۱۴۰۴ فروردین ۱۱, دوشنبه

 

ایران: به هر نوع ماجراجویی نظامی آمریکا و اسرائیل سریع و قاطع پاسخ خواهیم داد

امیر سعید ایروانی - سفیر ایران در سازمان ملل متحد

منبع تصویر،EPA-EFE/REX/Shutterstock

ایران در نامه‌ای به دبیرکل سازمان ملل متحد به اظهارات اخیر رئیس جمهور آمریکا واکنش نشان داده و آن را نقض فاحش قوانین بین‌المللی خوانده و هشدار داده «هرگونه اقدام تجاوزکارانه یا حمله از سوی آمریکا سریعا و قاطعانه پاسخ می دهد».

امیر سعید ایروانی، سفیر دایمی ایران در سازمان ملل متحد روز دوشنبه - ۳۱ مارس - ۱۱ فروردین - در این نامه سخنان اخیر دونالد ترامپ را «اظهارات بی‌پروایانه و خصمانه‌» خوانده و نوشته است: «ایران نسبت به هرگونه ماجراجویی نظامی هشدار جدی می‌دهد و اعلام می‌دارد که به هرگونه اقدام تجاوزکارانه یا حمله‌ای از سوی ایالات متحده یا عامل نیابتی آن، (مشخصاً) رژیم اسرائیل، علیه حاکمیت، تمامیت ارضی یا منافع ملی خود، سریعا و قاطعانه پاسخ خواهد داد.»

در نامه آقای ایروانی با اشاره به مصاحبه آقای ترامپ با شبکه ان‌بی‌سی و گفته های او درباره ایران آمده: «چنین اظهارات بی‌پروایانه و خصمانه‌ای، نقض فاحش حقوق بین‌الملل و اصول بنیادین منشور ملل متحد به‌ویژه بند ۴ ماده ۲ آن به‌شمار می‌رود، که به‌ صراحت تهدید به زور یا استفاده از آن علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشوری را ممنوع می‌شمارد.»

دونالد ترامپ در هفته‌های گذشته بارها ایران را تهدید کرده و گفته اگر پرونده هسته‌ای از طریق دیپلماتیک حل نشود گزینه نظامی محتمل خواهد شد. با این حال، رئیس جمهور آمریکا روز گذشته - یکشنبه ۱۰ فروردین - با لحنی هشدارآمیزتر در گفتگو با شبکه ان‌بی‌سی گفت اگر ایران با آمریکا به یک توافق هسته‌ای جدید دست نیابد «بمباران» خواهد شد.

ایران در واکنش به این اظهارات امروز سفیر سوئیس را که حافظ منافع آمریکا در ایران است فراخواند و وزارت امورخارجه این کشور در اطلاعیه‌ای گفت که عیسی کاملی، مدیرکل آمریکای این وزارتخانه، در این جلسه «يادداشت رسمی هشدار ايران در قبال هرگونه شرارت و عزم جمهوری اسلامی ايران برای واکنش قاطع و فوری بِه هر تهدیدی را به سفیر سوئیس ابلاغ کرده است.»

آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، هم امروز در مراسم نماز عید فطر گفت: «تهدید می‌کنند شرارت خواهند کرد. اما اینکه شرارتی انجام بگیرد، ما خیلی اطمینان نداریم. احتمال زیاد نمی‌دهیم از بیرون شرارتی انجام بگیرد. اما اگر از بیرون شرارتی انجام بگیرد ضربه محکم سختی خواهند خورد.»

آیت‌الله خامنه‌ای در ادامه گفت: «اگر هم به فکر فتنه در داخل کشور باشند جواب‌شان را خود ملت ایران خواهد داد. چنانچه در گذشته دادند.»

علی لاریجانی: حمله اسرائیل و آمریکا ایران را مجبور به تولید بمب اتمی خواهد کرد

علی لاریجانی

منبع تصویر،Reuters

همزمان با واکنش دیپلماتیک ایران به اظهارات آقای ترامپ، علی لاریجانی، رئیس سابق مجلس ایران و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام این کشور گفته اگر آمریکا یا اسرائیل به بهانه هسته‌ای ایران را بمباران کنند، این کشور «مجبور خواهد شد به سمت تولید بمب اتم برود».

آقای لاریجانی که از مشاوران ارشد علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی است روز دوشنبه در یک مصاحبه خبری گفت: «اگر آمریکا یا اسرائیل به بهانه هسته‌ای ایران را بمباران کنند، ایران مجبور خواهد شد به سمت تولید بمب اتم برود. مردم فشار خواهند آورد که به سمت ساخت بمب اتم برویم.»

آقای لاریجانی در این گفتگو به «نادقیق» بودن اظهارات دولت جدید آمریکا اشاره کرده و گفته: «کار نظامی با ایران بدون تبعات نیست. محتوای نامه ترامپ تقریبا همان حرف‌هایی است که مرتب می‌زند. حرف آمریکایی‌ها دقیق نیست چون برای آن‌ها مضر است و مشکلات ایجاد می‌کند.»

رئیس اسبق مجلس ایران از این اظهارات نتیجه‌گیری کرده که برای پیدا کردن درک بهتر و راه حل احتمالی میان تهران و واشنگتن «مذاکرات غیرمستقیم» می‌تواند ثمربخش باشد.

«مذاکرات غیرمستقیم برای فهمیدن مطالبات طرف مقابل و امتیازهای مقابل است در مسئله هسته‌ای، ترامپ توافق را به هم زد. برنامه هسته‌ای ایران با بمباران از بین نمی‌رود».

آقای لاریجانی در ادامه این گفتگو مدعی شده که فناوری هسته ای ایران «طوری برنامه‌ریزی شده که در صورت بمباران حتی تاخیر هم متوجه آن نخواهد شد. خود عقلای آنها متوجه شدند که اگر به ایران حمله کنند ایران را به سمت سلاح هسته‌ای می‌فرستد.»

با این حال، اظهارات مقام‌های ارشد ایران طی یک هفته گذشته و اظهار تمایل آنها به مذاکرات غیرمستقیم با آمریکا، نشان از بالاگرفتن نگرانی‌ها از تنش نظامی و عملیات‌های مقطعی نظیر آن چیزی است که سال گذشته برای نخستین بار میان ایران و اسرائیل روی داد.

روز گذشته هم مسعود پزشکیان، رئیس جمهور ایران گفت که علی خامنه‌ای خود به نامه دونالد ترامپ پاسخ داده است و در این نامه‌ مذاکره مستقیم رد شده است. رئیس‌جمهور ایران گفت آقای خامنه‌ای اجازه داده است که «مذاکره غیرمستقیم» همچنان ادامه داشته باشد.

عباس عراقچی وزیر خارجه ایران در روز قدس درباره محتوای این نامه گفته بود: «این نامه ابعاد مختلفی دارد و بخش‌هایی از این نامه تهدید دارد و ما اجازه نمی‌دهیم هیچکسی با زبان تهدید با مردم ایران صحبت کند.» آقای عراقچی در ادامه گفت: «البته در این نامه تلاش شده است پنجره‌ای برای دیپلماسی باز شود.»

اکنون ایران در حالی می‌گوید مذاکره غیرمستقیم با آمریکا را در دستور کار قرار داده است که آیت‌الله علی خامنه‌ای در خرداد ۱۳۹۸ در پاسخ به شینزو آبه، نخست‌وزیر وقت ژاپن که به تهران سفر کرده بود و حامل پیامی از دونالد ترامپ بود، گفت: «ما در حسن نیت و جدی بودن شما تردیدی نداریم اما در خصوص آنچه از رئیس‌جمهور آمریکا نقل کردید، من شخص ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمی‌دانم و هیچ پاسخی هم به او ندارم و نخواهم داد.»

آقای لاریجانی هم در گفتگوی خبری روز دوشنبه خود گفت: «اغلب سیاستمداران، حرف‌های ترامپ را نوعی لفاظی می‌دانند. در دنیا، رفتار ترامپ مسئله شده است. برای روسیه و کانادا خط و نشان کشید ولی اتفاق مهمی نیافتاد. نیروهای نظامی احتمال کم را هم محاسبه می‌کنند و آماده هستند.»

بی تو تَلْواسَه دیرِم ای نکویار

زهر در کاسه دیرِم ای نکویار

مَیِم خون، گریه ساقی، ناله مطرب 

مصاحِب این سه دیرم ای نکویار.

بابا طاهر.


Skip to main content

Full text of "دساتیر"

See other formats


اردشیر آل علی 


خرید آسان و ارزان از فروشگاه اینتر نتی شبنما 
www. basalam.com/shabnama9?96‏ 


صفحه آرایی صدیقه رحماندوست 
توبت و سال چاپ اول. ۱۴۰۰ 
شمارگان ۰ نسخه 
قطع | : | رقعی 
تعداد صفحات | : سسنس 
قيمت | )[98_1400 
شابک | : ر ١,‏ , ۲-. ۹۷۸-۳۲ 
ناشر | : | انتشارات شبنما 
کد اختصاصي | : | ۴۰۰۱۱۰۱ 
مدیرمسئول | : | ۰۹۱۲۸۵۵۱۱۳۵ 
فروش و پخش | : | ۰۹۱۲۷۵۶۴۹۹۰ 


فروشگاه اینترنتی أ : | ۱۷۰۵۵۹۸۱۵۱۱)0۳۵/6۱۵۵0۵۳0896 ۱۷۱۲ 


۳ 


نامه ی شت وخشور جمشید 1۹ 


نامه ی شت وخشور فریدون 1 
نامه ی شت و خشور منوچهر 1۱ 
نامه ی شت وخشور کیخسرو Senenaereeseseseneeseneenonnanenarereneesesnenans‏ 


نامه ی شت وخشور زرنشت ۱[ 


۸ دساتیر آسمانی 


2 4 


ان چه که پیش روی خوانندة گرامی است متن کتاب بحث برانگیز «دساتیر 
آسمانی» می باشد. کتابی که مدت ها نام وی در مجامع علمی و دانشی. خصوصاً در 
میان متتبعان و علاقه مندان به مباحث ملل و نحل آورده می شد و از خود آن 
اثری نبود. آنگاه که دستیاب اهل فر ۳ زا عموم قرار داشته 
است. اظهار نظر قطعی در باب چنین د ۳ دشوار. و تکرار آراء و نظرات عده ای 
معدود در باب آن» از وجاهت علمی به دور می باشد. 

حق, است که کتاب توسظ طیف گسترده ثری از خوانندگان به مطالعه گرفته شود تا شاد 
بدین وسیله و با نظر صائب صاحبنظران, پرده از چهرة مبهم آن کنار زده شود. بجهت این 
مهم نگارندة این سطور از مدتی پیش درصدد چاپ و نشر آن برآمد. و به عللی. نخست 
فرهنگ لفات الحاقی ای که مترجم و ناشر نخستین آن (فیروز بن کاوس) برای فهم بهتر 
مطالب کتاب تهیه و به آن منضم ساخته بود را به طبع رسانید.' در آن جا وعد چاپ خود 
کتاب را در آینده ای نزدیک داده. که این زمان, به باری حق, محقق گشت. 

در پیشگفتار و مقدمه ای که بر آن کتاب آورده» به اجمال توضیحی فر باب دساتیر ! 
و چیستی آن داده ام که طالبان می توانند به آن رجوع نمایند. تنها چیزی که در 
این فاصله به نظر نگارنده رسیده این بوده که ممکن است کتاب دساتیر حاصل 


۱- فرهنگ دسانیر: فیروز بن کاوس (فیروز پارسی). به تصحیح و اهتمام:اردشیر آل علی,انتشارات طا چاپ اول, تهران, ۱۳۹۹ 
۲- «دساتیر» - به زعم پردازنده یا پردازندگان آن - به اصطلاح جمع مکسر کلمة «دستور» می باشد. و چنان که خوانندگان 
گرامی واقف هستند به کارگیری قاعدة خاص دستوری یک زبان در زبان دیگر. صواب نبوده و از این نظر نمی توان کلمة فارسی 
دستور را به سیاق فانون جمع مکسر عربی - که تازه بخش قابل توجهی از آن سماعی هم می باشد - به شکل دساتیر جمع بست. 
/ دستور در زبان فارسی چند معنی داشته و آن چه که در اصطلاح دسانیر از آن معانی مد نظر بوده «دفتری است که رونوشت 
فرمان ها و دستورهای سلطان در آن. از روی فرمان و یادداشت. گردآوری شده است» (مفانیح العلوم. ص ۶۰) می باشد. 


۰ ھا دساتیر آسمانی 


کوشش نو شعوبیانی بوده باشد که در نيمة قرن يازدهم هجری در دربار سلاطین 
شبه قارة هند موثر و در فرهنگ آن» منشأاً اثر بوده اند.! 

آنچه بجهت متن. اساس کار قرار گرفته. نسخه ای از این کتاب است که در 
سال ۱۲۵۷ یزدگردی (برابر با ۱۲۶۵ شمسی) در شهر بمبئی هندوستان و به 
شکل چاپ سنگی به چاپ رسیده و آقای علی اصفر مصطفوی آن را در کتاب 
خود مسمی به «ترفند پیغمبر سازان و دساتیر آسمانی)" آورده اند. آن را با 
نسخة خطی موجود از آن که در کتابخانة مجلس ملی محفوظ بوده" بازخوانی 
نموده ام. قابل ذکر است که نسخة کتابخانة مجلس در چند موضع افتادگی داشته 
که در جای خود به آنها اشاره شده است. بايد متذکر شد که در کتاب پیش رو 
فقط آنچه به اصطلاح ترجمۀ متن دساتیر است آورده شده و آنچه از این 
کتاب به زبان من در آوردی دساتیری و با الفبای فارسی نگاشته شده است را 
- چون فایده ای بر آن مترتب نبود - نیاورده ایم. 

در بعض مواضع. نگارندة این سطور. به دلیل عدم توانایی در خوانش درست متن يا 
عدم استنباط فحوای کلام. نتوانست در ارائه شکل صحیح نوشتار توفیق یابد. بابت 
این نقیصه از خوانندگان پوزش طلبیده می شود. یمکن که مطالعه کنندگان گرامی 
کتاب. خود با اطلاع. ذکاء و دقت خویش. صورت صواب را دریابند. ضمناً متن اصلی 
فاقد علائم سجاوندی (نگارشی) بوده, این جانب سعی نمود با به کارگیری و اعمال 


۱- ضمنا از محتویات کتاب دسانیر اینگونه بر می آید که دساتیریان معتقد به تسخیر کواکب - همان چه که امروز موکل 
گیری خوانده می شود - بوده اند. به جهت این موضوع ففرات ۷ (از نامة گلشاه). ۴ (از نامة سیامک». ۷ (از نامة هوشنگ), 
۵ از نام نهمورس). ۱۴ (از نامة جمشید». ۷ (از نام فریدون). ۴ (از نام منوچهر) و خصوصاً فقرة ۵۵ از نامة یاسان 
مشاهده شود؛ که درین اخیر به وضوح و صراحت به پرستش و نماز بردن به ستارگان سفارش شده است. 

۲- ترفند پیفمبرسازان و دساتیر آسمانی. علی اصغر مصطفوی بامداد. تهران. چاپ نخست. ۱۳۷۰. 

۳ به شمارة ۲۱۰/۲ طباطبائی 


این گونه علائم» در درست خوانی و درک بهتر مفاهیم ‏ به زعم خود - یاری ای 
نماید؛ امید که اینگونه بوده باشد. 


