اِبْراهیمِ كَلانْتَر، اعتمادالدوله (مق 1216ق/1801م)، از دولتمردان اوایل سده 13ق/ اواخر 18م كه در روزگار لطفعلى خان آخرین پادشاه دودمان زند صاحب اختیار كامل و به جای وزیر بزرگ او بود و در دوره آقا محمدخان قاجار و اندكى از دوران فتحعلى شاه مقام صدارت داشت.
زندگى: حاجابراهیمكلانتر سومین پسرحاج هاشم شیرازی، كلانتر محلات حیدرینشین شیراز بود. پدر حاج هاشم كه محمود نام داشت، از بازرگانان توانگر شیراز بود و مدرسه هاشمیه را در آن شهر بنیاد نهاده بود. در 1160ق/1747م نادرشاه همه كلانتران و بزرگان شیراز را نزد خود خواند و پس از بازجویى بیشتر آنان را كشت یا كور كرد، امّا از كشتن و نابینا كردن حاج هاشم به سبب میانجیگری بعضى از بزرگان چشم پوشید و تنها یك چشم او را كور كرد. گفتهاند كه نیاكان حاج هاشم از یهودیان جدیدالاسلام قزوین بودهاند كه به شیراز كوچیده بودهاند (اعتمادالسلطنه، خلسه، 49؛ بامداد، 1/22). بامداد به نقل از میرزا فضلالله خاوری درباره نسب این خانواده آورده است: «نسبت او را ذكرالسنه و افواه به این طریق كاشف راز [شده] كه یكى از اجداد اعلای او از دارالسّلطنه قزوین كه وطن اصلى او بوده، هجرت [كرده] و به دارالعلم شیراز آمده، خاطرش به آرامش در آن شهر قرین شده، از خاندان حاج قوامالدّین شیرازی معروف، مستورهای به عقد ازدواج در آورده... اولاد او نسلاً بعد نسل، به سبب آن مستوره، خود را منسوب به حاجى قوامالدین دانسته» (همانجا). به این ترتیب، اینكه افراد این خاندان خود را اصلاً از نسل حاج قوامالدین حسن شیرازی از معاصران خواجه حافظ مىدانند، اعتباری ندارد.
چون حاج هاشم درگذشت، فرزند او حاج ابراهیم، كلانتر برخى از محلات حیدرینشین شیراز گردید و ظاهراً در روزگار پادشاهى كریم خان زند نیز در همین مقام ماند. چندی نیز به عنوان منشى وارد دستگاه میرزا محمد، كلانتر فارس شد. میرزا محمدكلانتر از روابط خود با حاج ابراهیم مطالبى بیان داشته و شرح فراخوانى بزرگان فارس را از سوی نادرشاه به تفصیل یاد كرده است (ص 20-26، 90-92). حاج ابراهیم به تدریج بر اثر كفایت و كاردانى، كدخدای همه محلاّت حیدرینشین شیراز شد.
زمانى كه علیمرادخان زند در 1196ق/1782م بر شیراز دست یافت، گروهى و از آن میان حاج ابراهیم كلانتر و همه اعضای خانواده او را به اصفهان فرستاد و نیز او را 40 هزار تومان جریمه كرد (رستم الحكما، 440). تا زمانى كه علیمرادخان زنده بود، به اینان اجازه بازگشت داده نشد، لیكن پس از مرگ او (1199ق) حاج ابراهیم به شیراز بازگشت (شریف، 339-342؛ شیرازی، علىرضا، 45-53). او در این هنگام جعفرخان زند را یاری رساند كه فرمانروایى شیراز را در دست بگیرد و به پاداش خدمت از سوی وی به جای میرزا محمد كلانتر، به كلانتری ایالت فارس منصوب گردید. از این زمان حاج ابراهیم به عنوان یكى از بزرگان فارس و نزدیكان خاندان زند، موقعیت مناسبى یافت و روز به روز بر مقام و اهمیت او افزوده شد (شیرازی، علىرضا 343؛ شریف، 50، 53؛ مفتون دنبلى، 72).
