رابطه¬ی ساسانیان با جنوب عربستان
از دیدگاههای ادبی، کتیبه شناسی و تاریخ شفاهی
نوشته: دی. تی. پاتس
ترجمه: مهرداد وحدتی دانشمند
پیشکشی دیر هنگام به دبلیو دبلیو مولر
چکیده:
چگونگی و اهمیت درگیری ساسانیان در شبه جزیره¬ی عربستان موضوعی است که دانشمندان در آن همداستان نیستند. جستار پیشِ¬رو سه ماجرای تاریخ روابط ساسانیان با جنوب عربستان را کاویده، گزاره¬های نویی از الف: کشورگشایی¬های اردشیر و حضور ساسانیان در شحر [Šihr]؛ ب: فرستاده¬ی عربستان جنوبی به تیسفون و زاده شدن شاپور دوم؛ و ج): گشوده شدن جنوب عربستان به¬دست ساسانیان در سده¬ی ششم میلادی به¬دست می¬دهد. سرانجام برخی شواهد نادیده گرفته شده¬ی پیروزی ساسانیان که تا سده¬ی نوزدهم در روایات شفاهی عمان برجا بود، وارسی می¬شود.
کلید واژه ها: ساسانیان؛ یمن؛ اردشیر یکم؛ شاپور دوم؛ مزون؛ عمان.
درآمد
تاکنون پژوهش درباره¬ی درگیری ساسانیان در شرق و جنوب غرب عربستان به¬دست ایران¬شناسانی بوده که رخدادها را کمابیش یکسره از زاویه¬ی منابع ایرانی چون کارنامه¬ی سه زبانه¬ی شاپور یکم (270-240م.) روی «کعبه¬ی زرتشت» در «نقش¬رستم» (که زین پس کتیبه شاپور یکم در نقش رستم گوئیم) نگریسته¬اند و تاریخ طبری نیز آن را تأیید می¬كند؛ یا ازسوی باستان-شناسانی بوده که گستره¬ی حضور و نفوذ ساسانیان را با سکه¬ها و سفالینه¬های ساسانی یافت شده در خاک عربستان می-سنجند ؛ و یا کارشناسان تاریخ باستان عربستان که از کمبود شواهد مکتوب در جنوب عربستان (سوای کتیبه¬ی سبائی شرف¬الدین 31 در مأرب، نک مولر،1974) که بتواند رویدادهایی را که طبری آورده روشنتر کنند، افسوس می¬خورند. بدبختانه جدایی میان رشته¬های دانشگاهی درگیر با اینگونه پژوهش¬ها بیشتر به¬معنای بی¬خبری دانشمندان یک رشته از منابع و نویافته¬های رشته¬های دیگر است. کتیبه¬های نویافته در یمن، یا بازتحلیل کتیبه¬هایی که پیش¬ازاین منتشر شده است، کمتر بر آثار مورخان شاهنشاهی ساسانی تأثیر گذاشته و احتمال نمی¬رود باستان¬شناسانی که با دوره¬ی حمیریان یمن یا اواخر دوره پیشا¬اسلامی در عمان سروکار دارند از همه¬ی تحولات جاری در تاریخ¬نگاری ساسانی آگاه باشند. جستار پیشِ¬رو می-کوشد منابع گوناگون مربوط به درگیری های ساسانیان در شرق و جنوب غرب شبه-جزیره¬ی عربستان را که رسم بوده حیطه-ی رشته¬های آکادمیک جداگانه باشد گردهم آورده با این کار ژرف¬بینی تازه¬ای نسبت به برخی مشکلات دیرپا پیش گذارد.
اردشیر، شحر و کتیبه شرف الدین 31
یاقوت حموی در كتاب خود زیر مطلع «مزون» ـ نام عمان در منابع پیشااسلامی و نسطوری ـ می نویسد: اردشیر، بنیانگذار سلسه¬ی ساسانی کمابیش ششصد سال پیش از ورود اسلام قبیله «ازد» را كه بر دیگر قبایل چیره بود در الشحر (نک. ش. 1)، ساحل «حضرموت» گمارد . منابع دیگر، ازجمله دینوری و كتاب نهایة¬الارب از مولفی ناشناخته (کذا) نیز از چیرگی اردشیر بر عمان می¬گویند. دینوری چنین آورده است: «سپس برگشته اردو به عمان، البحرین و الیمانه کشید»، در حالی که نهایة¬الارب گوید: اردشیر «با مردان و سپاهش به سرزمینی تاخت که میان عمان، البحرین، الیمانه و حجر بود» . اگر بر بی¬ترتیبی تاریخی آشکاری که در برداشت یاقوت از تاریخ-های اردشیر به¬چشم می¬خورد چشم بپوشانیم، نکته¬ی مهم بیشتر این است که الشحر که امروزه از بنادر تاریخی بزرگ یمن به¬شمار می¬رود در واقع منطقه¬ای شرقی دارد که از سرزمینهایی بوده که یکسره پیش از اسلام اشغال شده و بخشی از «مزون»، نام عمان در منابع پیشااسلامی، بوده است.
ش. 1 نقشه عربستان که جای الشحر را نشان می دهد.
از دید الهمدانی، مزون شکلی کمابیش دراز داشت و از شحر در جنوب تا القطیف و الحسا (احسا، لحصا) در شمال گسترده بود؛ تعریفی شگفت تا اینکه شخص دریابد شاید می¬خواسته چیزی شبیه به این بگوید: «اگر خطی از الشحر به الحسا کشیده شده تا القطیف امتداد یابد، مزون از بقیه¬ی عربستان جدا می شود» و هرآنچه در جانب شرقی آن خط می¬افتد مزون را تشکیل می¬دهد. حقیقت هر چه باشد بی-گمان الشحر مرز مزون و یمن بود. گرچه پذیرفتن گواهی یاقوت در این مورد در بهترین حالت بس خوش¬بینانه و در بدترین حالت، بی پروایی محض است، چرا که تاریخِ نفوذ قدرت ساسانیان به نقاطی بس دورتر از محدوده¬ی خلیج فارس رابس جلوتر می برد، در حالی که به گفته¬ی طبری، اردشیر (که در 224 یا 226 پ.م به تخت نشست و تا 240 پ.م فرمانروایی کرد) ماندگاه¬هایی در الخط ّ ، ناحیه¬ای از بحرین ساخت؛ با این همه باید پذیرفت چه بسا یاقوت درست گفته¬باشد. تأیید گفته¬ی وی نه از کتیبه¬های آن دوران و منابع ادبی درباره¬ی اردشیر بلکه از کتیبه شاپور یکم در نقش رستم برمی¬آید که در آن پسر، شریک شاهی و جانشین پدر از جنگ-های خود، به¬ویژه شکست سه امپراتور رُم می¬گوید.
گواهی کتیبه¬ی شاپور یکم در نقش رستم
کتیبه¬ی شاپور یکم در نقش رستم با فهرستی از استان¬های او به پایان می-آید. واپسین استانی كه از آن نام رفته است «مزون» نام دارد (3.17 بخش)، که با قید «آن¬سوی دریا» مشخص شده است. از آنجا که جنگ¬های خود شاپور به¬خوبی شرح داده شده و هیچ نشانی از یورش به عربستان دیده نمی شود دو احتمال می رود: یا منابع بعدی درباره¬ی پادشاهی اردشیر به-راستی حاوی اطلاعاتی درباره¬ی نخستین یورش ساسانیان به آنچه امروزه جنوب عربستان می¬شماریم بوده و توضیحی است بر اینکه چرا ابن¬خردابه، اردشیر را «سم(ا)ران شاه»، یعنی «شاه یمن» نامیده که در پایین بدان برخواهم گشت؛ یا اینکه پیش¬ از او پارت¬ها این کشورگشایی را کرده بودند ـ هرچه نباشد نام مزون در گویه¬ی پارتی کتیبه شاپور یکم در نقش رستم آمده- که به اردشیر و توسعاً شاپور یکم اجازه می¬دهد مزون را از آنِ خویش دانند.
