ترجمههای کتابمقدس به فارسی(از آغاز تا امروز)
واحد ۴- سرگذشت ترجمههای کتابمقدس به فارسی(از آغاز تا امروز)
همانطور که در فصلهای پیشین ذکر کردیم، زبان آیینی کلیسای نستوری ایران سریانی بود؛ به همین جهت، کتابمقدس در دوران باستان هیچگاه بهطور کامل به فارسی برگردانده نشد. اما طبق شواهد موجود، بخشهایی از آن به فارسی میانه ترجمه شده بوده است. ذیلاً به اختصار از اهمّ این ترجمهها نام میبریم. برخی از این ترجمهها به اقتضای مطلب در فصول گذشته مورد اشاره قرار گرفتهاند.
ترجمهها به فارسی میانهاز آغاز تا قرن ۹
نقلقولهای مورخین
از این دوره، نقل قولی موجود است از سده چهارم از یوحنا کریزوستوم (زریندهان)، مبنی بر اینکه «تعالیم مسیح به زبانهای پارسیان ترجمه شده است.» اما مشخص نیست که منظور از «زبانهای پارسیان» واقعاً فارسی است یا زبان متداول کلیسا در حکومت ایرانیان، یعنی سریانی.
مزامیر پهلوی
«مزامیر پهلوی» نسخهای است خطی شامل ترجمۀ مزامیر ۹۴ تا ۹۹ و ۱۱۹ تا ۱۳۶ از سریانی به فارسی میانه. این ترجمه در دورهای بین سدههای چهارم تا ششم صورت گرفته است.
ترجمۀ سغدی
ترجمهای از انجیلها و رسالات پولس و مزامیر به زبان سغدی (یکی از زبانهای ایرانی متداول در آسیای مرکزی) بهدست آمده که احتمالاً مربوط به سدههای ۶ تا ۹ میلادی میباشد.
نقلقول در منابع زرتشتی
در یک اثر زرتشتی بهنام «شکند گومانیک ویچار» (توضیحات رفعکنندۀ شک)، متعلق به قرن نهم میلادی، نقلقولهایی به فارسی میانه از کتابمقدس بهعمل آمده است. این امر میتواند حاکی از این باشد که لااقل بخشهایی از کتابمقدس در این زمان به فارسی میانه ترجمه شده بوده است.
ترجمهها به فارسی نو از قرن ۱۱ به بعد
ترجمۀ دو زبانۀ مزامیر
ترجمهای دو زبانه فارسیسریانی از مزامیر ۱۳۱ و ۱۳۲ و ۱۴۶ و ۱۴۷ به خط سریانیِ سغدی مربوط به سده ۱۱ یا بعد از آن بهدست آمده است.
ترکیب چهار انجیل
در سده ۱۳، ترکیب چهار انجیل بهدست اوانس عزالدین محمد بن مظفر از سریانی به فارسی ترجمه شد. این اثر گرچه ادعا میکند که ترجمه دیاتسارونِ تاتیان است، اما ترجمه دقیق آن نیست. نسخه خطی که از این ترجمه موجود است، مربوط به سال ۱۵۴۷ میباشد که توسط ابراهیم بن شمس عبدالله، یک کشیش یعقوبی رونویسی شده و اکنون در کتابخانه لورانتیان در فلورانس (ایتالیا) نگهداری میشود.
سدههای ۱۳ تا ۱۹
در این دورۀ طولانی، بخشهایی از کتابمقدس به فارسی برگردانده شد که عمدتاً شامل تورات، برخی از کتب انبیا، تمام یا بخشهایی از مزامیر، یکی یا هر چهار انجیل میباشد.
انجیلها و رسالات
اناجیل و رسالات در سال ۱۸۱۲ توسط پدر لئوپولد سباستیانی، رئیس میسیون کاتولیک در ایران و قندهار ترجمه شد و یک بار در کلکته و بار دیگر در سال ۱۸۱۳ توسط انجمن کتابمقدس بریتانیا و خارج( British and Foreign Bible Society: BFBS ) منتشر گردید.
عهدجدید و مزامیر (نخستین ترجمۀ عهدجدید)
در سال ۱۸۱۲ کشیش هنری مارتین با مساعدت میرزا سید علی خان شیرازی، عهدجدید را از یونانی و مزامیر را از عبری به فارسی برگرداند. ترجمۀ عهدجدید در سالهای ۱۸۱۴ و ۱۸۱۵ توسط انجمن کتابمقدس روسیه در سنتپترزبورگ به چاپ رسید. در سال ۱۸۱۶ انجمن کتابمقدس بریتانیا و خارج، عهدجدید و مزامیر را یکجا به طبع رسانید. این نخستین ترجمۀ کامل عهدجدید به فارسی در تمام طول تاریخ مسیحیت میباشد.
عهدعتیق
کشیش توماس رابینسون از کلیسای انگلیکن در مدرس هندوستان، عهدعتیق را بین سالهای ۱۸۳۵ تا ۱۸۳۸ ترجمه کرد.
نخستین کتابمقدس فارسی
کشیش ویلیام گلن ( W. Glen ) ، میسیونر اعزامی از سوی «هیأت مرسلین اسکاتلند» به کمک میرزا محمد جعفر، ترجمه عهدعتیق را در سال ۱۸۴۵ تکمیل کرد. این ترجمه همراه با ترجمۀ هنری مارتین از عهدجدید، به سال ۱۸۴۶ توسط انجمن کتابمقدس بریتانیا و خارج به چاپ رسید. این نخستین ترجمه کامل کتابمقدس به فارسی میباشد. این ترجمه، در سالهای اخیر توسط انتشارات طهوری تجدید چاپ گردید و در ایران توزیع شد.
عهدجدید
در سال ۱۸۸۲، کشیش رابرت بروس از CMS با همکاری انجمن کتابمقدس بریتانیا و خارج، و با مساعدت کاراپت اوهانس اهل جلفا، ترجمۀ هنری مارتین از عهدجدید را مورد ویرایش قرار داد و رسالات پولس را کلاً از نو ترجمه کرد.
دومین کتابمقدس فارسی (معروف به ترجمۀ قدیمی)
رابرت بروس، به کمک دیگران از جمله کشیش جیمز باسِت، ترجمۀ ویلیام گلن از عهدعتیق را نیز مورد ویرایش و تجدید نظر قرار داد و آن را به همراه ویرایش خود از عهدجدید، به سال ۱۸۹۵ به همت انجمن کتابمقدس بریتانیا و خارج منتشر نمود. این ترجمه که به «ترجمۀ قدیمی کتابمقدس» معروف است، هنوز نیز متن رسمی کلیساهای فارسیزبان میباشد و نزد اهل ادب محبوبیتی فراوان دارد. این ترجمه پس از حدود یکصد سال چاپ افست از حروفچینی قدیمی، در سال ۱۹۹۶ به همت مؤسسه ایلام (انگلستان) به شکل امروزی حروفچینی و منتشر گردید.
مژده برای عصر جدید (ترجمه جدید عهدجدید)
در سال ۱۹۷۶، انجمن کتابمقدس ایران، ترجمۀ جدیدی از عهدجدید منتشر ساختتحت عنوان ”مژده برای عصر جدید“ که به ”انجیل شریف“ نیز معروف است. این ترجمه از متن انگلیسی و یونانی توسط دکتر شمس اسحاق و کشیش ادوین یِگِر ( Edwin H. Jaeger ) از میسیون آمریکایی صورت گرفت و ویرایش آن را نیز لوئیس جانسن و کشیش مهدی عبهری از کلیسای پرزبیتری ایران بر عهده داشتند. کشیش عبهری در زمینه بازنویسی متن این کتاب نقش بسیار مهمی ایفا کرد. خصوصیت این ترجمه این است که تا حدی حالتی تفسیری دارد و مخاطبین آن، ایرانیانی است که حدود ۶ کلاس ابتدایی دارای سواد میباشند.در سال ۲۰۰۷ میلادی سرانجام ترجمه عهد عتیق آن نیز به اتمام رسید و بصورت کتاب مقدس کامل در یک مجلد چاپ گردید( این کتاب مقدس ۱۲ سال پس از چاپ ترجمه تفسیری کتاب مقدس تکمیل و چاپ گردید).
ترجمۀ تفسیری عهدجدید
در سال ۱۹۷۹ ترجمۀ تفسیری عهدجدید بر اساس متن Living Bible تخت نظر کشیش سارو خاچیکیان به زیور طبع آراسته شد. ویژگی این ترجمه این بود که در آن، علاوه بر استفاده از زبان سادۀ فارسی، متن با حالتی تشریحی و تفسیری ارائه شده بود.
سومین کتابمقدس فارسی: ترجمۀ تفسیری کتابمقدس
پس از تکمیل ترجمۀ تفسیریِ عهدعتیق، و تجدید نظر در متن عهدجدید آن، ترجمۀ تفسیری تمام کتابمقدس در سال ۱۹۹۵ به همت کشیش سارو خاچیکیان و توسط انجمن بینالمللی کتابمقدس ( International Bible Society ) به چاپ رسید. این ترجمه با ویرایشی جدید در سال ۲۰۰۰ مجدداً به چاپ رسید.
ترجمه نوین عهدجدید (هزاره نو)
در سال ۲۰۰۳ ترجمه نوینی از عهدجدید تحت عنوان ”ترجمه هزاره نو“ به همت مؤسسه ایلام (انگلستان) بهعمل آمد و منتشر گردید. ویژگی این ترجمه این است که به متن اصلی یونانی عهدجدید وفادار مانده و در عین حال، متن را به سبکی ادبی و موزون و فارسی امروزی بر گردانده است. ترجمه عهدعتیق هزاره نو نیز در دست تهیه است.
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387ساعت 12:28 توسط راحاب 3 نظر
--------------------------------------------------------------------------------
تاریخ کلیسای ایران در قرنهای 17-20
واحد۳ - دورۀ فعالیتهای میسیونریاز سده شانزدهم تا پایان قرن بیستم
پس از حملۀ تیمور خان
حملۀ تیمور لنگ به ایران و پریشانیای که در اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران بهوجود آورد، در کنار ویرانیها و لطمات بیشماری که بر پیکر این سرزمین و مردم رنجدیدۀ آن وارد آمد، این نتیجه را داشت که کلیسای رنجور و بیمار نستوری را نیز به کوچکترین حد خود تبدیل کرد. از این تاریخ به بعد، اکثریت مطلق جمعیت ایران را مسلمین سنی و شیعه تشکیل میدادند و زرتشتیان و مسیحیان و یهودیان اقلیت بسیار ناچیزی بهشمار میآمدند. همانطور که در فصول پیشین گفتیم، این مسیحیان نستوری در منطقه جغرافیایی محصور بین شمالغربی ایران، شمالشرقی عراق و جنوب شرقی ترکیه زندگی میکردند.
اما عجیب اینجاست که علیرغم این سرکوب غیرعمدیِ مسیحیت، تماس ایران و ایرانیان با مسیحیان و مسیحیت قطع نشد. از این تاریخ به بعد، گرچه پدیدهای به نام کلیسای ایران دیگر عملاً وجود ندارد، اما مسیحیت در ایران بهواسطه فعالیتمُرسَلین (مسیونرهای) خارجی و اسکان ارامنه در داخل ایران، حضور خود را تداوم بخشید. بهمنظور ارائۀ یک بررسی اجمالی، فعالیتهای مرسلین را در دو بخش انجام خواهیم داد: نخست نگاهی به اقدامات مرسلین کاتولیک خواهیم انداخت و بعد فعالیت میسیونرهای اعزامی از گروههای مختلف پروتستان را از نظر خواهیم گذراند.
فعالیت میسیونرهایکاتولیک
حضور پرتغالیها در جزیره هرمز
اتفاق مهمی در قرن شانزدهم، در اوائل دورۀ صفویه افتاد که برای تاریخ مسیحیت در ایران از اهمیت زیادی برخوردار است، چرا که پای مرسلین (میسیونرها) را به ایران گشود. در سال ۱۵۰۷ پرتغالیها جزیزه هرمز را متصرف شدند و آن را تبدیل به مرکز مهم تجارت بینالمللی کردند. جمعیت جزیره هرمز اختلاطی بود از اعراب، یهودیان و ایرانیها. در سال ۱۵۷۵ تعدادی از راهبان پرتغالی به این جزیره آمدند تا کاتولیکهای پرتغالی مقیم آنجا را خدمت کنند.
اعزام نمایندۀ پاپ
رویداد مهم دیگری که در این زمان رخ داد، گسیل یک نجیبزادۀ ونیزی بود به نام جیانباتیستا وِچِتی ( Gianbattista Vecchietti ) از سوی پاپ در سال ۱۵۸۴. گرچه مأموریت او اساساً سیاسی بود، اما او بیشتر همّ خود را مصروف اقدامات مذهبی کرد. آنچه که از فعالیتهای او باید به یاد داشته باشیم، جمعآوری ترجمههای کتابمقدس به زبان یهودی فارسی است (منظور از اصطلاح یهودیفارسی ترجمههای عهدعتیق یا بخشهایی از آن به زبان فارسی اما به خط عبری است). بسیاری از نسخی که او بهدست آورد، نهایتاً به کتابخانه واتیکان و سایر کتابخانههای معتبر ارسال شد. وچتی به این اکتفا نکرد، بلکه کوشید تا این نسخ را به خط فارسی برگرداند تا برای فارسیخوانان نیز قابل استفاده گردد.
مأموریتهای سیاسیمذهبی
در زمان شاه عباس، کشورهای مختلف اروپایی فرستادههای متعددی به دربار ایران گسیل داشتند. شاه عباس طوری با این فرستادهها رفتار میکرد که گویی تمایل وافر دارد که به مسیحیت بگرود، که البته هیچگاه چنین امری متحقق نگردید و قطعاً انگیزههای سیاسیاقتصادی عامل چنین تظاهری بوده است. لیکن، بعضی از درباریان یا وابستگانشان در اثر مراوده با این فرستادگان، مسیحی شدند. اما این روند هیچگاه به تودۀ مردم سرایت نکرد. درهمآمیختگیِ فعالیتهای مذهبیِ این فرستادگان با مأموریت سیاسیشان این ظن دائمی را در ذهن ایرانیان پدید آورد که همه مُرْسِلین (میسیونرها) کارگزاران سیاسی دولتهای خود و درنتیجه «جاسوس» میباشند. این تفکر تا به امروز نیز توسط حکومتهای متعصب مذهبی در ایران ترویج میشود.
کوچاندن ارمنیان
رویداد بسیار مهمی که در زمان سلطنت شاه عباس روی داد، کوچاندنِ اجباریِ دهها هزار ارمنی (شاید هم چیزی بیش از یکصد هزار نفر) از ارمنستان به نقاط مختلف ایران میباشد. بخش عمدۀ ایشان در محلهای نزدیک اصفهان اسکان داده شدند؛ شهری که به این ترتیب بنا گردید، جلفای نو نامیده شد. گمان میرود شاه عباس ایشان را به این علت به داخل ایران کوچاند تا از ایشان در بنای عمارات سلطنتی و پلها، و هنرآفرینی در این بناها بهره گیرد، چرا که هنرمندان و معماران فراوانی در میان ایشان بود. ارمنیان بهخاطر آشنایی با زبانهای خارجی و فنون تجارت بینالمللی، همواره بهعنوان نمایندگان سیاسی و اقتصادی دربار ایران نزد کشورهای خارجی خدمات شایان توجهی انجام دادهاند.
نکته بسیار مهم این است که علیرغم تمام تهدیدها ملت ارمنی ساکن ایران هیچگاه دیانت و فرهنگ خود را ترک نکرد. حتی فعالیتهای مرسلین کاتولیک نیز در این زمینه چندان مؤثر واقع نشد و ارمنیان همواره به کیش و فرهنگ سنتی خود وابسته ماندند. عظمت ایستادگی و عزم راسخ این ملت برای تداوم حیات ملی خود، در مقابل هزاران سال جور و ستم، قابل ستایش است!
مرسلینی که در دوره صفویه و بعد از آن به ایران میآمدند، هیچگاه نتوانستند در میان تودۀ مردم جایگاهی چشمگیر بهدست آورند و ایشان را به مسیحیت هدایت کنند. عمدۀ وقت آنان صرف مجادله و نزاع با ارمنیان میشد، چرا که ایشان میکوشیدند مانع فعالیت آنان گردند، آنان نیز میکوشیدند ایشان را به مذهب کاتولیک در آورند.
مرسلین کارملی
در سال ۱۶۰۴، پاپ هیأتی از مرسلین کارملی را به ایران فرستاد. ایشان در سال ۱۶۰۴ به اصفهان رسیدند. این عده بهخاطر رویه خاص زندگیشان، تأثیر چشمگیری بر مردم عادی اطراف خود و نیز بر ارامنه گذاردند. یکی از رهبران ایشان، پدر جان تادئوس مراوده نزدیکی با شاه عباس بر قرار نمود. کارملیها برای مدت حدود یکصد و پنجاه سال توانستند حضور خود را در ایران ابقا کنند (احتمالاً بیشتر در نواحی اصفهان). پدر تادئوس کوشش زیادی مبذول داشت تا واتیکان را متقاعد به ارسال کمکهای مالی و معنوی برای احداث مدرسه برای کودکان مسیحی و غیرمسیحی سازد، اما غیرت او با توجه لازم از طرف واتیکان روبرو نشد.
جور و ستم اواخر دوره شاهعباس
شاه عباس در اواخر حکومت خود رویهای بسیار سختگیرانه نسبت به عموم مسیحیان، چه ارمنی، چه گرجی، و چه کاتولیک در پیش گرفت. لازم به تذکر است که شاه عباس در سال ۱۶۱۴ دهها هزار گرجی و چرکس (مردمی در منطقه قفقاز) را به حوالی اصفهان و شیراز کوچاند. بسیاری از ایشان در اثر تعصبات مذهبی حکام محلی به قتل رسیدند. از ارامنه نیز بسیاری در رنج بهسر بردند یا کشته شدند.
مرسلین فرانسوی
در سالهای آخر سلطنت شاه عباس کبیر، مرسلین فرانسوی نیز بر صحنه فعالیت میسیونری در ایران ظاهر شدند. از اقدامات مهم آنان وارد کردن دستگاه چاپ به ایران بود، اما بهخاطر تعصبات مذهبی گویا قادر به استفاده از آنها نشدند. افتخار تأسیس و بهرهبرداری از نخستین چاپخانه در ایران در این زمان، نصیب ارمنیان در جلفا گردید. این تنها چاپخانه در تمام خاورمیانه بود!
فرمانی علیه مسیحیان
شاه عباس درست پیش از مرگش در سال ۱۶۲۹، فرمانی صادر کرد که به موجب آن، هر مسیحی که اسلام بیاورد، حق خواهد داشت که اموال خویشان خود را تا پشت هفتم در اختیار خود در آورد (بعدها این به چهار پشت تقلیل یافت). تخمین زده میشود که تا سال ۱۶۵۴، حدود ۰۰۰ر۵۰ مسیحی به اسلام گرویده باشند که فقط تعداد کمی از آنان ارمنی بودند.
در زمان سایر پادشاهان صفوی
در سال ۱۶۴۹، یکی از کشیشان غیور کارملی، بهنام پدر دیماس، به حوالی شیراز و تختجمشید، جایی که گرجیها و سایر مسیحیان بختبرگشته زندگی میکردند، رفت. در یکی از این مناطق، او به تعداد زیادی چَرْکَسِ مسیحی برخورد. او متوجه شد که بسیاری از آنان در اثر فقر و جهل، مسیحیت را رها کرده، به اسلام گرویده بودند، اما مایل بودند باز به آغوش مسیحیت بازگردند. علیرغم تلاشهای پدر دیماس، این مردم در سالهای بعدی به حال خود رها شدند و در جماعت مسلمان منطقه مستحیل گردیدند، طوری که دیگر امروز اثری از آنان باقی نیست. شاید تجربۀ میسیونر انگلیسی در دهه ۱۹۳۰ آخرین اثر باشد از این قومی که زمانی مسیحی بودند. این میسیونر که برای خدمات پزشکی به روستاهای اطراف شیراز رفته بود، در یک دهکده کوچک دید که مادر خانواده بههنگام پختن نان، بر روی آن صلیب میکشد. آن زن نمیدانست معنی این کار چیست، اما گفت که این فقط یک سنت است. این زن مسلمان بود.
در زمان شاه سلیمان صفوی، وضع مسیحیان و یهودیان بسیار رقتانگیز شد. جور و ستمی که این پادشاه روا داشت، در سال ۱۶۷۸ به اوج خود رسید. هزاران یهودی کشته شدند و اموال ارمنیان چپاول شد و فرزندانشان فروخته شدند و بسیاری از دخترانشان به حرمسرای پادشاهِ بوالهوس ربوده شدند.
مرسلین خارجی، چه کارملیهای ایتالیایی و چه پدران فرانسوی، جز حفظ موجودیت خود کار دیگری از دستشان برنمیآمد. حتی بعضی از این کاتولیکها به اسلام گرویدند که باعث انزجار حتی مسلمین گردید.
در دوره نادرشاه افشار
نادرشاه در سال ۱۷۴۰ دستور داد تا کتابمقدس و قرآن به فارسی ترجمه شود. گویا او قصد داشت دین جدید و واحدی بهوجود آورد. طبق دستور او یهودیان عهدعتیق را، کاتولیکها اناجیل را و ارمنیان بقیه عهدجدید را میبایست ترجمه کنند. این ترجمه میبایست ظرف شش ماه صورت گیرد، و چنین نیز شد. اما نادرشاه نتوانست دین مورد نظر خود را بهوجود آورد. او در اواخر عمر خود جور و ستمی بر ارمنینان و بعد بر مسلمین نیز وارد آورد.
با ترور نادرشاه به دست ملازمان خود، ایران بار دیگر در ورطه هرج و مرج فرو رفت. در اوضاع و شرایط بسیار بدی که حاکم بود، بهتدریج مرسلین کاتولیک از نظامهای مختلف از صحنه خارج شدند، طوری که تا سال ۱۷۵۰، فقط چند کشیش کاتولیک بهطور پراکنده و بدون حمایت واتیکان به کارهای انساندوستانۀ خود ادامه میدادند.
مرسلین کاتولیک گرچه اثری بر تاریخ نگذاردند، اما حضور آنان و خدمات فداکارانه، بیپیرایه و پرمهرِ اکثرِ آنان قطعاً اثری بر ابدیت بسیاری از مردم فقیر و بینوای ایران داشته است. شاید سرگذشت پدر اِمه شِزو ( Aime Chezaud ) گویای تأثیری باشد که این مردان فداکار بر اذهان تودۀ مردم فقیر گذاشتهاند. او نخستین کشیش ژزوئیت بود و در نهایت فقر زندگی میکرد. او تمام وقت خود را صرف دستگیری از فقرا مینمود. وقتی چشم از جهان فرو بست، هزاران نفر از هر طبقه و دینی در تشییع جنازه او شرکت کردند. بهراستی که لقب «پدر حبیب» زیبندۀ این مرد بزرگ میباشد.
در سدههای ۱۹ و ۲۰ میلادی
فعالیت کشیشان کاتولیک که در اواسط سده هجدهم در اثر اوضاع وخیم کشور به حال تعلیق در آمد، از اواسط قرن نوزدهم در اثر مجاهدتهای یک فرانسوی به نام اوژن بوره (Eugene Bore) مجدداً شکوفا گردید. او که یک زبانشناس برجسته بود و با زبانهای شرقی منجمله فارسی آشنایی کامل داشت، از طرف دولت فرانسه به یک مأموریت علمی به اصفهان اعزام شد. کوتاهزمانی پس از ورودش به اصفهان، پی به نیاز مبرم جامعه ایران به مدارسی به سبک اروپایی برد. تلاشهای پیگیر او همکاری دیگران را برانگیخت و بعد از مدتی، مدارسی در چند شهر ایران از جمله تهران، تبریز، و اصفهان تأسیس گردید. شاید هنوز بعضی خاطرۀ مدارس ژاندارک و سنلوئی را که بر اساس تفکر و جهانبینی او بنیان گذاشه شد، بهخاطر داشته باشند.
بعدها، سایر گروههای کاتولیک نیز فعالیتهایی در پیش گرفتند. در این میان، باید از خدمات ارزندۀ خواهران و برادران کوچک عیسی در جذامخانههای ایران با احترام یاد کرد.
در دهه سی از قرن بیستم، یک کشیش ایتالیایی به نام پدر دلمیسترو ( del Mistro ) که برای خدمت به ایتالیاییهای مقیم ایران به این کشور آمده بود، دست به ترجمه اناجیل به فارسی زد که بعدها به چاپ رسید. نامبرده در سال ۱۹۴۴ مدرسهای برای پسران دائر کردن بهنام اندیشه (دُن بوسکو).
اکثر میسیونرهای کاتولیک بعد از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ مجبور به ترک ایران شدند. در حال حاضر فقط چند میسیونر در کلیسای کاتولیک آشوری و در جذامخانههای تبریز و مشهد مشغول خدمت میباشند.
فعالیت میسیونرهای پروتستان
کلیات
فعالیتهای بشارتیِ کلیساهای پروتستان اندکی دیر شروع شد. از علل این امر، یکی میتواند این باشد که برای یکی دو قرن، مذهب پروتستان درگیر تثبیت خود در کشورهای اروپایی بود. دیگر آنکه مذهب پروتستان خود به شاخههای متعددی تقسیم شده بود که برخی از آنان، تابع آیینهایی مشابه با آیینهای کلیسای کاتولیک بودند و در اوائل چندان به امر تبشیر توجه نداشتند. از میان این شاخههای متعدد، گروههایی که وابسته به جنبشهای پیوریتن و بیداری روحانی بودند، بهسبب غیرت روحانیشان، زودتر از دیگران شروع به تبشیر در کشورهای غیرمسیحی کردند. از اواخر قرن هجدهم، این غیرت بشارتی به کلیساهای اَنگلیکن و پرزبیتری نیز سرایت کرد و سبب شد که میسیونرهایی از این کلیساها به نقاط مختلف جهان سفر کنند.
تعداد میسیونرهایی که از سوی هیأتهای گوناگون پروتستان به ایران آمدند آنقدر زیاد است که شرح خدمات و ایثارهای هر یک از ایشان در این مختصر مقدور نیست. لذا چارهای نیست جز اشارهای کلی به این هیأتها و برخی چهرههای برجستۀ آنها.
موراویها
نخستین میسیونرهای پروتستان که قدم به ایران گذاشتند، دو پزشک آلمانی بودند ( C.F.W. Hoecker و J. Rueffer ) وابسته به میسیون «برادران متحد» ( United Brethren ) یا موراویها . این دو با زحمت فراوان، در سال ۱۷۴۷ وارد ایران شدند تا در میان زرتشتیان یزد به خدمات میسیونری بپردازند. اما بهخاطر ناامنی اوضاع کشور، هیچگاه به یزد نرسیدند و به اروپا باز گشتند.
هنری مارتین و نخستین ترجمۀ عهدجدید بهفارسی
هنری مارتین، کشیش جوان انگلیسی، در سال ۱۸۰۵ یعنی در ۲۴ سالگی به هندوستان رفت تا ضمن خدمت کلیسایی در میان انگلیسیهای مقیم آن سرزمین، عهدجدید را به یکی از زبانهای هندی و نیز به فارسی برگرداند. برای ترجمه فارسی، از یک عرب به نام «ثبات» کمک میگرفت؛ وی چند سالی را در ایران سپری کرده بود و مدعی بود که فارسی را خوب میداند. وقتی ترجمه فارسی به پایان رسید، مارتین آن را به چند ایرانی نشان داد، اما با تأسف متوجه شد که فارسیای که در این ترجمه بهکار رفته، شدیداً آمیخته به عربی است و شیوا نمیباشد. لذا برای تکمیل ترجمۀ فارسی خود، با اینکه شدیداً از بیماری سل رنج میبرد و حس میکرد عمرش دیری نخواهد پایید، عازم ایران شد و در ۹ ژوئن ۱۸۱۱ به شیراز رسید. در آنجا به کمک مردی فاصل بهنام میرزا سید علی، ترجمۀ عهدجدید را اصلاح و تکمیل نمود. این نخستین باری بود که عهدجدید بهطور کامل و از زبان یونانی به فارسی ترجمه میشد. پس از ماهها تلاش، در شرایطی که وضع جسمی مارتین روزبهروز بدتر میشد، ترجمه عهدجدید در ۲۴ فوریه ۱۸۱۲ تکمیل گردید و در ژوئیۀ همان سال به پیشگاه فتحعلیشاه تقدیم شد.
ترجمه هنری مارتین از عهدجدید بلافاصله توسط انجمن کتابمقدس روسیه در سنپترزبورگ به چاپ رسید. این ترجمه بعدها مکرراً منتشر شد و همچنین اساس ویرایشهای بعدی قرار گرفت. ترجمه سنتی یا قدیمی که اکنون در دسترس است، ویرایشی است از ترجمه هنری مارتین که در قرن نوزدهم صورت گرفته است و شرحش بعداً خواهد رفت.
هیأت مرسلین کلیسایی: هیأت (انجمن) مرسلین کلیسایی
هیأت مرسلین کلیسایی ( CMS: Church Missionary Society ) ، در سال ۱۷۹۹ در انگلستان توسط کلیسای انگلیکن با هدف تبشیر در جهان تأسیس گردید. نخستین میسیونر این هیأت که به ایران آمد، کشیش رابرت بروس بود ( R. Bruce ). او در سال ۱۸۶۹ در جلفای اصفهان اقامت گزید و به فراگیری زبان فارسی پرداخت. در اثر پافشاریهای او، CMS پذیرفت که خدمت خود را در ایران گسترش دهد. هدف این هیأت ارائه خدمات نوعدوستانه در زمینههای بهداشت و درمان و آموزش و پرورش بود.
در اثر خدمات این هیأت، مراکز درمانی و آموزشی در شهرهای اصفهان و یزد و کرمان و شیراز و زاهدان تأسیس شد. میسیونرهای CMS در کنار خدمات انساندوستانۀ خود، نمازخانههایی نیز برای عبادت خود احداث میکردند. از بطن این فعالیتهای خیرخواهانه و مذهبی، در سال ۱۹۱۳ کلیساهای اَنگلیکن ایران بهوجود آمد که به کلیسای اسقفی معروف گردید.
فعالیت بیمارستان اصفهان و مراکز نابینایان در آن شهر و تهران، کماکان تا زمان انقلاب اسلامی ایران ادامه داشت. خدمات ارزندۀ این خدمتگزاران همیشه در یاد مردم ایران خواهد ماند.
میسیونرهای آمریکایی
در سال ۱۸۱۰، هیأتی مشابه CMS در آمریکا تشکیل شد به نام «هیأت آمریکاییِ بینالفرقهای برای تبشیر در خارج». میسیونرهای این هیأت کار خود را در سال ۱۸۳۱ در میان مسیحیان نستوری (آسوریان) در ارومیه و تبریز و سپس همدان آغاز کردند. اینان کمکهای زیادی از نظر بهداشت و درمان و امور فرهنگی به آسوریان کردند، اما بر خلاف میسیونرهای انگلیسی، میکوشیدند در ضمن آن، آنان را به مذهب پروتستان هدایت کنند. میسیونرهای این هیأت سرانجام خدمات خود را به «میسیون پرزبیتری آمریکا» انتقال دادند.
میسیون پرزبیتری آمریکا
میسیون پرزبیتری آمریکا ( Presbyterian Mission ) کار خود را در ایران رسماً در سال ۱۸۷۲ با خدمت کشیش جیمز باسِت ( J. Bassett ) آغاز کرد. این هیأت نیز همانند هیأتهای یادشده، در زمینه احداث درمانگاهها و بیمارستانها و مدارس، در دورهای که چنین امکاناتی از سوی دولت ارائه نمیشد، خدمت بزرگی به ملت ایران کردند. فعالیتهای این هیأت در تهران و تبریز و کرمانشاه و مشهد صورت گرفت.
خادمین CMS و میسیون پرزبیتری در زمینۀ ترجمه کتابمقدس و چاپ کتب مسیحی، نظیر «سیاحت مسیحی» و «قاموس کتابمقدس» و سرودنامۀ فارسی با یکدیگر همکاری داشتند.