نقش كلانتر در دوران لطفعلى خان زند: پس از كشته شدن جعفر خان زند در 1203ق/1789م فرزند او لطفعلى خان كه در بوشهر به سر مىبرد، به عزم جانشینى پدر آهنگ شیراز كرد و چون به آنجا رسید، با یاری حاج ابراهیم بر تخت پادشاهى زندیان نشست. لطفعلى خان در اولین فرصت كشندگان پدر را به سزای خود رساند، اما به میانجیگری حاج ابراهیم كه درین زمان مقرب درگاه بود، از گناه یكى از عاملان قتل پدر به نام میرزا مهدی چشم پوشید. چندی نگذشت كه به تحریك مادرش، میرزا مهدی را نیز كشت. این كار سرآغاز سردی روابط میان حاج ابراهیم با خان زند گردید و چون حاجى با هوشمندی ذاتى به تدریج پى برد كه روزگار افول خاندان زند فرا رسیده است، این كار لطفعلى خان را بهانه كرد و در پى ایجاد روابط با آقا محمدخان برآمد (فسایى، 223). پس از چندی لطفعلى خان به عزم تسخیر كرمان و مطیع ساختن سید ابوالحسن خان كهكى فرمانروای آنجا، عازم آن شهر گردید و در غیاب خود خسروخان برادر كوچكتر خویش را به فرمانروایى فارس برگزید، ولى نیابت حكومت را به حاج ابراهیم سپرد. لطفعلى خان در سفر دیگر خود كه آهنگ اصفهان داشت، دیگر بار خسروخان را به جای خود نشاند و پاسداری از قلعه شیراز را به برخوردار خان زند سپرد و محمدعلى خان زند را مأمور نگهداری ارك و حرمسرا كرد،اما با اینكه به كلانتر بدگمان شده بود عملاً اختیارات حكومت در دست حاج ابراهیم باقى ماند و لطفعلى خان به منظور اطمینان بیشتر، هنگام حركت میرزا محمد پسر بزرگ حاج ابراهیم را با خود برد و همین كار تیرگى روابط را بیشتر كرد و حاجى دانست كه خان زند را بر او اعتمادی نیست. از این رو تصمیم گرفت پیوند خود را با خاندان زند كه تاكنون برقرار، ولى متزلزل شده بود، یكباره بگسلد و روی به آقا محمدخان قاجار بیاورد.
پس از آنكه لطفعلى خان از شیراز دور شد، كلانتر خیانت را آشكار كرد. نخست برخوردارخان و محمدعلى خان زند را به خانه خود خواند و ناگهان فرمان دستگیری آنان را داد، پس از آن برای برادران خود عبدالرحیم خان و محمدعلى كه فرماندهى دوفوج از لشكر پیاده لطفعلى خان را بر عهده داشتند، در نهان پیام فرستاد كه شورش كنند و او را دستگیر سازند. هر چند لطفعلى خان از این شورش جان به در برد، اما سپاهیانش پراكنده شدند و هر یك از گوشهای فرا رفتند. آنگاه لطفعلى خان روی به شیراز آورد به این امید كه شهر همچنان در تصرف اوست، اما چون نزدیك شهر رسید، دانست كه حاج ابراهیم خیانت ورزیده و بزرگان دودمان او را در شیراز دستگیر كرده است. كلانتر در جواب اعتراض لطفعلى خان پاسخ داد كه دیگر به خاندان زند اعتمادی ندارد و از آنان به جان خویش بیمناك است (جونز، 26-29؛ شریف، 343- 344؛شیرازی،علىرضا، 78-79؛ ساروی، برگ 145؛ مفتون دنبلى، 21؛ هدایت، 9/367- 368؛ فسایى، 233-234). لطفعلى خان تصمیم گرفت شهر را بگشاید و داخل آن شود، اما حاج ابراهیم با سپاهیان وی كه زنان و فرزندانشان در شهر بودند، باب مكاتبه را گشود و آنان را تهدید كرد و به درون شهر فرا خواند. به این ترتیب بسیاری از همراهان لطفعلى خان او را رها كردند و نزد خانوادههایشان شتافتند. خان زند ناچار محاصره شیراز را رها كرد و به جنوب فارس رفت (جونز، 28-29، 33-34، 52 -54؛ ملكم، 2/304). وی در آغاز قصد داشت به بوشهر برود و زمستان را در آنجا بگذراند، ولى به هنگام عبور از دشت كازرون، رضاقلى خان حاكم آنجا كه متحد حاج ابراهیم بود، با وی به زدوخورد پرداخت. لطفعلى خان پس از چند جنگ متناوب و پراكنده سرانجام موفق شد او را دستگیر و نابینا كند (جونز، 55 - 65؛ ملكم، همانجا؛ فسایى 234).