حضور ساسانیان در شحر، در سرآغاز یا میانه¬ی سده¬ی سوم می¬تواند همانطور که مولر نشان داده، باعث شده¬باشد کتیبه شرف¬الدین 31 از مَحْرَم بلقیس، حضور هیأت سیاسی حمیریان در تیسفون و سلوکیه را که شِمَر یهرعش فرستاده بود، ثبت کند. همچنان که کریستین روبین نشان داده، ثابت شده است که شِمَر یهرعش شریک سلطنت پدرش یاسر یهنعم، در سال¬های 385 (CHI 46=G1 799) و 396 (CIH 448+ Garb Hakir 1) دوره¬ی حمیری، یعنی بین نوامبر 275م. و ژوئن 286م. بوده است. پایان استقلال سبائیان به¬دست پدر و پسر حمیری را می¬توان درحدود سال 275 م. دانست.
کمابیش دو دهه پس از این شِمَر یهرعش سرزمین همسایه¬ی شــــرقی خویش حضرموت را گشود؛ دستاوردی که باید از مارس سال 300 یعنی سال 409 دوره¬ی حمیری آغاز شده باشد؛ همان زمان که لقب «مَلِک سبأ، ذوریدان، حضرموت و یمنت» را کار گرفت. نوربرت نبس نشان داده است که کتیبه¬ای ساختمانی از شِمَر یهرعش در «بینونه» که در آن عنوان سه¬گانه¬ی بالا را به¬خود داده است، آنطور که نخستین بار ژاکلین پیرنه پیش نهاد، ضرورتاً به سال 420 دوره¬ی حیمری بازنمی¬گردد، بلکه به-خاطر افتادگی تاریخ ،-42 می¬تواند یکی از سال¬های بین 420 تا 429 برابر با 305 تا 314 م. باشد. از آنجا که می¬دانیم ذمارعلی یهبئر و [پسرش] ثاران یهنعم زمانی بین 315 و319 به حضرموت یورش بردند، می توان گفت شِمَر یهرعش عنوان «مَلِک سبأ، ذوریدان، حضرموت و یمنت» را از مارس 300 تا زمانی در 315/314 داشته است.
برابر این پیش زمینه است که باید کتیبه¬ی شرف الدین31 را تفسیر کرد. پرسش این است که فرستادگان شِمَر به دربار چه كسی رفتند؟ اگر وی عنوان کامل «مَلِک سبأ، ذوریدان، حضرموت و یمنت» را پیش از سال 300 اختیار نکرده و پس از 314 یا 315 هم در قدرت نبوده است، پس فرستادگانِ وی باید به دیدار یکی از این سه تن رفته باشند: نرسی، هرمز دوم و شاپور دوم.
بر پایه¬ی اطلاعاتی که الیاس نصیبینی پیش گذارده نرسی نُه سال فرمانروایی کرد: از 9 سپتامبر 293 تا 6 سپتامبر 302 . سال¬ها پیش وقتی نظر والتر مولر را درباره¬ی تاریخ اعزام هیئت سیاسی شِمَر پرسیدم پاسخ داد شاید پیش از جنگ 8/297 با شاهنشاه ساسانی، نرسی بوده باشد . گرچه امروزه می-دانیم که احتمالاً چنین نبوده، با این فرض که تاریخ سفارت همانطور که کتیبه شرف¬الدین31 می¬گوید پس¬از گرفتن عنوان کامل توسط شِمَر یهرعــــش به نشانه¬ی اتحاد کامل یمن در سال 300 یا پس از آن بوده باشد، موجب حذف نام نرسی از میان شاهان ساسانی که سفیر می¬تواند به دربارشان اعزام شده باشد» نمی گردد، زیرا همانطور که در بالا گفتیم نرسی تا 6 سپتامبر 302 پادشاهی کرد.
به گفته¬ی الیاس نصیبینی، هرمز دوم پنج سال و هفت ماه سلطنت کرد که از اندک زمانی پس از هفتم سپتامبر 302 آغاز شد و تا ژانویه یا فوریه 310 به درازا کشید . پس از دوران کوتاه نایب¬السلطنگی که بیشتر با آذرنرسی پسر خونخوار هرمز دوم بود که به گفته زوناراس(35-18. 5. 13) دستور داده¬بود خیمه¬ای از پوست مردم برایش دوخته بودند، و دو برادرش، هر دو از زنانی جداگانه، شاپور دوم در نوزادی و چهل روز پس از مرگ پدر به لطف برخی از بلندپایگان دربار و روحانیون که توانستند سه برادر ناتنی بزرگترش را کور و تبعید کنند، به شاهی برداشته شد.
چند سال پیش به¬درستی درباره¬ی نرسی و سفارت جنوب عربستان با حدس و گمان گفتم «از آنجا که سرزمین¬هایی که ساسانیان [در جنگ با دیوکلیسین] ازدست دادند جملگی در نواحی شمال میانرودان/ارمنستان ...بود، می¬توان با همین مایه از درستی ادعا کرد شاید شِمَر یهرعــــش که می¬ترسید کارِ دو سده پیش آئلیوس گالوس در یورش و چیرگی بر جنوب عربستان تکرار شود کوشید اتحاد بالقوه¬ی سودمندی با طرفی که زیان کمتری داشت، برقرار کند» . بااین¬همه دیگر دخالت عاملی چون ترس از رم را خیلی محتمل نمی-دانم. از آنجا که قرار بود پیمان صلح سال 298م. نرسی با رم چهل ساله باشد تردید دارم که شِمَر در پی بستن پیمان اتحادی علیه رم بوده باشد، چون بی گمان خوب می¬دانسته رومیان در ارمنستان کوچک (صغیر) به ¬زیان ساسانیان دست¬آوردهایی داشته¬اند، از جمله اسیر گرفتن خفت¬بار برخی از افراد خانواده نرسی (یتروپیوس 1. 25. 9).
توضیح دیگری که به¬نظرم می¬رسد این است که گشودن حضرموت رابطه با شاهنشاهی ساسانی را به مصلحت می-ساخت. اگر چنانکه پیش¬ازاین گفتیم چیرگی ساسانیان بر مزون تا الشحر، یعنی درست تا مرزهای حضرموت گسترده بوده این امکان هست که شِمَر یهرعــــش درپی کامیابی در الحاق حضرموت به قلمرو خویش نمایندگانی به دربار ساسانی فرستاده باشد تا به همسایگان قدرتمند شرقی جدیدش اطمینان دهد هیچ برنامه¬ای برای گرفتن قلمرو عربشان، یعنی مزون، ندارد. شاید هم شِمَر یهرعــــش می-خواست با این فرستادگان و ادای احترام به شاهنشاه،- نرسی، هرمز دوم یا شاپور دوم- موافقت ساسانیان با وضع موجود را به¬دست آورد؟ با این همه، همانطور که نبس نشان داده، آنچه این امر را نامحتمل می¬کند این حقیقت است که تنها پس از شاهی شِمَر یهرعــــش بود که ذمارعلی یهبئر و ثاران یهنعم به جنگ با حضرموت بر خاسته –"آخرین اردوکش مشترک سبائی-حمیریان به حضرموت همسایه که از آن خبر داریم زمانی بین 315 و 319 –" بود که بر آن چیره شدند و به سلطه دودمان حمیری بر ظفار انجامید" . در این صورت از دید من تلاش داشتن رابطه مسالمت ¬جویانه با ساسانیان برسر الحاق حضرموت نمی¬تواند در دوره¬ی فرمانروایی شِمَر یهرعش بوده باشد. همینطور نمی¬توانم پیشنهاد یوزو شیتومی را بپذیرم که علت فرستادن هیئت دیپلماتیک تاخت و تازهای امرؤالقیس بوده که شرحش در «کتیبه¬ی نماره» آمده و در جهت جنوب تا نجران رسیده بود، و به گمان شیتومی شِمَر یهرعــــش برای متوقف کردنش خواستار مداخله ساسانیان شده بود.