اردشیر آل علی . پاییز ۱۳۰.۰ 


علائم اختصاری: 
نس: نسخة (خطی) مجلس شورای ملی 


فر: فرهنگ دساتیر 


فه شید شمتای هرشنده هرششگر زمرپان فراهیدور 
به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 


دساتیر آسمانی به فرزآباد وخشوران وخشور 


نامه ی شت مه آباد 


(۱)یناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده ی 
رنج دهنده ی آزار ساتتتنه! (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر؟ 
(۳)به نام یزدان (۴)بن بود ايزد نتوان دانست چنان که هست جز او که یابد (۵)هستی 
و یکتاییی و کسی سراسر فروزها آروند گوهر او است و از او بیرون نیست. و از این 
چنان آشکارا گردد که گوهر تو در پیدا کنو[ چ ه] پسند نیست تا فروزه ی دانش 
با تو نبود. چون باشد پیدایی آن فراز آید. و در یزدان چنین نیست چه او به گوهر 
خود می داند بی یاوری فروزه (۶)جز آغاز و انجام و انباز و دشمن و مانند و یار و پدر 
و مادر و زن و فرزند و جای و سوی و تن و تن اسا و تنانی و رنگ و بوی است 
(۷)زنده 9 دانا 9 توانا و بی نیاز 9 داد گر و بر شنودن و دیدن و بودن أ کا ست )9(۸ 
رسا داناییی که دانش او هنگامی نیست و در فرباره او گذشته و اکنون و آینده نگارش 
است یک بار نزد بزدان پدیدار است نه چون دانش ما که به لخت نوشدگان گذشته و 


۱- ترجمة «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» | منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده ی رنج دهنده 


ی آزار رساننده: شیطان / «متقدمین اخلاق رديه را به دیو تعبیر می نموده اند» (فر. ذیل دیوبند) / گروهی که به راه 
راست و آیین سهی نیامدند از تندباری, نام آنها دیو افتاد (نامه ی گلشاه. فقرة ۵) 


تو مر دیو را مردم بد شناس کسی کو ندارد ز یزدان سپاس 
هر آن کو گذشت از ره مردمی ز دیوان شمر مشمرش آدمی (شاهنامه) 


۲- ترجمة «بسم الله الرحمن الرحیم» 


۶ ها دساتیر آسمانی 


با اندی پیدا و با چندی آینده است (٩)بدی‏ نکند و به بدخواهان نباشد و زشت 
نخواهد و خواستار ناخوش نبود. آنچه کرده خوب است (۱۰)به نام یزدان (۱۱)یکتای 
بی امید مزد از بخشندگی و نیکویی کردن» نخست آن را دو رسته گوهری بی پیوند و 
بند و مایه و پیکر و دمان و هنگام و تن و تنانی و نیاز و آرزو به تن و گوهر و فروزه ی 
هنام نام و سروشبد و فرشته سالار مهرخوان آفرید. خهی ایزد بخشاینده ی 
بخشایشگر و مهربان. و او اردهش دوست که بی خواست خواهشگر و نیاز نیازمند و 
آرزوی آرزوینده ی هستی بخشیده. آفرینش او را کرانه پدید نیست سپاس سزا 
شناس او را (۱۲)او که هنام باشد و آن را خرد نخستین و هوش نخست خوانند 
سراسر خوبی و کران تا کران بهی است. ازو گوهر آمشام که خرد و فرشته دومین 
است. با مانیستار که نام روان برترین سپهر است که روامید مهرخوان او است. چه 
روانبد و روان سالار است. و تن فرازین سپهر که او را تانیستار نام است و تنامید 
مهرخوان. آفرید (۱۲)و از سروش آمشام که دوم خرد است خرد چرخ فرود برترین 
سپهر, فامشام نام و روان آن سپهر فرارجام و تن او سام ازهام (۱۴)بدین گونه از 
هر خردی هوشی و روانی و تنی پیدا گردانید تا سپهرستان انجامانید و به پایان 
رسانید (۱۵)مانند هوش کیوان سپهر فرنسا نام و روانش لاتینسا و تن او آرمنسا 
(۱۶)و خرد هرمزد سپهر آنجمداد و روان او نجم آزاد و شید آراد تدش (۱۷)و خرد 
و روان و تن بهرام سپهر که نامیده شده بهمن زاد و فرشاد و زباد واد" (۱۸)و خرد 
و روان و تن خورشید چرخ شادارام و شادایام و نشادآرسام نام (٩۱)خرد‏ و روان و 
تن ناهید آسمان نروان و فروان و رزوان نام (۲۰)خرد و روان و تن تير چرخ که 
ارلاس و فرلاس و ورلاس نامند (۲۱)خرد و روان و تن ماه آسمان فرنوش و 


۱- فر: رزباد راد 


دساتیر آسمانی کم ۱۷ 


ورنوش و اردوش آفرید (۲۲)برسایی و همگی اندک گفته شد ورنه سروشان بی 
شمارند (۲۳)گران رو ستاره بسیار است و هرکدام را خردی و روانی است با تن (۲۳)و 
چنین با هرکدام لختی آسمانها و گردان ستارگان هوشها و روانها است (۲۵)شماره ی 
خردها و روان ها و ستارگان و آسمانها یزدان داند (۲۶)به نام یزدان (۲۷)سراسر 
سپهران گویی و ویژه و پاکند و مرده نمی شوند (۲۸)و سبک و گران و سرد و گرم و 
تر و خشک نیستند (۲۹)بالیدن و کام و خشم ندارند (۳۰)پذیرنده گرفتن پیکر و 
گذاشتن نگار و پاره شدن و فراهم آمدن نیند. وریده و دوخته و گسسته و پیوسته و 
جدا و پیوندیده و شکافته و به هم آی نمی گردند (۳۱)هميشه گردنده اند و به چرخ. 
و گردش ایشان خودخواسته و آهنگیده خود است چه زنده و دریابنده خردیهاند 
(۳۲)و در آن سرا مردن و زاییدن و گرفتن پیکر و گذاشتن نگار نیست (۲۳)فرودین 
جهان را در کفت و فرازمان فرازین جهان گرد (۳۴)به نام یزدان (۳۵)خرد را با تن 
نیاز نیست و روان رساییی از تن گیرد (۳۶)سروشتان و روان گرد و سپهر آباد بهشت 
است (۳۷)هرکس در نزدیک فرشتگان که خردان و روانان سپهرند رسید گوهر خدای 
جهان را دید (۳۸)بدان خرمی هیچ شادی و خرمی فرودین جهانی نرسد. زبان آن 
شادی و خرمی و خوشی و مزه را نتواند بیرون داد و گوش نیارد شنید و چشم نتواند 
دید (۳۹)در آسمان چندان خوشی است که جز رسیدگان ندانند (۴۰)کمینه پایه ی 
بهشت آن است که فرومایه را برابر فرودین جهان دهند (۴۱)جز این آن چه از 
پیکرهای زنان و کنیزان و بندگان و خورد و آشام و پوش و گستر و نشیم در او است 
به فرودین جهانی شمار درنياید (۴۲)بهشتیان را تنی از بخشش یزدان برتر باشد که 
نریزد و نه کهنه شود و نه درد گیرد و نه آلايش درد فراز آید (۴۳)به نام یزدان 
(۴۴)خرد چرخ ماه کرد جای و فراز آمد گاه تواناییی و نیروی بالا است. چه فرنوش 
که خرد ماه سپهر است پیکرها و ناگوهرها و فروزگان بر آخشیجان رسته فرو می بارد 
برای آن که فراز آمده او را از توانشهای گزیده به یانجی گردشهای سپهرها و 


۸ ۲ دساتیر آسمانی 


پیوندهای ستارگان و نهاد اختران (۴۵)چه این جای و روانش روان ماه چرخ است 
(۴۶)روان ماه چرخ پیکربند است و نگار آرای (۴۷)در فرود چرخ ماه آخشیجان کرده 
شد (۴۸)بر آتش و باد و آب و خاک چهار فرشته گماشته گشت. بدین نام 
(۴۹)آنیراب و هیراب و سمیراب و ژهیراب (۵۰)آنچه از آخشیجان آميخته شد 
ناکرانی است و کرانی» اگر پیوندش یکچند پاید کرانی است ورنه ناکرانی (۵۱)ناکران 
چون بادها و گران دود و برف و باران و آسمان غریو و ابر و ذرٌخش و مانند آن (۵۲)به 
هر کدام فرشته دارنده است (۵۲)چنان که پروردگاران بادها و گران دود و برف و باران 
و آسمان غریو و ابر و درخش میلرام و سیلرام و نیلرام و مهتاش و بهتام و نیشام 
نام اند و چنین دیگران را (۵۴)وز کران آمیخته نخستین کانی است (۵۵)درو بخش و 
گونه بسیار است چون سرخ ارج و بهرمان و زینسان (۵۶)و دارندگان دارند چنان که 
بهرزام نام دارنده و پرورنده ی سرخ ارج است و نهرزام پروردگار بهرمان (۵۷)پس 
رستی روییدن درو هم بخشها و گونه ها است چون راست بالا و چنار و پروردگاران 
اینان ازروان و نوژروان. نام دارند (۵۸)پس جانور درو هم بخشها بسیار است چون 
اسب و مردم (۵۹)و هرکدام را پروردگار هست چون پرورنده و دارنده ی اسپ که 
فرارش نام دارد و پروردگار و پاسدار مردم فرزین رام (۶۰)در هر سه پور که کانی و 
رستنی و جانور باشد روان یابنده آزاد و رسته بی پیوند است (۶۱)به نام یزدان. یزدان 
والا مردم را گزید از جانوران به فرروانی که گوهر آزاد و رسته ناتن و تنانی و اختانی و 
سویانی است و به او فر فرشتگان فراز آید (۶۲)روان را به میانجی فرزانگی و زیرکی و 
دانش به تن آخشیجی پیوست (۶۲)اگر در آخشیجی تن نیکوی کند و خوب دانش و 
کنش دارد و هرتاسپ است. و هرتاسپ یزدان پرستی را گویند که از خورد و خواب 
پیش بهر دادار بگذرد و جانور بی آزار نیازرده باشد (۶۴)چون فرودین تن گذارد در 
سروشستانش رسانم تا مرا به نزدیک فرشتگان بیند و بنگرد (۶۵)و اگر هرتاسپ 


دساتیر آسمانی عم 1۹ 


نیست و با این دانشور و از زشتی دور است هم به سروشی پایه ی او را برآرم (9)۶۶ 
هرکس درخور دانش و کنش خویش در پایه ی خرد و روان و آسمان و اختر جای 
گیرند و در آن خرم آباد جاوید پایند" (۶۷و آن کس که فرودین جهان خواهد 
نیکوکار باشد. او را درخورد دانش و گویش و کنش از خسروی و دستوری و پرماندهی 
و نوامندی مايه بخشد (۶۸)تا چون کند چنان انجام یابد. می گوید تا چون کند در 
این پایه ی آبمندی چنان انجام بابد وخشور آباد روانشاد که یزدانی آباد برو و بر 
پیروان پاک نهادش باد درخواست که: ای مهربان دادار و ای دادگر پروردگار پاک 
خسروان و جهانداران و نوامندان را بیماریها در تن و اندوه ها از خویش و پیوند و 
مانند آن پیش می آید. آن چیست و چرا است؟ جهان خدای و هستی خدیو پاسخ 
داد (۶۹)اين که در هنگام خرمی آزار و رنج می یابند از گفتار و کردار گذشته در رفته 
تن است که دادگر ایشان را اکنون می گیرد. باید دانست چنان که کسی پیش بدکار 
بود پس بس نیکی کرد و به گذشته و به تن دیگر پیوست کامبخش در این بار او را به 
آرزو رسانید و با این از دادگری پاداش بدکاری بدو رسانید و از کیفر نکاست چه اگر 
در پادافره فرو گذاشتی شود نه دادگر باشد (۷۰)به نام یزدان. هرکس زشت کار و 
بدکار است او را نخست در پیکر مردم رنجه دارد چون بیماری و رنج خردان " در شکم 
مادر و بیرون آن و خود را خود کشتن و از تندبار و جانور آزارمند آزرده و رنجور شدن 
و مردن و بینوایی پیش آمدن, از هنگام زادن تا مرگ همه پاداش کردار رفته باشد و 
چنین نیکی. باید دریافت می پرماید که از هنگام زادن تا مردن هر چه از خرمی و 
خوشی و ناخوشی پیش آید همه کیفر کردار گذشته است که این بار می پابد 
(۷۱)شیر و پلنگ و ببر و یوز و گرگ و همه تندبار که جانوران آزارده رنجکارند از 


پرنده 9 رونده 9 خزنده (ی) بز رگی 9 پرماندهی داشتند 9 ه رکس را که می کشتند 


۱- نس: یابند 
۲- در اصل: خوردان 


۰ ۲ دساتیر آسمانی 


پیشکاران و پرستاران و یاوران اینان بوده اند که به گفت و پاوری و پشتگرمی این 
گروه آبمند. بدی و زشتی می کردند. و زندبار که جانوران بی آزارند و جانداران 
ناکشنده می آزردند. اکنون از خداوندان خود سرا می یابند (۷۲)انجام این بزرگان 
تندبار پیکر به رنجی و بیماری يا به زخمی درخورد کار گذرند و اگر گناه باز ماند بار 
دیگر آمده با پاوران خود سرا خواهند یافت. و به کیفر خود رسند تا هرگاه به کران 
کشد یک بار یا ده بار یا صد بار و مانند آن (۷۲)به نام یزدان. جهاندار ابا مهین 
وخشور آباد می پرماید (۷۴)زندبار که جانور بی آزار و ناکشنده جاندار است چون 
اسپ و گاو و آشتر و آستر و خر و مانند آن مکشید و بیجان مکنید که سزای کردار و 
پاداش کار اینها را دگرگونه است از هوشیار خردمند» چنان که اسپ را سواری کند و 
گاو و آشتر و آستر و خر را باره چه اینها مردم را به زور بار کردندی (۷۵)اگر هوشیار 
دانسته زندبار کشد و در این بار پاداش و سزای کار از نهان سو یا مرزبان نیابد در بار 
آینده کیفر و بادافراهش رسد" (۷۶)کشتن زندبار برابر کشتن نادان مرد بی آزار است 
(۷۷)دانید زندبار کشتن به خشم یزدان والا گرفتار آید (۷۸)بترسید از خشم خدای 
والا (۷۹)به نام یزدان. اگر تندبار که جانور جاندار آزار و جانور کشنده است. زندبار را 
کشد سزای کشته شده و کیفر کردار خون ريخته و پاداش کنش بیجان کشته باشد 
چه تندباران برای سزا (۸۰)کشتن تندباران را ستوده و شایسته و درخور است" چه 
آنها بار رفته و گذشته (و) خونریز و کشنده بوده اند و بیگناهان را می کشتند سزا 


۱ - آنچه از این بار) و (بار آینده) گفته شده. نشان از اعتقادی است که پردازنده (با پردازندگان) دساتیر به موضوع 
تناسخ داشته. شایان ذکر است که تناسخ از نظر شریعت اسلام مردود محسوب می شود. 
۲-به استحباب خون حیوانات وحشی؛ مولوی نیز - با این استدلال که عاری از پیرایة عفل می باشند - ... اعتقاد داشته است: 

جمله حیوانات وحشی ز آدمی باشد از حیوان انسی در کمی 

خون آنها خلق را باشد سبیل زان که وحشی اند از عقل جلیل 
(به نقل از علامه محمد قزوینی. مسائل پاریسیه. ج۱. ص ۱۴۷) در دوران معاصر نیز سید احمد کسروی تبریزی به این 
ایده البته با استدلال زیانبار بودن حیوانات وحشی - معتقد بوده است (ن.ک به: در پیرامون جانوران) 


دساتیر آسمانی که ۲۱ 


دهنده ی اینها را بهره باشد. چه سزا دادن با آنها نیکی کردن و به پرمان والا یزدان 
راه سپردن است. از این دانسته شد که پرمان داد تا تندباران را بکشند چه سزای 
تندبار آن است که او را بکشند (۸۱)به نام یزدان. کسانی که از مردمان بی آگاهی و 
ناخوش کنش و بدکردارند به تن رستنی پیوسته و به کالبد روینده ی پیوند گرفته 
سزای بیخودی و ناهوشیاری و بدکرداری يابند. و به بادافره ناآگاهی و زشتکاری رسند 
(۸۲و آنانی که ناخوب دانش و کنش اند به کالبد کانی پیوندند (۸۳)تا آن که گناهان 
هرکدام کرانی شود و نماند. پس از این آزار دهنده به تن مردم پیوندند و در آن تا چه 
کنند آن چنان پاداش یابند (۸۴)به نام یزدان. اگر مردم نیکو دانش و بدکنش است 
چون فرودین تن بپاشد دیگر آخشیجی تن نیابد و روانش را به فرازآباد راه ندهند و 
بدخویهای او در پیکر آتش سوزنده و برف فسرنده و سرد کننده و مار و کژدم و جز 
آن آزارندگان و رنج آوران شده آزارش دهند (۸۵)و از دوری آغازنده و آغازگاه و یزدان 
و سروش و فرشته و فرودین تن و آخشیجی پیکر در آتش ناکامی سوزد و این زشت 
ترین پایه دوزخ است. اکنون به آباد روانشاد می پرماید (۸۶)بگوی یزدان ترا و 
دوستانت را از این مه رنج نگهداراد. (۸۷)به نام یزدان. چون گرسنه و بی خواب دل را 
به یزدان بندید از تن آخشیجانی جدا شده آسمان و ستاره و فرشته و خدا را ببینید و 
بنگرید (۸۸)پس بر گردید به تن آخشیج و چون فرودین تن پاشد و از هم گسلد باز 
بر آن پایه که دیده اید رسید و جاوید در آن باشید و پایید (۸۹)به نام یزدان. نماز 
برون سو همه سوی است و بهتر ستاره و فروغ دانیده می پرماید که آن گوهر بی سو 
را در همه سو نماز توان برد و به هر سو که او را پرستی روا است" و با این بهتر نماز 
بردن سوی اختر و فروغ است و نماز بردن خوشتر سوی ستارگان و روشنیها است 


(۰٩)زن‏ خواهید و جفت گیرید و همجفت و همخوابه ی دیگری را نبینید و بر او 


۱- قرآن: مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جای که رو کنید. همان جا رو به خداست. (بقره؛ بخشی از آية ۱۱۵ 
همچنین بقره؛ بخشی از آیة ۱۴۲ 


۲ ۰ دساتیر آسمانی 


منگرید و با او مياميزید (۱٩)بدکرداران‏ را سزا دهید (۲٩)پیمان‏ مشکنید و سوگند 
دروغ باد مکنید" (۳٩)گناهکار‏ هر آن چه کرد با او چنان کنید » می پرماید سزا می 


یابد برابر کار بد باشد نه آن که گناه افزون را پاداش آزار کم به جا آرند و چنین کم را 
افزون ناگزیر است. اگر کسی را به سنگ کشد کشنده را نیز بدان بگذرانند ور به تيغ 


به شمشیر بی جان سازند (۴٩)هوش‏ زدای آن مایه که بیهوش شوید مخورید 
(۵٩)چیز‏ نارسیده و نادان به داناییی دادگر درست پیمان سپارید تا دانا و رسیده شدن 


اوء از اين آن خواهد که چون خرد" به مردی رسد سپرده ها را بدو سیارند؟ (۶٩)چیز‏ 
بازمانده ی پدر و مادر به پسر و دختر برابر دهید و به زن اندک" (۹۷)زیردست را 
نیکو دارید تا از یزدان والا مزد یابید (۸٩)خداوند‏ والا بنده را توان کن کرد آن چه 
۰ 15 1 ۶ے . 4 e‏ ۲ 
خواهد از نیک و بد آرد. کردار گر نیکوییی کند بهشت یابد ور بدی دوزخ نشیم شود. 
چون دادگر آفریده ی خویش را توانایی شناسایی نیک از بد بخشید و نیرومند 
گردانیده که به هر کدام تواند گرایید» پس اگر به فرمان دادار. که جز نکویی و بهی 
درو نیست. کار کند بهشت برین و مینوی گزین جای او است. ور تباه خوی شود 
Î ٠‏ 5 ۰ 0 تب ج .1 ۷ 
دورح شیمن پابد. اشکار است که کردار سنوده و نکوهیده و حوب و زشت ڳرداور 