چون حاج ابراهیم از شكست رضاقلىخان و دستگیری او آگاه شد، هراسان گشت و نامه تضرّعآمیزی به آقا محمد خان نوشت و 3 هزار است از رمه زندیان را كه در چراگاه فارس بودند، برای او ارمغان فرستاد و از وی برای دفع لطفعلى خان كمك خواست. آقا محمدخان خشنود از اعمال خیانتآمیز كلانتر، او را به فرمانروایى فارس گماشت و به روایتى لقب اعتمادالدوله را نیز در این هنگام به او داد (هدایت، 9/368؛ فسایى، همانجا). حاجى برای خوش خدمتى بیشتر، از آقا محمدخان خواست تا فردی برای تصرف شیراز و ضبط خزاین زندیان مأمور كند (سپهر، 1/59). از آن سوی، لطفعلى خان آهنگ شیراز كرد. كلانتر با نیروهایى كه در اختیار داشت، به مقابله برخاست، لیكن به سختى شكست خورد و به درون شهر پناه برد. پس از آن نامه دیگری به آقا محمد خان نوشت و ضمن اعلام این شكست از او تقاضای كمك سریع كرد. آقا محمدخان سپاهى 5 هزار نفری به سرداری جان محمدخان به فارس فرستاد. میان این سپاه و لطفعلى خان نبردهایى در گرفت. لطفعلى خان یك بار بر این سپاه شبیخون برد، اما به گفته سپهر نتوانست كاری از پیش ببرد (1/60). دیگر بار مصطفى خان قاجار دولّو مأموریت یافت كه با 4 هزار سوار زیر نظر كلانتر به سركوب لطفعلى خان بپردازد و این بار كلانتر نیرویى 7 هزار نفری برای دفع لطفعلى خان به دشتستان فارس فرستاد. این سپاه در كازرون با لطفعلى خان تلاقى كرد و به سختى شكست خورد. لطفعلى خان پس از این پیروزی در مسجد بردی كه كمتر از یك فرسنگ تا شیراز فاصله داشته است استقرار یافت، كلانتر حصار شهر را مستحكم كرد و با اتخاذ تدابیری نیروهای ایلى را كه جانبدار زندیان بودند، خلع سلاح و از شهر بیرون كرد. همچنین نیرویى برای نبرد با خان زند اعزام داشت كه آنان نیز شكست خوردند و گریختند. در این هنگام حاج ابراهیم پیكى نزد مصطفى خان قاجار كه نزدیك شیراز بود فرستاد و او را به داخل شهر خواند. مصطفى خان از بیراهه به شیراز درآمد و در روزهای بعد با لطفعلى خان وارد جنگ شد. لیكن او نیز شكست خورد و 2 هزار تن از نیروهایش دستگیر شدند. حاج ابراهیم هراسان از این وقایع، مقداری از جواهرات سلطنتى زندیان را نزد آقا محمدخان فرستاد و او را از خبر شكست مصطفى خان آگاه كرد و از وی خواست كه دیگر بار سپاهى انبوه برای قلع و قمع آخرین بازمانده زندیان گسیل دارد. از سوی آقا محمدخان سپاهى به فرماندهى جان محمدخان و رضاقلى خان قاجار به فارس اعزام گردید. سپاهیان شیراز نیز كه زیر فرماندهى عبدالرحیم خان و محمدعلى خان برادران حاج ابراهیم بودند، به آنان پیوستند. جنگ در بیرون شیراز در گرفت، لطفعلى خان با لشكری كه شمارشان بسیار كمتر بود، بر این سپاه پیروز شد و رضاقلى خان قاجار را دستگیر كرد (شریف، 352- 365؛ شیرازی، علىرضا، 92-93؛ ساروی، برگهای 146-147؛ فسایى، 234-236؛ ملكم، 2/305).
آقا محمدخان پس از آگاهى از این حوادث، در 1206ق/ 1792م با سپاهى انبوه به اصفهان آمد و از آنجا راه شیراز در پیش گرفت و در اَبْرَج، چند فرسنگى آن شهر مستقر شد. لطفعلى خان كه یارای مقابله با این سپاه انبوه را نداشت، شب هنگام بر آنان شبیخون زد و كوه انبوهى از لشكریان آقا محمدخان را كشت و بیشتر آنان را تارومار كرد. چنین گمان مىرفت كه آقامحمدخان شكست خورده و میدان نبرد را رها كرده است، اما چون سپیده صبح دمید و بانگ اذان از سراپرده او بلند شد، لشكریان شكست خورده او گرد آمدند و به زودی سازمان یافتند. لطفعلى خان دیگر درنگ را روا ندانست و راه فرار در پیش گرفت. آقا محمد خان به شیراز درآمد و حاج ابراهیم را گرامى داشت و بنواخت و شهر را همچون گذشته به او سپرد و عبدالرحیم خان و محمدعلى خان برادران حاج ابراهیم و میرزا محمد فرزند او را با خود برداشته و در اوایل محرم 1207 عازم تهران شد (شریف، 352، 367- 373؛ شیرازی، علىرضا، 236-237؛ سپهر، 1/61 -63).