در واقع به¬گمان من پاسخ مسئله¬ی ما در روایت طبری از به¬تخت نشستن شاپور دوم یافت می¬شود. به گفته¬ی طبری که هیچ اشاره¬ای به کشمکش¬های آذرنرسی و دو برادرش پس از مرگ هرمز دوم نمی-کند، «مردم از تولدش شادمان شدند؛ خبر این ولادت را به اقصی نقاط بردند، نامه¬ها نوشتند و پیک¬های اطلاعات و نامه¬بر (البرود) به دورترین جای¬ها و مرزها رساندند» ، یا، برابر برگردان آلمانی تئودر نولدکه که در گذر زمان سربلند مانده است: «مردم از زادنش بسی شاد شدند و پیک خبر ولادتش را به سراسر کشور دواندند» .
گمان می¬کنم دست¬ کم باید این احتمال را درنظر گرفت که یکی از دریافت-کنندگانِ خبر ولادت شاپور دوم کسی نبود جز شِمَر یهرعــــش، احتمالاً به تاریخ 310 یا 311، و اینکه سفارتی که کتیبه شرف¬الدین 31 نام برده پاسخ مستقیم این شاهِ جنوب عربستان به دریافت خبر این رویداد مهم در تاریخ ساسانیان بوده است. ازاین¬گذشته چنانچه به¬راستی پس¬زمینه¬ی دیدارِ فرستادگان عربستان جنوبی از تیسفون این بوده باشد، گمانه¬زنی چندسال پیشم درباره جنگ¬های بدآوازه¬ی شاپور محتمل¬تر می¬شود. به¬گفته¬ی طبری، شاپور جنگ¬های خونین خود در شرق عربستان (البحرین، الحجر و الیمامه) را هنگامی آغازید که تنها شانزده سال داشت و پیش از عنان ¬بازگرداندن به سوی عراق، تمامی راهِ دراز رسیدن به مدینه را پیموده و بدان شهر دست یافته بود. از میان منابع پسا-ساسانی تنها طبری است که می¬گوید شاپور دامنه¬ی جنگ¬هایش را به یمن نکشید «چرا که شاهان این سرزمین تحت حمایتش بودند» . همانطور که در سال 1990 به گمانه زنی پرداختم گویا این نظر منطقی باشد که برقراری روابط سیاسی میان شِمَر یهرعش با دربار ساسانیان می¬تواند علت این روایت طبری را روشن کند. این احتمال وقتی بیشتر قوت می¬گیرد که سفیران برای ادای احترام به نوزاد، یا نوزادی که به¬تازگی یا اندکی پس از زاده شدن به شاهی برداشته شده بود، گسیل شده بودند.
بلاد السودان و کوست نیمروز
کمی بیش¬از یک سده می¬گذرد تا به پادشاهی بهرام نامدار، پنجمین شاه ساسانی که بهرام گورش شناسند و یکی از نامبردارترین شاهان ایران پیشااسلامی است برسیم، و این¬همه نه-تنها به لطف افسانه¬هایی است که طبری در باره¬ی پادشاهی¬اش نگاشته بلکه از اهمیتی هم هست که فردوسی در شاهنامه به او داده است. طبری در واپسین سطور شرح زندگانی¬اش گوید پس از به سرانجام رساندن جنگ با ترکان، کیداریان [شاید کوشانیان یا شاخه ای از آنان] و چینیان و رُمی¬ها : «بهرام به سرزمین سیاهان، bildd al-südan))، در منطقه¬ی یمن رفته میانشان افتاده بسی را کشته و کثیری را اسیر گرفته به کشورش بازگشت» . نولدکه بدون اینکه تمامی این ماجرا را افسانه محض اعلام کند تنها گوید: " زندگی بهرام بس افسانه ای شده است. "°
ازسوی دیگر باسورث گوید اشاره به بلاد السودانِ یمن نمایانگر جنگ در شاخ آفریقا و بر این پایه «یکسره افسانه است و از لشکركشی¬های سپسین ایرانیان که دورتر از این، در سده¬ی ششم میلادی بود، تأثیر پذیرفته است ». اینک به همین¬ها می¬پردازیم.
فصول طبری درباره¬ی شاهی دو قباد و خسرو اول انوشیروان، اطلاعاتی مهم دارد اما همزمان درآمیخته با مطالبی است که افسانه است و یا افسانه¬اش ساخته¬اند. تمامی افسانه¬ی شکست قباد به¬دست شمر ذوالجناح؛ رفتن این مرد به خراسان و رسیدنش به سمرقند ، بیشتر بکار نویسندگان داستان¬های تاریخی و داستان¬های فرهنگ عامه می-آید تا به ¬بحث ما، به¬ویژه از آن¬رو که شخصیت شمر ذو¬الجناح بیشتر تجسم پژواکی دور از پـهلوانی¬هایی است که کلاً به شِمَر یهرعش برمی¬گردد . با این همه داستان پادشاهی خسرو یکم را نمی-توان به¬سادگی پس¬زد.
طبری گوید خسرو با اصلاح ساختار فرماندهی ارتش آنچه را پیشتر در دستان «ایران اسپهبد» بود میان چهار اسپهبد تقسیم¬کرد. به¬گفته¬ی طبری اینان چنین بودند: «اسپهبد شرق، شامل خراسان و سرزمین¬های همسایه؛ اسپهبد غرب؛ اسپهبد نیمروز، یعنی سرزمین یمن؛ و اسپهبد آذربایجان و سرزمین های همسایه، یعنی سرزمین¬های خزر» . هرچند این تقسیم کشور به چهار بخش [کوست] از روی شماری از منابع ادبی سپسین، از جمله موسی خورنی، ابن¬خردادبه و طبری برمی¬آید، حکاکی¬های چون¬وچرا ناپذیری نیز یافت شده است که نشان می¬دهد به¬راستی چنین تقسیم¬بندی¬ای صورت گرفته بود. گرچه متخصصان تاریخ ساسانیان این را به-خوبی می¬دانند، اما هنوز همه¬ی دانشجویان عربستان پیشااسلامی از آن با خبر نیستند و از همین روی آوردن خلاصه¬ی ماجرا در اینجا بایسته است.
در سال 1991 فیلیپ ژینیو اطلاعاتِ تکه¬ای از مُهری ساسانی (نک ش 2) را منتشر کرد که برروی بخشی¬ازآن واژه¬ی حک ¬شده¬ی «نیمروز اسپهبد»، یعنی فرمانده¬ جنوب به¬چشم می¬خورد . سپس نقش مهرهای این سپهبد آغازِ نمایان شدن کرد و در سال 2001 ریکا گیزلن تک¬نگاشت کوتاهی درباره¬ی سیزده نقش مهر از این دست به چاپ سپرد که پنج تایش نقش مُهرهای نیمروز اسپهبد بود (نک ش 3).