۱- قرآن: چون سوگند اکید خوردید آن را مشکنید. (نحل؛ بخشی از آیۀ )٩۱‏ 

۲- قرآن: پس هر کس بر شما تعدی کند. به همان اندازة تعدی اش بر او تعدی کنید. (بقره؛ بخشی از ی ۱۹۴) 
همچنین: نحل؛ بخشی از آیۀ ۱۳۶ 

۳- در اصل: خورد 

۴ - قرآن: به مال ینیم نزدیک مشوید مگر به نیکوترین وجهی که به صلاح او باشد تا به سن بلوغ رسد. (انعام؛ بخشی از 
آیذ ۱۵۲) 

۵ - قرآن: خدا دربارة فرزندانتان به شما سفارش می کند که سهم پسر برابر سهم دو دختر است. (نساء؛ بخشی از ية 
۱ / و اگر شما را فرزندی نبود ... یک چهارم میرائتان از آن زنانتان است. و اگر دارای فرزندی بودید یک هشتم آن 
(نساء؛ بخشی از آي ۱۳) 

۶ - گویا گردگر (فاعل) باشد (مستنبط از واژة کرد کر نزدیک - فاعل قریب - مسطور در فرهنگ دساتیر) 

۷ - البته کلمذ (گردآور) در این موضع معنا می دهد اما شاید کرد گر (فاعل) باشد (مستنبط از واژةُ کردکر نزدیک - فاعل 
قریب - مسطور در فرهنگ دساتیر) 


دساتیر آسمانی ۵5 ۲۳ 


بهشت و دوزخ است و پرمان دادار بی همال چون سخن پزشک. هر کس پند مهربان 
دانا شنود از رنجوری رست و به اندک پرهیز تندرستی جاوید یافت. وانکو نشنود 
بیماری خویش افزود. پزشک از رنج و تندرستی آزاد است (۹9)بدی از خدای هستی 
نیاید و به ناخوب خواهش ندارد (۱۰۰)به نام یزدان. هست شدگان فرازین و بود 
یافتگان فرودین بخشش بخشیده اند. از او جدا نشوند. بوده اند و هستند و باشند, زیرا 
که بخشنده هرآینه آن چه بخشد باز نگیرد که آن خوی زفت مرد است (۱۰۱)جهانٍ 
پرتوآسا از خورشید گوهر ایزد والا جدایی نگرفته و نگیرد (۱۰۲)فرودین جهان در 
گفت فرازین جهان است (۱۰۳)نخست و آغاز چرخ خسروی فرودین جهان به گران 
رفتار ستاره باشد (۱۰۴)تا هزار سال تنها و بی انباز از او است (۱۰۵)و در دیگر هزاره 
ها با او هرکدام از گران رو ستارگان و تندرو ستارگان هزار هزار سال انباز شوند 
(۱۰۶)انجام ماه انبازش باشد هزار سال» چه هر ستاره یک هزار سال انباز است 
(۱۰۷)پس نخستین یار و انباز آغازین خسروی و شاهی یابد. چه ستاره که نخستین 
بار خسروی یافت او را نخستین شاه می نامیم و آن ستاره که در هزاره ی دوم با او 
انباز شد دوم شاه. چه پس از گذشتن بار خسروی نخستین شاه. دوم شاه پادشاه 
گشت. چنان که پرمود که پس از رفتن بار پادشاهی نخستین شاه نخستین انباز که 
در آغاز انباز نخست شاه بود خسرو شود (۱۰۸)دومین شاه را نیز چنین کنونه و روز 
است. نخستین شاه سان با او انبازند و یار گردند (۱۰۹)انجام نخستین شاه که اکنون 
هنگام شاهی او گذشته و رفته هزار سال با دومین خسرو انباز باشد (۱۱۰)پس بار 
خسروی دومین شاه هم گذرد (۱۱۱)و چنین همه را دان. چه هرکدامین از ستارگان 
گران رو و سبکرو پادشاه شوند و هزار سال تنها کامروا باشند و در هزارهای دیگر 
انبازمند (۱۱۲)چون ماه پادشاه شود و بدو همه آنبازند و خسروی او هم انجام گیرد 
یک مهین چرخ رود (۱۱۳)وزین پس پادشاهی و خسروی به نخستین پادشاه رسد و 
هميشه چنین گذران باشد. چه اعاز چرخ از نخستین شاه و انجام به ماهشید است 


۴ ۰ دساتیر آسمانی 


(۱۱۴)و در آغاز مهین چرخ کار پیوند فرودین جهانیان از سر گرفته شود (۱۱۵)و 
پیکرها و دانشها و کارهای مهین چرخ گذشته ماناد و اسانه همه ی آن و همگی همان 
پیدا کرده آید و پدیدار کرده شود. می گوید که در آغاز مهین چرخ پیوستن آخشیج 
سر کند و پیکرها پدید ارد که در نگار و کار و کردار و گفتار مانند پیکر و دانش و 
کنش رفته ی مهین چرخ باشد نه آن که همان پیکرها پدید آید چه بازآوردن رفته از 
فرزانه نسزا است. زبرا که اگر خواستی باز آرد چرا برکندی و از هم ریختی؟! زیرک 
امیغی کاری نکند که از آن پشیمان شود (۱۱۶)و هر مهین چرخ امده از آغاز تا 
انجام. مانند مهین چرخ رفته باشد (۱۱۷)ای برگزیده ی آباد در نخست این مهین 
چرخ تو با جفت و همخوابه باز ماندی و دیگری نپایید. اکنون مردمان از شما آیند. 
باید دانست که در انجام مهین چرخ خرد و تن که مرد و زن باشند باز نمانند و همه 
ی مردمان فرو روند. پس آغاز مردم از زن و مرد باز مانده شود و در مهین چرخ نو از 
نژاد ایشان پر شوند. لاد برین به آباد پرمود که: آغاز مردمان از تو شود و همه از نژاد 
تو آیند و تو پدر همه باشی (۱۱۸)به نام یزدان. به آباد روانشاد می گوید 
(۱۱۹)بهترین و خوشترین مردمان پرمانبر و پیروان تواند (۱۲۰)گرامی تر نزد یزدان 
والا کسی است که به گفت تو کار کند" (۱۲۱)آن کس را که تو رانی یزدان راند 
(۱۲۲)تو سربخش " مردمانی (۱۲۳)پیروان تو بسیار سال در جهان پادشاه باشند و 
خسروی کنند (۱۲۴)بدان خوشی و خرمی و آرام و راد جهان هرگز نباشد که در 
هنگام خسروان کیش تو (۱۲۵)تا مردم بسیار بد نکند و گناهکار و بزه گر نشوند. 


آیین تو که مهر بزدان است از پرماندهان و سترگان نرود (۱۲۶)یکی از آزارهای دوزخ 


۱- پس از این «همین نامه فقرة ۱۵۶) می گوید: نزدیک یزدان والا هیچ چیز بهتر و خوشتر از داد و دهش و بخشش 
نیست. | قرآن: هرآینه گرامی ترین شما نزد خداء پرهیزگارترین شماست. (حجرات. بخشی از آیۀ ۱۱۲) 

۲- مترجم دساتیر در واژه نامه ای که برای ترجمة کتاب ترتیب داده این واژه را (سرٍ بخش) می داند و در معنای (آغاز و 
ابتدا؛ یا زبده و خلاصه) 


دساتیر آسمانی 25 ۲۵ 


جاندار را بر خواستن آیین توست از پرماندهان (۱۲۷)به نام یزدان. اکنون از کیشهایی 
که پدید آید آگاهی می بخشد (۱۲۸)گروهی آشکار شوند نیکو دانا و کارکن و 
پرستشیّد و در بندگی سالار تپاس در راه خدا و پرستش او کم خوردن و آشامیدن و 
خواب است و چنین کسی را تپاسبّد و هرتاسپ گویند (۱۲۹)و این گروه خجسته 
راه اند (۱۳۰)و هم گروهی بی تپاسبّدی و هرتاسپی نیکو دانش و گیش باشند و به 
رهبرخردی اویه بود." چیزها جویند و خداجوی بی آزارنده تن خود در پرستاری 
گروند. سَرداسپ خداجویی است که بی کم خواری و کم خوابی جز تنهایی گزینی 
به رهبرهای خردپسند خدا را جوید و نهان چیزها آشکار سازد و آزار جانوری روان 
شمرد و زین دو گروه نشان پرتویان و رهبریان داده (۱۳۱)پس گروهی آیند نیکو 
دانش و بدکار زندبار آزار» و این نشان گروهی است که فرزانگی و زبرکی دوست دارند 
و با آن زندبار آزارند و دهن به خون جانوران بی آزار آلایند و شکم بدان پر سازند 
(۱۳۲)گرومی سروزرام و نیرورام وا جرازرام را به هم آمیزند. در هنگام پرستش 
یزدان در نخست آن چه بر دل تابد آن را سروزرام نامند؛ و رهبرخردی و سجن 
هوش پسند را نیرورام خوانند؛ و باز گفت دور از خرد که بیگانه هوش باشد آن را 
جرازرام گویند و زین نشان ویژه ی درونان داده (۱۳۲)گروهی گویند که جز گوهر 
خدای"والا آزاد و رزسته نباشد» و زین گروهی را نشان داده که گمان برده اند همه 
فرشتگان تن و تنانی اند آزاد و زسته گوهر خدا است (۱۳۴)گروهی سرایند که یزدان 
تن است. و زین تنانی کیشان را خواهد که می گویند یزدان به پیکر مردم است و 
مانند آن (۱۳۵)و اندی بر آن روّند که یزدان خوی و منش است. و آن نیرویی است و 
پژه تن (۱۳۶)انبوهی خود را پیامبر و پیام رسان خدا گیرند به آزردن زندبار (۱۳۷)بی 
مهر زندباره که جانور بی آزار است» و هرتاسپی, که پرستاری بسیار و رنج بردن بهر 


۱ - به نظر باید (بوند) باشد. 


۶ < دساتیر آسمانی 


دادار است. به فرشتگان رسیدن نتوان (۱۳۸)اینها در زیر چرخ ماه مانند" و بر روند و 
به نیروی اندک پرستاری رنج بردن آن چه بینند پندارنده به دیگر چیزها مانند کند" 
و بدین اینها نادرستکار شوند. می پرماید که گروهی خود را پیامبر گیرند و پیام 
رسانان یزدان شمارند چون بی گداختن تن و انداختن خوی بد و اندوختن نیکوکاری 
که سربخش آن مهر زندبار است بر سپهر برآمدن و به ستاره و فرشته رسیدن 
نارواست. و این گروه بدین گونه ره نسپرده اند به اندک پرستاری و کم رنج بردن 
فروغی چند در زیر سپهر ماه بنگرند و چون هنوز روان بر پندارنده چیره نشده مانند 
پیوند دیده ایشان را به چیزی دیگر مانند کنند چنان که دانش را به سمرادی راه آن 
چه دیده اند بن بود آن نيابند و بر پیکری که پندار بدیشان نموده بگروند و از راست 
به کاست افتند و پیروان را در به تاهی افکنند (۱۳۹)گروهی چون بنگرند که مردمان 
در رنجند به همین نکشتن ایشان پسند " کنند (۱۴۳۰)چه گروهی مردم کشتن را به و 
خوب دانند. زین نشان گروهی می دهد که برای رام شدن بزرگان و فرستگان مردم را 
به تیغ کشند و خود را بیجان کنند به آن که خدا خوشنود شود (۱۴۱)چند کیش اور 
گوبند که آیین ما رانده نشود و برنخيزد. از ایشان گروهی می دهد که با پیروان خود 
گوبند که آیین ما رفتنی نیست و از این کیش برنگردید (۱۴۲)و در ایشان نبردها و 
جنگها پدید آید. آگاه می سازد که در راه این کیش آوران و آیین انگیزان نبردها پدید 
آید و با هم درافتند و در یک آیین راهها بسی شود و از یک بیخ. شاخ بسیار گردد. و 
هر شاخی شاخ دیگر را تبهکار شمرد (۱۴۳)گروهی که اندک نیک دانند خوب کردار 
نباشند. و آنان که اندک خوش کردارند نیک دانش نباشند, از این نشان گروهی دهد 
که راه فرزانگان پذیرند و به گفته ی ایشان کار نکنند و همچنین گروه دیگر که خود 


۱- یعنی: بمانند 
۲ - به نظر باید (کنند) باشد. 


۳- بسند؟ 


دساتیر آسمانی کر ۳۷ 


را پاک گهر گیرند و اندک کردار خوب دارند با این دانا نباشد (۱۴۴)و چندان آیین و 
خسرو آید که نامه ها پر شود (۱۴۵)ای برگزیداه ی] پزدان والا. آباد. جز کیش 
آبادمانی راه خدایابی نباشد." بدین راه هر کس که شد از گروه هورستارام و 
نورستارام و سورستارام و روزستارام به مینو رسد و به درخورد کردار پایه یابد. 
فرسنداج نام کیش مه آباد " است. و هورستارام را به پهلوی اتهورنان " گویند. ایشان 
موبدان و هیربدانند از برای نگاهداشت آیین و پایداری راه و شناخت کیش و آرامش 
داد. و نورستارام را به پهلوی رتیهشتاران " نامند. و ایشان خسروان و پهلوانانند از برای 
بزرگی و برتری و مهتری و کامروایی پیکری. و سورستارام را به پهلوی استریوشان * 
خوانند. و ايشان به هرگونه پیشکاری و پرستاری اند. و روزستارام را به پهلوی 
هوتخشان " سرایند و ایشان پیشه ور و کشاورزند. و گروه مردم زین بیرون نیابی 
(۱۴۶)به نام یزدان. هرکس در آشکار کردن فرسنداج کوشد در مینو بلندپایه باشد 
(۱۴۷)بیگمان دانید که فرسنداج راست است. به مردم می گوید سراسر بیگمان دانید 
و به دین گروید که آیین آباد روانشاد که بیمرآباد خردمندان بر روان او و پیروانش 
باد. راه راست بی کاست است. هرکس اندک خرد داشته باشد و بیندیشد بر او پیدا 
آید که این خجسته آیین چه مايه از دیگر کیشها فره مند است و به هیچ راهی بدین 
پاکیزگی و گوارایی نیست. اگر خواهد بیگمان آن چه گفته آمد بنگرد و داند بر دو 
گونه سزد و هرتاسپ شود که رنج کشیدن و آمیغ چیزها به دیده ی دل دیدن است. 


۱- قرآن: هرآینه دين نزد خدا دین اسلام است. ( ان؛ بخشی از ی )۱٩‏ همجنین: آ ان؛ آبة ۸۵ 
گران: هر ین در ین اسندم عمران؛ بجسی از همچنین: ال عمران 
۲- فر: آنجه از دساتیر معلوم می شود. هم نام دین حضرت مه آباد است و هم نام امت آن حضرت. 

۳ - فر: اسورنان. اسوران 

۴ - فر: رتیشتار 

۵ - فر: واستریوشان 

۶ - فر: هوتخشا 


۸ ۲ دساتیر آسمانی 


یا سرداسپ گردد که رهبر آمیغ کارها دریابد (۱۴۸)به نام یزدان. با مردم می سراید 
(۱۴۹)بترسید از گناه و بهراسید از کار تباه. و کهتران را مهتر و خوراندن را بزرگ 
دانید که آسان بیماری دشوار رنجوری شود. چه در آغاز بیماری اندک است. چون به 
گفته پزشک به پرهیز کوشد روی به بهبودی آرد. ور این بیماری را آسان شمرد و به 
پزشک نگراید زود فزايش گیرد تا به جایی رسد که از چاه" درگذرد. و گفته ی 
پیامبران و دستوران و موبدان چون سخن پزشکان است اگر کسی از گناهان پشیمان 
شود و به پاکی گراید و تت پذیرد از این درد باز رهد. ور از این نهراسد به جایی 
کشد که بیمار جاودانی گردد (۱۵۰)ناامید از مهربانی و بخشندگی او مشوید." می 
گوید که در آغاز از کار بد برگردید و آن چه نادانسته از شما سر زده بگذرید و 
پشیمان گردید. و از مهر یزدان نا اميد مباشید که مهربان و بخشنده است. بنده را نه 
از خشم رنجور دارد. او آموزگار را ماند که چون شاگرد فرهنگ نپذیرد او را به چوب 
زند و بهبود او خواهد (۱۵۱)چون هرکدام از هفت ستاره ی گردنده که ایشان را 
شارستار نامند چرخ آنجا مانند و به انجام رسانند و به کران آرند با در خانه ی خود 
باشند جشن دانید (۱۵۲)پرستار ایزد و پرستشید و دانا و موبد را دوست دارید و 
فرگفت بیرید (۱۵۳)هنگام زادن فرزند. نامه ی خداء که دساتیر نام و است. 
خوانید و در راه یزدان چیز دهید (۱۵۴)مرده را در خم تیزآب و تندآب يا در آتش يا 
خاک سپرید. آنجه فرسنداجیان درباره ی مرده کرده اند آن است که پس از جدایی 
روان. تن را به آب پاک شویند و جامهای نیکو و بویا درو پوشانند. پس بدین گونه تن 
او را در خم تندآب اندازند چون گداخته شود آن آب را به جای دور از شهر رده 


ریزند. ورنه بدین آرایش به اتش سوزانند پا گنبدی سازند و درون ان چاهی پهن 


1-۱ 


۲- قرآن: از رحمت خدا مأیوس مشوید. (یوسف؛ بخشی از یذ ۸۷) همچنین: زمر؛ بخشی از آیذ ۵۳ 