در دوران آقا محمدخان قاجار: زندگى سیاسى حاج ابراهیم در این دوران به سبب شخصیت برجسته آقا محمدخان چندان درخشان و پرحادثه نیست. وی در این زمان بیشتر به عنوان مشاورِ خان قاجار و سازمان دهنده تشكیلات دیوانى وی انجام وظیفه مىكرد. دوران فرمانروایى او در شیراز چندان نپایید و آقا محمد خان در تاریخ 7 شعبان 1207 طى نامهای او را آگاه ساخت كه وی با لشكریانش در 29 رمضان همین سال در چمن اسپاس در سرحدّ فارس فرود خواهد آمد. نیز به او فرمان داد كه باید در همینجا و همراه بزرگان فارس به پیشواز وی بیاید. این نامه هر چند سبب تشویش خاطر كلانتر گردید، اما چون راه دیگری در پیش نداشت، اطاعت كرد و در تاریخ مقرّر به آن محل شتافت. آقا محمدخان پس از رسیدن به فارس بىدرنگ فرمان داد كه حصار مستحكم شیراز را كه كریم خان بنا نهاده بود، ویران سازند. نیز یك تن از زنان حاج ابراهیم و فرزند او اسدالله را همراه جان محمدخان قاجار به قزوین فرستاد، آنگاه در 14 محرم 1208 پس از توقفى چند ماهه در فارس، حاجى ابراهیم را به شیراز فرستاد و خود به سوی تهران حركت كرد. (شیرازی، علىرضا، 101-102؛ شیرازی، محمدرضا، 376- 377). در این هنگام لطفعلى خان كه چندی در طبس به سر برده بود، به سوی فارس شتافت و آهنگ تصرف شیراز كرد. چون حاج ابراهیم از این امر آگاه شد، موضوع را به عوامل آقا محمدخان خبر داد. محمدحسین خان دو داغ همراه محمدحسین خان برادر حاج ابراهیم مأمور مقابله با لطفعلى خان شدند (شیرازی، علىرضا، 103- 105؛ شیرازی، محمدرضا، 379؛ فسایى، 237).
پس از چندی آقا محمدخان، حاج ابراهیم را به تهران فراخواند و خود برای مقابله با لطفعلى خان كه در سال 1208ق كرمان را در اختیار گرفته بود، با سپاهى انبوه از پایتخت بیرون آمد. حاج ابراهیم در میانه راه به آنان پیوست (شیرازی، علىرضا، 110-111؛ فسایى، 238). سپاه آقامحمدخان به كرمان رسید و شهر را در محاصره گرفت و در ربیع الاول 1209 شهر را گشود و لطفعلى خان را كه به بم گریخته بود، دستگیر كرد و به تحریك حاج ابراهیم او را پس از چندی نابینا كرد و سپس كشت (شیرازی، آقا محمدرضا، 384- 385، 391؛ مفتون دنبلى، 22-23).
آقا محمدخان پس از برچیدن سلسله زند مقام صدارت را به حاج ابراهیم كلانتر سپرد و به روایتى در این هنگام بود كه لقب اعتمادالدّوله را به تقلید از پادشاهان صفویه به او بخشید (رستم الحكما، 452؛ اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، 21؛ فسایى، 239). حاج ابراهیم از این زمان پیوسته در ملازمت آقا محمدخان بود و به رتق و فتق امور داخلى و اداری كشور اشتغال مىورزید. در همین سال آقا محمدخان آهنگ حمله به آذربایجان كرد و حاجى را همراه خود برد و چون قصد تسخیر تفلیس را داشت، بار و بنه خود را در منزل قراچای برجای گذاشته و حاج ابراهیم را مأمور توقف در آنجا كرد. در 1210ق/1795م آقا محمدخان به خواهش حاج ابراهیم و دیگر بزرگان دربارش تاج شاهى بر سر نهاد و رسماً خود را پادشاه سراسر ایران خواند (سپهر، 1/75-79؛ فسایى، 241). وی پس از تاجگذاری، با لشكریان خود و به همراه حاج ابراهیم و میرزا شفیع مازندرانى به سوی خراسان شتافت. در 1212ق كه شورشهایى در قفقاز در گرفت، آقا محمدخان، میرزا شفیع را در تهران گذاشت و با حاج ابراهیم به قصد سامان دادن امور آن ولایت عازم آنجا شد. در همین سفر بود كه در 21 ذیحجه 1212 در قلعه پناه آباد توسط دو تن از نوكرانش به هلاكت رسید.
