل ساختمان ازتعدادی زیادی آثار هنری( تابلوها و مجسمه های هنری) برای تزئین استفاده شده است . در جلوی در وردی این ساختمان مجسمه یک شیر وجود دارد که سمبل شهر فلورانس می باشد .
گالري ادارات Palazzo degli uffizi : این گالری يكي از غني ترين موزه هاي تابلوي نقاشي در دنيا محسوب مي شود.
که با نظم و ترتیب خاصی سیر هنر نقاشی را در ایتالیا به بیننده نشان می دهد . این موزه به فرمان فرانچسکو اول تاسیس شد و بعد از او کلکسيونهای با ارزش دیگری مانند کلکسیونهای کوزیموی سومCOSIMO-III ، فردیناندو اول و دوم FERDINANDO-I-II به این مجموعه افزوده شد. از هنمرمندان معروفی که آثار آنان در این مجموعه به نمایش در آمده است می توان به مارتینی Martini، دوچو Duccio، جوتو Giotto، بو تیچلی Buttecelliوروکیو verocchio ، لئوناردو داوینچی leonardo da vinci و.... اشاره داشت .
این موزه دارای 45 سالن می باشد كه سالن شماره هفت آن با آثار بوتیچلی Butticelli بعنوان نگین این موزه محسوب می شود.
بین ساختمان قدیمی و ساختمان پیتیPitti راهرو طویلی بطول 1000 متر وجود دارد که بعنوان نمایشگاه تابلوهای نقاشیٍ مملو از آثار ارزشمند هنری می باشد .
ساختمان و موزه بارجلو Pallazzo e Museo del Bargello : اين ساختمان در گذشته محل اقامت حكمرانان و دولتمردان بوده بعدها به محل اقامت رئيس پليس يعني «بارجلو» تبديل شد. این نام همچنان بر روی این ساختمان باقی مانده است . اکنون به موزه ای زیبا تبدیل شده است بنای این ساختمان نشانگر سبک زیبای معماری قرون سیزده و چهارده است این موزه یکی از غنی ترین موزه ها در نوع خود می باشد که مجسمه های بیشماری را از آثار هنرمندان مختلف به خود اختصاص داده است .
كليساي سن لورنتزو Sanlorenzo : كار ساخت اين كليسا در سال 1420 توسط برونلسكي آغاز شد و از زيبايي خاصي برخوردار ست. در محوطه این کلیسا کتابخانه ای بسیار غنی وجود دارد .صحن کلیسا و سالنهای کتابخانه آن با آثاری از میکل آنجلو تزئین شده است .در این کلیسا دو عبادتگاه وجود دارد که یکی از آنها اثر میکل آنجلو می باشد که به خاطر نقل مکان او این اثر ناتمام باقی مانده است .
ساختمان مديچي – ريكاردي Palazzo MEDICI -Riccardi کار این ساختمان در سال 1444 توسط میکل آنجلو آغاز شد كه پس از اتمام خاندان مدیچی در آن اقامت گزيدند و بعدا ماکیت این ساختمان به خاندان ریکاردی سپرده شد . معماری این ساختمان به سبک رنسانس می باشد .
کلیسای سانتا ماریا دلا نولا Santa Maria Novella: كار ساخت اين كليسا از سال 1246 شروع و تا سال 1360 بطول انجاميد این کلیسا توسط فرقه دومنيكانيها ساخته شد.
دو صومعه نیز در این کلیسا وجود دارد نام یکی از این صومعه هابه خاطر استفاده از رنگ سبز در تمام نقاشی های این صومعه به صومعه سبز معروف شده است .
گالري پالاتينا – كه در خود كلکسيون بسيار نفيسي از نقاشي هاي هنرمندان را جا داده است.
ميدان سانتا كروچه – کلیسای بسیار زیبای آن دارای ارزش هنری و تاریخی می باشد کا ساخت این کلیسا که متعلق به فرانچسکانی ها می باشد در سال 1294 آغاز و در نیمه دوم قرن چهاردهم به پایات رسیده است این مکان نیز مانند سایر کلیساهای معرو ف مملو از آثار هنری می باشد .
از این آثار هنری می توان به تصویری از حضرت مریم اثر روسلینو مربوط به قرن پانزدهم ، مقبره میکلآنجلو اثر وازاری ، اثر یادبودی از دانته آلیگیری ومقبره های لئوناردوبرونی ، گالیله ،گیبرتی وجود دارد همچنین بر روی دیوار این کلیسا نقاشي هاي بسیاری زیبایی کشیده شده است که با صلیب زیبا یی اثر دوناتلو روي ديوار كليسا سانتارماريادل كارمينه – كليساي سانتاترينتيا به سبك گوتيك فرانسه و موزه باستان شناسي – مجموعه اي از آثار باستاني يوناني ها، مصريان، رومي ها ، اتروسيكلها جزو ديدني هاي اين شهر است.
پل قدیمی این پل یکی از قدیمیترین پلهای شهر فلورانس می باشد که توسط وازاریvasari برای متصل کردن ساختمان فدیمی و ساختمان پتی بنا شده است این پل در حال حاضر یکی از مناطق زیبا و توریستی این شهر محسوب می شود .
۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه
بهنگام سازی یا بروز سازی در برابر update انگلیسی
The online version of the Iranian daily Hamshahri به روز شده: 7 ساعت و 54 دقیقه قبل
به این داده های برگرفته از صفحه نخست همشهری بر خط یا همان آنلاین دوستان بنگرید. حال معانی و شواهد لغت نامه دهخدا را :
هنگام . [ هََ ] (اِ) درپارسی باستان هَنْگام َ، ارمنی اَنْگَم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). وقت و زمان و گاه . (برهان ) :
ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم وش
ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گرای .
رودکی .
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز.
آغاجی .
به جاماسپ گفت ار چنین است کار
به هنگام رفتن سوی کارزار.
فردوسی .
بدان وقت هنگام آن بزم بود
اگرچند آن بزم با رزم بود.
فردوسی .
همی راند لشکر چوباد دمان
نجست ایچ هنگام رفتن زمان .
فردوسی .
تو را هزاران حسن است و صدهزار حسود
چرا ز خانه برون آمدی در این هنگام .
فرخی .
راه مخوف است ... و هنگام حرکت نامعلوم . (کلیله و دمنه ). وقت ثبات مردان و هنگام مکر خردمندان است . (کلیله و دمنه ). وچون مدت درنگ او سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مستولی شود. (کلیله و دمنه ).
برده به هنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه ٔ هندی او حرمت تیغ یمان .
خاقانی .
کرده به هنگام حال حله ٔ نه چرخ چاک
داده به وقت نوال نقد دو عالم عطا.
خاقانی .
هنگام بازگشت همه ره ز برکتت
شب بدروار بدرقه ٔ کاروان شده .
خاقانی .
- بهنگام ؛ در موقع مناسب :
هزیمت بهنگام بهتر ز جنگ
چو تنها شدی نیست جای درنگ .
فردوسی .
گریزی بهنگام با سر ز جای
به از پهلوانی و سر زیرپای .
فردوسی .
زین بهنگام تر نباشد وقت
زین دلارام تر نباشد یار.
فرخی .
گویند که هر چیز بهنگام بود خوش
ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام .
ادیب صابر.
شب که صبوحی نه بهنگام کرد
خون زیادش سیه اندام کرد.
نظامی .
- بی هنگام ؛ بی وقت . مقابل بهنگام :
مؤذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشته .
سعدی .
امشب سبکتر می زند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را.
سعدی .
خواب بی هنگامت از ره می برد
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست .
سعدی .
- پنج هنگام ؛ پنج زمان معین برای نمازهای روزانه :
از صریر در اوچار ملایک به سه بعد
پنج هنگام دم صور به یک جا شنوند.
خاقانی .
دهر از فزعش به پنج هنگام
در ششدر امتحان ببینم .
خاقانی .
|| موسم و فصل . (برهان ) :
هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار و بیار آن گل بی خار.
منوچهری .
به هنگام خزان آید به ابخاز
کند در جستن نخجیر پرواز.
نظامی .
|| دوران . دوره . روزگار :
چنان هم که هنگام نوذر بدند
که با تاج و با تخت و افسر بدند.
فردوسی .
به هنگام شاهان باآفرین
پدر مادرش بود خاقان چین .
فردوسی .
نه آشوب گیتی به هنگام توست
که تا بد همیدون بدست از نخست .
اسدی .
|| نوبت :
وز آن پس چو هنگام رستم رسید
که شمشیر تیز از میان برکشید.
فردوسی .
می را کنون آمده ست نوبت
مل را کنون آمده ست هنگام .
فرخی .
|| مرگ . اجل . (یادداشت مؤلف ). || هنگامه . مجمع. انجمن . معرکه . (برهان ) :
ای شکسته حسن تو هنگام گل
باده ٔ عشرت فکن در جام گل .
ما می گوئیم : پرپیداست شبانه روز از هنگامها و آنات ساخته می شود و بر این اساس کاربرد بهنگام سازی یا رسانی بس رسا تر و گویا تر از بروز رسانی است. مگر اینکه کسی بر این پای فشرد که در هنگامه شتاب نفس گیر و سر سام آور اطلاعات و اطلاع رسانی، کار حیاتی نو کردن دم به دم اخبار و اطلاعات و گزارشهای خود را نه بر اساس ساعت و کسرهایش بلکه بر پایه ماه و هفته و کسر آن که روز باشد انجام می دهد. هرچند از سوی دیگر، آوردن قید نمایانگر ساعت و دقیقه برابر بروز رسانی تر کیب را ناساز تر می کند؛ گذشته از این، "پیش" چه ناخوشی دارد که به دامن "قبل" چنگ زنیم.
از یاد نبریم این به معنی انکار و نادیده گرفتن تلاشهای شبانه روزی دلسوزان رکن پنجم در روزگاری بس نامساعد نبود و نیست و تنها خواستیم بپیرائیم روی زیبا را.
به این داده های برگرفته از صفحه نخست همشهری بر خط یا همان آنلاین دوستان بنگرید. حال معانی و شواهد لغت نامه دهخدا را :
هنگام . [ هََ ] (اِ) درپارسی باستان هَنْگام َ، ارمنی اَنْگَم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). وقت و زمان و گاه . (برهان ) :
ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم وش
ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گرای .
رودکی .
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز.
آغاجی .
به جاماسپ گفت ار چنین است کار
به هنگام رفتن سوی کارزار.
فردوسی .
بدان وقت هنگام آن بزم بود
اگرچند آن بزم با رزم بود.
فردوسی .
همی راند لشکر چوباد دمان
نجست ایچ هنگام رفتن زمان .
فردوسی .
تو را هزاران حسن است و صدهزار حسود
چرا ز خانه برون آمدی در این هنگام .
فرخی .
راه مخوف است ... و هنگام حرکت نامعلوم . (کلیله و دمنه ). وقت ثبات مردان و هنگام مکر خردمندان است . (کلیله و دمنه ). وچون مدت درنگ او سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مستولی شود. (کلیله و دمنه ).
برده به هنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه ٔ هندی او حرمت تیغ یمان .
خاقانی .
کرده به هنگام حال حله ٔ نه چرخ چاک
داده به وقت نوال نقد دو عالم عطا.
خاقانی .
هنگام بازگشت همه ره ز برکتت
شب بدروار بدرقه ٔ کاروان شده .
خاقانی .
- بهنگام ؛ در موقع مناسب :
هزیمت بهنگام بهتر ز جنگ
چو تنها شدی نیست جای درنگ .
فردوسی .
گریزی بهنگام با سر ز جای
به از پهلوانی و سر زیرپای .
فردوسی .
زین بهنگام تر نباشد وقت
زین دلارام تر نباشد یار.
فرخی .
گویند که هر چیز بهنگام بود خوش
ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام .
ادیب صابر.
شب که صبوحی نه بهنگام کرد
خون زیادش سیه اندام کرد.
نظامی .
- بی هنگام ؛ بی وقت . مقابل بهنگام :
مؤذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشته .
سعدی .
امشب سبکتر می زند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را.
سعدی .
خواب بی هنگامت از ره می برد
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست .
سعدی .
- پنج هنگام ؛ پنج زمان معین برای نمازهای روزانه :
از صریر در اوچار ملایک به سه بعد
پنج هنگام دم صور به یک جا شنوند.
خاقانی .
دهر از فزعش به پنج هنگام
در ششدر امتحان ببینم .
خاقانی .
|| موسم و فصل . (برهان ) :
هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار و بیار آن گل بی خار.
منوچهری .
به هنگام خزان آید به ابخاز
کند در جستن نخجیر پرواز.
نظامی .
|| دوران . دوره . روزگار :
چنان هم که هنگام نوذر بدند
که با تاج و با تخت و افسر بدند.
فردوسی .
به هنگام شاهان باآفرین
پدر مادرش بود خاقان چین .
فردوسی .
نه آشوب گیتی به هنگام توست
که تا بد همیدون بدست از نخست .
اسدی .
|| نوبت :
وز آن پس چو هنگام رستم رسید
که شمشیر تیز از میان برکشید.
فردوسی .
می را کنون آمده ست نوبت
مل را کنون آمده ست هنگام .
فرخی .
|| مرگ . اجل . (یادداشت مؤلف ). || هنگامه . مجمع. انجمن . معرکه . (برهان ) :
ای شکسته حسن تو هنگام گل
باده ٔ عشرت فکن در جام گل .
ما می گوئیم : پرپیداست شبانه روز از هنگامها و آنات ساخته می شود و بر این اساس کاربرد بهنگام سازی یا رسانی بس رسا تر و گویا تر از بروز رسانی است. مگر اینکه کسی بر این پای فشرد که در هنگامه شتاب نفس گیر و سر سام آور اطلاعات و اطلاع رسانی، کار حیاتی نو کردن دم به دم اخبار و اطلاعات و گزارشهای خود را نه بر اساس ساعت و کسرهایش بلکه بر پایه ماه و هفته و کسر آن که روز باشد انجام می دهد. هرچند از سوی دیگر، آوردن قید نمایانگر ساعت و دقیقه برابر بروز رسانی تر کیب را ناساز تر می کند؛ گذشته از این، "پیش" چه ناخوشی دارد که به دامن "قبل" چنگ زنیم.
از یاد نبریم این به معنی انکار و نادیده گرفتن تلاشهای شبانه روزی دلسوزان رکن پنجم در روزگاری بس نامساعد نبود و نیست و تنها خواستیم بپیرائیم روی زیبا را.
۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه
بکوش تا صاحب خبر شوی
بسی چیزها از زشت و زیبا نخست با چنین زوری نبود
آوردهاند که نوشین روان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ
در بلندای بزرگداشت سعدی علیه الرحمه باید افزود خیلی چیزها در آغاز اندک بود و نرم نرم و کم کمک... خود دانی که چه شد
سوای صدای اکبر گلپایگانی صدای محزون آن زن درهم شکسته کوچه بازاری را که پیلتور نمی گذارد بشنویم در نگر آریم و درون و برون بگرئیم بر این فرهاد کش
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن
من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن
گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن
با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن
در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را
محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را
من مرغ خوش آواز این شهرم می دانم می دانی
کز رنج این خاموشی می گریم در خلوت پنهانی
از جان ما چه خواهی ای دست بیرحم زمونه
تا کی به تیر ناحق می گیری قلب ما نشونه
در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را
محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن
من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن
گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن
با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن
سرمست و شیدایم کن
آوردهاند که نوشین روان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ
در بلندای بزرگداشت سعدی علیه الرحمه باید افزود خیلی چیزها در آغاز اندک بود و نرم نرم و کم کمک... خود دانی که چه شد
سوای صدای اکبر گلپایگانی صدای محزون آن زن درهم شکسته کوچه بازاری را که پیلتور نمی گذارد بشنویم در نگر آریم و درون و برون بگرئیم بر این فرهاد کش
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن
من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن
گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن
با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن
در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را
محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را
من مرغ خوش آواز این شهرم می دانم می دانی
کز رنج این خاموشی می گریم در خلوت پنهانی
از جان ما چه خواهی ای دست بیرحم زمونه
تا کی به تیر ناحق می گیری قلب ما نشونه
در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را
محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن
من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن
گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن
با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن
سرمست و شیدایم کن
۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه
سیِ نا شهر مریم پاک Siena, City of the Virgin
سیِ نا
در ستایش تیتوس بورکهارت
" پس از کوماراسوامی کسی نتوانسته چون تیتوس بورکهارت موشکافانه نشان دهد چگونه همه تمدنها با هنر به بیان خود می پردازند."
ـــ هادسن اسمیت، نویسنده مذاهب جهان و چرا مذهب اهمیت دارد
"تیتوس بورکهارت همه زندگیش را روی پژوهش و نمایش جنبه های گوناگون سنت و خرد گذارد در دوران دانش و فن آوری مدرن یکی از برجسته ترین بیانگران حقیقت فراگیر بود."
ــــ ویلیام استادارات، نویسنده یادسپاری در سپهر فراموشی
"تیتوس بورکهارت با نگاه دانشمندی که ژرفبینی معنوی را با عشق به حقیقت جاوید در می آمیزد به مسیحیت می نگرد. نوشته هایش نشان می دهد این حقیقت امروز به همان سرزندگی هزاره های پیش است و تا زمانی که مردم مشتاق دیدن نور الهی اند چنین خواهد ماند."
ـــآنه ماری شیمل، دانشگاه هاروارد، نویسنده ابعاد عرفانی اسلام
"بورکهارت نه تنها حقیقت لاهوتی تمدنهای سنتی گوناگون را آنطور که به زبان هنر مقدس بیان شده وانموده، بلکه چند کتاب روشنگر در هنر مسیحی نگاشته، هم در باره کل بینش، هم آن علم سنتی که آفرینش هنر ورجاوند مسیحی را شدنی ساخت."
ــــ سید حسین نصر، دانشگاه جورج واشنگتن، نویسنده قلب اسلام
تیتوس بورکهارت نویسنده و اندیشمند طیفی گسترده ای از مباحث جدائی ناپذیر از سنت های مقدس است، با توانائی خطاناپذیر نیل به حقائق اساسی و تبیین اقناع گرانه قدر و اهمیتشان برای اذهان امروزی."
ـــبرایان کیبل،نویسنده هنر: برای که و برای چه؟
"تیتوس بورکهارت یکی از برجسته ترین مراجعِ مکتب حکمت خالده است که ترکیبی بی همتا از استعدادها را در کار معرفی سنت های بزرگ جاویدان خرد جهان کرده است. او بخوبی با عوالم مذهبی گوناگون آشنا بود و می توانست با توانائی در طیف بس گسترده ای از مباحث سخن راند. کتابهایش با آن نثر روان و شیوا که بس زیبا به زیور چاپ آراسته شده گنجینه هائی است ماندگار."
ـــ جیمز اس. کاتسینگر، دانشگاه کارولینای جنوبی، گردآورنده راههای دل: تصوف و شرق مسیحی
"تیتوس بورکهارت یکی از توانا ترین شارحان مکتب حکمت خالده بود. کارش بیش و پیش از هرچیز به اصول منشأ علوم و هنرهای سنتی و پیوند میان عقلانیت و معنویت بر می گشت."
ـــ هری اُلدمیدو، دانشگاه لاتروب، بندیگو، نویسنده سنت گرائی: دین در پرتو جاویدان خرد
"بورکهارت یکی از برجسته ترین شارحان حقیقت کلی در حیطه فلسفه نظری ، کیهان شناسی و هنر سنتی است. وی از بزرگان حکمت خالده، بدان صورت که در فلسفه افلاطونی بیان شده ، ودانتا، تصوف، تائویسم و دیگر آموزه های اصیل باطنی بشمار است. از دید ادبی و فلسفی جایگاه بلندی در "مکتب سنت گرایان" قرن بیستم دارد."
ـــ انتشارات کتاب و صدای بانین، کانادا
"جستارهای بورکهارت برای هرکس که بر آن بوده که هنر و معماری امری فراتر از بازی تفننی مهرازان است صحنه را آماده نورانیت روح در برابر معجزه هنر وحیانی می کند. خواندن بورکهارت برابر است با نگرش از دگر سیمای نورانی شده به دل خرد ورجاوند."
ـــ مارک پری، نویسنده در بیداری و یادآوردی
"نوشته های تیتوس بورکهارت به شیوه ای که در شفافیت و صداقت بیتاست حقایقی را منتقل می کند که خود با آنها زیست؛ همانها که نیرویش بخشید و سراپای زندگیش را شکل داد. خلوص و شفافیت بیان نویسنده صرفا" خواننده را جذب آن وجودی می کند که همه این حقائق نور از او دارند. بی گمان هربار قلم بر می داشت و می نوشت همین را آرزو می کرد."
ـــ ژان کلود پتی پی یر، همکار تیتوس بورکهارت
"اندیشه بورکهارت روشن است و هشیارانه بیان شده است، استدلاهایش ژرف است و شهودی."
ـــ ویکتور دانر، دانشگاه ایندیانا، نویسنده در آمدی به سنت اسلامی
ستایش مبانی تیتیوس بورکهارت به کوشش ویلیام استادارت
" تیتوس بورکهارت (84-1908)، سویسی نویسنده ی آلمانی تبار، گوید "پیش نیاز فهم هر فرهنگ عشق بدان است و تنها بر این پایه آن حقایق همه زمانی و همه جهانی که در خود دارد عیان شود." این جُنگ ژرف از گزیده جستارهای اساسی بورکهارت با این گزاره می آغازد. استادارت با انتخاب و پیشگذاری " نوآورانه ترین و برجسته ترین کارهای بورکهارت گزیده آثاری را فراهم آورده که نمایانگر خرد، کیهان شناسی و فضیلتی است که در زیبائی شناسی هنر و معماری تجسم یافته است. کتابشناسی پربار و معرفی این مطالب دسترسی به متفکری بزرگ را که از این پیش در محافل فکری باختر زمین آطور که باید شناخته نبود میسر می سازد. این کتاب برای کتابخانه های دانشگاهی و مجموعه های کتابخانه های عمومی بزرگ الهیات توصیه می شود."
ـــ لایبرری جورنال
" این کتاب ویراسته دکتر ویلیام استادارت درک معانی ژرف تری را میسر میسازد که پشت سر تمامی جنبه های زندگی فرهنگهای سنتی چون عرب، تصوف، هنر و فرهنگ اسلامی وجود دارد."
ـــ فورورد ریویوز
"دکتر استادارت با فراهم آوری اینهمه مطالب ارزشمند در یک مجلد، کتابی که توجه بسیار به جنبه های گوناگون عمده آثار بورکهارت را بر انگیخته، همانها که کتاب پیشینش، آئینه خرد، نیامده بود، همه ما را وامدار خویش ساخته اند. ایشان در دیباچه خود از این امید می گویند که "خواننده علاقمند، با این گزیده ، میل به خواندن تمامی آثار بورکهارت را بیابد." بی گمان در مورد نگارنده چنین بوده است و بی شک بسیاری دیگر نیز چون من بوده اند. همزمان، خود این کتاب نیز منبع سرشار آموزش و الهام است."
ـــ تنِمِس آکادمی ریویو
"بی گمان در مورد تمامی آنچه در عنوان کتاب آمده تیتوس بورکهارت، جدا از آموزگارانش، فریشتوف شوان و آناندا ک. کوماراسوامی بزرگترین مرجع سده بیستم میلادی است. در این کتاب به هر چه نگاه می کنم در جا شیفته اش می گردم."
ـــ مارتین لینگس، مجموعه دار پیشین نسخه های شرقی در بریتیش میوزیوم
"[این کتاب] براستی تجلّی خداوند بر انسان است. هرجای کتاب را که باز کنید، "رقص خورشید"، "غسل در گنگ"، "هنر مسیحی"، یا "درک کیمیا" جملگی همچون ادای ضرباهنگ نیرومند کیهانی است؛ ،همانکه بورکهارت خوب می فهمید، هم خاستگاه و هم اکمال هر آنچه قدسی ست."
ـــ سر جان تَو.ِنِر، آهنگساز و نویسنده موسیقیِ سکوت: عهد یک آهنگساز
"شناخت جان" از نوع تیز و استثنائی، عیار تمامی نوشته های تیتوس بورکهارت است. در این جنگِ جستارها که ویلیام استودارت بحق گزیده و ویراسته، "معماری موزون" اندشیه های نویسنده، خواننده را به بیداری و ژرفیدن شناخت خود می انگیزد."
ـــ ژان پی یر لافوژ، مارکت یونیورسیتی، گردآورنده ی برای بزرگی فزونتر خداوند: گوهرهای معنویت یسوعی
دکتر استادارت چیزی بس فراتر ازیک جُنگ گردمان آورده است. کتاب سفری است فکری و معنوی که نیاز به واخوانی بسیار دارد. با فراهم آوری همه سنت های مذهبی عمده نشانمان می دهد چگونه اصول مابعد الطبیعی شان در حیطه های گوناگونی تکاپوی مردم، از علوم گرفته تا هنر، حکومت و زندگی معنوی افراد نقشی تام و تمام دارند. مهربانانه به همه مشتاقانِ دریافت و درمان زخمهای جهان مدرن سفارش می کنم روی به ژرف خوانی این کتاب شگفت آرند."
ـــ راما پی. کوماراسوامی، جراح و عضو کالج جراحان امریکا، نویسنده نابودی میراث مسیحی
" تیتوس بورکهارت همواره مهم ترین منبع الهام من بوده است. در دهه 1970 در لندن افتخار ملاقات او را با سید حسین نصر پیدا کردم. خویشتن داری، فروتنی و کم گوئی، بزرگیش به عنوان هنرمند، دانشمند و خردمند را پنهان می داشت. امروزه همه باید این کتاب را بخوانند."
ـــ کیت کریچلو، نویسنده طرحهای اسلامی: رویکردی تحلیلی و کیهان شناختی
" دو واژه با خواندن مبانی تیتوس بورکهارت به ذهن می آید: سرگشتگی و سپاسگزاری. سرگشتگی زاده دریافت شگفت و زیبائی نوشتار- از تحلیل استادانه هنر مسیحی و درک عمیق و نافذش از نوزائی... و سپاسگزاری بسیار از آن رو که اینک نوشته هائی چنین در دستس داریم که راهنمایمان باشد، نه تنها در هنر قدسی و سنتی بلکه بسی چیزهای دیگر درکنار آنها (نظریه تکامل و روانشاسی مدرن به عنوان مثال). بورکهارت با شمشیر برّای حقیقت می تواند فراسوی توهمات هنر مدرن با ببیند، کاری که کمتر نویسنده دیگری از عهده اش بر آمده است. بعنوان معلم اصول هنرهای سنتی این کتاب مهمترین مرجع من خواهد بود. گنجینه ای که باید در قفسه کتاب تمامی آموزگاران و داشجویان هنر در این روزگار باشد."
ـــ اما کلارک، نویسنده کدامین رود در زیر سطح جاری است: نمادهای باغ اسلامی
در این کتاب خواننده ابطال صریح بسیاری آراء باطلی را که ذاتی مدرنیته است می یابد. ویلیام استادارت گلچنی فاخر از میان آثار گسترده بورکهارت فراهم آورده که خواندنش به همه کسانی که براستی در کارِ استعلای خویشتن بشری خویش، یا مایل بدانند بسیار سفارش می شود.
ـــ آلوین مور، کهتر، گردآورنده گزیده ی نامه های آناندا کوماراسوامی
"رویکرد بورکهارت به پدیده های فلسفی، هنری، علمی و دینی تمدن ها و ادوار متفاوت به یکسان نوآورانه و دریافتنی است؛ سبکش روشن، بری از جانبداری وبس زیباست. مبانی تیتوس بورکهارت بخوبی نشان می دهد که او یکی از معدود "اساسی" نویسان روزگار ماست.
ـــ متیوس سوآرز دِ آزِوِدو، گردآورنده حقیقت را خواهی شناخت: مسیحیت و جاویدان خرد
" این کتاب آکنده از بصیرت روش شناختی برای مطالعات مقایسه ای فرهنگها از خلال هنر، دین و علم است... کتابی ضروری برای دانشگاهها و مدارس دینی و مفید برای مطالعات میان رشته ای دین، هنر، تاریخ فرهنگ و علم و مطالعات مقایسه ای ادیان."
ـــ اسلام و روابط مسیحیان-مسلمانان
"در هر صفحه بینش های نو بچشم می خورد و مهم تر اینکه با هر بار خواندن ژرف تر می شوند."
ـــ آرتور وِرسلُویس، دانشگاه میشیگان، نویسنده عرفان: ابعاد پنهان مسیحیت.
سـیِ نا
شهــــــر مـــریــــم پـــــــاک
نوشته تیتوس بورکهارت
با دیباچه ای از ویلیام استادارت
برگردان مهرداد وحدتی دانشمند
شناسنامه و وضعیت نشر
-
-
فهرست برگه پیش از انتشار کتابخانه کنگره
Burckhardt, Titus
[Siena, Stadt der Jungfrauu. English]
Siena, city of the virgin / illustrated by Titus Burckhardt; foreword by William Stoddart.
p. cnl. -- (Sacred art in tradition series)
Translated by Margaret McDonough Brown.
Includes bibliographical references (p. ) and index. ISBN 978-1-933316-59-8 (pbk. alk. paper) 1. Siena (Italy)--Description and travel. 2. Art--Italy- -Siena. 1. Title.
DG975.S5B8 13 2008
945'.581 --dc22
2008004985
فهرست
دیباچه...............................................................ص
درآمد...............................................................
سیِ نا شهر باکره .........................................
حکومت نیک .....................................................
شهر روح ..........................................................
شهر ونوس .........................................................
طغرای مقدس ……………………………………….
جبّاران...............................................................
شهربندان............................................................
پالیو...................................................................
پسگفتار...............................................................
منابع...................................................................
فهرست پرتوها....................................................
نمایه................................................................
نکاتی از زندگی نامه ها.........................................
تیتوس بورکهارت، 1950
دیباچه
تیتوس بورکهارت، آلمانی سویسی تبار بسال 1908 در فلورانس زاده شد و در گذشتش در لوزان بسال 1984بود. همه زنگی خویش را بر سر پژوهش و بیان جنبه های گوناگون خرد و سنّت گذارد.