دساتیر آسمانی 25 ۳۹ 


کنند و آن را به سنگ و خشت و رشت استوار و سفید سازند و در کناره های آن 

جایها باشد و نختها گذاشته مرده را بر افراز تخت خوابانند پا خم در خاک فرو برند و 
در آن مرده را جا دهند يا تابود به زمین نهان سازند. و آن چه بیشتر بدان 
فرسنداجیان کار کردندی خم تندآب بود (۱۵۵)پس مرده نامه ی یزدان خوانید و 
چیز به ایزدپرستان دهید تا روان او را نیکویی رسد (۱۵۶)نزدیک یزدان والا هیچ چیز 
بهتر و خوشتر از داد و دهش و بخشش نیست!" (۱۵۷)از گناه کرده پت کنید و 
پشیمان شوید (۱۵۸)و هم آیین و همکیش را در نیکوکاری یاوری دهید (۱۵۹)از دزد 
آنچه بُرده دو برابر آن ستانید و به چوب زده چند گاه در زندان دارید (۱۶۰)اگر پند 
نگیرد شهرگردان کرده و گرد کوی و بازار گردانیده در بارکشانش دارند. آیین 
خسروان فرسنداج کیش چنان است که چون درد دو بار گرفتار شود او را به خواری 
گرد شهر گردانند که آن را روکاز گویند. پس به زدن چوب رنجور داشته بند بر پا 
بازکشند و خشت و خاک بهر سراپیرایی بردنش گویند و پیوسته در این آزرده بود 
(۱۶۱)مرد به زن شوهردار آمیزنده را که تومارکاج است از چوب زدن و شهرگردان به 
خواری کردن اگر باز نگردد نا مرو" کنید و زن شوهردار را بند. می پرماید اگر زن 
شوهردار با مردی آمیزد او را پس از چوب زدن و شهرگردانی اگر باز در آن کار گیرید 
در بند جاوید کنید" (۱۶۲)ستارگان رونده را که هفت ستاره روان باشند پس یزدان 
ستایی ستایش کنید و افروختنی فروزید (۱۶۲)و پیکر هر هفت ستاره روان سازید و 
پرستش سوی انید (۱۶۴)گروهی از فرودیان خود را به دروغ از فرازیان و آسمانیان 
خوشتر و بهتر گیرند. بدان مگروید (۱۶۵)فرودین و زمینی به برین و آسمانی برابر 


۱- پیش از این (همین نامه فقر؛ ۱۲۰) می گوید: گرامی تر نزد پزدان والا کسی است که به گفت تو کار کند. / قرآن: 
هرآینه گرامی ترین شما نزد خداء پرهیزگارترین شماست. (حجرات. بخشی از یذ ۱۱۳) 

۱-۲ 

۳- برای مقایسه با قرآن ن.ک به: نساء؛ آیات ۱۵ تا ۱۸ 


۳۰ ھا دساتیر آسمانی 


نتواند شد (۱۶۶)روان مردم هرچند فرازی است با این چون یا موبدی و پرستشبّدی از 
تن فرودین جدا شود مانند ایشان گردد. می پرماید که روان با ان که اسمانی است 
اگر دانا و نیکوکار باشد چون از تن رهد مانند آسمانیان شود نه آن که بهتر و خوشتر 
گردد. پس از این دانسته شد که تا در فرودین جا است او را همسری به فرازستانیان 
نرسد. و گروهی که فروکش بهتری کنند دروغگوی و کاست آیین باشند (۱۶۷)ای 
آباد, گفت و گفتار پزدان آن است که فرشته بر دل تو آرد (۱۶۸)یا چون از تن برآیی 
با سروشبد. که بهمن است. از یزدان بشنوی, نمیدن برآمدن از فرودین تن است و 
باز بدو پیوستن و به چم برآمدن هم آمده می گوید. گفتار پزدان بادی نیست و 
باداهنگ درو نبود. و آن چمی است که به میانجی فرشته بر دل فرود آید يا چون 
برون آیی از تن از یزدان دریابی و چون به تن پیوندی آن چم را به زبان آری و به باد 
نوا برون دهی (۱۶۹)تو مرا دیدی و گفتارم شنیدی این گفتار مرا به همه بندگان 
فرودین و زمینی رسان. چه آسمانیان و فرازیان همه پرمانبرند و نزدیکان یزدان به 
وخشور فرودین تن نیاز ندارند (۱۷۰)پس از تو آیین ترا جی افرام زنده کند و او 
پیامبری باشد سترگ. از این آگهی بخشید به آباد روانشاد که چون این خجسته 
آیین از ناخوبی مردم به زبونی گراید و برافتد جی افرام که یکی از نژاد تو باشد آیین 
ترا زنده گرداند و از سر نو میان مردم بگستراند و او پیامبری باشد سترگ. 


دساتیر آسمانی ۵5 ۳۱ 


۳ 
نامه ی شت حی افرام 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده به راه ناخوب برنده ی 
رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۳)به نام ایزد روزی ده جاندار و آمرزنده ی نیکوکار (۴)سپاس خدای را که نخست 
آزاد گیتی پدید آورد پس تنستان را (۵)نگر و بین ای جی افرام پور آباد آراد که 
چه گونه به پرمان یزدان تن سالار و تنبند و تنانتن و تنتن و تهمتن که مهین چرخ 
باشد همه تنان را در درونه گرفته هميشه می گردد (۶)و دیگر سپهران را با خود از 
خاور تا باختر برد (۷)با آن که گردش آسمانان و سپهرهای زیر مهین چرخ به 
فرزانگی و هنر هستی بخش از باختر سوی خاور است (۸)و در آسمان از ستارگان 
گران رفتار دوازده خانه ی گردنده ی ستارگان شده (*)چون بره و گاو و دو پیکر و 
خرچنگ و شیر و خوشه و ترازو و کژدم و کمان و بز و دول و ماهی (۱۰)و چنین 
در فرودین آسمانها ستارگان گردنده اند (۱۱)کیوان, برچیس, بهرام. خورشید. 
ناهید. تیر» ماه (۱۲)می پرماید که سپهرها با همه ی تنومندیی و نزدیکی بر یزدان 
از گفت او بیرون نیستند و از ناآغاز روز که آفریده شده اند تا انجام جاوید پیوند از 
ایشان سرکشی نیامده و نياید. در هنگام نخستین بار که مرا بر افرنیتان ‏ خواندند 
آسمانها و اختران با من سرودند که: ای ساسان. ما از آن کمر به پیشکاری ایزد 


۲-۱ /نس: برافررستان؟ 


بسته داریم و پا از بندگی پس نمی کشیم که او سزاوار پرستیدن است و از مردم در 
پرماید پس از سپهرء چار گوهر آفریده شد (۱۴)و از پیوند ایشان که چار گوهر 
باشند کانی و روینده و جانور کرده شد. و پدید آورد یزدان آنها را (۱۵)همه به هنر 
و زیرکی یزدان در کارند (۱۶)به نام ایزد. روزی ده جاندار و آمرزنده ی نیکوکار 
(۱۷)گفتم که نخستین آباد را بگزیدم و پس از او سیزده پیامبر آباد نام پی هم 
فرستادم (۱۸)به این چهارده پیامبر جهان آراسته و آرام یاب شده؛ چون آباد را با 
سیز ده وخشور سپس او گرو کنی چهارده باشند و آیین اینها همه برابر و مانند مه 
آباد بود. و یبروی مه آباد کردند. و بدین؛ کشور را آباد داشتند و با آباد برین 
آبادان باد (٩۱)پس‏ از ایشان که چهارده آباد باشند. پادشاهان جانشین و پیره های 
آنان جهان را خوب داشتند (۲۰)چون صد زاد سال در پادشاهی ایشان را رفت. آباد 
آراد پادشاه. جهانداری گذاشته» یزدان پرست شد. باید دانست که فرسنداج کیشان 
هزار باره هزار سال را یک فرد گویند و هزار باره فرد را یک ورد و هزار باره ورد را 
یک مرد و هزار باره مرد را یک چاد و سه هزار چاد را یک واد. و دو هزار واد را یک 
زاد نامند. و بدین شمار صد زاد سال در گروه آبادیان خسروی پایند. چون این مايه 
سال گذشت آباد آراد که بازیسین خسرو آبادیان است جهانیان را به منش بدی 
پذیر یافته. پادشاهی بهشت و گوشه نشینی گزید و چنان از مردم بیرون رفت که 
کسی ندانست که به کجا شد. و از خسروی هشتن او جهان برهم خورد و پدید 
آورده هایی آن پادشاهان بپاشید. پس نیکان پیش جی افرام پور آباد آراد که 
چون پدر پرهیزگار بود. از پرهیزگاری پیوسته از مردم دور به یزدان پرستی به سر 
بردی» رفتند و او ر به خسروی خواندند. پذیرفت. تا آنکه این نامی نامه بر او فرود 
آمد (۲۱)به نام ایزد روزی ده جاندار 9 آمرزنده ی نیکو کار (۲۲)ای جی افرام پور 


دساتیر آسمانی 5 ۳۳ 


آباد آراد چون پدر تو پادشاهی گذاشت اکنون جهانداری تو بگیر و فرسنداج را که 
کیش مه آباد است آرایش و پیرایه ده (۲۳)ترا به پیامبری گزیدم و فرسنداج را به 
تو پیرایم و زیور بندم (۲۴)و اینک آسمانی سخن برایت فرستادم لخت دساتیرش 
کن. که نامه ی مه آباد روانشاد است (۲۵)و راه مه آباد نیکو دار که آن آیین خدا 
است و این کیش از میان یزدانیان برنیفتد (۲۶)هرکس دوست خدای است او بدین 
راه آید (۲۷)به نام ایزد روزی ده جاندار و آمرزنده ی نیکوکار (۲۸)بایست هستی و 
ناگزیر باش هرآینه بود. هميشه هست. جاوید پای, ناچار پای. بیگمان مان بی آغاز 
و انجام و جز نخست و سپس بوش که بوده و هست و باشد همیشگیش و جاویدیش 
را آغاز و نخستین و انجام و کران و کنار نیست (۲۹)شیدان شید. فروغان فروغ. 
تابان تاب. درخشان درخش, درفشان درفش» روشنان روشن. فروزان فروز. که 
شیدستان از شیدش شید پذیرد. فروغستان فروغ هستی زو گیرد. و تاب آباد بی 
تابش تابش ندارد. و ذزخش کردار او درخشنده بود. درفشندگی از او درفشد. 
روشنگر روشنی جز او نسزد فروزش فروز با فر گوهرش باشد (۳۰)پرستش سزایان 
پرستش سرا و ستایش درخورد آن ستایش درخورد آنان را که فرمندان از فرهی می 
پرستند با همه فر ایشان او را پرستند و نیایش شایان نیایشگر اویند و خداوندان 
پرستاری و بندگی او به جا آورند (۳۱)خدیوان خدیو, خسروان خسروء شاهان شاه 
کیان کی. دارایان داراء داوران داوره سران سر برتران برتره خدیو اباد بنده ی او و 
خسروستان پرستنده و شاه گرد به پیشکاری او نازان. کیان را سر نیاز به درگاهش» 
دارایان را دارا مهرش. داوران را داور فرش (۳۲)بلند پایه ی سترگ برین» بزرگ 
بالایی که بلندستان را بلندی بخش و فرازآباد را فراز بر برین گرد را برآور شهر 
بالایی را بالا دهش (۳۳)شگفت درود بزرگ ستایش شگرف سپاس درود و رودستان 
شهریان و ستایش ستایش ستان کوی و نیایش نیایش آبادیان سپاس نشیم را 
درخور و سزا است (۳۴)کی فروغ و سخت فروزش و بی اندازه تابش فزون زخشش 


۴ ھا دساتیر آسمانی 


بس درافشان بزرگ آشکارا و سترگ پیدا و شگرف روشن و پیرو نمایان که فروغ 
فروغ دهشان و فروزش فروزندگان و تاب تابناکان و زخش رخشندگان و درفش 
درفشندگان و آشکارایی آشکاراوران و پیدایی پیداوران و روشنی روشنی مندان و 
نمایش نمایندگان از او است (۳۵)آشکارا فروغ و پیدا پرتو سخت روشن فزونتاب و 
بس نمای که آشکارستان زو آشکار و فروغ اباد را فروغ بخش پیدا کرد را پیدا ساز 
پرتوستان را پرتو دهش روشن شهر را روشنگر تاب مرز را تاب ور نمایشخانه را 
نماینده به گوهر تابناک است (۳۶)بزرگ بزرگی و سترگ سترگی و بلند بلندی و 
فراز فرازی و بر برینی و بالا بالایی و شگرف شگرفی و برتر برتری که بزرگانش 
کوچک و سترگان خرد' و بلندان است و افرازان نشیب و برینان زیر و بالایبان فرود 
و برتران زیرتر و شگرفان اند ک و درازان کوتاه و پهنان تنگ و ژرفان پایاب اوستند 
(۳۷)سراسر رسایی و کران تا کران رسیدگی همه درستی که رسیدگان را رسش 
رسان و درستان را درستگر است (۳۸)رسا بخشش و درست دهش سراسر رسان که 
از خوان او هیچ افریده بی بهره نیست و نبوده و نباشد (۳۹)گشاد نیکی و فراخ 
خوبی و دراز بهی و پهن سود و ژرف خوشی که نیکیش به همه جارسیده و 
خوبیش سراسر گاه کشیده و بهی او کران تا کران بود پیموده (۴۰)ستوده"شید. 
گزیده فروغ» والا پرتو نیکو زخش, به درفش ستایش او را باید و روشندگی روشنان 
را جز این گرد نیاید (۴۱)رسا بزرگی و سراسر سترگی شگرفیش بر همه ناگزیر و 
بزرگ داشتنش سراسر ناچار سترگ شمردنش کران تا کران هستی پذیران را 
هرآینه باید (۴۲)هویدا فروغ پیدا پرتو آشکارا زخش روشن درفش که هر چیزی از 
شیدش هویدا و از فروغش پیدا و از پرتوش هستی پذیر و از زخشش بود کثیر و از 
درفشش نمایان (۴۳)سخت کیی» بزرگ بزرگی و فراز فری و پایا برتری که سران و 


۱- در اصل: خورد 


دساتیر آسمانی ۵5 ۳۵ 


سروران و سترگان و بزرگان و برتران و گردن کشان از او سر نپیچند و گردن نیارند 
کشید (۴۴)بخور بخش و خوشمایه دهش از روانی و تنانی که دانش و بهره ی تن 
پروری است. گوهر با فره او است که فرهی دهش او به شمار درنياید (۴۵)گشاد 
کشور و پهن مرز که آفرینش او را کران نیست و پیدایشش را کنار نباشد 
(۴۶)روشن خوبی و پیدا بهی و آشکارا خوشی که هرچه به چشم درآید و آنچه روان 
بیند و هر آنچه خرد دریابد پرتو خوبی او است. و نیکویی او کران نپذیرد و کنار آن 
را نباشد (۴۷)خجسته بخشنده و فرخ و ستوده گوهر که فرخی و نیکویی و 
بخششگری جز او نیست (۴۸)بزرگ پاکی و سترگ نیکویی و پاک بزرگی و بی 
آلایش, کی آبادی که گرد آلودگی بر دامن او نزدیک سترگانش که کیانستانيانند 
ننشیند (۴۹)روشن و پیدا دارنده که آشکار است و دارایی داراآباد که سروشیستان و 
فرشته گرد است بر دیده ور پوشیده نیست (۵۰)همه آفرین» سراسر پیداآوره کران 
تا کران هستی دهش گوهر او است و هرچه آفربده آفرین را درخور است و هرچه 
پیدا آورده پیدایی آن سزا است (۵۱)نخستان نخسته, اغازان آغان که نخست ندارد 
و آغاز آن آغاز یافته نشود و جاوید انجام است (۵۲)< چیستش آفرین و چه چیزش 
همه چیز یدید آورد چیستان ن¿ انگیز و چه چیز است پدیدگر (۵۳) ویشگان و اویی | ۲ 
هویی و اویش و هویش آشکارا گرد اویها پیدا آور او است و جز او نباشد 
(۵۴)پروردگاران پروردگار و دارایان دارا؛ دارنده ی هر دارنده و پرورنده ی همه 
پرورنده (۵۵)شگفتان شگفت و شگفتیان شگفتی ده و شگفستان آفرین. شگفترین 
شگفتیها گوهرش (۵۶)پدید آور پازی و پازتر پازان. آفریننده ی پاکی و پاکترین 
پاکان و پاکی آفرین پاک و ستایش پیداگر و ستود آبادور (۵۷)خردان خدای هوشان 
خدیو هستی دهش خرد و بودبخش هوش (۵۸)روانان خدیو که خداوند و پدیدآور 
ایشان است (۵۹)آزادان آزاد. وارستگان وارسته. که آزادان را او آزاد کرده و 
وارستگان را وارستگی رسانیده (۶۰)بر این سپهران. خدا؛ و بلند آسمانان» دارا؛ و 


۶ ها دساتیر آسمانی 


فرازین چرخان. داور است (۶۱)فرودین آخشیجان خداوند و چار گوهر دارنده او 
است (۲ ۶)ناپیوسته آخشیجان خداوند و گسسته چار گوهر سرور است آخشیجان 
ناپیوسته را او به هستی پیوسته و چار گوهر گسسته را او از نیستی گسسته 
(۶۲)پیوسته آخشیجان خدای و سرشته چار گوهر دار است آخشیجان پیوسته کن 
و پیوسته ساز و پیوندبخش و آمیزنده او است و چار گوهر درهم آمیخته جز از 
نیروی او نیست (۶۴)به نام ایزد روزی ده جاندار آمرزنده ی نیکوکار (۶۵)این سخن 
همه خوب است (۶۶)دانستنی دانستنی دانستنی دانستنی (۶۷)خدای و یکتای و 
فروزه و نام (۶۸)می پرماید که دانستنی است خدای هست و یکتا است و یکنایی او 
نه به شمار است. برتر از شمر باشد و فروزه های رسایی دارد و نامهای او بسیار است 
چنانچه جایی نود و نه و جای دیگر صد و چنین هزار و هزار و یک نام و پیش از 
این چند جا در نامه مه آباد آمده و بر این هم پسند نتوان کرد که آن به شمار 
درنیایند و نام که آن را راد نیز نامند یا نام شین است یا نام زابی نشاخته که آن را 
نام فروزه می خوانند و با این سه گونه دانش او کرده اند. چه روان کردن نام بر 
گوهر یا به گزارش " کفینی نیستی است. او را نام گوهر گویند مانند پاک یا به 
گزارش " کفینی است هستانی که دریافت او بر دریافت جزش" با زمان نیست او را 
نام فروزه خوانند چون زنده یا به گزارش" کفینی است هستانی که دریافت او با 


۱- «مر حضرت عزت را چهار هزار نامست. هزار از آن آفریدگار عالم - جل جلاله - داند و کسی دیگر نداند. و هزار از آن 
در لوح محفوظ است که اسرافیل داند و کسی دیگر نداند. و هزار دیگر از آن فرشتگان دانند و کسی دیگر نداند. و هزار 
دیگر در ميان خلق است؛ سیصد در تورات است. و سیصد در انجیل است. و سیصد در زبور است. و صد در قرآنست. که 
نود و نه ظاهر است و یکی پنهانست.» (انیس العارفین. ص ۷ / قرآن: از آن خداوند است نیکوترین نامهاء بدان نامها 
بخوانید. (اعراف. بخشی از یذ ۱۸۰) ۱ 

۲- دراصل: گذارش 

۳- در اصل: گذارش 

۴- گویا از مصدر دساتیری جزیدن (به معنای تغییر و تبدیل یافتن) باشد. 