پس از كشته شدن او شیرازه سپاه انبوهش از هم گسست. حاج ابراهیم نیز گروهى از تفنگچیان مازندرانى را برداشته، از راه اردبیل و زنجان به سوی تهران حركت كرد؛ اما چون به آنجا رسید، میرزا شفیع مازندرانى تا رسیدن فتحعلى شاه وی را به شهر راه نداد (مفتون دنبلى، 25-26؛ رستم الحكما، 456؛ سپهر، 1/83 -86؛ اعتمادالسلطنه، صدر التواریخ، 22).
دردوران فتحعلى شاه: هرچند بهگفته سایكس، آقا محمدخان قاجار به ولیعهد خود باباخان (فتحعلى شاه بعدی) گوشزد كرده بود كه حاج ابراهیم چون قدرت بسیار دارد باید او را از میان برداشت، لیكن فتحعلى شاه پس از استقرار در پادشاهى رسماً حاج ابراهیم را به صدارت برگماشت (ص 463) و چون به كارهای كشورداری و رموز آن آشنایى نداشت، به تدریج بر قدرت حاج ابراهیم صدراعظم افزوده شد و برادران و فرزندان و دیگر خویشان او هر یك فرمانروایى گوشهای از مناطق و شهرهای ایران را در دست گرفتند. اعتمادالدّله در زمان فتحعلى شاه حدود 5 سال مقام صدارت داشت. در ابتدا این مقام را با میرزا شفیع مازندرانى به اشتراك در اختیار داشت، لیكن او با زیركى حریف را به سرعت از میدان به در كرد و خانهنشین ساخت. میرزا شفیع نیز بیكار ننشست و در پنهان به دسیسهچینى برضد اعتمادالدوله پرداخت. تحریكات او، قدرت روزافزون حاج ابراهیم، خانواده وی و پارهای از عوامل دیگر سبب گردید كه سرانجام شاه قاجار تصمیم به براندازی حاجى و تبارش گرفت.
از نویسندگان معاصر، محمود محمود ضمن ستایش از حاج ابراهیم، قتل وی و برچیده شدن بساطش را در اثر دسایس بیگانگان دانسته است (1/124، 125)، اما این استدلال با توجه به شخصیت حاجى و عملكرد او در سراسر زندگیش موجّه نمىنماید. سبب اصلى سقوط حاج ابراهیم این بود كه فتحعلى شاه پادشاهى خود را در برابر صدارت وی بىرونق مىدید و چون از پایان كار او هراس داشت، فرمان داد در روز اول ذیحجه 1216/ پنجم آوریل 1802 حاج ابراهیم را در تهران و بستگانش را در سایر شهرهای ایران دستگیر كردند (مفتون دنبلى، 71؛ سپهر، 1/ 111). برخى از نویسندگان دستگیری حاجى را در اول ذیحجه 1215 دانستهاند (هدایت، 9/399؛ فسایى، 248-250). پس از دستگیری حاج ابراهیم در حضور فتحعلى شاه از وی بازجویى كردند و اتهاماتش را باز گفتند. هر چند او انكار كرد، پذیرفته نشد. پس از اندك زمانى وی را به یكى از روستاهای پیرامون تهران و از آنجا به قزوین بردند و هلاك كردند. عبدالرحیم برادر او كه حاكم اصفهان بود و محمدعلى خان برادر دیگرش و میرزا محمد خان پسرش و میرزا اسدالله پسر دیگرش را نیز كور كردند و میرزا محمد را اندكى بعد كشتند. یكى دیگر از برادران او به نام محمدحسین خان، كه فرمانروای كوه گیلویه بود نیز دستگیر شد و به قتل رسید. آقا محمد زمان برادر دیگر او را نیز كور ساختند. گروهى نیز به جرم وابستگى به این خانواده سركوب شدند. (شیرازی، محمدرضا، 392- 395؛ سپهر، 1/111-113؛ اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، 31؛ فسایى، 249-250؛ هدایت، 9/367-369).
پس از حاج ابراهیم، رقیب او میرزا شفیع مازندرانى به صدارت رسید. از این پس بیشتر مورخان ایرانى كه به نوعى وابسته به دستگاه حكومت بودند، از اواخر روزگار حاج ابراهیم با بیانى انتقادی سخن گفتهاند. بدایع نگار تهرانى كه رسالهای انتقادی درباره وضعیت سیاسى و اجتماعى آن عصر نوشته، نكتهای در باب تسلط خانواده حاجى بر نقاط مختلف ایران گفته است كه خواندنى است. وی مىگوید: «متظلمى از كسان او به خدمتش تظلم آورد، گفتا: از شیراز جلاجوی و راه اصفهان پوی. مظلوم گفت: عبدالرحیم خان آنجاست. گفتا به كاشان و قم رو. گفتا: اسدالله خان [آنجا] است. گفتا: [به] بروجرد و كرمانشاهان گریز. گفتا: حسن خان [آنجا] است. گفتا كه به جهنم رو، گفتا حاجى هاشم آنجاست» (ص 5).