دانشگاه دماوند که تا زمان انقلاب اسلامی دائر بود، از یادگارهای میسیون پرزبیتری میباشد. شخصی فاضل نیز بهنام دکتر جردن اقدام به تأسیس آموزشگاهی کرد که «کالج آمریکایی» نام گرفت. این همان کالج معروفی است که بعدها «دبیرستان البرز» نام گرفت. منطقه اطراف این دبیرستان هنوز نیز نزد بسیاری از تهرانیان قدیمی، بهیاد کالج دکتر جردن، «چهارراه کالج» نامیده میشود. بسیاری از وزرا و دولتمردان دوره سلطنت محمدرضاشاه پهلوی در این کالج تحصیل کرده بودند.
بهجاست اشاره کنیم که دکتر سعید خان کردستانی از ثمرات فعالیت این میسیون میباشد.
تأملی کوتاه در خصوص نتیجه کار میسیونرها
همانگونه که ذکر شد، مرسلین یا میسیونرهای بیشماری در قرنها اخیر، خصوصاً قرنهای نوزدهم و بیستم، تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، از کشورهای مختلف به ایران آمدند. سؤالی که پیش میآید، این است که نتیجه کار آنان را چگونه باید ارزیابی کرد.
همانطور که اشاره شد، این میسیونرها خدمات ارزندهای در زمینههای فرهنگی و بهداشت به مردم ایران کردند. شاید امروز که بیمارستانها و مراکز درمانی و بهداشت در سراسر کشور بهخوبی جا افتاده، و تعداد روزافزونی از ایرانیان در اثر اجباری شدن تحصیلات، از نعمت سواد بهرهمند شدهاند، درک ارزش فداکاریهای این مرسلین آسان نباشد. اما در دورههایی که در این آب و خاک، نه بهداشتی وجود داشت و نه درمانگاهی و نه مدرسه و کالجی، این میسیونرها خدمت بسیار ارزندهای انجام دادند.
اما به همان اندازه ارزش خدمت این میسیونرها در زمینههای بهداشتی و آموزشی غیر قابل انکار است، عدم توفیقشان در امر اشاعه مسیحیت در ایران نیز انکارناپذیر میباشد. شاید خوانندگان جوان ما اطلاع نداشته باشند که در دوره حکومت خاندان پهلوی که کوشش میشد پایههای مذهبی سست گردد و فرهنگ غربی بر جامعه حکمفرما گردد، نه فقط هیچ مانعی بر سر راه فعالیتهای علنی و گسترده میسیونرهای خارجی و مبلغین داخلی وجود نداشت، بلکه با آنان با نهایت احترام رفتار میشد. مبشرین مسیحی حتی در دورافتادهترین دهات ایران نیز فعالیت داشتند و نشریات مسیحی و کتب مقدسه را پخش میکردند. اما کسی آنچنان که باید متاع آنان را خریدار نبود. فعالیت آنان یا با پایبندی مردم به دین خودشان روبرو میشد (بدون اینکه حکومت ممانعت یا محدودیتی قائل شود)، یا مردم اساساً اهمیتی به دین و امور معنوی نشان نمیدادند. طبق آمارهای موجود، تعداد کسانی که در تمام قرن نوزدهم و در قرن بیستم تا پیش از انقلاب اسلامی، در ایران به مسیحیت گرویدند، مجموعاً از چند صد نفر تجاوز نمیکند! فعالیت این مبشرین و مبلغین در نظر مردم مترادف بود با اشاعه فرهنگ غربی. مسیحی شدن مترادف بود با ”ارمنی شدن“، یعنی تغییر ملیت و فرهنگ. خلاصه آنکه علیرغم کلیه این فعالیتهای گسترده، مسیحیت با اقبال چندانی مواجه نشد.
بعد از انقلاب اسلامی ایران
جامعه ایران در اثر انقلاب اسلامی بهگونهای ریشهای در همه ابعاد اجتماعی دگرگون شد. مسیحیت در ایران نیز از این دگرگونی دور نماند. کلیه میسیونرهای خارجی ناگزیر به ترک ایران شدند. همین عامل موجب شد که رهبران کلیساهای مختلف، بدون اتکا به میسیونرها ، جد و جهد بیشتری در تحکیم مبانی تعلیمی و عقیدتی کلیسا بکنند. آموزشگاههای الهیات تأسیس شد و کتابهای بیشتری در زمینه الهیات مسیحی منتشر گردید.
با برچیده شدن ظاهری بساط ابتذال از شئون مختلف اجتماع و در اثر برخی سرخوردگیهای اجتماعی، ملی و فرهنگی و از همه مهمتر مذهبی در افراد و در کل جامعه چیزی نگذشت که ایرانیان بهجستجوی راه حل متفاوتی بر آمدند و بسیاری به نیاز عمیق خویش برای رهایی درونی و خانوادگی و حتی ملی پی بردند. از این رو حال شروع نمودند تا سایر صداها را نیز در جامعه تک صدایی و تک مذهبی ایران تجربه کنند و یا حداقل بشنوند. کلیساها خیلی زود با مراجعین جدیدی روبرو شدند. تعداد اعضای کلیساها افزوده شد و مردم به مسیحیت علاقه بیشتری نشان دادند. اگر بخواهیم با دیدی تحلیلگر به موضوع بنگریم، باید بگوییم که چنین استقبال جدیدی (با اینکه تعداد مراجعین به کلیساها نسبت به کل جمعیت کشور، هنوز ناچیز است)، عمدةً به علت ایجاد ناگهانی علاقه مردم به مسیحیت نیست! علت این امر را باید در واکنشهای روانشناختی مردم به مسائل اجتماعی جستجو کرد و نیز تشنگی درونی آنان برای خدا و پاسخی حقیقی به رنجهایشان. این خود بحثی است مبسوط که در این دوره کوتاه، مجال بررسی آن نیست. ناگفته نماند که برخی بخاطر نبود تفریحات سالم دیگر، برخی بخاطر روحیه شاد حاکم بر کلیساها، برخی بخاطر احساس تعلق به یک ”گروه“ و پذیرش از سوی آن، برخی بهعلت جذب شدن به نوعی ”فرهنگ نسبتا غربی“ موجود در کلیساها، و البته بسیاری نیز طبعاً از سر اخلاص به مسیحیت گرویدند.
از اواسط دهه هشتاد قرن بیستم، پدیدهای جدید بر جامعه ایران سایه افکند: مهاجرت به خارج! دیری نپایید که اعضای کلیساهای مختلف نیز به خیل مهاجران پیوستند. مراجعین جدیدی جای آنها را گرفتند. آنها نیز رفتند. امروزه کلیساهای ایران در خانه ها و جمع های زیر زمینی از طریق رادیو، اینترنت، برنامه های شبکه های مسیحی تلوزیونی ، ملاقات های فردی خادمین و شبانان و نیز تعدادی از طریق کلیساهایی که هنوز توسط دولت مجبور به تعطیلی نشدهاند در حال رشد بسیار بسیار چشمگیری است این رشد بیشتر از تمامی ادوار تاریخ ایران از زمان ورود مسیحیت به فلات ایران تا به امروزاست و هزاران هزار نفر به جمع این نهضت و جنبش خود جوش می پیوندند و با عیسای مسیح ملاقات میکنند. ناگفته نماند که اکثر اعضای مهاجر مسیحیان ایرانی ، در کشورهای جدید محل اقامت خود، گروهها و کلیساهای فارسیزبان دایر کردهاند و به خوراک دهی روحانی ایمانداران ایرانی مشغولند و بسیاری از مهاجرین ایرانی خارج کشور را به خود جذب میکنند.
در سالهای اخیر، محدودیت و سختگیری بیشتری بر کلیساها اِعمال میشود و این امر موجب شده تعداد مراجعین به کلیساهای تبشیری داخل کشور تحت کنترل در آید اما بر دامنه فعالیتهای بشارتی زیر زمینی و پنهان و درون خانوادهها افزوده شود امروزه وقتی شخصی در خانوادهای به مسیح ایمان می آورد دردرون خانواده سایرین نیز به مسیح میپیوندند و سپس اقوام و آشنایان به این حقیقت یافتگان افزوده میشوند. همانطور که گفته شد، ایرانیان مسیحی در خارج از کشور نیز کلیساهایی دایر کردهاند و فعالیت تبشیری گستردهای میان ایرانیان مهاجر دارند و در میان بسیاری به کلیساهای مسیحی چه ایرانی و چه خارجی میپیوندند.
کلیساهای فعال در ایراناز اوائل قرن ۲۰ تا به امروز
پس از روی کار آمدن دودمان پهلوی و استقرار نظم و امنیت در کشور، مسیحیان ایران و میسیونرهای خارجی از آزادی بسیاری برخوردار شدند. در این مدت، علاوه بر کلیساهای سنتی قدیمیکه امروزه شامل ارمنیان و آسوریان ایران میگردد (ما آنها را کلیساهای قومی مینامیم)، کلیساهای دیگری نیز بهدنبال فعالیت میسیونرها تشکیل شد (که ما آنها را کلیساهای تبشیری مینامیم). در اینجا از مجموعۀ کلیساهای مهمی که در سدۀ اخیر در ایران وجود داشتهاند نام میبریم و توضیح مختصری در مورد آنها میدهیم.
کلیساهای قومی و غیرپروتستان
منظور از کلیساهای قومی، آن دسته از کلیساها میباشد که فقط در میان اقلیت قومی خاصی در ایران فعالند. این کلیساها هیچ فعالیت تبشیری در میان مسلمانان ندارند. در اینجا به کلیساهایی که فقط مختص خارجیان مقیم ایران میباشند، اشاره نشده است.
کلیسای گریگوری ارمنی
ارمنیان از قرن چهارم میلادی از کلیسایی مستقل برخوردار بودند که شرح آن در فصلهای اولیه آمد. ارمنیانی که به ایران کوچانیده شدند، در شهرهای مختلف کلیساهایی زیر نظر اسقف اعظم خود دایر کردند. این کلیساها هنوز نیز در میان ارمنیان فعالند.
کلیسای کاتولیک ارمنی
عدهای از ارمنیان در سدههای اخیر به مذهب کاتولیک گرویدند که هنوز نیز شماری از آنان در ایران باقی هستند و به این کلیسا تعلق دارند.
کلیسای شرق آشور
کلیسای شرق آشور یا کلیسای نستوری، بازماندۀ کلیسای ایران باستان است. هنوز چند هزار نفر از نستوریان در ایران باقی ماندهاند و متعلق به این کلیسا میباشند.
کلیسای کاتولیک کلدانی
در مورد این کلیسا قبلا توضیح داده شد. این کلیسا دارای یک مرکز آموزش عالی بهنام «کانون یوحنا» بود که به نشر منابعی برای تربیت کشیش مبادرت ورزیده است.
کلیساهای تبشیری پروتستان
منظور از کلیساهای تبشیری پروتستان آن دسته از کلیساهایی هستند که در میان مسیحیان از کلیساهای سنتی و/یا در میان مسلمانان فعالیتهای تبشیری دارند. در اینجا فقط از مهمترین این کلیساها نام میبریم.
کلیسای انگلیکن
این کلیسا در ایران به کلیسای اسقفی معروف است. در مورد چگونگی آغاز آن در بخشهای قبلی این فصل توضیح داده شد. در حال حاضر، این کلیسا در تهران و اصفهان و شیراز دارای شعبه میباشد. اقدامات کلیسای انگلیکن در جهت انطباق مسیحیت با فرهنگ ایرانی شایان توجه است.
کلیسای پرزبیتری
کلیسای پرزبیتری در ایران به کلیسای «انجیلی» معروف است. این کلیسا تحت نظر یک شورا اداره میشود و جلسات آن در محلهای مختلف به زبانهای ارمنی و آسوری و فارسی دایر است. کلیسای پرزبیتری در تهران دارای چند شعبه است و در مشهد و تبریز و ارومیه نیز شعبه دارد.
کلیسای پنطیکاستی آشوری
در اوائل قرن بیستم، شماری از آسوریان ایران، خصوصاً در ارومیه، به جنبش پنطیکاستی پیوستند. این دسته از آسوریان امروزه اقلیت بسیار ناچیزی را در میان آسوریان ایران تشکیل میدهند و عمدتاً در تهران و ارومیه و کرمانشاه زندگی میکنند.
کلیسای برادران ارمنی
در اوائل سده بیستم، عدهای از ارامنه به جنبشی پیوستند که «کلیسای برادران» نامیده میشد، لذا «کلیسای برادران ارمنی» خوانده شدند. این کلیسا هنوز در تهران فعال است.
کلیسای برادران برای نخستین بار در ایران توسط دکتر سعید خان کردستانی تشکیل یافت و جلسات آن به فارسی بود.
کلیسای جماعت ربانی
در اواسط دهۀ پنجاه قرن بیستم، یکی از اعضای کلیسای برادران ارمنی که از تجربۀ پنطیکاستی برخوردار شده بود، در منزل خود گروهی مستقل عمدتاً متشکل از ارمنیان تشکیل داد. در اوائل دهۀ شصت، این گروه تحت نام کلیسای فیلادلفیا متشکل شد و خیلی سریع در میان ارمنیان و آسوریان و بعد مسلمانان گسترش یافت. در اوائل دهۀ هفتاد، این کلیسا رسماً به مجمع جهانی «کلیساهای جماعت ربانی» پیوست، گرچه هویت قانونی مستقل خود را در ایران حفظ کرد. این کلیسا پس از انقلاب اسلامی فعالترین گروه مسیحی بوده است. این کلیسا در سه نقطه تهران و در شهرهای ارومیه و رشت و اصفهان و اهواز و شاهین شهر و احتمالاً چند شهر دیگر شعبه دارد.
کلیساهای خانگی و زیرزمینی
با توجه به محدودیتهای دولتی و تعصبات مذهبی قشر حاکم هر روز بر فشار اعمال شده بر کلیساها افزوده گردید و بسیاری از این کلیساهای پروتستان بشارتی فعالیتهای خود را در زمینه بشارت انجیل به مسلمانان محدود نمودند و در پاره ای موارد حبس و اعدام و تبعید وسایر جفاهای اعمال شده بر رهبران این کلیساها و نیز ایمانداران مسلمان تبار این کلیساها باعث گردید که بسیاری از این ایمانداران به کشورهای غربی مهاجرت نمایند و یا فعالیهای خویش را محدود نمایند اما خصوصا در دهه اخیر با بهره گیری از فن آوری جدید اینترنت و خصوصا شبکه های تلوزیونی و رادیویی مسیحی به زبان فارسی کلیساهای مستقل و خود جوش خانگی بسیاری در جای جای ایران و نیز سایر کشورهای فارس زبان ایجاد گردیده و روند رشد بسیار بسیار سریع این کلیساها باعث گردیده است که مسیحیت بار دیگر تبدیل به پدیدهای فراگیر در سطح جامعه گردد.
این کلیساها عموما بر مبنای تعلیمی مذهب پروتستان هستند و گرایش درون فرقه ای آنان از نوع کلیساهای بشارتی کاریزماتیک است که میتوان بطور عمده به نوعی آنها را دنباله رو جریان تعلیمی کلیسای پنطیکاستی جماعت ربانی دانست البته روند تعلیم انجیلی نیز دیگر همتای عقیدتی این کلیساهای خانگی و خودش است که جلسات خود را در منازل ایمانداران برگزار میکنند. با توجه به خصوصیات فرهنگی ایرانیان چشمگیر ترین نوع حرکت کلیسایی که بسیار با فرهنگ و خصوصیات شخصیتی ایرانیان در وفاق قرار دارد نوع کلیساهای بشارتی کاریزماتیک یا همان پنطیکاستی است و این خصوصیت کلیساهای خانگی ایران را در این دوران( قرن ۲۱) به کلیساهای نامبرده و جریانات زیرزمینی و خانگی کلیساهای کتاب اعمال رسولان بسیار شبیه ساخته است.
با فاصله گرفتن از تشکیلات پروری و نظام سلسله مراتبی کلیسایی سنتی، کلیسای امروز ایران با سرعتی سریعتر از تمامی ادوار گذشته خود به پیش میرود و روحیه خود جوش و خالصانه پیغام انجیل در این کلیساهای خانگی با ماهیتی بسیار شبیه به ماهیت کلیسای اولیه در عهد جدید، قلوب ایرانیان را لمس کرده و رفته رفته مسیحیت خود را به عنوان رقیبی جدی در کنار سایر تفکرات رایج در ایران زمین هویدا میسازد.
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387ساعت 12:27 توسط راحاب نظر بدهید
--------------------------------------------------------------------------------
تاریخ کلیسای ایران در قرنهای 15و 16
واحد ۲- سرگذشت تلخ کلیسای نستوری از ۱۴۰۵ به بعد
محدود شدن کلیسای نستوری
حملۀ تیمورلنگ ضربۀ نهایی را بر پیکر نحیف و رنجور کلیسای بیمار نستوری وارد آورد. بعد از این دوره، در قرنهای پانزدهم و شانزدهم، کلیسای نستوری از لحاظ جغرافیایی محدود شد به منطقۀ محصور میان آذربایجان و کردستان بزرگ. مقر پاتریارخ نیز در مواقع امن، شهر بغداد بود و در مواقع جنگ، موصل یا اورمیه یا مراغه.
کلیساهای بسیاری از شهرها در قرن شانزدهم از میان رفت. از کلیساهای ذیل، آخرین ذکری که به میان آمده، مربوط به سالهای یادشده میباشد: تبریز سال ۱۵۵۱، بغداد سال ۱۵۵۳، نصیبین سال ۱۵۵۶، اربیل قرن شانزدهم. به این ترتیب، کلیسای نستوری از قرن هفدهم به بعد، محدود شد به آنچه که آذربایجان غربی است و کردستان بزرگ.
اما متأسفانه در آنجا نیز راحتی و آرامش به ایشان روی ننمود. آزار و کشتارهای دستجمعی بهدست کردها از یک سو، و شقاق و جدایی از داخل از سوی دیگر، بقایای ناچیز این کلیسا را ضعیفتر ساخت.
منشأ کلیسای شرق آشور و کلیسای آشوری کلدانی
ماجرای این شقاق به این صورت بود که وقتی در سال ۱۵۵۱، پاتریارخ شمعون بارماما درگذشت، برادر زادۀ او، شمعون دنها به پاتریارخی برگزیده شد. اما برخی از اسقفان این انتخاب را نپذیرفتند و رأساً شخصی بنام یوحنا سولاکا را به پاتریارخی برگزیدند. به این ترتیب، دو پاتریارخ بهطور همزمان وجود داشت. سولاکا برای تحکیم موقعیت خود به پاپ متوسل شد. پاپ و کاتولیکها او را بهگرمی پذیرفتند و او در حضور پاپ، اعتقادنامه کاتولیکی را پذیرفت (۱۵۵۳). او به موطن خود بازگشت و مسیحیان پیرو خود را نیز وارد این کلیسای «جدید» کرد. بهطور خلاصه، از آن پس کلیسای نستوری، به دو بخش تقسیم شد: کلیسای نستوری (شرق آشور امروزی) به رهبری پاتریارخهایی که همگی عنوان واحد مارشیمون را به خود دادند؛ و کلیسای کاتولیک کلدانی که وابسته و متحد با رُم بود ( Uniate ) ، به رهبری پاتریارخهایی که عنوان واحد الیاس را به خود دادند. مقر کلیسای کلدانی در شهر موصل و مقر پاتریارخ نستوری، اورمیه و بعد از سال ۱۸۲۶، شهر قودشانی بود که تا جنگ جهانی اول در همان شهر باقی ماند.
به این ترتیب، کلیسای نستوری قدیم، با این شقاق و کشتارها و آزارهای فجیع کردها، تبدیل به کلیسایی کوچک گشت که از لحاظ جغرافیایی در مثلث دریاچه وان، دریاچه اورمیه، و شهر موصل قرار داشت.
«آسوریان!» و خدمات میسیونرها به ایشان
اما از سال ۱۸۲۰ به بعد، این «بقیۀ» کوچک کلیسای بزرگ امپراطوری ساسانی، وارد مسیر جدیدی شد که از تلخی سرنوشت آن موقتاً اندکی کاست. در این سال، یکی از کارمندان بلندپایه کمپانی هند شرقی بنام کلاد جیمز ریچ( Claud James Rich ) که در بغداد اقامت داشت و به باستانشناسی ذیعلاقه بود، به هنگام کار در نزدیکی نینوی، به وجود این مسیحیان فراموششده پی برد، گرچه اینان با کاتولیکها تاحدی در تماس بودند. برای ریچ بسیار هیجانانگیز بود که مسیحیانی را کشف کند که به همان زبانی سخن میگفتند که عیسی مسیح سخن میگفت. از این تاریخ به بعد، میسیونرهای انگیسی و آمریکایی به کمک این مسیحیان فراموششده آمدند.
شاید بتوان افتخار مقام نخستین میسیونر برای این قوم فراموششده را نصیب کشیش جوزف وُلفِ انگلیسی ( Joseph Wolff ) نمود. او یک نسخه از عهد جدید سریانی را یافت و با خود به انگلستان برد و توسط انجمن کتب مقدسه انگلستان ( British and Foreigh Bible Society ) به چاپ رسانید و در سال ۱۸۲۷ آن را در اورمیه و اطراف آن توزیع نمود. در ضمن، حضور و فعالیتهای او باعث شد که برخی دولتهای غربی به حمله کردها به نستوریان، در سال ۱۸۳۰ به دولت عثمانی شکایت کنند و دولت عثمانی نیز به این شکایت ترتیب اثر داد و کردها موقتاً از آزار این مردم بیپناه دست برداشتند. کشتاری نیز باز در سال ۱۸۴۲ بدست کردها صورت گرفت.
از سال ۱۸۴۲، کلیسای انگلستان کشیشانی را مأمور رسیدگی به امور نستوریان نمود. فعالیت این افراد، بخصوص کشیشی بنام جرج پرسی بادگر ( Rev. George Percy Badger ) منجر به ایجاد «میسیون اسقف اعظم کانتربوری برای مسیحیان آسوری» در سال ۱۸۸۱ گردید. مقر این میسیون ابتدا در اورمیه بود و در سال ۱۹۰۳ به شهری در نزدیکی دریاچه وان (ترکیه) منتقل شد. از میان خادمین برجسته این میسیون، باید از کشیش ارشد ویگرام ( Canon W.A. Wigram ) نام برد که بین سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۲ خدمت کرد. نامگذاری این میسیون به نام مسیحیان «آسوری» باعث شد که از این تاریخ به بعد این مسیحیان در همه جا تحت عنوان آسوری یا آشوری شناخته شوند. هدف این میسیون مطلقاً تغییر عقاید نستوریان نبود بلکه هدف کمک به «اصلاح کلیسا از داخل» بود.
در قرن نوزدهم، میسیونهایی از کلیسای لوتری دانمارک، کلیسای لوتری نروژ، کلیسای باپتیست نزد آسوریها آمدند.
در سال ۱۸۲۷ تعدادی از آسوریها به روسیه گریختند و به کلیسای ارتودکس روس پیوستند. در سال ۱۸۹۸ نیز یک هیأت آسوری به روسیه رفت و در مقابل کمک روسها قول داد که به کلیسای ارتودکس ملحق شود. روسها نیز در اورمیه کلیسا و مدارسی بنا کردند. اما این اقدامات به نتیجهای نرسید و آسوریها کماکان نستوری باقی ماندند.
کمک خارجی به آسوریها و کلیسای نستوری، همواره امری دشوار بوده است. مسألهای که وجود دارد، اینست که برای آسوریهای نستوری نه فراموش کردن گذشته تاریخیشان و پیوستن کامل به یک کلیسای خارجی ممکن است، و نه کلیسای نستوری ماهیتاً قادر است نیازهای مسیحیان خود را برآورده سازد. درضمن، چه کمک روحانی و کلیسایی میتوان کرد به ملتی که نه سرزمینی از آن خود دارد و نه میداند فردا در کدام نقطه جهان زندگی خواهد کرد!
مصائب آسوریان
وقوع جنگ جهانی اول، نظم کهنی را که قرنها موقعیت ژئوپولیتیک جهان را شکل داده بود، بکلی بهم ریخت و تقسیمبندی سیاسی جدیدی بوجود آورد. یکی از اثرات و نتایج این جنگ، که به بحث ما مربوط میشود، فروپاشی امپراطوری عثمانی بود که نزدیک به پنج قرن، بخش بزرگی از جهان را، از اروپای شرقی گرفته تا خاورمیانه عربی و شمال آفریقا را تحت سلطه داشت. از بقایای این امپراطوری دولت جدید ترکیه تشکیل شد.
در گیرودار جنگ جهانی اول، ملت نستوری به همراه سایر مسیحیانی که در سرزمینهای عثمانی زندگی میکردند، زحمات و مصائب دلخراشی را متحمل شدند. حکومت عثمانی همان حالتی را درقبال مسیحیان داشت که ساسانیان و بعدها اعراب داشتند. از آنجا که حکومت عثمانی، با روسیه در جنگ بود و ظن آن میرفت که مسیحیان با روسیه تزاری همکار کنند، ایشان را از خانه و کاشانه راندند و یا قتل عام کردند. قتل عام یک و نیم میلیون ارمنی در این سالها فجیعترین اتفاق این دوره میباشد که متأسفانه کمتر از آن یاد میشود.
آسوریان یا نستوریان مقیم سرزمینهای تحت سلطه عثمانی نیز آزار فراوان دیدند. در اثر این مصائب، ایشان به نواحی اورمیه، به یک اردوگاه نظامی روسی پناه آوردند. با وقوع انقلاب سرخ در روسیه و خروج نظامیان روس از این منطقه، آسوریان چارهای ندیدند جز حرکت بسوی جنوب عراق و پناهآوردن به نیروهای انگلیسی که بطرف شمال در حال پیشروی بودند. بسیاری در راه تلف شدند.
در همین اثنا، جنگ پایان یافت. حکومت مستقل عراق تشکیل شد اما انگلستان ناظر بر امور بود. آسوریها عمدۀً در حوالی موصل و کرکوک اسکان داده شدند. بعضی از آنان در ارتش انگلیس مستقر در عراق ثبت نام کردند و در چند مورد مسلمین را کشتند. کمکم آتش خصومت میان مسیحیان و مسلمین افروخته شد. دولت انگستان نگران آینده این گروه کوچک مسیحیان بود. از همان اوائل دهه ۱۹۲۰ دولت انگلستان در پی یافتن جایی برای اسکان دائمی آسوریان بود. کشورهای نوپای خاورمیانه عربی و برخی کشورهای آمریکای لاتین مورد نظر بودند. پس از تحقیقات و بررسیهای مختلف، با نظر جامعه ملل قرار شد اینان در دشتی در شمال سوریه اسکان داده شوند و هزینه شهرسازی را با کمک چند کشور تهیه کنند. اما متأسفانه بعلت وضع نابسامان سیاسی و اقتصادی کشورها بعد از جنگ جهانی اول، این طرح به مرحله اجرا در نیامد. با تعهد پادشاه وقت عراق مبنی بر تأمین امنیت آسوریان، ایشان در عراق باقی ماندند. گروه دیگری از ایشان نیز همچون گذشته، در حوالی اورمیه به زندگی ادامه دادند.
در حال حاضر، تعداد زیادی از آسوریان به کشورهای غربی، خاصه ایالات متحده مهاجرت کردهاند.
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387ساعت 12:26 توسط راحاب نظر بدهید
--------------------------------------------------------------------------------
بخش 3 : تاریخ کلیسای ایران از ۱۲۵۸ میلادی تا حال
واحد ۱- کلیسای نستوری در زمان مغولها و تیمورلنگ(۱۲۵۸ - ۱۴۰۵ )
مغولها
اقوام و قبایل ساکن آسیای مرکزی (قبایل ترک و تاتار و مغول) از قرون اولیه مسیحیت همواره تلاش داشتند از شرق بسوی چین، و از غرب بسوی خاورمیانه، روسیه و اروپای شرقی نفوذ کنند و زمینهای بیشتری را برای زندگی چادرنشینی و گلهداری بدست آورند. این حرکت بسوی غرب را در زمان ساسانیان بهصورت هجوم هیاطله (هپطالیان) دیدیم. در دوره خلفای عرب نیز ترکها ابتدا بهصورت مسالمتآمیز در مقام مزدور در خدمت خلفا بودند و بعد بهصورت مهاجم تبدیل به حکمرانان واقعی خلافت گردیدند. اما با هجوم مغولها نه فقط خلافت خلفای عرب در بغداد خاتمه یافت، بلکه چهرۀ بخش مهمی از دنیای آن روزگار نیز بکلی دگرگون شد.
تهاجم مغولها به رهبری چنگیزخان (۱۱۶۲-۱۲۲۷) آغاز شد و با فتوحات هلاکوخان در سال ۱۲۵۸ و فتح خاورمیانه تکمیل گردید. مغولها بواسطۀ شیوۀ خاص زندگی خود (چادرنشینی و بیابانگردی) از تحرک غیرقابل تصوری برخوردار بودند، طوری که طبق روایات باقی مانده، «خبر نزدیک شدن ایشان با دیده شدنشان پشت دروازه شهر، همزمان بود.» شیوۀ جنگی ایشان در خشونتی مافوقتصور خلاصه میشد. تصرف مرو با قتل عام حدود ۰۰۰ر۳۰۰ر۱ نفر همراه بود. در تصرف نیشابور، چیزی بیش از یک و نیم میلیون نفر کشته شدند و فقط ۴۰۰ نفر از اهالی شهر که صنعتگران ماهر بودند زنده نگهداشته شدند و به مغولستان فرستاده شدند. وقتی بغداد بدست هلاکوخان فتح شد (۱۲۵۸)، هشتصد هزار نفر از اهالی شهر قتل عام شدند. برای اولین بار کسی جرأت میکرد به روی خلیفه اسلام دست بلند کند. هلاکو خلیفه و دو پسرش را بهطرز فجیعی کشت. او بلحاظ لطفی که به مسیحیان داشت، ایشان را در یک کلیسا گرد آورد و دستور داد ایشان را نکشند (همین امر حکایت از تعداد اندک مسیحیان بغداد در این زمان دارد
مسیحیت در دوره استیلای مغول
خانهای مساعد نسبت به مسیحیت (تا ۱۲۹۵)
مغولها بعنوان یکی از اقوام آسیای مرکزی، در اثر فعالیتهای تبشیری کلیسای نستوری با مسیحیت آشنا بودند. عدهای از آنان نیز مسیحی بودند. چنگیزخان و پسرش که جانشین او شد، گرچه مسیحی نبودند اما نظر مساعدی نسبت به مسیحیت داشتند. دو خان بعد از ایشان (قویوق خان و مانگوخان) گفته شده که مسیحی بودند. به گفتۀ مورخ کلیسا، ابوالفرج (بارهبرائوس، ۱۲۲۶-۱۲۸۶)، «او (قویوقخان) یک مسیحی واقعی بود. اردوگاه او پر بود از اسقفان و کشیشان و راهبان.» او مسیحیان بسیاری را به خدمات اداری گمارد و پزشکان ایشان را به خدمت درآورد. در مورد مانگوخان نیز یک مورخ مسلمان گفته که «او پیرو و مدافع مذهب عیسی بود.»
هلاکوخان که فاتح ایران و بغداد بود، همسری مسیحی داشت بنام «دُقوز خاتون». میگویند مادرش، سارکوتیباجی نیز مسیحی بوده است. از اینرو، وقتی زمام امور ایران و خاورمیانه را بدست گرفت، به مسیحیان آزادیای اعطا کرد که در تمام طول حیات مذهبیشان از قرن اول تا آن زمان نداشتند. در دوره هلاکوخان و پنج خان بعدی، مسیحیت دین ممتاز و اسلام دین مغضوب بود. کلیساها و دیرها بنا شد. اما برخی ازمسیحیانی که بویی از اخلاقیات مسیحی نبرده بودند، کوشیدند قرنها حقارت را «جبران» کنند. آنان در ماه رمضان در ملأ عام شراب نوشیدند و آن را بر لباس مسلمین پاشیدند یا بر مدخل مساجد ریختند. صلیب را در کوچهها میگرداندند و کسبه را مجبور میکردند به آن ادای احترام کنند و بسیاری اعمال ضد مسیحی دیگر!