۵- در اصل: گذارش 


دساتیر آسمانی 25 ۳۷ 


زمان به دریافت جز او است. آن را نام کردار خوانند چنان که آفریننده (۶۹)زندگی 
و دانش و خواست و توان دانستنی» زنده است و زندگی او به روان و جان و تن 
نیست. او به خویشتن زنده و دیگر زندگان بدو پاینده اند دانش یزدان دانشی است 
که پیش از آن نادان نبوده و از انديشه دور است. ریزه دانه در هستی نیست که بر 
آن آگاه نباشد و دانه های ریگ همه می داند و این دانش او بر آیین همیش" است 
و خواست ایزد چنان است که همه انگیخته خواست او است اگر جهانیان خواهند 
که یک سر مو از جهان کاهند یا بیافزایند بی خواست او نارند. و توان یزدان 
آنچنان است که هرچه خواهد گند" و آرد" کرد جز چون خودی (۷۰)سخن خدا و 
نامه ی خدا و فرشته ی خدا و فرسته ی خدا دانستنی. سخن خدانه به گلو و کام و 
زبان است و آن خواستی است و گفتی بی این همه, که چون پرمود فرشته سالار 
بهمن به هستی پیوست وزین خامه به دست نیرو جهان را نگاشت و پزدانی نامه دو 
است. نامه ی نخستین دو گیتی است و آن را مهین نامه گویند و به زبان فراز آباد 
فرز دساتیرش نامند که مهین نامه ی بزدان باشد؛ و نامه ی دیگر دساتیری 
است که چم آن را مه آباد و دیگر پیامبران از مه آباد با من یافته اند و آن آرشی 
است که بر دل تابد نه باد نوا» و این باد نوا آن را کالبد است بهر شنوانیدن و این را 
به فراتین نواد و یک دساتیر خوانند که کهین نامه ی یزدان باشد و مهین 
پیامبرش خرد است که اوست پیام سپار یزدان و میانجی خدا و آفریدگانش. و او 


انگيخته شد به خواندن سراسر هستی پذیرفتگان از آزاد و نارسته و فرازی و 


۲-۱ همیشه؟ 

۲- قرآن: خدا هر چه خواهد کند. (بقره, بخشی از آية ۲۵۲) 

٩-۳‏ گویا (یارد) باشد. از مصدر یارستن (توانستن) 

۴- قرآن: او بر هر کاری تواناست. (بخش هایی از آیات ۰۲۰ ۰۱۰۶ ۰۱۰۹ ۰۱۴۸ ۲۵۹ بقره و همچنین آیاتی از سور دیگر 
قرأن) 


۸ < دساتیر آسمانی 


نشیبانی و او است پرورنده ی همه. و این فرز فرجیشور است به زبان دساتیر که به 
پارسی دری مهین پیامبر باشد و دوم پیامبر مردم است و او را انگیخته اند تا 
فرودیان را بخواند (۷۱)کهنه و نو و پاینده و ناپای دانستنی, از کهته گنی خرد و 
روان و سپهر را خواهد که باس است و پدید آمد. او را آغاز نیست و جای فرشتگان 
و نزدیکان خداوندان است و نو آنچه زیر سپهر ماه از آخشیجان فروبندد و برگسلد و 
باز پیوندد و هم گشاده گردد و مايه ی آخشیجان هم باس است. و پاینده در 
فرودین جهان روان است. چه دیگر چیزها درهم می کردند و زیراستان خود پایدار و 
استوار است و خانه ی ما آن است و ناپای پیوند آخشیجان است که ما به بازارگانی 
اینجا آمده ایم (۷۲)جهان و جهانیان و آزاد و نازاد دانستی (۷۳)خرد و روان و 
آسمان و اختر دانستنی (۷۴)آتش و باد و آب و خاک دانستنی (۷۵)خوی و منش 
آخشیج و مايه ی آخشیج و پیکر آخشیج و آنچه میان آسمان و زمین شود چون ابر 
و باران و مانند آن دانستنی (۷۶)کانی و رستنی و جانی و مردم دانستنی (۷۷)نیک 
و بد و داد و ستم دانستنی» چنان که کار یزدان همه نیکی دانی و آنچه بدی کنی از 
خود شماری و نیکی را نیک دانی و بد را بد. نه آن که نوامندی را بی نوا کنی که او 
را نیکویی این است و این بدی را نیک شماری و همچنین بد کردن را خوب نگیری. 
و داد که کار دادگر است بشناسی و برو ستم نبندی که ستم بنده بر روان خود کند 
9 بدانی که زندبار کشتن ستم است و این را داد ننامی (۷۸) کیفر نیک و پاداش بد و 
بهشت و دوزخ دانستنی (۷۹)کرفه و گناه و مهر و خشم دانستنی (۸۰)پیامبر و 
جانشین پیامبر و جوینده و دانا را (۸۱)دانستنی است و دانستنی دانستنی دانستنی 
(۸۲)به نام ایزد روزی ده جاندار و آمرزنده ی نیکوکار (۸۲)در رفته هنگام چون 
مردمان کارهای بد کردند آباد آراد از میان ایشان برخواست (۸۴)وز دوری او رنجها 
کشیدند (۸۵)تا ترا به جای او آرام دادم (۸۶)اکنون پیروان خویش را که فرسنداج 


نام دارند به فرسنداج که آپین و روش مه آباد است بپیرای (۸۷)ای پیامبر من پس 


دساتیر آسمانی که ۳٩‏ 


از تو جهانداری و پادشاهی و آیین پیرایش در فرزندان تو بسیار سال ماند (۸۸)چون 
این آیثن بپا شد بازش پیامبر من شای کلیو برانگیزد. از این جی افرام یزدان رام 
را آگهی می بخشد که پس از پراکنده شدن این ستوده آیین شای کلیو برخیزد و 
باز همین فرخ کیش را به مردم نماید و این خانه ی یزدانی را استوار سازد. 


۰ ھا دساتیر آسمانی 


۳ 
نامه ی شت شای کلیو 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده به راه ناخوب برنده ی 
رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر مهربان دادگر (۳)به 
نام ایزد دهنده ی روزی آمرزنده (۴)ای شای کلیسوی پور جی آلاد چون آب و 
پرمانروایی جیان به یک اسپار سال کشید مردمان بزهکار شدند. جی آلاد از ایشان 
بیرون رفت. باید دانست آغاز جیان جی افرام است که یزدان او را پیرایه فرسنداج 
و زیور فرسنداج ساخت و بازپسین این همایون گروه جی آلاد است که از بزهکاری 
مردم گوشه از جهان بگرفت. و فرسنداج کیشان صد هزار را سلام گویند. و صد 
سلام را سمار نامند و صد سمار را اسپار خوانند. و در دودمان جیان کیش پیرایی و 
کشور خدیوی یک اسپار سال پایید (۵)اکنون ترا گزیدم و به پیامبری فرستادم. 
ستایش کن مرا چنین (۶)به نام ایزد دهنده ی روزی آمرزنده (۷)بلندی و فرازی تو 
خدیو و خداوند ما (۸)از تو است درد و سوی تو است درود (٩)تویی‏ هرآینه هستی 
و ناگزیر بودنی و نیست ناچار هست و ناگزیر باش جز تو (۱۰)تویی پرستش سزای 
پرستش سزایان. و نیست پرستش سراوار جهان ها جز تو (۱۱)یکتایی بشکوه برتر 
(۱۲)و درود سترگتر و آفرین بزرگتر (۱۳)و شید شکننده تر و کی تر و زبردست تر 
و روشنتر و درفشان تر (۱۴)و بزرگی و کیی و شکوه بلندتر و برتر (۱۵)رسایی 
درست تر و درستی رساتر (۱۶)و بخشش رسیده تر و ده رساتر (۱۷)و خوبی گشاده 


دساتیر آسمانی 5 ۴۱ 


تر و نیکویی کشیده تر (۱۸)و فروغ ستوده تر و روشنی بهتر (۱۹)و گرامش رساتر 
(۲۰)و پرتو آشکارا تر (۲۱)و بزرگی استوارتر (۲۲)و بخش خوشتر (۲۳)و تنستان و 
پیکر آباد و تنان گرد و گردستان گشادتر و درازتر و پهن ترو ژرف تر (۲۴)خوبی 
روشنتر و بهی تابان تر (۲۵)گوهر و هرآینگی گرامیتر و بخشنده تر (۲۶)خردستان 
و هوش آباد پاکتر و ویژه تر (۲۷)در دانستان پیدا تر (۲۸)بزرگی و سترگی نو 
(۲۹)آفریننده و پیدا کننده ی بیمایه و دمانکش همه. بايد دانست دمان چندی 
گردش آسمان بزرگ است و خویشی ناپاینده و نادرست به ناپاینده و نادرست چون 
تو پدید آمده و تازه شده های روزانی را خویشی به گردش آسمانها و چرخ سپهران؛ 
و این را به فراتین نواد زروان گویند (۳۰)نخست در نخست گران و آغازگر آغازوران 
(۳۱)هستی ده همه ی اوچیزیان (۲۲)آشکارا کن همه ی آنیان و پیدا ساز همه ی 
اویان و هوی‌دا ساز آنستان و فروزن ده ی اویستان (۳۲)شوند ور شوندان 
(۳۴)پروردگار پروردگاران (۳۵)کردگار شگفتیھا وز آنچه شگفت تر شگفتیها است 
(۲۶)پدیدآور ویژه ی بوها و آشکارنده ی پاک باشان وز آنچه ویژه بوتر ویژه ی بوان 
و پاک باش تر پاک باشان است (۲۷)پرستش سزای خردان که کارگر و کننده ی 
گوهران وارسته از ایتگینیان و جاها و سویهااند (۳۸) که ایشانند شیدان وارسته از 
همه روها (۳۹)و ایشانند رسیدگان و نزدیکان (۴۰)و پرستش سزای روانان پاینده ی 
پاک و ویژه از درآمد جای (۴۱)با تافتن و تابیدن و پرتویدن در تنان (۴۳)پردازنده و 
جنباننده و گرداننده و دارنده تنان را (۴۲)نه به پیوستن و پیوندیدن و سودن و 
برماسیدن (۴۴)بهره ور و فربر از جهان خردی (۴۵)از تو است آغاز ایشان و سویت 
گران ایشان (۴۶)پرستش سزای همه تنان بخشنده و گرامی سپهران که بازداشته 
شده اند از پاره گشتن و دریده شدن و گسستن و گرفتن پیکر و بازگذاشتن پیکر 
(۴۷)و پرستش سزای فروغان و درفشان که ایشان فروغنده و درزفشنده و درخشنده 


۲ ۰ دساتیر آسمانی 


ناویژه و آمیخته ی ایشان (۴۹)پاکی ویژه و بی آلایشی و نگارنده. ای پرستش سزاه 
ای زنده و زنده گرای برپای دارنده ی هستی, ای خواننده از بدی سوی نیکی. ای 
پاک ناآلایش, ای پروردگار فرشتگان شیدان برتر ای شید شیدان, ای خداوند 
بوباش و روکشان» بوباش خویشی دادن پاینده ی به ناپاینده چون خویشی آسمانها 
به خردان و روکش خویشی دادن ناپاینده است به پاینده چون خویشی گردشها به 
سپهران (۵۰)از تو تا آغازه و به تو جاوید (۵۱)نویی هستور همه و هر چیز که 
فروزیده و ستاییده گشته به گوهری یا ناگوهری یا بیشی و بسی و بیشاری و 
بسیاری یا یکتایی و یگانگی یا کنندگی یا کرده شدگی (۵۲)تویی انجام خواستان 
(۵۳)فرو برده ی گوهران پاکان در دریاهای شیدانت (۵۴)دیدت چشمان پاکی به 
تاب و پرتو گوهرت (۵۵)تیره و تاریک و پربشان آن که دیدت به گردابش خرد. می 
پرماید که تیره و پریشان آن کسی که خواهد خدا را به فروغ خرد چنان که او است 
ببیند زیرا که خرد با همه فراز پایه او را چنان که او است درنيابد. این نه از نارسایی 
و کوتاهی خرد است این از شگرفی و بزرگی و برتری گوهر جهان داور است (۵۶)به 
رستیت و به درستی خود تو فرازی و بلندی از همه چشمان و چشمانیان به شیدت. 
می پرماید به درستی و رسایی خود تو بلندتر آمده از دریافت چشم از شید گوهر و 
بود تابناک (۵۷)انجنان که نه کراند و نه پیوندد به تو چیزی و نه گسلد ونه جدا 
شود از تو چیزی. می پرماید پا به یزدان آروند گوهر او است وزو بیرون و جدا 
نیست. چنان که هستی او آروند گوهر وی است تا به هیچ رو درو پیوند و پیوست و 
شمر و پیکر نبندد پس هستی پذیری چیزها و بودن ایشان آن باشد که آنان را با 
هستی یزدان آویزش ویژه و چنگ زدن گزیده است و از دادار هستی بخش بر ایشان 
پرتوی است نه آن که هستی مر ایشان را تاوربده با در ایشان گرد آمده است 
(۵۸)پوشیده و نهان گردیده از سخت آشکاری و وپش پیدایت درسایی شیدت 
(٩۵)و‏ نیست از بندگانت که شیدایی شکننده ترها و کی ترهاو چیره ترهاو 


دساتیر آسمانی کت ۴۳۳ 


نااوبادیان و آزادان و وارستگان از فروتنی به او مایهااند دشمن و سرکش و نه برابر 
گردنکش و نه بازدارنده و نه زدوده شدن و از پایه فرو فتادن و نه نیست شدن و 
ناچیز و نابود گشتن (۶۰)نتواند مردم ستاید ایشان را يا ستاید کمتر ایشان را به 
کمتر پایه به چیزی که سزاوار یا درخور باشد بر ساییش (۶۱)پس چگونه و چسان 
باید ستايش کردن بر آن کسی که فروبرده ایشان را در شید کیش که کی تر است 
و شکننده کیش که شکننده تر است و چیزیش که چیرتر است و پژولاینده و 
گسلاینده و گداخته در پرتو بزرگی او که بزرگتر است و فروغ سترگیش که سترگتر 
است برابر (۶۲)فرو ماندند و ناچار و ناتوان و درمانده شدند فروزشگران و ستایندگان 
از فروزه کیش او در پایه (۶۳)راست پوش شود یا بدکیش گردد ان که گماند و 
پندارد که ترا چونی و چگونگی و چندی و کجایی و نهادی پا ناگوهری از ناگوهران 
یا فروزه از فروزه ها است (۶۴)مگر به ناگزیری و ناچاری و گزارش" کردن و 
دریابانیدن (۶۵)تویی فراز بر بالا و بھی و بهبود و بهش و ستایش و ستودگی و 
خوبی و نیکویی (۶۶)نویی خدای آن چنان که نیست پرستش سزایی جز توء شید 
شیدان ستوده و نکوییده بَگّند و دورگر بدیها (۶۷)خواهان و مهر جویاند گوهران 
پاکان سویت (۶۸)فروتن و زیردست گشته است گردنان هستی پذیرفتگان میان 
دستت و در پنجه ی نیرویت (۶۹)باز گذاشته و کارساز خویش و همه کن خود 
شمرده خود را باز داده اند روانان ویژگان بر تو (۷۰)تویی فراز و بر و بالا و آن چیزی 
که نه کراند و به چیزی کران نگیرد (۷۱)می خواهم از تو فرو باری و زیر فرستی بر 
من شیدان رخشنده (۷۲)و سخن گویی با من به شناخت رازهات که ستوده است 
(۷۳)و یاری دهیم به شید و زنده گردانیم به شید و نگاهداری و پاس داریم به شید 


و گردآوری و فرازآوری مرا باشد (۷۴)می خواهم از تو ای پرستش سزا و خواست و 


۱- در اصل: گذارش 


۴ ۲ دساتیر آسمانی 


خواهش دارم دیدارت و فرو رفتن در دربای شکنندگی و کیی و بزرگ است 
(۷۵)یاوری کن ای پرستش سرا کرده و کسان شید و روشنی را و پاک کن و بزدای 
درون ایشان و ما را و ویژه گردان و بی آلایش ساز ایشان و ما را تا جاوید جاویدان 
(۷۶)به نام ایزد دهنده ی روزی آمرزنده (۷۷)ای شای کلیو چون آیین تو برافتد 
پاسان. پیامبر یزدان. زنده سازد (۷۸)هر پیامبری که می فرستم برای استواری 
آیین رفته است نه برکندن (۷۹)آیین. آیین بزرگ آباد است و دیگر وخشوران بر 
آن آیین آیند تا آن را نیکو سازند (۸۰)و این آیین را نه برافکنم و همیشه و جاوید 


نیکوکاران بدین آیین به من رسند. 