ش. 2: مهر گلی (بولا، bulla)
«اسپهبد جنوب»
( از ژینو، 1991، لوح 21)
ش. 3: طرحی از مهر گلی بهرام
«اسپهبد جنوب»
(از گیزلین، 2001، ص 37)
البته این ضرورتاً تأیید گفته¬ی طبری نیست که «نیمروز به¬ویژه اشاره به یمن دارد»، اما اگر به¬عنوان مثال نگاهی به كتاب شهرستانهای ایران بیندازیم، فصلی با عنوان «پادکوستِ نیمروز» نشان می¬دهد این بخش در دوره¬ی ساسانی از چه سرزمین¬هایی تشکیل می¬شد، با آغاز از کابل (بخش 34)؛ رخوت، یعنی آراخوزیا [رُخج] (بخش 35)؛ و زاولستان با تختگاهی غزنه (بخش37 )؛ پیش از رسیدن به کرمان (بخش 39)؛ فارس، جایی که از استخر، دارابگرد، بیشابور و فیروزآباد نام برده می¬شود (بخش 44-41)، و به خوزستان می¬رسد با شهرهای رام¬هرمز، شوش، شوشتر و جندی شاپور (بخش 48-46). تا اینجا همه¬ی جاهای این ناحیه با افغانستان [امروزی] و جنوب ایران انطباق می¬یابد. هرچند بخش 50 به¬سوی جنوب و یمن گشته چنین می¬آورد: «تختگاه سمران را فِرِتون [فریدون] پورِ آبتین ساخت و مأسور، شاه سمران را کشت و دوباره سمران را به ایرانشهر برگرداند و صحرای عربستان را به¬خاطر دوستی که با بخت خسرو، شاه عرب¬ها به¬هم زده¬بود به-عنوان پیشکش و مُلک به او بخشید» .
چنانکه در بالا دیدیم ابن¬خردادبه، اردشیر را سمران شاه، کذا، (سمدارشاه)، نامیده است. جوزف ماکوارت گوید «سملان» یا «سمران» تصحیف حومران/ حیمران و برابر با حمیر است؛ درست به همان شکل که الهمدانی سمران را برای نامیدن «عجم» های یمن به¬کار برده است . اما همانطور که تورج دریایی تأکید کرده است «تاریخ» مندرج در متنی چون شهرستانهای ایران درست از نوع «تاریخنگاری مقدس» است که افسانه¬های کیانی، عمدتاً همداستان با اوستا، تاریخچه¬هایی از گذشته¬ی ایران در اختیار ساسانیان می¬گذارد که بیشتر از شمار «تاریخ ایران بر پایه زرتشتی گری» است . این دست تاریخ¬ها به¬هیچ¬روی منبعی نیست که بتوان چگونگی روابط سیاسی جنوب عربستان با ایران ساسانی را از آن به¬دست آورد و روشن ساخت. متأسفانه نوشته¬های حکاکی شده¬ی مربوط به «نیمروزاسپهبد» چیز بیشتری بر دانسته¬ی هامان از منطقه¬ی زیر فرمانش نمی¬افزاید، حتی اگر نام¬جاهای مشخصی که در فهرست تختگاه¬های استان¬ها، چون کرمان و زاولستان ، آمده با آنچه روی مهرها و نقش¬های آنهاست تأیید شود.
پیروزی های ساسانیان در یمن
اما پرسشی که درجا پیش می¬آید این است که آیا اصلاحات در سرفرماندهی ارتش ساسانی هیچ ارتباطی با گزارش طبری از تصمیم خسرو به گسیل نیرو به فرماندهی وهرز به یمن برای گشودن آن سرزمین دارد یا خیر؟ عرفان شاهد به بررسی منابع بیزانسی (تئوفانوس بیزانسی، یوحنای دمشقی) پرداخته که هر دو به¬روشنی به چشم بیزانسی¬ها یورش ساسانیان به یمن را تلافی اعزام سفیران بیزانسی نزد ترکان در سال 569 می¬دانند . از سوی دیگر منابع عربی گویه¬ای از رویداد¬ها پیش می-گذارند که سراسر دیگر است.
به روایت طبری از این داستان، محرک این لشکرکشی ساسانیان، سیف ¬بن ذى¬یزن الحمیری یا ابومُرّه بود. آورده¬اند که سیف، گویا در دوره¬ی ژوستینین دوم (578-565م.) به دربار بیزانس رفت و درخواست کرد نیروهای بیزانسی، حبشیان را از یمن برانند. وقتی از آن در رانده شد روی به حیره، تختگاه لخمیان آورد و همان درخواست را پیشِ نعمان¬بن منذر و سرانجام نزد خسرو برد. طبری گوید دستوران (مشاوران) خسرو پیشنهاد دادند: [برای لشگركشی به یمن از زندانیان استفاده نماید تا بدین ترتیب] زندان¬ها را از تمامی کسانی که در انتظار مرگند خالی کند زیرا گر بمیرند، همان سرنوشتی را یافته¬اند که برایشان رقم زده¬اید و گر بر سرزمین وی مسلط شوند، کشور دیگری به قلمرو خود افزوده¬اید» . چنین شد که هشتصد مرد را نام نوشته به فرماندهی وهرز [دیلمی]«سالدیده» دادند. اما طبری پیشتر در سخن از کارنامه¬ی خسرو شرحی بی¬پیرایه از آنچه در روایت دوم ماجرایی بس افسانه مانند شده، آورده است. طبری گوید: «پس از بازگشت خسرو از جنگ¬های خراسان هیئتی خواستار کمک علیه حبشیان به دربارش آمد؛ پس یکی از فرماندهان خویش را به¬سرکردگی مردانی از دیلمان و سرزمین¬های همسایه¬اش را همراهشان کرد؛ آنان مسروق حبشی را در یمن کشته همانجا ماندند» . همانطور که باسورث تأکید کرده است، دیلمیانِ تنومندِ کوهستان¬های گیلان در نزدیکی دریای کاسپین [خزر] نزد ساسانیان ارج فراوان داشته، پیوسته به شکل «نیروهای پیاده و کوهروی بیستگانی خوار» به¬کار گرفته می¬شدند. وی می¬افزاید بسا که اینان را برای یورشِ یمن به¬مزد گرفته بودند ، شیوه-ای که زیو روبن «توحّش» ارتش ساسانی می¬نامد . وهرز نیز چون طوبی در واقع عنوان است نه اسم، و نخستین سندش را در پادشاهی قباد می¬یابیم که به گفته¬ی پروکوپیوس (De Bello Persico 1. 10. 12)، بویا را «با عنوان وهرز»(ouarizes) به جنگ شاه ایبری فرستاد.
به گفته¬ی حمزه (یکم، ص136) ارتش ساسانی در سال سی¬ام زندگی پیامبر، یعنی به¬سال 582م. ـ در صورتی که عام-الفیل را 552م. بگیریم ـ به اشغال یمن به¬دست حبشی¬ها پایان داد . اما همانطور که ویناند فل در سال1881 اشاره کرده است، مسعودی می¬گوید آخرین شاه حبشی، مسروق در چهل-وپنجمین سال شاهی خسرو به¬دست وهرز کشته شد، درحالی¬که حاجی خلیفه گوید گشودن یمن چهار سال پیش از مرگ خسرو بود. از آنجا که خسرو در سال 531 به تخت نشست، هر دومنبع چیرگی ساسانیان را در 576/575 می¬دانند. این با گزارش منابع بیزانسی که آن را پس از گسیل فرستادگان بیزانس نزد ترکان (569) و پیش¬از شوریدن ارمنیان بر ساسانیان (571)، و به احتمال فراوان پیش از 570 می¬دانند سراسر فرق می¬کند .