همه عمردوست و معاشر فردریک شوآن بود و ادامه دهنده اصلی جریان عقلانیت و معنویتی بود که رنه گنون و فردریک شوآن بانیانش بودند. بر این پایه بود که در روزگار علم پرستی و فن سالاری تیتوس بورکهارت یکی از مصمم ترین شارحان حقیقت کلی در هر دو حیطه فلسفه و هنرهای سنتی شد. در عالم اصالت وجود (اگزیستانسیالیزم)، روانکاوی و جامعه شناسی، برترین منادی جاویدان خرد (philosophia perennis) ، یعنی "خرد ازلی"(wisdom uncreate) آگوستین قدیس بود. از دید ادبی و فلسفی یکی از برجستگان مکتب نویسندگان "سنتگرا" و "جاویدان خرد" سده بیستم بشمار می آمد.
بیشتر کارهایش در هنر مقدس بود. بویژه به سده های میانی مسیحی عشق می ورزید و گواهش کتابهائی در باره چارترز و سی ینا؛ حتی اگر یادی از کار پیشگامانه اش در انتشار نسخه عکسی اش از کتاب کِلز نکنیم. در این مسائل بورکهارت تنها دانشمند نبود؛ آنچه خودش نوشته سرشت رسالتش را بخوبی می نماید:
" پیش نیاز درک هر فرهنگ عشق ورزیدن بدان است و این مهم تنها بر پایه ارزشهای همه زمانی و همه مکانی آن فرهنگ شدنی است. این ارزشها ... نیازهای جسم وجان مردم را که بدون آنها زندگی بی معناست بر می آورند."
"هیچ چیز چون اثری هنری ما را در تماس بی واسطه با فرهنگی مفروض قرار نمی دهد و خود را به صورتی که گوئی "کانون" آن است نمی نماید. این اثر می تواند شمایل قدیسی، معبدی یا کلیسای جامعی باشد... تمامی این آثار به یکسان بیانگر کیفیتی اساسی اند که نه گزارش تاریخی، نه تحلیل شرایط اجتماعی-اقتصادی یارایش ندارند. اثر هنری می تواند بی نیاز از تلاش فکری ما به شکلی بیواسطه و "وجودی" حقیقتی فکری یا گرایش روحی را نشان داده از این راه تمامی شیوه های درون نگری به گوهر آن فرهنگ را ارزانیمان کند."
بورکهارت ملهم از این آموزه افلاتونی بود که "زیبائی فّر حقیقت است" و کتاب پیش رو درباره سیِ نا را با چنین روحیه ای نگاشته است. کتاب گزارشی است روشنگرانه از ظهور و سقوط شهری مسیحی که به لحاظ معماری گوهری گوتیک بجا مانده از آن روزگار است. اما مهم تر از هر چیز داستان زندگی قدیسانی است که چه بسا زندگی و آثار دلکششان پیش از این بر بسیاری از خوانندگان ناشناخته بوده است. بورکهارت شمار بزرگی از صفحاتش را به سنت کاترین سی ینائی داده ( که در دوران پرآشوب زندگیش هرگاه می دید پاپ وقت وظیفه اش را انجام نمی دهد در اندرز ونرمگوئی درنگ نمی کرد) و به سن برناردینوی سی ینائی (واعظ و معلمی روحانی که شاید بزرگترین معلم و فعال کاتولیک نیروی رستگار ساز نام مقدس بود).
مورخ هنر، اما کلارک، از زیبائی و درک شگفتی که در نوشته های بورکهارت موج می زند و استادیش در درک وتحلیل هنر مسیحی می گوید. امید که این توانائی ها که بروشنی و گستردگی در سی ینا، شهر باکره نشان داده شده برای خیل خوانندگان امروزی سودمند و لذت بخش باشد.
ویلیام استادارت، دسامبر 2007
سی ینا، کمپو، از فراز برج کلیسای جامع.
درآمد
این کتاب تلاشی است در شرح سرنوشت شهری که تکامل معنوی غرب مسیحی از سده های میانه تا امروز را با مثال و گواههای بر گرفته از شاهدان همان روزگار نشان می دهد. نه تنها گزارشهای مکتوب، تاریخچه ها، نامه ها، اسناد و مواعظ، بلکه تمامی آثار هنری که بازتاب روحیات دوره ای معین اند، ماهیت شخص یا رویدادی خاص را برجسته می کنند، یا قصه یک دستاورد بزرگ جمعی چون ساخت کلیسای جامع را واگویند، و از این راه جنبه خاصی از تاریخ شهر را می نمایند، همه را کار گرفته ام. برای پیوند گفته های تمامی گواهان آن عصر شرحی کلی نیاز بود تا رویدادهای محلی را در برابر حرکت بزرگ تاریخ اروپا به نمایش گذارد: دست کم کوشیده ام نشان دهم این رویدادهای محلی- بالاتر و فراتر از تاثیرات گذرای خاص خود- اثباتگر یک سرنوشت معنوی بزرگ بوده اند.
برای عنوان کتاب واژه های "شهر مریم پاک" را کار گرفته ام که با نامی که ساکنان شهر در اوج شکوفائیش بدان داده بودند همخوانی دارد: در واقع داستان پیروی شهر از مریم پاک چون تاری است که در تمامی پود تاریخ سالیان دراز سیِ نا تنیده است. شاید بسیاری از خوانندگان را اشارات پیوسته به مریم، بدان شکل که گوئی ماهیتی نزدیک به الهی دارد شگفت نماید: گر چنین است از ایشان می خواهیم آن حقیقت ژرفی را که از وجود مادر خدا می تابد در نظر گیرند- یکسره سوای واقعیت شخصی اش که به هیچ روی در پی " توضیحش" نیستیم- و از یاد نبرند که مریم نمایانگر آن قدرت مادرانه پایدار و جاویدی است که همزمان در ژرفای روح بشر و کل جهان یافت می شود.
*
نویسنده حقگزارانه سپاسگزار راهنمائی و همکاری این نازنینان است:
Professor G. Cecchini, former director of the State Archives of Siena; Professor G. Garosi, director of the City Library of Siena; Signor Dario Neri, Projessor R. Bianchi-Bandinelli, and Professor Enzo Carli, director of the Picture Gallery of Siena
همچنین حقگزار اطلاعات ارزشمند منابع زیرم:
Langton Douglas, Storia politica e sodale deHa Repubblica di Siena, Siena 1926; Wolfgang Braufels, Mittelalterliche Stadtbaukunst in der Toskana, Berlin 1953; Vittorio Lusini, Il Duomo di Siena, Siena 1911; L. Zdekauer, Il Costituto del Comune di fim dell'anno 1262, Milan 1897; Enzo Carli, La Peinture Siennoise, Paris 1955.
نام کتابهائی که اسنادی ویژه از آنها را ترجمه کرده ام در پایان کتاب ونیز با کوته نوشتهای مناسب در حاشیه آمده. هرکجا تلخیصی شده با (...) نشان داده ام.
چشم انداز سیِ نا از هوا. چاپنقش (گراور) از روی نقاشی روتچیلیو مانتی، آغاز سده هجدهم. چاپ بدست پییر مورتیه، آمستردام. در پائین دروازه پورتا کامَلیا* (Porta Camollia ).
سیِ نا شهر مریم پاک
شکل شهر رشد شتابان شهرهای مدرن با بهره گیری از فن آوری صنعتی باعث شده معنی راستین سیوی تاس ، شهری که اندازه اش را نه عصر ماشین، بلکه انسان تعین می کند و نظمش را از دیگاه معنوی جامعه بشرمی گیرد به فراموشی نزدیک شود. این کیفیات نظم در گذر سالها در سیِ نا حفظ شده است. وقتی کسی بالای کمپو، آن مرکز بس جادار و صدفی شکل شهر که گرداگردش را بناهای بلند گوتیک گرفته بایستد در می یابد که در اینجا مردم هنوز مردم بودند؛ هیچ توده بی نامی در کار نبود، زیرا کلام هر فرد تأثیرش را در امور جامعه می گذارد، و با این همه آحاد مردم در نظامی از ارزشهای جهانروای جهانشمول همبسته بودند.
آنچه در سیِ نا می یابیم نظام منطقی بسیاری از شهرهای باروک نیست؛ سپهر کوچکش چند وجهی است زیرا نمایانگر جسم، جان و نفس انسان است. شهر به موازات پیچ های سه رشته تپه که چون رگبرگ گسترده شده اند شکل گرفته است. از فراز هر بلندی می توان سوی دیگر شهر را که با دره ای از هم جداشده دید، هرچند شهر، هماره همان شهر واحد با برجها و خانه هائی برنگ خاکی سرخ فام، پابرجاست. بر بلند ترین یال-کاستل وچیو، the Castelvecchio- کلیسای جامع قد برافراشته است. در جائی که سه بخش شهر از یکدیگر جدا می شود، میدان کمپو، که در گذشته بازارگاه بود به سوی پلازو پابلیکو، تالار شهر نشیب می کند که برج نازک مناره مانندی که اهالی "ایل منجیا،il Mangia" می نامند تا بلندای کلیسای جامع سربرآورده است. میان تپه ماهورهائی که شهر را در خود جای داده، روی پشته ها و در نشیب، بیشمار باغهائی است غنوده در بازوان باروی شهر.
از دور کلیسای جامع و و برج تالار شهر چون نماد دو قدرت دیده می شوند، دینی و دنیوی. کلیسای جامع که گوئی از بلندای آسمان آویخته است در آرامش تنهائی به پائین می نگرد، در جبه ای راه راه از مرمرهای تیره و روشن که چنان سادگی و وارستگی اش بخشیده که پهلو به شفافیت می زند، در تضاد با رنگ خاکی سرخ فام بناهای پیرامون. و روبروی کلیسای جامع، از دره کمپو، برج تالار شهر، چون درفش قدرت و استواری گستاخانه سر بر افراشته است.
زیبائی سیِ نا زاده رشدی خودبخود یا "طبیعی" نیست؛ شهروندان باآگاهی آنرا همچون اثری هنری ساخته اند، همراه با احساس شدید وحدت و در عین حال آن احترام عمیق به حقوق موروثی کاستها، حرف و طوایف که نشان ویژه سده های میانی است. درست گفته اند که در حالیکه دوره گوتیک شمالی در فرانسه و آلمان شاهکارهای خود در ساخت کلیسای های جامع را می آفرید ایتالیای سده های میانه به اوج دستاوردهای جمعی در ساخت شهری گوتیک رسید.
در سیِ نا معماری گوتیک بهتر از هر شهر دیگر ایتالیا حفظ شده است. هیچ شهر دیگر نقطه کانونی کمپو، در آن اندازه های تقلید ناپذیر را که مردم سیِ نا چون صحنه بی کم وکاست نمایش تاریخ سرافرازانه خود ساخته اند ندارد. هیچ شهر دیگری نیست که چون سیِ نا هماهنگی و پاکیزگی چون وچرا ناپذیر معماری آن دوران را به یک اندازه حفظ کرده باشد. این که شهر بـه مدتی چنین طولانی دست نخورده باقی مانده از این است که در پی بلند آوازه شدنش در سده های دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم، در دوره نوزائی در نشیب افتاد و در پی اش سالیانی دراز را در نشیب گمنامی گذراند. دوره نوزائی چیز زیادی به سیمای شهر نیفزود تا بدانجا که در آغاز سده نوزدهم شهر کمابیش همان بود که مهرازان دوره گوتیک اندیشیده بودند.
سرنوشت سیِ نا از شکلی کمابیش نمادین پیروی می کند: بلند آوازه شدن آغازین به علت ایمان دینی، سوء استفاده از قدرت که بزودی از راه رسید و گسستی درونی را در پی آورد و نشیب و خواری پایانی با وجود هشدارهای مکرر قدیسان و نشانه های الهی. زمانی در سده سیزدهم سینا به اهمیت و بزرگی لندن و پاریس آن روزگار رسید؛ اما گرچه غرور شهروندان سی نا در هم نشکست در سده شانزدهم دیگر توانیش نمانده بود.
در سده های میانه رشد توسکانی به انتخاب فلورانس، سیِ نا یا پیزا، به عنوان مرکز تجاری بستگی داشت. هریک از این سه شهر در تلاش کسب افتخار قرارگرفتن کنار سرراست ترین مسیر تجاری میان رم و فرانسه بودند. در آغاز پیروزی از آن سی نا بود هر چند بعدها تسلیم دعاوی فلورانس شد. بدین ترتیب نام آوری فلورانس آغاز شد و شکوهش در دوره نوزائی به اوج رسید. ویژگی های متفاوت این سه شهر که در نبرد بر سر سروری بروشنی مشخص شد امروزه نیز بخوبی پیداست: فلورانس بر دوکناره رودخانه جای است و خاستگاه رومی اش در نقشه چهار گوش مرکز شهر پیداست؛ با برخی بخشهای زمخت بجای مانده از سده های میانه، و برخی دیگر که در دوره نوزائی به شکوه و سروری رسیده و با ساخت ویلاهای با شکوه زمینهای برومند را گسترش داد. در سوی دیگر پیزا درگذشته مهمترین بندر توسکانی بود، تا اینکه دریا ترکش کرد . کلیسای جامع و تعمید گاه با شکوهش که به معبد نوین اورشلیم می ماند، پای برجاست، هرچند به شکلی شگفت در جائی که در گذشته بندرگاه بوده تک افتاده است و یاد آور روزهائی که کشتی های قسطنطنیه، سیسیل و اسپانیا لنگر انداخته نقاشی های پارسایانه دارای رنگهای با شکوه را که به فلورانس یا سیِ نا می رفت همراه می آوردند. با این همه سیِ نا به هیچ روی شباهتی به هیچ یک از این دو ندارد: دور افتاده از دریا و محروم از رشته وحدت بخش رودی، و ساخته شدن بر فراز تپه های آفتاب سوخته در دل سرزمینی که با همه بسیاری ذرت و شراب، با زمین های حاصلخیز دره رود آرنو مقایسه پذیر نبود و رونقش یکسره در گرو دستیابی به راههای بازرگانی بود که از کنار دروازه هایش می گذشت.
با داوری از روی نقشه و خیابان بندی شهر می توان خاستگاهش را اتروسکی، یا به گفته جان سالیسبری، گالیسی دانست. شهر بی گمان پیش از دوره سلطه روم بر اروپا بر جای بوده و در سراسر سده های میانه شهروندانش خود را رومی می شمردند. گمان میرود که روی تپه های کاستِلوِچیو، در محل امروزی کلیسای جامع، نیایشگاه مینِروا جای گرفته بود. این امر معنائی دوگانه به نام سیِ نا می دهد: کهن شهر باکره، vetus civitas Virginis چرا که مینِروا دوشیزه ایزدبانوی خرد بود.
وجود کلیسای جامع نشان می دهد سیِ نا حوزه اسقفی بوده است. تا واپسین سالهای سده دوازدهم اسقف برترین مقام دنیوی بود و به دستیاری کنسولهائی فرمان می راند که بیشترشان با رأی مستقیم مردم برگزیده شده بودند. همین امر به کاهش گام به گام قدرت اسقف در امور غیر دنیوی انجامید و حکومت به دست شهردار افتاد؛ و در دوره ای که بدان می پردازیم، سالهائی که سینا آغاز به گرفتن آن شکلی کرد که امروز می بینیم، حکومت شهر در دست شورائی بود که بخشی از اعضایش را نجبا و بخش دیگر را نمایندگان بر گزیده مردم، یا درست تر از آن، اعضای خاندانهای اشراف تشکیل می دادند.
پاپ و امپراتور در آغاز رویدادهائی که سیِ نا را شهری آزاد ساخت ، همانند بسیاری از دیگر شهرهای ایتالیا ، نخست در گیر ستیز پاپ و امپراتور شد. پاپ الکساندر سوم که وارد نبرد با امپراتور فردریک بارباروسا، سرکرده شهرهای لومباردی شد و شکستس داد، خود سی ینائی و از خاندان باندینللی-پاپارونی بود. روایتی بجا مانده در آئین نیایش محلی او را تقدیس کننده کلیسای جامع در سال 1174 می نمایاند. با این همه پرپیداست که حتی پیش از آن تاریخ کلیسای جامع نمازگاه بوده و تقدیس شدن تنها به محرابی جنبی بر می گردد. همین پاپ الکساندر سوم با فرمانی منگوله دار سرف داری را برانداخت. گرچه هماوردش، فردریک بارباروسا که در سال 1186 به همه شهروندان حق برگزیدن کنسول، ضرب سکه و کارگزاری در شهر و روستا را ارزانی داشت، بی چون و چرا خیر بیشتری به سیِ نا رساند. از آن لحظه به بعد سیِ نا هواخواه امــــپراتور شد و به دســــته سلطنتی گیبلین پیوست ؛ برعکس فلورانس که در آنجا بطور کلی دسته پاپ گرای گوئلف سر کار ماند.
محجر محراب به سبک شمایلی بیزانسی که حواری پیتر را هنگام وعظ در کلیسا می نماید، همراه با شش صحنه از زندگی مریم مقدس و حواریون. شاید از مکتب گوئیدو سی ینائی ، نیمه دوم سده سیزدهم، نگارخانه، سی ینا.
مهر امپراتور (فردریکوس امپراتور رومانوروم) روی فرمان سال 1186 فردریک در اعطای آزادی به سی ینا.
نبرد سروری میان گوئلفی ها و گیبلینی ها یکی از آن رویاروئی های تاریخی است که با این واقعیت تداوم می یابد که در سطح منازعه یکی یکسره برحق و دیگری سراسر بر باطل شمرده می شد و طرف دیگر هم عکس این نگرش را داشت: گوئلفی ها بر آن بودند که پاپ نه تنها سالار کلیسا بلکه فرمانروای تمامی جهان مسیحی است و امپراتور را برای اداره امور دنیوی می گمارد؛ پاپ خورشید است و امپراتور ماهی که تنها نور خورشید وا تابد. به باور گوئلفها وحدت مسیحیان وابسته به سروری پاپ در همه امور دینی و دنیوی است. از سوی دیگر گیببلین ها ادعا می کردند امپراتور همچون دادگر و پاپ در جایگاه برترین کشیش هردو جایگاه خود رابی میانجی از خداوند می گیرند، و مگر مسیح خود نمی فرماید، "مُلک من این جهانی نسیت" و از این راه نمایندگان روحانی خود را از تسلط دنیوی پرهیز نمی دهد؟ و آیا این گفته اش که " مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا"، پذیرش ابدی ریاست امپراتوران رومی در سامان امور و داد کردن نیست؟ مردی به بزرگی دانته از ایده دوم پشتیبانی می کرد. در واقع آنطور که در آغاز به نظر می رسد این دو دیدگاه چندان ناسازگار نیستند. هیچ یک از دو دسته منکر این نیستند که سامان روحانی برتر از سامان دنیوی است؛ یا این واقعیت که در سطح دوم امپراتور متولی عدل است، اما همانطور که اغلب پیش می آید وقتی عدالت نظری ملازم آنچه بیعدالتی واقعی می شود نکات مورد نزاع به شکلی ناگشودنی در هم می پیچند. وقتی شاهِ شاهان کشیشی را که رده شاهی دارد می گمارد و بر کنار می کند می تواند مدعی شود هرچه نباشد شاهی در میان شاهان و زیردست او که فرمانروای دنیوی است بوده اند، هرچند این موارد دست اندازی به قلمرو پاپی شمرده می شد. از سوی دیگر پاپ با ورود در مسائل سیاسی بیشتر به صورت شاهی در میان دیگر شاهان به نظر می رسید تا پدر همه عالم مسیحیت. پاپ می توانست این عمل را همچون دفاع در برابر دست اندازی به قدرت روحانی خود توجیه کند، اما با این کار خود را تا سطح رقابتهای دنیوی محض پائین می کشید. دانته مقام شاهی داشتن پاپ را سخت زشت و خیانت به سرمشق فقرگزینی حواریون می شمرد.
اینک شهرهای آزاد بر سر دوراهی گزینش میان دوبرداشت ناساز از حکومت دینی و دنیوی بودند و پرپیداست که به همان طرفی می گرویدند که به سود آنان و زیان رقیبانشان بود. ستیز بالاترین مقامات دینی و سیاسی نه تنها یاریگر استقلال فرجامین شهرها شد بلکه همزمان انگیزه نبرد میان شهرها و محرک در گیری جنگ مقدس بود. شهر خدا، Civitas Dei، که سن آگوستین شرح داده بود دیگر برابر با سراسر جهان مسیحی گرفته نمی شد؛ اکنون که چنین چیزی شدنی نبود، سودای هر جامعه جداگانه جامه عمل پوشاندن به شهر آرمانی خودش شد. اینک هر شهر آزاد مبدل به فردیتی مستقل شده و در تنهائی به حال خود گذارده شده بود. چنانچه رقیب طبیعی اش بر خطا می رفت، گر قراردادی را نقض یا از رسوم پذیرفته شده تخطی می کرد دشمن شمرده شدن و خطری برای جامعه مسیحی شمردنش را بسنده بود و با وجدانی آسوده می شد قلمرواش سوزاند و خاکش به توبره کشید.
جنگ با فلورانس مهمترین علت دشمنی سیِ نا و فلورانس کشاکش همیشگی بر سر اداره شاهراه بازرگانی بود که از راه جنوا، لوکا و کوله دی وال د السا ایتالیا را به فرانسه می رساند، و با گذر از نزدیکی سیِ نا به آکواپندنته، ویتربو رفته سرانجام به رم می رسید. در سراسر سده دوازدهم آن بخش از این شاهراه که در توسکانی بود، همراه با آن شاخه که بندر پیزا می رفت زیر فرمان سیِ نا بود. از آنجا که سیِ نا از این راه دور بود و پهنه های گِلزار گذر ناپذیر در کناره های دریاچه تراسیمن در جنوب هر گونه آمد و شد را ناممکن می ساخت، از این وضع زیان می کرد. اما فلورانس برِ رود آرنو بود و سرانجام برنده می شد.
ثروت انبوهی که سیِ نا بهم زد برآیند روابط شگفتی بود که میان طبقات اشراف و بازرگانان وجود داشت. خانواده های نژادگانی که در سیِ نا روزگار می گذاردند، خواه به میل خویش، خواه به اجبار شورای شهر در ترک قلعه هاشان، ماجراجوئی ذاتی خویش را در کار توسعه ارتباطات تجاری کلان کردند. به عنوان "شهسواران و بازرگانان سی ینا" بنگاههای تجاری چون "میز برزگ" تشکیل داده به حمل ادویه از خاورزمین و پارچه از فلاندرز و تجارت میان رم، پاریس و لندن، بویژه صرافی و تبدیل فلورن، پروانس و استرلینگ و وام در برابر بهره می پرداختند. اهالی سیِ نا هنوز هم بخاطر بانکداریشان بلند آوازه اند و در آن روزگار نزد نیازمندان به پول همان اندازه محبوب بودند که به عنوان بستانکار، منفور. گرچه به امپراتور وفادار بودند و همین به گیبلین ها پیوندشان می داد، طی چندین نسل مامور گردآوری اعانات در چندین کشور بودند و از همین رو خط امان پاپی هم داشتند. هنگام نیاز آماده شمشیر کشی در پاسداشت کاروانِ گران کالاهای خود بودند. در واقع بسیار به قریشیان، اشراف پیشا اسلامی مکه می مانستند که کاروانهایشان میان سوریه (شام) و اقیانوس هند در آمد و شد بود.
گرچه فلورانس بزرگتر بود بخاطر بازرگانی شکوفای سیِ نا پیوسته زیان می کرد و دشمنی موجود میان گوئلفی ها و گیبلینی ها اتش رشک تجاری را گرم تر می کرد. از این رو روز بروز سبب ستیز بالا می گرفت، با اینکه بازرگانان دو شهر به تهاتر کالا پرداخته، تبادل هنرمندان دو شهر برقرار بود، زائران به زیارت اماکن یکدیگر رفته و راهبان به نیایش برادرانه با یکیگر می پرداختند.
صفحه ای از دفتر حسابهای بنگاه بازرگانی تولومی بین 1272 و 1289، کهن ترین کتاب موجود از این دست. آرشیو دولتی، سی ینا.
در جولای 1260 وینچنتی دی آلدوبراندینو وینچنتی، بازرگان نجیب زاده سی ینائی به نماینده خویش در بازار پروانس، شامپانی چنین نوشت:
باندینللی "به نام خدا، آمن. پاسخ نامه دریافتی از فرانسه که بدست اولین پیک بازار پروانس در ماه می هزار و دویست و شصت آورده شد. جیاکومو گوئیدی کاچیاکونتی و جیووانی و دیگر همکاران درودت فرستند. نامه ها را از دست پیک بازرگانان بازار پروانس در ماه می سال پیش گفته دریافت کرده ایم. از این نامه ها خواسته های شما را یادداشت کرده ایم. آنچه از ما خواسته شده انجام خواهیم داد و به همین ترتیب از شما می خواهیم هرگاه پولی در دست بود یا دریافت شد تنها در برابر وثیقه مطمئن وام دهید تا به هنگام نیاز بتوان پس گرفت. از خدا می خواهیم در این گونه معاملات پشت و پناهتان باشد و توفیقتان دهد بر پایه شرافت خویش و شکوفائی بنگاه عمل کنید، ایدون باد.
"... آنچه را از این پیش نوشته ایم باز می گوئیم: نباید از اینکه پروانس می فروشیم و پیشنهاد ادامه اش را می دهیم در شگفت شوی، زیرا، جیاکومو، باید بدانی مخارجمان زیاد است و از آغاز جنگ با فلورانس کسب و کار بالا گرفته است. نیز باید بدانید برای پیش برد چنین جنگی پول بسیار نیاز است. بنا براین به باور ما برای پول در آوردن راهی بهتر از فروش پروانس نیست. گر بگوئید وام گیری در اینجا بهتر است باید بدانید مناسب مقصد خاص ما نیست: زیرا آگاهید که بر مبنای تبدیل، 10 دناری و 6 پاوند و به دیگران که بازرگان نیستند 10 دناری و 12 بدهکار می شویم. و همه در اینجا همین وضع را دارند؛ پس می بینید که پولی برای وام گیری نیست. پس همه پروانس های ما را بفروش زیرا ترجیح می دهیم در فرانسه بدهکار باشیم تا در این جا، یا فروش استرلینگ که برایمان به مراتب بیشتر ارزش دارد، زیرا پروانش را با همان نرخ تبدیل می گیریم که خود شما. فروش استرلینگ یا وام گیری در اینجا عاقلانه نیست چرا که از انگلستان بیشتر سود می بریم تا فرانسه. پس به معامله ما نظر مساعد داشته باش و خرده مگیر...
"... و میدانی جنگ برای ما بسیار پرخرج است. اما فلورانس را چنان تاراجی خواهیم کرد که زین پس هیچگاه مایه دردسر نشود، گر خدا حافظ مانفرد شاه بوده از بلا نگهش دارد، آمین..."
مانفرد، پسر تنی فردریک دوم تاج شاهی سیسیل را بر سر گذارده بود. شهسواری خوش سیما و دلیر که طبع شعر نیز داشت. گیبلین ها امپراتور آینده خویش را در او می دیدند. گرچه پاپ تکفیرش کرده بود سی ینائی ها با او متحد شدند و تنها به یک شرط سوگند وفاداری خوردند: اینکه هیچگاه از شهر نخواهد به هیچ صورت به حقوق یا اموال کلیسای مقدس دست اندازی کند. با این همه این اتحاد در تضاد مستقیم با پیمان صلح 1255 با فلورانس بود که سیِ نا کمی پیش تر با گوئلف ها امضاء کرده بود. بموجب این پیمان هیچ تبعیدی سیاسی دو شهر نمی توانست در دیگری پناه گیرد. در سال 1258 سران گیبلین های فلورانس از آن شهر اخراج شدند. سی نا به آنان پناه داد و فلورانس از این فرصت برای اعلان جنگ سود برد. سیِ نا دریافت کمک را دست بدامن مانفرد شاه شد که فرمانده اش کنت جردن را همراه ی از سواران آلمانی به کمک به مردان هم پیمان شده ی شهر فرستاد. در نامه بالا نوشته زیرهم هست:
"بدانید که در سیِ نا هشتصد سوار گرد آمده اند تا مرگ و نابودی را بر فلورانس نازل کنند. اما فلورانس چنان از سواران ما می ترسد که همواره از رویاروئی با سواره نظاممان تن زده هیچگاه موضع نمی گیرند، چنانکه وقتی کوله را ویران کردیم ارتش و سواران خود را به آنسوی باربرینو بردند...
" از زمان نگارش این نامه اخباری به نویسنده رسیده که مونتپولچیانو سقوط کرده و به سرورمان مانفرد شاه و حکومت سیِ نا سوگند وفا داری خورده است. همچون متحدان ما وارد میدان کارزار می شوند، دوستانمان را دوست و دشمنانمان را دشمن اند. پس از این کار بزرگ کنت جردن و تمامی ارتش که در مونتپولچیانو زیر فرمان داشت روی به آرسّو گذارده اند و اطمینان داریم موقعیت خود را حفظ خواهد کرد. پس این است وضع فعلی نیروهای ما که به امید خدا نه تنها حفظ بلکه تقویت خواهد شد.
"تاریخ ارسال دوشنبه پنجم جولایو
"به جیاکومو گوئیدی کاچیاکونتی و دیگران
دو صفحه از یادداشت ( Memoriale ) فهرست جفاهائی که در 1224 بر سیِ نا رفته است. راست، طرحی کلی ساده شده ای از کلیسای جامع و برجهای شهر. آرشیو دولتی، سی ینا.
نبرد مونتاپرتو نبرد مونتاپرتو که به جنگ میان فلورانس و سیِ نا پایان داد در رویدادنامه ای از نویسنده ای ناشناخته که چند نسخه از آن که در سده پانزدهم استنساخ شده بجا مانده است. نسخه اصلی که گوئی کمی پس از رویدادهائی که شرح می دهد نگاشته شده باید دست کم از سده سیزدهم باشد. همه چیزش نمایانگر گزارشی است دست اول که با بسیاری از آنچه در نامه ها و گزارشهای نبرد مشهور آن روزگار یافت می شود می خواند. آنچه در زیر می آید برگرفته از نسخه ای است در کتابخانه شهرداری سی نا.