دساتیر آسمانی کظد ۴۵ 


۴ 
نامه ی شت وخشور یاسان 


(۱)یناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده به راه ناخوب برنده ی 
رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۲)به نام مهربان خدای (۴)بدای ای باسان پور شای مهبول چون یک سمار سال 
از خسروی و پرماندهی شایان گذرید پدر تو که شای مهبول باشد بدکاری مردمان 
دید و از ميان مردم بیرون رفت» چه این وخشوران را تاب دیدن بدکاری نبود و گناه 
در دل ایشان نمی گشت (۵)اکنون ترا برگزیدم به پیامبری؛ برخیز و کیش بزرگ 
آباد را شید ده و ستایش کن مرا چنین (۶)به نام مهربان خدای (۷)ای پرستش 
درخورد من و پرستش سزاوار همه هستی پذیرفتگان از فرودین دینیان که یافتگان 
پنج یابندگان تنان اند و زبرینان و خردینان که تنانی دريابنده ایشان را درنیابد 
(۸)ای بخشنده روانان 9 خردان (8)ای پدیدآرنده ی چیستانان ستونان 9 بیخان 
(۱۰)ای هرآینه هستی (۱۱)ای فروبارنده ی بخش و ده (۱۲)ای کننده و گرنده و 
کارنده و سازنده ی دلها و روانان (۱۳)ای گرداننده و کننده ی پیکران و سایه ها 
(۱۴)ای شید شیدان و گرداننده و چرخاننده ی همه ی گردنده و چرخنده 
(۱۵)تویی نخستی که نیست نخست تری پیشتر از تو (۱۶)تویی باز پس تری که 
نیست باز پس تری از پسشت (۱۷)فرشتگان فرو مانده و نارسیده اند از دریافت 
بزرگیت و از یافتن سترگیت (۱۸)مردمان نارس و کوتاه یافت اند از شناخت رسایی 


گوهرت (۱۹)پرستش سزایان آزاد کن و رها گردان و رهایی بخش مارا از بندهای 


۶ هھ دساتیر آسمانی 


فرودی تنانی (۲۰)رستگار کن ما را از گره های هستی زشت تار و تیره و تاریک 
فرودی تنانی (۲۱)بفرست و روان کن بر روانان ما فروغهای شیدهایت (۲۲)ببار و 
فروریز بر روانهای ما فرخیهای نشانهات (۲۳)خرد پنده و چکله و چکه و چکیده و 
کات آبی است از کاتان و چکیدگان دریاهای روان گردت (۲۴)روان زبانه ای است از 
زبانها آتش کی آبادت (۲۵)گوهرت گوهری است جوشنده و فرو بارنده که می 
جوشد و می بارد از او گوهر روانی بی جای و نازیرای و ناپیوسته و ناگسسته (۲۶) که 
ویژه و پاک است از زیر آمدنها و پیوندها و نرمیها (۲۷)پس بزرگ است هرآینه 
هستی آن چنان که یابند او را چشمها و نیاسایند او را اندیشه ها (۲۸)ترا است 
بزرگی و درود (۲۹)و از تو است بازداشتن و بخشش و به تواست دهش و 
بخشایشگری و پایندگی و پایداری و جاویدایستی (۲۰)پس بزرگ است ایزد آن 
چنان که به دست او است روان گرد همه چیز و سوی او برگردند (۳۱)به نام مهربان 
خدای (۳۲)یزدان نه گوهر و نه ناگوهر است وز هر چه پنداری از آن برتر است 
(۲۲)و هیچ چیز به او نماند و نه او به هیچ چیز (۳۴)یکی است نه یک شمار 
(۳۵)همتا ندارد و همتای او را هستی نیست" (۳۶)زنده است نه به روان و جان و 
تن. او زنده به خویشتن است (۳۷)دانا است بی اندیشه. و نادانی به روانش او پیشی 
نداشت (۳۸)خواستار است هرچه خواست کرد و آن چه خواهد کند (۳۹)توانا و 
نیرومند است هر چه خواهد کردن تواند و به هیچ درنماند مگر در آفریدن چون 
خودی ‏ (۴۰)فروزه هاش بسیار است و به شمار درنياید (۴۱)فرشتگان بی شمار 
آفریده. از ایشان» نخستین خرد نخست است که همه ی خردها و آفریدگان زیر 


1- قرآن: ونه هیچکس همتای اوست. (اخلاص؛ آي (f‏ 
۲ قرآن: او بر هر کاری تواناست. (بخش هایی از آیات ۰ ۲ ۰۲ ۵۹ بقره و همچنین آیاتی از سور دیگر 
قرآن) 


دساتیر آسمانی 25 ۴۷ 


است (۴۳)پس تنبد. و او سالار همه تن ها است و تنبد نام سپهر برتر این است 
(۴۴)آزادان و وارستگان و تنان و تنانیان و گوهرها و ناگوهرها همه آفریده ی اویند. 
از او آفرین بر ایشان (۴۵)به ویژه بر کیوان و برجیس و بهرام و خورشید و ناهید و 
تیر و ماه و بر مه آباد و آبادیان و بر تو ای یاسان که اکنون گزیده مردمانی و 
پیروان تو بیگمان رستگارند (۴۶)و رستگاران در بهشت جاوید باشند و گنهکاران در 
دوزخ سخت " (۴۷)به نام مهربان خدای (۴۸)پاک شدن دو گونه است آمیفی و 
روایبی (۴۹)آمیفی دل را به بدی نبستن و نکوهیدگیها ستردن, مانند خشم و کام 
از دل زدودن (۵۰)و روایبی آنچه در آشکار بد باشد زدودن» چون اویژگی و ناپازی 
آشکاری (۵۱)و این پاک شدن به آب یفتر باشد. و پفتر آبی است که رنگ و بوی و 
مزه ی او نگشته بُوّد و بدبوی نشده ورنه گلاب و مانند آن پاک ون ستوده جم است 
(۵۲)و آب کرد درخورد تنه و توش. بايد دانست که آب گردان را گویند که تن و 
چیز بدان پاک شود و آن درخورد تن آمده پس درخورد تن پیل رودی و مردم را 
آن مايه که درو سراپا فرو شود و به هر پیشه هميشه (۵۳)در آب شوی تن را با روی 
و دست و پا را (۵۴)اگر نتوانی پندار این کن, پندار که تن یا سرو دست و پارا 
شستم (۵۵)پس برابر ششکاخ آی و نماز کن» و ششکاخ ستارگانند" و آتش که 
فروغن دگانند (۵۶)پیی نماز یزدان نماز بر ششکاخ را تا نمازت به یزدان رساند 
(۵۷)اگر پرهیزگاری دانشوری در نماز پیش باشد و دیگران پس ایست پیی شوان 
نیکو است (۵۸)اگر نتوانید پنداربد. آن پندارید که نماز کردیم (۵۹)با این هرگاه 
ششکاخی ببینید نماز برید (۶۰)و هر روز چهار يا سه یا دو بار نمازبد و یک بار 
هرآینه» باید دانست که نماز بر چند گونه است: یکی فرز زمیار است که مه نماز 


۱- قرآن: صفت بهشتی که به پرهیزگاران وعده شده ... همیشگی است. این سرانجام کسانی است که پرهیزگارند و 
سرانجام کافران آتش است. (رعد؛ بخشی از آیه ۲۵) 
۲- پرابر ۷ ستاره - با همان سیاره - قاعدتاً باید (هفتکاخ) باشد و نه (ششکاخ) 


۸ ۲۰ دساتیر آسمانی 


باشد. و آن چنان است که در برابر فروغنده ایستد و دست فرو بندد و سر خم کند 
تا پیش تاخ و باز برافراز آرد آنگاه باز سر پیش افکند و یک دست بر سر گذارد و 
پس آن دست فرو گیرد و دست دیگر را بر سر گذارد و آنگاه سر برافرازد و هر دو 
دست را به هم پیوندد و انگشتان هر دو دست به هم رساند مگر دو شست که گشاد 
بدارد پس هر دو شست را بر چشمها نهد و سرهای انگشتان آنچه رسد بر تارک تا 
هر کجا رسند و سر خم کند تا پیش سینه. آنگاه سر برافرازد و زین پس به زمین 
نشیند و دستها بر زمین و زانو ها نیز چنین گذاشته پیشانی بر خاک رساند. پس 
یک سوی روی را بر خاک نهد و باز سوی دیگر روی خود بر خاک گذارد آنگاه دراز 
شود و بخوابد مانند چوب سینه و شکم به زمین رساند و رانها نیز چنین و دستها 
راست گرداند و روی دست به زمین پیوندد و پیشانی بر زمین گذارد آنگاه یک سوی 
روی و باز سوی دیگر روی راء پس دوزانو نشیند و باز چارزانو نشیند آنگاه بر سر پا 
نشسته هر دو مشت گره بسته سر بر آن گذارد پس برخیزد و هر دو دست وا کرده 
برافرازد. و چنین نماز با این همه که برشمردیم جز یزدان کس دیگر را نشاید. برون 
بکاست یکی یا به کاهش فزون زین ششکاخ را سزا است. و در این نماز آنچه سزا 
است از درشیمی یا سمینادی کز دساتیر است همی خوانده باشد چون این یزدانی 
نماز به کران کشد بار دوم به هر ششکاخ سر بر زمین گذارد و پیشانی به زمین 
رساند و ستایش او چنان که در دساتیر است بخواند و درخواهد تا نماز او را به 
یزدان رساند. و اگر آتش باشد گوید: ای پروردگار آذر نماز مرا به یزدان رسان زیرا 
که آتش را روان نیست و آب را چنین. و اگر در این نماز دانایی نیکوکار پیشوا باشد 
و از پی او گروهی ایستند و نماز گذارند ستوده تر است و نتوانند پندارند. و در روز و 
شب هر باریکه ی فروغنده را بنگرید سر خم کنید. و روزی چهار یا سه يا دو بار 
نماز به جای آرید. که هنگام یکی از بامداد تا برآمدن خورشید است؛ دوم ميانه ی 


روز؛ سوم هنگام فرو رفتن آفتاب گیتی تاب؛ چهارم نیمه شب. ور نتواند یکبار که 


دساتیر آسمانی 5 ۴۹ 


برآمدن خورشید است ناگزیر (۶۱)چهار گوهر را بزرگ دارید با این کار بر خود تنگ 
مکنید. باید دانست که همی پرماید هرگاه آتش و آب و زمین خرم بینید سر خم 
کنید. و چنین باد کم وز و بیش وز راء و خاک را پلید مسازید. با این کار بر خود 
تنگ مکنید. چه هرآینه آتش که فروغمند سترگ است از او باید زیر کلوید افروخت 
و در انجمن هموخ زو روشن گردانید و پیش پیش در شب تار برد و همچنین به گاه 
ناچاری او را باید فرونشاند و آن باید به آب باشد. و تا تواند در آتش هیمه و خار و 
خاشاک خود خشک شده و چیزهای چنان بسوزاند. دوم گوهر آب است. کنار 
رودخانه را نباید آلود. و آب را زشت جاها نباید افکند. با این تن شستن زو ناگزیر 
است و در جرمّزه های دور در آب پاجایه کردن و باد را چون بد بوییها بسی شود 
ناخوش سازی چنین نباید کرد با این ناگزیر ناداشتنی را دور اندازند بدانسو که در 
دست باد پیش باشد. و خاک را پلید نباید داشتن و هر جا نیاسودن با این بهر فرو 
داشتن رشینده دام هشینان جایی باید (۶۲)به نام مهربان خدای (۶۳)ای پاسان 
می گویم زبونی آیین ترا گلشاه دور کند (۶۴)و چنان بزرگ شود که او را پدر مردم 


گویند و او پیامبری باشد سّترگ. 


۰ ۰ دساتیر آسمانی 


۵ 
نامه ی وخشور گلشاه 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده به راه ناخوب برنده ی 
رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۲)به نام و نشان و شناخت و شناسانی چیز و یاد داشت و دریافت افراز شگرف 
بزرگ و سترگ کیایش و شکوه دربخشنده و بخشایشگر و دهش ور دادگر درخورد 
گفت و گفتار و دانش و گویش و دانایی و گویاییی و برابر کردار و کار و کنش نیکی 
و بدی و خوبی و زشتی و ستودگی و نکوهیدگی به کیفر و پادافراه و پاداش و سا 
رساننده خدا و خدیو و دارنده و برتر و بلند و سر و سرور (۴)ای فرزنیسار پور 
پاسان آجام چون نود و نه سلام سال از خداوندی یاسانیان رفت مردمان بدکار 
شدند. اسان آجام از میان ایشان که مردم باشند کنار گرفت (۵)اکنون مردمان 
بی سر و سرور درهم افتادند. چون انجام هنگام خسروی شای مهبول و جی آلاد 
و آباد آراد. (و) تندبار" کشتند. گویند از کنار رفتن آن خسروان کار جهانیان تباه 
شد و مردم دیووار درهم افتادند. زیردست را زبردست می کشت تانام مردمی از 
ایشان دور شد و تندبار گشتند. تا جی افرام و شای کلیو و باسان را دادار به 
پیامبری فرستاد. در هنگام خسروی هشتن پیره وخشور مه که پاسان آجام باشد 
همچنان کار جهانیان تباهی پذیر شد و برانگیختهای سودمند باستانی پادشاهان 


۱- به ظاهر باید (زندبار) باشد. 


دساتیر آسمانی 25 ۵۱ 


برافکندند و آن مايه راه مردمی هشتند که چون جانوران در کوه و دشت به سر می 
بردند. و شهر و خانه و کوی را چون دشت ساختند تا آن که فرزنیسار پور یاسان 
آجام را که گلشاه! و کیومرث او را گویند دادار پانای کرقه گر به وخشوری 
فرستاد. و آن همایون پیامبر مردم را به داد گرایانید. چنان که پدر پسر را پرورد و 
راه و آیین و هنر آموز داد. گروه مردم را چنین پرورش داد و کیش مردمی آموزانید 
و از تندباری بازداشت. بدین بود که او را باب مردمان خواندند. گروهی که به راه 
راست و آیین سهی نيامدند از تندباری نام آنها دیو افتاد و کشنده ی سیامک از 
اینها بود (ع)ترا به پیامبری و پادشاهی گزیدم. آیین پیامبر بزرگ آباد را زنده ساز 
(۷)و این گونه ستای کیوان را تایاور تو باشد (۸)به نام و نشان و شناخت و 
شناسایی چیز و یاد داشت و دریافت افزار شگرف بزرگ و سترگ کیایش و شکوه ور 
بخشنده و بخشاینده و بخشایشگر و دهشور دادگر درخورد گفت و گفتار و دانش و 
گویش و دانایی و گویاییی و برابر کردار و کار و کنش نیکی و بدی و خوبی و زشتی 
و ستودگی و نکوهیدگی به کیفر و بادافراه و پاداش و سزا رساننده ی خدا و خدیو و 
دارنده و برتر و بلند و سر و سرور (٩)ترا‏ پاکش و ویژش, و بر تو درود و آفرین 
(۱۰)ای شگرف بزرگ فرزانه خوب دانا چیرگی (۱۱)پرمانبر و سرافکنده آفریننده و 
پدیدآرنده ی خود (۱۲)گردنده در خوش خواست بس دلخواسته پاک (۱۳)به 
گردش سپهر فراز از پذیرفتن گسست و نو بود پیکر و فروگذاشت " نگار و روش 
راست (۱۴)تویی کیوان سپهر فراز جای بزرگ فرباره (۱۵)بزرگ نشیم و ارج 
(۱۶)ذرف انديشه بازگشت اندیشه (۱۷)بزرگ آهنگ و خداوند یکتایی و کنش 
بایست (۱۸)و انديشه های ژرف و کارهای انبوه (۱۹)و بخششهای دراز و دهشهای 


۱- «و او را گلشاه خواندندی که از گل آفریده بود و بر گل پادشاهی کرد» (تاربخنامة طبری. ص ۷۷) 
۲- نامه ی فریدون. فقرة ۲۴: فروگذاشتن ۱ 


۲ ۰( دساتیر آسمانی 


کشیده (۲۰)ترا است کیی و چیرگی و بیموری و ترسگری (۲۱)بزرگ و سترگ 
است آن کس که آفرید ترا و افریدگار همه است (۲۲)و شید دادت و برافروختت و 
برافروخت همه را (۲۳)و پذیره فرستاد بر تو از پرتو بیموری (۲۴)پس برانگیخت به 
خواست خویش روش تو که همیشگی است (۲۵)و گذاشت ترا در نگاه جای بلند 
سپهر هفتم (۲۶)می خواهم از تو ای پدر خدیو که خواهی به فروغ روانت (۲۷)از 
پدر خدیوت و بهره بودت و بس جسته ات (۲۸)خردی که بر کردت به شید (۲۹)و 
همه ی شیدان وارسته ی رخشنده ی خردی (۳۰)که خواهند از پدر خدیو خود آن 
خرد همه ی خردان خرد بدید آمده نخست (۳۱)ستوده تر خواهش که خواهد از 
پرستش سزای پرستش سزایان پرستش سزای جهانیان. خداوند هستی برپای 
دارنده ی همه (۳۲)که کند مرا از نزدیکان گروه شیدانش و رازهای هرآیندش و 
فیروز و گروه شیده تاب را و ارجمند گرداند ایشان را و پاک گرداند ایشان را و مارا 
تا روکش و بوباش چنین باد (۳۳)به نام و نشان و شناخت و شناسایی چیز و 
پادداشت و دریافت افراز شگرف بزرگ و شترگ کیایش و شکوه و بخشنده و 
بخشایشگر و دهشور دادگر درخورد گفت و گفتار و دانش و گویش و دانایی و 
گویایی و برابر کردار و کار و کنش نیکی و بدی و خوبی .و زشتی و ستودگی و 
نکوهیدگی به کیفر و بادافراه و پاداش و سزا رساننده ی خدا و خدیو و دارنده و برتر 
و بلند و سر و سرور (۳۴)ای گلشاه تو آن پیامبری که سه پور که کانی و روینده و 
جانور را گویند پرمان تو می برند (۳۵)و چار مادر که چار گوهر باشد در فرگفت تو 
آند (۳۶)سیامک را که پسر تو و دوست منست به پیامبری گزیدم تا پیامبر هم 
پرمان تو برد (۳۷)پس از تو هوشنگ پسر سیامک پیامبر منست که او آیین تو را 


خوش دارد. 