طبری و ابن¬قتیبه شرحی پر شاخ و برگ از رویارویی ارتش ساسانی با مسروق-ابن ابرهه همراه با گذشتن تیر پرتابی وهرز از یاقوتِ سرِ[میان دو چشم] مسروق آورده¬اند . به گفته¬ی اینان وهرز پس از ورود به صنعا، نامه¬ی پیروزی خود را [همراه غنائم] نزد خسرو فرستاد و «اوهم مالش داد» (کذا). این ماجرا می¬تواند نمایانگر مبنایی تاریخی در کانون روایات پر شمار از «یوم المُشَقَّر»، به-شکلی که نه¬تنها طبری بلکه حمزه، البَكْری، ابن¬دُرَید، یاقوت و ابوالفرج آورده¬اند، باشد . در این داستان بنی ¬یربوع به کاروانی که وهرز روانه¬ی دربار خسرو کرده بود ـ و از دید من همان است که در داستانِ گشودن یمن از آن یاد شده است ـ دستبرد می¬زنند. زنده ماندگان از هوذة¬بن علی، مَلِك الیمامة*، یاری جستند و کمکشان کرد و خسرو او را پاداش داده با نامه ای نزد مرزبان خویش در قلعه¬ی المشقر فرستاد، جایی که ازآن پس بخشی از نیروهای تمیمی را به قلعه دعوت کرده از دم تیغ گذراندند . با وجود برخی آشفتگی¬ها درباره¬ی جای درست المُشَقَّر باید در آنجا كه امروز واحه¬ی «هفوف» [احساء آن روزگار] قرار دارد، بوده باشد زیرا نام نهر مُحلَّم که از میان هفوف می¬گذرد در شرح طبری آمده است .
اینک به رویدادهای یمن برگردیم. طبری گوید وهرز پس¬از برنشاندن سیف¬بن ذی¬یزن به¬عنوان دست¬نشانده¬ی ساسانیان نزد خسرو بازگشت و «سیف را به کارِ گردآوری باژ و ساو و فرستادن خراج معین سالیانه به دربار کسری گمارد ». کتیبه¬های گواه بالاگرفتن كار یزن در گذشته¬ روشن است ، اما ماجرای گماردن سیف به عنوان دست-نشانده¬ی ساسانیان با روایتی منسوب به هشام، که طبری هم آورده است، نمی-خواند. براین ¬پایه سیف هنگامی که برای درخواست کمک شاهنشاه به دربار خسرو رفته¬بود، درگذشت و بدین ترتیب معدی¬کریب، پسر سیف، کسی می¬شود که درخواست براندازی حبشیان را پیش مس گذارد. گویا به¬منظور ایجاد نوعی تقارن با نقشی که پسر سیف بازی کرده چنین می¬نمایند که پسر وهرز نیز در این سفر همراه پدر می¬شود و وقتی اسبش او را برداشته به اردوی مسروق می برد، کشته می¬شود .
طبری روایت سومی هم از این ماجرا پیش می¬گذارد که منسوب است به ابن-اسحاق. بر پایه¬¬ی این روایت، وهرز زمانی یمن را ترک می¬کند که سیف را شاهِ دست نشانده¬ی خسرو کرده است. پس از کشته شدن سیف و بازگشت حبشیان به قدرت، وهرز با نیرویی بس بزرگتر که شمارَش به چهار هزار تن می-رسید بازگشت و حبشی¬ها را یکبار برای همیشه درهم شکست. در این گویه وهرز به¬عنوان نایب¬السلطنه در یمن می¬ماند و پسرش مرزبان، که به¬روشنی لقب و نه نامی پارسی است، و نوه و نتیجه¬اش، این جایگاه را حفظ می¬کنند تا اینکه کسری، باذان نامی را به حکمرانی یمن می گمارد که «تا فرستاده شدن محمد (ص) پیامبر خدا» در این جایگاه بود .
همین روایت است که با حکومت حبشیان در یمن که برخی از مورخان دیگر عرب به¬جز حمزه مدتش را 72 سال تخمین زده¬اند، باعث شده فِل در صدد ارائه¬ی توضیحی برای مسائل گاهشمارانه¬ی زاده-ی این تخمین زیاد برآید؛ زیرا اگر آغاز فرمانروایی حبشیان در یمن را تاریخی بین 18 می 525 و 1 اوت 527 بگیریم که به احتمال بسیار آنطور که روبین ،گفته در سال 525 بوده، و پایان حکمرانیشان در 575 (طبق منابع بیزانسی در570) باشد، در آن صورت طول فرمانروایی حبشیان 50 (یا 45) و نه 72 سال می¬شود. با این همه فِل می گوید بسا که 72 سال حاصل جمع حکومت نخست حبشیان، اخراجشان به¬دست ساسانیان و بازگشتشان به قدرت، بر پایه¬ی روایت ابن¬اسحاق باشد . در این صورت و چنانچه دومین لشکرکشی ساسانیان به یمن کمابیش بیست سال پس-از نخستین، یعنی دور و بر 597 (یا 598) بوده باشد دو نتیجه ناگزیر خواهد بود:
ش. 4: نقشه 1885 مایلز که موقعیت رستاق را نشان می دهد (از مایلز 1901، ص469).
نخست اینکه آن «کسری» که در روایت ابن¬اسحاق (و طبری) آمده نمی تواند خسرو انوشیروان باشد بلکه خسرو دوم، پرویز است؛ دو دیگر، وهرزی (که گفتیم عنوان است نه نام) که خسرو برای گشودن دوباره¬ی یمن فرستاد نمی-تواند همان فرمانده¬ای باشد که در کشورگشایی نخست دست¬داشت، به¬ویژه ازآن¬رو که روایاتِ لشکرکشی نخست، او را به¬هنگام رحیل، مردی سالخورده بازنموده¬اند. این حقیقت که هر دو شاه ساسانی دست¬اندرکار گشودن و بازگشودن یمن «خسرو» نام داشته¬اند و نویسندگان عرب لغزیده و «وهرز» را نام گرفته اند، بی¬تردید علت درآشفتگی منابع عربی درباره¬ی تاریخ «یوم¬المُشَقَّر» را که طبری در پادشاهی خسرو یکم می¬دانست، و همه¬ی دیگر منابع (حمزه، البکری، ابن¬درید، یاقوت و ابوالفرج) آنرا به خسرو دوم نسبت داده اند، روشن می¬کند .
ش. 5: عکس مایلز از برج کسری در 1885 (بر گرفته از مایلز 1910، ص 171).
در اینجا می¬خواهم گفتار خود را با افزودن دو نکته¬ی کوچک درباره¬ی گشودن یمن به¬دست ساسانیان که از خوانش تاریخ مکتوب و شفاهی عمان به¬دست می-آید به پایان برم. اولی به ماهیت نیروی زیر فرمان وهرز برمی¬گردد. برپایه¬ی روایت شفاهی، که ساموئل بارت مایلز، کنسول و نماینده¬ی سیاسی [انگلستان] در مسقط بین سال¬های 1872 و 1887، فرونگاشته نیروی ساسانی زیر فرمان وهرز می¬بایست در الشحر پیاده شده به گشودن سرزمین و رسیدن به شهر رستاق (نک ش. 4) بپردازند که در روزگار مایلز، زیر نگین شهری دژ مانند بنام کسری¬ابن سروان (ش. 5) بود، که تصحیف آشکار نام خسرو انوشیروان است . پرپیداست که می توان این نکته را تا حد «اسطوره¬ی بنیانگذاری» در توضیح حضور ساسانیان در عمان به¬هنگام فتوح اسلامی تقلیل داده، رد کرد.