نظر مساعد خانهای مغول نسبت به مسیحیت بر تصوراتی واهی بنا شده بود. بنظر برخی محققین، ایشان چون خود بیدین بودند و در بدو هجوم به غرب آسیا با مسلمین میجنگیدند، اسلام را دین دشمن میپنداشتند و از آنجا که قرابتی با مسیحیت داشتند، پنداشتند که مسیحیت آنان را به پیروزی رسانده است.
میگویند که پاپ الکساندر چهارم نامهای به هلاکوخان نوشته و ضمن تشویق او به دریافت غسل تعمید، گفتهاست: «ملاحظه کن که مسیحیت چقدر بر قدرت تو خواهد افزود اگر سربازان مسیحی، تو را در جنگ علیه سارازانها (مسلمین) یاری کنند، چنانکه به فیض خدا خواهند کرد. بدینسان، هم قدرت دنیایی خود را فزون خواهی ساخت و هم شکوه جاودان را نصیب خود خواهی کرد.» گویا پاپ در نظر داشت هلاکوخان را به شیوه کاتولیکی تعمید دهد، غافل از اینکه اگر هلاکوخان میخواست مسیحی شود، حتماً به رسم نستوریان تعمید میگرفت.
اتفاق مهمی که در این دوره روی داد، پاتریارخ شدن شخصی است که به یهباَلَهه سوم معروف شده است. او یک کشیش چینی بود که به قصد زیارت اورشلیم از ایران میگذشت. در راه نزد پاتریارخ نستوری آمد که دِنهای اول نام داشت (۱۲۶۵-۱۲۸۱). دنها چنان تحت تأثیر شخصیت یهباَلَهه قرار گرفت که او را قانع کرد که به اورشلیم نرود. وقتی دنها درگذشت، یهباَلَهه را به اتفاق آراء بعنوان پاتریارخ برگزیدند. او در دورهای بسیار دشوار، کلیسای نستوری را رهبری کرد (۱۲۸۱-۱۳۱۷) و با لیاقت و کفایت تمام، هرچه در توان داشت، انجام داد. در طول پاتریارخی او بود که ملاطفت خانها به جفایی بنیانبرانداز تبدیل شد. یکی از وقایع مهم دوران پاتریارخی او، اعزام سفیر به دربار پاپ میباشد. ارغونخان صلاح دید که با مسیحیت غرب تماس برقرار کند. به پیشنهاد یهباَلَهه، راهبی چینی که همراه او از چین آمده بود، به این مأموریت اعزام شد. این راهب صئومه نام داشت. وقتی صئومه به رُم رسید، پاپ وقت درگذشته بود، ولی کاردینالها او را پذیرفتند و عقاید او و کلیسای ایران را جویا شدند. او گفت که کلیسای ایران را «مار توما، مار ادای و مار ماری بنیان گذاشتهاند.» سپس اعتقادنامه کلیسای نستوری را خواند که اساساً همان اعتقادنامه نیقیه بود. اما افزود که «مسیح دو طبیعت، دو ذات و یک شخص» میباشد و اینکه روحالقدس فقط از پدر صادر میگردد. وقتی بحث عقیدتی درگرفت، صئومه با کاردانی فراوان گفت که برای تکریم پاپ آمده، نه برای مباحثه! مدتی بعد، وقتی پاپ انتخاب شد (نیکلاس چهارم)، او از دست پاپ، عشاء ربانی دریافت کرد و او را «جاثلیق و پاتریارخ مردم غرب» نامید. به این ترتیب، او را فقط همردیف پاتریارخ نستوری قرار داد، نه برتر از او.
اما ورق برگشت!
اما چیزی نگذشت که چند شکست سپاهیان مغول از مسلمین، و شکست آخر صلیبیون در عکا در سال ۱۲۹۱ بدست مسلمین، ثابت کرد که مسیحیت دین پیروزی دنیایی و جنگ و جدال همانند اسلام نیست. لذا پس از درگذشت آخرین ایلخان مسیحی ایران، یعنی غایخاتو در سال ۱۲۹۵م.، غازانخان که مسلمان بود، بجای او برگزیده شد و رقیب مسیحی او بهقتل رسید.
غازانخان، هم بنابر تمایل شخصی و هم در اثر فشار عمومی، خیلی زود یعنی در سال ۱۲۹۶، فرمان تخریب کلیساها، موقوف شدن مراسم کلیسایی، و قتل رهبران مسیحی را صادر کرد. در برخی شهرها این فرمان دقیقاً اجرا شد و در برخی دیگر، در اثر پرداخت هدایا و رشوه، اجرا نشد! پاتریارخ یهباَلَهه متحمل رنج و تحقیر بسیار شد. این کشتار و آزار در اثر میانجیگری هایتون، پادشاه ارمنستان متوقف گردید. میتوان گفت که این جفا کمتر از یک سال بطول انجامید. غازانخان با پرداخت پنجهزار دینار به یهباَلَهه، کوشید خسارات وارده به مسیحیت بغداد را جبران کند اما اقدامی در مورد سایر شهرها بعمل نیامد. یهباَلَهه اجازه یافت که صومعه جدیدی در مراغه بنا کند.
اما بهطور خلاصه میتوان با قطع و یقین گفت که در پایان قرن سیزدهم، بسیاری از کلیساهای نستوری از صحنه حذف شدند و دیگر ذکری از آنان به میان نیامد. در اثر جفای خانها و آزار و اذیت و تحقیرهای مسلمینی که میخواستند اهانتهای چند سال گذشته مسیحیان را تلافی کنند، بسیاری از مسیحیان یا مسلمان شدند، یا ترک وطن اختیار کردند یا کشته شدند.
پس از درگذشت یهباَلَهه در سال ۱۳۱۷، پاتریارخهایی به این مقام انتخاب شدند که طول مدت خدمتشان دقیقاً معلوم نیست و مورخین معتقدند که در بسیاری از دورهها این مقام خالی مانده است. حتی در برخی موارد، تصدی این مقام موروثی گشته است. کلیساها در سراسر ایران از میان رفت و طبق اطلاعات موجود، فقط در شهرهای بغداد، موصل، اربیل، نصیبین، دیاربکر، مَیفرقاط، ماردیس، تبریز، اورمیه(ارومیه امروز) و مراغه کلیسایی وجود داشته است. طبق این فهرست، فقط سه شهر در محدوده ایران امروزی دارای کلیسای بوده است.
اما این پایان غمها و رنجها نبود. با تصرف کامل ایران در سال ۱۳۹۵ توسط تیمورخان، باقیمانده مسیحیت سالهای پیشین نیز از صفحه روزگار محو شد. مسیحیان باقیمانده یا در اثر فشار و جفا مسلمان شدند یا به کردستان گریختند و ملتی را تشکیل دادند که امروزه «آسوری» نامیده میشود.
کلیسای نستوری خارج از ایران
در هندوستان
طبق مندرجات سفرنامه مارکوپولو که بین سالهای ۱۲۷۰ تا ۱۲۹۵ در مشرقزمین به سیر و سیاحت پرداخت، در هندوستان مرکزی، شش حکومت وجود داشت که سه تای آن مسلمان و سه تای دیگر مسیحی بودند. او گزارش کرده که مسیحیان هندوستان، مسیحیت خود را مدیون تومای قدیس میباشند و اینکه بسیاری برای زیارت مقبره او به میلاپور میرفتهاند.
ژان دو مونته کُرْوینو ( Jean de Monte Corvino ) ، فرستادۀ پاپ نیکلاس چهارم (۱۲۸۸-۱۲۹۲، همان پاپی که فرستاده یهباَلَهه را پذیرفت) نیز میگوید که در سر راه خود به چین، چند ماهی در هندوستان مانده و در جنوب هندوستان چند صد نفر را تعمید داده است و کلیسای تومای قدیس را نیز دیده است. این واقعه احتمالاً مربوط به سال ۱۲۹۲م. میباشد.
اما شخصی بنام مننتیلوس ( Menentillus ) که در سال ۱۳۱۰ به هندوستان سفر کرده، مینویسد که مسیحیان و یهودیان هندوستان بسیار اندک هستند و در زحمت بسر میبرند. شخص دیگری بنام سر جان ماندِویل ( Sir John Mandeville ) که کمی دیرتر از مننتیلوس به هندوستان رفته، گزارش کرده که چیزی حدود پانزده خانۀ مسیحی در اطراف قبر تومای قدیس وجود دارد.
واسکو دو گاما، سیاح پرتغالی که برای اولین بار از راه دریا به هندوستان سفر کرد، در سال ۱۴۹۸ در بندر مالابار به «مسیحیان تومای قدیس» برخورده است که تحت نظارت مطران آنگامال بودهاند. این مسیحیان گویا هنوز با پاتریارخ نستوری در ارتباط بودهاند، زیرا میدانیم که پاتریارخ الیاس پنجم در سال ۱۵۰۳ سی اسقف را به هندوستان فرستاده است. ایشان گزارش کردهاند که در جنوب غربی هندوستان حدود سی هزار مسیحی وجود دارد. اما از این زمان به بعد، افتخار آنان به وابستگی به تومای قدیس باعث شده که دیگر تحت نظارت پاتریارخ نستوری نباشند. در سالهای بعد (که دیگر مربوط به دوره مورد مطالعه ما نمیگردد) مسیحیان هندوستان در اثر فعالیتهای میسیونرهای کاتولیک، به این مذهب پیوستهاند اما باز به مذهب قبلی خود برگشتهاند اما هیچگاه دیگر متحد نشدهاند، طوری که عدهای از آنان نستوری شدند و دیگران مذهب یونیات (شبه کاتولیک) اختیار کردند. مسیحیان امروزی در جنوب غربی هندوستان، نستوری هستند.
در ترکستان
آنچه که بر گسترش مسیحیت در این دوره در نقاط مختلف ترکستان گواهی میدهد، وجود قبوری است که در اواخر قرن نوزدهم کشف شده است. نوشته روی سنگهای این قبور به سریانی است. بسیاری از نامها نیز سریانی است اما چند اسم ترکی نیز به چشم میخورد. روی یکی از این قبور که مربوط به سال ۱۲۵۵م. است، چنین نوشته شده است: «این قبر اسقف آماست. او در ما ژوئیه در روز سَبَّت از این دنیا رفت. خداوند روح او را با روح دینداران و عادلان محشور کناد.» روی قبر دیگری مربوط به سال ۱۳۱۵ نوشته شده: «این قبر شلیحا، مفسر و معلم مشهور است که همه صومعهها را منور ساخت. او پسر پطرس، مفسر عادل حکمت بود که صدایش همچون صدای کرنا بود. خداوند روح مصفای او را با روح عادلان و پدران محشور سازد. باشد که در شادی سماوی شریک گردد.»
سرنوشت مسیحیت ترکستان نیز بعد از مسلمان شدن خانهای مغول و بعد از حمله تیمورلنگ، مشابه سرنوشت مسیحیت ایران میباشد.
در چین
همانطور که در فصل پیشین دیدیم، در قرون دهم و یازدهم، مسیحیت نستوری در چین رو به افول گذارد. اما گویا در قرن سیزدهم، تحولی مثبت رخ داده، کمااینکه شاهد هستیم که افرادی مانند یهباَلَهه سوم و راهب صئوما در آنجا خدمت میکردهاند که بعد به ایران رفتهاند.
مارکوپولو در سال ۱۲۷۱ گزارش میکند که مسیحی بسیاری در چین دیده است. ژان دو مونته کروینو نیز که در سال ۱۲۸۹ از طرف پاپ نیکلاس چهارم بعنوان میسیونر مخصوص به چین اعزام شد، نظیر همین گزارش را مینویسد. چه بسا توجه پاپ به خاور دور بخاطر سفری است که صئومه راهب چینی به رُم کرده است. ژان در سال ۱۲۹۴ به چین رسید و سالها در پکن خدمت کرد. او در سال ۱۳۰۵ نامهای به پاپ نوشت و شکایت میکرد که در آنجا نستوریانی هستند که ادعا دارند مسیحی هستند ولی از مذهب مسیحیت منحرف شدهاند و اجازه نمیدهند که مسیحیان از فِرَق دیگر حتی نمازخانه کوچکی داشته باشند. او ادعا میکند که تا آن تاریخ حدود ششهزار نفر را تعمید داده که اگر مخالفت نستوریان نمیبود، این رقم به سیهزار نفر میرسید. گزارش دیگری از همین زمان در دست است که این ارقام و این وضعیت را تأئید میکند.
این رقابت میان کاتولیکها و نستوریها تا یک قرن هم ادامه داشت تا اینکه با سرکار آمدن سلسله جدید مینگ در چین و دشمنی آنان با هر مذهب خارجی، مسیحیت در چین ریشهکن شد.
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387ساعت 12:25 توسط راحاب نظر بدهید
--------------------------------------------------------------------------------
کلیسای ایران در قرن 7- 13
واحد۳ - کلیسای نستوری در زمان خلفای عرب(۶۵۱-۱۲۵۸)
در این فصل، نخست به وضعیت مسیحیت در جوامع اسلامی خواهیم پرداخت. سپس پیشرفتهای کلیسای نستوری در در قرون ۸ تا ۱۰ و پسرفتهای آن در قرون ۱۱ تا ۱۳ را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
مسیحیت در جوامع اسلامی
آنچه که در این بخش از نظرتان خواهد گذشت، توصیفی است از وضعیت مسیحیان در تمامی سرزمینهای تحت سلطه حکومت اعراب، و فقط منحصر به مسیحیان نستوری در قلمرو سابق ساسانیان نمیگردد.
حقوق اهل ذمه
با کشته شدن یزدگرد سوم در سال ۶۵۱ در شهر دوردست مرو، حکومت ساسانی به پایان رسید. این امر به منزلۀ خاتمۀ سلطۀ دین زرتشت بعنوان دین حاکم و دین حکومت بود. در سرزمین ایران، از آن پس زرتشتیان، یهودیان و مسیحیان، هر سه دین غیرحکومتی بشمار میرفتند. وقتی اعراب بر ایران حاکم شدند، در واقع چیزی برای ایرانیان مسیحی تغییر نکرد. مسیحیت در زمان ساسانیان دین بیگانه و «دین دشمنان ایران» بشمار میرفت. اما در زمان سلطۀ عرب، فقط «یکی» از ادیان غیراسلامی تلقی میشد و در مقایسه با ادیان یهود و زرتشتی، غالباً حساسیت خاصی نسبت به آن وجود نداشت.
خراج و جزیه
اعراب مُسلِم طبق احکام قرآن، یهود و نصاری را «اهل کتاب» میدانستند و بهشرط دریافت خراج و جزیه، اجازه داشتند به دین خود بمانند (خراجْ مالیات بر مِلک بود و جزیه، مالیات مربوط به معافیت از خدمات نظامی). این در حالی است که مسلمین عرب میبایست فقط خُمس و زکات بپردازند. مسلمین غیر عرب علاوه بر خمس و زکات، میبایست خراج (مالیات بر مِلک) نیز بپردازند، اما از جزیه معاف بودند.
محدودیتهای اجتماعی و مذهبی
طبق قوانین اعراب، مسیحیان میبایست لباسهای مشخص بپوشند، و از حمل اسلحه و سوار شدن بر اسب خودداری کنند؛ در قلمرو اسلامی کلیسای جدید نمیبایست ساخته میشد، اما میشد کلیساهای قدیمی تعمیر یا از نو بنا شود. این قانونِ اخیر همیشه مورد اجرا واقع نشده، کما اینکه میبینیم در قرون هفتم تا دوازدهم، در زمان خلفای عرب، گاه کلیساهای جدیدی ساخته شده است. اما در روزگار کنونی در بسیاری از کشورهای اسلامی خصوصا ایران به شدت ساختن کلیسای جدید ممنوع است و حتی در بسیاری موارد اجازه ترمیم و مرمت بنا داده نمی شود و در اثر آن بسیاری از کلیساهایی که در اثر مهاجرت مومنین آن به کشورهای آزاد غیر اسلامی متروک میشود و یا تعداد اعضا بسیار کم می شود، کلیسا خود بخود متروکه و سپس نابود میشود و یا توسط قوانین شهری در پروژه های آبادانی شهر به دست تخریب قرار میگیرد. این موضوع خشم بسیاری از مسیحیان مصر را برانگیخته است . در ایران نیز کلیساها از این قاعده مستثنی نیستند و به محض اینکه اعضا مهاجرت می کنند و یا به دلیل فشارهای غیر مستقیم حکومتی ترجیح میدهند کمتر در ساختمانها تجمع کنند، بناهای کلیسایی یا در طرحهای شهرداری مجبور به فروش به دولت و سپس تخریب میگردند و یا به دلایل واهی ضبط و موقوف میشوند.
جایگاه مهم مسیحیان در اوائل حکومت اسلامی
در قرون اولیه اسلامی، مسیحیان بواسطۀ دانش و تخصص خود مورد احترام جامعه بودند و حتی به مناصبی در دربار گماشته میشدند. مراکز آموزشی و فرهنگی مسیحیان نستوری در نصیبین، گندیشابور و مرو به فعالیت خود ادامه میدادند و شمار زیادی پزشک، معلم، کاتب، و حسابدار در اختیار خلفا و سایر کشورهای آسیایی قرار میدادند . حتی شاعری مسیحی در اواخر قرن هفتم به دربار خلیفه عبدالملک (۶۸۵-۷۰۵) راه یافت .
در اوائل دوره خلفای عباسی (از ۷۴۹م.) ایرانیان عهدهدار مسؤولیتهای حساسی در حکومت گردیدند؛ بسیاری از این ایرانیان، مسیحی بودند.
در سالهای ۷۷۹ تا ۸۲۳، شخصی بهنام تیموتاؤس اول، پاتریارخ کلیسای نستوری بود. او توجه شدیدی به مسأله تعلیم و آموزش داشت. او به کشیشی که قرار بود به مقام اسقفی منصوب شود، چنین گفته است: «با تمام قلب خود به مدارس توجه داشته باش. بهیاد بسپار که مدرسه، مادر و پرستار پسران کلیساست.» تحصیلات بالای مسیحیان ایشان را قادر میساخت تا در دربار خلفا عهدهدار وظایف دیوانی باشند. خلیفه مأمون (۸۱۳ تا ۸۳۳) دانشگاهی بهنام «بیتالحکمت» بنیاد گذاشت که برجستهترین چهرۀ آن، دانشمند معروف مسیحی، ابو زید حُنیَن بود. بعد از حنین، سایر اعضای خاندان او عهدهدار ریاست این دانشگاه بودند. حنین که در علم و فلسفۀ یونانی بسیار متبحر بود، بیش از یکصد کتاب به عربی ترجمه کرد و آثار متعددی در زمینه دین بهرشته تحریر درآورد .
طبق گزارشهایی که از این دوره باقی مانده، مسیحیان نستوری و نیز کلیساها بسیار ثروتمند بودهاند. نقل شده که گابریِل، پزشک هارونالرشید، ثروتی خارج از حد شمارش داشته است! سیپریان، اسقف نصیبین (۷۵۴-۷۷۵) نیز کلیسایی بنا کرد که هزینه ساخت آن سرسامآور بود.
آنچه که بهطور کلی در خصوص مسیحیت این دوره میتوان گفت، اینست که وضع مسیحیان ایران در مقایسه با دوره ساسانی بهتر بود، زیرا علیرغم قوانین اسلامی در خصوص اهل ذمه، خطر کشتار مسیحیان را تهدید نمیکرده است. باید این نکته را نیز تصریح کنیم که این قوانین در بعضی از دورهها بهدقت اجرا نمیشده و در چنین مواقعی مسیحیان از آزادی نسبتاً خوبی برخوردار بودهاند. ایشان در دربار نه فقط بهعنوان کاتب و پزشک خدمت میکردهاند، بلکه گاه سمتهای حکومتی نیز به ایشان سپرده میشد، کمااینکه یک مسیحی در اواخر قرن نهم میلادی به سمت والی یک شهر مهم در نزدیکی بغداد گمارده شد که طبیعتاً موجب ناخرسندی همردیفان مُسْلِم او گردید.
تنگشدنِ فزایندۀ عرصه بر اهل ذمه
در زمان عمر دوم (۷۱۷-۷۲۰) عرصه بر مسیحیان تنگ شد. این خلیفه، بخاطر غیرتی که برای اسلام داشت، مقرراتی را که قبلاً در خصوص مسیحیان اجرا نمیشد، بموقع اجرا گذاشت. او کلیساهای نوبنیاد را تخریب کرد، مسلمین را از خراج معاف کرد و مسیحیان را مکلف به پرداخت هم خراج و هم جزیه نمود. لذا عده زیادی از مسیحیان به اسلام گرویدند. رویه سختگیرانۀ عمر بعد از او متوقف گردید.
اما با گذشت زمان و استقرار بیشتر دین اسلام، چه به جهت جنگ با بیزانس و چه به جهت تعصب و غیرت دینی، عرصه بر مسیحیان تنگتر میشد و آزارهایی به آنان روا داشته میشد، گرچه کشتاری مانند زمان ساسانیان صورت نگرفت.
در زمان خلافت مهدی، در سال ۷۸۰ آزارهایی خصوصاً نسبت به زنان رسید. علت این آزارها سوءظن به مسیحیان بهخاطر جنگ خلیفه با بیزانس بود. اما در همان حال، کلیسای جدیدی در بغداد بنا شد.
در دورۀ خلافت پرشکوه هارونالرشید نیز باز بعلت جنگ با بیزانس آزارهایی به مسیحیان رسید. گاهی نیز هارون در اثر شتابزدگی در تصمیمگیری، آزارهایی بر اساس گزارشهای اشتباه زیردستان یا حسادتهای مسیحیان دیگر روا میداشت. اما در همان حال، پزشک مخصوص او یک مسیحی بود.
در زمان خلافت مأمون (۸۱۳-۸۳۳) عده زیادی از مسیحیان در اثر فشارهای اجتماعی و نابسامانی اوضاع، به بیزانس مهاجرت کردند. امپراطور بیزانس استقبال گرمی از این عده بعمل آورد و آنان را در شهری در سواحل دریای سیاه اسکان داد.
در زمان خلافت متوکل (۸۴۶-۸۶۱) نیز مسیحیان رنج بسیار دیدند. اولاً پاتریارخ تئودوسیوس در اثر سعایت یک مسیحی برکنار شد. سپس خلیفه قوانین اسلامی را در خصوص اهلذمه بدقت بموقع اجرا گذاشت. ایشان علاوه بر اینکه میبایست وصلهای به لباس خود بدوزند تا از دیگران متمایز گردند، اجازه نداشتند روزهای جمعه به بازار بیایند و کودکانشان به مدارس مسلمین بروند یا عربی بیاموزند. قبور ایشان تخریب شد و یک صورت چوبی از شیطان به سر در خانهشان نصب شد. تعدادی از کلیساها و صومعهها نیز ویران گردید. اما گویا کسی کشته نشد. بااینحال، پزشک متوکل یک مسیحی ثروتمند بود. این امر حاکی از آنست که مسیحیان کماکان برتری فرهنگی خود را تا این زمان حفظ کرده بودند.
درضمن، برخی ستمها نیز از جانب مردم اعمال میشد. در برخی شهرها، بدون دریافت دستور رسمی از پایتخت، کلیساها و صومعهها تخریب میشد. ناگفته نماند که این آزارها و محدودیتها فقط خاص مسیحیان نبود، بلکه زرتشتیان و یهودیان و مانویان نیز مشمول این آزارها میشدند. این محدودیتها رفته رفته شدیدتر میشد طوری که در قرن یازدهم، بغیر از محدودیتهای مذکور در خصوص نوع پوشاک و سوار نشدن بر اسب، مقرر داشته شد که مسیحیان خانههاشان را بلندتر از خانههای مسلمین نسازند، صدای ناقوسها و یا قرائت کتب مقدسه خود را به سمع مسلمین نرسانند، در ملأ عام شراب ننوشند و صلیب را به نمایش نگذارند، و تشییع جنازه را مخفیانه و بدون گریه و زاری برگزار کنند.
بعد از خلافت متوکل (۸۶۱م.)، قدرت مرکزی خلفا رو به ضعف نهاد. در گوشه و کنار امپراطوری اسلامی، نوای استقلال نواخته میشد. در برخی نقاط مانند بخشهای شرقی و شمالی ایران و نیز در مصر، حکومتهایی تشکیل شد که خلیفه را فقط در ظاهر، در خطبهها و بر روی سکهها، برسمیت میشناختند اما در امور داخلی مستقل بودند.
در ضمن، خلفا برای تقویت خود، مزدوران ترک را به استخدام در آوردند. پس از مدتی، این مزدوران عنان امور را بدست گرفتند و خلفا تبدیل به آلت دست ایشان شدند، تا اینکه یکی از قبایل ترک بنام سلجوقیان، بغداد را در سال ۱۰۵۵م. متصرف شد. از این تاریخ به بعد، درستتر است گفته شود که سلجوقیان حاکمین اصلی امپراطوری اسلامی بودند و خلفای عباسی فقط رهبری مذهبی را بعهده داشتند. این وضع ادامه داشت تا اینکه هلاکوخان مغول در سال ۱۲۵۸ بغداد را فتح و خلیفه معتصم را به قتل رساند و بساط خلافت اعراب را برچید.
پیشرفتهای کلیسای نستوریدر قرون ۸ تا ۱۰
مجالی برای تجدید قوا
استیلای اعراب بر جوامعی که بهمدت چند قرن تحت سلطه ساسانیان زندگی کرده بودند، تحولی عمیق در تمام شئون زندگی اجتماعی مردم بهوجود آورد. بسیاری از معادلات حاکم بر روابط اجتماعی و سیاسی برهم خورد. کلیسای نستوریِ حکومت ساسانی نیز در این موقعیت جدید، با شرایط جدیدی مواجه شد. خطرها و تهدیدات بوالهوسانه و غیرقابل پیشبینی شاهان ساسانی نسبت به مسیحیان، جای خود را به مقرراتی نسبتاً روشن و مشخص داد، مقرراتی که گرچه محدودیتهای فراوانی برای مسیحیان و سایر اهل ذمه تعیین میکرد، اما بقا و موجودیت ایشان را لااقل در اصول، تضمین مینمود.
استقرار حکومت اعراب و فراگیر شدنِ دین اسلام و جاری شدنِ تمام و کمالِ احکام اسلامی یک شبه صورت نگرفت. از برچیده شدن نظام ساسانیان تا استحکام کاملِ نظام جدیدِ اسلامی مدتها طول کشید. در این فاصله، کلیسای نستوری مجال یافت تا نفسی تازه کند و به مسائلی بهغیر از حفظ موجودیت خود بیندیشد. بههمین دلیل، در طول سه سدۀ نخستِ حکومت خلفای عرب، کلیسای نستوری توانست در امور سازمانی و تشکیلاتی و نیز در امر تبشیر، گسترش و پیشرفت داشته باشد. اما عوامل متعددی از داخل و خارج کلیسا دست به دست هم دادند تا در سه سدۀ بعدی (سده ۱۱ به بعد) موجبات ضعف و سستی و نهایتاً اضمحلال آن را فراهم آورند.
توسعه تشکیلاتی
مجالی که در آغاز دوره حکومت اعراب پدید آمد، باعث شد که رهبریِ کلیسای نستوری بتواند در مناطق جدیدی نواحی مطرانی بهوجود آورد. لذا علاوه بر هفت مطرانی که در فصل پنجم نام برده شد، هشت مطرانی دیگر تشکیل گردید که عبارتند از مطرانیهای جندیشاپور، موصل، حلوان (همدان)، فارس، هرات، ارّان (شمال آذربایجان ایران)، ری و اصفهان، دیلم. در اوائل این دوره، کلیسای نستوری حتی مبشرینی به چین گسیل داشت که در بخشهای بعدی همین فصل به آن اشاره خواهیم کرد.
مقر پاتریارخ کلیسای نستوری در حدود سال ۷۷۵ به بغداد، پایتخت نوبنیاد حکومت عباسی منتقل شد. این واقعه در دورۀ پاتریارخی حنانیشوع دوم (۷۷۴-۷۷۹) صورت گرفت. اما عنوان پاتریارخ سلوکیهتیسفون کماکان حفظ گردید.
سؤالی که پیش میآید اینست که تشکیل این نواحی جدید اداری، در اثر فعالیتهای تبشیری بوده یا بهعلت فراغت رهبران کلیسا برای سازماندهی آن نواحی اسقفنشین که تا پیش از این زمان جزو هیچ ناحیه مطرانی نبودند؟ با توجه به وضع روحانی کلیسا و مقررات جامعۀ اسلامی، بعید بنظر میرسد که افزایش شمار مطرانیها بهعلت افزایش تعداد قابل توجه مسیحیان بوده باشد، بلکه صرفاً نوعی سازماندهی جدید اداری بهشمار میرود. همانطور که در بخش پیشین همین فصل اشاره کردیم، تعداد مسیحیان نه فقط رو به افزایش نبود، بلکه در اثر جبر که منجر به اسلام آوردن برخی گردید یا مهاجرت برخی دیگر، رو به کاهش بوده است. با اینحال، بهخاطر آرامش اوضاع، تعداد کلیساها نیز در شهرها افزایش یافت.
گسترش در خارج از فلات ایران
در عربستان
در خصوص مسیحیت نستوری عربستان اشارات اندک و پراکندهای در اسناد تاریخی باقی است. نباید از نظر دور داشت که طبق احادیث، در عربستان میبایست فقط دین اسلام حاکم باشد. پس، وجود همین اشارات پراکنده نیز باعث تعجب است.
طبق این اسناد، در سال ۶۷۶ در جنوب عربستان، شورایی به ریاست پاتریارخ گیورگیس (۶۶۰-۶۸۰) تشکیل شده؛ پاتریارخ تیموتاؤس اول اسقفی را در صنعا (یمن) منصوب کرده (اواخر قرن هشتم)؛ در سال ۹۰۱ پاتریارخ یوحنای چهارم، به نامه کشیشی در یمن پاسخ داده است؛ اشاراتی نیز به اسقفان نجران (واقع در جنوبغربی عربستان) شده است، اما از آنجا که عُمَر اول(خلیفه دوم مسلمین) مسیحیان نجرانی را به عراق منتقل کرده بوده، احتمالاً این اسقفان نجرانی، ساکن عراق بودهاند (۸۶۴ و ۹۳۵). اما میتوان با قطعیت زیاد گفت که در اواخر قرن دهم، مسیحیت دیگر در عربستان ریشهکن شده بوده است.
در غربایران
زمانی که سرزمینهای واقع در غرب ایران (مصر و فلسطین و سوریه) که جزو امپراطوری بیزانس بشمار میرفت، به دست حکومت اسلام افتاد، کلیسای نستوری ایران که اکنون جزئی از امپراطوری اسلامی حساب میشد، مجال یافت تا در این مناطق دست به تأسیس کلیسا بزند، کاری که قبلاً بخاطر مسائل سیاسی نمیتوانست انجام دهد. به این ترتیب، در اسناد تاریخی ملاحظه میکنیم که دمشق نیز در اواخر قرن هفتم به فهرست مطرانیهای کلیسای نستوری اضافه شده است. مطرانی دمشق، کلیساهایی در شهرهای منطقه دائر کرد. ناحیه اسقفنشین ترسوس تا اواسط قرن پانزدهم نیز پابرجا بود. اسقفی نیز برای شهر اورشلیم منصوب شد که بیشتر به امور زائرین نستوری میرسید، زیرا احتمالاً در اورشلیم مسیحیان نستوری اقامت نداشتند. آخرین خبری که از اسقف نستوری اورشلیم در دست است مربوط به سال ۱۶۱۶ میباشد.
در هندوستان
بهموجب مدارک و اشارات تاریخی، میدانیم که در شهرهای مختلف هند مسیحیانی بودهاند. نخستین پاتریارخ هند را پاتریارخ تیموتاؤس اول (۷۷۸-۸۲۳) منصوب کرد. پیش از آن کلیساهای هند تحت نظارت مطرانی فارس قرار داشتند. مورخ کلیسا Le Quien از چند مطرانی در هند در سال ۸۸۰ نام میبرد. این مطرانها نخست در مالابار و بعد در گرانگانورا مستقر بودند. مورخ مذکور به مطران پاتنا در سال ۱۱۲۲ اشاره میکند. از آن پس، از مسیحیت هند تا زمان مارکوپولو اطلاع دیگری در دست نداریم.