دساتیر آسمانی 25 ۵۳ 


۶ 
نامه ی شت و خشور سیامک 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده 
ی رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۳)به نام یزدان (۴)ای سیامک پور گلشاه تو پیامبر نزدیک منی. ستای هرمزد را 
چنین (۵)به نام یزدان (۶)ترا پاکش و ویژش» و درود و آفرین بر تو (۷)و از تو بر 
روانان پاکان (۸)ای شگرف بزرگ ستوده برجیس سپهر (٩)سترگ‏ فرباره پدر خدیو 
فرخی و همایونی (۱۰)میانجی نیکوییها و خوبیها (۱۱)بزرگ روان پدر خدیو مهربان 
(۱۲)بزرگ بخشنده ی و همایون (۱۳)شگرف بزرگ سّترگتر (۱۴)تابنده شگفته 
(۱۵)خداوند دانش و برداشت و بردباری و داد (۱۶)و خوبیها و زیست خوی نیکو 
(۱۷)و نیکوبیهای خویها (۱۸)سّترگ آهنگ فریادرس (۱۹)سرافکنده و پرمانبر 
پدیدآور خود (۲۰)گردنده در خوشخواست دلخواه خردی (۲۱)به گردش سپهر سر 
باززننده از پذیرفتن پاره شد و گرفتن پیکر و هشتن آن و گردش راست تا چرخی 
(۲۲)بزرگ است پدیدآورت و پدیدآورنده ی همه (۲۳)شیدنده و فروزنده ی تو و 
شیدنده و فروزنده ی همه (۲۴)و پاورت و نیکبخت کننده ات و گرداننده ات و 
جنباننده ات که بلندتر است (۲۵)از خوشخواست بس خواست انگیخت (۲۶)در 
خوشخواست از جایت (۲۷)گردش تو است سودمند و فروبارنده ی خوبی را و 
نیکویی را و نیک بختیها را (۲۸)جا دادت در سپهر ششم. آرام جای بلند (۲۹)می 
خواهم از تو نیکبختی هر دو سرای (۳۰)و خواهم از تو ای پدر خدیو نیکبختی و 


۴ ۲۰ دساتیر آسمانی 


فروبارنده ی داد و نیکویی (۳۱)که خواهی از پدر خدیوت و بهره بودت و بس 
خواسته ات (۲۲) که شید پذیرنده ی خرد وارسته و خداوند ستودگی و گشادگی 
است (۲۲)و از همه ی خردان وارسته نزدیک آزادان از آلايش پذیرا و وابستگان او 
(۳۴) که خواهند خواستن درخورد (۳۵)به جهان نوتاش و پاک از جزانی (۳۶)از پدر 
خدیو ایشان و بهره بود ایشان پدید کرده نخست خرد همه. خردان خرد. خرد همه 
(۳۷)نا خواهد چنین از پرستش سزای خود و پرستش سزای پرستش سزایان و 
پرستش سزای جهانیان (۳۸)شید شیدان سود کیش, نماینده ی همه ی گردندگان 
(۳۹)خداوند درود روشن تر و شیدکی شکننده و زبردست تر (۴۰)ستوده فرازتر و 
پدیدآور همه (۴۱)بخشنده ی زندگی هرآینه هستی بزرگ است فرباره اش (۴۲)تا 
کندم از نزدیکانش و گروه شیدانش و شناسای رازهاش (۴۳)و گرداند از من 
آسیبهای روان و تن (۴۴)و فیروزی دهد مرا از گروه شید و تاب (۴۵)و همایون کند 
ایشان را و ما را و پاک گرداند ایشان را و ما را (۴۶)تا جاوید روکشان (۴۷)به نام 
یزدان. ای سیامک ترا برافراز خوانم و انجمنی خود کنم. فرودین جای. جای تو 
نیست (۴۸)روزی چند بار از تن میگسلی و نزد من می آیی. چه سیامک را از 
افزونی رنج بردن در پرستاری یزدان» تن چون پیرهن شده بود. روزی چند بار برو 
خواست دیدار سروشان و یزدان چیره شدی, بدین از تن برآمدی و بدان انجام گاه 
شتافتی و به پرمان یزدان باز بدین تن آمدی (۴۹)لاد برین تن رهانم ترا از فرودین 
و هم انجمن خود سازم (۵۰)و از تو یادگاری گذارم که چون او کس فرزانه نباشد. از 
این آگهی می بخشد سیامک را که چون ترا برافراز خوانم» پور ترا که هوشنگ 
است در جهان فرودین گذارم و او پیامبری باشد فرزانه که به زیرکی و بزرگی او 
کس نیاید. پس از فرود آمدن این فرهمند آگاهش سیامک به دست مردم پیکری 
دیوکردار کُشته گشته از تن و تنانی بند رسته به افراز آباد و آزادگاه رسید. و آن دیو 


دساتیر آسمانی که ۵۵ 


مردم در جنگ بر چنگ پیشداد پیشداد وخشور پیراینده ی فرهنگ هوشنگ کیفر 


و پاداش کار یافت. 


۶ ۰ دساتیر آسمانی 


۷ 
نامه‌ی شت وخشور هوشنگ 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت و گمراه‌کننده‌ی به راه ناخوب 
برنده‌ی رنج‌دهنده‌ی آزاررساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده‌ی بخشایشگر مهربان 
دادگر (۳)به نام یزدان فرزانهآفرین (۴)ای هوشنگ پور سیامک گزیده پیامبر 
منی." و تو را دانش و فرزانگی دادم (۵)و تو آموزگار پیامبرانی که آیند (۶)آیین 
بزرگ آباد تازه دار (۷)و بستای بهرام را که یاور تو است این‌گونه (۸)به نام یزدان 
فرزانهآفرین (٩)درود‏ بر تو و پاکی یزدان و فرخیهاش (۱۰ای شگرف بزرگ خوب 
دانا زبردست و بالا زور چیره شکننده‌ی فیروزگر (۱۱)پدر خدیو شیدور بهرام سپهر 
(۱۲)پرمانبر آفریننده‌ی خود (۱۳)گردنده در خوش خواهش بس خواسته خردی 
(۱۴)به گردش سپهر خود که سر باززننده است از پذیرفتن گسست و گرفتن 
پیکری تازه و گذاشتن پیکر کهنه و گردش راست (۱۵)تویی دلیر سخت‌افزار 
برنده‌ی استوار (۱۶)خداوند خشم و نبرد (۱۷)بیم‌ده استوار (۱۸)آتش‌افروزنده‌ی 
خون‌سوزنده (۱۹)شمیر روان (۲۰)بزرگ است آن که پدید آورده تو را و برافروخت 
تو را (۳۱)پوشانیدت پوشش ترس دهی و بزرگی و کیی و میرگی (۲۲)و فرو باربد بر 
روانت شیدها (۲۳)آن‌چنان که انگیخته شد از او گردش‌های تو که همگی 


۱- «و از پس آن گیومرث از او (اوشهنگ- هوشنگ) عجایبها بسیار دید؛ و از این است که پارسیان گویند او پیغمبر بود. 
(تاریخنامة طبری. ص ۸۷) همچنین ن.ک به: زین الاخبار. ص ۸۷. 


دساتیر آسمانی کعد ۸۷ 


خوش خواهی است (۲۴)آرامجا[ی] داد تو را در آسمان پنجم (۲۵)می‌خواهم از تو 
که بشکنی دشمنان راست‌خدیو را (۲۶)و خواهی از پدرٍ خدیوت و بهره بودت و بس 
خواسته‌ات که شید چیره و شکننده است (۲۷)و از همه‌ی همه شیدان چیره و 
نزدیکان که خردان آزادند (۲۸)تا بخواهند از پدر خدیو ایشان و بهره بود ایشان که 
پدید آمده نخست خرد همه است (۲۹)خواستن درخور به خردان که پاکان از جاور 
گرد (۳۰)تا خواهد از پرستش سزاش و پرستش سزای همه و پرستش سزای 
جهانان خداوند هستی برپا دارنده‌ی همه (۳۱) که کندم از نزدیکان خود و از انسوه 
شیدانش و از گروه رازیان هرآینش" (۳۲)فیروزی بخشد گروه شید و تاب را و 
همایون گرداند ایشان را و پاک گرداند ایشان را و مارا (۳۲)تاروکش و جاوید 
اینسان باد (۳۴)به نام یزدان فرزانه آفرین (۲۵)سپس تو تهمورس فرخشور گردد 
(۳۶)و من پیامبری از میان فرزندان تو برنگیرم (۳۷)تا جاوید از نژاد تو پیامبران 
انگیزم (۳۸)و هرکس را به خود راه نمایم بدین آیین آرم. 


٩-۱‏ هر آیین اش؟ 


٥ ۸‏ دساتیر آسمانی 


۸ 
نامه ی شت وخشور تهمورس 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده 
ی رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۲)به نام توانا یزدان (۴)ای وخشور من تهمورس پور هوشنگ آیین بزرگ آباد را 
استوار کن (۵) آفتاب یاور تو است او را که خورشید باشد پرمودم که ترا هرزید 
دهد پس ستای او را این گونه (۶)به نام توانا یزدان (۷)خوشی و خرمی و شادی به 
زنده خردی پاینده شیدان (۸)کس پپیداتر. پدیدتر» روشنتر و اختر و ستاره شگفته 
تر واشده تر (٩)درود‏ بر تو و زندشهای یزدان و فرخیهاش (۱۰)ای روشنگر بزرگتر 
و گردنده ی ستوده و خجسته و همایون تر تابنده از آفریننده ی بیمایه ی دمانکش 
خود (۱۱)گردنده در فزون مهر سترکش آفربننده ی خود (۱۲)به گردش سپهر 
خود که پاک است از پذیرفتن. گشوده شدن و پاره گشتن و تازه پیکر گرفتن و 
کهنه پیکر گذاشتن و گردش راست ناچرخی (۱۳)تویی هور رخشنده سخت 
چیرگی شکننده ی تیرگی (۱۴)سر و سرور جهان. پادشاه ستارگان و شاه اختران 
(۱۵)بزرگ کسان برین و بالایی (۱۶)کننده و کرنده روز به گفت و پرمان ایزد بلند 
(۱۷)دارنده و دارای کردنان شیدان, تنان دار و پیکرانیان (۱۸)فرایاد یزدان پرمانده 
ی تن شیدانی کیش مند. شگفاننده (۱۹)دانا و فرزانه فزون و بزرگتر پورانان و 
رادگان پاک بی آلایش از فروغان سنگینان (۲۰)پیره شید شید در جهان تنان 


دساتیر آسمانی 5 ۵۹ 


(۲۱)شیدتر از شیدکران گیر است سوی کیش و چیری او. که کی و چیری خدا 
باشد و کشاک رونده است سوی شید شید (۲۳)تویی نمودی از بزرگی او. که ایزد 
باشد (۲۳)نمونه از نمونه های فروغش (۲۴)نخسته ی اویی بر بندگانش (۲۵)آن 
کس را که بخشیده ترا او شیدت در تنان هنگام روشن کردن (۲۶)آن کس را که 
یاوری کرد و خجستگی داد ترا او (۳۷)به نیروی یزدان نیکبخت و خجسته و فرخ 
گشته می بخشی ستارگان را شیدت (۲۸)و نمی گیری از آنها جامه ی روشنی و 
تاب (۲۹)بزرگ است آن کس که نگاشتت و نگاربد و پیکرید ترا و افروخت و شیدید 
ترا (۳۰)در شادخواست بزرگی و کیش گردانیدت (۳۱)در آسمان چهارم جا دادت 
(۳۲)در میان آرایش داد آرامانیدت (۲۳)می خواهم از تو ای پدر خدیو بزرگی 
(۳۴)خداوند تندی و بینش رسا نیروان (۳۵)بهره بود بازگشت تازگان و پیدا کننده 
ی گشادهنگامان, که چار هنگام باشد (۳۶) که خواهی به میانجی فروغ روان یابنده 
است (۲۷)از بهره بودت و دوست داشته ات (۳۸)و آغازجای گردش و جنبشت. آن 
که تویی سایه ی او و فریبگه او (۳۹)و از همه ی شیدن اکنیده چیزنده که خردان 
آزادند (۴۰) که خواهند و گویند خواستن و گفتن درخورد و سزا به جهان بوباش و 
پژه و پاک از گشت و گردش سزایان و نوی و تازگی و میدن و جزیدن (۴۱)از پدر 
خدیو ایشان و بهره بود ایشان (۴۳)شید نزدیکتر آفریده بیمایه و دمانکش ستوده تر 
خرد همه پدید آمده بزرگتر نخست (۴۳)که خواهد و گوبد او چنین از پرستش 
سزاش و پرستش سزای پرستش سزایان (۴۴)کران بهره بودان خدیو پیوندآرای 
گیتیها (۴۵)کران همه برپا دارنده (۴۶)شید شید پرستش سزای همه خرد و روان و 
تن آسمانی و آخشیجی و ناپیوسته و ناآميخته و پیوسته و آمیخته (۴۷)بر پیوند 
آرایی رساتر (۴۸)یزدان یگانه هرآینه هستی که گرامی است شاهی او (۴۹)که او 
شیداند و فروزاند روانم به تابشهای پاکی و ویژی و دانشهای پرستش سزایی و 


خوبیهای برو فرازی (۵۰) گندم از بس خواهندگان و دوستداران سویش (۵۱)و 


۰ ھا دساتیر آسمانی 


نگهدارد و پاس دارد مرا از گفتها و آسیبهای روانی و تنی (۵۲)و فیروزی ذهدم 
چون گروه شید و تاب (۵۳)و همایون کند و فرخ گرداند ایشان را و پاک و ویژه 
سازد ایشان را و ما راء تا جاوید چنین باد تراج. تراج سختی است که چون کس 
کسی را آفرین کند و نیکویی خواهد در جای پذیرفتن و خواستاری گویند. یا چون 
دوباره یکی نیکی خواهند درگاه جوپایی انبازی آن سرایند (۵۴)به نام توانا یزدان 
(۵۵)پس از تو جمشید وخشور است (۵۶)او را گزینم به هنرها (۵۷)و خوبیهای 
جهان را بدو نمایم. 


دساتیر آسمانی کم ۶۱ 


۹ 


نامه ی شت و خشور جمشید 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده ی 
رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر (۳)به 
نام هنر آفرین یزدان (۴)ای جمشید" پور تهمورس " ترا بگزیدم آیین بسزرگ آبساد را 
استوار و پایدار کن (۵)تو پیامبری هستی بسیار بزرگ (۶)و هنرها همه ترا آموختم و 
بدین جهان را آراستم (۷)شید من بر روی تو است. فروغ بخشیده ی من بر روی تو 
است که هرکه آن را ببیند از نیروهای من داند و شید یکتایی مرا دریابد (۸)و تو از 
سخن من سخن می گویی (٩)سخن‏ من بر زبان تو است. چه سخن آفرین منم و ترا 
سخنی جز سخن من نیست (۱۰)تو مرا می بینی و مرا می شنوی و مرا می بویی و مرا 
می چشی و مرا می سپاری, چه در هر چیز و هر کار تو با منی و شید مرا در همه چیز 
و همه جای می یابی و فر یکتابی هستی مرا در همه ی سایه ها می گزینی و همه ی 
پرتو هستی من می گیری و سخن من از همه در همه می شنوی که جوبای منند و 
بوی من در همه می بویی و مزه ی شناخت من دریافته و به من نزدیکی (۱۱)گفته ی 
تو گفته ی من و کرده ی تو کرده ی من است (۱۲)و من می گویم به زبان تو و تو می 
گویی مرا (۱۳)و آفریدگان فرودین می دانند تو با یشان می گوییء» تو چنان با منی که 


۱ - «اهور مزدا. پیامبری را به جمشید پیشنهاد کرد او نپذیرفت» (فرهنگ اساطیر و...» به نقل از اوستا؟) 
۲ - منابع کهن عموماً جمشید را برادر (یا برادرزاده یا از خویشاوندان) طهمورث خوانده و گویا تنها شاهنامه است که 


جمشید را پسر طهمورث دانسته است. 