"... فرستادگان فلورانسی نیروهای خود را در نزدیکی پیِ وه اسکیاتا ترک کرده همان روز به سیِ نا رسیدند. پس از درآمدن به شهر درخواست جلسه کردند. آن روزها اداره شهر در دست شورا-کلانتری متشکل از بیست و چهار شهروند بود که در کلیسای سن کریستوفرو در میدان تولومی، محل معمول برگزاری نشستهای این کلانتری گرد آمده بودند. پیِ ورود فرستادگان فلورانسی شورای شهر درجا از آنان خواست همان روز، یعنی دوم سپتامبر 1260پیام خود را بدهند. از اینرو فرستادگان فلورانس با گستاخی و بی هیچ نشانی از احترام به تالار درآمده خواسته های خود را گفتند. شخنتنشان بدون درود و مقدمه چنین بود: "بنام شهر بزرگ و مقتدر فلورانس می خواهیم تمامی دیوارهای گرد سی نا را بی درنگ برچیده امکان گذر کاملا" آزادمان فراهم شود. برای هر یک از سه بخش شهر فرماندار برگزیده خویش را خواهیم گماشت. افزون بر این دژی بزرگ در کمپورگی می سازیم با ارتش و ساز و برگ که در خدمت شهر توانگر فلورانس باشد. بی درنگ به همه اینها خواهیم پرداخت. در جا پاسخ اجابت خواسته ها را دهید! گر نپذیرید ارتش شهر مقتدر فلورانس شهربندانتان می کند و انتظار هیچ بخششی نداشته باشید. منتظر تصمیم شمائیم."
"پس از شنیدن خواسته های ناروای فرستادگان فلورانس پاسخ سی ینائی ها از زبان یکی از بیست و چهار عضو شورا-کلانتری چنین بود: "آقایان پیامی را که از جانب شهر فلورانس آوردید شنیدیم. پاسخ ما چنین است: خواسته هایتان را بر رسیده سرکردگان و نمایندگان ارتش فلورانس را پاسخی روشن خواهیم داد." فرستادگان سیِ نا با شنیدن این سخنان همان روز شهر را پشت سرگذاردند تا به یگانهایشان پیوندند که در این هنگام از پیِ وه اسکیاتا پس نشسته بودند تا در دشت نزدیک کورتینا بین دو رودخانه مالنا و بی ینا اردو زده چشم براه بازگشت فرستادگانشان مانند.
"همان روز سالار شورا-کلانتری شهر سیِ نا اعضای کلانتری را به نشستی در کلیسای سن کریستوفرو فراخواند. در این نشست خواسته های فلورانسی ها اعلام و بحث شد. نخستین کسی که خواست رأی خویش گوید آقای براندینلو دی براندینلی، از بزرگان سیِ نائی بود که چنین گفت: "مردم و اعضای کلانتری سی ینا! گویا بهترآن باشد که برای پرهیز از بد ترین بدبختی بخشی از خواسته های فلورانسی ها را بر آوریم. پیشنهادم این است که در یکسوی شهر بخشی از باره را برداریم ورنه کشته های زیادی خواهیم داد." آقای بونگوئیدا بوکاچی همراه شماری دیگر از اعضای شورا موافقت خویش را اعلام داشتند، هرچند سخنران بعدی، آقای پرُوانزانو سالوانی برخاست و گفت: "اعضای محترم شورا! مانفرد، شاه آپولیا اربابِ هم بیعت ماست و نماینده اش، کنت جردن، اینک در شهر ماست. بهتر و خردمندانه ترنیست همه این پرسشها را نزد خود ایشان بریم؟ این را هم می دانید که او و نیروهایش در خدمت مایند. رأی من این است که بی درنگ پی وی فرستیم و پیام فرستادگان فلورانسی را پیش گذاریم." بیشتر اعضای حاضر این نظر را پذیرفته پیکی دواندند تا درخواست حضور کنت جردن کند. دیری نکشید که همراه کارگزار و پاسداران شخصی اش، شانزده مقام بلند مرتبه حکومتی آمد. ترزبانی همراهشان بود چرا که با زبان ایتالیائی هیچ آشنائی نداشتند. با ورود به تالار شورا به نشان احترام کلاه از سر گرفته و ترزبانشان گفتگوها را با این پرسش آغازید که "فرمان عالی جنابان چیست؟" کلانتر پاسخ داد: "کنت جردن! و شما دلاور شهسواران محترم! خواسته های فلورانسی ها از ما را بشنوید..." و در پی اش هر آنچه از آن پیش رفته بود با نظم و ترتیب بیان شد و ترزبان آن رابرای کنت جردن و شهسوارانش به آلمانی بر می گرداند. تا گزارش به پایان رسید آلمانی ها کناری رفتند تا بزبان خود رای زنی کنند در حالی که هیچ کوششی در پوشاندن شادی خویش از چشم انداز درگیری نمی کردند چرا که ارتش فلورانس را خوار می شمردند... شورای سی نائی ها که شور سربازان آلمانی نسبت به دورنمای جنگ با فلورانس را می دید به توافق رسید تا دستمزد ماهیانه شان را دوبرابر کند تا انگیزه دفاعشان از سی نا بیشتر شود. محاسبه نشان داد جمع پول لازم سر به یکسد و هجده هزار فلورن طلا می زند. این رویداد در پنج شنبه دوم سپتامبر بود و پیش از پایان جلسه موافقت شد از کلیه مردم شهر خواسته شود پول مورد نیاز را فراهم کنند چرا که روشن بود چنین پولی در جا در دسترس نبود.
"با همه تلاشهای سالار و اعضای شورا پول مورد نیاز تأمین نمی شد اما نجیب زاده ای توانگر و خردمند از آن میان ، سالیمبنه سالیمبنی، بر خاست و گفت: "اعضای شورای شهر، مردان محترم و خردمند شهر، گرچه ممکن است سخن گفتنم در چنین شورائی گستاخی باشد به خاطر نیاز شدیدی که داریم جرأت چنین گستاخی را بخود می دهم. با خوشحالی مبلغ یکسد و هجده هزار فلورن طلا را به شهرمان وام می دهم تا اقدامات احتیاطی لازم بشود و خداوند بر دشمنان پیروزمان کند." این پیشنهاد با شور فراوان پذیرفته و سالیمبنه از ساختمان خارج شد تا پول را از کاخ خویش بیاورد. برای شکوهمندی هرچه بیشتر این مناسبت طلاها را بارِ گاری کرد و زربفتی ارغوانی بر آن کشیده با شاخه های زیتون آراست. گاری پر از طلای خویش را با شادی فراوان و کوکبه پیروزمندانه به میدان جلوی سان کرستوفرو راند چرا که کمابیش همه مردم سیِ نا دوان دوان گرد هم آمده بودند. مقامات سیِ نا پول دریافتی را همانطور که مقرر شده بود تحویل کنت جردن، کارگزار و پاسدارانش دادند که به جایگاه خویش بر گشته سربازان و افسران را فراخواندند. رویهم رفته شمارشان به هشتسد می رسید، همه کارآزموده و زیناوند. کنت جردن چنین گفتشان: " امروز دستمزد ماهیانه خویش را پیش گرفته ایم، در واقع دو برابرش را، بلکه ارزش خود را ثابت کنیم! پس هر کس دوبرابر دستمزدش را بگیرد." سپس یکایک ارتشیان آلمانی پول خود را گرفته از سر شادی و امید در اطاق باریک به پایکوبی و خواندن سرود به زبان مادری پرداختند. زان پس پراکنده شدند تا هر اندازه سخت چرم را که در شهر یافت می شد خریداری کرده برگستوان اسبهاشان سازند. کسانی که از این پیشتنها به تبدیل تالر به فلورن می پرداختند حالا عرضه کننده جُل برگستوان چرمی شدند، درحالیکه زرگران، نقاشان، خیاطان و وصالان و در واقع همه هنرکاران، در تأمین نیازهای سربازان آلمانی به رقابت با یکدیگر می پرداختند و به امید پیروزی بر ارتش فلورانس هیچ چیز را از آنها دریغ نمی کردند. اما مدت انتطار درچشم سربازان آلمانی که برای درگیر شدن با ارتش فلورانس روز شماری می کردند هزار سال به نظر می رسید.
"خبر خواسته های ناروا و گردن فرازانه فلورانسی ها چون برق و باد پخش شد، در حالیکه شورای شهر سخت می کوشید وجوه مورد نیاز را گرد آورد و دیری نپائید که شوری در شهر افتاد. انبوه مردم در میدان تولومی گرد آمده تلاش می کردند اطلاعاتی بدست آرند؛ اینکه سالیمبونه پول را چگونه وام داده بود، چه تدارکاتی برای جنگ با فلورانس دیده می شد و پرسشهائی از این دست؛ تا آنکه جمعیت چنان در میدان و خیابانهای نزدیکش فشرده شد که تکان نمی شد خورد. شورای شهر با دیدن این غوغا دریافت باید رهبری برگزید با قدرت عالیه در شهر و حومه. بونا گوئیدا لوکاری، بزرگزاده سی نائی، غیر روحانی که گردی بر پاکدامنی مذهبی اش نمی نشست، به اتفاق آراء برگزیده شد. این تصمیم براستی چون الهام بود...
"در هیاهوی زنگها اسقف سی ینا، پدر روحانی شهر، تمام کشیشان، روحانیون و راهبان را به گرد همائی در کلیسای جامع فراخواند و خطبه ای کوتاه خواند. آغاز خطبه با عبارت Tu tantum et in infernum regnum, و سفارش خرد و کلان به دعا به درگاه برترین مادر مقدس عالم، باکره ابدی و قدیسان فردوس آشیان بود و بجد از مردم خواست از خداوند بخواهند شهر و مردم و سراسر حومه را از گزند نابودی و بندگی نگه دارد، همانطور که خداوند مردم را از یوغ فرعون رهانده و با وعظ یونس پیامبر و نماز و روزه نینوا را نجات داده بود... اسقف از منبر پائین آمده از همه حاضران خواست برهنه پا به صف گرد کلیسا گشته به سرود و نمازخوانی پردازند.
"در حالیکه اسقف و کشیشانش در کلیسای جامع به صف می گشتند بوناگوئیدا لوکاری که به شهرداری برگزیده شده و قدرت عالیه در دستانش گذارده شده بود روی بالاترین پله، برابر در کلیسای سن کریستوفرو پدیدار شده با صدائی که برهمهمه ی آن جمعیت بزرگ را بزیر کشید بانگ زد: "مردم سینا ، خوب می دانید که تمامی سرنوشت شهرمان به متحدمان مانفرد شاه سپرده شده است. اما بنظرم می رسد در زمانی این چنین درست این است که خود، دارائی ها و تمامی شهر سیِ نا را در پناه ملکه و شاهبانوی سرمدی، مادر شکوهمند و همیشه باکره خدا، بگذاریم. و برای بهتر نثار کردن هدایای خود از همه می خواهم بخاطر عشقی که به بانوی خود دارید مرا در آنچه می کنم همراهی کنید." هنوز سخنش به پایان نرسیده بود که رولباسهایش را کنده، کمر بندش را دور گردن گره زده کفش و کلاه بیرون کرد. اینک با سر و پای برهنه کلید های شهر را گرفته پیشاپیش جمعیت آنان را به کلیساس جامع برد، در حالی که اشک می ریخت و مردم گرد آمده در میدان، بیشتر با سر و پای برهنه، در پی اش روان بودند. کسانی هم که سر راه دسته ای که به سمت کلیسا می رفت قرار می گرفتند پس از بیرون کردن ردا و کفش و کلاه به دسته می پیوستند. دیدن مردمی که اشک ریزان فریاد می زدند: " ای باکره مقدس، ما را در این نیاز بزرگ دست گیر و از این شیران و اژدها ها که تهدید به خوردنمان می کنند برهان!"ـــ " " ای مریم مقدس،ملکه بهشت، پناه گنهکاران، ما گنهکاران بیچاره تمنای بخشش و ترحم داریم." بس موثر بود. بدین شکل برابر کلیسای جامع رسیدند و اسقف و کشیشانش را دیدند که درست برابر مهمترین محراب رسیده بودند. در اینجا برابر تندیس مادر خدا زانو زده سرود ای پروردگار تو را می ستائیم می خواندند. با پایان گرفتن سرود، بوناگوئیدا و همه مردم سیِ نا به درهای کلیسای جامع فشار آورده فریا می زدند: "مادر مقدس، ملکه بهشت برما رحمت آر!" با شنیدن این فریادها اسقف و کشیشانش برگشتند تا پذیرای بوناگوئیدا گردند و تمامی گروه به یکسان زانو زدند و بوناگوئیدا به خاک افتاد. اما اسقف خم شده بلندش کرده بر لبانش بوسه مقدس داد و همه جماعت با همنشین خود همین کردند. این همه در صدر کلیسا و برابر مهمترین محراب بود.
"سپس اسقف بازوی بوناگوئیدا گرفته به سمت محراب برابر باکره جاوید، مادر خدا برد و در آنجا زانو زده اشک التماس ریختند. باری دیگر بوناگوئیدا به خاک افتاد و زن و مرد، پیر وبرنا، اشک ریزان و هق هق کنان از وی پیروی کرده پانزده دقیقه ای در سجده ماندند. سپس بوناگوئیدا برخاسته راست قامت برابر محراب مریم باکره ایستاد وکسانی که گردش بودند نیز برخاستند تا گوش به سخنانش سپارند و با سخنانی که خردمندانه گزیده بود آنان را چیزهائی گفت که پایانش چنین بود: " ای مریم مقدس، ملکه شکوهمند بهشت،مادر گنهکاران، یتیمان و بیوگان، حامی بی چیزان و تنهایان، این درمانده ترین گنهکاران این شهر سیِ نا و تمامی اراضی اش را در کنف حمایتت می گذارد و نشانه اش کلیدهای درهای شهرمان است که روی محراب می نهد." سپس با احترام تمام کلید ها را روی محراب نهاده از دبیری که در آنجا بود بخواست پیمان نامه این میثاق بزرگ و پیش کشی کلیدها را بنویسد.
" بوناگوئیدا با شور بسیار افزود: " ای مادر، ای ملکه آسمانی از تو می خواهم این ناچیز پیش کشی را که برابر ثروتت هیچ نیست بپذیری. ای مریم، ای مادر خدا از تو می خواهم این هدیه را با همان عشقی بپذیری که این گنهکار پیش کشت کرد. فزون بر این از تو می خواهم حمایت بنده نوازت را ارزانی ساکنان این شهر و زمین هایش کنی تا از دستان شرور و ظالم سگهای فلورانسی که گستاخی اشغال، سرکوبی و ویرانی این شهر را بخود می دهند مصون بماند." سپس اسقف فراز منبر رفته وعظی برانگیزنده کرد و به همه اندرز داد با همسایگان در صلح و صفا زیسته همینجا یکدیگر را در آغوش گرفته همه سوء تفاهم ها را بخشیده، همه مشاجرات را از میان برداشته به اعتراف پرداخته آئین عشای ربانی برگزار کنند. و بهر نشان دادن ایمان شهر، ساکنان و زمینهایش به خدای توانا، اسقف به جمع پیوسته خواستار آن شد که همه با هم در پی او و کشیشان حرکت کنند.
"پیشاپیش دسته ای که درست شد صلیب عیسائی که قداستی خاص داشت برده می شد، صلیبی تراشیده از چوب که پیکره مسیح با جزئیاتی خاص بر رویش حک شده و امروزه کنار برج ناقوس کلیسای جامع آویخته اند. نخست تمامی راهبان که جلوی پرچمی از مخمل سرخ روان بودند و در پی آنان پیکره بانویمان که زیر سایبان قرار داشت و اسقف و بوناگوئیدا برهنه پا در کنارش، بی بالاپوش و کمربند گره خورده برگردن، روان بودند. در انتهای دسته بقیه مردم » می آمدند، زنان، پیر و برنا که بسیاری کفش برون و بند گیسو باز کرده، زیر لب "دعای ربانی" ، "درود بر مریم" و دعاهای دیگر خوانده و در فواصلشان درخواست رحمت از درگاه خدای توانا و مریم باکره می کردند. دسته بدین شکل نرم نرم پیش می رفت، هر چند نه به مسافت طولانی، زیرا کارها ی زیادی بود که باید انجام می شد. در میدان سن کریستوفرو برگشتند و باری دیگر پای در کلیسای جامع گذاردند.
" یکایک افراد زانوی نیایش زده با همسایه آشتی کرده و هر که ستم بیشتری کشیده بود در یافتن دشمن و آشتی با او پیشگام شد. سپس اسقفمان همراه با بوناگوئیدا به سمت برترین محراب کلیسا رفته زانو زده به شکر گذاری از قادر متعال و و مریم مبارک پرداختند. در پی اینها اسقف بونا گوئیدا را دعای خیر کرد و کلیدهای شهر را از روی محراب برداشته در دستانش گذارد و بوناگوئیدا کلید در دست و چند تنی در پیش، به سن کریستوفرو که اعضای شورای شهر در آن گرد آمده بودند باز گشت. کلیدهای شهر را به پرچم داران پاسدار دروازه های شهر سپرده و کفش و بالاپوش به تن کرد. وانگاه، همراه با بیست و چهار عضو شورای شهر و شهروندان دیگر با چنان خردی به بحث توضاع پرداخت که گوئی ذات خداوندی و مریم باکره الهام بخشش اند. همه اینها در شبانگاه روز پنج شنبه بود...
" با بر آمدن آفتاب سه جارچی به یکایک بخشهای شهر گسیل شد که چنین جار می زدند: "بپا خیزید ای دلاور مردم، زیناوند شده سلاحتان فراچنگ آرید! بنام عیسی و مارِ با شکوهش به خانه درفش داران مسئول بخش خود رفته خود را وقف خداوند و مریم باکره کنید تا رهنمون پیروزی بر دشمنانمان شوند. هنوز جار به پایان نرسیده بود که یکایک مردان سیِ نا در شتابی تب آلود دست به اسلحه بردند؛ نه پدری منتظر فرزند ماند و نه کسی پروای دیگران کرد، در حالیکه همه می کوشیدند بر همسایه پیشی گیرند. بدینسان با درفش داران خویش بسوی دروازه سن وین که روی به پروجیا دارد شتافتند و نخستین کسی که بدانجا رسید پرچمدار بخش سن مارتینو بود که نزدیک تر از همه به دروازه بود. نامش جیووانی گوستالیونی بود و شماری مردان زیناوند با خود آورده بود. دومین گروه، از آن بخش که "شهر" نامیده می شد رسید و پرچم دارشان جیاکومو دل تندو بود با گروه بزرگی از زیناوند مردانی که نشانشان خاجی سفید بر زمینه ای ارغوانی بود.
"از کامولیا، سومین بخش شهر، پرچمدار بارتُلیمو رنالدینی آمد با نشان ویژه کامولیا، روی پرچمی بزرگ از حریر سفید رخشان، که از همه پرچمها بزرگتر و نشان پاکی بی آمیغ ردایِ مریم باکره بود. این پرچم را به میله ای بلند و ضخیم بسته بودند که می شد به کمک طناب و قرقره روی دکلهائی به مراتب بلند تر کشید، و همه را روز گاری بر ارابه سنگینی با ترئینات فراوان سوار کرده بودند که با نیروی اسبان و مردان کشیده می شد. بلندای خود
شرح عکس: دکلهای ارابه جنگی سی نائی ها( کاروچیو، Carroccio) و دکلهای ارابه فلورانس که هنور هم بسته به دو ستون در کلیسای جامع سیِ نا به چشم می خورد.
پرچم سی گزی می شد و به روش بالا می شد بیست گزی بلند ترش کرد. مردم بسیار، پیاده و سواره روان بودند و بسا کشیش و راهب که میان مردم شده بودند، برخی زیناوند و برخی با دست خالی آماده تیمار زخمیان، هرچند همه را تنها یک انگیزه بود: جنگ و جانبازی در نبرد بر سر شهر و خانه هاشان با سگهای فلورانسی که خواسته های نارواشان زندگیشان را بخطر انداخته بود.
"با رسیدن سه پرچمدار و ارتش پایگان و اسوارانشان که سر به سر کنار شهری ها گام می زدند به دروازه شهر، دروازه سراسر گشوده شد اما پرچم روی ارابه جنگی چنان قد برافراشته بود که چاره ای جز جدا کردن بخشی از مصالح طاق برای گشودن راه گذرش نبود. در پیشانی، کنت جردن می راند با هشت سد سوار آلمانیش. کنارش کنت آلدوبراندینو دی سانتا فیوره، سالار انجمن شهر سیِ نا بود، با دویست سوار شخصی. پی آنها سه سالار یا پرچمدار بخشهای شهر در پیشانی زیناوندان می آمدند، چنانکه سراسر جاده، از دروازه تا پیچ ویگنیانو، پوشیده از مردانی بود که برخی شمع بدست داشتند و گروهی فانوس یا کندیل. با رسیدن به ویجیانو چشم در راه سپیده دم درنگیدند چرا که رفتن بسوی دشمن در نور روز و در رده های بسامان را به شمردند.
"در آن سوم سپتامبر آفتاب برآینده پیشروی ارتش بسوی رودخانه بوسونه را می دید که سالار نیکولو دا بیگوسّی، کارگزار سی ینا، مردی سخت دلاور و خردمند، همراه با داد گستر کنت جردن، کنت آرّس در پیشان می آمدند. بر آوردن نیازهای تمامی ارتش بر این دو مرد توانا بود. رزمندگان با فریاد یا عیسی! و یا مریم پاک! در رده های فشرده کنار رود بوسونه و سرانجام پای تپه ای رسیدند که بلندیهای روپوله نام، و روبروی اردوی فلورانسی ها، قرار داشت.
"به فرمان فرماندهان سیِ نائی هر یک از بخشهای جداگانه ارتششان در دیدرس ارتش فلورانس روی بلندیهای رولوپه رژه می رفتند: نخست اسواران آلمانی و سیِ نائی که شمارشان هزاری می شد، و در پیشان پایگان مردمیِ بخشِ سان مارتینو، سپس پایگان بخشِ "شهر" و سر آخر مردان کامولیا. هر یگان با رنگ متفاوت یونیفورمش از دیگران متمایز می شد: مردان سان مارتینو قرمز پوشیده بودند، مردان "شهر" سبز و مردان کامولیا سفید. پس از اینکه هر یگان روی بلندیهای رولوپه رژه رفته با پائین رفتن جای خود را به یگانی دیگر می داد، بسی از آنان یونیفورمی به رنگی دیگر به تن کرده باری دیگر پیش چشم دشمن نمایان شدند و فلورانسی ها ارتش سیِ نا را بسی بیش از شمردند که بود.
"با دیدن این رژه یکی از رهبران فلورانس بانگ زد: چگونه است که این سیِ نائی های نادان دل نبرد با ما یافته اند؟ که دیگری در پاسخ گفت: " بگمانم در شمار و ساز و برگ سرند" و فرمانده ارتش افزود گوی که اطلاعات درستی به ما داده نشده است"...
"سپس فرمانده فلورانسی نام نبردگاه را پرسید و رویائی را به یاد آورد که می گفت مرگش در چنین جائی دررسد.
"... پس آنگاه دل تهی کرده گفت: "موضع خوبی نداریم، باید از اینجا رفته جائی دیگر اردو زنیم، اما اینک گاه نماز شام گذشته و برای جابجائی بس دیر است. بیائید خورجین ها رابسته آماده جابجائی در سپیده فردا باشیم و گرداگرد اردوگاه نگهبان بگمارید.
"فرماندهان سیِ نا دستور داده بودند سیورسات تازه یکسره از شهر رسانده شود. شراب بهترین تاکهای سی ینا، مرغ بریان، کبوتر و گوشتهای دیگر به ارتش داده می شد چرا که کباب نیروبخشی است که سنگین نکند...
"با فرارسیدن شبانگاهان جمعه فرماندهان سی ینائی پاسدارانی در جاهای گوناگون گماردند که هریک آتشی بزرگ را فروزان می داشت و در ساعت های معین می آسودند. در اردوی دشمن نیز فلورانسی ها نگاهبانانی گمارده و از بیم شبیخون نمی توانستند دمی چشم بر هم نهند.
"آنگاه که ارتش سیِ نائی ها بدینسان چشم انتظار سپیده دم بودند چیزی شگفت دیده شد: سایه ای که گوئی از ردائی بود بر روی اردو افتاد. بسی مردم از فراز برج و باروی شهر این پدیده شگفت را دیدند و برخی گفتند: "دود آتش اردوگاه است که سایه افکنده" و پاسخ شنیدند که چنین چیزی نشدنی است، چرا که دود حرکت می کرد و سکونش نشان می دهد که دود نیست." و باری دیگر ایمان به پشتیبانی ایزدی فزونتر شد زیرا سایه افتاده بر اردوگاه را ردای حمایت پهن شده بانویمان در پشتیبانی مردم سیِ نا دانستند...
"در همان زمان اردونشینان نگه سوی شهر کرده با دیدن سایه ای که چون ردائی برج و بارویش را در میان گرفته با این باور که ردای مریم پاک است که شهرشان را پناه خویش گرفته با اشک سپاس به زانو افتادند...
"شبانگاه کسانی که به دستور افسر فرمانده کمی خوابیده بودند به اردوی فلورانسی ها زدند. این تازشهای پیاپی چنان سازمان یافته بود که اردوی دشمن همه شب زیناوند ماند، تا جائی که نه آوای جنگ فروکشید و نه خوابی به چشمی رسید . بچشم فلورانسی های آشفته و ترسان پایان شب دیجور و سرزدن سپیده هزار سال به درازا کشید تا توانستند خورجین ها پرکرده چادرها برچینند. جنب و جوششان بخوبی از اردوگاه سینائی ها دیده می شد و دیری نکشید که این خبر دهان به دهان می گشت: عقب می نشینند! بگذاریم بروند؟" فرماندهان سی ینائی، با شنیدن خبر و دیدن آماده شدن فلورانسی ها برای پس نشستن پیک هائی به سراسر اردو دوانده پیام دادند همه مردان بیدار شده زیناوند گردند. پس از آماده شدن نیروهای خود را بهر نبرد در یگانهای زیر آراستند:
"اولین یگان دو سد سوار آلمانی و دو سد پیاده، گزیده مردان شهر، با کارگزار کنت جردن، کنت آرّس، درفرماندهی شان.
"ششسد سوار آلمانی و ششسد پیاده زیر فرمان کنت جردن، یگان دوم بود. پرچم مانفرد در همین یگان و به دست افسری سالار اورلاندو دلّا مگینا نام، کمی لوچ اما سربازی آبدیده بود.
"یگان سوم ششسد سوار و نجیب زاده سی نائی زیرفرمان کنت آلبراندینو دا سانتا فیوره بود که بالاترین مرتبه نظامی شهر را داشت. اینان شهسواران سیِ نا نام داشتند و در پیشان مانده ی دو سد سوار شهریِ روان بودند که "بالزانه" پرچم شهر را می بردند. سه پرچم دار در پی همه و پیشاپیش شهری های سیِ نا آمدند. پیشاپیش واپسین یگان پرچم سفید بزرگ کامولیا بر روی ارابه جنگی را می بردند و کنت آلدوبراندینو گامزن در کنارش. جلوی او یکسد سوار داوخواه، سربازانی دلاور، زیر فرمان مایستر هاینریش فون اشتاینبرگ روان بودند و در پیش دو سد سوار زیناوند زیر فرمان برادر زاده اش هِر والتر. همه اینان پیشاپیش شهری ها می رفتند و در پیشان سه پرچم دار و بقیه ساکنان شهر. در دُم دوسد شهسوار سیِ نا زیر فرمان نیکولو دا بیگوسی، کارگزار سی نا می راندند.
"برای روشن ساختن شمار نیروها باید دانست 19000 پیاده از این مردان بود: 8500 تن از بخش "شهر"، 4800تن از بخش سان مارتینو و 5700 تن از کامولیا. بیفزائید 800 سوار آلمانی که بیستگانی از انجمن شهر می گرفتند و دوسد و چهار سد شهسوار. شمار ارتش رویهم رفته به بیست هزار و چهار سد تن می رسید، 1400 سوار و 19000 پیاده.
چشم انداز ایواریِ سرزمین نزدیک مونتاپرتو در جنوب سی ینا، که تپه های گچی ویژگی برجسته آن است.
"... سپیده دمان، پیش از چاشت سی نائی ها، کنت آرِس از سواران و نگهبانان خویش خواست همانطور که از پیش مقرر شده بود پشت تپه موضع شبیخون گیرند. با فریاد یا عیسی مسیح و یا سنت جرج که نام رمزشان بود روان شدند. پنهانی در دره رود بی ینا بسوی مونت سِلوَلی رانده گوش بزنگ شنیدن فرمان فرمانده سی نائی در بیرون شدن بهر تازشی باد سان به کناره سپاه فلورانسی ها پنهان ماندند. فرمان رفته بود که تا بر آمدن تندرِ تازش هیچ شیپور و کوسی نزنند.
"بدین روش بسوی نبرد راندند، در حالیکه خورجینها و سور و سات را در بلندیهای رولوپه جای گذارده بودند. با رسیدن به جاده مسطح مایستر هاینریش فون اشتاینبرگ پیشترک تاخته با ادای درود بر افسر فرمانده و سپاه چنین گفت : "اعضای دودمان اشتاینبرگ این امتیاز از امپراطوری مقدس دارند که در هر نبرد پیشاهنگ باشند. شرف خانوادگی ام از من چنین می خواهد و از هیمنرو خواهش دارم بگذارید بر شما پیشی گیرم." درخواستش برآورده شد. با این همه وقتی هِر والتر دید کاکایش هاینریش فون اشتاینبرگ سربلندی پیشتازی سپاه یافته پیش رانده شتابان فرود آمده به زانوی کاکا در آویخت که: " خواهر زاده توام و سر از زانویت بر ندارم تا خواهشم روا داری. از تو لطفی چشم دارم تا از من دریغ نداری." انبوه شهسوارانی که این رویداد را می نگریستند از مهتر خواهش پذیرش در خواست خواهر زاده داشتند. سرانجام هاینریش فون اشتاینبرگ گذاشت خواهر زاده اش پیشتاز سپاه گردد و از روی اسبان خم شده یکدیگر را به آگوش کشیده و شهسوار کهتر در سپاس این نکوئی بزرگ از روی گردن اسب سرِ ستایش خم کرد. سپس خودِ رخشان را باری دیگر بسر گذارده پس و پیشش چفت کرده لبه اش را بالا زد. مایستر هاینریش به سوی او بر گشته گفت: "پیش تاز، چسبیده به تو پی ات هستیم و آماده ایستادنِ کنارت. دلداریت کامیابت کند. پس بی درنگ به نام خدا، مریم باکره و سنت جرج، پناهان و پایمردانمان بتاز!"