در ترکستان
وقتی در باره ترکستان سخن میگوییم، نمیتوانیم دقیقاً مشخص کنیم که کدام اقوام و قبایل ترک در آنجا میزیستند، چرا که در قرون وسطی (قرون پنجم تا پانزدهم میلادی) قبایل مختلف برای زمانی نامشخص در آنجا اقامت داشتهاند و گسترۀ این اقامت از چین و هندوستان تا به اروپای شرقی امتداد داشته است. اگر این قبایل را بهطور کلی تاتار یا مغول بنامیم، تقسیمات جزئی آن بسیار دشوار است.
آنچه مسلم است اینست که کلیسای نستوری از قرن هفتم به بعد تا حملۀ مغول، فعالیت نسبتاً خوبی در میان این قبایل داشته است. در زمان پاتریارخ تیموتاؤس اول (۷۷۸-۸۲۰) حدود یکصد مبلغ به ترکستان اعزام شدند. او در همان زمان، مطرانی برای ترکستان تعیین کرد که مقر او شهر سمرقند بود. اسقفانی نیز برای شهرهای بخارا و تاشکند تعیین شدند.
مسیحیت بخوبی در میان قبایل تاتار و مغول رواج یافت، طوری که در قرون دهم و یازدهم، چندین قبیله تاتار تماماً یا عمدۀً مسیحی بودند. حتی گویا یکی از رؤسای این قبایل مسیحی بوده است. در لشکر مغولها نیز بسیاری مسیحی بودهاند.
کلیساهای ترکستان در اثر حمله مغول از میان رفت، نه بخاطر اینکه مغولها ضد مسیحیت بودند، بلکه بخاطر اینکه روش جنگی آنها مبتنی بود بر نابودی کامل شهرها. کلیساها نیز همراه شهرها نابود میشد.
در چین
نخستین اشارهای که به مسیحیت در چین وجود دارد، به سال ۶۳۵م.، دوره پاتریارخی یشوعیهب دوم مربوط میشود. این پاتریارخ در این زمان مبلغینی را به چین گسیل داشته است. اطلاعات ما در مورد مسیحیت در چین در قرون هفتم و هشتم، وابسته به سنگنبشتهای است که به «سنگ یادبود سیانفو» معروف شده است. این ستون سنگی که سه متر ارتفاع و نود سانتیمتر عرض دارد، در سال ۱۶۲۵ توسط میسیونرهای ژزوئیت کشف شد. نوشته روی آن به زبانهای چینی و سریانی (زبان کلیسای نستوری) میباشد.
گفته میشود که در سال ۶۳۵، یک مبلغ نستوری بنام «آلوپن» با تحمل مصائب و خطرات بسیار، مسیحیت را در چین رواج داده است. در این زمان، «تایتسونگ» از سلسلۀ تانگ امپراطور چین بود. امپراطور نظر مساعدی نسبت به مسیحیت نشان داد و در سال ۶۳۸ اعلامیهای به این شرح انتشار داد: «آلوپن، راهب پارسی، که دین کتبمقدسه را از دوردست به همراه آورده، به پایتخت آمده و این دین را به حضور ما آورده است. مفهوم دین او بدقت آزموده شد. این، دینی است اسرارآمیز، عجیب، و آرام. به اساس زندگی و کمال پرداخته است. شایسته است که آن در تمام امپراطوری رواج یابد. پس باشد که خادمین آن در اینینگفانگ (میدان شهر سیانفو) صومعهای بنا کنند و بیست و یک نفر راهب تعیین شوند.» به این ترتیب، آلوپن صومعهای ساخت و تا پایان قرن هفتم، مسیحیت در ده ایالت رواج یافت و تعداد بیشتری صومعه تأسیس شد. امپراطوران بعدی، منجمله امپراطوری که در زمان او سنگ یادبود برپا شد (۷۸۰-۷۸۳)، نسبت به مسیحیت نظری مساعد داشتند.
سنگ یادبود سیانفو در سال ۷۸۱م. برپا شد. از نوشته آن مشخص است که مطران چین از مسیحیان ایران بوده، در حالیکه تعدادی از کشیشان و راهبان، چینیالاصل بودهاند. این سنگ یادبود در زمان پاتریارخی حنانیشوی دوم یا تیموتاؤس اول برپا شده است.
مندرجات این سنگ، حاوی مقداری مطالب تاریخی و مقداری مطالب عقیدتی است. از میان این نکات عقیدتی، میتوان این جملات را نقل کرد: «او حقیقتی لایتغیر و نادیده است که از ازل وجود داشته و بدون آغاز است... اینست خداوند خدای حقیقی ما، تثلیث و در ذات خود اسرارآمیز... مسیح پرجلال، شکوه واقعی خود را پوشاند و بهصورت انسان در جهان ظاهر شد...آن قدوس را باکرهای در سوریه به جهان آورد...» در این سنگنبشته اشاره شده که ستاره بیتلحم تولد مسیح را اعلام کرده و پارسیها به دیدار او شتافتهاند. در آن آمده که عهد جدید شامل بیست و هفت کتاب است. به آئین تعمید اشاره شده است. نوشته شده که کشیشان به هنگام دعا رو به شرق میکردهاند و برای زندگان و مردگان دعا میکردهاند، سر خود را میتراشیدهاند و ریش نگه میداشتهاند.
اسنادی که در میان نوشتههای کلیسای نستوری مربوط به زمان تیموتاؤس اول و نیز در اسناد چینی باقی مانده، مندرجات سنگنبشتۀ سیانفو را تأئید میکند. یک ابلاغیه دولتی چینی مربوط به سال ۷۴۵ چنین میگوید: «مدت زمان طولانی است که دین کتب مقدسه پارسی در قلمرو میانه رواج دارد. زمانی که صومعهها تازه بنا شدند، بخاطر منشاء پارسیشان، به آنها عنوان پارسی دادیم. اما اکنون لازم است نام صومعههای پایتخت تصحیح شود و سوری نامیده شوند. باشد که سایر مناطق نیز این امر را رعایت کنند.»
مسیحیت چین مانند مسیحیت ایران، مبتنی بر رهبانیت و ترک دنیا بود. رواج این سبک زندگی باعث هراس دولتمردان شد. لذا از قرن نهم به بعد، محدودیتهایی برای فعالیت صومعهها وضع شد و به بسیاری از راهبها و راهبهها، چه مسیحی چه بودایی، دستور داده شد به زندگی عادی بازگردند.
از این زمان به بعد، مسیحیت در چین رو به زوال گذاشت طوری که میتوان بدرستی گفت که در قرون دهم و یازدهم، مسیحیت در چین در پایینترین حد خود قرار داشت. اما با توجه به نوشتههای مارکوپولو، گویا تحولی در قرون دوازدهم و سیزدهم رخ داده که بعداً به شرح آن خواهیم پرداخت.
پسرفتهای کلیسای نستوری (قرون ۱۱ تا ۱۳)
توسعه و گسترش اداری و سازمانی در داخل فلات ایران چندان دوام نیافت. چیزی نگذشت که آثار تزلزل و ضعف و سستی در مسیحیت ایران نمایان گشت. در اکثر مناطق مطرانی و اسقفنشین، بهجز در منطقه بینالنهرین و خصوصاً موصل، بعضی از کلیساها بهتدریج رو به اضمحلال گذاشتند، و بعضی دیگر نیز در جریان حمله مغول بهکلی از میان رفتند. در پایان هزاره اول، مسیحیت ایران به درخت تنومندی میمانست که از درون تهی شده بود. وقتی تندباد هجوم ترکان و مغولان وزید، این درخت تاب مقاومت نیاورد. حمله مغول عامل اضمحلال مسیحیت در مشرقزمین نبود؛ آن را فقط میتوان به تیر خلاص تشبیه کرد. وقتی به مسیحیت نستوری در قرون پانزدهم و شانزدهم نگاه میکنیم، چیزی جز اقلیتی قلیل در منطقه موصل و کرکوک و کردستان و آذربایجان غربی نمیبینیم.
اما چرا مسیحیت در ایران از میان رفت؟ آیا اسلام عامل اصلی اضمحلال آن بود؟ یا حمله مغول؟ اگر چنین باشد، چرا مسیحیت در ارمنستان و گرجستان از میان نرفت، چرا که آنها نیز در همین شرایط قرار داشتند؟
علل و اسباب ضعف و تنزل مسیحیت در ایران، متعدد میباشد. بعضی از این علل، مربوط به وضعیت داخلی مسیحیت و کلیسا میشد، و برخی دیگر ناشی از فشارها و محدودیتهای وارده از اجتماع بود.
عوامل بیرونی
محرومیت از بسیاری از حقوق اجتماعی
پروفسور تریتون ( Tritton ) در مقالۀ نصارا در دائرهالمعارف اسلامی (۱۹۳۶) این اعتقاد را مطرح کرده که علیرغم اینکه مسیحیان نستوری در یکی دو سدۀ نخست حکومت اسلامی، هنوز از برخی آزادیها بهرهمند بودند، اما رفته رفته مقررات تحقیرآمیز، ترس دائمی از خطرات، توسل دائمی به نیرنگ و رشوهدهی برای فرار از فشار مقررات، محرومیت از حقوق قضایی و اجتماعی، و سایر جلوههای تبعیضهای مذهبی تدریجاً روحیۀ مسیحیان را تضعیف کرد. لذا جای تعجب نیست که مسیحیان مشرقزمین نه فقط از نظر تعداد، بلکه از نظر میل به فعالیت و تمسک به اخلاقیات دچار نقصان و ضعف شدند .
فشار دین اسلام
پیام اسلام ساده عبارت بود ازایمان به خدای واحد، ایمان به رسول خدا، ایمان به روز مکافات، و اجرای مناسک مشخصو شخص بواسطه آنها به رستگاری خواهد رسید. دیدگاههای عقیدتی مسیحیت نظیر تثلیث و کفاره در آن دیده نمیشود و پیامبران پیش از خود را نیز محترم میشمرد. بهعلاوه، اسلام دین ملتی فاتح بود، و سعی داشت برای تمام شئون زندگی نیز مقرراتی مدنی تعیین کند. در چنین شرایطی، بسیار طبیعی است که برخی از مسیحیان، در مقابل فشارها و محدودیتها و تهدیدها، علتی منطقی برای حفظ دین خود نمیدیدند و ترجیح میدادند به دینی بگروند که هم مسیح را قبول داشت و هم وحدانیت خدا و پرهیز از بتپرستی را و نیز از مرگ و فشار و تبعیض در امان بمانند.
جایگاه مهم مسیحیان در سدههای اولیه اسلام و حسادت حاصل از آن
از اسنادی که باقی مانده، در مییابیم که در سدههای اولیه دوره اسلامی، عدهای از مسیحیان (لااقل در منطقه بینالنهرین) در ثروت و دانش از اعراب مسلمان برتر بودند. این امر اجباراً سبب شده بود که مسیحیان مقامات حساس را در دربار خلفا اشغال نمایند. طبیعی است که چنین شرایطی موجب برانگیختن حسادت و خشم همتایان مسلمان ایشان میگردید و در اثر فشار اینان، رفته رفته محدودیتهای مقرره در اسلام در خصوص مسیحیان بهموقع اجرا گذاشته شد، خاصه زمانی که مسلمانان توانستند مهارتها و دانش لازمه را بیاموزند.
حاکمیت ترکها و سختگیریهای آنان
حدوداً از قرن دهم به بعد، خلفای عرب از مزدوران ترک در دربار و سپاه خود استفاده میکردند. این امر موجب شد که در نهایت خلفای عرب تبدیل به آلتدست ترکان شوند. از همین زمان بود که تیرههای مختلف ترکان بر ایران و خاورمیانه مسلط شدند و حکومتهای غزنویان و سلجوقیان و غیره را بهوجود آوردند.
ترکانِ تازهمسلمانشده نسبت به دین جدید خود تعصب بسیار داشتند و ملاطفت نسبی اعراب را نسبت به پیروان سایر ادیان روا نمیداشتند. شاهد این مدعا اِعمال سختگیری و بدرفتاری بر زائران مسیحی بود که از سرزمینهای اروپایی به زیارت اماکن مقدس خود در فلسطین میآمدند. این امر نهایتاً موجب بروز جنگهای صلیبی گردید. علت این جنگهای خانمانبرانداز، نه سختگیری اعراب مسلمان، بلکه مظالم ترکان بود.
ترکها همین رویه را در شهرهای ایران نیز اعمال میکردند که موجب تنگتر شدن عرصه بر مسیحیان نستوری گردید. ایشان یا به اسلام میگرویدند یا جلای وطن اختیار میکردند.
حملۀ مغول
ضربۀ مهلک دیگر بر پیکر نحیف کلیسای ایران را مغولان وارد آوردند. با قتل عام مردم شهرها (نظیر مرو و نیشابور)، تمام سکنه، از جمله مسیحیان شهر از میان میرفتند و دیگر جایگزین نمیشدند. بدینسان، کلیساها و مسیحیت بهتدریج در قرون بعدی، از مناطق شرقی و مرکزی ایران محو گردید.
عوامل درونی
فقدان بصیرت روحانی رهبران کلیسا
از مطالعه و بررسی رفتار و اخلاق رهبران کلیساها، پیداست که اینان نه فقط در کلیسای ایران بلکه در سایر سرزمینها، دیگر از آن قدرت روحانی و معنوی، و آن سرسپردگی خالصانه به تعالیم مسیح، و ایمان زنده به عیسای قیام کرده، برخوردار نبودند. مطالعۀ زندگی رسولان و پیروان مسیح در قرن اول، آشکارا نشان میدهد که علت پیشرفت مسیحیت در میان جفاها و کشتارها، ایمان قوی و زنده آنان بوده است، ایمانی که سرانجام بعنوان مذهب رسمی امپراطوری روم که زمانی آزاردهندۀ آن بود، پذیرفته شد.
دنیوی شدن مقام پاتریارخی
وقتی در شورای تیسفون (مدائن) در سال ۴۱۰م.، پادشاه ساسانی شروع به دخالت در امور داخلی کلیسا نمود و بعد نیز مسؤولیت عزل و نصب پاتریارخ را یافت، مقام رهبری کلیسای ایران حالت روحانی خود را از دست داد و تبدیل به مقامی سیاسی گردید. سیاست نیز مترادف است با قدرت و اقتدار و ثروت. بنابراین، از آن پس، بر سر کسب مقام پاتریارخی رقابت و تلاش بیشتری صرف میشد و گاه افرادی که الزاماً اصلح نبودند به این مقام میرسیدند. در دوره خلفای عرب، طبق اسناد باقی مانده، اسقفان برای احراز این مقام و جمعآوری رأی سایر اسقفان، دست به تطمیع و پخش رشوه میزدند.
مسیحیتی مبتنی بر رهبانیت
مسیحیت ایران متأسفانه همواره بر رهبانیت و ترک دنیا تأکید میگذارده است. این امر، گرویدن به این دین را دشوار میساخته است. بنا به فرمایش مسیح، هر کسی عطای تجرد را ندارد. مسیحیت انجیل مشوق زندگی عادی اما خداپسندانه است. ازدواج امری است مقدس و فقط کسانی باید از ازدواج چشم بپوشند که عطای خاص آن را داشته باشند. چنین تعلیمی از سوی کلیسای نستوری، در تضاد کامل با تعالیم دین زرتشت و نیز دین اسلام قرار داشت. طبیعی است که شرایط دشوار رهبانیت باعث میشد عده قلیلی به مسیحیت روی بیاورند.
زبان و فرهنگ
کلیسای ایران از بدو پیدایش، همواره زبان سریانی را در مراسم کلیسایی بکار میبرده است. طبیعی است که این امر باعث بیگانه شدن مردم با مراسم و پیام کلیسا میشد. مسیحیت در ایران هیچگاه تبدیل به عنصری فرهنگی در میان آریاییان نگردید؛ در حالیکه در ارمنستان مسیحیت در اثر ترجمۀ کتابمقدس به زبان ارمنی و تبدیل مراسم کلیسایی از زبان آرامی به ارمنی، تبدیل به جزئی تفکیکناپذیر از فرهنگ ملت ارمنی گردید. در ایران، حتی آن دسته از زرتشتیان باسواد و متعلق به طبقات بالای جامعه، وقتی مسیحی میشدند و به مقامات کلیسایی میرسیدند، نامهایی سریانی اختیار میکردند. و این خود جای سؤال است.
عامل دیگری که در زبان و فرهنگ نباید فراموش کرد، ساختار اجتماعی زمان ساسانیان است. در جامعهای که اکثریت مردم به طبقۀ دهقانان تعلق دارند و از هر گونه حقوق اجتماعی نظیر تحصیل سواد محروماند، چگونه میتوان انتظار داشت که مسیحیت را، آنهم به زبانی بیگانه، بپذیرند و عمیقاً درک کنند. مسیحیت آنان طبعاً ظاهری و بدون مطالعه و آگاهی کافی از الهیات فلسفی مسیحی میبود.
مسیحیتی نه آنچنان مصمم
تمام عوامل بالا دست به دست هم دادند تا ایمان و اعتقاد مسیحیان به شدت تحت تاثیر قرار گیرد.
بسیاری از مسیحیان فقط در ظاهر مسیحی بودند. بنابراین،برخی در اثر فشار به اسلام گرویدند یا مهاجرت کردند. به این ترتیب، روزبهروز از شمار مسیحیان کاسته میشد.
بهعنوان مثال، شمعون، مطران ریو اردشیر (بوشهر)، در نامهای که خطاب به پاتریارخ عیشویهب سوم (۶۴۷-۶۵۹) نوشته، لب به شکایت گشوده که بسیاری از مسیحیان فارس و کرمان، بدون اینکه جفایی از جانب اعراب متوجهشان باشد، فقط برای فرار از پرداخت خراج و جزیه، به اسلام گرویدهاند. در اواخر قرن دهم نیز «ماری بن سلیمان»، وقایعنگار نستوری گزارش کرده که «بسیاری» از مسیحیان ایران در اثر جفا و نیز فساد روحانیون مسیحی، به اسلام گرویدهاند .
نتیجه: اضمحلال مسیحیت
به این ترتیب، جای تعجب نیست که ببینیم در پایان این دوره، مسیحیت ایران رو به تنزل و ضعف نهاد؛ مسیحیت ایران در این دوره خالی از محتوای اصلی خود بود. حمله مغول به ایران در قرن سیزدهم نیز میرفت تا آخرین بقایای تنه این درخت پوسیده را از میان ببرد.
ضعف روحانی و ایمانی مسیحیت فقط مختص مشرقزمین نبود. در غرب نیز مسیحیت بارها دورههایبسیار تاریکی را گذرانده است. اما در آنجا بهخاطر نبودنِ فشارهای اجتماعی و سیاسی و جور و ستم، کلیسا میتوانست بعد از مدتی خود را بهواسطۀ خدمات و فداکاریهای مردانی مقدس، همچون فرانسیس آسیزی، احیا نماید و به راه خود ادامه دهد. اما بدبختانه، کلیسای ایران در تمام دورههای موجودیت خود، هیچگاه مجال نفس کشیدن و احیای خود را نداشته و همواره مورد ظلم و ستم و محدودیت و محرومیت قرار داشته است.
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387ساعت 12:22 توسط راحاب نظر بدهید
--------------------------------------------------------------------------------
تاریخ کلیسای ایران در قرن 6 و 7
واحد ۲ - مسیحیت در اواخر دورۀ ساسانی(سالهای ۴۹۷ تا ۶۵۱)
قرن ششم، دورۀ آرامش کلیسا
دوران شکوفایی
در آخرین بخش از حکومت درازمدت ساسانیان، مسیحیت دورهای نسبتاً آرام را گذراند و مجال یافت تا هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی رشد و توسعه یابد. این آرامی دو دلیل میتواند داشته باشد؛ یکی اینکه کلیسای ایران در این دوره، چه از لحاظ تشکیلات و چه از لحاظ اصول عقاید، از کلیسای روم (روم شرقی یا بیزانس) جدا شده بود؛ دیگر آنکه رهبران مملکت شاید به این نتیجه رسیده بودند که بهتر است مسیحیان ایران در داخل کشور احساس امنیت کنند تا اینکه برای امنیت خود، چشم به غرب بدوزند. بهرحال، آزادی و امتیازی که یزدگرد اول به مسیحیان داده بود، کم و بیش محترم شمرده میشد.
با اینحال، جفاها و آزارهای پراکنده گاه به گاه به چشم میخورد. این جفاها معمولاً زمانی رخ میداد که جنگی با روم درمیگرفت. در چنین دورههایی، موبدان از تحریک رهبران سیاسی برای آزار رساندن به پیروان دینی که رقیب سرسخت دین زرتشت بشمار میرفت، دریغ نمیکردند.
در این دوره، شاهد ظهور رهبران شایستهای هستیم همچون مارْ اَبای اول. مسیحیت در مناطق مختلف فلات ایران استوار شد و عدهای بیشتر از زرتشتیان به مسیحیت گرویدند، گرچه از تعدادشان اطلاعی نداریم. در بخشهای زیر به شرح این شکوفایی و وضعیت کلی مسیحیت در این دوره زمانی میپردازیم.
پاتریارخی بابایی (۴۹۷-۵۰۲)
پس از مرگ آکاسیوس، شخصی به نام بابایی به پاتریارخی انتخاب شد (۴۹۷-۵۰۲). او ظاهراً از دانش اندکی برخوردار بوده و برخی معتقدند که حتی سواد خواندن هم نداشته است. لذا قادر نبوده به مسائل حاد علم الهی که در این دروۀ حساس کلیسای ایران شدیداً مطرح بوده، بگونهای مناسب بپردازد. با اینحال، او از قابلیت مدیریت بالایی برخوردار بود و توانست بدون درگیر شدن در پیچ و خمهای امور الهیاتی مربوط به عقاید نستوری و مونوفیزیتی، و موضعگیری حاد علیه مونوفیزیتها، اتحاد کلیسا را حفظ کند و صلح و آشتی را میان اسقفان برقرار سازد.
ضعف بابایی در الهیات را "نرسای" جبران میکرد. همانطور که در فصل پیشین ذکر شد، او دوست بارصئوما بود و در امور مدرسه الهیات نصیبین با او همکاری داشت و سرانجام ریاست آن را عهده دار شد. اعتقادات نرسای کاملاً نستوری بود. این امر از اشعار و موعظههای او آشکار است. طبق نوشتههای او، شکست نستوریوس بعلت رشوهدهی سیریل در شورای افسس بوده است. او مینویسد: «مسیح در دو طبیعت، دو شخصیت و یک حضور، تجسم یافت» . این حاکی از اعتقادات ضدمونوفیزیتی اوست. از آن زمان به بعد، این جمله، شعار نستوریان بوده است. نستوریها چنان نرسای را گرامی میداشتند که او را «بربط روحالقدس» مینامیدند. نرسای و بارصئوما شدیداً پیرو عقاید نستوریوس بودند.
دورۀ اغتشاش (۵۲۴-۵۳۹)
پس از مرگ پاتریارخ بابایی در سال ۵۰۲، رهبری کلیسای ایران به شماس اعظم او، سیلاس سپرده شد. او تا سال ۵۲۳ در این مقام باقی ماند. سیلاس شخص دانشمندی بود و مورد توجه پادشاه ایران اما از اخلاقیات بالایی برخوردار نبود. دغدغۀ "سیلاس" بیشتر ارضای جاهطلبیهای خانوادگیاش بود تا رسیدگی به امور کلیسایی. او پیش از مرگ، داماد خود را که پزشک بود، به جانشینی خود برگزید اما اسقفان علیه این امر بهپا خاستند و شخص دیگری را به این منصب گماردند. اینک دو پاتریارخ برای کلیسای قلمرو ساسانی وجود داشت و هر یک میکوشید تا حمایت شاه را جلب کرده، موقعیت خود را استحکام بخشد. اما قباد، پادشاه وقت، که از این شقاق خرسند مینمود، از تصمیمگیری طفره رفت. این وضع حدوداً بهمدت پانزده یا شانزده سال ادامه داشت و هر یک از پاتریارخها ضمن تکفیر دیگری، میکوشید اسقفان و کشیشان بیشتری را به خدمت بگمارد تا هواداران بیشتری داشته باشد.
تا اینکه سرانجام در سال ۵۳۹، شخصی بهنام پُولُس که نه فقط مورد احترام هر دو طرف بود، بلکه از مقربان شاهنشاه ساسانی نیز بود، به پاتریارخی برگزیده شد. بدبختانه، پولس دو ماه پس از تصدی این مقام درگذشت. اما از میان این رویدادهای آشفته، شخصیتی برجسته وارد میدان شد که میرفت تا برای همیشه موجب افتخار کلیسای ایران باشد .
مارْاَبای اول، پاتریارخی متفاوت (۵۴۰-۵۵۲)
پیشینۀ مارابا
در سال ۵۴۰ شخصی متفاوت به پاتریارخی برگزیده شد که در قداست، دانش، کفایت و تدبیر، نقطهای درخشان در کلیسای ایران میباشد. این شخص «مارْ اَبا» نام داشت. او یک پارسی و زرتشتیزاده بود و بسبب تحصیلات و دانش خود، خیلی زود مناصب مهم دیوانی را در نزد حاکم یکی از ایالات اشغال نمود. شرح گرویدن او به مسیحیت جالب است. میگویند که روزی او قصد داشت با قایق از رود دجله عبور کند؛ دید که یک یهودی، یوسف نام در قایق است. امر کرد که او را بیرون کنند. قایق براه افتاد اما بعلت شروع طوفانی شدید نتوانست بجلو براند. لاجرم باز گشتند. این امر دو بار تکرار شد. مارْ اَبا احساس کرد که طوفان شاید بعلت خشونتی در گرفته که او در حق آن مرد یهودی روا داشته است. پس گفت که او را به قایق درآورند. قایق به سلامت به ساحل دیگر رود رسید. در آنجا مارْ اَبا پی برد که آن شخص مسیحی است. او چنان تحت تأثیر آن واقعه و ملایمت و فروتنی و ادب آن فرد قرار گرفته بود که مناصب خود را رها کرد، ایمان آورد و تعمید یافت.
این ماجرا گرچه ممکن است آمیخته به افسانه باشد، اما حاکی از آنست که او تحت تأثیر حسن رفتار یک مسیحی، به این ایمان روی آورده است. او پس از گرویدن به مسیحیت، برای تحصیل الهیات به اسکندریه و مصر رفت. سپس رهسپار نصیبین گشت و در آنجا اعتقادات نستوری را پذیرفت. او تصمیم داشت در آنجا ترک دنیا اختیار کند و راهب شود. اما به تشویق اسقف آن شهر، به تعلیم الهیات پرداخت. آوازۀ پاکی و دانش او چنان پیچید که در سال ۵۴۰ بدون هیچگونه اعتراضی به اتفاق آراء به پاتریارخی کلیسای امپراطوری ساسانی برگزیده شد.
اقدامات مارْاَبّا
مارْابّا فوراً به نقاط مختلف سفر کرد و به کلیساها سرکشی نمود تا اختلافات و تلخیهای گذشته را برطرف کند و سر و سامانی به اوضاع بدهد. او در این کار بسیار موفق بود. در مناطقی که در اثر شقاق سالهای قبل، دو نفر مدعی مقام اسقفی بودند، او توانست به قضاوت بنشیند و یکی از آن دو را عادلانه در خدمت خود ابقا نماید.
بهعلاوه او توانست به اخلاقیات کلیسا که بهدنبال اوضاع نابسامان رهبری بسیار نزول کرده بود، سر و سامان ببخشد. بدینسان، با تجملگرایی و فساد اخلاقی رهبران کلیسا، و خصوصاً رسم ازدواج با محارم که در میان زرتشتیان رایج بود و بر مسیحیان نیز تأثیر گذارده بود، با موفقیت مبارزه کرد.
او در طی سفرهای خود در مناطق مختلف، متوجه شد که عامۀ مسیحیان تا چه حد از اصول ایمان خود بیخبرند. لذا بیدرنگ دست به تدوین «اعترافنامۀ ایمان» زد که به زبانی بسیار ساده اعتقادات اصول مسیحیت را بازگو میکرد. بر همۀ مسیحیان واجب شد که این اعترافنامه را بیاموزند و حفظ کنند.
او همچنین مدرسۀ الهیاتی را که در تیسفون قبلاً تحت پاتریارخی آکاسیوس تأسیس شده بود، به شکل مدرسۀ الهیات نصیبین تجدید سازمان کرد و آن را احیا نمود .
درضمن، او موفق شد کلیسایهای جدیدی در اطراف تیسفون، در جزیرۀ هرمز و در شهر ادسا تأسیس کند.
سرانجام مارْ اَبّا
از آنجا که مار ابا توانسته بود رابطۀ نزدیکی با پادشاه ساسانی، خسرو اول ملقب به انوشیروان، برقرار کند، حسادت موبدان برانگیخته شد و ایشان شروع به دسیسهچینی کردند. سرانجام پادشاه مجبور شد او را به آذربایجان بفرستد و در آنجا او را محبوس کند. به او پیشنهاد شد که اگر از دعوت زرتشتیان به مسیحیت دست بردارد، آزادی را به او باز خواهند گرداند. اما او زندان را به این آزادی ترجیح داد. بعد از مدتی اجازه دادند تا در خانهای تحت نظر باشد. او از این محل نیز به رتق و فتق امور کلیسایی و ارشاد مسیحیان پرداخت. تا اینکه موبدان یک مسیحی از دین برگشته را مأمور کردند که او را بقتل برساند. این طرح ناموفق ماند. مارابا بدون اجازه پادشاه، به تیسفون باز گشت. پادشاه از دیدن او متعجب شد و جویای کیفیت ماجرا گردید. مارْ اَبا اظهار داشت که مایل است تحت لطف پادشاه، عادلانه محاکمه شود. اما باز در اثر توطئهچینی موبدان به زندان افتاد.
در همین اثناء، شورشی در خوزستان به رهبری یکی از پسران انوشیروان که از یک زن مسیحی متولد شده بود، رخ داد. موبدانْ مسیحیان و شخص مارْ اَبا را مسؤول این بلوا قلمداد کردند. مارْ اَبا برای اثبات وفاداری خود به پادشاه و کشور، پیشقدم شد که به خوزستان برود و شورش را آرام کند. چنین نیز کرد، اما در اثر فشارهایی که طی سالیان دراز بر او وارد شده بود، در همان زمان، یعنی سال ۵۵۲ درگذشت.
در مجموع، مارْ اَبا خدمت بزرگ و مؤثری در جهت تحکیم کلیسای نستوری ایران نمود. تقوا و دانش او چنان عمیق و اصیل بود که حتی تحسین محققین و نویسندگان کاتولیک را نیز برانگیخته است.
همانطوریکه تا به حال چندین بار اشاره کردیم به طور کلی موقعیت مسیحیان و زرتشتیان در ایران و روم ، از شرایط سیاسی تاثیر می پذیرفت و در قراردادهای میان دو امپراتوری ایران و روم ، دو امپراتوری متعهد شدند که نسبت به مسیحیان و زرتشتیان در سرزمین های یکدیگر از سخت گیری خودداری کنند . داستانهای زیادی از جانبازی برخی از مسیحیان ایرانی در زیر جفاهای امپراطوران ساسانی نقل شده است از جمله:
" گُلندخت" یکی از بستگان خسرو انوشیروان نیز براثر تماس با اسیران جنگی بیزانس به مسیحیت گروید و چون در ایمان مسیحی خود استوار ماند ، او را به فراموش خانه یعنی زندان هائی که زندانی برای سالیان دراز در آنجا مانده و به فراموشی سپرده می شد ، فرستادند . در فراموش خانه نمایندگان "موریس" امپراتور روم که برای امضای قرارداد صلح به ایران آمده بودند با گُلندخت دیدار کردند و اگرچه ترتیب آزادی او داده شده بود ولی او شهادت را پذیرا شد و در سال 591 میلادی جان خود را برسر ایمانش گذاشت .