فرزندان و برادران: از فرزندان حاج ابراهیم، برخى شناخته شدهاند و اسامى آنها در مآخذ تاریخى به این شرح آمده است:
1. میرزا محمدخان، بیگلر بیگى فارس بود كه در گرفتاری پدر و اعضای خانواده، او را نیز در شیراز دستگیر كردند و كشتند.
2.اسداللهخان(1197-1280ق/1783-1863م).در 1208ق با اینكه هنوز كودك بود، آقا محمدخان او را از پدرش بازگرفت و به نیت اینكه گروگانى داشته باشند، وی را به قزوین اعزام داشت (شیرازی، محمدرضا، 377). در اوایل دوران فتحعلى شاه در حالى كه بیش از 16 سال نداشت چندی حاكم كاشان شد. به هنگام گرفتاری پدرش فرمانروای بروجرد بود كه به روایت اعتمادالسلطنه وی را دستگیر كردند و كشتند ( صدرالتواریخ، 36)، اما این روایت درست نیست، چه به تصریح سایر مآخذ، او را در بروجرد دستگیر و كور كردند (شیرازی، محمدرضا، 394؛ بامداد، 1/114). او پس از نابینایى مدت 11 سال به ناچار در اصفهان ماندگار شد و در 1226ق دیگر بار به بروجرد رفت و از 1247ق به بعد بقیه عمر را در شیراز گذراند و در 1280ق در سن 84 سالگى درگذشت.
3. 4. میرزا على اكبر و میرزا على رضا (ز 1302ق/1788م)، آنان به هنگام دستگیری پدرشان كودك بودند، ولى چون فتحعلى شاه تمایل داشت كه نسل اعتمادالدوله را به كلى براندازد، فرمان داد كه این دو را مقطوع النسل كنند. این فرمان در مورد علىرضا اجرا شد، ولى میرزا علىاكبر به اندازهای بیمار بود كه چون انتظار مىرفت همان روزها بدرود حیات گوید، اجرای فرمان را در مورد او به تأخیر انداختند، اما كودك زنده ماند و خشم شاه نیز اندكى فرو نشست. پس او را رها كردند. وی پس از سالها لقب قوام الملك یافت و سرانجام در 1282ق در سمت متولى باشیگریِ آستان قدس رضوی درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد. خاندان قوام شیرازی از فرزندان او هستند. حاج میرزا علىرضا نیز به تدریج مقرب دستگاه سلطنت گردید و بعدها خواجه باشى حرم فتحعلى شاه شد و چون فرزند نداشت، سرمایه خود را صرف حفر قناتى در سرچشمه تهران كرد و برخى از املاك خود را نیز بر آن وقف كرد و تولیت آن را به برادر و اولاد او سپرد (عضدالدوله، 57؛ اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، 38-39). برادران كلانتر اینان بودند:
1. عبدالرحیم خان. او در اوایل بیگلر بیگى فارس بود و در 1209ق/1794م از سوی آقا محمدخان قاجار مأمور حفاظت پل خداآفرین شده بود (اعتمادالسلطنه، صدر التواریخ، 34). در اواخر زندگى كه فرمانروای اصفهان بود، او را نیز دستگیر و به همراه فرزندش حسینعلى خان كور كردند. (شیرازی، محمدرضا، 394). به روایت اعتمادالسلطنه او در آن هنگام به تهران آمده بود كه وی را دستگیر و كور كردند و همراه حاج ابراهیم به قزوین فرستادند ( صدرالتواریخ، 35).
2. محمدعلى خان. كه در سركوب خاندان كلانتر در تهران بود و او را نیز كور كردند (شیرازی، محمدرضا، 394).
3. محمدحسین خان. وی در 1209ق از سوی آقا محمد خان به مأموریت نظامى رفت و از فرماندهان سپاه او گردید. در زمان فتحعلى شاه سردار سپاهى بود كه برای سركوب تقى خان بافقى فرمانروای یزد به آن سوی گسیل شده بودند. او در این سفر به خوبى از عهده مأموریت خود برآمد و سپس برای دفع فرمانروای شورشى كرمان به آن شهر شتافت، آنگاه به فرمانروایى كوه گیلویه منصوب گردید. پس از دستگیری حاج ابراهیم، او را نیز در این شهر كشتند (شیرازی، محمدرضا، 394؛ اعتمادالسلطنه، صدر التواریخ، 35).
4. آقا محمدزمان كلانتر. او را قبلاً، حسینعلى خان برادر فتحعلى شاه به سببى كور كرده بود و پس از آن در سركوب این خاندان به هلاكت رسید (شیرازی، محمدرضا، 394؛ اعتمادالسلطنه، صدرالتوارخ، 35).