"هر والتر مهمیزی به اسبش زد تا چون تازی از جا بجهد. دو جور زره اسب را پوشانده بود، جوشنی از زنجیر ریزبفت پولادی و دیگری کژاغندی از چرم ساغری که رویش سرخ ابریشم تافته ای ((zendado انداخته بودند و بر رویش اژدرهائی سبزفام از نشان خانوادگیش. راستی که اسب به تنهائی اژدرهائی را می مانست آماده فرو دادن هرآنچه رو در رویش می شد. چنین بود هر والتر، جوان و زیبا،شهسواری با دلاوری بهادارانه و ساز و برگی بی مانند. پشت سرش هاینریش فون اشتاینبرگ می تاخت و اسواران و پایگان رکابش در پیشان کنت جردن و با پایگان و اسوارانش. پشتیبان این همه افسر فرمانده، درفش داران و یک سوم شهری های سیِ نا بود که سینیور نیکولی دا بیگوسی از پی می آورد. بدین ترتیب سپاه، تنگاتنگ یکدیگر بسوی رودخانه دره آربیا، سر راه مونت سِلوَلی رفته با گذر از دره به دشت رسیدند. این همه در بامداد شنبه چهارم سپتامبر، اندک زمانی پی برآمدن روز بود.
"با نزدیک ترشدن دو سپاه به یکدیگر تبیره زنی چرتو جیکولینی نام که روی برج مارسکوتی شهر سیِ نا نگهبانی میداد، نواختن گرفت تا بسیاری از زنان و مردان برای شنیدن آنچه دیده بود بسویش دوان شدند. از فراز برج بر آنان بانگ زد سی نائی ها می تازند! از تپه سرازیر شده به رودخانه آربیا نزدیک می شوند. اینک از رودخانه گذشته بسوی مونت سِلوَلی می روند. از خدا بخواهید پیروزشان کند! مردمی که بدو گوش سپرده بودند بزانو در آمدند. دوباره بانگ زد "اینک دشت را پشت سرگذارده آغاز بالا رفتن از تپه می کنند. فلورانسی ها نیز همین کنند. دو سپاه از دو سو در تلاش رسیدن به بالای تپه اند تا برتری بلندی را از آن خود کنند." درست آنگاه سی نائی ها به پشته ای کوچک رسیدند. در آنجا هر والتر در حالی که یک تیرپرتاب پیشاپیش دیگران می تاخت پیش آمدن سپاه دشمن را دید. با پائین آوردن نیزه، بستن لبه خود و صلیب کشی بر سینه مهمیزی به اسب زده با فریاد نبرد پیشِ دشمن تاخت. تبیره زن فراز برج سیِ نا با دیدن اینها بانگ زد: "به چکاد رسیده اند! در جنگ تن به تن با فلورانسی هایند! ندای درخواست رحمت* از پروردگار را بلند ترکنید." مردم پائین برج دوباره دم گرفتند: "پروردگارا رحمی!" نخستین هماورد هر والتر، سینیور نیکولو گیاندونی، از مردم لوکا بود که نیزه اش به آنِ هر والتر خورد و در هم شکست، در حالیکه هر والتر بی گزندی استوار بر زین نشسته ، نیزه اش زره دشمن را شکافته، کشته و از اسب بزیر انداخته بود. دومی و سومی را هم با نیزه از اسب بینداخت. چهارمین پیش تاخته هم به نیزه هر والتر کشته شد تا سر انجام نیزه اش شکست و شمشیر آخته، چون شرزه شیری میان مردان لوکا افتاده بسی را بزد و بشکست؛ خون زیادی بدستش ریخته شد.
" هاینریش فون اشتاینبرگ، نیزه راست کرده پشت سر خواهر زاده می تاخت. اولین کسی که با او درگیر شد سروان زنوبی پراتوئی بود. زور نیزه هاینریش فون اشتاینبرگ چنان بود که زره را گذارده به سینه اش رسیده اسب و سوار بکشت؛ زان پس میان مردان پراتو، پیروان سینیور زنوبی افتاده از آنان بی شمار زد... سپس کنت جردن پیش تاخت، نیزه در دست برای سر پنجگی با سینیور دوناتللو، فرمانده مردان آرسو. در حالی که شمشیرهم آخته بود چون هرکولی دیگر بر مردان آرسو سایه انداخت: راست اینکه خود هرکول نیز بدان بی باکی که کنت جردن فلورانسی ها را بر زمین می ریخت تروائی ها را درو نمی کرد. همه تماشائیان کارهای سربازان آلمانی اش از انضباط و شیوه شان در تار و مار کردن دشمن در شگفت بودند! در این بین کنت آلدوبراندینو و درفش دارانش همراه شهریان زیناوند شده سیِ نا با ژیان فریادهای "مرگ! مرگ!" بر فلورانسی ها تاختند...
"یاری و دستگیری جستن فلورانسی ها از سنت زانوبی و سنت لیپاراتا سودشان نکرد و خونشان چون بره های عید پاک بدست سی نائی ها بر زمین می ریخت.
"دیده بان بالای برج مارسکوتی سیِ نا که آن به آن جنگ را گزارش می کرد فریاد زد: " اینک سی ینائی ها از شش جهت بر آنها می تازند: از خدا بخواهید بر زور و دلداریشان بیفزاید!" باری دیگر بر منتظران پائین بانگ زد: " درفش داران همراه نیروهای شهری دشمن را می فشارند، درخواست حفظشان از خداوند را پی گیرید!" بدین شکل به گزارش آنچه می دید می پرداخت تا زمان از پایان ساعت سه تا دور و بر ساعت نه که آفتاب یکسره برخاسته بود رسید...
"نزدیک غروب، هنگام نماز شام، آنگاه که آفتاب چشم فلورانسی ها را می زد باری دیگر سی نائی ها آوای دهشتناک جنگ سر دادند، مرگ! مرگ! نابود باد فلورانسی های خائن!" هوا را پرکرده همه صداهای دیگر را محو کرده شرنگ ترس به دل ارتش دشمن ریخت.
کنت آرس و مردانش، پایگان و اسواران، زیر پوشش این غریو جنگ از کمین بیرون جسته برابر برنامه پیش بینی شده به بال سپاه دشمن تاختند...
"بدین ترتیب در گرماگرم نبرد، آلمانی ها و سی ینائی ها به درفش ها و پرچمهای ارتش فلورانس نزدیک شده گرفته به خاک کشیدند، ابتدا درفش شهر فلورانس را که بر بلندای ارابه جنگی بزرگی بود کندند. گرد ارابه نبردی سخت در گرفت و بسی از دو سو افتادند و بسی خون که زمین گلگون کرد. اما سرانجام همه درفشهای دشمن بزیر آمده لگدمال شد و فریاد بلند اردوی سی ینائی ها به آسمان خاست...
" از سربازان آلمانی و بزرگ دلاوری هاشان گفتیم: اما بگذارید همین درباره دلاور مردم سی نا و شهسوارانشان گفته آید زیرا قصه پهلوانیشان وصف نپذیرد. یکایک مردان در دفاع از خانه و شرف و حفاظت از شهر خود به میدان شتافته دشمن را پس رانده فریاد می زدند: " پیش آئید! پیش آئید و باره شهرمان خراب کنید! پیش آیید! درون شهر آئید! دژ خود سازید! فرمانداران خود را بگمارید تا ستممان کنند!"...
"دیده بان کرتو کچولینی با دیدن این رویدادها از فراز برج مارسکوتی بانگید: " دشمن پس زده می شود... آتش جنگ هنوز می سوزد و پرچمهای فلورانسی ها از پی هم بزمین می افتند... در خواست از درگاه سرورمان و مادرش را پی گیرید!" تمام روز تا پس از نماز شام فریاد جنگ نخوابید تا کشته های دشمن پشته شد و سی نائی ها فرسوده ی کشتن. راهها گلگون شد و خون فلورانسی ها آب سرخ فام رود مالنا پر کرد.
مردم سیِ نا با دیدن پس نشستن دشمن دلدار تر شده و بسیاری دمشان گرفتند. هر فلورانسی که بدست سی نائی ها افتاد بی باکانه کشته شد! شمار کشتگان را خدا داند و بس! فریاد "تسلیم!" شان سودی نمی کرد و یک به یک از دم شمشیر می گذشتند. اینها کار سربازان آلمانی بود: آورده اند که جز اینها هیزم شکنی سی ینائی تبر بدست به اردوی فلورانسی ها رفته یک تنه کمابیش بیست و پنج دشمن را بزد...
" اینک از فراز برج دیده بانی ندا آمد: " فلورانسی ها شکست می خورند. در شش جهت می گریزند!" با شنیدن این مردی، ماجیسکالو نام، در پای برج کلاه از سرگرفته دور چرخانده فریاد می : " پیروزی از آن ماست. فلورانسی ها شکست خورده خوار می شوند و دلاوران ما پیشان روانند!"
در میان شمار اندک زنده ماندگان مردمی از لوکا، آرسو، اُرویِتو، وال دِ سلا، پراتو و پیستویا دیده مس شدند. این مردان کشته شدن گله وار همرزمانشان بدست سی ینائی ها را دیده بودند. پس بسیاری از آنان پشت به نبرد کرده بسوی مونتاپرتو گریختند، جائی که باز راهشان سراسر بسته و گریز، ناشدنی بود. سرآخر فرماندهان به رایزنی با درفش داران و کنت جردن پرداختند و شماری از شهسواران گفتند: "شمار بزرگ مردان و اسبان کشته شده دور و برمان را بنگرید و بگذارید ترحم کنیم! بگذارید اعلام کنیم هرکه تسلیم شود زنده می ماند و اسیر می شود اما هرکس بر نبرد پای فشارد کشته می شود." پس از پذیرفتن این رأی جارچی فرستادند. نیازی به دوباره جارنبود زیرا دشمن از اینکه سی نائی پیدا شده او را اسیر گیرد خشنود می شد و در واقع بسی از آنان جان بردن را بند بر خود نهاده گروهی دست از جنگ کشیدند. تمامی کسانی که از لوکا، آرسو و اورویتو بودند و بسیاری از کسانی که بسوی مونتا پرتو گریخته بودند با شنیدن جار برگشته، پیاده شده زره بر زمین انداخته و برای زندانی شدن خود را تسلیم فرمانده سی ینائی ها کردند...
" در آنجا شگفتی ها رخ داد. داستان زنی اوسیلیا نام را گفته اند که سبزی می فروخت و در کامپانسی، کامولیا می زیست و برای نیرو دادن به رزمندگان اردوی سی ینانی ها خوراکی های خوب می آورد. بر پایه این داستان خوراکی ها را بار الاغکی کرده بود- همانند آنکه فلورانسی ها در دروازه کامولیا بالای بارو برده بودند. اما با دیدن درهم شکستن فلورانسی ها و گریز بسی از آنان، اوسیلیا اردوی سی ینائی ها در بلندی رولوپه را که تمام تدارکات ارتش سیِ نا در آنجا انبار شده بود و پرچم بزرگ سیِ نا بر فراز "گروچیو"افراشته بود را ترک کرد و بسوی آوردگاه روانه شد و یک تنه سی و شش را با بستن شالی به اسارت گرفت...
"گفته اند از مردان فلورانسی ها و متحدانشان 18.000 تن در نبر کشته و 15.000 تن اسیرشدند. از پشته کشتگان و کسانی که جان می دادند چنان بوی زننده ای بر می خواست که تمامی ساکنان منطقه را ترک کردند. شمار اندک کسانی را که توانستند بگریزند کس نداند...
"بامداد پنجم سپتامبر سی نائی ها آغاز بستن خورجین هایشان کرده پیروزمندانه و با شادمانی بسیار در رده های بسامان به شهر بازگشتند... همه درفشهای فلورانسی ها را در دو بسته بار الاغ اوسیلیا کرده بر رویش زنگ بزرگ مارتینلا نام را [که فلورانسی ها در ارابه جنگیشان به میدان آورده بودند] گذارده بودند... یکی از فرستادگان فلورانسی را که خبر ناگوار را به سیِ نا آورده بود به دم الاغ دیگری بسته بودند که پرچم پر افتخار شهر فلورانس را به شکلی رویش انداخته بودند که به گل کشیده می شد. پسرکانی در کنار فرستاده دویده دستش انداخته می گفتند :" بیا! در کامپورگی دژت را بساز، فرماندارانت را در هر بخش شهر بر گزین!" و گر پایمردی مردان نبود به دست پسرکان کشته می شد.
" سپس تبیره زنان آمدند و در پیشان درفش مانفرد شاه و کنت جردن، کنت آرس و دلاور بیستگانی خواران آلمانی اش، با تاجی از شاخه های کوچک زیتون بر سر هریک و ترانه های بومی بر لب. پرچم بزرگ سفید سیِ نا روی ارابه جنگی که با دو اسب باشکوه کشیده می شد روان بود و انبوه زندانیان در پی اش... و خود اوسیلیا، با طنابی در دست که سی و شش زندانیش را بدان بسته بودند. پی همه کنت آلبراندینو سانتا فیوره سرکلانتر سیِ نا می آمد. بدین شکل روان بودند و تاج پیروزی شاخ زیتون بر سر، سرود شکر خداوند و مریم پاک می خواندند. پیشاپیش درفش داران مردم شهر شادمانه جست و خیز می کردند، چنان سبک گام که گوئی هیچگاه پایشان به زمین نمی خورد..."
فلورانسی ها شکست خود را از خیانت بوکا دگلی آباتی می دانستند که به گفته آنها نقشه جنگیشان را به سی نائی ها داده بود. تلخی این ماجرا هنوز در اشعار دانته که بهنگام نبرد مونتاپرتو (یا مونتاپرتی) زاده شد پژواک دارد. در سرود سی و دوم دوزخ به شرح دیدارش با بوکا دگلی آباتی می پردازد که همراه دیگر خیانتکاران در آنتونرا، درک اسفل اسافلین، تا گردن در یخ فسرده اند.
دانته، دوزخ، سرود سی و دوم، 111-32*
" و در آن ضمن که در سرمای جاودان سخت می لرزیدم، بسوی مرکزی رفتیم که هرآنچه را وزنی است روی بدان است.
و نمیدانم که از روی عمد بود، یا بحسب تقدیر، یا تصادف، که در حین گذار از میان سرها پای خو را سخت بصورت یکی از آنها زدم.
سر، گریه کنان نالید که :"چرا لگدم میکنی؟ اگر نیامده ای تا انتقام مونتاپرتی را افزون کنی، برای چه عذابم می دهی؟"
و من گفتم :"استاد من لختی در اینجا درنگ کن، زیرا که باید از تردیدی در باره این روح بدر آیم؛ در عوض ازآن پس هر قدر خواهی بشتابم وادار".
راهنما ایستاد و من، بدان کس که همچنان کفر می گفت ، گفتم :"تو که ای که دیگران را چنین ملامت میکنی؟"
پاسخم داد :" تو خود که ای که از "آنتنورا" میگذری و گونه های کسان را با چنان سختی لگد می کنی که حتی زنده ای را نیز زیاد است؟"
جوابش دادم : من زنده ام، و گر خواستار نام آوری باشی، می توانم تو را خوشایند بوده نامت را در زمره دیگر نامهائی که ثبت کرده ام در آرم".
و او به من گفت :"من خواهان خلاف آنم که گفتی؛ از اینجا برو و بیش از اینم میازار، زیرا تو راه تحبیب ساکنان این درک اسفل را نمی دانی."
چون چنین شنیدم پوست گردنش را گرفته گفتم :"بهر تقدیر باید نام خویش را بگوئی وگرنه موئی بر سرت نگذارم".
و او به من گفت :"حتی اگر سرم را یکسره بی مو کنی نگویمت و ندانی که که ام، وگر هزار لگدبر سرم زنی."
موهایش را در دست پیچانده و بیش از حلقه ای را از سرش کندم ، و دیده بزیر، زوزه می کشید و سخت تاب می آورد، تا یکی از دوزخیان بر او بانگ زد :"بوکا تراچه می شود؟ تق و توق دوزخی دندانهایت بس نیست که عو عو کنی؟ کدامین دیو بر جانت افتاده؟"
گفتم :" دیگر نیازی به سخن تو شرارت پیشه خائنم نیست، و خبرت را چنانکه باید به عالم و آدم خواهم رساند تا مایه ننگت شود."
قانون اساسی 1262
دو سال پس از پیروزی مونتاپرتو، بسال 1262، انجمن شهر سی نا که با توجه به آزادی شهر نیرو گرفته بود قانون اساسی سیِ نارا نوشت. شکل حقوقی اش در یکتائی روح حاکم بر سراسر آن، که تکاملهای طبیعی را نه نادیده می گیرد نه دست کم، استثنائی است. از این دیدگاه از بسیاری قانونهای اساسی دیگر که بمراتب دیر تر از آن نوشته شده خردمندانه تر است و نشان از درک طبیعت بشر دارد.
بموجب این قانون رهبری در دست مردم قرار می گرفت هرچند تصمیم گیری در این باره زیر فشار توده ها نبود. بنا براین، منظور از "مردم" نه همه توده ها، بلکه مجموعه ای از شهروندان بود که یارای پذیرش مسئولیت داشتند. بنا براین انجمن زنگ** که با صدای زنگ برای تصمیم گیری در مورد آسایش و سرنوشت تمامی شهر تشکیل می شد سیسد عضو یا بیشتر داشت که توسط کلانتر که خود بر گزیده ای از میان اعضای انجمن بود، یا بدست سران دولت، یا نمایندگان اصناف گوناگون بر گزیده می شد. بدین ترتیب رهبری از پائین به بالا، و نیز با گزینش از بالا شکل می گرفت.
در آن روزگار کلانتری دائمی از بیست و چهار کلانتر تشکیل می شد که از همه صنوف و طبقات گزیده شده بودند و به شیوه رومی ها Vigintiquator partis ghibelline populi civitatis et cornitatus Senarum نامیده می شد. نیمی از کلانتران از شهسواران موسوم به نظامیان " milites' " بودند و نیمی از شهریان، "populus" هر چند درمیان هر دو دسته بزرگزادگان و توانگران نیز دیده می شدند.
مقامات اجرائی دائمی (balie) از جمله مسئول Biccherna ، که نامی است احتمالا" بر گرفته از 'Bücher' به معـــنای دیوان مـــالی یا وزارت دارائی سیِ نا، از میان اعضای شورای زنگ برگزیده می شدند. همین دیوان مسئول نگهداری خیابان ها، پلها، تأمین آب و چشمه ها و تصویب برنامه های ساخت بناهای دولتی بود. معمولا" خزانه دار یا همان وزیر مالیه راهبی بود که از دیر سن گالگانو نزدیک سیِ نا بر گزیده می شد زیرا راهبی که هیچ مال و منالی نداشــــت در جایـــگاه خزانه دار فــــساد ناپذیر می بـــود. چهـــار provisores, یا بازرس که از میان خوشنام ترین مردم شهر گزیده می شدند خزانه دار، گنجور، وزیر دارائی، یا camerarius رایاری می کردند. در آن روزگار شهرهای ایتالیا شهردار، داروغه یا پودستا، podesta داشتند. کارش نظارت بر اجرای درست قانون اساسی بود. بدین منظور کلانتر او را از شهری دیگر، ترجیحا" شهرهای لومبارد چون بولونا و مودنا بر می گزید که بخاطر مدارس فقهی-حقوقی شان نام آور بودند. دستمزد پودستا را شهرداری می داد که فزون بر این کاخی در اختیارش می گذارد، و با گذر زمان رسم شد تا زمانی که داروغه-شهردار سرِ کار بود از آنجا بیرون نیاید و با زندگی همچون بندیان بدور از هرگونه احتمال فساد ماند.
کتاب بزرگ قوانین، Statutesسال 1262 در چهار بخش یا فرنام است: نخستین بخش به پاسداری از دین و هرآنچه به مدیریت دین بر می گشت می پرداخت؛ دومین به رویه قضائی؛ سومین به وظائف شهرداری و چهارمین به حقوق مدنی. آنچه از نظر روح حاکم بر تنظیم قوانین اهمیت دارد جملات نخستین بخش نخست است که شرحی مفصل از وظائف پودستا می آورد و به روشنی موظف می گردد همواره دو شمع به هزینه شهر پیش محراب مریم پاک روشن نگاه دارد؛ همینطور پیش Carroccio، ارابه جنگی که پرچم سفید بزرگ مریم پاک را حمل می کرد، که پالادیوم، Palladium، یا حامی شهر بهنگام جنگ شمرده می شد؛ نوری که هیچگاه خاموشی نگیرد و شب و روز پاسداری در بزرگداشتش کمر بسته باشد. پشت بند این دفتر از قوانین مقررات حفظ اموال کلیسا و نیز مدیریت حوزه اسقفی در فترت و شیوه نامه برگزاری آئین سوگند رئیس صنف بنایان کلیساهای جامع* و مباحثی از این دست.
نگهداری باروی شهر، خیابانها، پلها و چشمه ها در شمار وظایف شورای شهرداری بود. در چارچوب حفظ نظم و قانون در شهر، آزادی های فردی به شدت محدود می شد درحالیکه هیچگاه فراموش نمی شد که دولت باید دعاوی حقوق فردی را محترم شمارد.
شیوه بیزانسی**
نقاشی سیِ نائی قرن سیزدهم بشدت زیر تأثیر نقاشی های بیزانسی بود که از جنوب ایتالیا، و حتی بیش از آن از راه پیزا به سی نا می رسید؛ خاستگاهش را می توان در هنرنیایشی شرقِ بیزانسی دید که با نام "مانیرا گِرِکا : شیوه بیزانسی یا یونانی" که از قسطنطنیه و قبرس وارد شهر پیزا که به تجارت دریائی می پرداخت شده بود. دانشمندان سده نوزدهم این نقاشی ها را "خشک" و حتی بدوی نامیده اند؛ در حـالی که نمایانگر هنر نمادینی اند بس آگاهانه که بر کیفیات معنوی صورت و رنگها تأکید کرده بعمد ژرفانمائی و هر چیز مربوط به "فریب" طبیعت گرانه را کنار می گذارند. همزمان می توان از "هنر ناب نقاشی" دم زد که بیشترین شدت و ژرفای خود را به رنگ، و بی آمیغ ترین نوایش را، به خط می دهد. بیشتر نقاشی های سیِ نائیِ این دوران شمایلهائی راستین بودند که ممثلهای پاک را می نمایاندند. زیبائی رخشان و سنگین و رنگین آنچه "شاهکارهای بدوی"* سیِ نا نامیده شده از همین نقطه در تاریخ سی نا می آید.
نیکولو[نیکلا] پیسانو**
در نتیجه پیروزی بر حزب گوئلف و اتحاد شهرهای گیبلینی در پیش، سیِ نا خود را در ارتباطی تنگاتنگ تر از گذشته با پیزای شکوهمند یافت که از مدتها پیش مهم ترین بندر تجارت دریائی سیِ نا بود. اینک پیزا حالت پلی میان سیِ نا و سیسیل، سرزمین مانفرد شاه را پیدا کرده بود. پس شگفت نبود که در سال 1266 نیکولو پیزانوی پیکرتراش که تازه ساخت منبر پرآوازه کلیسای جامع پیزا را به پایان رسانده بود به ساخت منبری استادانه تر از آن در کلیسای جامع مریم پاک سیِ نا فراخوانده شود. نقشهای تمام برجسته پیزانو در منبر سیِ نائی اش که اینجا و آنجا پیکره هایش کمابیش کنده از زمینه خویش دیده می شوند، بروشنی یاد آور کارهای متأخر رُمی روی تابوتها و تاقهای پیروزی است. در قیاس با پیکرتراشی فرانسه و شمال در همان دوران، کارهای پیسانو که بیشتر به هنر رومی شباهت دارد، درست به همین دلیل، زمینی تر و خردگرا تر است؛ هنرش آن ضرباهنگ و هوشیاری نسبت به نور را که در کار پیکرتراشان بزرگ دوره گوتیک آنقدر پرمعنی است ندارد؛ جزئیات، زیر دستان وی ملموس تر و خردگرا تر است و غوغائی از سایه روشن، از غنای حرکاتی که به پیکره های خود می دهد بر می خیزد. از سوی دیگر برخی پیکرکهای گوشه های نرده هشت پهلو نمایانگر توانائی بالای کلاسیک اوست.
طرح منبر پیسانو در کل گوتیک است :گِرد نرده هشت پهلو مجلس هائی از زندگی عیسی به نمایش در آمده، بخشی بصورت نقش نیم برجسته و بخشی چون پیکره های همه جانبی نمایانگر رموز "شاد" و "غمگین" زندگی خاکی عیسی : بشارت ، دیدار مریم پاک با الیزابت ، ولادت ، بردن عیسی به معبد برای نامگذاری ، ستایش مغان ، گریختن یوسف نجّار و همسرش مریم و عیسی به مصر ، تعمید عیسی و آغاز راهبری ، تصلیب و روز رستاخیز. زیر این نقش برجسته های نمایانگر تجلّیات خداوند بر روی زمین و اشاره به بخشایشهائی که می توان از آنها کسب کرد، تک پیکره هائی نمایانگر فضائل گوناگونی دیده می شود که وجودشان پیش شرط رسیدن به تجلّیات لطف الهی است. اینها به شکل پیکرک های زنانه بر تارک هر هشت ستون بیرونی منبرنمایانده شده اند. پایه های چهار تا از هشت ستون بیرونی بر پشت شیری است به نشانه لگام زدن بر چار آخشیج . روی پایه ستون مرکزی که شیران گردش خرامانند، پیکرکهای کنائی به نشانه هفت هنر آزاد، به سخن دانته نمایانگر حکمت ذاتی مرده ریگ گذشته و زمینه سازی برای حکمت الهی مسیح : هفت هنر آزاد متشکل از: علوم چهارگانه حساب، هندسه، موسیقی و هیئت، و علوم سه گانه نحو، فن بیان و فلسفه، در اینجا لفظ به لفظ برابر با مبانی هنر استعلائی رستگاری گرفته شده است.
در سال 1284پسر نیکولو پیسانو بخش پائینی نمای کلیسای جامع را به پایان رساند و در ازایش از آزادی شهر سیِ نا و معافیت عمرانه از پرداخت مالیات برخوردار شد.
بال چپ نقاشی سه لتی محراب، کار نقاشی ناشناخته، بین 1270 و 1280 به شیوه بیزانسی. در مرکز یحیی معمدانی دیده می شود با صحنه هائی از زندگیش در چپ. از نگارخانه سی ینا.
منبر مرمرین کار نیکلا پیسانو در کلیسای جامع سیِ نا
شمایل مریم پاک و کودک از دیر آیسولا، Abbey at Isola، نزدیک سی ینا، احتمالا" کار نقاشِ جوان، Duccio di Buonin-segna، دور و بر 1300م. از نگارخانه سی ینا.
درون کلیسای جامع نمایانگر منبر ساخت نیکولا پیسانو.
شب پیش از نبرد مونتاپرتو کلیدهای شهر برابر این نقاشی مشهور به "مریم فراخ چشم" تسلیم شد. امروزه تابلو را در موزه کلیسای جامع آویخته اند.
منبر کار نیکلا پیسانو در کلیسای جامع سیِ نا.
- از سِفر پیدایش، "بگذار نور باشد": (flat lux: Let there be light ).
- The Essential Titus Burckhardt, Edited by William Stoddart.
- Outline of Hinduism.
- Sena ventus civitas Virginis.
- 'Il Buon Governo'.
- The City of the Soul.
- Civitas Veneris.
- The Holy Monogram.
- Book of Kells ؛ مسیحیت در قرن 5 میلادی توسط “پاتریک مقدس” در ایرلند گسترش یافت. راهبان ایرلندی برای این که کتاب مقدس در تبلیغ مسیحیت بکار افراد بیشتری آید، این کتاب را رونویسی می کردند و آن را با زیباترین نقوش می آراستند. یکی از این کتاب ها که به نام کتاب “ کلز” شهرت دارد از شاهکارهای هنری جهان است . این کتاب که با تذهیب های بسیار زیبا و ریزه کاری های حیرت انگیز زینت یافته است اکنون در کتابخانه ی کالج “ترینیتی” واقع در شهر “ دوبلین “ نگهداری می شود. م.
*- یـــــکی از هشـــــت دروازه باروی کهـــــن سیِ نا بــــا ایــــن نوشـــــته بـــر طاقش: "Cor Magis Tibi Siena Pandit", بدین معنا: "دل سی نا بر شما گشوده تر است تا دروازه هایش." کتیبه در بزرگداشت گرانددوک توسکانی، فردیناندوی یکم، حک شده بود.
- به معانی جدا، هرچند کمابیش همانندی چون: دوشیزه، عذرا، پاک و مقدس.
- در زبان سیاسی سده های میانه، سیوی تاس اغلب دلالت به دولت- شهرهایی داشت که در جاهای گوناگون اروپا مخصوصاً ایتالیا شکوفا می شد. رگنوم به پادشاهی هایی گفته می شد که در نیمه دوم سده های میانه در حال تشکیل بودند. رسپوبلیکا در بیشتر موارد برای توصیف جامعه ای گسترده تر مانند امت مسیحی به کار گرفته می شد که همه مؤمنان را در بر می گرفت. دیدگاه هرکس تعیین می کرد که منظور او از جامعه امپراتوری است یا کلیسا. آفتاب.