همانطوریکه گفتیم یکی از فرزندان انوشیروان به مسیحیت گروید. در شاهنامۀ فردوسی از " نوشزاد"پسر خسرو انوشیروان پادشاه ساسانی و داستان زندگی او سخن رفته است . نوشزاد که بسیار هم مورد مهر پدر بود از مادری ترسا (مسیحی) زاده شده بود . فردوسی می گوید که انوشیروان زنی زیبا داشت که پیرو آئین مسیح بود .
فردوسی می گوید که همسر مسیحی انوشیروان که زنی پرمایه و زیبا روی و سخن سنج و نرم خوی بود ، پسری به نام نوشزاد می زاید که چون بزرگ می شود و نیک و بد را از هم باز می شناسد ، آئین مسیح را بر می گزیند و " زند" و آَوستا" را درست نمی داند .
در شعر بالا " اَستَش" کوتاه شدۀ " اَوِستای اَش" است . اَوِستا کتاب دینی زرتشتیان است و زند تفسیری است که در زمان ساسانیان به زبان پهلوی بر آن نوشته شده است . آشکار است که روی برگردانیدن از آئین مَزدِیَسنا(زرتشت) ، بر انوشیروان گران می آید . زیرا در زمان ساسانی ، زرتشتی گری ، دین رسمی شاهنشاهی ایران بود ، بنابراین گرویدن فرزند شاه به مسیحیت تنها جنبۀ دینی نداشت بلکه پیامد های سیاسی نیز داشت ، به ویژه که در آن زمان مسیحیت دین رسمی ، امپراتوری روم شرقی بود که دشمن دیرینه و سرسخت شاهنشاهی ساسانی به شمار می رفت . انوشیروان فرمان می دهد تا نوشزاد را در کاخ خودش زندانی کنند. کاخ نوشزاد در جندی شاپور بود . چندی پس از این زمانی که انوشیروان از جنگ با روم باز می گردد ، کهن سالی و رنج راه او را بسیار ناتوان می دارد و به نوشزاد خبر می دهند که انوشیروان مرده است . نوشزاد با شنیدن این خبر از کاخ خود بیرون می آید و بسیاری از زندانیان را آزاد می کند و گروهی بسیار از مسیحیان و غیر مسیحیان گرد او فراهم می آیند .
نوشزاد همۀ کسانی را که به جرم دیوانگی در زندان انوشیروان بودند رها می سازد و همۀ مسیحیان (جاثلیق = کاتولیک ، سکوبا = اسقف ، دگرگون شدۀ Episcople یونانی که به معنای ناظر است ) و دیگران گرد او می آیند و وی لشگری شامل سی هزارتن فراهم می آورد و مادر او که از انوشیروان ثروتی یافته بود ، آن را در اختیار پسرش قرار می دهد .
نوشزاد شهرهای اهواز و شوشتر را تسخیر می کند و کسی را یارای ایستادگی در برابر او نبود . نوشزاد نامه ای هم به قیصر روم می نویسد و یادآوری می کند که او هم کیش و هم رای قیصر است .
چون این خبر به انوشیروان در تیسفون ( مدائن) می رسد ، روزگار در پیش او تیره و تار می گردد. انوشیروان به مشاوران خود می گوید که به پیکار نوشزاد بروند ولی او را نکشند تا شاید از راه مسیح باز گردد. یکی از رایزنان انوشیروان به نام مهرنوش می گوید که سپاهیان نوشزاد همه مردانی از جان گذشته هستند و نباید آنها را ناچیز شمرد .
کوتاه سخن این که فرستادگانی به سوی نوشزاد می روند و پیام پدر را به او می دهند و به او می گویند که تو را با سپاه انوشیروان یارای برابری نیست و چرا دین کیومرث و هوشنگ و طهمورث را واگذاشته ای و به دین مسیح گرویده ای ؟ فرستاده می گوید : مسیح فریبکار بود و اگر فرّ یزدانی با مسیح بود یهودیان هرگز نمی توانستند او را بکشند .
نوشزاد به پیروز که فرستادۀ انوشیروان است پاسخ می دهد که من هرگز دین خسرو (کسری) را نمی پذیرم. سپس می افزاید مسیح اگر کشته شد برای این نبود که فَّر خدائی از وی دور شده بود بلکه او به سوی یزدان پاک بازگشت و اگرهم کشته شوم باکی نیست .
در جنگی که در می گیرد باران تیر بر سپاه نوشزاد می بارد و یکی از تیرها قلب او را می شکافد. نوشزاد به درون سپاه خود باز می گردد . اسقف را فر می خواند و می گوید به مادرم بگو که مرا به رسم و آئین مسیحا به خاک بسپارند. مرگ نوشزاد نه تنها برای مادر و هوادارانش غم انگیز است بلکه انوشیروان و همۀ ایرانیان را غمگین می سازد. نوشزاد شاهزاده ای است دوست داشتنی که همه مردم و به ویژه پدرش یعنی انوشیروان او را بسیار دوست می داشتند . مرگ او که فقط بر سر ایمان مسیحی او پیش می آید همه را غمگین می سازد . این صحنه از شاهنامه یادآور مرگ سهراب و یا سیاوش است . شخصیت هائی که بی گناهی آنان بر همه آشکار بود و مرگشان برای هیچ کس شادی آور نیست . سپاه انوشیروان کسی از سپاهیان او را نمی کشند و چیزی را به تاراج نمی برند. نوشزاد از جنگ با پدر خشنود نیست ولی خوب می داند که نمی تواند از آئین مسیح دست بردارد . نوشزاد خوب می داند که پدرش یعنی خسر انوشیروان از مرگ او بسیار غمگین خواهد شد . نوشزاد پس از زخمی شدنش با سپاهیان خود به اسقف چنین می گوید :
در این دوران اگرچه هنوز قدرت خسرو انوشیروان که از پشتیبانی موبدان و اربان بزرگ برخوردار بود عامل کنترل کنندۀ نیرومندی بود ، ولی جامعۀ ایران از درون در حال دگرگونی بود . اختلاف طبقاتی شدید . دشمنی و فساد شدید درون دربار و طبقۀ حاکم . سرکوب شدن جنبش های اصلاح طلبانۀ اجتماعی ، جامعۀ ایرانی را از درون پاره می کرد.
جانشینان مارْابّا
در نیمه دوم سده ششم و نیمه نخست سده هفتم، پادشاهان ساسانی که شاهد گسترش مسیحیت در سراسر قلمرو خود و حتی در فراسوی آن بودند، لازم دیدند دخالت خود را در گزینش و انتصاب پاتریارخ افزایش دهند. از اینرو، پس از درگذشت مارْ ابا در سال ۵۵۲، خسرو انوشیروان پزشک خود یوسف را که در مدرسه نصیبین تحصیل کرده بود، به پاتریارخی کلیسای ایران برگزید بدون اینکه موافقت یا حتی نظر اسقفان را جلب کرده باشد. این امر مورد مخالفت اسقفان قرار گرفت، اما یوسف تا سال ۵۶۷ بر این مسند تکیه زد. جانشینان او نیز همگی میبایست تأئید و موافقت شاه را بهدست میآوردند.
در دوره سلطنت خسروِ دوم، ملقب به خسرو پرویز (۵۹۰-۶۲۸)، واپسین پادشاه بزرگ دودمان ساسانی، اسقفان با استفاده از نیرنگی ظریف، شخصی را به پاتریارخی برگزیدند که همنام با شخص مورد نظر او بود (گریگور اول، ۶۰۵-۶۰۸). خسرو پرویز که در مقابل کار انجامشده قرار گرفته بود، به این انتخاب تن در داد، اما پس از مرگ این پاتریارخ در سال ۶۰۸، برای مدت ۲۰ سال مانع از انتخاب پاتریارخی جدید گردید. چون خسرو پرویز در سال ۶۲۸ بهقتل رسید، یَشوعیَهْب دوم به رهبری کلیسای ایران برگزیده شد. او در میان پاتریارخان ناتوان این دوره، چهرهای برجسته و قابل بود (۶۲۸-۶۴۳). درایت او چنان بود که پادشاه جدید، قباد دوم، او را نزد امپراطور بیزانس گسیل داشت تا معاهده صلحی برای خاتمه به جنگهای خانمانسوز دورۀ پدرش تدوین نماید. یشوعیهب همچنین توانست نقشی بسیار حساس در دورۀ بسیار بحرانیِ انتقال قدرت از حکومت ساسانیان به حکومت خلفای عرب ایفا کند و کلیسا را از این ورطۀ خطرناک بهسلامت عبور دهد .
کشمکش با مونوفیزیتها
در نیمه دوم قرن ششم، بهدنبال پارهای از رویدادها، عقاید مونوفیزیتی در قلمرو ساسانیان رواج یافت. در سال ۵۷۱، یک عالم الهی بهنام حنانا به ریاست مدرسه الهیات نصیبین گمارده شد. وی در اثر مطالعاتش، به عقاید مونوفیزیتی گرایش یافت که مدتی پیش از آن، توسط شخصی بهنام «یعقوب بار ادای» در نواحی سوریه گسترش یافته بود (از اینرو، مسیحیان مونوفیزیت را یعقوبی نیز مینامند). حنانا به تعلیم این عقاید به محصلین مدرسه نصیبین پرداخت.
همزمان با این امر، گابریل، پزشک خسرو پرویز نیز برای سرپوش گذاشتن بر اعمال غیر اخلاقی خود، از ایمان نستوری خود به اعتقاد مونوفیزیتی پیوست و در جریان این امر، شیرین، همسر ارمنی و مسیحیِ خسرو پرویز را نیز با خود همداستان ساخت.
کار تا آنجا بالا گرفت که در برههای از سلطنت خسرو پرویز چیزی نمانده بود که یکی از پیروان مونوفیزیتها به مقام پاتریارخی برسد. دربار ساسانی نیز ترجیح میداد که مسیحیانِ قلمروشان در میان خود اختلاف داشته باشند و به ترویج مسیحیت در میان زرتشتیان نپردازند.
مبارزه با اعتقادات مونوفیزیتی نیرو و وقت بسیاری از کلیسای نستوری ایران گرفت.
در قرن هفتم و در دوره سقوط ساسانیان
توسعۀ رُهبانیت و دیرنشینی
همزمان با پاتریارخیِ مارْ اَبا و جانشینش یوسف (۵۵۲-۵۶۷)، نهضت رُهبانیت نیز در میان مسیحیان ایران تقویت و توسعه مییافت.
یک کشیش نستوری از اهالی بینالنهرین، بنام ابراهیم، که در نصیبین تحصیل الهیات نموده بود، به مصر رفت و شدیداً تحت تأثیر دیرنشینی مصر قرار گرفت. در بازگشت به ایران، تصمیم گرفت همان نظام دیرنشینی مصری را در ایران پیاده کند. لذا صومعهای بر کوه ایزلا در نزدیکی نصیبین دایر کرد و خیلی زود عدهای نزد او گرد آمدند. به این ترتیب، او نظام دیرنشینی و رهبانیت ایران را متشکلتر نمود و مقررات سختتری را بر آن حاکم ساخت. از این زمان به بعد، صومعه کوه ایزلا تبدیل به پرنفوذترین مرکز مذهبی کلیسای نستوری گردید و راهبان آن از لحاظ قدرت و نفوذ، درست بعد از شخص پاتریارخ قرار میگرفتند.
الگویی که ابراهیم ارائه کرد، سرمشقی برای سایر صومعهها گردید و خیلی سریع دیرهایی تأسیس و یا دیرهای قدیمی طبق مقررات آن سازماندهی شدند. لباس راهبین بیشباهت به لباس دراویش ایران نبود. آنان عبایی بر تن میکردند، روی آن نیمتنهای میپوشیدند و کمربندی به کمر میبستند، صندل به پا داشتند و چوبدستی بدست میگرفتند. آنان روزی هفت بار برای دعا و عبادت گرد میآمدند که بعداً به چهار بار تقلیل یافت. ایشان گیاهخوار بودند و فقط روزی یکبار به هنگام ظهر غذا میخوردند. تجرد نخستین شرط پذیرش در دیر بود. افرادی قابلتر به مطالعه و نسخهبرداری میپرداختند و دیگران به کار کشاورزی مشغول میشدند. هر راهب بعد از سه سال، در صورت موافقت رئیس دیر، میتوانست انزوای کامل اختیار کند. اسقف هر ناحیه، مسؤول مستقیم اموال هر دیر بود.
پس از ابراهیم، شخصی به نام مار بابایی کبیر (۵۹۶-۶۲۸)به رهبری صومعۀ ایزلا انتخاب شد (این شخص را نباید با باباییِ پاتریارخ اشتباه کرد). این راهب بزرگ بین سالهای ۶۰۸ الی ۶۲۸ که منصب پاتریارخی کلیسای ایران بهعلت مخالفت خسرو پرویز خالی مانده بود، نقش مهمی در رهبری امور کلیسا ایفا کرد. او علاوه بر وظیفه مهم رهبری امور کلیسای ایران، آثار مهمی نیز در علوم الهی خلق کرد. کتاب او بنام کتاب اتحاد (یعنی اتحاد الوهیت و انسانیت در مسیح) هنوز هم گویاترین کتاب در زمینۀ عقاید نستوری است.
در پایان کار ساسانیان
خسرو دوم، معروف به خسرو پرویز، حدود ۲۵ سال از دوران سلطنت خود را به جنگ با روم (بیزانس) سپری کرد. این جنگ نه فقط سرنوشت ایران، بلکه اگر اغراق نباشد، سرنوشت دنیا را در مسیر جدیدی قرار داد. در اثر این جنگهای بیحاصل، دو ابرقدرت زمان، ایران و بیزانس، چنان ناتوان شدند که یارای ایستادگی در برابر قدرتی نوظهور و تازهنفس را نداشتند: قدرت لشگریان اسلام.
خسرو پرویز از حدود سال ۶۰۳ تا سال ۶۲۸ که کشته شد، با روم (بیزانس) در جنگ بود. پاتریارخ کلیسای ایران نیز در میدان جنگ حاضر بود تا برای لشکریان دعا کند. زمانی که پاتریارخ وقت در سال ۶۰۸ درگذشت، خسرو پرویز اجازه نداد پاتریارخ جدیدی انتخاب شود و این منصب تا سال ۶۲۸ خالی ماند. در این زمان، راهب خداترس و برجسته، مار بابایی که شرح او در بالا آمد (نه بابایی پاتریارخ)، خدمات ارزندهای در غیاب پاتریارخ برای کلیسا انجام داد. خسرو پرویز تا سال ۶۲۲ موفقیت چشمگیری در جنگ بدست آورد. او مصر، انطاکیه، دمشق را تصرف کرد و تا نزدیکی کنستانتینوپل نیز پیش رفت. به هنگام تصرف اورشلیم، صلیب مقدسی که به صلیب مسیح منسوب است را نیز با خود به ایران آورد.
اما فتوحات او از سال ۶۲۲ متوقف شد. امپراطور جدید روم، سپاه ایران را عقب راند، سرزمینهای تصرف شده را باز ستاند و وارد دره دجله و فرات گردید. در این مرحله، آزاری بر مسیحیان روا داشته شد. علت آن، جمعآوری پول لازم برای تأمین هزینههای جنگ بود. بعضی از مسیحیان ثروتمند کشته شدند و اموالشان مصادره گردید. در این میان، به اسم یک مسیحی نستوری غیور برمیخوریم، بنام یزدین که از بلندپایگان دربار بود؛ او به شهادت رسید و اموالش مصادره شد و همسرش شکنجه شد تا محل گنج مخفی خود را بروز دهد. گرچه شیرین، همسر خسرو پرویز مسیحی بود، اما گویا نفوذ لازم برای ممانعت از این آزارها را نداشت.
در مقابل پیشرویهای رومیها، خسرو به پایتخت عقبنشینی کرد. در آنجا قیامی صورت گرفت و خسرو بدست پسرش قباد دوم کشته شد (۶۲۸). دنبالۀ ماجرا بسیار غمانگیز است. پادشاهان مختلف یکی پس از دیگری بر تخت سلطنت نشستند. اما هیچیک قادر نبودند اوضاع اقتصادی و اجتماعی کشور را که در اثر ۲۵ سال جنگ عبث به قهقراء کشیده شده بود، سر و سامان بخشند. در چنین شرایطی که دو ابرقدرت زمان، یعنی ایران و روم در اثر این جنگها تضعیف شده بودند و میبایست مشغول جبران خسارات داخلی باشند، نیروی سومی پا به عرصه وجود گذاشت که هیچ مانعی بر سر راه پیشرفت خود نمیدید. این نیروی تازهنفس، از شبه جزیره عربستان تمام دنیای متمدن آن روزگار را متصرف شد. لشکر اسلام از سال ۶۳۳ ظرف مدت کوتاهی امپراطوری ۴۰۰ ساله و منحط و ازتوپوسیدۀ ساسانی را مضمحل کرد. یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، به هنگام فرار در سال ۶۵۱ در مرو بدست آسیابانی کشته شد و بساط شاهنشاهی ساسانی برچیده شد.
لابور میگوید: «جای تعجب نیست که مسیحیان هیچ کمکی به ساسانیان در مقابله با دشمنانشان نکردند. سریانیزبانان بینالنهرین قرنها بود که به گردن نهادن به ملتهای غالب عادت کرده بودند؛ هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان، و ساسانیان بدون هیچگونه ترحمی ایشان را استثمار کرده بودند. حال نوبت اعراب بود که این سنت را ادامه دهند. برای یک برده مهم نیست که کدام ارباب را خدمت کند! »
تکلیف برای دانشجو : در رابطه با خسرو پرویز و جنگهای او با روم و روایت به اسارت آمدن صلیب مسیح (البته صلیبی که به صلیب مسیح منسوب است) در کتب تاریخی ایرانی کمی تحقیق و مطالعه کنید؟
محدودۀ کلیسای نستوری ایران
همانطور که در بخشهای مختلف اشاره شد، از شواهد و قرائن چنین برمیآید که مسیحیت در امپراطوری ساسانی عمدۀً در درۀ حاصلخیر دجله و فرات (بینالنهرین جایی که تیسفون نیز قرار داشت) و نواحی غربی ایران امروزی (خوزستان، ایلام، کردستان و آذربایجان) متراکم بوده است. اطلاعات ما در مورد نواحی مرکزی و شرقی ایران متأسفانه بسیار ناقص است. طبق اسناد باقیمانده، در اواخر قرن پنجم، هفت ناحیۀ مطراننشین در ایران ساسانی موجود بوده که همه بجز مطرانیِ خراسان، در اطراف درۀ دجله و فرات قرار داشته است. چندین اسقفنشین نیز وجود داشته که مستقیماً زیر نظر پاتریارخ بودهاند. این هفت مطرانی عبارتند از:
- مطرانی کاشخر (منطقه اطراف تیسفون)
- مطرانی نصیبین
- مطرانی تِرِدون (منطقه اطراف بصره)
- مطرانی هدیابنه (یا حدیاب، منطقه اطراف اربیل)
- مطرانی گرمایی (منطقه اطراف کرخه)
- مطرانی خراسان (مرو)
- مطرانی آتروپاتن (آذربایجانمرکز مطرانی تبریز)
(بعدها مطراننشینهای دیگری نیز در اصفهان، نیشابور، هرات و سیستان تشکیل شده است. اما از کمّ و کیف مسیحیت در این نواحی متأسفانه اطلاعی نداریم. طبق نوشتۀ مافت، در نیمه اول سدۀ هفتم، کلیسای ایران دارای ۹ مطرانی و ۹۶ اسقف بود .)
تأملی در بارۀ مسیحیت این دروه
دوره استحکام، توسعه و شکوفایی
همانگونه که در آغاز این فصل متذکر شدیم، مسیحیت در قلمرو ساسانی سرانجام پس از تحمل چند قرن کشمکش و جور و ستم و فشار و محدودیت، بالاخره توانست تا حدی روی پای خود بایستد. در این دوره است که شاهد شکوفایی مسیحیت در ایران ساسانی میباشیم. سرانجام رهبران برجستهای چون مارْ اَبا، ابراهیمِ ایزلا، و مارْ باباییِ کبیر در صحنه مسیحیت ایران ظاهر شدند. البته وجود چنین افراد برجستهای دلیل بر آن نیست که ضعف اخلاقی و معنوی که در فصلهای پیشین مورد اشاره قرار دادیم، برطرف شده باشد.
افزایش تعداد مناطق مطرانی و اسقفنشین شاهد بر گسترش مناطق مسیحینشین میباشد. این مناطق جدید قطعاً دارای اهمیت زیادی بودند، طوری که وقتی یزدگرد سوم در مرو کشته شد، مراسم خاکسپاری او را اسقف این شهر بهجا آورد!
گفته میشود که یکی از پسران خسرو انوشیروان (خسرو اول) مسیحی شده بود. صرفنظر از اعتبار این نکته، بهموجب معاهده صلحی که میان خسرو اول و حکومت بیزانس در سال ۵۶۲ منعقد شد، میدانیم که تبلیغ مذهبی متقابل میان زرتشتیان و مسیحیان منع گردید. این خود حاکی از آن است که فعالیتهای تبشیری مسیحیان در میان زرتشتیان بهقدری زیاد بود که برای جلوگیری از گرایش ایشان به مسیحیت، قید آن در یک معاهده صلح بهعنوان یک تضمین سیاسی ضروری مینمود . اما آنچه که از شواهد تاریخی بر میآید، اینست که این گرایش در میان نجبا و اشرافزادگان وجود داشت، نه در میان توده مردم.
گسترش رهبانیت، علیرغم برخی مضراتی که داشت، نکتۀ بسیار برجستهای در مسیحیت دوره ساسانی میباشد. کانون راهبان همواره گهوارۀ دانش و اندیشۀ مسیحی بوده است. وجود بزرگانی همچون اَفراهات در سده چهارم، و مارْ بابایی در اوائل قرن هفتم، و آثار آنان، شاهد بر این مدعا است.
محدودۀ کلیسای نستوری ایران
همانطور که در بخشهای مختلف اشاره شد، از شواهد و قرائن چنین برمیآید که مسیحیت در امپراطوری ساسانی عمدۀً در درۀ حاصلخیر دجله و فرات (بینالنهرین جایی که تیسفون نیز قرار داشت) و نواحی غربی ایران امروزی (خوزستان، ایلام، کردستان و آذربایجان) متراکم بوده است. اطلاعات ما در مورد نواحی مرکزی و شرقی ایران متأسفانه بسیار ناقص است. طبق اسناد باقیمانده، در اواخر قرن پنجم، هفت ناحیۀ مطراننشین در ایران ساسانی موجود بوده که همه بجز مطرانیِ خراسان، در اطراف درۀ دجله و فرات قرار داشته است. چندین اسقفنشین نیز وجود داشته که مستقیماً زیر نظر پاتریارخ بودهاند. این هفت مطرانی عبارتند از:
- مطرانی کاشخر (منطقه اطراف تیسفون)
- مطرانی نصیبین
- مطرانی تِرِدون (منطقه اطراف بصره)
- مطرانی هدیابنه (یا حدیاب، منطقه اطراف اربیل)
- مطرانی گرمایی (منطقه اطراف کرخه)
- مطرانی خراسان (مرو)
- مطرانی آتروپاتن (آذربایجانمرکز مطرانی تبریز)
(بعدها مطراننشینهای دیگری نیز در اصفهان، نیشابور، هرات و سیستان تشکیل شده است. اما از کمّ و کیف مسیحیت در این نواحی متأسفانه اطلاعی نداریم. طبق نوشتۀ مافت، در نیمه اول سدۀ هفتم، کلیسای ایران دارای ۹ مطرانی و ۹۶ اسقف بود .)
تأملی در بارۀ مسیحیت این دروه
دوره استحکام، توسعه و شکوفایی
همانگونه که در آغاز این فصل متذکر شدیم، مسیحیت در قلمرو ساسانی سرانجام پس از تحمل چند قرن کشمکش و جور و ستم و فشار و محدودیت، بالاخره توانست تا حدی روی پای خود بایستد. در این دوره است که شاهد شکوفایی مسیحیت در ایران ساسانی میباشیم. سرانجام رهبران برجستهای چون مارْ اَبا، ابراهیمِ ایزلا، و مارْ باباییِ کبیر در صحنه مسیحیت ایران ظاهر شدند. البته وجود چنین افراد برجستهای دلیل بر آن نیست که ضعف اخلاقی و معنوی که در فصلهای پیشین مورد اشاره قرار دادیم، برطرف شده باشد.
افزایش تعداد مناطق مطرانی و اسقفنشین شاهد بر گسترش مناطق مسیحینشین میباشد. این مناطق جدید قطعاً دارای اهمیت زیادی بودند، طوری که وقتی یزدگرد سوم در مرو کشته شد، مراسم خاکسپاری او را اسقف این شهر بهجا آورد!
گفته میشود که یکی از پسران خسرو انوشیروان (خسرو اول) مسیحی شده بود. صرفنظر از اعتبار این نکته، بهموجب معاهده صلحی که میان خسرو اول و حکومت بیزانس در سال ۵۶۲ منعقد شد، میدانیم که تبلیغ مذهبی متقابل میان زرتشتیان و مسیحیان منع گردید. این خود حاکی از آن است که فعالیتهای تبشیری مسیحیان در میان زرتشتیان بهقدری زیاد بود که برای جلوگیری از گرایش ایشان به مسیحیت، قید آن در یک معاهده صلح بهعنوان یک تضمین سیاسی ضروری مینمود . اما آنچه که از شواهد تاریخی بر میآید، اینست که این گرایش در میان نجبا و اشرافزادگان وجود داشت، نه در میان توده مردم.
گسترش رهبانیت، علیرغم برخی مضراتی که داشت، نکتۀ بسیار برجستهای در مسیحیت دوره ساسانی میباشد. کانون راهبان همواره گهوارۀ دانش و اندیشۀ مسیحی بوده است. وجود بزرگانی همچون اَفراهات در سده چهارم، و مارْ بابایی در اوائل قرن هفتم، و آثار آنان، شاهد بر این مدعا است.
مسیحیت و حکومت
در این دوره از تاریخ ایران، خصوصاً از زمان خسرو انوشیروان، رابطۀ حکومت با کلیسا رو به بهبود نهاد. با اینحال، مسیحیان حتی در آن زمان نیز «اهل ذمه» بودند. ایشان شهروندان درجه دو بهشمار میآمدند و به جز در میان همکیشان خود، هیچ نفوذی در امور سیاسی و اجتماعی نداشتند. طبق قانون، ایشان هیچگاه همطراز شهروندان زرتشتی بهحساب نمیآمدند. طبق برخی اسناد، مسیحیان حتی گاه مجبور بودند جامۀ خاصی بر تن کنند تا از زرتشتیان متمایز گردند. جالب توجه است که این سیاست بعدها در دورۀ اسلامی نیز پی گرفته شد.
مسیحیان اکثراً طبقه متوسط جامعه را تشکیل میدادند، حتی اگر بهخاطر حرفۀ خود ثروتمند نیز میشدند. پیشۀ مسیحیان اغلب امور دیوانی یا بازرگانی یا صنعتگری بود. حرفۀ پزشکی تقریباً بهطور انحصاری در اختیار مسیحیان بود. شمار اندکی از آنان زمینداران بزرگ بودند. اما هیچیک از مسیحیان هرگز به مقامات نظامی گماشته نمیشد.
در ضمن، خروج از دین زرتشت و گرویدن به مسیحیت ارتداد بهشمار میآمد و طبق قانون ساسانیان مجازات این اقدام، اعدام بود و واژه هائی چون " مفسد فی الارض" و " محارب با خدا" که امروز در رژیمهای اسلامی به کار می رود ترجمۀ دقیق " آلوده کنندۀ زمین" و " جنگ کننده با اهورامزدا" است که از دوران ساسانی وام گرفته شده است و البته دین اسلام شدیداً بر این اصول معتقد است.
احتمال مسیحی شدن ایران ساسانی!
در کتاب ”نورآوران“ نوشته نهال تجدد، چنین ادعاشده است که خسرو پرویز بهعلت علاقه فراوانی که به همسر ارمنی و مسیحی خود داشت، در آستانه مسیحی شدن قرار داشت، البته مسیحیت مونوفیزیتی، نه نستوری. در این صورت، ایران ساسانی رسماً مسیحی میشد. در این کتاب، رویدادهای دربار و ارتباط آن با امور کلیسایی، بهگونهای نمایشی و نغز بیان شده است. اما سؤالی که پیش میآید این است که چه نوع مسیحیتی؟ مسیحیت تحمیلشده توسط دربار و نجبا، همچون ارمنستان؟ به هر حال، چنین رویدادی رخ نداد.
سریانی یا فارسی
زبان فارسی میانه (پهلوی) تا چه حد در کلیسای ایران رواج داشته است؟ متأسفانه پاسخ قاطع و دقیقی به این سؤال نمیتوان داد. شاید کشفیات آتی کمک به حل این معضل بکند، اما تا این تاریخ سند و مدرکی دال بر کاربرد گستردۀ زبان فارسی در کلیسای ایران در دست نیست.
در نوشتههای پدران کلیسا و مورخین اولیه، نظیر یوحنای زریندهان (سده چهارم) و تئودورِت (سده پنجم)، اشاراتی هست به اینکه کتابمقدس به زبان پارسیان برگردانده شده است. در تلمود نیز این سؤال مطرح شده که آیا مجاز است که کتاب استر در عید پوریم به زبانهای یونانی، قبطی، ایلامی و مادی خوانده شود یا نه. اما از هیچیک از این اشارات نمیتوان این نتیجه را گرفت که کتابمقدس تا پیش از سده ششم میلادی به زبان فارسی میانه ترجمه شده باشد. شاید منظور از اشاراتی که به زبان «پارسیان» شده، زبانهای متداول در امپراطوری ساسانی بوده است؛ در این صورت، مراد زبان سریانی شرقی بوده است.
نخستین نوشتههای مسیحی به زبان فارسی میانه که در موردشان شواهد و قرائنی محکمی در دست است، متعلق به اواخر سده پنجم میلادی است. طبق این شواهد، پاتریارخ آکاسیوس خلاصهای از اصول اعتقادات مسیحی را از سریانی به فارسی ترجمه کرد تا به حضور قباد اول تقدیم نماید. در همان زمان، مَعْنَه شیرازی، اسقف شهر ریو-اردشیر (بوشهر)، سرودها، خطابهها و متون آئینی به زبان فارسی تصنیف کرد .
در کتاب «شکند گومانیک ویچار» (توضیحات شَکشِکَن) که نوشتهای است به فارسی میانه، مربوط به سده نهم در دفاع از دین زرتشت، در بخشهایی که علیه یهودیت و مسیحیت سخن بهمیان آمده، نقلقولهای متعددی از کتابمقدس به فارسی پهلوی صورت گرفته است. اما متأسفانه از این نقلقولها نمیتوان حدس زد که کتابمقدس در چه زمانی و به چه ترتیبی به فارسی میانه برگردانده شده است.
تنها سند مسیحی که به فارسی میانه در دست است، بخشی از ترجمه مزامیز است که در خرابههای صومعۀ نستوری واقع در شویپانگ در نزدیکی شهر بولاییق در صحرای تورفان در ترکستانِ چین یافته شده است . آنچه که باقی مانده، ترجمۀ مزامیر ۹۴ تا ۹۹، ۱۱۸، و ۱۲۱ تا ۱۳۶، به خط پهلوی قدیم میباشد. این ترجمه بسیار تحتاللفظی است و حاوی اشکالات تفسیری متعددی میباشد. این سند نمیتواند قدیمیتر از سده ششم باشد چرا که حاوی اضافات و ملحقاتی برای قرائت در آئینهای کلیسایی است که توسط مارْ اَبا به زبان سریانی نوشته شده است. اما زبان و خط بهکار رفته، میتواند مربوط به دورهای قدیمیتر باشد.
در صومعۀ یادشده، متونی به زبان فارسی جدید (بعد از دوره اسلامی) نیز یافت شده که حاوی آئینها و مراسم کلیسایی است. در میان نوشتههای سریانی مربوط به آئینهای عید اپیفانی (ششم ژانویه، عید شرفیابی مجوسیان نزد عیسی و تعمید مسیح)، سرودهای به فارسی جدید نیز باقی مانده است . این قبیل نوشتهها گرچه مربوط به دوره ساسانیان و فارسی میانه نمیگردد، اما حاکی از آن است که زبان فارسی روزگاری در مراسم کلیسایی بهکار میرفته است.
