۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

غمیادانه ها، متن ترانه های خانم خواننده مشهور به شکیلا

انتظار
صبر دل من سر اومده باز
مهتاب در اومد و نيومده باز

وای که انتظار می کشه منو
دل بی قرار می کشه منو
وای وای می کشه منو
آرزوی يار می کشه منو

منو پريشون می کنه
چشمامو گريون می کنه
فکر پشيمون شدنش
داره منو داغون می کنه

وای که انتظار می کشه منو
دل بی قرار می کشه منو
وای وای می کشه منو
آرزوی يار می کشه منو

من و شب و جام می و نقش دو چشمون تو در باده ناب
دلی پر از عشق تو و ياد تو چشم من و حسرت خواب
دلم براش پر می زنه وای اگه خوابش ببره
بازم بمونه دل من تا به سحر در تب و تاب

وای که انتظار می کشه منو
دل بی قرار می کشه منو
وای وای می کشه منو
آرزوی يار می کشه منو

کاشکی بخونم عشقو تو نگاش
از دلش بگه چشمون سياش

وای که انتظار می کشه منو
دل بی قرار می کشه منو
وای وای می کشه منو
آرزوی يار می کشه منو

منو پريشون می کنه
چشمامو گريون می کنه
فکر پشيمون شدنش
داره منو داغون می کنه

وای که انتظار می کشه منو
دل بی قرار می کشه منو
وای وای می کشه منو
آرزوی يار می کشه منو



پیر فرزانه


الا ای پیر فرزانه نکن عیبم ز میخانه میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی
زمانه دیده بر هم نه بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی
نهانی صد سخن دارم دارم

به کام وآرزوی دل چون دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بد گو یان میان انجمن دارم

خدا را ای رقیب امشب زمانی
زمانه دیده بر هم نه بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی
نهانی صد سخن دارم دارم

سزد کس خاتم لعلش زنم لاف لاف سلیمانی
چو اسم عظمش باشد چه ترس از اهرمن دارم

خدا را ای رقیب امشب زمانی
زمانه دیده بر هم نه بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی
نهانی صد سخن دارم دارم


به کام وآرزوی دل چون دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بد گو یان میان انجمن دارم

خدا را ای رقیب امشب زمانی
زمانه دیده بر هم نه بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی
نهانی صد سخن دارم دارم




درویش


بارالها مددی که از تو غافل نشوم

بارالها مددی غريب و سائل نشوم

کمکم کن که پر از عشق شود دفتر دل

کمکم کن که ورق پاره باطل نشوم


با تو درويش منم گذشته از خويش منم

آن کم از همگان بيش منم گذشته از خويش منم


مثل يک شاخه سنگين پرم از بار نياز

بارالها چه کنم گر به تو مايل نشوم؟

دل درويش من اين ثروت بی پرده وفا

آيه بذل توام چگونه نازل نشوم


با تو درويش منم گذشته از خويش منم

آن کم از همگان بيش منم گذشته از خويش منم


من يکی قطره و تو ساحل دريای وجود

کمتر از هيچم اگر من به تو واصل نشوم

بارالها حاصل بودنم اين تحفه دل

مددی کن که سرافکنده ز حاصل نشوم


با تو درويش منم گذشته از خويش منم

آن کم از همگان بيش منم گذشته از خويش منم




دلیجان عشق


میگم مسافرم دلیجان عشقم و ساختم
میگی تنها نرو دل و به دلواپسی باختم
میگی همسفر و از جنس پاک عشق و نورن
امید وآرزو های منن سنگ صبورم
تو که درد جدایی از وطن رو خوب میدونی
دلم می خواد که با من این لالایی رو بخونی

که دلیجان سفرت خوش برو روز و شبت خوش
طپشهای دلم پشت وپناهت برو عاقبتت خوش

دلیجان سفرت خوش برو روز و شبت خوش
طپشهای دلم پشت وپناهت برو عاقبتت خوش

نگو تنها نرو تنها که نیستم دلم روحم امید وآرزوهام همه هستن
همان احساس ها ی شکننده که در دست زمانه نشکستن
تورو قسم میدم من ودعا کن واسه رسیدنم خدا خدا کن
میرم دریا کنارم وببینم واست یه موج از دریا می چینم
میارم روح تشنه ی تو رو سیراب ببینم
میخوام برم نمی خوام وطن و تو خواب ببینم

دلیجان سفرت خوش برو روز و شبت خوش
طپشهای دلم پشت وپناهت برو عاقبتت خوش

دلیجان سفرت خوش برو روز و شبت خوش
طپشهای دلم پشت وپناهت برو عاقبتت خوش




مرغک خیال


ای مرغک خیال من من و ببر من و ببر
ببین
ببین
شکسته بال من من ببر من و ببر
نزار که رفتنم بشه آرزوی محال من
من خسته ام من و ببر ببین شکسته بال من
دلم تنگه من و ببر