- در ایتالیایی، اسپانیائی و پرتغالی کمپو "میدان" است. در ونیز میدان است، جدای از اینکه در چه اندازه باشد؛ میدان سن مارک تنها استثنای این قاعده و تنها فضای شهری است که بجای کمپو، پیازا، piazza(میدان بزبان ایتالیائی) نام گرفته است. در ایتالیا شماری از جاها کمپو نام دارد، مثل Piazza del Campo در سیی نا. تاریخ سی ینا بر پایه پیزا دل کمپو، یا به گفته سی ینائی ها "ایل کمپو، 'il Campo'" شکل گرفته است. اهالی شهر بازیهای دیدنی و در عین حال "دهشتناک" خویش را در این میدان برگزار می کردند، هرچند بعدها جای خود را به پالیو، Palio ، داد که جشنها و بازی های خطرناک در آن برگزار می شد ( ایل کمپو تنها جای مجاز برگزاری بازیها بود). بازار هم در همین جا بر پا می شد. چهره های مانگار این شهر چون سانتا کاترین، قدیس عارفی که پیوندی ژرف با تاریخ سیِ ینا دارد و هنر مندانی چون سایمون مارتینی یا جاکوبو دلّا کوئرچیا در همین جا در گذشته اند.
پیازا دل کمپو در پهنه گیتی بی همتاست و این، از همان شکل بسیار ویژه زمینش که میدان را به صورت صدف بزرگ کاوی درآورده آغاز می شود. آجرفرش قرمزش طرح جناغی دارد...میدان در پایان سده دوازدهم در زمینی که مدتها برای برپائی بازار و نمایشگاه کار گرفته می شد، در ملتقای خیابانهای اصلی ساخته شده است. وقتی ساختمان به پایان رسید (تاریخ ساخت کف به دهه 1300م. می رسد) گنجایش تمامی مردم شهر را که برای انواع رویدادها گرد می آمدند داشت. این میدان از دوران جمهوری تا دوره مدیچی که زیر فرمان کاسیمو د ودیچی قرار گرفت پذیرای تمامی رویدادهای مهم تاریخ شهر بوده است... م.
- پس از شکست دریائی از جنوا و نابودی همیشگی پورتو پیازا بدست نیروهای جنوائی در سال 1290م، و تغییر مسیر رود آرنو که رسیدن کشتی های کوچک موسوم به گَلی را به بندر واقع در بالای رودخانه ناشدنی کرد دیگر بندری بر جای نماند. م.
- در اساطیر اتروسکی ایزدبانوی جنگ، هنر،خرد و تندرستی که بسی از ویژگیهایش را وامدار ایزدبانو یا الهه رومی مینروا است. لغت نامه دهخدا.
- اسقف .(از یونانی ِ اِپیسکُپُس) سالار ابرشیه*. سالار اسقفیه . حاکم ترسایان. (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است. لغت نامه دهخدا.
* ابرشیه، مکان و اشخاصی که زیر نظر اسقف و کلیسائی باشند. همان.
- Liturgy.
- Papal bull.
- نظام ارباب و رعیتی، سرواژ، سرفدام.
- Ghibelline party.
- Guelph.
- گوئیدو سی ینائی که گوئیدو دی گراسیانو نیز شناخته می شود نقاشی ایتالیائی به سبک بیزانس در ایتالیای سده سیزدهم بود. او پیشرفتهای مهمی در فن نقاشی کرده بود. م.
- در آن زمان در فلورانس دو دسته سیاسی "گوئلفی"ها و "گیبلینی"ها با هم زورآزمایی سیاسی داشتند. "گوئلفی" ها هواه خواه پاپ و آزادی ایتالیا از زیر نفوذ آلمان بودند و "گیبلینی" ها طرفدار امپراطوری مقدس روم و ژرمن که ریاستش با امپراطور آلمان بود. در جنگی معروف به نام مونتاپرتی در سال 1260م. گیبلینی ها بر گوئلفی ها پیروز شده قدرت فلورانس را در اختیار گرفتند. گیبلینی ها از لحاظ اجتماعی مدافع طبقه اشراف (آریستوکرات ها) بودند. اما بعد از مرگ فرمانده این نبرد به نام فاریناتا حکومت بدست گوئلف ها افتاد– که خاندان دانته از آنها بود - و قدرت را به دست گرفتند. شهاب لنکرانی در دیباچه به نشانی: http://www.dibache.com/text.asp?cat=42&id=2619
- Milites et mercatores Senenses.
- Grande Tavola.
-Provins.
- Peter's Pence.
- In nomine Domini, amen.
- تالر" ، نیای دالر، دلار، سکه نقره و یکای پولی که نخست در بوهمیا ضرب شد در اغلب کشورهای اروپائی بعد از سال 1484 میلادی رواج داشت. نامش کوتاه شده یواخیمشتالر،"Joachimsthaler(Jachymov) شهری در بوهمیاست، جائی که اولین سکه ها از این دست به سال 1518 ضرب شد. نامش در آلمانی رسما" به تال تغییر نام یافته ولی در انگلیسی همان شکل قدیم رایج است. م.
- Te Duem laudamus. The Te Deum (also known as Te Deum Laudamus, Ambrosian Hymn or A Song of the Church) is an early Christian hymn of praise. The title is taken its opening Latin words, rendered literally as "Thee, O God, we praise". Ambrose in the fourth century wrote hymns in a severe style, clothing Christian ideas in classical phraseology, and yet appealing to popular tastes. He had found a new form and created a new school of hymnody. St. Hilary of Poitiers (died 367), who is mentioned by St. Isidore of Seville as the first to compose Latin hymns, and Ambrose, styled by Dreves "the Father of Church-song", are linked together as pioneers of Western hymnody. Isidore, who died in 636, testifies to the spread of the custom from Milan throughout the whole of the West, and refers to the hymns as Ambrosian.In uncritical ages, hymns, whether metrical or merely accentual, following the material form of those of St. Ambrose, were generally ascribed to him and were called "Ambrosiani". As now used, the term implies no attribution of authorship, but rather a poetical form or a liturgical use. Scholarship gives fourteen hymns certainly, three very probably, and one probably, to him.
- بوسه مقدس، بوسه مهر، Holy Kiss, Kiss of peace، درود ترسایان بر یکدیگر، بر گرفته از عهد جدید که پنج بار چنین آمده:
• Romans 16.16a — "Greet one another with a holy kiss" (Greek: ἀσπάσασθε ἀλλήλους ἐν φιλήματι ἁγίῳ).
• I Corinthians 16.20b — "Greet one another with a holy kiss" (Greek: ἀσπάσασθε ἀλλήλους ἐν φιλήματι ἁγίῳ).
• II Corinthians 13.12a — "Greet one another with a holy kiss" (Greek: ἀσπάσασθε ἀλλήλους ἐν ἁγίῳ φιλήματι).
• I Thessalonians 5.26 — "Greet all the brothers with a holy kiss" (Greek: ἀσπάσασθε τοὺς ἀδελφοὺς πάντας ἐν φιλήματι ἁγίῳ).
• I Peter 5.14a — "Greet one another with a kiss of love" (Greek: ἀσπάσασθε ἀλλήλους ἐν φιλήματι ἀγάπης).
- Receive the Holy Communion.
- Paternoster.
- Ave Maria.
-Terzo.
- Signor.
- اَرِّس، جائی در شمال فرانسه کهن و ایالتی در هلند امروزی که به هلندی اوترشت یا اوترخت گویند. م.
- Balzana.
-The "Carroccio".
- Monte Selvoli.
* Misericordia.
* برگردان شجاع الدین شفا از کمدی الهی، تهران: امیر کبیر، چاپ یازدهم،1380. دوزخ، صص 507-503. با اندک ویرایش.
** Consiglio della Campana- The Council of the Bell.
* Cathedral Guild of Masons.
** The "Maniera Greca".
* Maestri primitivi.
**Niccolo Pisano
- The Mysteries.
-Joyfull.
- Sorrowfull.
- The'joyful' and the 'sorrowful' mysteries of Christ's life on earth: the Annunciation, the Visitation, the Nativity, the Presentation in the Temple, the Adoration of the Magi, the Flight into Egypt, the Baptism of Christ, the Crucifixion, and the Day of Judgement.
- Annunciation.
- Visitation.
- The Nativity of Jesus or, simply, The Nativity.
- The Presentation in the Temple.
- The Adoration of the Magi.
- The Flight into Egypt.
-The Baptism of Christ.
- The Crucifixion.
- The Day of Judgement.
- Nature's power in leash.
- Seven Liberal Arts.
- The seven liberal Arts-consisting of the 'Quadrivium' of Arithmetic, Geometry, Music, and Astronomy, and the 'Trivium' af Grammar, Rhetoric, and Philosophy.
در ستایش تیتوس بورکهارت
" پس از کوماراسوامی کسی نتوانسته چون تیتوس بورکهارت موشکافانه نشان دهد چگونه همه تمدنها با هنر به بیان خود می پردازند."
ـــ هادسن اسمیت، نویسنده مذاهب جهان و چرا مذهب اهمیت دارد
"تیتوس بورکهارت همه زندگیش را روی پژوهش و نمایش جنبه های گوناگون سنت و خرد گذارد در دوران دانش و فن آوری مدرن یکی از برجسته ترین بیانگران حقیقت فراگیر بود."
ــــ ویلیام استادارات، نویسنده یادسپاری در سپهر فراموشی
"تیتوس بورکهارت با نگاه دانشمندی که ژرفبینی معنوی را با عشق به حقیقت جاوید در می آمیزد به مسیحیت می نگرد. نوشته هایش نشان می دهد این حقیقت امروز به همان سرزندگی هزاره های پیش است و تا زمانی که مردم مشتاق دیدن نور الهی اند چنین خواهد ماند."
ـــآنه ماری شیمل، دانشگاه هاروارد، نویسنده ابعاد عرفانی اسلام
"بورکهارت نه تنها حقیقت لاهوتی تمدنهای سنتی گوناگون را آنطور که به زبان هنر مقدس بیان شده وانموده، بلکه چند کتاب روشنگر در هنر مسیحی نگاشته، هم در باره کل بینش، هم آن علم سنتی که آفرینش هنر ورجاوند مسیحی را شدنی ساخت."
ــــ سید حسین نصر، دانشگاه جورج واشنگتن، نویسنده قلب اسلام
تیتوس بورکهارت نویسنده و اندیشمند طیفی گسترده ای از مباحث جدائی ناپذیر از سنت های مقدس است، با توانائی خطاناپذیر نیل به حقائق اساسی و تبیین اقناع گرانه قدر و اهمیتشان برای اذهان امروزی."
ـــبرایان کیبل،نویسنده هنر: برای که و برای چه؟
"تیتوس بورکهارت یکی از برجسته ترین مراجعِ مکتب حکمت خالده است که ترکیبی بی همتا از استعدادها را در کار معرفی سنت های بزرگ جاویدان خرد جهان کرده است. او بخوبی با عوالم مذهبی گوناگون آشنا بود و می توانست با توانائی در طیف بس گسترده ای از مباحث سخن راند. کتابهایش با آن نثر روان و شیوا که بس زیبا به زیور چاپ آراسته شده گنجینه هائی است ماندگار."
ـــ جیمز اس. کاتسینگر، دانشگاه کارولینای جنوبی، گردآورنده راههای دل: تصوف و شرق مسیحی
"تیتوس بورکهارت یکی از توانا ترین شارحان مکتب حکمت خالده بود. کارش بیش و پیش از هرچیز به اصول منشأ علوم و هنرهای سنتی و پیوند میان عقلانیت و معنویت بر می گشت."
ـــ هری اُلدمیدو، دانشگاه لاتروب، بندیگو، نویسنده سنت گرائی: دین در پرتو جاویدان خرد
"بورکهارت یکی از برجسته ترین شارحان حقیقت کلی در حیطه فلسفه نظری ، کیهان شناسی و هنر سنتی است. وی از بزرگان حکمت خالده، بدان صورت که در فلسفه افلاطونی بیان شده ، ودانتا، تصوف، تائویسم و دیگر آموزه های اصیل باطنی بشمار است. از دید ادبی و فلسفی جایگاه بلندی در "مکتب سنت گرایان" قرن بیستم دارد."
ـــ انتشارات کتاب و صدای بانین، کانادا
"جستارهای بورکهارت برای هرکس که بر آن بوده که هنر و معماری امری فراتر از بازی تفننی مهرازان است صحنه را آماده نورانیت روح در برابر معجزه هنر وحیانی می کند. خواندن بورکهارت برابر است با نگرش از دگر سیمای نورانی شده به دل خرد ورجاوند."
ـــ مارک پری، نویسنده در بیداری و یادآوردی
"نوشته های تیتوس بورکهارت به شیوه ای که در شفافیت و صداقت بیتاست حقایقی را منتقل می کند که خود با آنها زیست؛ همانها که نیرویش بخشید و سراپای زندگیش را شکل داد. خلوص و شفافیت بیان نویسنده صرفا" خواننده را جذب آن وجودی می کند که همه این حقائق نور از او دارند. بی گمان هربار قلم بر می داشت و می نوشت همین را آرزو می کرد."
ـــ ژان کلود پتی پی یر، همکار تیتوس بورکهارت
"اندیشه بورکهارت روشن است و هشیارانه بیان شده است، استدلاهایش ژرف است و شهودی."
ـــ ویکتور دانر، دانشگاه ایندیانا، نویسنده در آمدی به سنت اسلامی
ستایش مبانی تیتیوس بورکهارت به کوشش ویلیام استادارت
" تیتوس بورکهارت (84-1908)، سویسی نویسنده ی آلمانی تبار، گوید "پیش نیاز فهم هر فرهنگ عشق بدان است و تنها بر این پایه آن حقایق همه زمانی و همه جهانی که در خود دارد عیان شود." این جُنگ ژرف از گزیده جستارهای اساسی بورکهارت با این گزاره می آغازد. استادارت با انتخاب و پیشگذاری " نوآورانه ترین و برجسته ترین کارهای بورکهارت گزیده آثاری را فراهم آورده که نمایانگر خرد، کیهان شناسی و فضیلتی است که در زیبائی شناسی هنر و معماری تجسم یافته است. کتابشناسی پربار و معرفی این مطالب دسترسی به متفکری بزرگ را که از این پیش در محافل فکری باختر زمین آطور که باید شناخته نبود میسر می سازد. این کتاب برای کتابخانه های دانشگاهی و مجموعه های کتابخانه های عمومی بزرگ الهیات توصیه می شود."
ـــ لایبرری جورنال
" این کتاب ویراسته دکتر ویلیام استادارت درک معانی ژرف تری را میسر میسازد که پشت سر تمامی جنبه های زندگی فرهنگهای سنتی چون عرب، تصوف، هنر و فرهنگ اسلامی وجود دارد."
ـــ فورورد ریویوز
"دکتر استادارت با فراهم آوری اینهمه مطالب ارزشمند در یک مجلد، کتابی که توجه بسیار به جنبه های گوناگون عمده آثار بورکهارت را بر انگیخته، همانها که کتاب پیشینش، آئینه خرد، نیامده بود، همه ما را وامدار خویش ساخته اند. ایشان در دیباچه خود از این امید می گویند که "خواننده علاقمند، با این گزیده ، میل به خواندن تمامی آثار بورکهارت را بیابد." بی گمان در مورد نگارنده چنین بوده است و بی شک بسیاری دیگر نیز چون من بوده اند. همزمان، خود این کتاب نیز منبع سرشار آموزش و الهام است."
ـــ تنِمِس آکادمی ریویو
"بی گمان در مورد تمامی آنچه در عنوان کتاب آمده تیتوس بورکهارت، جدا از آموزگارانش، فریشتوف شوان و آناندا ک. کوماراسوامی بزرگترین مرجع سده بیستم میلادی است. در این کتاب به هر چه نگاه می کنم در جا شیفته اش می گردم."
ـــ مارتین لینگس، مجموعه دار پیشین نسخه های شرقی در بریتیش میوزیوم
"[این کتاب] براستی تجلّی خداوند بر انسان است. هرجای کتاب را که باز کنید، "رقص خورشید"، "غسل در گنگ"، "هنر مسیحی"، یا "درک کیمیا" جملگی همچون ادای ضرباهنگ نیرومند کیهانی است؛ ،همانکه بورکهارت خوب می فهمید، هم خاستگاه و هم اکمال هر آنچه قدسی ست."
ـــ سر جان تَو.ِنِر، آهنگساز و نویسنده موسیقیِ سکوت: عهد یک آهنگساز
"شناخت جان" از نوع تیز و استثنائی، عیار تمامی نوشته های تیتوس بورکهارت است. در این جنگِ جستارها که ویلیام استودارت بحق گزیده و ویراسته، "معماری موزون" اندشیه های نویسنده، خواننده را به بیداری و ژرفیدن شناخت خود می انگیزد."
ـــ ژان پی یر لافوژ، مارکت یونیورسیتی، گردآورنده ی برای بزرگی فزونتر خداوند: گوهرهای معنویت یسوعی
دکتر استادارت چیزی بس فراتر ازیک جُنگ گردمان آورده است. کتاب سفری است فکری و معنوی که نیاز به واخوانی بسیار دارد. با فراهم آوری همه سنت های مذهبی عمده نشانمان می دهد چگونه اصول مابعد الطبیعی شان در حیطه های گوناگونی تکاپوی مردم، از علوم گرفته تا هنر، حکومت و زندگی معنوی افراد نقشی تام و تمام دارند. مهربانانه به همه مشتاقانِ دریافت و درمان زخمهای جهان مدرن سفارش می کنم روی به ژرف خوانی این کتاب شگفت آرند."
ـــ راما پی. کوماراسوامی، جراح و عضو کالج جراحان امریکا، نویسنده نابودی میراث مسیحی
" تیتوس بورکهارت همواره مهم ترین منبع الهام من بوده است. در دهه 1970 در لندن افتخار ملاقات او را با سید حسین نصر پیدا کردم. خویشتن داری، فروتنی و کم گوئی، بزرگیش به عنوان هنرمند، دانشمند و خردمند را پنهان می داشت. امروزه همه باید این کتاب را بخوانند."
ـــ کیت کریچلو، نویسنده طرحهای اسلامی: رویکردی تحلیلی و کیهان شناختی
" دو واژه با خواندن مبانی تیتوس بورکهارت به ذهن می آید: سرگشتگی و سپاسگزاری. سرگشتگی زاده دریافت شگفت و زیبائی نوشتار- از تحلیل استادانه هنر مسیحی و درک عمیق و نافذش از نوزائی... و سپاسگزاری بسیار از آن رو که اینک نوشته هائی چنین در دستس داریم که راهنمایمان باشد، نه تنها در هنر قدسی و سنتی بلکه بسی چیزهای دیگر درکنار آنها (نظریه تکامل و روانشاسی مدرن به عنوان مثال). بورکهارت با شمشیر برّای حقیقت می تواند فراسوی توهمات هنر مدرن با ببیند، کاری که کمتر نویسنده دیگری از عهده اش بر آمده است. بعنوان معلم اصول هنرهای سنتی این کتاب مهمترین مرجع من خواهد بود. گنجینه ای که باید در قفسه کتاب تمامی آموزگاران و داشجویان هنر در این روزگار باشد."
ـــ اما کلارک، نویسنده کدامین رود در زیر سطح جاری است: نمادهای باغ اسلامی
در این کتاب خواننده ابطال صریح بسیاری آراء باطلی را که ذاتی مدرنیته است می یابد. ویلیام استادارت گلچنی فاخر از میان آثار گسترده بورکهارت فراهم آورده که خواندنش به همه کسانی که براستی در کارِ استعلای خویشتن بشری خویش، یا مایل بدانند بسیار سفارش می شود.
ـــ آلوین مور، کهتر، گردآورنده گزیده ی نامه های آناندا کوماراسوامی
"رویکرد بورکهارت به پدیده های فلسفی، هنری، علمی و دینی تمدن ها و ادوار متفاوت به یکسان نوآورانه و دریافتنی است؛ سبکش روشن، بری از جانبداری وبس زیباست. مبانی تیتوس بورکهارت بخوبی نشان می دهد که او یکی از معدود "اساسی" نویسان روزگار ماست.
ـــ متیوس سوآرز دِ آزِوِدو، گردآورنده حقیقت را خواهی شناخت: مسیحیت و جاویدان خرد
" این کتاب آکنده از بصیرت روش شناختی برای مطالعات مقایسه ای فرهنگها از خلال هنر، دین و علم است... کتابی ضروری برای دانشگاهها و مدارس دینی و مفید برای مطالعات میان رشته ای دین، هنر، تاریخ فرهنگ و علم و مطالعات مقایسه ای ادیان."
ـــ اسلام و روابط مسیحیان-مسلمانان
"در هر صفحه بینش های نو بچشم می خورد و مهم تر اینکه با هر بار خواندن ژرف تر می شوند."
ـــ آرتور وِرسلُویس، دانشگاه میشیگان، نویسنده عرفان: ابعاد پنهان مسیحیت.
سـیِ نا
شهــــــر مـــریــــم پـــــــاک
نوشته تیتوس بورکهارت
با دیباچه ای از ویلیام استادارت
برگردان مهرداد وحدتی دانشمند
شناسنامه و وضعیت نشر
-
-
فهرست برگه پیش از انتشار کتابخانه کنگره
Burckhardt, Titus
[Siena, Stadt der Jungfrauu. English]
Siena, city of the virgin / illustrated by Titus Burckhardt; foreword by William Stoddart.
p. cnl. -- (Sacred art in tradition series)
Translated by Margaret McDonough Brown.
Includes bibliographical references (p. ) and index. ISBN 978-1-933316-59-8 (pbk. alk. paper) 1. Siena (Italy)--Description and travel. 2. Art--Italy- -Siena. 1. Title.
DG975.S5B8 13 2008
945'.581 --dc22
2008004985
فهرست
دیباچه...............................................................ص
درآمد...............................................................
سیِ نا شهر باکره .........................................
حکومت نیک .....................................................
شهر روح ..........................................................
شهر ونوس .........................................................
طغرای مقدس ……………………………………….
جبّاران...............................................................
شهربندان............................................................
پالیو...................................................................
پسگفتار...............................................................
منابع...................................................................
فهرست پرتوها....................................................
نمایه................................................................
نکاتی از زندگی نامه ها.........................................
تیتوس بورکهارت، 1950
دیباچه
تیتوس بورکهارت، آلمانی سویسی تبار بسال 1908 در فلورانس زاده شد و در گذشتش در لوزان بسال 1984بود. همه زنگی خویش را بر سر پژوهش و بیان جنبه های گوناگون خرد و سنّت گذارد.
همه عمردوست و معاشر فردریک شوآن بود و ادامه دهنده اصلی جریان عقلانیت و معنویتی بود که رنه گنون و فردریک شوآن بانیانش بودند. بر این پایه بود که در روزگار علم پرستی و فن سالاری تیتوس بورکهارت یکی از مصمم ترین شارحان حقیقت کلی در هر دو حیطه فلسفه و هنرهای سنتی شد. در عالم اصالت وجود (اگزیستانسیالیزم)، روانکاوی و جامعه شناسی، برترین منادی جاویدان خرد (philosophia perennis) ، یعنی "خرد ازلی"(wisdom uncreate) آگوستین قدیس بود. از دید ادبی و فلسفی یکی از برجستگان مکتب نویسندگان "سنتگرا" و "جاویدان خرد" سده بیستم بشمار می آمد.
بیشتر کارهایش در هنر مقدس بود. بویژه به سده های میانی مسیحی عشق می ورزید و گواهش کتابهائی در باره چارترز و سی ینا؛ حتی اگر یادی از کار پیشگامانه اش در انتشار نسخه عکسی اش از کتاب کِلز نکنیم. در این مسائل بورکهارت تنها دانشمند نبود؛ آنچه خودش نوشته سرشت رسالتش را بخوبی می نماید:
" پیش نیاز درک هر فرهنگ عشق ورزیدن بدان است و این مهم تنها بر پایه ارزشهای همه زمانی و همه مکانی آن فرهنگ شدنی است. این ارزشها ... نیازهای جسم وجان مردم را که بدون آنها زندگی بی معناست بر می آورند."
"هیچ چیز چون اثری هنری ما را در تماس بی واسطه با فرهنگی مفروض قرار نمی دهد و خود را به صورتی که گوئی "کانون" آن است نمی نماید. این اثر می تواند شمایل قدیسی، معبدی یا کلیسای جامعی باشد... تمامی این آثار به یکسان بیانگر کیفیتی اساسی اند که نه گزارش تاریخی، نه تحلیل شرایط اجتماعی-اقتصادی یارایش ندارند. اثر هنری می تواند بی نیاز از تلاش فکری ما به شکلی بیواسطه و "وجودی" حقیقتی فکری یا گرایش روحی را نشان داده از این راه تمامی شیوه های درون نگری به گوهر آن فرهنگ را ارزانیمان کند."
بورکهارت ملهم از این آموزه افلاتونی بود که "زیبائی فّر حقیقت است" و کتاب پیش رو درباره سیِ نا را با چنین روحیه ای نگاشته است. کتاب گزارشی است روشنگرانه از ظهور و سقوط شهری مسیحی که به لحاظ معماری گوهری گوتیک بجا مانده از آن روزگار است. اما مهم تر از هر چیز داستان زندگی قدیسانی است که چه بسا زندگی و آثار دلکششان پیش از این بر بسیاری از خوانندگان ناشناخته بوده است. بورکهارت شمار بزرگی از صفحاتش را به سنت کاترین سی ینائی داده ( که در دوران پرآشوب زندگیش هرگاه می دید پاپ وقت وظیفه اش را انجام نمی دهد در اندرز ونرمگوئی درنگ نمی کرد) و به سن برناردینوی سی ینائی (واعظ و معلمی روحانی که شاید بزرگترین معلم و فعال کاتولیک نیروی رستگار ساز نام مقدس بود).
مورخ هنر، اما کلارک، از زیبائی و درک شگفتی که در نوشته های بورکهارت موج می زند و استادیش در درک وتحلیل هنر مسیحی می گوید. امید که این توانائی ها که بروشنی و گستردگی در سی ینا، شهر باکره نشان داده شده برای خیل خوانندگان امروزی سودمند و لذت بخش باشد.
ویلیام استادارت، دسامبر 2007
سی ینا، کمپو، از فراز برج کلیسای جامع.
درآمد
این کتاب تلاشی است در شرح سرنوشت شهری که تکامل معنوی غرب مسیحی از سده های میانه تا امروز را با مثال و گواههای بر گرفته از شاهدان همان روزگار نشان می دهد. نه تنها گزارشهای مکتوب، تاریخچه ها، نامه ها، اسناد و مواعظ، بلکه تمامی آثار هنری که بازتاب روحیات دوره ای معین اند، ماهیت شخص یا رویدادی خاص را برجسته می کنند، یا قصه یک دستاورد بزرگ جمعی چون ساخت کلیسای جامع را واگویند، و از این راه جنبه خاصی از تاریخ شهر را می نمایند، همه را کار گرفته ام. برای پیوند گفته های تمامی گواهان آن عصر شرحی کلی نیاز بود تا رویدادهای محلی را در برابر حرکت بزرگ تاریخ اروپا به نمایش گذارد: دست کم کوشیده ام نشان دهم این رویدادهای محلی- بالاتر و فراتر از تاثیرات گذرای خاص خود- اثباتگر یک سرنوشت معنوی بزرگ بوده اند.
برای عنوان کتاب واژه های "شهر مریم پاک" را کار گرفته ام که با نامی که ساکنان شهر در اوج شکوفائیش بدان داده بودند همخوانی دارد: در واقع داستان پیروی شهر از مریم پاک چون تاری است که در تمامی پود تاریخ سالیان دراز سیِ نا تنیده است. شاید بسیاری از خوانندگان را اشارات پیوسته به مریم، بدان شکل که گوئی ماهیتی نزدیک به الهی دارد شگفت نماید: گر چنین است از ایشان می خواهیم آن حقیقت ژرفی را که از وجود مادر خدا می تابد در نظر گیرند- یکسره سوای واقعیت شخصی اش که به هیچ روی در پی " توضیحش" نیستیم- و از یاد نبرند که مریم نمایانگر آن قدرت مادرانه پایدار و جاویدی است که همزمان در ژرفای روح بشر و کل جهان یافت می شود.
*
نویسنده حقگزارانه سپاسگزار راهنمائی و همکاری این نازنینان است:
Professor G. Cecchini, former director of the State Archives of Siena; Professor G. Garosi, director of the City Library of Siena; Signor Dario Neri, Projessor R. Bianchi-Bandinelli, and Professor Enzo Carli, director of the Picture Gallery of Siena
همچنین حقگزار اطلاعات ارزشمند منابع زیرم:
Langton Douglas, Storia politica e sodale deHa Repubblica di Siena, Siena 1926; Wolfgang Braufels, Mittelalterliche Stadtbaukunst in der Toskana, Berlin 1953; Vittorio Lusini, Il Duomo di Siena, Siena 1911; L. Zdekauer, Il Costituto del Comune di fim dell'anno 1262, Milan 1897; Enzo Carli, La Peinture Siennoise, Paris 1955.
نام کتابهائی که اسنادی ویژه از آنها را ترجمه کرده ام در پایان کتاب ونیز با کوته نوشتهای مناسب در حاشیه آمده. هرکجا تلخیصی شده با (...) نشان داده ام.
چشم انداز سیِ نا از هوا. چاپنقش (گراور) از روی نقاشی روتچیلیو مانتی، آغاز سده هجدهم. چاپ بدست پییر مورتیه، آمستردام. در پائین دروازه پورتا کامَلیا* (Porta Camollia ).
سیِ نا شهر مریم پاک
شکل شهر رشد شتابان شهرهای مدرن با بهره گیری از فن آوری صنعتی باعث شده معنی راستین سیوی تاس ، شهری که اندازه اش را نه عصر ماشین، بلکه انسان تعین می کند و نظمش را از دیگاه معنوی جامعه بشرمی گیرد به فراموشی نزدیک شود. این کیفیات نظم در گذر سالها در سیِ نا حفظ شده است. وقتی کسی بالای کمپو، آن مرکز بس جادار و صدفی شکل شهر که گرداگردش را بناهای بلند گوتیک گرفته بایستد در می یابد که در اینجا مردم هنوز مردم بودند؛ هیچ توده بی نامی در کار نبود، زیرا کلام هر فرد تأثیرش را در امور جامعه می گذارد، و با این همه آحاد مردم در نظامی از ارزشهای جهانروای جهانشمول همبسته بودند.