نوشتۀ دیگری نیز در همان صومعه بهدست آمده که گرچه باز متعلق به دوره اسلامی است (قرون هفتم و هشتم)، اما لازم میدانیم به آن اشاره نماییم زیرا یقیناً بازتابِ شرایطِ دوره پایانی ساسانیان نیز میباشد. عنوان این نوشته، «زندگی یوحنای دیلمی» است. یوحنا (مارْ یوحانان) از قدیسین کلیسای شرق در سدههای هفتم و هشتم میلادی میباشد که در مناطق غربی قلمرو ساسانیان زندگی میکرده است. در این نوشته، شرحی هست در بارۀ اختلافی که در یک صومعه میان راهبان سریانیزبان و فارسیزبان بر سر زبانِ مراسم و عبادات رخ داده بود. نوشته شده که یوحنا تحت الهام خدا، صومعهای دیگری ساخت تا هر گروه بتواند در صومعۀ خاص خود به زبان خود نیایش و عبادت نماید. این امر حاکی از گرویدن آریاییان به مسیحیت و اهمیت یافتنِ زبان فارسی در دورههای پایانی ساسانیان و اوائل دوره اسلامی میباشد .
بهعنوان نتیجهگیری میتوان چنین گفت: آنچه که تا امروز مسلم بهنظر میرسد، این است که زبان فارسی در روزگار ساسانیان جایگاه عمده و مهمی در مراسم و مناسک کلیسایی نداشته است و زبان سریانی همواره زبان غالب باقی مانده است. شاهد این مدعا این است که زرتشتیانی که به مسیحیت میگرویدند و به مناصب بالای کلیسایی میرسیدند، نامی سریانی برای خود برمیگزیدند و فرهنگ سریانی را بر خود میگرفتند؛ مارْ اَبا نمونه بارز این امر است. با اینحال، شکی نیست که در این دوره از تاریخ مسیحیت، کلیسا شروع به کاربرد زبان فارسی کرده بوده است.
اذهان کنجکاو طبعاً در پی علت این امر میباشند. آیا رهبران کلیسای ایران به زبان سریانی تعصب داشتند؟ یا اینکه چند و چون اشاعه مسیحیت در میان زرتشتیان، خاصه در میان طبقه دهقانانِ بیسواد بهگونهای بوده که رواج زبان فارسی را در کلیسا ضروری نمیساخته است؟ متأسفانه آگاهی و دانش ما از مسیحیت در میان آریاییان آنقدر ناچیز است که امکان هرگونه اظهار نظر قطعی را در این زمینه غیرممکن میسازد.
وضع اخلاقی و معنوی
در واپسین دورۀ حکومت ساسانیان گرچه شاهد ظهور رهبران برجستهای هستیم، اما گمان نمیرود که روند کلی اخلاقیات رهبران در مجموع تغییری نسبت به گذشته کرده باشد. این گمان با مشاهده وضع اخلاقی اینان در دو یا سه سده نخست عهد اسلامی تقویت میگردد.
در پایان این دورۀ زمانی، باید گفت که مسیحیت به نقطهای از شکوفایی رسید که سبب شد که کلیسا در اوائل دوره اسلامی از جهشی چشمگیر در مقایسه با گذشته برخوردار شود، جهشی که همچون جرقهای نورانی ناگهان درخشید، اما خیلی زود به خاموشی گرایید. در این زمینه در فصلهای بعدی بحث خواهیم کرد.
کلیساهای نستوری خارج از ایران تا نیمه اول سدۀ هفتم
کلیسای ایران قطعاً پیش از این دورۀ زمانی دست به تبشیر مسیحیت به سرزمینهای واقع در خارج از قلمرو حکومت ساسانی زده است. اما آگاهی ما از این امر بیشتر مربوط به این دوره میگردد. ذیلاً به ذکر خلاصهای از این آگاهی میپردازیم.
در عربستان
تا پیش از سدۀ ششم، آنچه که از مسیحیت عربستان میدانیم، اینست که مسیحیان ایرانی که از مظالم و جفاها میگریختند و به عربستان پناه میبردهاند، در آنجا جوامعی تشکیل دادهاند و درضمن، مسیحیت را رواج دادهاند و تعدادی از قبایل عرب را مسیحی کردهاند. این جوامع طبیعتاً تابع پاتریارخ تیسفون بودهاند، لذا میتوان آنان را نستوری نامید.
در قرون ششم و هفتم، مسیحیت پیشرفتهایی در عربستان نمود. میدانیم که منذر، پادشاه حیره، و خواهرش، هنده، در حدود سال ۵۱۲ مسیحی شدند. در نجران عربستان هم مسیحی بسیار بود. نجران مسیحی با یمن یهودی در سال ۵۱۹ وارد جنگ شد که جنگ با دخالت حبشۀ مسیحی به نفع نجران پایان یافت. اما گویا بعدها یمن مسیحی شد، چون حاکم مسیحی یمن بنام ابرهه، کلیسای بزرگی در صنعا ساخت. این کلیسا بدست بعضی از اعراب مورد بیاحترامی قرار گرفتو او نیز به جنگ این اعراب بت پرست رفت. پس از ظهور اسلام، مسیحیت در عربستان شدیداً تضعیف، و بعد بکلی محو شد. از قول پیامبر اسلام نقل شده که در شبه جزیره عربستان فقط باید یک دین وجود داشته باشد.
در هندوستان
از مسیحیت هندوستان با قطع و یقین نمیتوان سخن گفت. طبق برخی اسناد، مناطقی نظیر بمبئی امروزی، مالابار، سیلان، دره گنگ، سیام و تونکین اسقفنشین بودهاند و از پاتریارخ تیسفون تبعیت میکردهاند.
لازم است ذکر کنیم که دو صلیب همراه با نوشته روی آن، یکی در کوه معروف به کوه تومای قدیس و دیگری در تراوانکور کشف شده که مربوط به اواخر دوره ساسانی است. نوشته روی هر دو صلیب به زبان پهلوی است.
در ترکستان و چین
مسیحیان قلمرو ساسانی از دیرباز در میان اقوام ترک (هفطالیها و هونها) فعالیت بشارتی داشتهاند. اما موفقیت عمدۀ ایشان به سالهای بعد از ۴۹۷ مربوط میشود. در این زمان، قباد که از سلطنت خلع شده بود، برای مدتی به پادشاه هفطالی پناهنده شد. همراه او، اسقف یک ناحیه مرزی، چهار کشیش و دو مسیحی دیگر به ترکستان رفتند. در این فعالیت بشارتی، بسیاری از ترکان مسیحی شدند. علاوه بر این فعالیتهای تبشیری، باید به اقدامات و کمکهای پزشکان، دیوانیان و هنرمندان مسیحی نستوری اشاره کرد که باعث ترقی مسیحیت میگردید.
در چین
نمیدانیم آیا پیش از سال ۵۰۰، مسیحیت در چین رسوخ کرده یا نه. طرز تفکر مسیحی در قالب افکار گنوستیکی و مانوی به چین راه یافته، اما پیش از فعالیتهای گسترده تبشیری کلیسای نستوری در قرون ۷ و ۸، گویا جامعۀ مسیحی در چین وجود نداشته است.
مطلب چندانی در مورد پیشرفت مسیحیت در این دوره در ترکستان و چین در دست نیست. در دورههای بعدی، فعالیتهای بشارتی مهمی در این دو سرزمین صورت گرفته که بموقع به شرح آنها خواهیم پرداخت.
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387ساعت 12:21 توسط راحاب نظر بدهید
--------------------------------------------------------------------------------
بخش ۲ کلیسای ایران از سال ۴۲۱ تا ۱۲۵۸
واحد ۱- آغاز جدایی از کلیسای غرب(سالهای ۴۲۱ تا ۴۹۶)
قرن پنجم اهمیت بسیاری در تاریخ کلیسای ایران و تحولات آن دارد. در این قرن، کلیسای ایران، هم از لحاظ سازمان و هم از لحاظ عقیدتی بکلی از کلیسای غرب جدا شد و تبدیل به کلیسایی مستقل گردید که بقایای آن تا به امروز نیز در ایران و عراق به حیات خود ادامه میدهد.
رویدادهای کلیسایی
درگیری بر سر مقاممطرانی
گفتیم که در اواخر دورۀ یزدگرد اول و اوایل سلطنت بهرام گور، کشتاری از مسیحیان و کشیشان و اسقفان صورت گرفت .
در گیر و دار این جفا، یَهْباللَهَ فوت کرد. پس از او سه تن در آن واحد میکوشیدند مقام مطرانیِ کل را از آن خود کنند. تا اینکه سرانجام در اواخر سال ۴۲۱ یا اوایل سال ۴۲۲، شخصی بنام دادیشوع، به کمک برخی از دوستان اسقف خود، خصوصاً اسقف شهر طوس بنام سموئیل، به مطرانی کل رسید. سموئیل بهخاطر خدمتی که به حکومت ساسانیان در دفع حملۀ قبایل بیابانگرد در خراسان کرده بود، مورد توجه بهرام گور بود.
دادیشوع
اما چیزی نگذشت که دادیشوع در اثر سعایت و دسیسۀ عدهای از اسقفان که مخالف او بودند، مورد غضب پادشاه قرار گرفت و حتی به زندان افتاد. اما زمانی که جنگهای ایران و روم خاتمه یافت (ر.ک. فصل ۳، بخش آخر)، دادیشوع در اثر میانجیگری سفیر امپراطور تئودوسیوس دوم، از زندان آزاد شد. دادیشوع که از دسیسههای همکاران خود دچار دلسردی و دلزدگی شده بود، پس از آزادی بر آن شد که از سمتهای کلیسایی کناره بگیرد و در دیری عزلت گزیند. اما اسقفان برجسته و متنفذ استعفای او را نپذیرفتند. آنان بروشنی میدیدند که اگر مقام شامخ مطرانیِ کل اینچنین ساده مورد اهانت و خطر قرار گیرد، هیچ منصب کلیسایی دیگری در امنیت نخواهد بود. لذا گرد او جمع شدند و با احترام بسیار از او درخواست کردند تا شورایی تشکیل دهد.
شورای دادیشوع (سال ۴۲۴)
شرکتکنندگان
به این ترتیب، شورایی در سال ۴۲۴ با شرکت سی و شش اسقف تشکیل شد. حتی از شهرهای دوردست ایران آن روزگار نیز اسقفانی شرکت داشتند که این امر حاکی از اهمیت شوراست (شهرهایی نظیر مرو، هرات، اصفهان، و عُمّان). محل برگزاری این شورا پایتخت یعنی تیسفون نبود، بلکه شهر دور افتادهای بود بنام «مارکَبتای اعراب» که از لحاظ سیاسی نیز حالتی نیمه مستقل داشت.
علت تشکیل چنین شورای مهم و مستقلی در یک شهر دور افتاده و بیرون از پایتخت دقیقاً روشن نیست. یک علت میتواند این باشد که اسقفان نمیخواستند شورا را در پایتختی که بهتازگی شاهد کشتار و آزار مسیحیان بود، برگزار کنند. علت دیگر میتواند این باشد که اسقفان که تصمیم داشتند استقلال کلیسای ایران و انفکاک آن را از کلیسای غرب اعلان کنند، مایل نبودند این کار را در پایتخت که در آن احتمالاً نمایندگان سیاسی غرب حضور داشتند، صورت دهند، زیرا این نمایندگان بعضاً مناصب کلیسایی نیز داشتند.
تصمیمات شورا
استقلال اداری
در این شورا با احترام تمام از دادیشوع التماس کردند که بهعلت حساسیت اوضاع کلیسا، استعفای خود را پس بگیرد و در مقام اسقفیِ اعظم باقی بماند. در ضمن تصویب شد که از این پس امور کلیسای ایرانِ ساسانی و اختلافات داخلی به «پدران غربی» ارجاع نشود، بلکه در شورای اسقفان کلیسای ایران حل شود. اگر مطران کل نتواند مشکلی را حل کند، موضوع باید فقط به محکمۀ مسیح ارجاع شود.
عنوان پاتریارخ بهجای مطران
این شورا اهمیت بسیاری در تاریخ کلیسای ایران دارد، زیرا اسقفان سراسر ایران تصویت کردند که مطران کل این کلیسا «پاتریارخ» خوانده شود و به این ترتیب، مقام پیشوای کل کلیسای ایران را همردیف پاتریارخ انطاکیه قرار دادند و کلیسای قلمرو ساسانی را از نظارت او خارج ساختند. به این شکل، کلیسای ایران از لحاظ تشکیلاتی و مدیریت از کلیسای غرب جدا شد. این امر باعث میشد که در زمانهای حساس سیاسی و در دوران جنگ، مسیحیان ایرانِ ساسانی از مظان اتهام بهدور بمانند. گرچه باز در اواخر سلطنت بهرام گور و اوایل سلطنت یزدگرد دوم، جور و ستمی بر مسیحیان روا داشته شد، اما شدت و حدت آن هرگز به پای دوران شاپور دوم نرسید.
دادیشوع تا سال ۴۵۶ پاتریارخ کلیسای ایران بود.
کشتارهای کرکوک
در سال ۴۳۸، یزدگرد دوم بهجای پدرش بهرام نشست. او در اوایل سلطنت خود با مسیحیان مدارا نمود. اما در سال هشتم حکومت خود، بهدلایلی که ناشناخته است، جور و ستم بر مسیحیان را آغاز نمود. لابور معتقد است که ستمهای او علت سیاسی نداشته بلکه احتمالاً تعصب مذهبی او را برانگیخته که مسیحیان را بیازارد.
نقطۀ اوج این جفاها، روزهای ۲۴ و ۲۵ اوت سال ۴۴۶ است. در این روزها، مسیحیان از چند ایالت ایران به شهر کرکَه (کرکوک امروزی) فرا خوانده شدند. در میان آنان چندین اسقف، صاحبمنصبان کلیسایی، و اعضای خانوادههای برجسته به چشم میخوردند. همگی ایشان در این دو روز بهقتل رسیدند و شهادت خود را با شجاعت پذیرفتند. در میان شهداء، بانویی مسیحی بود به نام شیرین و دو پسرش. شهامت آنان بههنگام شهادت، چنان افسر ناظر بر کشتار را تکان داد که او نیز خود را مسیحی اعلام کرد. لذا چند هفته بعد، اعدام گردید.
شهید دیگری که نامش در میان شهدای این دوره میدرخشد، شخصی است بنام «پتیون» ( Pethion ) . او در نواحی غربی ایران (ناحیه ماد) مبشر فعالی بود و در اثر فعالیتهای بشارتی او، عدۀ زیادی از نجبا و عالیمنصبان مسیحی شده بودند. او به زندان افتاد و پس از شکنجههای بسیار، سر بریده شد.
این جفا به یهودیان و ارامنه نیز سرایت کرد و چنان سخت بود که مسیحیان باقیمانده در این مناطق، سالروز این کشتار را سال به سال گرامی میدارند.
جدایی نهایی از کلیسای غرب
پیشینههای مسیحشناختی در کلیسای غرب
صورت مسأله
جزئیات فلسفی مباحث الهیاتی، بهوضوح و روشنی در کتابمقدس تبیین و تدوین نشده است. از آنجمله است مبحث مسیحشناسی. از قرن اول، بحثهایی بوده در خصوص طبیعت الهی و بشری مسیح. از این رو است که یوحنای رسول میفرماید: «هر روحی که عیسای مسیحِ مجسمشده را انکار کند، از خدا نیست؛ و اینست روح دجال که شنیدهاید که او میآید و الآن هم در جهان است» (اول یوحنا ۴:۳). رسالۀ یوحنا و نیز انجیل او حاکی از این واقعیت است که در قرن اول سؤالاتی در خصوص الوهیت و انسانیت مسیح و رابطۀ این دو طبیعت با یکدیگر وجود داشته است. این سؤالات و بحثها در اواخر قرن اول و در قرن دوم، بهصورت بدعت گنوستیکی ( Gnosticism ) ظاهر شد.
بحث و اختلاف نظر در بارۀ طبیعتهای آسمانی و زمینی مسیح، پس از خاتمۀ جفاهای امپراطوری روم، خود را علناً نمایان ساخت، طوری که شورایی برای رسیدگی به آن در سال ۳۲۵ به فرمان امپراطور کنستانتین در نیقیه (واقع در ترکیۀ امروزی) تشکیل شد. علت عمدۀ تشکیل این شورا، رسیدگی به عقایدی بود که توسط آریوس در این زمان تبلیغ میشد. او که یکی از کشیشان کلیسای اسکندریه بود، پرچمدار این اعتقاد بود که مسیح، پسر خدا، ابدی نبوده بلکه توسط خدای پدر، پیش از آغاز زمان خلق شده و لذا، دارای الوهیتی همطراز با خدای پدر نمیباشد. این اعتقاد با تدوین اعتقادنامهای در شورای نیقیه محکوم شد و به این ترتیب، مناقشه آریوس حل و فصل گردید.
اما مباحثات در زمینۀ ارتباط الوهیت مسیح با جنبۀ بشری او هنوز برخی ذهنهای فلسفی را به خود مشغول میساخت. سؤالاتی که مطرح میشد، این بود: مسیح که خدا-انسان بود، آیا در آن واحد دارای دو شخصیت بود، یکی الهی و دیگری انسانی؟ او چند طبیعت داشت؟ آیا اعمال و تصمیمات مسیح در دورۀ بشریت، تابع طبیعت الهی او بود یا طبیعت بشری او؟ آیا طبیعت الهی او حاکم بود یا طبیعت بشری او؟ آیا طبیعت الهی و بشری او یکی شد تا یک شخصیت واحد را بوجود آورد؟
اوجگیری اختلافات
در این دوره، دو اعتقاد مشخص در مورد شخصیت مسیح و طبیعتهای الهی و بشری او وجود داشت. عدهای بهرهبری سیریل ( Cyril )، اسقف اسکندریه، معتقد بودند که این دو طبیعت در هم ادغام شد تا یک شخصیت که آن هم طبیعت الهی بود، بهوجود آید. (این تعلیم، مونوفیزیت نام دارد زیرا فقط به یک طبیعت مسیح، و آن هم طبیعت الهی اهمیت میدهد. کلیساهای قُبطی [مصری]، حبشی، یعقوبی سوری، و ارمنی پیرو این تعلیم میباشند. نام دیگر این جریان فکری، یعقوبی است.)
تعلیم دیگر این بود که طبیعتهای الهی و انسانی مسیح بهگونهای مکانیکی کنار یکدیگر قرار داشتند و از یکدیگر متمایز بودند. این دو طبیعت هیچگاه در هم آمیخته نشدند. (این عقیده به دیوفیزیت معروف بود، یعنی «دو طبیعت»، اما بهگونهای که نستوریوس و مکتب انطاکیه آن را تعلیم میداد.)
در مقابل این دو عقیده، آموزۀ سومی مطرح شد که بهموجب آن، مسیح هم دارای طبیعت الهی بود و هم طبیعت انسانی. این دو بهطور ارگانیک با یکدیگر متحد شدند تا یک شخصیت واحد یعنی عیسی مسیح را تشکیل دهند. به این ترتیب، عیسی مسیح، هم انسان کامل بود و هم خدای کامل. او «خدا-انسان» بود. (این تعلیم به تعلیم صحیح یا «ارتودوکس» معروف شد و کلیساهای کاتولیک، ارتودوکس و پروتستان به این تعلیم معتقدند. در اصطلاح فنی، این تعلیم را دیوفیزیت مینامند، یعنی «دوطبیعت». در مشرقزمین، این اعتقاد به عقیدۀ «مِلْکیت» نیز معروف است.)
اختلافات زمانی اوج گرفت که «نستوریوس»، اسقف کنستانتینوپل اعلام داشت که بکار بردن عنوان «حامل خدا» برای مریم، مادر عیسی، صحیح نیست و باید او را «حامل مسیح» خطاب کرد. سیریل، پاتریارخ اسکندریه و اسقفان پیروش اعتراض کردند که با این عنوان، نستوریوس مریم را فقط مادر طبیعت انسانی مسیح بهحساب میآورد و به این ترتیب، برای مسیح دو شخصیت قائل میشود. نستوریوس نیز معتقد بود که با بکار بردن اصطلاح حامل خدا (یا در اصطلاح لاتین: مادر خدا)، برای خدا یک مادر انسانی قائل میشویم.
شوراهای افسس و کالسدون
در سال ۴۳۱، بهدستور امپراطور، شورایی بینالکلیسایی در شهر افسس (واقع در آسیای صغیر، یعنی بخش غربیِ ترکیۀ امروزی) تشکیل شد. در این شورا، سیریل، اسقف اسکندریه، مدافع نظر اول بود. متأسفانه مباحثاتی که در این شورا در گرفت، با روحیهای کاملاً غیرمسیحی همراه بود، طوری که طرفین بجای تلاش برای دستیابی به یک تفاهم، خیلی سریع یکدیگر را تکفیر کردند. سیریل و همراهانش نستوریوس و طرفدارانش را تکفیر کردند، نستوریوس و یارانش نیر همان واکنش را نشان دادند. اما کفۀ ترازو به نفع سیریل و عقایدش سنگینی کرد. عقیدۀ سیریل پذیرفته شد و محکومیت نستوریوس نیز تأئید گردید. نستوریوس از مقام خود عزل شد و بگونهای تحقیرآمیز به محلی در شمال مصر تبعید گردید و در همانجا نیز درگذشت.
شورای دیگری نیز در کالْسِدون (واقع در آسیای صغیر)، در سال ۴۵۱ برگزار شد. یکی از مسائل مورد بررسی در این شورا، تعلیمات سیریل و نستوریوس بود، زیرا مناقشه هنوز در قلمرو روم ادامه داشت. در این شورا، نظر سوم فوقالذکر که به پیشنهاد پاپ لئون کبیر مطرح شد، بهعنوان آموزۀ ارتودکس پذیرفته شد. عقاید نستوریوس و سیریل هر دو نادرست اعلام شد.
البته نباید تصور کرد که این اعتقادنامه، بلافاصله پس از تصویب در شورای کالْسِدون، در همۀ کلیساها رواج یافت و حاکم شد. عقیدۀ دیوفیزیتیِ نستوریوس و اعتقاد مونوفیزیتیِ سیریل برای مدتها در منطقه خاورمیانه هنوز غالب بود. طبق شرحی که بعداً خواهیم داد، تعلیم نستوریوس را کلیسای قلمرو ساسانیان پذیرفت و به این ترتیب، کلیسای ایران از نظر تعلیمی برای همیشه از کلیساهای غرب جدا شد. کلیساهای قبطی و سوریه و ارمنی نیز هنوز مونوفیزیت هستند.
چگونگی نستوری شدنکلیسای ایران
به کلیسای ایران باز میگردیم. دادیشوع، پاتریارخ کلیسای ایران، تا سال ۴۵۶ در این مقام باقی بود. در دورۀ پاتریارخی او و زمانی که در غرب، شوراهای افسس و کالسدون در خصوص مسائل مسیحشناختی تصمیمگیری نهایی میکردند، اتفاقاتی میافتاد که سرنوشت کلیسای ایران را دگرگون کرد.
مدرسه علوم دینی ادسا
در شهر ادسا، مدرسهای الهیاتی وجود داشت که بسیار معروف بود (ادسا در این زمان در دست رومیها بود). همزمان با اوجگیری عقاید نستوریوس، این مدرسه گرایشهای عمیقی به تعالیم او پیدا کرد. عدۀ قابل توجهی از جوانان کلیسای قلمرو ساسانی که از جفاهای یزدگرد دوم گریخته بودند، در این مدرسه به تحصیل الهیات پرداختند و از خود کفایت زیادی نشان دادند. اکثر آنان در بازگشت به ایران، مناصب مهم کلیسایی را اشغال کردند. در میان این افراد، شخصی بود بنام بارصَئوما (بَرصَئومَه).
این مدرسه بهخاطر گرایشهای نستوری خود، بارها در معرض تعطیل قرار گرفت. تا اینکه در سال ۴۵۷ بهخاطر نیرومند بودنِ گرایشهای مونوفیزیتی در منطقه، همۀ دانشجویانی که تعالیم نستوری داشتند، اخراج شدند. محصلینی که تابع دولت ساسانی بودند، به سرزمین خود بازگشتند، و همانطور که بعداً شرح خواهیم داد، بهخاطر دانششان به مناصب بالای کلیسایی دست یافتند.
بارصئوما و اقدامات خشونتبار او
وقتی بارصئوما به ایران بازگشت، بخاطر تحصیلات عالی و کفایتی که از خود نشان داد، مقام بالایی در دربار پیروز، پادشاه ساسانی کسب کرد و به گفتهای، مشاور پادشاه شد و نیز او اسقف نصیبین بود اما شخصی بود که عاری از قدوسیت و پاکی لازم بود. طبق برخی احادیث، بابُوَیه، پاتریارخ وقت، او را بهخاطر کفایت و کاردانیاش به دربار توصیه کرده بود.
در همین دوره، در سال ۴۵۶، بابُوَیه ( Babowai ) به مقام پاتریارخی کلیسای ایران رسید. وی قبلاً زرتشتی بود. بارصئوما همواره با بابویه خصومت و رقابت داشت. یکی از علل اختلاف آن دو، مسألۀ تجرد کشیشان بود. بارصئوما طرفدار تأهل کشیشان بود و معتقد بود که تأهل از سوختن در آتش هوس بهتر است. او خود قصد داشت ازدواج کند. زمانی که اسقفان کلیسای غرب از بابویه در مورد این مسأله سؤال کردند و علت این «مسائل غیر اخلاقی» را در داخل کلیسا جویا شدند، گویا بابویه نامهای به ایشان نوشت و در آن ذکر کرد که از آنجا که مسیحیان ایران تحت حکومت خدانشناسان هستند، نمیتوان اصول مسیحی را بهطور کامل و دقیق در میانشان مجری' داشت. این نامه به نحوی به دست حکومت افتاد. میگویند که بارصئوما در این ماجرا دست داشته است. پادشاه دستور داد که بابویه را از همان انگشتی آویزان کنند که انگشتری حاملِ مُهر در آن بود. او در همین حالت شکنجه، شهید شد (سال ۴۸۴).
بارصئوما با اجازه پادشاه و به همراهی نیروی نظامی، به کلیساهای مختلف سرکشی کرد و ایشان را وادار کرد تا تعالیم نستوریوس را بپذیرند. نقل شده که او پادشاه را متقاعد کرده بود که این جداییِ عقیدتی میان مسیحیت ایران و مسیحیت غرب از لحاظ سیاسی مفید است، چرا که باعث شقاق و تنفر آنان از یکدیگر میگردد.
شورای آکاسیوس(آفاق) و جدایی عقیدتی از غرب
پس از شهادت بابویه، آکاسیوس (آقاق) پاتریارخ شد و تا سال ۴۹۶ در این مقام ماند و در این سال درگذشت. در تمام این مدت، بارصئوما همان خصومتی را که با بابویه داشت، با او نیز ادامه داد، گرچه اقدامات او در شورایی که در سال ۴۸۵ تشکیل شد، محکوم گردید.
اما در سال ۴۸۶ شورای دیگری بهریاست آکاسیوس برگزار گردید که بهدنبال آن، کلیسای ایران بهطور کامل از کلیسای غرب جدا شد. در این شورا دو نکته مهم تصویب گردید: ۱) اعتقادات نستوریوس بهعنوان اعتقاد رسمی کلیسای قلمرو ساسانی پذیرفته شد. ۲) ازدواج کشیشان و اسقفان مجاز شمرده شد.
دو رویداد مهم و مثبت
ترجمۀ کامل عهدجدید به سریانی
در اوائل قرن پنجم، دو معلم برجسته در مدرسۀ الهیات ادسا (رابولا اهل ادسا و تئودورِت اهل ناحیه شمالی رود فرات)، شروع به مخالفت با استفاده از دیاتسارون کردند. ایشان همزمان با این اعتراضات، به ترجمۀ عهدجدید پرداختند. لذا تا پیش از سال ۴۳۱، چهار انجیل و بقیۀ کتابهای عهدجدید از یونانی به سریانی ترجمه شد. این ترجمۀ سریانی را «پشیتا» مینامند.
در کلیسای نستوری در این دوره، ترجمۀ پشیتا فاقد کتابهای دوم پطرس، دوم و سوم یوحنا، یهودا، و مکاشفه بود. عهدعتیق این کلیسا نیز در این دوره، فاقد کتابهای اول و دوم تواریخ بود.
تأسیس مدرسه الهیات در نصیبینایران
در سال ۴۸۹، مدرسۀ ادسا بهخاطر ترویج عقاید نستوری، بهدستور امپراطور بیزانس بسته شد و دانشجویان آن به کلیسای نستوری ایران پناه آوردند. بارصئوما بههمراهی نرسای (نرسی یا نِرسِس)، مدیر مدرسه ادسا، ایشان را پذیرفتند و مدرسهای در نصیبین (که در قلمرو ساسانیان قرار داشت)، برای ایشان و سایر داوطلبین دایر کردند.
این دانشجویان پس از کسب دانش در علوم الهی، خصوصاً تفسیر کتابمقدس، به خدمات کلیسایی گمارده میشدند. این امر باعث شد از یک سو کلیسای ایران از نطر علمی تقویت گردد، و از سوی دیگر اعتقادات نستوری در این کلیسا قوام یابد.
تأملی کوتاه
اخلاقیات
مطالعۀ رویدادها و تحولات کلیسای ایران در این دوره، از دیدگاه اخلاقیات انجیلی تأثرانگیز و تأسفبار است. اختلافات و رقابتهای رهبران با یکدیگر، رهبران فاضلی نظیر بارصئوما، نمایانگر وضع روحانی و اخلاقی کلیسای ایران است. بارصئوما مستقیم یا غیرمستقیم مسؤول شهادت بابویه میباشد. در طول تاریخ کلیسای ایران، بسیاری کوشیدهاند او را محکوم یا تبرئه کنند. بههرحال، او همیشه در مظان این اتهام باقی خواهد ماند. در مورد بابویه نیز که در راه ایمان خود شهید شد، مطالبی نقل شده که حاکی از پولدوستی و رفتار غیرمنضبط او میباشد. خدمت کلیسا برای بسیاری از مقامات کلیسایی گویا وسیلهای برای ارضای حس جاهطلبیشان بود.
هر گاه و هر جا که کلیسا از نگریستن به مسیح بهعنوان سَروَر، و خدمت به او بهخاطر عشق به او باز ایستد، چنین وقایعی حتماً رخ میدهد. اما گرچه چنین روحیهای همواره در میان برخی از رهبران کلیسا بهچشم میخورد، اما همیشه بودهاند رهبرانی که با پارسایی و پرهیزکاری کار خدا را به پیش بردهاند. و مهمتر از آن، در چنین مقاطع تاریکی از تاریخ کلیسا، همواره «بقیتی» وجود داشته است که «نزد بعل زانو نزدهاند» (رومیان ۱۱:۴-۵)؛ همواره بودهاند کسانی که «لباس خود را نجس نساختهاند» (مکاشفه ۳:۴).
الهیات
درک این مطلب که کلیسای ایران مجبور شد رابطه خود را با کلیسای غرب قطع کند، چندان دشوار نیست. این ارتباط همواره موجب رنج و جفای کلیسای ایران بوده است. قطع رابطه تشکیلاتی را میتوان پذیرفت، اما قطع رابطه عقیدتی و پیروی از عقیدهای که مورد قبول اکثریت کلیساها قرار گرفته بود، آنهم بنا به ملاحظات سیاسی، بهراحتی قابل قبول نیست.
درضمن، جای تعجب است که کلیسای ایران هیچگاه مستقلاً اعتقادات مشخصی شکل نداده است. گویی رهبران کلیسای قلمرو ساسانیان از خود نظر الهیاتی خاصی نداشتهاند و اصول اعتقاداتشان همواره از غرب «وارد میشده است». فراموش نکنیم که اعتقادنامۀ نیقیه زمانی از سوی رهبران کلیسای ایران پذیرفته شد که حدود یکصد سال از تصویب آن میگذشت، آن هم به همت ماروتای غربی! عقاید نستوریوس نیز از غرب وارد شد و ابداع کلیسای ایران نبود.