بستگان: از نوادگان مشهور حاج ابراهیم باید از میرزا فتحعلى خان ملقب به صاحب دیوان فرزند دوم میرزا علىاكبر نام برد. او در 1236ق/1821م زاده شد. در 1270ق/1853م هنگامى كه مظفرالدین میرزا ولیعهد به حكمرانى آذربایجان مىرفت، او نیز سمت وزارت آن ایالت را یافت (نادر میرزا، 181). زمانى در دستگاه میرزاتقى خان امیركبیر و سپس مدتى در خدمت میرزا آقا خان نوری به سر برد (اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، 41-42). چندی فرمانروایى یزد و پس از آن حكومت خوزستان و اصفهان را بر عهده داشت و سرانجام در 1314ق/1896م در78سالگىدرگذشت.ازبستگان دیگر اعتمادالدوله، خواهرزاده او میرزا ابوالحسن خان شیرازی معروف به ایلچى است كه سالها مقام وزارت خارجه ایران را بر عهده داشت.
نقش ابراهیم كلانتر در سیاست خارجى: ارتباط قاجاریان با دولتهای اروپایى از زمان صدارت كلانتر آغاز گردید. ناآگاهى وی از مسائل جهانى و سیاستهای حاكم بر دنیای آن روز سبب آن شد كه وی نه تنها نتوانست از تضادهایى كه در میان دولتهای اروپایى بود، به سود ایران بهره برگیرد بلكه زیانهای فراوانى نیز به بار آورد.
در سال آخر زندگى آقا محمد خان قاجار، پس از آنكه این پادشاه بخشهایى از قفقاز را گشود و خود را آماده مقابله با روسیه كرد، برای نخستین بار ناپلئون امپراتور فرانسه در صدد ارتباط با ایران و بستن پیمانى در برابر روسیه برآمد. پس سفیری به نام ژوبر به ایران فرستاد و پیش نویس پیمان را نیز با او گسیل داشت، اما حاج ابراهیم كه نه به این كارها علاقه و نه از آنها اطلاعى داشت، بىآنكه ورود سفیر را به آگاهى آقا محمدخان برساند، پاسخى سرسری به وی داد و او را بازگرداند (مفتون دنبلى، 173-174). به روایت دیگر این سفیر هنگامى كه آقا محمدخان در تفلیس كشته شد (به ایران رسید و حاج ابراهیم كه در آن وقت، مجال رسیدگى به این كارها را نداشت، او را به كشورش باز گرداند (اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، 33-34). چون دولت انگلیس و حكومت دستنشانده آن در هند از تلاشهای فرانسه آگاهى یافتند، بىدرنگ دست به كار شدند. سرجان ملكم كه پس از آن در ایران شهرت فراوان یافت، به عنوان سفیر در دربار ایران با شتاب از راه شیراز به تهران آمد (1215ق/1800م). او در این سفر موفق شد با استفاده از تجارب خود مذاكراتى با اعتمادالوله انجام دهد و توفیق بستن دو پیمان سیاسى و بازرگانى را به دست آورد. این پیمانها را از سوی ایران، اعتمادالدوله به عنوان صدراعظم امضا كرد.
هر چند محمود محمود (1/124-126) نقش كلانتر را در گفتوگو با انگلیس و بستن این پیمانها ستوده و مرگ او را نتیجه دسایس بیگانگان دانسته، لیكن حقیقت این است كه این هر دو قرارداد با زیركى خاصى از سوی انگلیسیها تنظیم شد و سرجان ملكم توانست با استفاده از ناآگاهى صدراعظم ایران و با بیانى دیپلماتیك به اهداف سیاسى دولت انگلیس جامه عمل بپوشاند. قرارداد سیاسى در یك مقدمه و 5 ماده تدوین شد كه 4 ماده آن تقریباً تعهدات دولت ایران در قبال انگلیس و یك ماده آن تعهد ضعیفى است از سوی دولت انگلیس برای یاری رساندن به دولت ایران، هر زمان كه از سوی فرانسه یا افغانستان مورد تهاجم قرار بگیرد. بر طبق مفاد این قرارداد، حاج ابراهیم به عنوان صدراعظم ایران تلویحاً پذیرفت كه هندوستان جزئى از قلمرو امپراتوری بریتانیاست و افغانستان نیز دولتى مستقل از ایران به شمار مىرود.