ازسوی دیگر، كشف الغمـه که تاریخ بومی عمان است و آنرا از روی نسخه هایی می¬شناسیم که پیشینه¬ی هیچ یک به پیش¬تر از اواخر سده¬ی هجدهم نمی¬رسد می¬گوید: «شاهان ایرانی کسانی را گسیلِ ارتش عمانی خود می¬کردند که ناراحتشان کرده یا از آنان بیمناک بودند» ، و من از خود می پرسم آیا در این سخن پژواکی از روایتی از طبری نیست که به پیروی از ابن¬حمید، ابن¬اسحاق و دیگران می¬گوید نیروی هشتصد نفره¬ای که به یمن گسیل شد از بندیان بودند؟
نکته¬ی دیگر به هویت وهرزِ نخستین که خسرو انوشیروان به یمن گسیل کرد برمی¬گردد. به گفته¬ی آگاهانِ عمانی که با مایلز گفتگو كرده¬اند: «فرماندهی این نیرو به بزرگ¬زاده¬ای پارسی به نام خورزاد نرسی سپرده شده بود که همه او را با عنوان وهرز می-شناختند» . در اینجا نیز تاریخ شفاهی مایلز، به¬شکلی که وی ثبت کرده، نکته¬ای را آورده که تا آنجا که من می¬دانم در هیچ کجا یافت نمی-شود و نامی، هرچند نادرست، از این فرمانده¬ی ساسانی را در اختیار می-گذارد که به¬روشنی نشان می¬دهد برخلاف طبری، عمانی¬ها خوب می¬دانستند وهرز نه نام شخصی بلکه عنوانی بوده و هیچگاه از میان نرفته است. همانطور که سیدنی اسمیت پنجاه سال پیش در انجامین گفته پژوهش گسترده¬ی خویش در منابع عربی راجع به رویدادهای عربستان در سده¬ی ششم نوشت: «وقتی بپذیریم بسیاری از آنچه در روایاتشان آمده با حقایق شناخته شده ناساز نیست، داوری های امروزی درمورد آنچه محتمل یا غیرمحتمل است به¬ناچار تغییر خواهد کرد» . پر پیداست که هم امروز نیز چنین است.
منـــــــــابــــــــع
Bafaqih 1979: Bafaqih, Muhammad ‘Abd aI-Qadir, "New light on the Yazanite Dynasty", Proceedings of the Seminar for Arabian Studies, 9 (1979), pp. 5-9.
Bafaqih 1990: Bafaqih, Muhammad ‘Abd aI-Qadir, L ’unification du Yemen antique: La lutte entre Saba’ Himyar et Ie Hadramawt du Ier au Ileme siecle de I ère chretienne, Paris: Genthner, 1990.
Bosworth 1967: Bosworth, C. Edmund, "Military organisation under the Buyids of Persia and Iraq", Oriens, 18-19 (1967), pp. 143-167.
Bosworth 1999: Bosworth, C. Edmund, The history of al-Tabari, Vol. V. The Sasiinids, the Byzantines, the Lakmids, and Yemen, Albany: State University of New York Press, 1999.
Bosworth 2000: Bosworth, C. Edmund, "Wahriz", in: Encyclopaedia of Islam2, Leiden: Brill, vol. Xl: 2000, p. 52.
Conrad 1984: Conrad, Lawrence, "Abraha and Muhammad: Some observations apropos of chronology and literary topoi in the early Arabic historical tradition", Bulletin of the School a/Oriental and African Studies, 50 (1985), pp. 225-240.
Daryaee 1995: Daryaee, Touraj, "National history or Keyanid history? The nature of Sasanid Zoroastrian historiography", Iranian Studies, 28 (1995), pp. 129-141.
Eilers 1956: Eilers, Wilhelm: "Der Name Demawend", Archiv Orientalni, 24 (1956), pp. 183-224.
Ellers 1977: Eilers, Wilhelm, "Einige Prinzipien toponymischer Übertragung", Onoma, 21 (1977), pp. 277-317.
Felix 1985: Felix, Wolfgang, Antike literarische Quellen zur AujJenpolitik des Sasanidenstaates, Erster Band (224-309), Vienna: Sitzungsberichte der Oster-reichischen Akademie der Wissenschaften, phil.-hist. Kl. 456, 1985.
Felix 1996: Felix, Wolfgang, "Deylamites i. In the pre-Islamic period", in: Encyclopaedia Iranica, E. Yarshatcr (gcn.ed.), Columbia University Center for Iranian Studies, vol. VII: 1996, pp. 342-343.
Fell 1881: Fell, Winand, "Die Christenverfolgung in Südarabien und die himjarisch-äthiopischen Kriege nach abessinischer Ueberlieferung", Zeitschrift der Deutschen Morgenländischen Gesellschaft, 35 (1881), pp. 1-74.
Fiaccadori 1985: Fiaccadori, Gianfranco, "Yemen nestoriano", in: Studi in onore di Edda Bresciani, Sandro F. Bondi, Sergio Pernigotti, Francesca Serra and A. Vivian (eds.), Pisa: Giardini, 1985, pp. 195-212.
Gignoux 1991: Gignoux, Philippe, "A propos de quelques inscriptions et bulles sassanides", in: Histoire et cultes de l’Asie Centrale préislamique: Sources écrites et documents archéologiques, Paul Bernard and Frantz Grenet (eds.), Paris: Editions du CNRS, 1991, pp. 65-69.
Gyselen 2001: Gyselen, Rika, The four generals of the Sasanian empire: Some sigillographic evidence, Rome: IsIAO Conferenze 14,2001.
Gyselen 2002: Gyseien, Rika, Nouveaux matériaux pour la géogrpahie historique de l’empire Sassanide: Sceaux administratifs de la collection Ahmad Saeedi, Paris: Association pour l’Avancement des Etudes Iraniennes (distribution: Peeters) [= Studia Iranica Cahier 24], 2002.
Hardy-Guilbert and Rougeulle 1997: Hardy-Guilbert, Clare and Rougeulle, Axelle, "AI-Šihr and the southern coast of the Yemen: Preliminary notes on the French archaeological expedition", Proceedings of the Seminar for Arabian Studies, vol. 27 (1997), pp. 129-140.
Huyse 1999: Huyse, Philip, Die dreisprachige Inschrift Šābuhrs I. an der Ka‘ba-i Zardušt (ŠKZ), London: Corpus Inscriptionum Iranicarum Pt. III/I/I, 1999.
Justi 1895: Justi, Ferdinand, Iranisches Namenbuch, Reinheim: Lokay, 1895.
Kennet 2007: Kennet, Derek, "The decline of eastern Arabia in the Sasanian period," Arabian Archaeology and Epigraphy, 18 (2007), pp. 86-122.
Lammens 1907: Lammens, Henri, "Maronites, MAΣONITAI et Mazoun du ‘Oman", in: Mélanges de la Faculté Orientale, Université Saint-Joseph, Beyrouth, vol. II (1907), pp. 397-407.
Markwart 1931: Markwart, Josef, A catalogue of the provincial capitals of Ērānšahr (Pahlavi text, version and commentary), Rome: Analecta Orientalia 3, 1931.
Marshall 1989: Marshall, Brian, "The journeys of Samuel Barrett Miles in Oman, between 1875 and 1885", Journal of Oman Studies, 10 (1989), pp. 69-75.
Meyer 1970: Meyer, Egbert, Der historische Gestalt der Aiyam al- ‘Arab, Wiesbaden: Harrassowitz, 1970.
Miles 1901: Miles, Samuel B., "Across the Green Mountains of Oman", The Geographical Journal, 18 (1901), pp. 465-498.
Miles 1910: Miles, Samuel B., "On the border of the great desert: A journey in Oman", The Geographical Journal, 36 (1910), pp. 159-178,405-425.