بهعلاوه، بهجز مدرسۀ الهیات نصیبین که آن هم در اواخر قرن پنجم بهدنبال رویدادی تلخ دایر گردید، نمیبینیم که تا این برهه از زمان مرکزی برای تعلیم و تربیت خادمین کلیسا وجود داشته باشد. فقط گفته میشود که آکاسیوس در دورۀ پاتریارخی خود مدرسهای در تیسفون، پایتخت ساسانی دایر کرده است. این نیز مربوط میشود به نیمه دوم قرن پنجم!
میزان گسترش مسیحیت در فلات ایران
از تعداد اسقفانی که در این دوره در شوراهای مختلف حضور یافتهاند، میتوان این نتیجه را گرفت که در این دوره، مسیحیت در بسیاری از نقاط فلات ایران جا افتاده بوده است. از اسنادی که از شورای دادیشوع (۴۲۴) باقی مانده، میدانیم که دستکم در این مناطق از فلات ایران مسیحیت تا آن حد استقرار یافته بوده که حضور یک اسقف را ضروری ساخته است: جزایر خلیج فارس، استان امروزی فارس، خوزستان، آذربایجان، اصفهان، ری، سیستان، خراسان، مرو و هرات.
همانطور که در اوائل این بخش اشاره کردیم، شخصی بهنام سموئیل که اسقف طوس بود، دادیشوع را در رسیدن به مقام مطرانیِ کل یاری رساند. همین اسقف سموئیل در نبرد علیه مهاجمین به حکومت ساسانیان خدمت کرده بود. وجود چنین اسقفی در شهر طوس، بیانگر رواج مسیحیت در فلات ایران و در میان اقوام آریایی میباشد. اما متأسفانه اطلاعی از کمیت و کیفیت مسیحیت در این مناطق و چگونگی زندگی فردی و اجتماعی آنان در دست نیست.
تکلیف برای دانشجو : در رابطه با بدعت نستوریوس و عقاید نستوری و شورای افسس و شورای کالسدون کمی مطالعه کنید.
میتوانید برای این مطالعه به کتب مختلف مسیحی مراجعه نمایید. کتاب تاریخ تفکر مسیحی نوشته تونی لین به ترجمه روبرت آسریان به فارسی موجود است که در آن به این موضوع پرداخته شده است.
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387ساعت 12:19 توسط راحاب نظر بدهید
--------------------------------------------------------------------------------
کلیسای ایران تا سال ۴۲۰ میلادی 3
واحد ۳ - دورۀ آرامش و تجدید سازمان(۳۷۹ تا ۴۲۰ میلادی)
اوضاع سیاسی پس از شاپور دوم
شاپور دوم هفتاد سال بر ایران سلطنت کرد. پس از مرگ وی در سال ۳۷۹، ظرف بیست سال، سه پادشاه بر ایران فرمانروایی کردند. بعد از شاپور دوم، برادرش اردشیر دوم بر تخت سلطنت نشست. از آنجا که او همراه برادرش در جنگها شرکت داشته و از کشتار مردم خودداری نکرده، صاحبنظران احتمال میدهند که وی سیاست ضد مسیحی خود را دنبال کرده باشد.
بهرحال حکومت او چندان طولانی نبود و در سال ۳۸۳، شاپور سوم به سلطنت رسید. او با روم از در صلح درآمد و با دربار روم روابط دوستانه برقرار کرد. پس از او، بهرام چهارم ملقب به کرمانشاه به پادشاهی رسید. او نیز سیاست دوستانۀ پادشاه پیشین را دنبال کرد و با رومیها معاهدۀ صلح نیز امضاء نمود.
البته نباید تصور کرد که این صلحدوستیها فقط بخاطر طبع ملایم این پادشاهان بوده، بلکه باید عوامل اقتصادی و سیاسی را نیز در نظر گرفت. جنگهای طولانی شاپور دوم قطعاً وضع اقتصادی مملکت را تضعیف کرده بود. لطمات و خسارات میبایست در هر دو حکومت جبران میشد. در ضمن، از این دوره به بعد، ایران و روم هر دو با یک دشمن مشترک مواجه بودهاند. قبایل بیاباننشین آسیای مرکزی (هونها و ترکها و مغولها) بر مرزهای شمالی ایران و روم فشار وارد میآوردهاند. این عامل خصوصاً هر دو کشور را وا میداشت که در مواقعی با یکدیگر صلح کنند و نیروی خود را صرف مبارزه با دشمن مشترک نمایند.
این سیاست صلحآمیز در زمان یزدگرد اول نیز ادامه یافت. این پادشاه در سال ۳۹۹ بر تخت سلطنت تکیه زد و تا سال ۴۲۰ بر سرزمین ایران فرمان راند.
وضع مسیحیت
از وضع مسیحیت در دورۀ حکومت سه پادشاهی که بعد از شاپور دوم سلطنت کردند، اطلاع دقیقی در دست نیست. همین را میدانیم که آزار و ستم مسیحیان از حدّت افتاده و مسیحیان دورۀ آرامتری را آغاز کردهاند. از افرادی هم که بعنوان پیشوای کلیسای ایران نام برده شده، یکی «تمرصه» (یا تموزه) و دیگری «قیومه» میباشند.
در آغاز سلطنت یزدگرد اول (۳۹۹)
دورۀ آرامش
دوره سلطنت یزدگرد اول آرامترین و بهترین دورۀ مسیحیت در حکومت ساسانی میباشد. پادشاه ساسانی نه فقط از مسیحیان و پیشوایان ایشان دلجویی نمود و دستور مرمت بناهای مذهبی مسیحیان را صادر کرد، بلکه همچون کنستانتین فرمان تشکیل شوراهایی را داد و بر پیشرفت آنها نظارت داشت.
مأموریت ماروتا، سفیر بیزانس
تحولاتی که در کلیسای ایران در این دوره از تاریخ روی داد، بهگونهای تنگاتنگ وابسته است به شخصی به نام ماروتا (یا مَروتَه، Maruta ). این شخص، از اهالی بینالنهرین و نیز اسقف شهر مِیفِرقاط یا میافارقین (در نزدیکی دیاربکر امروزی) بود که در آن زمان در امپراطوری روم شرقی (بیزانس) قرار داشت. (خوانندگان باید توجه داشته باشند که امپراطوری روم از زمان کنستانتین، یعنی اوایل قرن چهارم، به دو قسمت غربی و شرقی تقسیم شد. حکومت ساسانی از قرن چهارم به بعد، با امپراطوری روم شرقی که به بیزانس معروف بود، سر و کار داشت. پایتخت بیزانس، شهر کنستانتینوپل یا قسطنطنیه بود که همان استانبول امروزی است.)
امپراطور روم (بیزانس) ماروتا را در رأس هیأتی به دربار یزدگرد اول گسیل داشت تا آغاز سلطنت را به او شادباش گوید. امپراطوران بیزانس معمولاً یک شخصیت سیاسی مهم را به سفارت به دربار ساسانی میفرستادند و همراه او اسقفی نیز اعزام میکردند. سعی میشد این اسقف از میان اهالی بینالنهرین انتخاب شود، چرا که اسقفان بینالنهرینی، هم ارتباط نزدیکی با کلیساهای سریانیزبانِ حکومت ساسانی داشتند، و هم اینکه به زبانی مشترک سخن میگفتند؛ به همین دلیل میتوانستند هم از لحاظ مذهبی به ایشان کمک کنند و هم اطلاعات سوقالجیشی و سیاسی نیز در مورد حکومت ساسانی کسب کنند. در ضمن این احتمال نیز هست که اسقفان بیزانس، امپراطور را به این عمل تشویق کرده باشند تا از این رهگذر کمکی نیز به کلیسای ایران کرده باشند که تا این زمان، تحت نظارت روحانی کلیسای انطاکیه بود. اما این بار، شخصیتهای سیاسی و مذهبی در وجود یک نفر، یعنی ماروتا جمع آمد؛ به این ترتیب بود که ماروتا در رأس هیأتی به دربار ساسانی اعزام گردید.
محبوبیت ماروتا نزد یزدگرد اول
در اسناد تاریخی تأئید شده که ماروتا مورد توجه یزدگرد قرار گرفت. علت این امر میتواند از یک طرف اعتبار خاص سیاسی او بوده باشد، و از طرف دیگر، خصائل شخصی و نیز تبحر او در دانش پزشکی. سقراط میگوید که وی طبیب حاذقی بوده و یزدگرد اول را ظاهراً از سردردی مزمن بهبود داده است. از همین مورخ نقل شده که یکبار وقتی یزدگرد برای عبادت به آتشکده رفته بوده، صدایی از آتش بر آمده که میگفت «پادشاه را باید همچون کافر از آتشکده بیرون کرد، چرا که سرکرده مسیحیان را حرمت میکند.» ماروتا که میدانست دسیسهای در کار است، از پادشاه درخواست کرد که اگر بار دیگر صدا را شنید، دستور دهد که درست محل زیر آتشدان را بِکَنَند. همینطور هم شد و حیلۀ مؤبدان برملا گردید و پادشاه دستور کشتار ایشان را داد و فرمانی صادر کرد تا ماروتا بتواند هر جا که صلاح میداند، کلیسا بنا نماید.
فرمان آزادی (۴۰۹ میلادی)
در این سال بود که فرمانی برای آزادی عموم مسیحیان ایرانی صادر شد. بر طبق این فرمان مسیحیان اجازه بنای کلیساهایی که قبلا در موقع جفا منهدم شده بود را یافتند و توانستند بی ترس خدا را عبادت کنند، مسیحیان زندانی آزاد شدند و اسقفان اجازه یافتند تا بدون وحشت جفا در یبن کلیساهای ناحیه خود سفر کنند. بنابراین پس از سیصد سال برای اولین دفعه کلیسای ایران برسمیت شناخته شد ولی هنوز اجازه بشارت و یا ساختن کلیسای جدید را نداشت.
ماروتا و شورای مدائن سال ۴۱۰
آنچه که قطعی است، این است که مصادف با آغاز سلطنت یزدگرد اول و مأموریت ماروتا، مسیحیان قلمرو ساسانی از آزادیهای چشمگیری برخوردار شدهاند. نقش مثبت و تعیینکنندۀ ماروتا در این روند قطعی بهنظر میرسد. در همین سالهای آغازین سلطنت یزدگرد اول، قیومه، پیشوای کلیساهای قلمرو ساسانی، خواستار تشکیل شورایی گردید تا کلیساهای ایران بعد از سالها کشتار و نابسامانی ناشی از آن، سازماندهی مجدد گردد. احتمالاً ماروتا زمینه سیاسی را برای تشکیل این شورا مساعد ساخته بود. در این شورا که به ریاست قیومه تشکیل شد، اسقفان ایرانی از قیومه خواستند که بهسبب کهولت استعفاء نماید و اسحاق را بهجانشینی خود معرفی نماید. بعضی از محققین معتقدند که قیومه خود خواستار استعفاء شد و با وجود مخالفت سایر اسقفان از مقام خود به نفع اسقف اسحاق کنارهگیری کرد. بههرحال، اسحاق، رهبر جدید، بیدرنگ به کمک اسقف ماروتا به انتظام امور نابسامان کلیساهای ایران پرداخت. نباید ناگفته بماند که او در تلاشهای خود با مخالفت آنانی روبرو شد که خواهان قطع ارتباط کلیساهای ایران با کلیسای غرب بودند. اما بههرحال، اقدامات اسحاق باعث انتظام کلیساهای صدمهدیدۀ ایران گردید.
ماروتا و شورای اسحاق(شورای مدائن) (سال ۴۱۰)
هدف شورا
ماروتا سالها بعد بار دیگر به دربار یزدگرد گسیل شد. تاریخ این مأموریت را بعضی سال ۴۰۸ و بعضی دیگر بین سالهای ۴۰۹ و ۴۱۰ میدانند. دقیقاً مشخص نیست که مأموریت او آیا فقط جنبه مذهبی داشته یا مسائل سیاسی را نیز شامل میشده است. واترفیلد معتقد است که او از جانب اسقفان انطاکیه، حلب، تله، آمِد، و ادسا برای رسیدگی به وضع کلیساها به ایران آمده بود . در هر صورت، او حامل نامههایی از اسقفان کلیسای غرب بود. او سه نامه به همراه داشته است، یکی نامۀ نمایندگی او بوده که خطاب به شخص پادشاه و اسقفان ایران نگاشته شده بود؛ دیگری نامهای فقط بهعنوان شخص پادشاه؛ و سومی حاوی دستورالعملهایی بوده برای اسقفْ اسحاق. این را میدانیم که این نامهها به امضای تعداد زیادی از اسقفان کلیساهای سریانی غربی رسیده بود که در رأس آنها اسقفان انطاکیه، حلب، ادسا، تلا، و آمِد قرار دارند . هدف از مأموریت مذهبی ماروتا تلاش برای نزدیک ساختن اصول اعتقادات کلیساهای شرق و غرب بود. پادشاه ساسانی از تلاش صلحجویانۀ ماروتا استقبال کرد. او نخست فرمان آزادی مذهبی را برای مسیحیان ایران صادر کرد، مشابه همان اقدامی که کنسانتین در اوایل قرن چهارم در روم بعمل آورده بود. این اقدام او طبعاً با خشم مؤبدان مواجه شد . از اینرو است که در اسناد تاریخی که بهدست زرتشتیان نوشته شده، او را «یزدگرد بزهکار» نامیدهاند. اما مورخین مسیحی او را شخصی عادل و بینهایت مهربان و نیکوکار خواندهاند.
تکلیف برای دانشجو:در رابطه با یزدگرد اول و اقدامات او در منابع تاریخ ایرانی کمی مطالعه کنید
مساعدت یزدگرد
بهمنظور عملی شدن این نزدیکی و مصالحه، پادشاه به ماروتا اجازه داد تا شورایی از اسقفان کلیساهای ایران تشکیل دهد تا مسائل در آن رتق و فتق گردد. پادشاه پیک سلطنتی را مأمور کرد تا با سرعت دستور گردهمآیی را به اسقفان شهرهای مختلف ابلاغ کنند. اسقفان در روز ۶ ژانویه سال ۴۱۰ با حشمتی خاص در کلیسای تیسفون گرد آمدند و نامۀ «پدران غرب» را استماع کردند (روز ششم ژانویه، سالروز سنتی شرفیابیِ مجوسیان به حضور عیسای نوزاد میباشد؛ کلیسای گرگوری ارمنی و برخی از کلیساهای سنتی، این روز را بهعنوان روز میلاد مسیح نیز جشن میگیرد). جلسۀ رسمی شورا، در روز اول فوریه ۴۱۰ برگزار شد. دو جلسه دیگر نیز به فاصله چند روز در همان ماه منعقد گردید .
نتایج شورا
تعداد جلسات هر چه میخواهد باشد، مهم مصوبات این جلسات است.
نخست آنکه در این شورا، مصوبات شورای نیقیه (۳۲۵) به تصویب اسقفان ایران رسید و همگی اصول اعتقادی آن را پذیرفتند.
دوم آنکه اسقف تیسفون، پایتخت ساسانی، عنوان «اسقف اعظم و رأس همۀ اسقفان» را یافت. مطرانهای دیگر زیر نظر مطران بزرگ انجام وظیفه میکردند.
سوم، تصویب شد که در هر شهر فقط یک اسقف باشد. اسقف جدید باید طی مراسمی با دستگذاری سه اسقف دیگر و تأئید مطران بزرگ به این مقام منصوب گردد.
و چهارم اینکه اعیاد بزرگ و نیز دورۀ روزۀ پیش از عید فصح را همه همزمان برگزار نمایند.
درضمن، از آن پس مقرر شد که دیگر مسیحیان در خانهها عبادت نکنند، بلکه هر کلیسا تحت نظارت یک کشیش باشد، هر چند کلیسا تحت نظارت یک ناحیۀ اسقفنشین، و همه نواحی اسقفنشین تحت نظارت و سرپرستی اسقف تیسفون باشند که همان اسقف اعظم یا مطران بزرگ میباشد.
پادشاه توجه خاصی به این شورا مبذول داشت و نمایندگان عالیرتبۀ او در جلسه حضور یافته، تأئیدات او را به شورا ابلاغ کردند. پادشاه مقرر داشت که مصوبات شورا حتی اگر لازم باشد با قوۀ مجریه مملکت به موقع اجرا گذاشته شود و متخلفین بیرحمانه مجازات گردند.
اسقفان شرکتکننده
اما متأسفانه این شورا فراگیر نبود. بهنظر میرسد که اکثریت اسقفانِ شرکتکننده از منطقه بینالنهرین بودند. مطرانهای فارس، جزایر خلیج فارس، تبریز، ری، نیشابور و برخی دیگر در این شورا شرکت نجستند. واترفیلد معتقد است که علت این امر احتمالاً عدم علاقه و توافق ایشان به ارتباط و تابعیت از کلیسای غرب بوده است .
مطران کل، اسحاق، در همان سال وفات یافت. اسقفی بهنام اَحَیی جانشین او شد. در سال ۴۱۴ یزدگرد یَهْباللَهَ را به جانشینی وی منصوب کرد و حتی یکبار نیز او را در رأس هیأتی به سفارت نزد دربار بیزانس گسیل داشت.
تأملی در زمینه وضع مسیحیت در این دوره
شورای سال ۴۱۰ از لحاظ تاریخی اهمیت بسیار دارد. پس از سالها اغتشاش و هرج و مرج، آنچه که دیگر کلیسای ایران نامیده میشد، روی آرامش بهخود دید و از لحاظ تدوین اصول اعتقادات و نیز از لحاظ اداری، سر و سامانی یافت. اما اگر با ذهنی کنجکاو وقایع را مورد بررسی قرار دهیم، حتماً نتیجهگیریهایی میتوان کرد که ذیلاً به چند مورد آن میپردازیم.
دخالت حکومت در امور داخلی کلیسا
نکتهای منفی که در این میان خودنمایی میکند، این است که برای انتخاب و انتصاب مطران کل، هیچ قانون و قاعدهای در شورای ۴۱۰ وضع نشد. علت این امر هر چه بوده باشد، راه را برای دخالت مستقیم قوۀ سیاسی در انتخاب مطران کل را باز گذاشت. کلیسای ایران هیچگاه از این عارضه رهایی نیافت. این امر بدون تردید موجب میگردید که مقام رهبری کلیسا جنبهای سیاسی بهخود بگیرد. در چنین شرایطی، طبیعی است که افراد فاقد صلاحیت لازم، برای رسیدن به زر و زور دست به رقابت بزنند و نهایتاً آن فردی به مقام رهبری برسد که روابطش با مقامات حکومتی بهتر بوده و توانسته با ترفندها نظر اطرافیان را نیز نسبت به خود مساعد سازد. دستیابی به مقام رهبری تبدیل به یک بازی سیاسی شده بود! البته در غرب نیز همین روال همواره حاکم بوده است، و وضعیت کلیسای ایران امری استثنایی نبود.
عدم حضور اسقفان فلات ایران
مطابق اسناد مربوط به این شورا، چهل اسقف در این شورا شرکت کردند. همانطور که اشاره کردیم، اسقفان نواحی شرقی و مرکزی فلات ایران در این شورا حضور نیافتند. در اسناد آمده که این اسقفان دوری راه را بهانه کردهاند. اما برای ذهن جستجوگر سؤال دیگری پیش میآید: مگر نه اینکه شخص پادشاه پیک سلطنتی را مأمور فراخوانی اسقفان نمود؟ چطور امکان داشت که اسقفی در ناحیه فارس، یا تبریز یا ری، از فرمان «شاهنشاه» سرپیچی کند و بهبهانه دوری راه، از حضور در جلسهای به آن اهمیت سر باز زند؟!
با توسل به حدس و گمان، آیا نمیتوان گفت که عدم حضور رهبران این نواحی بهخاطر عدم اهمیتشان یا بهعلت کمی تعداد اعضایشان مورد اغماض قرار گرفت؟ شاید اگر مسیحیت در نواحی داخل فلات ایران به آن درجه از رشد و اشاعه رسیده بود که آن را از لحاظ سیاسی تبدیل به عنصری مهم گردانده بود، قطعاً شاهنشاه ساسانی آنها را علیرغم «دوری راه» بهحضور خود به پایتخت فرا میخواند!به نظرمی رسد که در این دوره، مسیحیت در فلات ایران و در میان آریاییان گرچه رو به گسترش بود، اما هنوز رشد چشمگیری نیافته بود.
وضعیت روحانی و اخلاقی
سؤال دیگری که پیش میآید اینست که چرا اسقفان ایران رأساً اقدام به تشکیل شورا نکردند. برای این سؤال میتوان پاسخها و علل مختلفی آورد. شاید این امر تا حدی بهخاطر محدودیتهایی بود که حکومت ساسانی بر کلیسا تحمیل کرده بود. اما چرا اسقفان همه در این شورا گرد نیامدند تا اراده و خواست خود را حتی اگر مخالف نظر عدهای دیگر بود، به کرسی بنشانند؟ عدم حضور اسقفان نواحی مهمی چون فارس و تبریز و ری را نمیتوان نادیده گرفت و بیاهمیت شمرد. آیا این عدم حضور نشانۀ اختلافات و عدم اتحاد اسقفان و رقابتها نیست؟ چرا میبایست ابتکار عمل در دست اسقفی بیگانه باشد؟ چرا اسقفان قلمرو ساسانی، خود ابتکار عمل را بهدست نگرفتند؟ حتی اگر فرض کنیم که حضور ماروتا در سال ۳۹۹ برای کسب آزادی برای مسیحیان ایران و سر و سامان دادن به اوضاع کلیسا از لحاظ سیاسی ضروری بود، اما وقتی این آزادی داده شد و کلیسا احساس کرد که یزدگرد سیاست ملایم و ملاطفتآمیزی در پیش گرفته، چرا کلیسای ایران رأساً کاری صورت نداد؟
علت این امر را باید در کیفیت روحانی و معنوی کلیسای ایران جستجو کرد. نخست اینکه در میان اسقفان اختلافات شدیدی وجود داشت. یکی از اهداف شورای ۴۱۰، برقراری نظم و اتحاد بود. اما این اتحاد بیشتر در میان اسقفان منطقه بینالنهرین ایجاد شد. میدانیم که لااقل دو اسقف مخالف از سمت خود برکنار شدند. در منطقه شوش، چهار اسقف بهسبب قدرت و نفوذی که داشتند، زیر بار تصمیمات شورا نرفتند و استقلال خود را حفظ کردند. شورا نیز به این امر تن در داد، با این شرط که تعیین جانشینان ایشان بعد از وفاتشان، با رهبر کل یعنی مطران بزرگ باشد. این جدایی و چنددستگی در کلیساهای قلمرو ساسانی یکی از نقاط ضعف این کلیسا بهشمار میرود .
دوم اینکه مطرانها گویا از دانش کافی بهرهمند نبودهاند. در نامهای که از عدهای از اسقفان خطاب به یَهْباللَهَ نوشتهاند، این گله و شکایت مطرح شده که کار اسحاق، مطران بزرگ، بنیادین نبوده و اینکه مطرانهای تیسفون «نه از کانُنها و مصوبات شوراها آگاهی دارند، نه از سنت کلیسا.» ایشان اذعان داشتهاند که بعد از وفات هر مطران که معمولاً در سنین بسیار بالا رخ میداده، رقابت شدید و تلخی بر سر تصاحب این مقام در میگیرد . شاید بتوان از این نکته این نتیجه را گرفت که هیچیک از اسقفان از لحاظ روحانی و دانش در آن حدی نبود که بتواند کاری صورت دهد و تبعیت و اقتدای سایر اسقفان را جلب کند.
مسألۀ زبان
باز در اینجا بنظر میرسد بزرگترین ضعف کلیسای ایران مسألۀ زبان کلیسا بود که همیشه سُریانی باقی ماند و هیچگاه زبان پهلوی به رسمیت شناخته نشد. طبیعی است که در چنین شرایطی مسیحیت نمیتوانست در میان اقوام آریایینژاد فلات ایران رسوخ کند و توسعه یابد. شاید در آن روزگار نیز مانند امروز، ایرانیان مسیحیت را دینی بیگانه و «غربی» میانگاشتند! حال آنکه مسیحیت مکتبی کاملا خاور میانه ای است و ریشه در فرهنگ شرقی دارد و از همان ابتدا چنانکه گفته شد به مرزهای امپراطوری ایران اشکانی وارد شد و سپس در دوران ساسانی نیز در شهرهای بسیاری از ایران ما اسقفان و کشیشان ایرانی را داریم که برخی از آنها از زمینه مذهب زرتشت به مسیحیت گرویده بودند.
گسترش مسیحیت در میان زرتشتیان
ملاطفتهای یزدگرد اول موجب قوت گرفتن مسیحیان و گسترش مسیحیت در میان ایرانیان زرتشتیتبار گردید. عدهای با استفاده از این آزادی به مسیحیت گرویدند. اسامی و شرح حالی که از این افراد در دست است، حاکی از آن است که اینان از اشراف و درباریان بودهاند و اکثراً ساکن مناطق غربی ایران یا منطقه بینالنهرین بودهاند. گرویدن این قبیل افراد به مسیحیت، طبعاً موجب نارضایتی عمیق موبدان و زرتشتیان متعصب از این وضع میشد؛ ایشان یزدگرد و سیاست مماشات او را مسؤول مستقیم این شرایط میدانستند.
شاهد این مدعا در خصوص تقویت گرایش به مسیحیت، سندی است مربوط به اواخر سلطنت یزدگرد اول. در این زمان، یزدگرد جفایی را بر مسیحیان آغاز کرد (ر.ش. بخش بعدی در همین فصل) و بعضی را به زندان انداخت. وقتی تئودوسیوس، امپراطور بیزانس خواستار آزادی یکی از این زندانیان گردید، یزدگرد در پاسخ گفت: «او باید با دست خود گواهی کند که دیگر هیچ زرتشتی را به ایمان خود هدایت نخواهد کرد. اگر چنین کند، او را از بند رها خواهم ساخت.»
آزار اواخر سلطنت یزدگرد اولو سلطنت بهرام گور (۴۲۰-۴۲۲)
رهبران مسیحیت در قلمرو ساسانی بهخوبی احساس میکردند که سیاست پادشاه ساسانی در قبال مسیحیان همواره اینچنین ملایم و ملاطفتآمیز نخواهد ماند. آشکار بود که پادشاهان ساسانی که مهمترین پشتیبان خود را کاهنان زرتشتی میدانند، قادر نخواهند بود برای مدتی طولانی خشنودی مسیحیان و حکومت بیزانس را به بهای خصومت آنان خریدار باشند. طبیعی بود که اوضاع یک روز تغییر کند. و چنین هم شد.
یزدگرد اول از گزارشهایی که به او در خصوص تعداد گروندگان زرتشتیتبار به مسیحیت میرسید، ناخشنود بود. اما نمیتوانست مفاد تعهداتی را که طی شورای ۴۱۰ اعلام کرده بود، پس بگیرد. اما شرایطی پیش آمد که بهانۀ لازم را به دست او داد تا محدودیتهایی برای مسیحیت قائل شود. ماجرا از این قرار بود که در اوائل سال ۴۲۰، کشیشی بهنام هاشو (یا حصو) در شهر هرمزد-اردشیر آتشکدهای را که در مجاورت کلیسا بود، ویران ساخت. یزدگرد مسببین و نیز عبدا، اسقف ناحیه را احضار کرد و بعد از بازپرسی، دستور داد که آتشکده بازسازی شود. عبدا چون از این کار سر باز زد، بلافاصله اعدام شد.
از این زمان تا روز مرگ یزدگرد اول (اواخر سال ۴۲۰)، گویا بعضی از مسیحیان زرتشتیتبار مورد آزار قرار گرفته و اعدام شدهاند. از مرثیههایی که باقی مانده، رنجهای «نرسی»، کشیش زرتشتیتبار اهل ری، بسیار معروف و تکاندهنده است.
بهرام پنجم، معروف به بهرام گور، سیاست مماشات پدر خود را کاملاً نقض کرد و تحت نفوذ موبدان، به آزار و شکنجه و قتل مسیحیان کمر بست. مورخین مسیحی یونانی نوشتهاند که جلادان حکومت ساسانی روشهایی هولناک برای شکنجه مسیحیان و بازگرداندن آنان به دین قبلی خود اختراع میکردهاند. اشرافزادگان و درباریان زرتشتیتبار که به مسیحیت گرویده بودند، بازداشت میشدند و از ایشان خواسته میشد تا از ایمان جدید خود دست بردارند. اگر از این کار امتناع میورزیدند، مورد شکنجههای هراسانگیز، مصادره اموال، و مرگ تدریجی با شکنجههای محیرالعقول محکوم میشدند همانند زنده پوست کندن، افکنده شدن بعنوان طعمه برای موشهای صحرایی گرسنه. در احادیثِ باقیمانده، به اسامی بسیاری از این شهیدان برمیخوریم، از آن جملهاند مهرشاپور، پیروز اهل گندیشاپور، یعقوبِ مُثلهشده، یعقوب دفتردار دربار، هرمز، سوئن، و بنیامین.
در کتاب «اعمال دادیشوع» چنین آمده که همه مسیحیان از الگوی این قهرمانان پیروی نکردهاند، بلکه «بسیاری از ایمان برگشتند، عده اندکی اعتراف ایمان را نگاه داشتند، و بسیاری از سرزمین خود گریختند یا اختفا اختیار کردند.»
مقامات ساسانی جسارت را تا به آنجا رساندند که از حکومت بیزانس استرداد فراریان را خواستار شدند. امپراطور بیزانس که در اثر دیدن معجزه شفای پسرش، عمیقاً مسیحی شده بود، از این امر برآشفت و به بهرام گور اعلان جنگ داد. این جنگ به نتیجهای نرسید، اما طرفین معاهدهای امضا کردند (سال ۴۲۲) که بهموجب آن حکومت ساسانی به مسیحیان آزادی داد و حکومت روم به زرتشتیان.
کشتارهای مسیحیان در این دوره، بهصورت روایات و داستانهای سوزناکی درآمده که در کتابهای دیگر به جزئیات آن اشاره شده است.
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387ساعت 12:17 توسط راحاب نظر بدهید
--------------------------------------------------------------------------------
تاریخ کلیسای ایران در قرن 4
قرن چهارم
مسیحی شدن ارمنستان
اتفاق مهمی که در اوایل قرن چهارم افتاد، مسیحی شدن حکومت ارمنستان بود. لازم به تذکر است که ارمنستان از زمان اشکانیان به بعد، همواره میان ایران و روم دست به دست میگشت. در سال ۳۰۱ میلادی(یا شاید هم ۳۰۰)، تیرداد، پادشاه ارمنستان، مسیحیت را مذهب رسمی دربار اعلام کرد. در این میان، تلاشهای اسقف ارمنی، گریگور لوساوُریچ (نوربخش) را نباید از یاد برد. تیرداد ارمنیان زرتشتی را بزور مسیحی کرد.
بعد از مسیحی شدن حکومت روم در حدود سال ۳۲۳، حکومت ارمنستان متمایل به تقرب به روم شد، و همین امر باعث شد که حکومت ساسانی و روم، دائماً بر سر تسلط بر ارمنستان با یکدیگر درگیری نظامی پیدا کنند.
رسمیت یافتن مسیحیت در روم
در اوایل سلطنت شاپور دوم (۳۱۰-۳۷۹)، وضع مسیحیت در قلمرو ساسانی، تقریباً بههمان شکلی که در سده سوم بود، ادامه یافت. تا پیش از این دوره، سندی معتبر از جور و ستمی سازمانیافته بر مسیحیان در قلمرو ساسانیان در دست نیست. شاید به همین جهت بود که مسیحیان توانستند در سال ۳۱۵ شورایی در خصوص مسألۀ پاپا تشکیل دهند. اما در سده چهارم تغییری در صحنه سیاسی روم رخ داد که نه فقط سرنوشت مسیحیان روم بلکه موقعیت مسیحیان ایران را نیز دگرگون ساخت.