آنچه در سیِ نا می یابیم نظام منطقی بسیاری از شهرهای باروک نیست؛ سپهر کوچکش چند وجهی است زیرا نمایانگر جسم، جان و نفس انسان است. شهر به موازات پیچ های سه رشته تپه که چون رگبرگ گسترده شده اند شکل گرفته است. از فراز هر بلندی می توان سوی دیگر شهر را که با دره ای از هم جداشده دید، هرچند شهر، هماره همان شهر واحد با برجها و خانه هائی برنگ خاکی سرخ فام، پابرجاست. بر بلند ترین یال-کاستل وچیو، the Castelvecchio- کلیسای جامع قد برافراشته است. در جائی که سه بخش شهر از یکدیگر جدا می شود، میدان کمپو، که در گذشته بازارگاه بود به سوی پلازو پابلیکو، تالار شهر نشیب می کند که برج نازک مناره مانندی که اهالی "ایل منجیا،il Mangia" می نامند تا بلندای کلیسای جامع سربرآورده است. میان تپه ماهورهائی که شهر را در خود جای داده، روی پشته ها و در نشیب، بیشمار باغهائی است غنوده در بازوان باروی شهر.
از دور کلیسای جامع و و برج تالار شهر چون نماد دو قدرت دیده می شوند، دینی و دنیوی. کلیسای جامع که گوئی از بلندای آسمان آویخته است در آرامش تنهائی به پائین می نگرد، در جبه ای راه راه از مرمرهای تیره و روشن که چنان سادگی و وارستگی اش بخشیده که پهلو به شفافیت می زند، در تضاد با رنگ خاکی سرخ فام بناهای پیرامون. و روبروی کلیسای جامع، از دره کمپو، برج تالار شهر، چون درفش قدرت و استواری گستاخانه سر بر افراشته است.
زیبائی سیِ نا زاده رشدی خودبخود یا "طبیعی" نیست؛ شهروندان باآگاهی آنرا همچون اثری هنری ساخته اند، همراه با احساس شدید وحدت و در عین حال آن احترام عمیق به حقوق موروثی کاستها، حرف و طوایف که نشان ویژه سده های میانی است. درست گفته اند که در حالیکه دوره گوتیک شمالی در فرانسه و آلمان شاهکارهای خود در ساخت کلیسای های جامع را می آفرید ایتالیای سده های میانه به اوج دستاوردهای جمعی در ساخت شهری گوتیک رسید.
در سیِ نا معماری گوتیک بهتر از هر شهر دیگر ایتالیا حفظ شده است. هیچ شهر دیگر نقطه کانونی کمپو، در آن اندازه های تقلید ناپذیر را که مردم سیِ نا چون صحنه بی کم وکاست نمایش تاریخ سرافرازانه خود ساخته اند ندارد. هیچ شهر دیگری نیست که چون سیِ نا هماهنگی و پاکیزگی چون وچرا ناپذیر معماری آن دوران را به یک اندازه حفظ کرده باشد. این که شهر بـه مدتی چنین طولانی دست نخورده باقی مانده از این است که در پی بلند آوازه شدنش در سده های دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم، در دوره نوزائی در نشیب افتاد و در پی اش سالیانی دراز را در نشیب گمنامی گذراند. دوره نوزائی چیز زیادی به سیمای شهر نیفزود تا بدانجا که در آغاز سده نوزدهم شهر کمابیش همان بود که مهرازان دوره گوتیک اندیشیده بودند.
سرنوشت سیِ نا از شکلی کمابیش نمادین پیروی می کند: بلند آوازه شدن آغازین به علت ایمان دینی، سوء استفاده از قدرت که بزودی از راه رسید و گسستی درونی را در پی آورد و نشیب و خواری پایانی با وجود هشدارهای مکرر قدیسان و نشانه های الهی. زمانی در سده سیزدهم سینا به اهمیت و بزرگی لندن و پاریس آن روزگار رسید؛ اما گرچه غرور شهروندان سی نا در هم نشکست در سده شانزدهم دیگر توانیش نمانده بود.
در سده های میانه رشد توسکانی به انتخاب فلورانس، سیِ نا یا پیزا، به عنوان مرکز تجاری بستگی داشت. هریک از این سه شهر در تلاش کسب افتخار قرارگرفتن کنار سرراست ترین مسیر تجاری میان رم و فرانسه بودند. در آغاز پیروزی از آن سی نا بود هر چند بعدها تسلیم دعاوی فلورانس شد. بدین ترتیب نام آوری فلورانس آغاز شد و شکوهش در دوره نوزائی به اوج رسید. ویژگی های متفاوت این سه شهر که در نبرد بر سر سروری بروشنی مشخص شد امروزه نیز بخوبی پیداست: فلورانس بر دوکناره رودخانه جای است و خاستگاه رومی اش در نقشه چهار گوش مرکز شهر پیداست؛ با برخی بخشهای زمخت بجای مانده از سده های میانه، و برخی دیگر که در دوره نوزائی به شکوه و سروری رسیده و با ساخت ویلاهای با شکوه زمینهای برومند را گسترش داد. در سوی دیگر پیزا درگذشته مهمترین بندر توسکانی بود، تا اینکه دریا ترکش کرد . کلیسای جامع و تعمید گاه با شکوهش که به معبد نوین اورشلیم می ماند، پای برجاست، هرچند به شکلی شگفت در جائی که در گذشته بندرگاه بوده تک افتاده است و یاد آور روزهائی که کشتی های قسطنطنیه، سیسیل و اسپانیا لنگر انداخته نقاشی های پارسایانه دارای رنگهای با شکوه را که به فلورانس یا سیِ نا می رفت همراه می آوردند. با این همه سیِ نا به هیچ روی شباهتی به هیچ یک از این دو ندارد: دور افتاده از دریا و محروم از رشته وحدت بخش رودی، و ساخته شدن بر فراز تپه های آفتاب سوخته در دل سرزمینی که با همه بسیاری ذرت و شراب، با زمین های حاصلخیز دره رود آرنو مقایسه پذیر نبود و رونقش یکسره در گرو دستیابی به راههای بازرگانی بود که از کنار دروازه هایش می گذشت.
با داوری از روی نقشه و خیابان بندی شهر می توان خاستگاهش را اتروسکی، یا به گفته جان سالیسبری، گالیسی دانست. شهر بی گمان پیش از دوره سلطه روم بر اروپا بر جای بوده و در سراسر سده های میانه شهروندانش خود را رومی می شمردند. گمان میرود که روی تپه های کاستِلوِچیو، در محل امروزی کلیسای جامع، نیایشگاه مینِروا جای گرفته بود. این امر معنائی دوگانه به نام سیِ نا می دهد: کهن شهر باکره، vetus civitas Virginis چرا که مینِروا دوشیزه ایزدبانوی خرد بود.
وجود کلیسای جامع نشان می دهد سیِ نا حوزه اسقفی بوده است. تا واپسین سالهای سده دوازدهم اسقف برترین مقام دنیوی بود و به دستیاری کنسولهائی فرمان می راند که بیشترشان با رأی مستقیم مردم برگزیده شده بودند. همین امر به کاهش گام به گام قدرت اسقف در امور غیر دنیوی انجامید و حکومت به دست شهردار افتاد؛ و در دوره ای که بدان می پردازیم، سالهائی که سینا آغاز به گرفتن آن شکلی کرد که امروز می بینیم، حکومت شهر در دست شورائی بود که بخشی از اعضایش را نجبا و بخش دیگر را نمایندگان بر گزیده مردم، یا درست تر از آن، اعضای خاندانهای اشراف تشکیل می دادند.
پاپ و امپراتور در آغاز رویدادهائی که سیِ نا را شهری آزاد ساخت ، همانند بسیاری از دیگر شهرهای ایتالیا ، نخست در گیر ستیز پاپ و امپراتور شد. پاپ الکساندر سوم که وارد نبرد با امپراتور فردریک بارباروسا، سرکرده شهرهای لومباردی شد و شکستس داد، خود سی ینائی و از خاندان باندینللی-پاپارونی بود. روایتی بجا مانده در آئین نیایش محلی او را تقدیس کننده کلیسای جامع در سال 1174 می نمایاند. با این همه پرپیداست که حتی پیش از آن تاریخ کلیسای جامع نمازگاه بوده و تقدیس شدن تنها به محرابی جنبی بر می گردد. همین پاپ الکساندر سوم با فرمانی منگوله دار سرف داری را برانداخت. گرچه هماوردش، فردریک بارباروسا که در سال 1186 به همه شهروندان حق برگزیدن کنسول، ضرب سکه و کارگزاری در شهر و روستا را ارزانی داشت، بی چون و چرا خیر بیشتری به سیِ نا رساند. از آن لحظه به بعد سیِ نا هواخواه امــــپراتور شد و به دســــته سلطنتی گیبلین پیوست ؛ برعکس فلورانس که در آنجا بطور کلی دسته پاپ گرای گوئلف سر کار ماند.
محجر محراب به سبک شمایلی بیزانسی که حواری پیتر را هنگام وعظ در کلیسا می نماید، همراه با شش صحنه از زندگی مریم مقدس و حواریون. شاید از مکتب گوئیدو سی ینائی ، نیمه دوم سده سیزدهم، نگارخانه، سی ینا.
مهر امپراتور (فردریکوس امپراتور رومانوروم) روی فرمان سال 1186 فردریک در اعطای آزادی به سی ینا.
نبرد سروری میان گوئلفی ها و گیبلینی ها یکی از آن رویاروئی های تاریخی است که با این واقعیت تداوم می یابد که در سطح منازعه یکی یکسره برحق و دیگری سراسر بر باطل شمرده می شد و طرف دیگر هم عکس این نگرش را داشت: گوئلفی ها بر آن بودند که پاپ نه تنها سالار کلیسا بلکه فرمانروای تمامی جهان مسیحی است و امپراتور را برای اداره امور دنیوی می گمارد؛ پاپ خورشید است و امپراتور ماهی که تنها نور خورشید وا تابد. به باور گوئلفها وحدت مسیحیان وابسته به سروری پاپ در همه امور دینی و دنیوی است. از سوی دیگر گیببلین ها ادعا می کردند امپراتور همچون دادگر و پاپ در جایگاه برترین کشیش هردو جایگاه خود رابی میانجی از خداوند می گیرند، و مگر مسیح خود نمی فرماید، "مُلک من این جهانی نسیت" و از این راه نمایندگان روحانی خود را از تسلط دنیوی پرهیز نمی دهد؟ و آیا این گفته اش که " مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا"، پذیرش ابدی ریاست امپراتوران رومی در سامان امور و داد کردن نیست؟ مردی به بزرگی دانته از ایده دوم پشتیبانی می کرد. در واقع آنطور که در آغاز به نظر می رسد این دو دیدگاه چندان ناسازگار نیستند. هیچ یک از دو دسته منکر این نیستند که سامان روحانی برتر از سامان دنیوی است؛ یا این واقعیت که در سطح دوم امپراتور متولی عدل است، اما همانطور که اغلب پیش می آید وقتی عدالت نظری ملازم آنچه بیعدالتی واقعی می شود نکات مورد نزاع به شکلی ناگشودنی در هم می پیچند. وقتی شاهِ شاهان کشیشی را که رده شاهی دارد می گمارد و بر کنار می کند می تواند مدعی شود هرچه نباشد شاهی در میان شاهان و زیردست او که فرمانروای دنیوی است بوده اند، هرچند این موارد دست اندازی به قلمرو پاپی شمرده می شد. از سوی دیگر پاپ با ورود در مسائل سیاسی بیشتر به صورت شاهی در میان دیگر شاهان به نظر می رسید تا پدر همه عالم مسیحیت. پاپ می توانست این عمل را همچون دفاع در برابر دست اندازی به قدرت روحانی خود توجیه کند، اما با این کار خود را تا سطح رقابتهای دنیوی محض پائین می کشید. دانته مقام شاهی داشتن پاپ را سخت زشت و خیانت به سرمشق فقرگزینی حواریون می شمرد.
اینک شهرهای آزاد بر سر دوراهی گزینش میان دوبرداشت ناساز از حکومت دینی و دنیوی بودند و پرپیداست که به همان طرفی می گرویدند که به سود آنان و زیان رقیبانشان بود. ستیز بالاترین مقامات دینی و سیاسی نه تنها یاریگر استقلال فرجامین شهرها شد بلکه همزمان انگیزه نبرد میان شهرها و محرک در گیری جنگ مقدس بود. شهر خدا، Civitas Dei، که سن آگوستین شرح داده بود دیگر برابر با سراسر جهان مسیحی گرفته نمی شد؛ اکنون که چنین چیزی شدنی نبود، سودای هر جامعه جداگانه جامه عمل پوشاندن به شهر آرمانی خودش شد. اینک هر شهر آزاد مبدل به فردیتی مستقل شده و در تنهائی به حال خود گذارده شده بود. چنانچه رقیب طبیعی اش بر خطا می رفت، گر قراردادی را نقض یا از رسوم پذیرفته شده تخطی می کرد دشمن شمرده شدن و خطری برای جامعه مسیحی شمردنش را بسنده بود و با وجدانی آسوده می شد قلمرواش سوزاند و خاکش به توبره کشید.
جنگ با فلورانس مهمترین علت دشمنی سیِ نا و فلورانس کشاکش همیشگی بر سر اداره شاهراه بازرگانی بود که از راه جنوا، لوکا و کوله دی وال د السا ایتالیا را به فرانسه می رساند، و با گذر از نزدیکی سیِ نا به آکواپندنته، ویتربو رفته سرانجام به رم می رسید. در سراسر سده دوازدهم آن بخش از این شاهراه که در توسکانی بود، همراه با آن شاخه که بندر پیزا می رفت زیر فرمان سیِ نا بود. از آنجا که سیِ نا از این راه دور بود و پهنه های گِلزار گذر ناپذیر در کناره های دریاچه تراسیمن در جنوب هر گونه آمد و شد را ناممکن می ساخت، از این وضع زیان می کرد. اما فلورانس برِ رود آرنو بود و سرانجام برنده می شد.
ثروت انبوهی که سیِ نا بهم زد برآیند روابط شگفتی بود که میان طبقات اشراف و بازرگانان وجود داشت. خانواده های نژادگانی که در سیِ نا روزگار می گذاردند، خواه به میل خویش، خواه به اجبار شورای شهر در ترک قلعه هاشان، ماجراجوئی ذاتی خویش را در کار توسعه ارتباطات تجاری کلان کردند. به عنوان "شهسواران و بازرگانان سی ینا" بنگاههای تجاری چون "میز برزگ" تشکیل داده به حمل ادویه از خاورزمین و پارچه از فلاندرز و تجارت میان رم، پاریس و لندن، بویژه صرافی و تبدیل فلورن، پروانس و استرلینگ و وام در برابر بهره می پرداختند. اهالی سیِ نا هنوز هم بخاطر بانکداریشان بلند آوازه اند و در آن روزگار نزد نیازمندان به پول همان اندازه محبوب بودند که به عنوان بستانکار، منفور. گرچه به امپراتور وفادار بودند و همین به گیبلین ها پیوندشان می داد، طی چندین نسل مامور گردآوری اعانات در چندین کشور بودند و از همین رو خط امان پاپی هم داشتند. هنگام نیاز آماده شمشیر کشی در پاسداشت کاروانِ گران کالاهای خود بودند. در واقع بسیار به قریشیان، اشراف پیشا اسلامی مکه می مانستند که کاروانهایشان میان سوریه (شام) و اقیانوس هند در آمد و شد بود.
گرچه فلورانس بزرگتر بود بخاطر بازرگانی شکوفای سیِ نا پیوسته زیان می کرد و دشمنی موجود میان گوئلفی ها و گیبلینی ها اتش رشک تجاری را گرم تر می کرد. از این رو روز بروز سبب ستیز بالا می گرفت، با اینکه بازرگانان دو شهر به تهاتر کالا پرداخته، تبادل هنرمندان دو شهر برقرار بود، زائران به زیارت اماکن یکدیگر رفته و راهبان به نیایش برادرانه با یکیگر می پرداختند.
صفحه ای از دفتر حسابهای بنگاه بازرگانی تولومی بین 1272 و 1289، کهن ترین کتاب موجود از این دست. آرشیو دولتی، سی ینا.
در جولای 1260 وینچنتی دی آلدوبراندینو وینچنتی، بازرگان نجیب زاده سی ینائی به نماینده خویش در بازار پروانس، شامپانی چنین نوشت:
باندینللی "به نام خدا، آمن. پاسخ نامه دریافتی از فرانسه که بدست اولین پیک بازار پروانس در ماه می هزار و دویست و شصت آورده شد. جیاکومو گوئیدی کاچیاکونتی و جیووانی و دیگر همکاران درودت فرستند. نامه ها را از دست پیک بازرگانان بازار پروانس در ماه می سال پیش گفته دریافت کرده ایم. از این نامه ها خواسته های شما را یادداشت کرده ایم. آنچه از ما خواسته شده انجام خواهیم داد و به همین ترتیب از شما می خواهیم هرگاه پولی در دست بود یا دریافت شد تنها در برابر وثیقه مطمئن وام دهید تا به هنگام نیاز بتوان پس گرفت. از خدا می خواهیم در این گونه معاملات پشت و پناهتان باشد و توفیقتان دهد بر پایه شرافت خویش و شکوفائی بنگاه عمل کنید، ایدون باد.
"... آنچه را از این پیش نوشته ایم باز می گوئیم: نباید از اینکه پروانس می فروشیم و پیشنهاد ادامه اش را می دهیم در شگفت شوی، زیرا، جیاکومو، باید بدانی مخارجمان زیاد است و از آغاز جنگ با فلورانس کسب و کار بالا گرفته است. نیز باید بدانید برای پیش برد چنین جنگی پول بسیار نیاز است. بنا براین به باور ما برای پول در آوردن راهی بهتر از فروش پروانس نیست. گر بگوئید وام گیری در اینجا بهتر است باید بدانید مناسب مقصد خاص ما نیست: زیرا آگاهید که بر مبنای تبدیل، 10 دناری و 6 پاوند و به دیگران که بازرگان نیستند 10 دناری و 12 بدهکار می شویم. و همه در اینجا همین وضع را دارند؛ پس می بینید که پولی برای وام گیری نیست. پس همه پروانس های ما را بفروش زیرا ترجیح می دهیم در فرانسه بدهکار باشیم تا در این جا، یا فروش استرلینگ که برایمان به مراتب بیشتر ارزش دارد، زیرا پروانش را با همان نرخ تبدیل می گیریم که خود شما. فروش استرلینگ یا وام گیری در اینجا عاقلانه نیست چرا که از انگلستان بیشتر سود می بریم تا فرانسه. پس به معامله ما نظر مساعد داشته باش و خرده مگیر...
"... و میدانی جنگ برای ما بسیار پرخرج است. اما فلورانس را چنان تاراجی خواهیم کرد که زین پس هیچگاه مایه دردسر نشود، گر خدا حافظ مانفرد شاه بوده از بلا نگهش دارد، آمین..."
مانفرد، پسر تنی فردریک دوم تاج شاهی سیسیل را بر سر گذارده بود. شهسواری خوش سیما و دلیر که طبع شعر نیز داشت. گیبلین ها امپراتور آینده خویش را در او می دیدند. گرچه پاپ تکفیرش کرده بود سی ینائی ها با او متحد شدند و تنها به یک شرط سوگند وفاداری خوردند: اینکه هیچگاه از شهر نخواهد به هیچ صورت به حقوق یا اموال کلیسای مقدس دست اندازی کند. با این همه این اتحاد در تضاد مستقیم با پیمان صلح 1255 با فلورانس بود که سیِ نا کمی پیش تر با گوئلف ها امضاء کرده بود. بموجب این پیمان هیچ تبعیدی سیاسی دو شهر نمی توانست در دیگری پناه گیرد. در سال 1258 سران گیبلین های فلورانس از آن شهر اخراج شدند. سی نا به آنان پناه داد و فلورانس از این فرصت برای اعلان جنگ سود برد. سیِ نا دریافت کمک را دست بدامن مانفرد شاه شد که فرمانده اش کنت جردن را همراه ی از سواران آلمانی به کمک به مردان هم پیمان شده ی شهر فرستاد. در نامه بالا نوشته زیرهم هست:
"بدانید که در سیِ نا هشتصد سوار گرد آمده اند تا مرگ و نابودی را بر فلورانس نازل کنند. اما فلورانس چنان از سواران ما می ترسد که همواره از رویاروئی با سواره نظاممان تن زده هیچگاه موضع نمی گیرند، چنانکه وقتی کوله را ویران کردیم ارتش و سواران خود را به آنسوی باربرینو بردند...
" از زمان نگارش این نامه اخباری به نویسنده رسیده که مونتپولچیانو سقوط کرده و به سرورمان مانفرد شاه و حکومت سیِ نا سوگند وفا داری خورده است. همچون متحدان ما وارد میدان کارزار می شوند، دوستانمان را دوست و دشمنانمان را دشمن اند. پس از این کار بزرگ کنت جردن و تمامی ارتش که در مونتپولچیانو زیر فرمان داشت روی به آرسّو گذارده اند و اطمینان داریم موقعیت خود را حفظ خواهد کرد. پس این است وضع فعلی نیروهای ما که به امید خدا نه تنها حفظ بلکه تقویت خواهد شد.
"تاریخ ارسال دوشنبه پنجم جولایو
"به جیاکومو گوئیدی کاچیاکونتی و دیگران
دو صفحه از یادداشت ( Memoriale ) فهرست جفاهائی که در 1224 بر سیِ نا رفته است. راست، طرحی کلی ساده شده ای از کلیسای جامع و برجهای شهر. آرشیو دولتی، سی ینا.
نبرد مونتاپرتو نبرد مونتاپرتو که به جنگ میان فلورانس و سیِ نا پایان داد در رویدادنامه ای از نویسنده ای ناشناخته که چند نسخه از آن که در سده پانزدهم استنساخ شده بجا مانده است. نسخه اصلی که گوئی کمی پس از رویدادهائی که شرح می دهد نگاشته شده باید دست کم از سده سیزدهم باشد. همه چیزش نمایانگر گزارشی است دست اول که با بسیاری از آنچه در نامه ها و گزارشهای نبرد مشهور آن روزگار یافت می شود می خواند. آنچه در زیر می آید برگرفته از نسخه ای است در کتابخانه شهرداری سی نا.
"... فرستادگان فلورانسی نیروهای خود را در نزدیکی پیِ وه اسکیاتا ترک کرده همان روز به سیِ نا رسیدند. پس از درآمدن به شهر درخواست جلسه کردند. آن روزها اداره شهر در دست شورا-کلانتری متشکل از بیست و چهار شهروند بود که در کلیسای سن کریستوفرو در میدان تولومی، محل معمول برگزاری نشستهای این کلانتری گرد آمده بودند. پیِ ورود فرستادگان فلورانسی شورای شهر درجا از آنان خواست همان روز، یعنی دوم سپتامبر 1260پیام خود را بدهند. از اینرو فرستادگان فلورانس با گستاخی و بی هیچ نشانی از احترام به تالار درآمده خواسته های خود را گفتند. شخنتنشان بدون درود و مقدمه چنین بود: "بنام شهر بزرگ و مقتدر فلورانس می خواهیم تمامی دیوارهای گرد سی نا را بی درنگ برچیده امکان گذر کاملا" آزادمان فراهم شود. برای هر یک از سه بخش شهر فرماندار برگزیده خویش را خواهیم گماشت. افزون بر این دژی بزرگ در کمپورگی می سازیم با ارتش و ساز و برگ که در خدمت شهر توانگر فلورانس باشد. بی درنگ به همه اینها خواهیم پرداخت. در جا پاسخ اجابت خواسته ها را دهید! گر نپذیرید ارتش شهر مقتدر فلورانس شهربندانتان می کند و انتظار هیچ بخششی نداشته باشید. منتظر تصمیم شمائیم."
"پس از شنیدن خواسته های ناروای فرستادگان فلورانس پاسخ سی ینائی ها از زبان یکی از بیست و چهار عضو شورا-کلانتری چنین بود: "آقایان پیامی را که از جانب شهر فلورانس آوردید شنیدیم. پاسخ ما چنین است: خواسته هایتان را بر رسیده سرکردگان و نمایندگان ارتش فلورانس را پاسخی روشن خواهیم داد." فرستادگان سیِ نا با شنیدن این سخنان همان روز شهر را پشت سرگذاردند تا به یگانهایشان پیوندند که در این هنگام از پیِ وه اسکیاتا پس نشسته بودند تا در دشت نزدیک کورتینا بین دو رودخانه مالنا و بی ینا اردو زده چشم براه بازگشت فرستادگانشان مانند.
"همان روز سالار شورا-کلانتری شهر سیِ نا اعضای کلانتری را به نشستی در کلیسای سن کریستوفرو فراخواند. در این نشست خواسته های فلورانسی ها اعلام و بحث شد. نخستین کسی که خواست رأی خویش گوید آقای براندینلو دی براندینلی، از بزرگان سیِ نائی بود که چنین گفت: "مردم و اعضای کلانتری سی ینا! گویا بهترآن باشد که برای پرهیز از بد ترین بدبختی بخشی از خواسته های فلورانسی ها را بر آوریم. پیشنهادم این است که در یکسوی شهر بخشی از باره را برداریم ورنه کشته های زیادی خواهیم داد." آقای بونگوئیدا بوکاچی همراه شماری دیگر از اعضای شورا موافقت خویش را اعلام داشتند، هرچند سخنران بعدی، آقای پرُوانزانو سالوانی برخاست و گفت: "اعضای محترم شورا! مانفرد، شاه آپولیا اربابِ هم بیعت ماست و نماینده اش، کنت جردن، اینک در شهر ماست. بهتر و خردمندانه ترنیست همه این پرسشها را نزد خود ایشان بریم؟ این را هم می دانید که او و نیروهایش در خدمت مایند. رأی من این است که بی درنگ پی وی فرستیم و پیام فرستادگان فلورانسی را پیش گذاریم." بیشتر اعضای حاضر این نظر را پذیرفته پیکی دواندند تا درخواست حضور کنت جردن کند. دیری نکشید که همراه کارگزار و پاسداران شخصی اش، شانزده مقام بلند مرتبه حکومتی آمد. ترزبانی همراهشان بود چرا که با زبان ایتالیائی هیچ آشنائی نداشتند. با ورود به تالار شورا به نشان احترام کلاه از سر گرفته و ترزبانشان گفتگوها را با این پرسش آغازید که "فرمان عالی جنابان چیست؟" کلانتر پاسخ داد: "کنت جردن! و شما دلاور شهسواران محترم! خواسته های فلورانسی ها از ما را بشنوید..." و در پی اش هر آنچه از آن پیش رفته بود با نظم و ترتیب بیان شد و ترزبان آن رابرای کنت جردن و شهسوارانش به آلمانی بر می گرداند. تا گزارش به پایان رسید آلمانی ها کناری رفتند تا بزبان خود رای زنی کنند در حالی که هیچ کوششی در پوشاندن شادی خویش از چشم انداز درگیری نمی کردند چرا که ارتش فلورانس را خوار می شمردند... شورای سی نائی ها که شور سربازان آلمانی نسبت به دورنمای جنگ با فلورانس را می دید به توافق رسید تا دستمزد ماهیانه شان را دوبرابر کند تا انگیزه دفاعشان از سی نا بیشتر شود. محاسبه نشان داد جمع پول لازم سر به یکسد و هجده هزار فلورن طلا می زند. این رویداد در پنج شنبه دوم سپتامبر بود و پیش از پایان جلسه موافقت شد از کلیه مردم شهر خواسته شود پول مورد نیاز را فراهم کنند چرا که روشن بود چنین پولی در جا در دسترس نبود.
"با همه تلاشهای سالار و اعضای شورا پول مورد نیاز تأمین نمی شد اما نجیب زاده ای توانگر و خردمند از آن میان ، سالیمبنه سالیمبنی، بر خاست و گفت: "اعضای شورای شهر، مردان محترم و خردمند شهر، گرچه ممکن است سخن گفتنم در چنین شورائی گستاخی باشد به خاطر نیاز شدیدی که داریم جرأت چنین گستاخی را بخود می دهم. با خوشحالی مبلغ یکسد و هجده هزار فلورن طلا را به شهرمان وام می دهم تا اقدامات احتیاطی لازم بشود و خداوند بر دشمنان پیروزمان کند." این پیشنهاد با شور فراوان پذیرفته و سالیمبنه از ساختمان خارج شد تا پول را از کاخ خویش بیاورد. برای شکوهمندی هرچه بیشتر این مناسبت طلاها را بارِ گاری کرد و زربفتی ارغوانی بر آن کشیده با شاخه های زیتون آراست. گاری پر از طلای خویش را با شادی فراوان و کوکبه پیروزمندانه به میدان جلوی سان کرستوفرو راند چرا که کمابیش همه مردم سیِ نا دوان دوان گرد هم آمده بودند. مقامات سیِ نا پول دریافتی را همانطور که مقرر شده بود تحویل کنت جردن، کارگزار و پاسدارانش دادند که به جایگاه خویش بر گشته سربازان و افسران را فراخواندند. رویهم رفته شمارشان به هشتسد می رسید، همه کارآزموده و زیناوند. کنت جردن چنین گفتشان: " امروز دستمزد ماهیانه خویش را پیش گرفته ایم، در واقع دو برابرش را، بلکه ارزش خود را ثابت کنیم! پس هر کس دوبرابر دستمزدش را بگیرد." سپس یکایک ارتشیان آلمانی پول خود را گرفته از سر شادی و امید در اطاق باریک به پایکوبی و خواندن سرود به زبان مادری پرداختند. زان پس پراکنده شدند تا هر اندازه سخت چرم را که در شهر یافت می شد خریداری کرده برگستوان اسبهاشان سازند. کسانی که از این پیشتنها به تبدیل تالر به فلورن می پرداختند حالا عرضه کننده جُل برگستوان چرمی شدند، درحالیکه زرگران، نقاشان، خیاطان و وصالان و در واقع همه هنرکاران، در تأمین نیازهای سربازان آلمانی به رقابت با یکدیگر می پرداختند و به امید پیروزی بر ارتش فلورانس هیچ چیز را از آنها دریغ نمی کردند. اما مدت انتطار درچشم سربازان آلمانی که برای درگیر شدن با ارتش فلورانس روز شماری می کردند هزار سال به نظر می رسید.