Miles 1919: Miles, Samuel B., The countries and tribes of the Persian Gulf, London: Harrison & Sons, 1919.
Minorsky 1965: Minorsky, Vladimir, "Daylam," in: Encyclopaedia of Islam", Leiden: Brill, vol. II: 1965, pp. 189•194.
MUller 1974: Müller, Walter W., "Eine sabäische Gesandtschaft in Ktesiphon und Seleukeia", Neue Ephemeris für semitische Epigraphik, 2 (1974), pp. 155-165.
MUlier 1981: Müller, Walter W., "Das Ende des antiken Königreichs Hadramaut: Die sabäische Inschrift Schreyer-Geukens = Iryani 32", in: Al-Hudhud: Festschrift Maria Höfner zum 80. Geburtstag, Roswitha G. Sticgner (ed.), Graz: KarlFranzens-Universität, 1981, pp. 225-256.
Nebes 1996: Nebes, Norbert, "Ein Kriegszug ins Wadi Hadramawt aus der Zeit des Damar‘ali Yuhabirr und Ta'rānim", Le Muséon, 109 (1996), pp. 279-297.
Nöldeke 1879: Nöldeke, Theodor, Geschichte der Perser und Amber zur Zeit der Sasaniden aus der arabischen Chronik des Tabari übersetzt und mit Ausführungen, Erläuterungen und Ergänzungen versehn, Leiden: Brill, 1879.
Pirenne 1987: Pirenne, Jacqueline, "Documents inédits de Baynūn", in: Şayhadica: Recherches sur les inscriptions de l ’Arabie préislamique offertes par ses collègues au Professeur A.F.L. Beeston, Christian Robin and Muhammad Bafaqih (eds.), Paris: Geuthner, 1987, pp. 99-113.
Potts 1990: Potts, Daniel T., The Arabian Gulf in Antiquity, Vol. II, Oxford: Clarendon Press, 1990.
Robin 1981: Robin, Christian, "Les inscriptions d’Al-Mi‘sâl et la chronologie de l’Arabie méridionale au IIIe siècle de l’ère chrétienne", Comptes-Rendus de I ’Academic des Inscriptions et Belles-Lettres (1981), pp, 315-339.
Robin 1986: Robin, Christian, "Du nouveau sur les Yaz’anides", Proceedings of the Seminar for Arabian Studies, 16 (1986), pp. 181-197.
Robin 1996: Robin, Christian, "Sheba", Supplément au Dictionnaire de la Bible, 70 (1996), pp. 1043-1254.
Ross 1874: Ross, E.C., "Annals of ‘Omán, from early times to the year 1728 A.D. From an Arabic MS. by Sheykh Sirha’n bin Sa’id bin Sirha’n bin Muhammad, of the Benú ‘Ali tribe of ‘Omán, translated and annotated", Journal of the Asiatic Society of Bengal, 43 (1874), pp. 111-196.
Rougeulle and Benoist 2001: Rougeulle, Axelle with Benoist, Anne, "Notes on pre- and early Islamic harbours of Hadramawt (Yemen) ", Proceedings of the Seminar for Arabian Studies, 31 (2001). pp. 203-214.
Rubin 1995: Rubin, Zeev, "The reforms of Khusro Anushirwan", in: The Byzantine and early Islamic Near East III. States, resources and armies, Averil Cameron (ed.), Princeton: Darwin Press, 1995, pp. 227-297.
Shahîd 1995: Shahid, lrfan, Byzantium and the Arabs in the sixth century, Vol. Ill, Washington DC: Dumbarton Oaks, 1995.
Shitomi 1997: Shitomi, Yuzo, "A new interpretation of the Monumentum Adulitanum" Memoirs of the Research Department of the Toyo Bunko (1997), pp. 81-102.
Smith 1954: Smith, Sidney, "Events in Arabia in the 6th century A.D", Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 16 (1954), pp. 425-468.
West 1897: West, Edward W., Sacred Books of the East, Oxford: Oxford University Press, 1897.
Widengren 1971: Widengren, Geo, "The establishment of the Sasanian Dynasty in the light of new evidence", in: La Persia nel Medioevo, Rome: Accademia Nazionale dei Lincei, 1971, pp. 711
دانشکده باستانشناسی - دانشگاه سیدنی - نیو ساوت ویلز – استرالیا
dpot3385@usyd.edu.au
Res gestae.
. به عنوان مثال جديدتر از همه: Kennet 2007.
. Lammens 1907, p. 398.
کتاب نهایة الارب فى معرفة إنساب العرب در علم تبارشناسى در معرفى نسب عرب، اثر ارزشمند احمدبن عبدالله قلقشندى (756ق/ 1355م. ـ 821 ق/ 1418م.) است. او فقیه، نسابه، ادیب و شاعر بود و در بیست¬ویک سالگى به مقام اجازه¬ي فتوا و تدریس فقه شافعى نایل شد و بعدها با پیوستن به دیوان انشاء، کتاب صبح الاعشى فى کتابة الانشاء را به خامه کشید و در کنار این دو اثر ادبى و انسابى در سایر علوم نیز کتاب¬هایى بنگاشت. (مترجم)
. Widengren, 1971, pp. 767-773.
. Hardy-Guilbert and Rougeulle, 1997, pp. 135-138.
. Rougeulle with Benoist, 2001, p. 205.
.Lammens, 1907, p. 400.
. Bosworth, 1999, p. 18, n. 68.
تن اردشیر: اردشیر پس از تصرف نواحی بحرین، شهری به نام «تن¬ارشیر» که به صورت¬های «بتن فسا» و «فسا» و «خوران» و «بنیاد اردشیر» نیز در متون اسلامی آمدهاست، در آن ناحیه بنا نهاد و آنجا را مرکز آن نواحی و جزایر قرار داد. این شهر تا دوران اسلامی برجای بود و عرب¬ها آنرا «مدینه الخط» نامیدند. ( ویکی پدیا).
. Bosworth 1999, p. 16.
. تمامی منابع ادبی کهن به شکلی سودمند در فلیگس،Flix ، 1985 گردآوری شده است.
Jenseits des Meeres = across the sea.
. Huyse 1999/II, p. 38.
. در مورد کلیه منابع ادبی (غیر کتیبه ای) در باره جنگهای شاپور باز هم نک فلیگس 1985.
.Fiaccadori 1985, p. 195.
.Müller 1974.
یاسر یا یاشر ینعم هم ثبت کرده اند. (مترجم).
.Robin 1996,p. 1140; cf. Robin 1981, p. 337. CIH = Corpus Inscriptionum Semiticarum, IV. Inscriptions Himayriticas et Sabaeas continens (Paris 1889-1930); GL. = Glaser inscriptions.
. Müller 1981 p. 249; Robin 1996, p. 1140.
. Pirenne 1987, p. 104.
. Nebes 1996, 296.
. Müller 1981 p. 250; Nebes 1996, 297.
.Felix 1985, p. 110.
.Potts 1990, p. 237, n. 214.
. Felix 1985, pp. 110-111.
. Felix 1985, pp. 128-129.
. Potts 1990, p. 237.
. Bosworth 1999, p. 49, n. 141.
das letzte uns bekannte militarische Unternehmen von sabao-himyarischer Seite "Hadrarnawt ganz in den Herrschaftsbereich der von Zafar aus regierenden Himyarendynastie.
. Nebes 1996, p. 297.
. Shitomi 1997, p. 96; cf. Bafaqih 1990, p. 306.
. Bosworth 1999, p. 50.
. Noldeke 1879, p. 52-53.
Da freuten sich die Leute ob seiner Geburt, verbreiteten die Kunde davon nach allen Richtungen und schickten sie brieflich durch Couriere nach allen Seiten und Enden.