کنستانتین، امپراطور روم در سال ۳۱۲ به مسیحیت گروید. سال بعد، طی اعلامیهای که به «اعلامیۀ میلان» معروف است، مسیحیت در امپراطوری روم به رسمیت شناخته شد و به این ترتیب جفا و جور و ستم مسیحیت در این قلمرو پایان یافت. در دهههای بعدی، مسیحیت دین رسمی حکومت روم گردید. میگویند که امپراطور به هنگام لشگرکشیها، اسقفان را همراه خود به میدان نبرد میبرد تا برای پیروزی سپاهیان روم دعا کنند و مراسم بجا بیاورند.
تأثیر این رویداد بر مسیحیت ایران
مسیحی شدن امپراطور و حکومت روم طبیعتاً مستقیماً بر وضعیت مسیحیان ایران و بر نظر حکومت ساسانی نسبت به ایشان تأثیر داشت. روم دشمن دیرینۀ ایران بود. مسیحیان ایران که همکیش رومیها بودند، «دوستانِ دشمن» و لذا عناصر نامطلوب بشمار میرفتند. از اینرو، حتی در ابتدای سلطنت شاپور دوم (۳۱۰-۳۷۹)، زمانی که هنوز روابط ایران و روم صلحآمیز بود، این تغییر در روم، موجب برانگیختن حساسیت دولت ساسانی و مغان نسبت به مسیحیان گشت، اما بخاطر آرامش اوضاع، خطری متوجه مسیحیان نشد.
اما این آرامش دیرپا نبود. زمانی که شاپور توانست اوضاع داخلی را سر و سامان دهد و به اندازۀ کافی خود را نیرومند یافت، رسماً از حکومت کنستانتین استرداد پنج شهری را که در سال ۲۹۷ به تصرف رومیها درآمده بود، درخواست کرد. کنستانتین خود را آمادۀ کارزار ساخت. میگویند که طبق عادت خود، گروه اسقفان را نیز به همراه آورد. اما پیش از درگیری در جنگ درگذشت. سرانجام جنگی که سالیان دراز انتظارش میرفت، در سال ۳۳۸ آغاز گشت. شاپور دوم در طول سلطنت هفتاد سالۀ خود سه دوره با رومیها جنگ کرد. نخست از ۳۳۸ تا ۳۵۰. دوم، از ۳۵۹ تا ۳۶۳ و سوم از ۳۷۲ تا ۳۷۷. جنگهای دورۀ سوم، بیشتر بعلت مسیحی شدن ارمنستان بود. شاپور قصد داشت به ارمنستان لشکرکشی کند تا این سرزمین را به کیش پیشین خود بازگرداند و مسیحیت را ریشهکن سازد. رومیها نیز که خود را موظف میدیدند از همکیشان مسیحی خود دفاع کنند، به مقابله با شاپور برآمدند.
در طول این جنگهای متعدد، مسیحیان ساکن قلمرو ساسانی که همکیش رومیان بودند، طبیعتاً مورد سوءظن قرار داشتند. در دربار این گرایش وجود داشت که ایشان را خائن و جاسوس بپندارند. به همین دلیل، مسیحیان بعنوان سرباز به جنگ اعزام نمیشدند. اما دیری نپایید که این سوءظن به پیگرد و آزاری تمامعیار تبدیل گشت که متعاقباً به شرح آن خواهیم پرداخت.
اما پیش از آنکه به چون و چند این آزار بپردازیم، لازم است چند نکته مهم را مد نظر داشته باشیم. نخست اینکه وقتی به آزار مسیحیان قلمرو ساسانی اشاره میکنیم، منظور عمدتاً اهالی سریانیزبان ساکن در منطقه بینالنهرینِ ساسانی است که به مسیحیت گرویده بودند. طبعاً در میان آنان تعدادی مسیحیِ زرتشتیتبار نیز وجود داشته است که احادیث باقیمانده از این آزارها گواه بر آن است. اما از این اسناد نمیتوان این نتیجه را گرفت که این جفا شامل حال مسیحیان ساکن داخل فلات ایران نیز شده است. در این خصوص، استاد سعید نفیسی مینویسد: «در این گیر و دار، تنها عدهای که از مرگ رها شدند، مسیحیان نواحی مرکزی و شرقی و شمالی ایران بودند که در مرزهای ایران و روم سکنی' نداشتند و دولت ساسانی به آنها بدگمان نبود و ایرادی نداشت و نمیتوانست بهانهای بگیرد. اما شماره آنها بسیار کم بود و اکثریت تام نصارای ایران در نواحی غربی کشور و در مرزهای ایران و روم میزیستند .»
اما نکته دیگری که توجه به آن در درک شرایط حاکم بر مسیحیان این منطقه بسیار مهم است، نظر و دیدگاه خود آنان نسبت به حکومت ساسانیان و نیز حکومت روم میباشد. لابور معتقد است که سوءظن پادشاهان ساسانی چندان بیاساس هم نبوده است. مسیحیان سریانیزبانِ ساکن کلده و بینالنهرین که سرنوشت خود را در گرو تصمیمات بوالهوسانه حکمرانان مسستبد ساسانی میدیدند، با حسرت به قلمرو رومیان مینگریستند و ترجیح میدادند در حکومتی زندگی کنند که در آن قوانینی نسبتاً معین و مشخص بر زندگی فردی و اجتماعی شهروندان حاکم باشد. درضمن، از زمان سلطه اشکانیان بر منطقه بینالنهرین، این مردم همواره به انطاکیه بهچشم مدینه فاضله خود مینگریستند و حکایات و روایاتِ گاه اغراقآمیز سربازان اسیر رومی و بازرگانان مغربزمین در بارۀ شکوه و جلال قلمرو فرمانروایی روم، رؤیایی دلانگیز از آن دیار در ذهنها ساخته بود. و مهمتر از همه، تصور زندگی کردن در کشوری مسیحی تحت فرمانروایی قیصری مسیحی که به مسائل دینی بهاندازه مسائلی دنیایی علاقهمند بود، برای ایشان بسیار دلپذیر بود. همۀ اینها دست به دست هم میداد تا آرزو کنند که با پیروزی لشکریان رومی و تسلط آنان بر بینالنهرین ساسانی، از یوغ ظالمانۀ سلاطین خودکامه و خدانشناس رهایی یابند و تحت حمایت حکومتی مسیحی قرار گیرند. افراهات (بهیونانی: افْراآتِس)، نویسندۀ مسیحی سریانیزبان نیز که در همین دوره میزیست (ر.ش. بخش «کیفیت مسیحیت» در همین فصل)، با حالتی نبوتگونه شکست ایرانیان و پیروزی رومیها را پیشگویی کرده بود، گرچه خودش مینویسد که نوشتارش پیشگویی نیست بلکه تأملی است در بارۀ اوضاع سیاسی وقت در پرتو کلام خدا. اما طبیعی است که رهبران مسیحی هشیار بودند که چنین آرزویی را در ملاً عام و خصوصاً در حضور مقامات حکومتی ابراز ندارند، گرچه تردید هست که تا چه اندازه در کتمان احساس خود موفق بودند.
جفای هولناک زمان شاپور دوم
شاپور دوم این جو را بهانه قرار داد تا مسیحیان ساکن در بینالنهرین را که منطقه مرزی بود، دقیقاً تحتنظر قرار دهد و در صورت لزوم، گوشمالی دهد. نخستین گام، اقدام او در سال ۳۴۰ برای اخذ مالیات دو برابر از مسیحیان بود. نویسندۀ ناشناسِ کتاب «رنجهای شمعون برصباع قدیس» متن نامه شاپور دوم به والی منطقه بیتآرامایی (منطقهای سریانینشین در نزدیکی تیسفون) را چنین نقل میکند: «بهمجرد اینکه این مکتوب از ما خداوندگاران بهدست شما برسد، ...، شمعونْ رئیسِ نصرانیها را دستگیر کرده، تا این سند را امضا نکند و رضا ندهد به پرداخت مالیات سرانۀ دو برابر و خراج دو برابر از ملت نصرانی که در سرزمین ما خداوندگاران زندگی میکنند، او را رها نخواهید کرد. چرا که نصیب ما فقط رنج جنگ است و نصیب ایشان، آسایش و لذات! در مملکت ما زندگی میکنند، اما دلشان نزد دشمن ما قیصر است! »
در این زمان، اسقف پایتخت (تیسفون) شمعون برصباع بود. عنوان رسمی او «جاثلیق» بود. این کلمه مُعَرَّب کلمه Catholicos میباشد. شمعون از اخذ چنین مالیات ناعادلانهای سر باز زد. او را احضار کردند و بارها به او هشدار دادند. سرانجام او در ۱۷ آوریل سال ۳۴۱ شهید گردید و همراه او حدود یکصد نفر از کشیشان و راهبان و راهبهها به شهادت رسیدند. جفای هولناک زمان شاپور دوم بدینسان آغاز شد و حدود چهل سال بدون انقطاع بطول انجامید. در طول این مدت، هزاران نفر شهید شدند و بارها فرمان قتل عام صادر گردید. مسیحیان شهامت خارقالعادهای نشان دادند. تعداد بسیار اندکی انکار ایمان کردند و اکثر قریب به اتفاق بازداشتشدگان در نهایت شجاعت جان خود را در راه ایمان خود از دست دادند. شرح زندگی شهیدان کلیسای ایران آکنده است از روایات تکاندهنده و متأثرکننده در بارۀ نحوۀ شهادت این بزرگانِ ایمان. شرح این روایات در کتابهای «مسیحیت در ایران» نوشتۀ استاد نفیسی و «تاریخ کلیسای قدیم» نوشتۀ دکتر میلر، و کتاب "نورآوران" نوشته خانم نهال تجدد آمده است و علاقهمندان میتوانند به آنها مراجعه نمایند.
متعاقب این جفا، عدهای به شهر نصیبین که در دست رومیها بود، پناه بردند. اسقف این شهر، یعقوب، پس از بازگشت از شورای نیقیه در سال ۳۲۵، یک مدرسه علوم الهی در این شهر تأسیس کرد. وقتی در سال ۳۶۳ شاپور این شهر را از رومیها باز ستاند، این مدرسه به شهر ادسا منتقل شد و بسیاری از مسیحیان بینالنهرین ساسانی نیز همراه آن به آن شهر رفتند. اینان در ترجمۀ کتب یونانی به سریانی بسیار فعال بودند. ایشان پس از خاتمۀ جفا به امپراطوری ساسانی باز گشتند، اما در این فاصلۀ زمانی، یعنی بین سالهای ۳۴۶ تا ۳۸۳، مقام جاثلیقی تیسفون خالی ماند، زیرا جانشینان پاپا، یعنی شمعون برصباع، شاهدوست و باربَعْشمین هر سه شهید شدند. با مرگ شاپور دوم در سال ۳۷۹، این جفای هولناک و افتخار آفرین برای مدتی متوقف گردید.
دکتر میلر در کتاب «تاریخ کلیسای قدیم»، ص ۲۸۱ این فصل از تاریخ را اینگونه توصیف میکند: «کلیسای ایران تا بهابد مفتخر است که با کمال صبر، این آزمایش آتشین را متحمل گردید و خداوند خود را انکار ننمود و در صدد انتقام نیز برنیامد. حتی اوقاتی که جفا نهایت سختی را داشت، کلیسا پیشرفت مینمود و از بتپرستان و زرتشتیان همواره ایمان میآوردند.»
کیفیت مسیحیت در این دوره
بر اساس اسناد و مدارک مربوط به سدههای سوم و چهارم، میتوانیم چهرۀ مسیحیت در این دوره را در قلمرو ساسانیان بهتر از دوره اشکانیان ترسیم کنیم.
نبود سازماندهی و تشکیلات منظم
بر اساس مدارک بهدست آمده و نیز با توجه به ماجرای پاپا، اسقف تیسفون، پی میبریم که مسیحیت در قلمرو ساسانیان تا اوائل قرن چهارم هنوز از تشکل و مرکزیت برخوردار نبود. چنین بر میآید که هر اسقفی در حوزۀ خود مستقل بود و خود را به کسی پاسخگو نمیدید. بعضی شهرها نیز اساساً اسقفی نداشتند و کلیساها توسط کشیشان اداره میشد. علت این امر مسألهای است قابل تعمق.
عامل مهاجران و اسیران مسیحی
طبق اسناد تاریخی، میدانیم که گروههای بسیاری از یونانیان، از زمان اسکندر بزرگ در مناطق مختلف فلات ایران و ماوراءالنهر اسکان یافتند و احتمالاً بعدها بهتدریج با اقوام آریایی آمیختند. این مهاجرنشینان یونانی وقتی بعدها به مسیحیت گرویدند، کانون مهمی برای مسیحیت و ترویج آن بهوجود آوردند.
نیز همانگونه که قبلاً اشاره شد، گروههای مختلف از اسرای جنگی رومی در مناطق مختلف فلات ایران اسکان داده شدند. آن دسته از اسرا که مسیحی بودند، کلیساها و تشکیلات مذهبی خود را پدید آوردند که باز کانونی شد برای تقویت مسیحیت در ایران و اشاعه آن.
کتاب «تعلیم رسولان»
این کتاب که به زبان لاتین Didascalia Apostolorum نامیده میشود و به زبان سریانی است، در حدود سالهای ۲۲۵ تا ۲۵۰ میلادی نوشته شده است و شامل دستورالعملهای دقیقی برای مقامات کلیسایی و مسیحیان عادی در خصوص اصول اعتقادات و عبادات و رفتار مسیحی میباشد.
اصول اعتقادات مندرج در این کتاب عموماً ارتودکس میباشد.در این کتاب، نویسنده به تمام کتب عهدجدید اشاره میکند بهجز کتاب عبرانیان، دوم تیموتاؤس، تیطس، و یهودا. ضرورت حضور مسیحیان در عبادت روز یکشنبه مورد تأکید بسیار قرار گرفته است. مقام اسقف و کشیش و شماس و حدود وظایفشان تعیین شده است. برای شوهران و زنان و والدین و فرزندان، اصول اخلاقی مشخص و منضبطی تعیین شده است.
پسران و دختران عهد
از آثار بهدست آمده از این دوره، به رواج شیوۀ ترک دنیا و اهمیت آن در مسیحیت قلمرو ساسانیان پی میبریم. ترک دنیا و اختیار کردن تجرد و زندگی فقیرانه در بیابانها، فضیلتی بس بزرگ بهشمار میآمد. این امر تا حدی پیش رفت که گاه احساس میشد مسیحیان متأهل و عادی یا اساساً مسیحی بهحساب نمیآیند، یا مسیحیان درجه دوم تلقی میشوند. کسانی که این شیوۀ زندگی را پیشه میکردند و برای آن سوگند یاد مینمودند، پسران عهد و دختران عهد نامیده میشدند. آنان در بیابانها بهصورت انفرادی زندگی میکردند و از گیاهان و نباتات تغذیه مینمودند و پوشاکی بسیار فقیرانه و ژنده بر تن میکردند.
فعالیتهای تبشیری
رواج چنین زندگی مرتاضانهای گرچه ممکن است خوشایند بهنظر نرسد، اما جنبۀ مثبت آن این بود که این ریاضتپیشگان از قرن سوم به بعد، نیروی بشارتی کلیسای قلمرو ساسانیان را تشکیل دادند. اینان نه فقط خود را وقف زندگی زاهدانه میکردند، بلکه وظیفه خود میدانستند که همچون «فقرایی سرگردان»، از شهری به شهری دیگر بروند و مسیحیت را تبشیر و ترویج نمایند. بدینسان، مسیحیت وارد فلات ایران شد و از آنجا تا به هندوستان و نیز آسیای میانه پیش رفت که محل سکونت قبایل مختلف ترک و تاتار و مغول بود.
یعقوب اهل نصیبین
در سده چهارم میلادی، شخصی بهنام یعقوب، اهل نصیبین، در جوانی به مسیحیت گروید و به سلک تارکین دنیا پیوست و زندگی انفرادی در بیابانها را پیشه کرد. اما در حدود سال ۳۰۶، دعوت کلیسا را پذیرفت و برای سازماندهی امور کلیسایی منطقه، به نصیبین بازگشت و اسقف این شهر گردید. نام او در میان نام اسقفانی که در سال ۳۲۵، اعتقادنامۀ شورای نیقیه را امضاء کردند، مشاهده میشود. خدمت مهم یعقوب به مسیحیت این دوره این بود که تارکین دنیا را که بهصورت انفرادی در انزوا زندگی میکردند، گرد هم آورد و آنان را در صومعهها و دیرها تشکل داد. بدینسان، این افراد از خود گذشته، بهجای اینکه فقط به تزکیه نفس و عبادت انفرادی بپردازند، توانستند به جامعه مسیحیت و کلاً اجتماع خود خدمت کنند. درضمن، همانطور که قبلاً آمد، او یک مدرسه دینی در شهر نصیبین تأسیس کرد.
افراهات، دانای پارسی
اغراق نیست اگر بگوییم که اَفراهات (احتمالاً شکل قدیمی نام فرهاد) یکی از برجستهترین چهرههای مسیحیتِ قرن چهارم، چه در شرق و چه در غرب، میباشد. او را «جزو نخستین پدران سریانیزبان» بهشمار میآورند. او به «دانای پارسی» نیز معروف میباشد. آنچه که محقق است، این است که او از دین زرتشت به مسیحیت گرویده، اما اینکه آیا او واقعاً پارسینژاد بوده یا نه، مشخص نیست. او در دوره سلطنت شاپور دوم مسیحی شد و سوگندِ «پسران عهد» را یاد کرد؛ اما بعد به صومعهای که احتمالاً در نزدیکی موصل بود، محلق شد. از او ۲۳ رساله باقی مانده که بین سالهای ۳۳۷ تا ۳۴۵ نوشته شدهاند و به اشتباه «موعظه» نامیده میشوند. در این بخش به خصوصیات روحانی و معنوی و اخلاقی کلیسای قلمرو ساسانیان بر اساس نوشتههای افراهات اشاره خواهیم کرد .
افراهات و رُهبانیت
از نوشتههای افراهات اطلاعات بیشتری در مورد مسیحیان تارک دنیا در قرن چهارم کسب میکنیم، چرا که او خود نیز در آغاز جزو «پسران عهد» بود. در نوشتههای موجود، از این گروهها معمولاً همواره بعد از عناوین اسقفان و کشیشان و شماسان نام برده شده است. «دختران عهد» باکرههایی بودند که زندگی خود را وقف خدا میکردند. افراهات در دستورالعمل خود برای این نوع گروهها که بهصورت گروهی زندگی میکردند، میگوید که پسران و دختران عهد نباید در یکجا منزل کنند. در روایات مسیحی، نام بسیاری از این راهبه آمده که در راه ایمان در کنار اسقفان و کشیشان شهید شدهاند.
افراهات و تعالیم و عقاید کلیساییاو
در مجموعه رسالات افراهات، اوضاع و احوال و اصول اعتقادات کلیسای قلمرو ساسانیان در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم بهخوبی منعکس شده است. بررسی این اثر نشان میدهد که در اعتقادات کلیسای قلمرو ساسانیان، اعتقاداتی که در شورای نیقیه بهتصویب رسید (سال ۳۲۵)، بازتاب نیافته است. حتی در کتاب افراهات که حدود پانزده سال بعد از این شورا نوشته شده، هنوز آثار اعتقادات نیقیه دیده نمیشود. بعدها، در سال ۴۲۱، وقتی اسقف ماروتا از جانب امپراطور روم به ایران اعزام شد، طی شورایی کلیساهای ایران را بر آن داشت که مصوبات نیقیه را بپذیرند. بههمین جهت،میتوان تصور کرد که اصول اعتقادی کلیسای قلمرو اشکانیان و ساسانیان به اندازه کلیساهای غرب (کلیسای امپراطوری روم) تحول و تکامل نیافته بود. اصلاحاتی که اسقفْ ماروتا وارد کلیسا ساخت (ر.ش. فصل سوم) و بعد، پیوستن کلیسای قلمرو ساسانیان به عقاید نستوریوس میتواند گواه بر این مدعا باشد.
در کتاب افراهات، عقیدۀ تثلیث بهگونهای ابتدایی مورد اشاره قرار گرفته است. در درودها و شکرگزاریهای پایانی و اعتراف به اصول ایمان، از پدر و پسر و روحالقدس نام برده شده است، که این نوع اظهارات و جملات را او قطعاً از سنتهای بسیار قدیمیتر اخذ کرده است. اما او هیچگونه تفکر و تعمق متافیزیکی بر آنها اضافه نمیکند. تمایز «شخصیتها» یا اقانیم تثلیث، برابری و همذاتی آنان مورد اشاره قرار نگرفته است.
در پاسخ به یهودیان که مسیحیان را متهم میکردند که یک انسان را پرستش میکنند و او را پسر خدا و خدا میخوانند، افراهات میگوید: «ما گرچه اعتقاد داریم... که عیسی یک انسان بود، اما او را خدا و خداوند مینامیم و تحت همین عنوان او را تکریم مینماییم... او خدا، پسر خدا، پادشاه، پسر پادشاه، نور از نور، خالق، مشیر، سرور، راه، منجی، شبان، جامع، دُر، مروارید، و نور است.» اما بعد از این توصیفها، میکوشد ثابت کند که عناوین پسر خدا و حتی خدا، در کتابمقدس به موسی و سایر عادلان نیز اطلاق شده و لقب شاه شاهان به نبوکدنصر داده شده؛ لذا وقتی این القاب به مسیح اطلاق میگردد، نباید آن را امری غیرمعمول تلقی کرد! در جای دیگر میگوید: «ما بزرگان خود را میپرستیم، حتی آنانی را که بتپرست هستند. پس چقدر بیشتر باید عیسی مسیح را بپرستیم و تکریم کنیم که ما را از خرافات باطل رهانیده و ما را آموخته که خدای واحد را که پدر و خالق ماست، بپرستیم و تکریم کنیم.» مشخص است که افراهات سفسطه میکند یا شاید هم مسأله الوهیت مسیح را آنچنانکه ما طبق مصوبات نیقیه درک میکنیم، درک نمیکرده یا در این مورد سازش میکرده است. او در استدلال خود در مورد تثلیث، به هیچ وجه از مفهوم «کلمه» استفاده نکرده، در حالیکه در غرب این عنوان بسیار مهم بوده است.
عقاید مذکور در کتاب افراهات در مورد روحالقدس از این نیز ابتداییتر است. گویا عقیده بر این نبوده که روحالقدس دارای شخصیتی متمایز از پدر و پسر میباشد، گویی خاصیتی الهی است در ذات پسر که پدر و پسر آن را به مسیحیان میبخشند. در جایی از این نوشته، روحالقدس حالت مادر ایمانداران را مییابد. میخوانیم: «در شریعت آمده که هرکس که زوجهای اختیار میکند، پدر و مادر خود را ترک گوید. اما براستی کیست از ما که به هنگام ازدواج، پدر و مادر خود را ترک گوید. پس بیگمان معنی این نوشته باید چنین باشد: مرد تا زمانی که همسری اختیار نکرده، پدر خود خدا و مادر خود، روحالقدس را دوست میدارد و حرمت میکند و محبت خود را به کس دیگری نمیدهد. اما هنگامی که ازدواج میکند، پدر و مادر خود یعنی خدا و روحالقدس را ترک میکند؛ در واقع، روح او بدنبال محبت این جهان میرود.» بدیهی است که چنین اعتقادی امروز برای ما بسیار غریب بنظر میرسد.
طبق این عقاید، روحالقدس گویا بیشتر حالت فیض الهی را دارد. در این کتاب نوشته شده که هر انسانی به هنگام تولد «روح حیوانی» را داراست؛ به هنگام تولد تازه، تعمید گیرندگان «روح آسمانی» را دریافت میکنند. اگر به تعهد خود وفادار بمانند، روحالقدس در ایشان میماند و اگر نمانند، روحالقدس بهسوی کسی که او را فرستاده، باز میگردد. پس از مرگ، روح حیوانی به زمین باز میگردد و با بدن دفن میشود. این روح که فاقد هر حسی است، به نوعی بهخواب فرومیرود. اما «روح آسمانی» بسوی مسیح باز میگردد و در حضور خدا، طالب قیام بدنی میشود که با آن متحد شده بود.
اعتقادنامۀ کلیسای امپراطوری ساسانی نیز شباهتی به اعتقادنامۀ معاصر خود در دنیای یونانی زبان که دارای سه بخش بود، ندارد. این اعتقادنامه شامل هفت بخش است. میخوانیم: «باید اعتقاد داشت به خدا، سرور همگان، که آسمان و زمین و دریا و هرچه را که در آنهاست آفرید - او انسان را شبیه خود آفرید - او شریعت را به موسی اعطا کرد - او روح خود را بر انبیاء فرستاد - و بعد مسیح خود را به جهان فرستاد - باید اعتقاد داشت به قیامت از مردگان - باید اعتقاد داشت به راز تعمید. اینچنین است ایمان کلیسای خدا.»
راهنمای اعمال کلیسای ایرانِ ساسانی نیز طبق این نوشتهها چنین است: «نباید ساعات، هفتهها، ماهها، زمانها، اعیاد سالیانه، و سحر و جادوی کلدانیان و جادوگران را نگاه داشت. باید پرهیخت از لذتپرستی، شعر و علوم غیرشرعی شریرانه، از فریب زبان چرب، از کفر و زنا. نباید شهادت دروغ داد و دوگانهگویی کرد. اینچنین است اعمال ایمان، که بر صخرۀ استوار یعنی مسیح پایهگذاری شده، که بر او تمام عمارت بنا گشته است.»
مسیحیان مقیم قلمرو ساسانیان در خصوص تاریخ مراسم جمعةالصلیب با بقیۀ مسیحیان اختلاف داشتند. مسیحیان سایر نقاط، روز جمعۀالصلیب را مصادف با روز ۱۴ نیسان یهودیان و همزمان با عید فِصَح ایشان برگزار میکردند. اما مسیحیان ایران این تاریخ را از تقویم یهودی جدا کردند و تاریخ آن را بگونهای متفاوت محاسبه میکردند. در ضمن، برای ایشان، مسأله قربانی مسیح عیناً حالت قربانی فصح را داشت. عید یک هفته بطول میانجامید و گویا مسألۀ قیام چندان مهم نبوده است.
نکتۀ مهم دیگر اینست که او نیز همچون سایر پیشوایان کلیسای قلمرو ساسانیان، اناجیل را از نسخۀ «دیاتسارون» مطالعه میکرده است. این نکته در مطالعه تحول کلیسای ایران حائز اهمیت است زیرا نشان میدهد که اولاً کلیسای ایران برای تأویل کتابمقدس و درک اصول الهیات، نه به متن اصلی کتابمقدس بلکه به متنی دست دوم مراجعه میکرده است. ثانیاً از آنجا که متن دیاتسارون به زبان سریانی بوده، این نیز یکی از دلایلی است بر اینکه زبان کلیسای ایران سریانی بوده است. متأسفانه، عدم کاربرد زبان فارسی در کلیسای امپراطوری ساسانی، سبب شد که اولاً مسیحیت در میان مردم عامی داخل فلات ایران رشد نکند (چون مردم عامی آریایی با زبان سریانی آشنایی نداشتند)، ثانیاً مردم عامی تعالیم انجیل بهطور کامل و دقیق درک نکنند و ثالثاً مسیحیت همیشه دینی بیگانه تصور گردد. در این زمینه، در فصلهای بعدی مفصلتر بحث خواهیم کرد. در خصوص ترجمه کتب مقدسه و متون مذهبی به زبان پهلوی (فارسی میانه) نیز در یکی از فصول بعدی توضیح خواهیم داد.
افراهات و رابطه او با سایر عقاید
از نوشتههای افراهات پی میبریم که مسیحیان قرون سوم و چهارم، با پیروان سایر ادیان و عقاید گفتگو داشتهاند. بخش بزرگ این گفتگوها یا مجادلات، با یهودیان صورت گرفته است.
مسیحیان میکوشیدهاند تا به یهودیان ثابت کنند که ایشان دیگر قوم خدا نیستند و میراث الهی ایشان به همۀ ملل دنیا منتقل شده است. در ضمن، میکوشیدند فسخ برخی رسوم نظیر ختنه و سَبَت را اثبات کنند. همچنین تلاش میکردند رابطۀ الوهیت مسیح را با وحدانیت خدا توجیه نمایند. برای این کار، از متن عهد عتیق استفاده میکردند.
مجادلات و دفاعیاتی نیز با زرتشتیان صورت میگرفته، اما از آنجا که دین زرتشت، دین رسمی حکومت بود، مسیحیان جرأت اهانت به آن را نداشتند. زرتشتیان معمولاً این ایراد را بر مسیحیان وارد میکردند که ایشان انسانی را به مقام خدایی رساندهاند. مسیحیان نیز در پاسخ، ایشان را از پرستش مخلوقات به پرستش خالق ترغیب میکردهاند.
کلیسای ایران بدعتهای مسیحی مارسیون و والنتین را مردود میشماردهاند (برای اطلاع از احوال این بدعتها، به کتب تاریخ کلیسای غرب مراجعه شود). بعلاوه، مذهب مانی (قرن سوم) نیز شدیداً محکوم میشد.
افراهات و اخلاقیات
از نوشتههای افراهات پی میبریم که بدبختانه «افراد متکبر، طمعکار، حسود، و پولپرست» در جمع رهبران مسیحی تیسفون کم نبودهاند. از وقایعی که او شرح میدهد، خصوصاً رویدادهای مربوط به شورای پاپا، چنین بر میآید که همواره بر سر تصاحب مقام رهبری، میان مدعیان مرافعه و مجادله بوده است و ایشان برای دستیابی به این مقام یا تحکیم موقعیت خود، به راههایی متوسل میشدهاند که با اخلاقیات مسیحی همخوانی نداشته است. در مورد شورای پاپا، افراهات به یک «ظالم» اشاره میکند، اما مشخص نمیسازد که این ظالم کیست، پاپا یا شمعون برصباع. جای بسی تأسف است که کلیسای شرق اینچنین زود به دامان فساد افتاده باشد. پس شگفتآور نیست که در چنین شرایطی پیام انجیل اشاعه چندانی در میان اقوام غیر سریانی فلات ایران نداشته است.
نتیجه گیری و جمعبندی
اظهار نظری قطعی و دقیق در خصوص موقعیت مسیحیتِ ایران در این دورۀ تاریخی، بهعلت محدودیت دادهها، کمی دشوار میباشد. اما بهرحال، آنچه که قطعیت دارد، اینست که در این دوره، مسیحیت در میان سریانیزبانان غرب ایران و بینالنهرین قوام بیشتری یافت. کلیساها آن مقدار توسعه و رشد یافته بودند که لزوم تجدید نظر در تشکیلات و نحوۀ ادارۀ کلیساها لازم آمد (ر.ک. اقدامات پاپا). حضور اسرای مسیحی نیز باعث تقویت مسیحیت در این منطقه از حکومت ساسانیان گردید. رواج مسیحیت در این ناحیه تا حدی بود که افرادی ترک دنیا را اختیار کردند و به سلک رهبانیت پیوستند.
در اثر اقدامات بشارتی تارکین دنیا و رهبانان، مسیحیت در نقاط مختلف فلات ایران و سایر نقاط دور دست آسیا نیز رواج بیشتری یافت، و از زرتشتیان نیز عدهای مسیحی شده و حتی به مقام رهبری نیز رسیده بودند (اسقف میلِس)، اما از چون و چند این اشاعه متأسفانه اطلاعی نداریم.
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم مهر 1387ساعت 12:15 توسط راحاب نظر بدهید
--------------------------------------------------------------------------------
صفحه نخست
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
--------------------------------------------------------------------------------
نوشته های پیشین
اسفند 1389
مهر 1387
--------------------------------------------------------------------------------
RSS
POWERED BY
BLOGFA.COM
تبليغات X
تاریخ کلیسای ایران
†††
†††انجیل عیسی مسیح را به زبان فارسی مطالعه نمائید. †††
†††درخواست دعا کنید .برای شما دعا می شود.†††
†††سایت های و وب لاگ های مسیحی†††
†††عناوین مطالب وبلاگ†††
+ نوشته شده در سه شنبه دهم اسفند 1389ساعت 11:48 توسط راحاب 11 نظر
--------------------------------------------------------------------------------