"خبر خواسته های ناروا و گردن فرازانه فلورانسی ها چون برق و باد پخش شد، در حالیکه شورای شهر سخت می کوشید وجوه مورد نیاز را گرد آورد و دیری نپائید که شوری در شهر افتاد. انبوه مردم در میدان تولومی گرد آمده تلاش می کردند اطلاعاتی بدست آرند؛ اینکه سالیمبونه پول را چگونه وام داده بود، چه تدارکاتی برای جنگ با فلورانس دیده می شد و پرسشهائی از این دست؛ تا آنکه جمعیت چنان در میدان و خیابانهای نزدیکش فشرده شد که تکان نمی شد خورد. شورای شهر با دیدن این غوغا دریافت باید رهبری برگزید با قدرت عالیه در شهر و حومه. بونا گوئیدا لوکاری، بزرگزاده سی نائی، غیر روحانی که گردی بر پاکدامنی مذهبی اش نمی نشست، به اتفاق آراء برگزیده شد. این تصمیم براستی چون الهام بود...
"در هیاهوی زنگها اسقف سی ینا، پدر روحانی شهر، تمام کشیشان، روحانیون و راهبان را به گرد همائی در کلیسای جامع فراخواند و خطبه ای کوتاه خواند. آغاز خطبه با عبارت Tu tantum et in infernum regnum, و سفارش خرد و کلان به دعا به درگاه برترین مادر مقدس عالم، باکره ابدی و قدیسان فردوس آشیان بود و بجد از مردم خواست از خداوند بخواهند شهر و مردم و سراسر حومه را از گزند نابودی و بندگی نگه دارد، همانطور که خداوند مردم را از یوغ فرعون رهانده و با وعظ یونس پیامبر و نماز و روزه نینوا را نجات داده بود... اسقف از منبر پائین آمده از همه حاضران خواست برهنه پا به صف گرد کلیسا گشته به سرود و نمازخوانی پردازند.
"در حالیکه اسقف و کشیشانش در کلیسای جامع به صف می گشتند بوناگوئیدا لوکاری که به شهرداری برگزیده شده و قدرت عالیه در دستانش گذارده شده بود روی بالاترین پله، برابر در کلیسای سن کریستوفرو پدیدار شده با صدائی که برهمهمه ی آن جمعیت بزرگ را بزیر کشید بانگ زد: "مردم سینا ، خوب می دانید که تمامی سرنوشت شهرمان به متحدمان مانفرد شاه سپرده شده است. اما بنظرم می رسد در زمانی این چنین درست این است که خود، دارائی ها و تمامی شهر سیِ نا را در پناه ملکه و شاهبانوی سرمدی، مادر شکوهمند و همیشه باکره خدا، بگذاریم. و برای بهتر نثار کردن هدایای خود از همه می خواهم بخاطر عشقی که به بانوی خود دارید مرا در آنچه می کنم همراهی کنید." هنوز سخنش به پایان نرسیده بود که رولباسهایش را کنده، کمر بندش را دور گردن گره زده کفش و کلاه بیرون کرد. اینک با سر و پای برهنه کلید های شهر را گرفته پیشاپیش جمعیت آنان را به کلیساس جامع برد، در حالی که اشک می ریخت و مردم گرد آمده در میدان، بیشتر با سر و پای برهنه، در پی اش روان بودند. کسانی هم که سر راه دسته ای که به سمت کلیسا می رفت قرار می گرفتند پس از بیرون کردن ردا و کفش و کلاه به دسته می پیوستند. دیدن مردمی که اشک ریزان فریاد می زدند: " ای باکره مقدس، ما را در این نیاز بزرگ دست گیر و از این شیران و اژدها ها که تهدید به خوردنمان می کنند برهان!"ـــ " " ای مریم مقدس،ملکه بهشت، پناه گنهکاران، ما گنهکاران بیچاره تمنای بخشش و ترحم داریم." بس موثر بود. بدین شکل برابر کلیسای جامع رسیدند و اسقف و کشیشانش را دیدند که درست برابر مهمترین محراب رسیده بودند. در اینجا برابر تندیس مادر خدا زانو زده سرود ای پروردگار تو را می ستائیم می خواندند. با پایان گرفتن سرود، بوناگوئیدا و همه مردم سیِ نا به درهای کلیسای جامع فشار آورده فریا می زدند: "مادر مقدس، ملکه بهشت برما رحمت آر!" با شنیدن این فریادها اسقف و کشیشانش برگشتند تا پذیرای بوناگوئیدا گردند و تمامی گروه به یکسان زانو زدند و بوناگوئیدا به خاک افتاد. اما اسقف خم شده بلندش کرده بر لبانش بوسه مقدس داد و همه جماعت با همنشین خود همین کردند. این همه در صدر کلیسا و برابر مهمترین محراب بود.
"سپس اسقف بازوی بوناگوئیدا گرفته به سمت محراب برابر باکره جاوید، مادر خدا برد و در آنجا زانو زده اشک التماس ریختند. باری دیگر بوناگوئیدا به خاک افتاد و زن و مرد، پیر وبرنا، اشک ریزان و هق هق کنان از وی پیروی کرده پانزده دقیقه ای در سجده ماندند. سپس بوناگوئیدا برخاسته راست قامت برابر محراب مریم باکره ایستاد وکسانی که گردش بودند نیز برخاستند تا گوش به سخنانش سپارند و با سخنانی که خردمندانه گزیده بود آنان را چیزهائی گفت که پایانش چنین بود: " ای مریم مقدس، ملکه شکوهمند بهشت،مادر گنهکاران، یتیمان و بیوگان، حامی بی چیزان و تنهایان، این درمانده ترین گنهکاران این شهر سیِ نا و تمامی اراضی اش را در کنف حمایتت می گذارد و نشانه اش کلیدهای درهای شهرمان است که روی محراب می نهد." سپس با احترام تمام کلید ها را روی محراب نهاده از دبیری که در آنجا بود بخواست پیمان نامه این میثاق بزرگ و پیش کشی کلیدها را بنویسد.
" بوناگوئیدا با شور بسیار افزود: " ای مادر، ای ملکه آسمانی از تو می خواهم این ناچیز پیش کشی را که برابر ثروتت هیچ نیست بپذیری. ای مریم، ای مادر خدا از تو می خواهم این هدیه را با همان عشقی بپذیری که این گنهکار پیش کشت کرد. فزون بر این از تو می خواهم حمایت بنده نوازت را ارزانی ساکنان این شهر و زمین هایش کنی تا از دستان شرور و ظالم سگهای فلورانسی که گستاخی اشغال، سرکوبی و ویرانی این شهر را بخود می دهند مصون بماند." سپس اسقف فراز منبر رفته وعظی برانگیزنده کرد و به همه اندرز داد با همسایگان در صلح و صفا زیسته همینجا یکدیگر را در آغوش گرفته همه سوء تفاهم ها را بخشیده، همه مشاجرات را از میان برداشته به اعتراف پرداخته آئین عشای ربانی برگزار کنند. و بهر نشان دادن ایمان شهر، ساکنان و زمینهایش به خدای توانا، اسقف به جمع پیوسته خواستار آن شد که همه با هم در پی او و کشیشان حرکت کنند.
"پیشاپیش دسته ای که درست شد صلیب عیسائی که قداستی خاص داشت برده می شد، صلیبی تراشیده از چوب که پیکره مسیح با جزئیاتی خاص بر رویش حک شده و امروزه کنار برج ناقوس کلیسای جامع آویخته اند. نخست تمامی راهبان که جلوی پرچمی از مخمل سرخ روان بودند و در پی آنان پیکره بانویمان که زیر سایبان قرار داشت و اسقف و بوناگوئیدا برهنه پا در کنارش، بی بالاپوش و کمربند گره خورده برگردن، روان بودند. در انتهای دسته بقیه مردم » می آمدند، زنان، پیر و برنا که بسیاری کفش برون و بند گیسو باز کرده، زیر لب "دعای ربانی" ، "درود بر مریم" و دعاهای دیگر خوانده و در فواصلشان درخواست رحمت از درگاه خدای توانا و مریم باکره می کردند. دسته بدین شکل نرم نرم پیش می رفت، هر چند نه به مسافت طولانی، زیرا کارها ی زیادی بود که باید انجام می شد. در میدان سن کریستوفرو برگشتند و باری دیگر پای در کلیسای جامع گذاردند.
" یکایک افراد زانوی نیایش زده با همسایه آشتی کرده و هر که ستم بیشتری کشیده بود در یافتن دشمن و آشتی با او پیشگام شد. سپس اسقفمان همراه با بوناگوئیدا به سمت برترین محراب کلیسا رفته زانو زده به شکر گذاری از قادر متعال و و مریم مبارک پرداختند. در پی اینها اسقف بونا گوئیدا را دعای خیر کرد و کلیدهای شهر را از روی محراب برداشته در دستانش گذارد و بوناگوئیدا کلید در دست و چند تنی در پیش، به سن کریستوفرو که اعضای شورای شهر در آن گرد آمده بودند باز گشت. کلیدهای شهر را به پرچم داران پاسدار دروازه های شهر سپرده و کفش و بالاپوش به تن کرد. وانگاه، همراه با بیست و چهار عضو شورای شهر و شهروندان دیگر با چنان خردی به بحث توضاع پرداخت که گوئی ذات خداوندی و مریم باکره الهام بخشش اند. همه اینها در شبانگاه روز پنج شنبه بود...
" با بر آمدن آفتاب سه جارچی به یکایک بخشهای شهر گسیل شد که چنین جار می زدند: "بپا خیزید ای دلاور مردم، زیناوند شده سلاحتان فراچنگ آرید! بنام عیسی و مارِ با شکوهش به خانه درفش داران مسئول بخش خود رفته خود را وقف خداوند و مریم باکره کنید تا رهنمون پیروزی بر دشمنانمان شوند. هنوز جار به پایان نرسیده بود که یکایک مردان سیِ نا در شتابی تب آلود دست به اسلحه بردند؛ نه پدری منتظر فرزند ماند و نه کسی پروای دیگران کرد، در حالیکه همه می کوشیدند بر همسایه پیشی گیرند. بدینسان با درفش داران خویش بسوی دروازه سن وین که روی به پروجیا دارد شتافتند و نخستین کسی که بدانجا رسید پرچمدار بخش سن مارتینو بود که نزدیک تر از همه به دروازه بود. نامش جیووانی گوستالیونی بود و شماری مردان زیناوند با خود آورده بود. دومین گروه، از آن بخش که "شهر" نامیده می شد رسید و پرچم دارشان جیاکومو دل تندو بود با گروه بزرگی از زیناوند مردانی که نشانشان خاجی سفید بر زمینه ای ارغوانی بود.
"از کامولیا، سومین بخش شهر، پرچمدار بارتُلیمو رنالدینی آمد با نشان ویژه کامولیا، روی پرچمی بزرگ از حریر سفید رخشان، که از همه پرچمها بزرگتر و نشان پاکی بی آمیغ ردایِ مریم باکره بود. این پرچم را به میله ای بلند و ضخیم بسته بودند که می شد به کمک طناب و قرقره روی دکلهائی به مراتب بلند تر کشید، و همه را روز گاری بر ارابه سنگینی با ترئینات فراوان سوار کرده بودند که با نیروی اسبان و مردان کشیده می شد. بلندای خود
شرح عکس: دکلهای ارابه جنگی سی نائی ها( کاروچیو، Carroccio) و دکلهای ارابه فلورانس که هنور هم بسته به دو ستون در کلیسای جامع سیِ نا به چشم می خورد.
پرچم سی گزی می شد و به روش بالا می شد بیست گزی بلند ترش کرد. مردم بسیار، پیاده و سواره روان بودند و بسا کشیش و راهب که میان مردم شده بودند، برخی زیناوند و برخی با دست خالی آماده تیمار زخمیان، هرچند همه را تنها یک انگیزه بود: جنگ و جانبازی در نبرد بر سر شهر و خانه هاشان با سگهای فلورانسی که خواسته های نارواشان زندگیشان را بخطر انداخته بود.
"با رسیدن سه پرچمدار و ارتش پایگان و اسوارانشان که سر به سر کنار شهری ها گام می زدند به دروازه شهر، دروازه سراسر گشوده شد اما پرچم روی ارابه جنگی چنان قد برافراشته بود که چاره ای جز جدا کردن بخشی از مصالح طاق برای گشودن راه گذرش نبود. در پیشانی، کنت جردن می راند با هشت سد سوار آلمانیش. کنارش کنت آلدوبراندینو دی سانتا فیوره، سالار انجمن شهر سیِ نا بود، با دویست سوار شخصی. پی آنها سه سالار یا پرچمدار بخشهای شهر در پیشانی زیناوندان می آمدند، چنانکه سراسر جاده، از دروازه تا پیچ ویگنیانو، پوشیده از مردانی بود که برخی شمع بدست داشتند و گروهی فانوس یا کندیل. با رسیدن به ویجیانو چشم در راه سپیده دم درنگیدند چرا که رفتن بسوی دشمن در نور روز و در رده های بسامان را به شمردند.
"در آن سوم سپتامبر آفتاب برآینده پیشروی ارتش بسوی رودخانه بوسونه را می دید که سالار نیکولو دا بیگوسّی، کارگزار سی ینا، مردی سخت دلاور و خردمند، همراه با داد گستر کنت جردن، کنت آرّس در پیشان می آمدند. بر آوردن نیازهای تمامی ارتش بر این دو مرد توانا بود. رزمندگان با فریاد یا عیسی! و یا مریم پاک! در رده های فشرده کنار رود بوسونه و سرانجام پای تپه ای رسیدند که بلندیهای روپوله نام، و روبروی اردوی فلورانسی ها، قرار داشت.
"به فرمان فرماندهان سیِ نائی هر یک از بخشهای جداگانه ارتششان در دیدرس ارتش فلورانس روی بلندیهای رولوپه رژه می رفتند: نخست اسواران آلمانی و سیِ نائی که شمارشان هزاری می شد، و در پیشان پایگان مردمیِ بخشِ سان مارتینو، سپس پایگان بخشِ "شهر" و سر آخر مردان کامولیا. هر یگان با رنگ متفاوت یونیفورمش از دیگران متمایز می شد: مردان سان مارتینو قرمز پوشیده بودند، مردان "شهر" سبز و مردان کامولیا سفید. پس از اینکه هر یگان روی بلندیهای رولوپه رژه رفته با پائین رفتن جای خود را به یگانی دیگر می داد، بسی از آنان یونیفورمی به رنگی دیگر به تن کرده باری دیگر پیش چشم دشمن نمایان شدند و فلورانسی ها ارتش سیِ نا را بسی بیش از شمردند که بود.
"با دیدن این رژه یکی از رهبران فلورانس بانگ زد: چگونه است که این سیِ نائی های نادان دل نبرد با ما یافته اند؟ که دیگری در پاسخ گفت: " بگمانم در شمار و ساز و برگ سرند" و فرمانده ارتش افزود گوی که اطلاعات درستی به ما داده نشده است"...
"سپس فرمانده فلورانسی نام نبردگاه را پرسید و رویائی را به یاد آورد که می گفت مرگش در چنین جائی دررسد.
"... پس آنگاه دل تهی کرده گفت: "موضع خوبی نداریم، باید از اینجا رفته جائی دیگر اردو زنیم، اما اینک گاه نماز شام گذشته و برای جابجائی بس دیر است. بیائید خورجین ها رابسته آماده جابجائی در سپیده فردا باشیم و گرداگرد اردوگاه نگهبان بگمارید.
"فرماندهان سیِ نا دستور داده بودند سیورسات تازه یکسره از شهر رسانده شود. شراب بهترین تاکهای سی ینا، مرغ بریان، کبوتر و گوشتهای دیگر به ارتش داده می شد چرا که کباب نیروبخشی است که سنگین نکند...
"با فرارسیدن شبانگاهان جمعه فرماندهان سی ینائی پاسدارانی در جاهای گوناگون گماردند که هریک آتشی بزرگ را فروزان می داشت و در ساعت های معین می آسودند. در اردوی دشمن نیز فلورانسی ها نگاهبانانی گمارده و از بیم شبیخون نمی توانستند دمی چشم بر هم نهند.
"آنگاه که ارتش سیِ نائی ها بدینسان چشم انتظار سپیده دم بودند چیزی شگفت دیده شد: سایه ای که گوئی از ردائی بود بر روی اردو افتاد. بسی مردم از فراز برج و باروی شهر این پدیده شگفت را دیدند و برخی گفتند: "دود آتش اردوگاه است که سایه افکنده" و پاسخ شنیدند که چنین چیزی نشدنی است، چرا که دود حرکت می کرد و سکونش نشان می دهد که دود نیست." و باری دیگر ایمان به پشتیبانی ایزدی فزونتر شد زیرا سایه افتاده بر اردوگاه را ردای حمایت پهن شده بانویمان در پشتیبانی مردم سیِ نا دانستند...
"در همان زمان اردونشینان نگه سوی شهر کرده با دیدن سایه ای که چون ردائی برج و بارویش را در میان گرفته با این باور که ردای مریم پاک است که شهرشان را پناه خویش گرفته با اشک سپاس به زانو افتادند...
"شبانگاه کسانی که به دستور افسر فرمانده کمی خوابیده بودند به اردوی فلورانسی ها زدند. این تازشهای پیاپی چنان سازمان یافته بود که اردوی دشمن همه شب زیناوند ماند، تا جائی که نه آوای جنگ فروکشید و نه خوابی به چشمی رسید . بچشم فلورانسی های آشفته و ترسان پایان شب دیجور و سرزدن سپیده هزار سال به درازا کشید تا توانستند خورجین ها پرکرده چادرها برچینند. جنب و جوششان بخوبی از اردوگاه سینائی ها دیده می شد و دیری نکشید که این خبر دهان به دهان می گشت: عقب می نشینند! بگذاریم بروند؟" فرماندهان سی ینائی، با شنیدن خبر و دیدن آماده شدن فلورانسی ها برای پس نشستن پیک هائی به سراسر اردو دوانده پیام دادند همه مردان بیدار شده زیناوند گردند. پس از آماده شدن نیروهای خود را بهر نبرد در یگانهای زیر آراستند:
"اولین یگان دو سد سوار آلمانی و دو سد پیاده، گزیده مردان شهر، با کارگزار کنت جردن، کنت آرّس، درفرماندهی شان.
"ششسد سوار آلمانی و ششسد پیاده زیر فرمان کنت جردن، یگان دوم بود. پرچم مانفرد در همین یگان و به دست افسری سالار اورلاندو دلّا مگینا نام، کمی لوچ اما سربازی آبدیده بود.
"یگان سوم ششسد سوار و نجیب زاده سی نائی زیرفرمان کنت آلبراندینو دا سانتا فیوره بود که بالاترین مرتبه نظامی شهر را داشت. اینان شهسواران سیِ نا نام داشتند و در پیشان مانده ی دو سد سوار شهریِ روان بودند که "بالزانه" پرچم شهر را می بردند. سه پرچم دار در پی همه و پیشاپیش شهری های سیِ نا آمدند. پیشاپیش واپسین یگان پرچم سفید بزرگ کامولیا بر روی ارابه جنگی را می بردند و کنت آلدوبراندینو گامزن در کنارش. جلوی او یکسد سوار داوخواه، سربازانی دلاور، زیر فرمان مایستر هاینریش فون اشتاینبرگ روان بودند و در پیش دو سد سوار زیناوند زیر فرمان برادر زاده اش هِر والتر. همه اینان پیشاپیش شهری ها می رفتند و در پیشان سه پرچم دار و بقیه ساکنان شهر. در دُم دوسد شهسوار سیِ نا زیر فرمان نیکولو دا بیگوسی، کارگزار سی نا می راندند.
"برای روشن ساختن شمار نیروها باید دانست 19000 پیاده از این مردان بود: 8500 تن از بخش "شهر"، 4800تن از بخش سان مارتینو و 5700 تن از کامولیا. بیفزائید 800 سوار آلمانی که بیستگانی از انجمن شهر می گرفتند و دوسد و چهار سد شهسوار. شمار ارتش رویهم رفته به بیست هزار و چهار سد تن می رسید، 1400 سوار و 19000 پیاده.
چشم انداز ایواریِ سرزمین نزدیک مونتاپرتو در جنوب سی ینا، که تپه های گچی ویژگی برجسته آن است.
"... سپیده دمان، پیش از چاشت سی نائی ها، کنت آرِس از سواران و نگهبانان خویش خواست همانطور که از پیش مقرر شده بود پشت تپه موضع شبیخون گیرند. با فریاد یا عیسی مسیح و یا سنت جرج که نام رمزشان بود روان شدند. پنهانی در دره رود بی ینا بسوی مونت سِلوَلی رانده گوش بزنگ شنیدن فرمان فرمانده سی نائی در بیرون شدن بهر تازشی باد سان به کناره سپاه فلورانسی ها پنهان ماندند. فرمان رفته بود که تا بر آمدن تندرِ تازش هیچ شیپور و کوسی نزنند.
"بدین روش بسوی نبرد راندند، در حالیکه خورجینها و سور و سات را در بلندیهای رولوپه جای گذارده بودند. با رسیدن به جاده مسطح مایستر هاینریش فون اشتاینبرگ پیشترک تاخته با ادای درود بر افسر فرمانده و سپاه چنین گفت : "اعضای دودمان اشتاینبرگ این امتیاز از امپراطوری مقدس دارند که در هر نبرد پیشاهنگ باشند. شرف خانوادگی ام از من چنین می خواهد و از هیمنرو خواهش دارم بگذارید بر شما پیشی گیرم." درخواستش برآورده شد. با این همه وقتی هِر والتر دید کاکایش هاینریش فون اشتاینبرگ سربلندی پیشتازی سپاه یافته پیش رانده شتابان فرود آمده به زانوی کاکا در آویخت که: " خواهر زاده توام و سر از زانویت بر ندارم تا خواهشم روا داری. از تو لطفی چشم دارم تا از من دریغ نداری." انبوه شهسوارانی که این رویداد را می نگریستند از مهتر خواهش پذیرش در خواست خواهر زاده داشتند. سرانجام هاینریش فون اشتاینبرگ گذاشت خواهر زاده اش پیشتاز سپاه گردد و از روی اسبان خم شده یکدیگر را به آگوش کشیده و شهسوار کهتر در سپاس این نکوئی بزرگ از روی گردن اسب سرِ ستایش خم کرد. سپس خودِ رخشان را باری دیگر بسر گذارده پس و پیشش چفت کرده لبه اش را بالا زد. مایستر هاینریش به سوی او بر گشته گفت: "پیش تاز، چسبیده به تو پی ات هستیم و آماده ایستادنِ کنارت. دلداریت کامیابت کند. پس بی درنگ به نام خدا، مریم باکره و سنت جرج، پناهان و پایمردانمان بتاز!"
"هر والتر مهمیزی به اسبش زد تا چون تازی از جا بجهد. دو جور زره اسب را پوشانده بود، جوشنی از زنجیر ریزبفت پولادی و دیگری کژاغندی از چرم ساغری که رویش سرخ ابریشم تافته ای ((zendado انداخته بودند و بر رویش اژدرهائی سبزفام از نشان خانوادگیش. راستی که اسب به تنهائی اژدرهائی را می مانست آماده فرو دادن هرآنچه رو در رویش می شد. چنین بود هر والتر، جوان و زیبا،شهسواری با دلاوری بهادارانه و ساز و برگی بی مانند. پشت سرش هاینریش فون اشتاینبرگ می تاخت و اسواران و پایگان رکابش در پیشان کنت جردن و با پایگان و اسوارانش. پشتیبان این همه افسر فرمانده، درفش داران و یک سوم شهری های سیِ نا بود که سینیور نیکولی دا بیگوسی از پی می آورد. بدین ترتیب سپاه، تنگاتنگ یکدیگر بسوی رودخانه دره آربیا، سر راه مونت سِلوَلی رفته با گذر از دره به دشت رسیدند. این همه در بامداد شنبه چهارم سپتامبر، اندک زمانی پی برآمدن روز بود.
"با نزدیک ترشدن دو سپاه به یکدیگر تبیره زنی چرتو جیکولینی نام که روی برج مارسکوتی شهر سیِ نا نگهبانی میداد، نواختن گرفت تا بسیاری از زنان و مردان برای شنیدن آنچه دیده بود بسویش دوان شدند. از فراز برج بر آنان بانگ زد سی نائی ها می تازند! از تپه سرازیر شده به رودخانه آربیا نزدیک می شوند. اینک از رودخانه گذشته بسوی مونت سِلوَلی می روند. از خدا بخواهید پیروزشان کند! مردمی که بدو گوش سپرده بودند بزانو در آمدند. دوباره بانگ زد "اینک دشت را پشت سرگذارده آغاز بالا رفتن از تپه می کنند. فلورانسی ها نیز همین کنند. دو سپاه از دو سو در تلاش رسیدن به بالای تپه اند تا برتری بلندی را از آن خود کنند." درست آنگاه سی نائی ها به پشته ای کوچک رسیدند. در آنجا هر والتر در حالی که یک تیرپرتاب پیشاپیش دیگران می تاخت پیش آمدن سپاه دشمن را دید. با پائین آوردن نیزه، بستن لبه خود و صلیب کشی بر سینه مهمیزی به اسب زده با فریاد نبرد پیشِ دشمن تاخت. تبیره زن فراز برج سیِ نا با دیدن اینها بانگ زد: "به چکاد رسیده اند! در جنگ تن به تن با فلورانسی هایند! ندای درخواست رحمت* از پروردگار را بلند ترکنید." مردم پائین برج دوباره دم گرفتند: "پروردگارا رحمی!" نخستین هماورد هر والتر، سینیور نیکولو گیاندونی، از مردم لوکا بود که نیزه اش به آنِ هر والتر خورد و در هم شکست، در حالیکه هر والتر بی گزندی استوار بر زین نشسته ، نیزه اش زره دشمن را شکافته، کشته و از اسب بزیر انداخته بود. دومی و سومی را هم با نیزه از اسب بینداخت. چهارمین پیش تاخته هم به نیزه هر والتر کشته شد تا سر انجام نیزه اش شکست و شمشیر آخته، چون شرزه شیری میان مردان لوکا افتاده بسی را بزد و بشکست؛ خون زیادی بدستش ریخته شد.
" هاینریش فون اشتاینبرگ، نیزه راست کرده پشت سر خواهر زاده می تاخت. اولین کسی که با او درگیر شد سروان زنوبی پراتوئی بود. زور نیزه هاینریش فون اشتاینبرگ چنان بود که زره را گذارده به سینه اش رسیده اسب و سوار بکشت؛ زان پس میان مردان پراتو، پیروان سینیور زنوبی افتاده از آنان بی شمار زد... سپس کنت جردن پیش تاخت، نیزه در دست برای سر پنجگی با سینیور دوناتللو، فرمانده مردان آرسو. در حالی که شمشیرهم آخته بود چون هرکولی دیگر بر مردان آرسو سایه انداخت: راست اینکه خود هرکول نیز بدان بی باکی که کنت جردن فلورانسی ها را بر زمین می ریخت تروائی ها را درو نمی کرد. همه تماشائیان کارهای سربازان آلمانی اش از انضباط و شیوه شان در تار و مار کردن دشمن در شگفت بودند! در این بین کنت آلدوبراندینو و درفش دارانش همراه شهریان زیناوند شده سیِ نا با ژیان فریادهای "مرگ! مرگ!" بر فلورانسی ها تاختند...
"یاری و دستگیری جستن فلورانسی ها از سنت زانوبی و سنت لیپاراتا سودشان نکرد و خونشان چون بره های عید پاک بدست سی نائی ها بر زمین می ریخت.
"دیده بان بالای برج مارسکوتی سیِ نا که آن به آن جنگ را گزارش می کرد فریاد زد: " اینک سی ینائی ها از شش جهت بر آنها می تازند: از خدا بخواهید بر زور و دلداریشان بیفزاید!" باری دیگر بر منتظران پائین بانگ زد: " درفش داران همراه نیروهای شهری دشمن را می فشارند، درخواست حفظشان از خداوند را پی گیرید!" بدین شکل به گزارش آنچه می دید می پرداخت تا زمان از پایان ساعت سه تا دور و بر ساعت نه که آفتاب یکسره برخاسته بود رسید...
"نزدیک غروب، هنگام نماز شام، آنگاه که آفتاب چشم فلورانسی ها را می زد باری دیگر سی نائی ها آوای دهشتناک جنگ سر دادند، مرگ! مرگ! نابود باد فلورانسی های خائن!" هوا را پرکرده همه صداهای دیگر را محو کرده شرنگ ترس به دل ارتش دشمن ریخت.
کنت آرس و مردانش، پایگان و اسواران، زیر پوشش این غریو جنگ از کمین بیرون جسته برابر برنامه پیش بینی شده به بال سپاه دشمن تاختند...
"بدین ترتیب در گرماگرم نبرد، آلمانی ها و سی ینائی ها به درفش ها و پرچمهای ارتش فلورانس نزدیک شده گرفته به خاک کشیدند، ابتدا درفش شهر فلورانس را که بر بلندای ارابه جنگی بزرگی بود کندند. گرد ارابه نبردی سخت در گرفت و بسی از دو سو افتادند و بسی خون که زمین گلگون کرد. اما سرانجام همه درفشهای دشمن بزیر آمده لگدمال شد و فریاد بلند اردوی سی ینائی ها به آسمان خاست...
" از سربازان آلمانی و بزرگ دلاوری هاشان گفتیم: اما بگذارید همین درباره دلاور مردم سی نا و شهسوارانشان گفته آید زیرا قصه پهلوانیشان وصف نپذیرد. یکایک مردان در دفاع از خانه و شرف و حفاظت از شهر خود به میدان شتافته دشمن را پس رانده فریاد می زدند: " پیش آئید! پیش آئید و باره شهرمان خراب کنید! پیش آیید! درون شهر آئید! دژ خود سازید! فرمانداران خود را بگمارید تا ستممان کنند!"...
"دیده بان کرتو کچولینی با دیدن این رویدادها از فراز برج مارسکوتی بانگید: " دشمن پس زده می شود... آتش جنگ هنوز می سوزد و پرچمهای فلورانسی ها از پی هم بزمین می افتند... در خواست از درگاه سرورمان و مادرش را پی گیرید!" تمام روز تا پس از نماز شام فریاد جنگ نخوابید تا کشته های دشمن پشته شد و سی نائی ها فرسوده ی کشتن. راهها گلگون شد و خون فلورانسی ها آب سرخ فام رود مالنا پر کرد.