من وببر به اون جا که واسه صبح دل انگیزش
شب از عشق لبریزش تابستون تب آلودش پاییز غم انگیزش
دلم تنگه دلم تنگه
واسه گل های صحرایش طبیعت تماشایش واسه اشکاو لبخنداش واسه زشتی و زیبایش
دلم تنگه دلم تنگه
من و ببر به اون جا که توی کو یر خشکیدش داره بارون میاد نم نم
کبوتر های تازه نفس خسته از حسار و قفس دارن دارن عاشق میشن کم کم
دارن عاشق میشن کم کم

ای مرغک خیال من من و ببر من و ببر
ببین
ببین
شکسته بال من من ببر من و ببر
نزار که رفتنم بشه آرزوی محال من
من خسته ام من و ببر ببین شکسته بال من
دلم تنگه من و ببر




ای زندگی

بیش از این رنجم مده
بیش از این رنجم مده بس کن دیگه ای زندگی
من شدم در دست تو اسباب بازی زندگی
زندگی ای زندگی
خواب و خیالی زندگی

بیش از این رنجم مده بس کن دیگه ای زندگی
من شدم در دست تو اسباب بازی زندگی
زندگی ای زندگی
خواب و خیالی زندگی

عمری در ظلمت و تنها در بعد چو شمع سوختم و خاکسترم بر باد دادی زندگی
مرده بود تیمار شدن یا که قطره قطره آب شدن
نامه ای افسانه چیست
نامه ای افسانه چیست

بازیچه های زندگی
بازیچه های زندگی

صحر جاری می شود
صحر جاری می شود

هر شب از چشمان من آخه انسافت کجاست ای زندگی ای زندگی

ای زندگی
ای زندگی

این دو روز زندگی چون تک درختی در کو یر
چشم به راه قطره ی آرام عشقم زندگی

این دو روز زندگی چون تک درختی در کو یر
چشم به راه قطره ی آرام عشقم زندگی


قوم به حج رفته

ای قـوم به حـج رفـتـه کـجـایید کجـایید
معشوق همین جاسـت بـیـایید بیـایید

معشوق تو هـمسایـه دیـوار بـه دیـوار
در بادیه سر گشته شما در چه هوایید

گـر صــورت بی صــورت مـعـشـوق ببینیـد
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن خانه بـدان راه بـرفـتـید
یک بار از این خانه بر این بام بر آیید

ای قـوم به حـج رفـتـه کـجـایید کجـایید
معشوق همین جاسـت بـیـایید بیـایید

آن خانه لطیف است نشان هاش بگفتید
از خـواجـه آن خـانـه نـشـانـی بـنـمایـیـد

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو آگر از بحر خدایید

ای قـوم به حـج رفـتـه کـجـایید کجـایید
معشوق همین جاسـت بـیـایید بیـایید

ای قـوم به حـج رفـتـه کـجـایید کجـایید
معشوق همین جاسـت بـیـایید بیـایید

معشوق تو هـمسایـه دیـوار بـه دیـوار
در بادیه سر گشته شما در چه هوایید

گـر صــورت بی صــورت مـعـشـوق ببینیـد
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن خانه بـدان راه بـرفـتـید
یک بار از این خانه بر این بام بر آیید

ای قـوم به حـج رفـتـه کـجـایید کجـایید
معشوق همین جاسـت بـیـایید بیـایید




دل مجنون


نفس برآمد و کام از تو بر نمی آيد
فغان که بخت من از خواب در نمی آيد
ز بس که شد دل حافظ رميده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت بدر نمی آيد

در دل و جان خانه کردی عاقبت
هردو را ويرانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در اين عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ويران شده
قصد اين ويرانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی مردانه کردی عاقبت
عشق را بی خويش بردی در حرم
عقل را بيگانه کردی عاقبت
شمع عالم بود عقل چاره ام
شمع را پروانه کردی عاقبت
من تو را مشغول می کردم دلا
ياد آن افسانه کردی عاقبت



معبود


ای يوسف خوشنام ما خوش می روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردريده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وا مکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای دل

ای يوسف خوشنام ما خوش می روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردريده دام ما


اشک مهتاب


به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه رو از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب

به عاشقی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب





نیمه هوشیار


نيم هشاریم و یک نیم دگر مستانه ایم
لطفی ای ساقی که ما محتاج یک پیمانه ایم

بيم رسواييم مده ای شيخ ما را بعد از اين
سال ها شد ما به رندی در جهان افسانه ايم

عقل اگر با ما بود از عهد دیرین آشنا
بگذر از ما گو که نيز از خویشتن بیگانه ايم

لب به لعل گلرخان بنهاده همچون ساغريم
چنگ در زلف بتان افکنده همچون شانه ايم

نيم هشیاریم و یک نیم دگر مستانه ایم
لطفی ای ساقی که ما محتاج یک پیمانه ایم

عقل اگر با ما بود از عهد دیرین آشنا
بگذر از ما گو که نيز از خویشتن بیگانه ايم

سیل اندوه را بگو آبادی ما را مده
بیمه ویرانی که از روز ازل ویرانه ايم

نيم هشیاریم و یک نیم دگر مستانه ایم
لطفی ای ساقی که ما محتاج یک پیمانه ایم

۲۲۲۲۲

جدا از تو نمی خواهم ببینم روی دنیا را
بیا تا درشب چشمت ببازم صبح فردا را ببازم صبح فردا را ببازم صبح فردا را
بیا بگشا سر خم را
بیاور پیش مینا را
به روی زلف های من
بریز عِقد ثریا را بریز عقد ثریا را بریز عقد ثریا را
به عطر گل خدا را بین که در گلزار می پیچد

ز نیلوفر که عاشقتر که بر دیوار می پیچد
مخور صائب فریب فضل از عمامه ی زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد
بیا با چشم دل بینیم شوق موج دریا را
کدام عشق کهن آلوده پر کرده صدفها را
بیا ای هم نفس در هم بریزیم این نفسها را
بیا با عشق خود آتش زنیم این کهکشانها
صدای عشق تنها در دل هوشیار می پیچد
بیا میخانه آنجا هم صدای یار می پیچد
مخور صائب فریب فضل از عمامه ی زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد
به عطر گل خدا را بین که در گلزار می پیچد
ز نیلوفر که عاشقتر که بر دیوار می پیچد
مخور صائب فریب فضل از عمامه ی زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد

۲۲۲۲۲ یگانه ۲۲۲۲۲

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
خواهد به سرآیدشب هجران تو یا نه
جمعی به تو مشغول و تو فارغ ز میانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که شدم پرتو کاشانه تویی تو
در کعبه و در دیر چو جانانه تویی تو
منظور من از کعبه و بتخانه تویی تو مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
بلبل به چمن زار گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار نهان دید
عارف صفت حمد تو از پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو فارغ ز میانه
عاقل به قوانین خرد راه تو جوید
دیوانه برون از همه آئین تو پوید
تا غنچهء نشکفتهء این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
رفتم به در صومعه زاهد و عابد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در بتکده رهبانم و در صومعه زاهد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار نهان دید
عارف صفت حمد تو از پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو فارغ ز میانه



۲۲۲۲۲ می نویسم ۲۲۲۲۲

می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به ارامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی
تا مرا باز به دیدار خود من ببری
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

۲۲۲۲۲ کمی با من مدارا کن ۲۲۲۲۲

کمی با من مدارا کن کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم من گم را تو پيدا کن

تو را از شب جدا کردم تو را از قصه آوردم
نمی شد با تو بد باشم نمی شد از تو برگردم

نه از برگم نه از جنگل نه از باران نه از شبنم
نه آن تعميدی رودم نه آن مريم ترين مريم

منم همسقف ديروزی که عطر خانگی دارد
که دستان تو را بايد به شام سفره بسپارد

کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن

اگر سختم اگر دشوار اگر سيل مصيبت وار
اگر تلخم اگر بيمار منم از عشق تو بسيار

منم هم خون و هم گريه که بغضش را به دريا داد
که از اوج پريدن ها بر اين ويرانه ها افتاد

کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن


۲۲۲۲۲ نفرین ۲۲۲۲۲

من از این دل به عذابم دل ز من پر از شکایت
گریه هام خیلی زیاده می تونه باشه حکایت

کار یک روز و دو روز نیست دل یه عمره در عذابه
من تو دست دل اسیرم قصه ما یه کتابه

تو که اسیر هوسی
ترسم به دادم نرسی

منو به دنبالش کشونده
یه روز کنار من نمونده

انگار یه عمره دارم تو سینه دیوونه ای در قفسی
عاشق ترینه کارش همینه آروم نداره نفسی

تو که اسیر هوسی
ترسم به دادم نرسی

الهی تو هم هرگز چو من شب ها سر آروم روی بالش نذاری
تو هم مثل من ای بی وفا کارت بشه عمری دیگه دیوونه

داری
تا که شاید در دل سنگت اشکی براین دلداده بباری
تا که شاید بر لب شیرین اسمی از این دیوونه بیاری

تو که اسیر هوسی
ترسم به دادم نرسی

منو به دنبالش کشونده
یه روز کنار من نمونده

انگار یه عمره دارم تو سینه دیوونه ای در قفسی
عاشق ترینه کارش همینه آروم نداره نفسی

الهی تو هم هرگز چو من شب ها سر آروم روی بالش نذاری
تو هم مثل من ای بی وفا کارت بشه عمری دیگه دیوونه

داری
تا که شاید در دل سنگت اشکی براین دلداده بباری
تا که شاید بر لب شیرین اسمی از این دیوونه بیاری

تو که اسیر هوسی
ترسم به دادم نرسی