عهدنامه بازرگانى نیز در یك مقدمه و 5 ماده و 2 ماده الحاقى تنظیم شد. این عهدنامه را نیز حاج ابراهیم امضا كرد. مفاد این معاهده نیز كاملاً به سود دولت انگلیس بود. برای نمونه براساس ماده دوم آن «به تجّار و سوداگران مملكت انگلستان و ممالك هندوستان و یا كسانى كه در خدمت دولت انگلستان مىباشند، اجازه داده مىشود كه در بنادر و شهرهای مملكت ایران اقامت كنند»، در حالى كه در آن هنگام هنوز همه كشور پهناور هند به تصرّف انگلیس درنیامده بود و چه بسا سوداگران هندی زیر تسلط انگلیس نبودند و نمىخوانستند كه انگلستان قیم آنان باشد، وانگهى در این ماده تعهدی به سود بازرگانان ایران گنجانده نشد (محبوبى اردكانى، 382-383). براساس ماده چهارم این قرارداد مستخدمان دولت انگلستان در ایران مىتوانند به هر اندازه كه نیاز داشته باشند، كارمندان ایرانى را به خدمت درآورند و اجازه دارند در صورت بروز تقصیر آنان را تنبیه كنند، مشروط بر اینكه این تنبیهات به قطع اعضا یا مرگ نینجامد (محمود، 1/31- 38؛ محبوبى اردكانى، 381- 385).
6 مورد از 7 ماده این عهدنامه، امتیازات یك طرفه بدون تعهد متقابل و به نفع انگلیسیهاست. انعقاد این نوع قراردادهای سیاسى و بازرگانى سبب آن شد كه دولت انگلیس و دیگر دولتهای استعمارگر اروپایى در پى دستیابى به امتیازات بیشتر در ایران با یكدیگر به رقابت برخاستند و بدینسان قراردادهای تازهای بر ایران تحمیل كردند.
مآخذ: اعتمادالسلطنه، محمدحسن، خلسه (خوابنامه)، به كوشش محمود كتیرایى، تهران، 1357ش؛ همو، صدرالتواریخ، به كوشش محمد مشیری، تهران، 1349ش؛ بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، 1347-1353ش؛ بدایع نگار، محمد ابراهیم، دستورالاعقاب، نسخه عكسى كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، فیلم شم 4745؛ جونز. هارفورد، آخرین روزهای لطفعلى خان زند، ترجمه هما ناطق و جان گرنى، تهران، 1353ش؛ خورموجى، محمدجعفر، حقایق الاخبار ناصری، به كوشش حسین خدیوجم، تهران، 1363ش؛ رستم الحكما، محمدهاشم، رستم التواریخ، به كوشش محمد مشیری، تهران، 1348ش؛ ساروی، محمد، تاریخ محمدی، نسخه عكسى كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، فیلم شم 1479؛ سایكس، پرسى، تاریخ ایران، ترجمه محمدتقى فخر داعى گیلانى، تهران، 1362ش؛ سپهر، محمدتقى، ناسخ التواریخ (قاجاریه)، به كوشش محمد باقر بهبودی، تهران، 1344ش؛ سعادت نوری، حسین، «اعتمادالدولهها» یغما، س 13، شم 3، تهران 1339ش؛ شریف، میرزا عبدالكریم، ذیل تاریخ گیتى گشای محمد صادق نامى اصفهانى، به كوشش سعید نفیسى، تهران، 1363ش؛ شیرازی، محمدرضا، ذیل همان؛ شیرازی، علىرضا، تاریخ زندیه، به كوشش ارنست بنیر، ترجمه مقدمه از غلامرضا ورهرام، تهران، 1365ش؛ عضدالدوله، احمد میرزا، تاریخ عضدی، به كوشش عبدالحسین نوایى، تهران، 1355ش؛ فسایى، حسن، فارسنامه ناصری، تهران، 1313ق؛ كلانتر، محمد، روزنامه، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1325ش؛ گلستانه، ابوالحسن، مجمل التواریخ، به كوشش محمد تقى مدرس رضوی، تهران، 1344ش؛ محبوبى اردكانى، حسین، «ابراهیم كلانتر»، راهنمای كتاب، س 12، شم 7- 8، تهران، 1362ش؛ مستوفى، عبدالله، شرح زندگانى من، تهران، 1341-1342ش؛ مفتون دنبلى، عبدالرزاق، مآثر سلطانیه، تبریز، 1241ق؛ ملكم، جان، تاریخ ایران، ترجمه اسماعیل حیرت، بمبئى، 1303ق؛ نادر میرزا قاجار، تاریخ و جغرافى دارالسّلطنه تبریز، به كوشش محمد مشیری، تهران، 1360ش؛ هدایت، رضاقلى، روضهالصفای ناصری، تهران، 1339ش.
على آلداود، دائرهامعارف بزرگ اسلامی.