مردم سیِ نا با دیدن پس نشستن دشمن دلدار تر شده و بسیاری دمشان گرفتند. هر فلورانسی که بدست سی نائی ها افتاد بی باکانه کشته شد! شمار کشتگان را خدا داند و بس! فریاد "تسلیم!" شان سودی نمی کرد و یک به یک از دم شمشیر می گذشتند. اینها کار سربازان آلمانی بود: آورده اند که جز اینها هیزم شکنی سی ینائی تبر بدست به اردوی فلورانسی ها رفته یک تنه کمابیش بیست و پنج دشمن را بزد...
" اینک از فراز برج دیده بانی ندا آمد: " فلورانسی ها شکست می خورند. در شش جهت می گریزند!" با شنیدن این مردی، ماجیسکالو نام، در پای برج کلاه از سرگرفته دور چرخانده فریاد می : " پیروزی از آن ماست. فلورانسی ها شکست خورده خوار می شوند و دلاوران ما پیشان روانند!"
در میان شمار اندک زنده ماندگان مردمی از لوکا، آرسو، اُرویِتو، وال دِ سلا، پراتو و پیستویا دیده مس شدند. این مردان کشته شدن گله وار همرزمانشان بدست سی ینائی ها را دیده بودند. پس بسیاری از آنان پشت به نبرد کرده بسوی مونتاپرتو گریختند، جائی که باز راهشان سراسر بسته و گریز، ناشدنی بود. سرآخر فرماندهان به رایزنی با درفش داران و کنت جردن پرداختند و شماری از شهسواران گفتند: "شمار بزرگ مردان و اسبان کشته شده دور و برمان را بنگرید و بگذارید ترحم کنیم! بگذارید اعلام کنیم هرکه تسلیم شود زنده می ماند و اسیر می شود اما هرکس بر نبرد پای فشارد کشته می شود." پس از پذیرفتن این رأی جارچی فرستادند. نیازی به دوباره جارنبود زیرا دشمن از اینکه سی نائی پیدا شده او را اسیر گیرد خشنود می شد و در واقع بسی از آنان جان بردن را بند بر خود نهاده گروهی دست از جنگ کشیدند. تمامی کسانی که از لوکا، آرسو و اورویتو بودند و بسیاری از کسانی که بسوی مونتا پرتو گریخته بودند با شنیدن جار برگشته، پیاده شده زره بر زمین انداخته و برای زندانی شدن خود را تسلیم فرمانده سی ینائی ها کردند...
" در آنجا شگفتی ها رخ داد. داستان زنی اوسیلیا نام را گفته اند که سبزی می فروخت و در کامپانسی، کامولیا می زیست و برای نیرو دادن به رزمندگان اردوی سی ینانی ها خوراکی های خوب می آورد. بر پایه این داستان خوراکی ها را بار الاغکی کرده بود- همانند آنکه فلورانسی ها در دروازه کامولیا بالای بارو برده بودند. اما با دیدن درهم شکستن فلورانسی ها و گریز بسی از آنان، اوسیلیا اردوی سی ینائی ها در بلندی رولوپه را که تمام تدارکات ارتش سیِ نا در آنجا انبار شده بود و پرچم بزرگ سیِ نا بر فراز "گروچیو"افراشته بود را ترک کرد و بسوی آوردگاه روانه شد و یک تنه سی و شش را با بستن شالی به اسارت گرفت...
"گفته اند از مردان فلورانسی ها و متحدانشان 18.000 تن در نبر کشته و 15.000 تن اسیرشدند. از پشته کشتگان و کسانی که جان می دادند چنان بوی زننده ای بر می خواست که تمامی ساکنان منطقه را ترک کردند. شمار اندک کسانی را که توانستند بگریزند کس نداند...
"بامداد پنجم سپتامبر سی نائی ها آغاز بستن خورجین هایشان کرده پیروزمندانه و با شادمانی بسیار در رده های بسامان به شهر بازگشتند... همه درفشهای فلورانسی ها را در دو بسته بار الاغ اوسیلیا کرده بر رویش زنگ بزرگ مارتینلا نام را [که فلورانسی ها در ارابه جنگیشان به میدان آورده بودند] گذارده بودند... یکی از فرستادگان فلورانسی را که خبر ناگوار را به سیِ نا آورده بود به دم الاغ دیگری بسته بودند که پرچم پر افتخار شهر فلورانس را به شکلی رویش انداخته بودند که به گل کشیده می شد. پسرکانی در کنار فرستاده دویده دستش انداخته می گفتند :" بیا! در کامپورگی دژت را بساز، فرماندارانت را در هر بخش شهر بر گزین!" و گر پایمردی مردان نبود به دست پسرکان کشته می شد.
" سپس تبیره زنان آمدند و در پیشان درفش مانفرد شاه و کنت جردن، کنت آرس و دلاور بیستگانی خواران آلمانی اش، با تاجی از شاخه های کوچک زیتون بر سر هریک و ترانه های بومی بر لب. پرچم بزرگ سفید سیِ نا روی ارابه جنگی که با دو اسب باشکوه کشیده می شد روان بود و انبوه زندانیان در پی اش... و خود اوسیلیا، با طنابی در دست که سی و شش زندانیش را بدان بسته بودند. پی همه کنت آلبراندینو سانتا فیوره سرکلانتر سیِ نا می آمد. بدین شکل روان بودند و تاج پیروزی شاخ زیتون بر سر، سرود شکر خداوند و مریم پاک می خواندند. پیشاپیش درفش داران مردم شهر شادمانه جست و خیز می کردند، چنان سبک گام که گوئی هیچگاه پایشان به زمین نمی خورد..."
فلورانسی ها شکست خود را از خیانت بوکا دگلی آباتی می دانستند که به گفته آنها نقشه جنگیشان را به سی نائی ها داده بود. تلخی این ماجرا هنوز در اشعار دانته که بهنگام نبرد مونتاپرتو (یا مونتاپرتی) زاده شد پژواک دارد. در سرود سی و دوم دوزخ به شرح دیدارش با بوکا دگلی آباتی می پردازد که همراه دیگر خیانتکاران در آنتونرا، درک اسفل اسافلین، تا گردن در یخ فسرده اند.
دانته، دوزخ، سرود سی و دوم، 111-32*
" و در آن ضمن که در سرمای جاودان سخت می لرزیدم، بسوی مرکزی رفتیم که هرآنچه را وزنی است روی بدان است.
و نمیدانم که از روی عمد بود، یا بحسب تقدیر، یا تصادف، که در حین گذار از میان سرها پای خو را سخت بصورت یکی از آنها زدم.
سر، گریه کنان نالید که :"چرا لگدم میکنی؟ اگر نیامده ای تا انتقام مونتاپرتی را افزون کنی، برای چه عذابم می دهی؟"
و من گفتم :"استاد من لختی در اینجا درنگ کن، زیرا که باید از تردیدی در باره این روح بدر آیم؛ در عوض ازآن پس هر قدر خواهی بشتابم وادار".
راهنما ایستاد و من، بدان کس که همچنان کفر می گفت ، گفتم :"تو که ای که دیگران را چنین ملامت میکنی؟"
پاسخم داد :" تو خود که ای که از "آنتنورا" میگذری و گونه های کسان را با چنان سختی لگد می کنی که حتی زنده ای را نیز زیاد است؟"
جوابش دادم : من زنده ام، و گر خواستار نام آوری باشی، می توانم تو را خوشایند بوده نامت را در زمره دیگر نامهائی که ثبت کرده ام در آرم".
و او به من گفت :"من خواهان خلاف آنم که گفتی؛ از اینجا برو و بیش از اینم میازار، زیرا تو راه تحبیب ساکنان این درک اسفل را نمی دانی."
چون چنین شنیدم پوست گردنش را گرفته گفتم :"بهر تقدیر باید نام خویش را بگوئی وگرنه موئی بر سرت نگذارم".
و او به من گفت :"حتی اگر سرم را یکسره بی مو کنی نگویمت و ندانی که که ام، وگر هزار لگدبر سرم زنی."
موهایش را در دست پیچانده و بیش از حلقه ای را از سرش کندم ، و دیده بزیر، زوزه می کشید و سخت تاب می آورد، تا یکی از دوزخیان بر او بانگ زد :"بوکا تراچه می شود؟ تق و توق دوزخی دندانهایت بس نیست که عو عو کنی؟ کدامین دیو بر جانت افتاده؟"
گفتم :" دیگر نیازی به سخن تو شرارت پیشه خائنم نیست، و خبرت را چنانکه باید به عالم و آدم خواهم رساند تا مایه ننگت شود."
قانون اساسی 1262
دو سال پس از پیروزی مونتاپرتو، بسال 1262، انجمن شهر سی نا که با توجه به آزادی شهر نیرو گرفته بود قانون اساسی سیِ نارا نوشت. شکل حقوقی اش در یکتائی روح حاکم بر سراسر آن، که تکاملهای طبیعی را نه نادیده می گیرد نه دست کم، استثنائی است. از این دیدگاه از بسیاری قانونهای اساسی دیگر که بمراتب دیر تر از آن نوشته شده خردمندانه تر است و نشان از درک طبیعت بشر دارد.
بموجب این قانون رهبری در دست مردم قرار می گرفت هرچند تصمیم گیری در این باره زیر فشار توده ها نبود. بنا براین، منظور از "مردم" نه همه توده ها، بلکه مجموعه ای از شهروندان بود که یارای پذیرش مسئولیت داشتند. بنا براین انجمن زنگ** که با صدای زنگ برای تصمیم گیری در مورد آسایش و سرنوشت تمامی شهر تشکیل می شد سیسد عضو یا بیشتر داشت که توسط کلانتر که خود بر گزیده ای از میان اعضای انجمن بود، یا بدست سران دولت، یا نمایندگان اصناف گوناگون بر گزیده می شد. بدین ترتیب رهبری از پائین به بالا، و نیز با گزینش از بالا شکل می گرفت.
در آن روزگار کلانتری دائمی از بیست و چهار کلانتر تشکیل می شد که از همه صنوف و طبقات گزیده شده بودند و به شیوه رومی ها Vigintiquator partis ghibelline populi civitatis et cornitatus Senarum نامیده می شد. نیمی از کلانتران از شهسواران موسوم به نظامیان " milites' " بودند و نیمی از شهریان، "populus" هر چند درمیان هر دو دسته بزرگزادگان و توانگران نیز دیده می شدند.
مقامات اجرائی دائمی (balie) از جمله مسئول Biccherna ، که نامی است احتمالا" بر گرفته از 'Bücher' به معـــنای دیوان مـــالی یا وزارت دارائی سیِ نا، از میان اعضای شورای زنگ برگزیده می شدند. همین دیوان مسئول نگهداری خیابان ها، پلها، تأمین آب و چشمه ها و تصویب برنامه های ساخت بناهای دولتی بود. معمولا" خزانه دار یا همان وزیر مالیه راهبی بود که از دیر سن گالگانو نزدیک سیِ نا بر گزیده می شد زیرا راهبی که هیچ مال و منالی نداشــــت در جایـــگاه خزانه دار فــــساد ناپذیر می بـــود. چهـــار provisores, یا بازرس که از میان خوشنام ترین مردم شهر گزیده می شدند خزانه دار، گنجور، وزیر دارائی، یا camerarius رایاری می کردند. در آن روزگار شهرهای ایتالیا شهردار، داروغه یا پودستا، podesta داشتند. کارش نظارت بر اجرای درست قانون اساسی بود. بدین منظور کلانتر او را از شهری دیگر، ترجیحا" شهرهای لومبارد چون بولونا و مودنا بر می گزید که بخاطر مدارس فقهی-حقوقی شان نام آور بودند. دستمزد پودستا را شهرداری می داد که فزون بر این کاخی در اختیارش می گذارد، و با گذر زمان رسم شد تا زمانی که داروغه-شهردار سرِ کار بود از آنجا بیرون نیاید و با زندگی همچون بندیان بدور از هرگونه احتمال فساد ماند.
کتاب بزرگ قوانین، Statutesسال 1262 در چهار بخش یا فرنام است: نخستین بخش به پاسداری از دین و هرآنچه به مدیریت دین بر می گشت می پرداخت؛ دومین به رویه قضائی؛ سومین به وظائف شهرداری و چهارمین به حقوق مدنی. آنچه از نظر روح حاکم بر تنظیم قوانین اهمیت دارد جملات نخستین بخش نخست است که شرحی مفصل از وظائف پودستا می آورد و به روشنی موظف می گردد همواره دو شمع به هزینه شهر پیش محراب مریم پاک روشن نگاه دارد؛ همینطور پیش Carroccio، ارابه جنگی که پرچم سفید بزرگ مریم پاک را حمل می کرد، که پالادیوم، Palladium، یا حامی شهر بهنگام جنگ شمرده می شد؛ نوری که هیچگاه خاموشی نگیرد و شب و روز پاسداری در بزرگداشتش کمر بسته باشد. پشت بند این دفتر از قوانین مقررات حفظ اموال کلیسا و نیز مدیریت حوزه اسقفی در فترت و شیوه نامه برگزاری آئین سوگند رئیس صنف بنایان کلیساهای جامع* و مباحثی از این دست.
نگهداری باروی شهر، خیابانها، پلها و چشمه ها در شمار وظایف شورای شهرداری بود. در چارچوب حفظ نظم و قانون در شهر، آزادی های فردی به شدت محدود می شد درحالیکه هیچگاه فراموش نمی شد که دولت باید دعاوی حقوق فردی را محترم شمارد.
شیوه بیزانسی**
نقاشی سیِ نائی قرن سیزدهم بشدت زیر تأثیر نقاشی های بیزانسی بود که از جنوب ایتالیا، و حتی بیش از آن از راه پیزا به سی نا می رسید؛ خاستگاهش را می توان در هنرنیایشی شرقِ بیزانسی دید که با نام "مانیرا گِرِکا : شیوه بیزانسی یا یونانی" که از قسطنطنیه و قبرس وارد شهر پیزا که به تجارت دریائی می پرداخت شده بود. دانشمندان سده نوزدهم این نقاشی ها را "خشک" و حتی بدوی نامیده اند؛ در حـالی که نمایانگر هنر نمادینی اند بس آگاهانه که بر کیفیات معنوی صورت و رنگها تأکید کرده بعمد ژرفانمائی و هر چیز مربوط به "فریب" طبیعت گرانه را کنار می گذارند. همزمان می توان از "هنر ناب نقاشی" دم زد که بیشترین شدت و ژرفای خود را به رنگ، و بی آمیغ ترین نوایش را، به خط می دهد. بیشتر نقاشی های سیِ نائیِ این دوران شمایلهائی راستین بودند که ممثلهای پاک را می نمایاندند. زیبائی رخشان و سنگین و رنگین آنچه "شاهکارهای بدوی"* سیِ نا نامیده شده از همین نقطه در تاریخ سی نا می آید.
نیکولو[نیکلا] پیسانو**
در نتیجه پیروزی بر حزب گوئلف و اتحاد شهرهای گیبلینی در پیش، سیِ نا خود را در ارتباطی تنگاتنگ تر از گذشته با پیزای شکوهمند یافت که از مدتها پیش مهم ترین بندر تجارت دریائی سیِ نا بود. اینک پیزا حالت پلی میان سیِ نا و سیسیل، سرزمین مانفرد شاه را پیدا کرده بود. پس شگفت نبود که در سال 1266 نیکولو پیزانوی پیکرتراش که تازه ساخت منبر پرآوازه کلیسای جامع پیزا را به پایان رسانده بود به ساخت منبری استادانه تر از آن در کلیسای جامع مریم پاک سیِ نا فراخوانده شود. نقشهای تمام برجسته پیزانو در منبر سیِ نائی اش که اینجا و آنجا پیکره هایش کمابیش کنده از زمینه خویش دیده می شوند، بروشنی یاد آور کارهای متأخر رُمی روی تابوتها و تاقهای پیروزی است. در قیاس با پیکرتراشی فرانسه و شمال در همان دوران، کارهای پیسانو که بیشتر به هنر رومی شباهت دارد، درست به همین دلیل، زمینی تر و خردگرا تر است؛ هنرش آن ضرباهنگ و هوشیاری نسبت به نور را که در کار پیکرتراشان بزرگ دوره گوتیک آنقدر پرمعنی است ندارد؛ جزئیات، زیر دستان وی ملموس تر و خردگرا تر است و غوغائی از سایه روشن، از غنای حرکاتی که به پیکره های خود می دهد بر می خیزد. از سوی دیگر برخی پیکرکهای گوشه های نرده هشت پهلو نمایانگر توانائی بالای کلاسیک اوست.
طرح منبر پیسانو در کل گوتیک است :گِرد نرده هشت پهلو مجلس هائی از زندگی عیسی به نمایش در آمده، بخشی بصورت نقش نیم برجسته و بخشی چون پیکره های همه جانبی نمایانگر رموز "شاد" و "غمگین" زندگی خاکی عیسی : بشارت ، دیدار مریم پاک با الیزابت ، ولادت ، بردن عیسی به معبد برای نامگذاری ، ستایش مغان ، گریختن یوسف نجّار و همسرش مریم و عیسی به مصر ، تعمید عیسی و آغاز راهبری ، تصلیب و روز رستاخیز. زیر این نقش برجسته های نمایانگر تجلّیات خداوند بر روی زمین و اشاره به بخشایشهائی که می توان از آنها کسب کرد، تک پیکره هائی نمایانگر فضائل گوناگونی دیده می شود که وجودشان پیش شرط رسیدن به تجلّیات لطف الهی است. اینها به شکل پیکرک های زنانه بر تارک هر هشت ستون بیرونی منبرنمایانده شده اند. پایه های چهار تا از هشت ستون بیرونی بر پشت شیری است به نشانه لگام زدن بر چار آخشیج . روی پایه ستون مرکزی که شیران گردش خرامانند، پیکرکهای کنائی به نشانه هفت هنر آزاد، به سخن دانته نمایانگر حکمت ذاتی مرده ریگ گذشته و زمینه سازی برای حکمت الهی مسیح : هفت هنر آزاد متشکل از: علوم چهارگانه حساب، هندسه، موسیقی و هیئت، و علوم سه گانه نحو، فن بیان و فلسفه، در اینجا لفظ به لفظ برابر با مبانی هنر استعلائی رستگاری گرفته شده است.
در سال 1284پسر نیکولو پیسانو بخش پائینی نمای کلیسای جامع را به پایان رساند و در ازایش از آزادی شهر سیِ نا و معافیت عمرانه از پرداخت مالیات برخوردار شد.
بال چپ نقاشی سه لتی محراب، کار نقاشی ناشناخته، بین 1270 و 1280 به شیوه بیزانسی. در مرکز یحیی معمدانی دیده می شود با صحنه هائی از زندگیش در چپ. از نگارخانه سی ینا.
منبر مرمرین کار نیکلا پیسانو در کلیسای جامع سیِ نا
شمایل مریم پاک و کودک از دیر آیسولا، Abbey at Isola، نزدیک سی ینا، احتمالا" کار نقاشِ جوان، Duccio di Buonin-segna، دور و بر 1300م. از نگارخانه سی ینا.
درون کلیسای جامع نمایانگر منبر ساخت نیکولا پیسانو.
شب پیش از نبرد مونتاپرتو کلیدهای شهر برابر این نقاشی مشهور به "مریم فراخ چشم" تسلیم شد. امروزه تابلو را در موزه کلیسای جامع آویخته اند.
منبر کار نیکلا پیسانو در کلیسای جامع سیِ نا.
- از سِفر پیدایش، "بگذار نور باشد": (flat lux: Let there be light ).
- The Essential Titus Burckhardt, Edited by William Stoddart.
- Outline of Hinduism.
- Sena ventus civitas Virginis.
- 'Il Buon Governo'.
- The City of the Soul.
- Civitas Veneris.
- The Holy Monogram.
- Book of Kells ؛ مسیحیت در قرن 5 میلادی توسط “پاتریک مقدس” در ایرلند گسترش یافت. راهبان ایرلندی برای این که کتاب مقدس در تبلیغ مسیحیت بکار افراد بیشتری آید، این کتاب را رونویسی می کردند و آن را با زیباترین نقوش می آراستند. یکی از این کتاب ها که به نام کتاب “ کلز” شهرت دارد از شاهکارهای هنری جهان است . این کتاب که با تذهیب های بسیار زیبا و ریزه کاری های حیرت انگیز زینت یافته است اکنون در کتابخانه ی کالج “ترینیتی” واقع در شهر “ دوبلین “ نگهداری می شود. م.
*- یـــــکی از هشـــــت دروازه باروی کهـــــن سیِ نا بــــا ایــــن نوشـــــته بـــر طاقش: "Cor Magis Tibi Siena Pandit", بدین معنا: "دل سی نا بر شما گشوده تر است تا دروازه هایش." کتیبه در بزرگداشت گرانددوک توسکانی، فردیناندوی یکم، حک شده بود.
- به معانی جدا، هرچند کمابیش همانندی چون: دوشیزه، عذرا، پاک و مقدس.
- در زبان سیاسی سده های میانه، سیوی تاس اغلب دلالت به دولت- شهرهایی داشت که در جاهای گوناگون اروپا مخصوصاً ایتالیا شکوفا می شد. رگنوم به پادشاهی هایی گفته می شد که در نیمه دوم سده های میانه در حال تشکیل بودند. رسپوبلیکا در بیشتر موارد برای توصیف جامعه ای گسترده تر مانند امت مسیحی به کار گرفته می شد که همه مؤمنان را در بر می گرفت. دیدگاه هرکس تعیین می کرد که منظور او از جامعه امپراتوری است یا کلیسا. آفتاب.
- در ایتالیایی، اسپانیائی و پرتغالی کمپو "میدان" است. در ونیز میدان است، جدای از اینکه در چه اندازه باشد؛ میدان سن مارک تنها استثنای این قاعده و تنها فضای شهری است که بجای کمپو، پیازا، piazza(میدان بزبان ایتالیائی) نام گرفته است. در ایتالیا شماری از جاها کمپو نام دارد، مثل Piazza del Campo در سیی نا. تاریخ سی ینا بر پایه پیزا دل کمپو، یا به گفته سی ینائی ها "ایل کمپو، 'il Campo'" شکل گرفته است. اهالی شهر بازیهای دیدنی و در عین حال "دهشتناک" خویش را در این میدان برگزار می کردند، هرچند بعدها جای خود را به پالیو، Palio ، داد که جشنها و بازی های خطرناک در آن برگزار می شد ( ایل کمپو تنها جای مجاز برگزاری بازیها بود). بازار هم در همین جا بر پا می شد. چهره های مانگار این شهر چون سانتا کاترین، قدیس عارفی که پیوندی ژرف با تاریخ سیِ ینا دارد و هنر مندانی چون سایمون مارتینی یا جاکوبو دلّا کوئرچیا در همین جا در گذشته اند.
پیازا دل کمپو در پهنه گیتی بی همتاست و این، از همان شکل بسیار ویژه زمینش که میدان را به صورت صدف بزرگ کاوی درآورده آغاز می شود. آجرفرش قرمزش طرح جناغی دارد...میدان در پایان سده دوازدهم در زمینی که مدتها برای برپائی بازار و نمایشگاه کار گرفته می شد، در ملتقای خیابانهای اصلی ساخته شده است. وقتی ساختمان به پایان رسید (تاریخ ساخت کف به دهه 1300م. می رسد) گنجایش تمامی مردم شهر را که برای انواع رویدادها گرد می آمدند داشت. این میدان از دوران جمهوری تا دوره مدیچی که زیر فرمان کاسیمو د ودیچی قرار گرفت پذیرای تمامی رویدادهای مهم تاریخ شهر بوده است... م.
- پس از شکست دریائی از جنوا و نابودی همیشگی پورتو پیازا بدست نیروهای جنوائی در سال 1290م، و تغییر مسیر رود آرنو که رسیدن کشتی های کوچک موسوم به گَلی را به بندر واقع در بالای رودخانه ناشدنی کرد دیگر بندری بر جای نماند. م.
- در اساطیر اتروسکی ایزدبانوی جنگ، هنر،خرد و تندرستی که بسی از ویژگیهایش را وامدار ایزدبانو یا الهه رومی مینروا است. لغت نامه دهخدا.
- اسقف .(از یونانی ِ اِپیسکُپُس) سالار ابرشیه*. سالار اسقفیه . حاکم ترسایان. (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است. لغت نامه دهخدا.
* ابرشیه، مکان و اشخاصی که زیر نظر اسقف و کلیسائی باشند. همان.
- Liturgy.
- Papal bull.
- نظام ارباب و رعیتی، سرواژ، سرفدام.
- Ghibelline party.
- Guelph.
- گوئیدو سی ینائی که گوئیدو دی گراسیانو نیز شناخته می شود نقاشی ایتالیائی به سبک بیزانس در ایتالیای سده سیزدهم بود. او پیشرفتهای مهمی در فن نقاشی کرده بود. م.
- در آن زمان در فلورانس دو دسته سیاسی "گوئلفی"ها و "گیبلینی"ها با هم زورآزمایی سیاسی داشتند. "گوئلفی" ها هواه خواه پاپ و آزادی ایتالیا از زیر نفوذ آلمان بودند و "گیبلینی" ها طرفدار امپراطوری مقدس روم و ژرمن که ریاستش با امپراطور آلمان بود. در جنگی معروف به نام مونتاپرتی در سال 1260م. گیبلینی ها بر گوئلفی ها پیروز شده قدرت فلورانس را در اختیار گرفتند. گیبلینی ها از لحاظ اجتماعی مدافع طبقه اشراف (آریستوکرات ها) بودند. اما بعد از مرگ فرمانده این نبرد به نام فاریناتا حکومت بدست گوئلف ها افتاد– که خاندان دانته از آنها بود - و قدرت را به دست گرفتند. شهاب لنکرانی در دیباچه به نشانی: http://www.dibache.com/text.asp?cat=42&id=2619
- Milites et mercatores Senenses.
- Grande Tavola.
-Provins.
- Peter's Pence.
- In nomine Domini, amen.
- تالر" ، نیای دالر، دلار، سکه نقره و یکای پولی که نخست در بوهمیا ضرب شد در اغلب کشورهای اروپائی بعد از سال 1484 میلادی رواج داشت. نامش کوتاه شده یواخیمشتالر،"Joachimsthaler(Jachymov) شهری در بوهمیاست، جائی که اولین سکه ها از این دست به سال 1518 ضرب شد. نامش در آلمانی رسما" به تال تغییر نام یافته ولی در انگلیسی همان شکل قدیم رایج است. م.
- Te Duem laudamus. The Te Deum (also known as Te Deum Laudamus, Ambrosian Hymn or A Song of the Church) is an early Christian hymn of praise. The title is taken its opening Latin words, rendered literally as "Thee, O God, we praise". Ambrose in the fourth century wrote hymns in a severe style, clothing Christian ideas in classical phraseology, and yet appealing to popular tastes. He had found a new form and created a new school of hymnody. St. Hilary of Poitiers (died 367), who is mentioned by St. Isidore of Seville as the first to compose Latin hymns, and Ambrose, styled by Dreves "the Father of Church-song", are linked together as pioneers of Western hymnody. Isidore, who died in 636, testifies to the spread of the custom from Milan throughout the whole of the West, and refers to the hymns as Ambrosian.In uncritical ages, hymns, whether metrical or merely accentual, following the material form of those of St. Ambrose, were generally ascribed to him and were called "Ambrosiani". As now used, the term implies no attribution of authorship, but rather a poetical form or a liturgical use. Scholarship gives fourteen hymns certainly, three very probably, and one probably, to him.
- بوسه مقدس، بوسه مهر، Holy Kiss, Kiss of peace، درود ترسایان بر یکدیگر، بر گرفته از عهد جدید که پنج بار چنین آمده:
• Romans 16.16a — "Greet one another with a holy kiss" (Greek: ἀσπάσασθε ἀλλήλους ἐν φιλήματι ἁγίῳ).
• I Corinthians 16.20b — "Greet one another with a holy kiss" (Greek: ἀσπάσασθε ἀλλήλους ἐν φιλήματι ἁγίῳ).
• II Corinthians 13.12a — "Greet one another with a holy kiss" (Greek: ἀσπάσασθε ἀλλήλους ἐν ἁγίῳ φιλήματι).
• I Thessalonians 5.26 — "Greet all the brothers with a holy kiss" (Greek: ἀσπάσασθε τοὺς ἀδελφοὺς πάντας ἐν φιλήματι ἁγίῳ).
• I Peter 5.14a — "Greet one another with a kiss of love" (Greek: ἀσπάσασθε ἀλλήλους ἐν φιλήματι ἀγάπης).
- Receive the Holy Communion.
- Paternoster.
- Ave Maria.
-Terzo.
- Signor.
- اَرِّس، جائی در شمال فرانسه کهن و ایالتی در هلند امروزی که به هلندی اوترشت یا اوترخت گویند. م.
- Balzana.
-The "Carroccio".
- Monte Selvoli.
* Misericordia.
* برگردان شجاع الدین شفا از کمدی الهی، تهران: امیر کبیر، چاپ یازدهم،1380. دوزخ، صص 507-503. با اندک ویرایش.
** Consiglio della Campana- The Council of the Bell.
* Cathedral Guild of Masons.
** The "Maniera Greca".
* Maestri primitivi.
**Niccolo Pisano
- The Mysteries.
-Joyfull.
- Sorrowfull.
- The'joyful' and the 'sorrowful' mysteries of Christ's life on earth: the Annunciation, the Visitation, the Nativity, the Presentation in the Temple, the Adoration of the Magi, the Flight into Egypt, the Baptism of Christ, the Crucifixion, and the Day of Judgement.
- Annunciation.
- Visitation.
- The Nativity of Jesus or, simply, The Nativity.
- The Presentation in the Temple.
- The Adoration of the Magi.
- The Flight into Egypt.
-The Baptism of Christ.
- The Crucifixion.
- The Day of Judgement.
- Nature's power in leash.
- Seven Liberal Arts.
- The seven liberal Arts-consisting of the 'Quadrivium' of Arithmetic, Geometry, Music, and Astronomy, and the 'Trivium' af Grammar, Rhetoric, and Philosophy.
اشتراک در:
پستها (Atom)