. Widengren 1971, p. 731.
. Potts 1990, p. 240.
بخش، قسمت، پاره و چارک. کتاب مختصری به زبان ارمنی هست که آن¬را به موسی خورنی، مورخ ارمنی سده¬ي پنجم میلادی نسبت داده¬اند، ولی از مطالب آن پیداست که در دوره¬های پسین نوشته شده و بنیاد آن بر جغرافیای بطلمیوس است که پشته¬*ي ایران را به چهار «کوست» بخش کرده است: کوست خوروران در مغرب، کوست نیمروز در جنوب، کوست خراسان در مشرق، کوست کاپکو در شمال. همین مولف کوست خراسان را از همدان و کومش تا مرو رود و هرو و کاتاشان (هرات و پوشنگ)، بژین (افشین و غرجستان)، تالکان (تالقان)، گوزگانان، اندراب، وست (خوست)، هروم (سمنگان)، زمب (زم)، پیرو زنچیر (تخارستان)، ورجان (ولوالج)، بهلی بامیک (بلخ بامیک)، شیری بامیکان (بامیان) می¬داند. (برگرفته از خراسان، فرهاد کوهستانی. لغت نامه دهخدا).
* مترجمان کتب اروپایی در ترجمه ٔ... [پلاتو] لغت عربی «فلات » را فقط بعلت شباهت لفظی به کار برده اند، درصورتی که فلات به معنی بیابان قفر و بی آب وعلف است ، و بجای پلاتو در زبان تازی «نجد» و «هضبة» و در فارسی «پشته » مستعمل است. لغت نامه دهخدا.
. Bosworth 1999, p. 94, n. 244.
. Bosworth 1999, pp, 105-106.
. Noldeke 1879, p. 112, n. 3.
° «Bahram ist eben ein ganz fabelhaftes Wesen". geworden».
. Bosworth 1999, p. 106, n. 272.
. Bosworth 1999, pp. 142-143.
. Muller 1974, pp. 164-165.
. Bosworth 1999, p. 149.
. Bosworth 1999: 149, n. 385.
. Gignoux 1991.
. Gyselen 2001.
.'The quarter of the south' in Markwart's translation, Markwart 1931, p. 16; ; in the side of the south' according to Gyselen 2001, p. 13; cf the etymological discussion in Markwart 1931, p. 25, who also noted the literal meaning 'side', but obviously thought the expression 'quarter' sounded better in English.
. Markwart 1931, p. 20. This is a direct reflection of the relation of the ancient canons of Zoroastrianism in Nask 12, the Denkard, Book 8, where we read: 'A report of Faridoon, the ruler of Xwaniratha; as to the smiting of Zohak, the conquering of the country of Mazendaran, and the allotment of Xwaniratha among his three sons, Salm, Tuj, and Airik; their union with the daughters of Pat-srobo, king of the Arabs'. See West 1897.
. Markwart 1931, p. 101; cf Fiaccadori 1985, p. 195.
. Daryaee 1995, p. 140.
. Gyselen 2002, pp. 154-155,177.
John of Epiphania.
. Shahid 1995, pp. 365-369.
. Bosworth 1999, p. 239.
. Bosworth 1999, p.160.
. Bosworth 1967, p. 147.
. Bosworth 1999, p. 239, n. 591; d. Minorsky 1965, p. 190; Felix 1996, p. 343.
Zeev Rubin
. Rubin 1995, p. 285.
. Bosworth 2000 contra Justi 1895, p. 340.
. Conrad 1985, p. 237, for the date.
Winand Fell
. Fell 1881, p. 46.
. Shahid 1995, p. 365.
. Bosworth 1999, pp. 240-241.
. Bosworth 1999, p. 241.
. Meyer 1970, p. 19.
* یمامة. [ ی َ م َ ] (اِخ ) یمامه . جوالیمامة. این بلاد که دارای نخیلات بسیارند عبارتند از نجد و تهامه و بحرین و عمان . (ناظم الاطباء). شهری بزرگ و دارای دیه ها و قلعه ها و چشمه ها و نخلستان هاست . نام اولش «جو» بوده و بعد به نام کبوتر، به یمامة موسوم گردیده است . (از معجم البلدان ). نام ناحیتی است به عربستان . (حدود العالم ). ملک یمامة را در بعضی از کتب از یمن شمرده اند و در چندی جا از ولایت حجاز. در قصبه ٔ دقرای یمن دیوان جهت سلیمان قصری سخت عالی ساخته بودند از سنگهای عظیم و دارالملکش یمامه بوده و دیگر بلاد یمامه فلج که مقام قیس عیلان بوده و زرنوق و قرقری و ارون است . (از نزهة القلوب ج 3 ص 263). یمامه در اقلیم دوم قرار دارد و طول آن از سمت باختر 71 درجه و 45 دقیقه و عرض آن از سمت جنوب 21 درجه و 30 دقیقه است . فاصله ٔ یمامه از بحرین (نجد) ده روز راه است و آن را «جو» و «عروض » نیز می نامیده اند، بعد در نسبت به یمامة بنت سهم بن طسم ... یمامه نامیده شده است . (از معجم البلدان ج . (8 نام یک خطه ٔ بزرگ از جزیرةالعرب که مسیلمه ٔ کذاب از آنجا ظهور نموده و خالدبن ولید برای سرکوبی و منکوب ساختن وی بدانجا لشکرکشی نمود و این غزوه به «وقعه ٔ یمامه » معروف شده. امروزه این اسم متروک گشته و تعیین حدود آن مشکل شده است . (از قاموس الاعلام ترکی) : القصه به چهار شبانه روز به یمامه آمدیم . به یمامه حصاری بود بزرگ و کهنه ، از بیرون حصار شهری است و بازاری و از هر گونه صناع در آن بودند... و از یمامه به لحسا چهل فرسنگ می داشتند. (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص .(108لغت نامه دهخدا.
. Potts 1990, p. 255; Bosworth 1999, p. 291.
. Potts 1990, p. 29.
. Bosworth 1999, p. 242.
. Bafaqih 1979; Robin 1986.
. Bosworth 1999, p. 246.
. Bosworth 1999, p. 251.
. Bosworth 1999, pp. 251-252.
. Smith 1954, p. 434.
. Robin 1996, p. 1143.
. Fell 1881, pp. 46-47.
. Potts 1990, p. 254.
. Marshall 1989, p. 70.
. Miles 1910, pp. 423-424; 1919, pp. 26-27. Rustaq is a Persian name meaning 'river bank', see Eilers 1956, pp. 188-189; 1977, pp. 295-296.
مایلز، 1910، صص 424-423؛ 1919 ،صص27-26. رستاق° واژه ای است پارسی به معنای "رود بار، ساحل رود، کنار رود"، نک ایلرز 1956، صص189-188؛ 1977، صص296-295.
° در فرهنگهای پارسی چنین چیزی یافت نشد: روستا. (اِ) در پهلوی رستاک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معرب آن رستاق . (پور داود: یسنا ج 122 حاشیه ٔ4 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رزداق . رسداق . (ازمنتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین )… روستا و روستای بمعنی بلوک امروزین بوده است هر روستا دارای قراء و قصبات متعدد بوده است . (یادداشت مؤلف ). سواد. (تاریخ بیهقی از یادداشت مؤلف ). لغت نامه دهخدا.
. Miles 1910, pp. 423-424.
كشف الغمه الجامع لاخبار الائمه، نوشته¬ي سال 1140 ق.
. Ross 1874, p. 118.
. Miles 1910, pp. 423-424.
. Smith 1954, p. 468.
.