۲ ھا دساتیر آسمانی 


دیگری را نمی نگری (۱۴)بستای ناهید را که از او باوربها بینی (۱۵)اینک ستایش نامه 
فرستادم چنین خوان (۱۶)به نام هنر آفرین یزدان (۱۷)ترا پاکی و ویژگی» و بر تو درود 
خداوند باد (۱۸)ای شگرف بزرگ بانوی ستوده ی خداوند دانش و خدیو کنش 
(۱۹)ناهید سپهر (۲۰)تابنده ی نیکبخت (۲۱)گرامی و روشن (۲۲)گوهر پرتو (۲۳)بس 
دلخواه تابنده (۲۴)بس خوش آینده و پاک و ویژه (۲۵)و آرایش و پیرایه ی شادی و 
خرمی و دوستی و نیکوبی (۲۶)پرمان بر پدید آورنده ی خود (۲۷)گردنده در بس 
خواست دلخواه خود (۲۸) که پاک و ویژه و جداسته و رسته است (۲۹)به گردش 
سپهرش پاک و وبژه از پذیرفتن باز شدن و سیب پیکر هشتن و گردش راست 
(۳۰)بلند و برتر پدیدآورت و دارنده ای و گرداننده بلندت (۳۱)از بس خوشخواست ‏ و 
بس خواست " (۲۲)و انگیخت از خوشخواست گردشت خویش ناچاری. از ناچاری نه آن 
پرماید که سپهر را جنبش خودکامی و خویش آهنگی نیست. از این آن خواهد که 
جنبش سپهر شاری است به میانجی پرتو پاک و فروغ پسندیده کزو سر می زند و آغاز 
پرتو سار شید هر سپهر پروردگار او است و آسمان را به میانجی هر پرتاب توانایی 
جنبش است و به میانجی هر جنبش توانای فروغی به هر تابی همی جنبد و به هر 
جنبشی فروغ همی پذیرد (۳۳)جا دادت در سپهر سیوم (۳۴)می خواهیم از تو 
نیکبختی دو سرا (۳۵)که بخواهی از پدر خدیوت و بهره بودت خرد آزاد (۲۶)تا بخواهد 
از پدر خدیوش و بهره بودش پدید آمده بهتر خرد همه (۲۷)خواستن سزاوار به جهان 
بوباش (۲۸)پاک از تازه پدید آمد و گردش جادر (۳۹)که خواهد از آغازگاه نخست 
هرآینه هستی (۴۰)پرستش سزای پرستش سزایان برپا دارنده ی همه (۴۱)گوهر 
گوهران (۴۲) که شید دهد و فروزد روانم و آسان کند کارم (۴۳)تا نزدیک گرداندم 


۱ - در فرهنگ دساتیر به شکل (خوش خاست) آمده و به نظر می رسد که می توان هر دو صورت (از مصدر خواستن و 
خاستن) را در این ثرکیب. صواب دانست. 


۲- در اصل: بس خاست 


دساتیر آسمانی کھ ۶۳ 


سویش (۴۴)فیروزد کرده شید و تاب را (۴۵)و همایون کند ایشان را و ما را و وبژه کند 
ایشان را و مارا (۴۶)تا جاوید و روکش روکشان (۴۷)به نام هنر آفرین پزدان 
(۴۸)پرسندت به چه شناختی پروردگار را (۴۹)بگو به فرو آمدگان بر دل. چه آن چمها 
است که از یزدان بر دل دانا ریزد (۵۰)که ناچار و بیچاره شوند روانان از دروغ کردن آن. 
چه اگر جهانیان در کاست کردن آن کوشند کاست برآوردنش نیازند. چه آن چم راستی 
است و با آن بیم فرجود (۵۱)دانشی است در روان تو که اگر بر مردمان آشکار کنی لرزد 
چون شاخ باریک از تندباد (۵۲)هرکس راست داند و بیگمان را در سخنان و گفتار ترا 
سیمراخ او پذیرفته است (۵۲)گویندت دیدی خدای را (۵۴)گوی چه گونه شناسم 
خدای را که نبینم ' (۵۵)و پرستیدن نپرمایم خدایی را که نتوانم نمود. می پرماید که 
بگو ای جمشید خدای را تا نبینم نشناسم چه نابینای در دانش آشنا در شناختن آمیغ 
رنگها نارسا است. اگر به زبان سیاه و سپید و سرخ و زرد گوید و داند که هر چیز چه 
رنگ دارد و بر آن ره که شنوده باشد و یاد گرفته با این به آمیغ نداند که زرد کدام است 
و سرخ کدام. چه اگر یزدان او را بینا سازد و در آن گاه بیش از آن بر رنگهای جداگانه 
آگهی یابد رنگ کبود بوی نمایند و گویند سیاه این است نتواند دانست این سخن راست 
است يا کاست. از اینجا دانسته شد که هر کس که بینا نیست از شناختن فروزه آن 
نارس است. پس پیامبر تا گوهر بیرنگ را ننگرد چه گونه به مردم شناساند و پرستیدن 
پرماید؟ و چون نگریست. نگربستن او کس باور نکند تا نتواند نمود. پس وخشور را بايد 
تواند ایشان را به راهی برد که آن گوهر را نگرند و از گمان برآیند. چنان که گروهی در 
خسروی پرویز" یزدان شهنشاه پرویز پور هرمّزد فر هرمزد " شهنشاه این سخن که 


۱- از امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه پرسیدند که خدای تعالی را دیدی یا شناختی؟ گفت: نپرستم خدایی را که او را 
ندیده باشم. گفتند: چگونه دیدی او را؟ گفت: آمروز او را بچشم سر عیان ندیدم ولیکن بچشم دل از راه حجت و برهان 
دیدم. (جوامم الحکایات و لوامع الرویات. قسم اول باب اول. ص )۵٩‏ 

۲- پرویز: منصور و مظفر و عزیز (فر) 

۳- هرمزد: نامی از نامهای بزدان پاک (فر) 


۴ ۰ دساتیر آسمانی 


گذارده آمد نادرست شمردند. و من ایشان را رنج بردن در راه یزدان پرمودم و همه از 
تن ها گسیخته یزدان و نزدیکانش را دیدند و به تن آمدند (۵۶)دانایان هستی آفریده و 
کرده را رهبر هستی یزدان سازند. و آفریدگار را به هستی آفریده بشناسند (۵۷)و تو به 
شید کننده و کرنده و آفریده می بینی و بینانی (۵۸)آفریدم جهان را یک کس چه 
سراسر جهان یک کس است. تنی دارد از همه ی تن ها و آن را تهم گویند؛ و روانی از 
همه ی روانها و آن را روانکرد نامند؛ و خردی دارد از همه ی خردها که آن را هوش کرد 
خوانن. مه مردم این است چون درنگری. جهانی بدین شگرفی یک پرستار او است. اگر 
چشم و دل گشایی بینی که آسمان پوست این کس بزرگ است. و کیوان سپرز: و 
برجیس جگر و بهرام رهره» و خورشید دل» و ناهید یمینه» و تیر مغزینه, و ماه شش و 
ستارگان برجا و خانه های روشنان رگ و پی» و آتش گرمی رفتار او در راه ایزد و باد 
دم و آب خوی. و زمین گرد پا در رهروی, و ذرخش خنده. و آسمان غریو آوان و باران 
گربه. و پیوستگان کرم شکم. و او را روا نیست چنین که آن گزارش از روانان فرودین و 
برین است و خردی این گونه که آن هم گزارش از هوشهای نشیبین و فرازین آمده. 
پس مرد بايد که به کرم شکم بودن خشنود نبوده روان شود. و این مايه سخن آنچه 
گذارده آمد در هابختور که بهره است از دساتیر به زبان سمرانی هم آمده و ما آنچه 
گفتیم پای خوان او است (۵۹)جهان بنديشه و پنداشته هرآینه باش (۶۰)نیستی آینه 
ی هستی است (۶۱)بی تاب هرآینه هستی چیزی نیست (۶۲)تابش به همه رسیده 
بخشیدن هستی و فروباریدن بود است بر بودگان؛ و بر همه هست و هستی پذیرفتگان 
باشد (۳ع)تابش گزیده تافتن چمی است بر خداوندان دل (۴ع)به یک تاب خدا دو 
جهان آشکارا شد. که یکی جهان بیمایه و هنگام و دوم گیتی مايه دار باشد» هر دو را 
هستی از پرتو خورشید گوهر دادار است (۶۵)بسیاری جهان ناپیدا و پدیدار در پایه ی 
یکتای خدا یکی است چه دیگری را هستی نیست (۶۶)رسیده یکتایی را در بسیاری و 


بسیاری را در یکتایی نکرد. گروهی راست بود را در آفریده ی پوشند و راست بود را 


دساتیر آسمانی 5 ۶۵ 


نبینند و آفریدگان نگرند و آفریده را نه. و این پایه ناچیز شدن است از خود و اینجای را 
سمرود که گردوند بود خوانند. و الا گروهی راست بود بین باشند و آفریده را به او نگرند 
و ایزد را در همه ی هست شدگان نگران باشند و خداوند این پایه را یکتایی در پایه ی 
بسیاری و بسیاری در پایه ی پکتای بازدارنده از یکتای آمیغی نیست. و نام این خجسته 
پایه ی سمرود سمرود که گردوند گردوند باشد (۶۷)ای جمشید تو خدا را در بنده و 
نیست (۶۹)با مردم گوی بدین چشم هرآینه باش را نبیند چشمی دیگر خواهید. که 
جشم دل باشد (۷۰)آن را که خدا باشد او را چون نبینند (۷۱)کور مادرزاد آن که 
گویند او را که خدا باشد نبیند (۷۲)کور مادرزاد است آن کس که هرآینه بود را بدین 
آشکاری که او است نبیند (۷۳)گل دارد چشم ایشان که او را نمی بینند (۷۴)رسابه 
خدا آن چنان رسد که کشمیده گرد از فند آغاز کنند باز به همان فند آید (۷۵)و تو 
چنین رسیدی (۷۶)و هرکس را که خواهی رسانی (۷۷)راهها بسوی خدا بیش از دمهای 
آفریدگان است" (۷۸)آن که خود را نشناسد خداوند را کجا شناسد" (٩۷)آمیغ‏ خود 
شناسی خدا بینی است (۸۰)مردمان درخورد دانش خود می یابند و تو درخورد دانش 
1 ع چ 08 * ۳ r.‏ ۰ 5 

خویش می گویی. پس گوی درخورد دانش ایشان تا یابند (۸۱)از بسیار اشکاری یزدان 
نهان است (۸۳۲)جهان مردم است و مردم جهان» چه جهان را مه مرد و مهین مردم و 
مهین جهان خوانند. و مردم را کهین جهان از آن است که مردم نموداری از او است. و 

. i. 

هرچه در مهین جهان است نمونه از ان در مردم است. و خردمندان در برابر کردن دو 
جهان نامها ساخته اند چنان که تن آسمان» و هفت اندام هفت اختر و دوازده راه ده و 


۱- الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق (حدیث؟) 

۳۲- من عرف نفته فقد غرف ربّه (حدیث) 

۳- کلموا التاس على قدر عقولهم (حدیث) 

۴- «و بعضی از حکما آدمی را عالم الصفیر خوانند و بعضی ویرا سلسل العالم الکبیر خوانند. زیرا کی جملۂ معائی کی در 
عالم است در آدمی موجود است از حواس پنجگانه» (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات ص ۳۷۲) 


۶۶ < دساتیر آسمانی 


دو خانه, و چار آمیزه چار گوهر. و مانند آن که هنروران برشمرده اند و مارا در این 
دانش هم نامه ای است نام آورد و گیتی نام پر سخنان فرزانه فر که از فراز نیمایه ی 
خرد گرفته شده و فرنامه ی وخشور نامدار شهنشاه جمشید بیشتر سخنان یکتایی 
است که جز هرتاسپان نامدار نیابند. و ما در این بهین دانش هم مهین نامه پیراسته ایم 
پرتوستان نام. و آن را به رهبرهای خردی و چمراس دساتیر و اوستا پیرایه داده که 
از دیدنش روان همی شاد گردد و آن از راز نامهای خدای بزرگ است (۸۳)به نام 
هنرآفرین یزدان (۸۴)اکنون مردمان بدکار شدند و راه تندباری گرفتند (۸۵)و ارج ترا 
نمی شناسند (۸۶)و چم سخنان تو نمی یابند و با این نکوهش تو می کنند (۸۷)و 
نیکویبها که تو از برای ایشان خواستی فراموش کردند (۸۸)اکنون ترا از میان اینها برآرم 
و اینان را به دست ده آک تازی بودن سزاوار است. ده آک کو مردی بود از نژاد تاز' 
سیامک او یزدان و ستارگان را پس پرستید بدین راه یزدان او را به کام رسانید. و او در 
پادشاهی زندبار آزار شد. یکی از بدکاریهای بزرگ او کشتن پدر" خود و جمشید و 
آبتین است. انجام کار چون بدکار بود داور او را از آب رانده به دوزخ فرستاد (۸۹)ترا نزد 
خود آرم و هميشه با من باشی (۰٩)تو‏ از من دور خوب نه (۱٩)من‏ چشم در راه دارم 
که کی نزد من آبی (۲٩)و‏ چون سزای این که گفته ی ترا مردمان شنیدند رنج بسیار 


یابند پس فریدون را به پیامبری فرستم (۳٩)تا‏ آیین ترا زنده کند. 


۱- ظاهراً باید (تازی: عربی) باشد. / ناز: مجرد و آزاد و زسته (فر) 
۲- پدر ضحاک. در اساطیر ایرانی. مرداس نام داشته که ضحاک به اغوای ابلیس وی را کشت. 


دساتیر آسمانی 5 ۶۷ 


1 
نامه ی شت وخشور فربدون 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده 
ی رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۳)به نام یاور یزدان (۴)ای فریدون! پور آبتین بر مردمان و جانوران بی آزار 
بخشیدم و از گناه ایشان گذشتم و ترا که دوست منی به پیامبری گزیدم و جهان را 
پرستنده ی تو کردم (۵)آیین بزرگ آباد را زنده کن (۶)مسرودها که تا اکنون کس 
ندانسته ترا آموختم (۷)ستای تیر را که باور دانش تو شود (۸)اينکه ستایش نامه ی 
او برایت فرستادم (٩)به‏ نام یاور یزدان (۱۰)ترا پاکی و آفرین» و بر تو درود یزدان 
(۱۱ )ایی شگرف بزرگ و سترگ خوب دانا (۱۲)پدر خدیو گرامی تیر سپهر 
(۱۳)دانشور کنشمند خوب دانا پاینده راستیور (۱۴)آگاه آسمانان (۱۵)آگاه به 
جاوران و جایگیران (۱۶)دانای جهانان (۱۷)خداوند شگفتیها (۱۸)همداستان رازها و 
شگفتیها (۱۹)گنجور دانشهای باریک دشوار (۲۰)پیشوای یاد گرفتن (۲۱)یاورنده 
ی شگرف بزرگان اختران در منشهای ایشان (۲۲)فروبارنده ی زودیابی و دانش و 
هرآینه چیز (۲۳)پرمانبر پدیدآور خود (۲۴)به گردش سپهر خود که پاک است از 
پذیرفتن گشاده شدن و گرفتن پیکری و فروگذاشتن نگار و گردش راست ناچرخی 


۱- هرچند روایات بازمانده قائل به نبوت فریدون نیستند. اما از نقل ذیل شاید بتوان چنین برداشتی نمود: «مُغان چنین 
گویند کی ایزد. سبحانه و تعالی. سوی افریذون وحی فرستاذ بر زبان فريشته, نام او نیروسنگ, تا با کاوه دست یکی کنذ 
و ضخاک را بگیرذ و ... و یقین ایشان شذ کی هر چ افریذون کنذ از تأیید آسمانی است.» (زین الاخبار. ص۶۸ و )۶٩‏ 


۸ ا دساتیر آسمانی 


(۲۵)در خوشخواه بس خواسته پاکانی (۲۶)بلند است پدیدآورت و فروزنده ات و راز 
فرستنده ات (۲۷)جوشنده و فروبارنده ی شید جوینده ی به هدر کشنده ی 
همیشگی بر تو (۲۸)جا دادت در سپهر دوم (۲۹)آسان گیر راهنمایی (۲۰)خواهم از 
تو تا بخواهی از پدر خدیوت و بهره بودت و بس دلخواسته ات که خردی است 
(۳۱)و از خردان آزاد که شیدان بلندند از فرودی مایها (۳۲)که خواهند خواستن 
درخور جهان خردی پاک از گردش کنونه به کنونه (۳۳)و از پدر خدیو ایشان و 
آغازجای ایشان پدید امده ستوده تر خرد همه (۴۴)تا خواهد او چنین از پدیداور 
همه برپا دارنده ی همه ی هستی یافتگان و آوچیزیان پرستش سزای جهانیان چیره 
بودگر چیره بودان (۳۵)که فروزد روانم را و نزدیک سازد مرا سویش" (۳۶)و سخن 
گوید با من و گرداند از من بدی این سرا و آن سرا (۳۷)و فیروزی دهد گروه شید و 
تاب را و همایون گرداند ایشان را و ما را و پاک گرداند ایشان را و ما راء تا جاوید 
چنین باد (۳۸)به نام یاور یزدان (۳۹)ای فریدون. پیامبران هرگز گمراه نشوند 
(۴۰)گفتار و کردار ایشان به پرمان یزدان است (۴۱)هر کس جمشید را بد گوید او 
را آگاه کن (۴۲)جمشید همنشین من است. گروهی بد کار وخشور شهنشاه 
جمشید را بد می گویند." این گروه را آگاه گردان که آن سشترگ وخشور را که 
اکنون هم انجمن من است و از تن و تنانی زسته, بد نگوبند. ار کسی به دين نگرود 
او را آگاه کن به زبان دوست. چه پیامبران هرگز گمراه نشوند. چه آن را که یزدان 


۱- نسخۀ مجلس از این موضع تا پایان فقرۂ ۳ از (نامه ی شت وخشور منوچهر) افتادگی دارد. 

۲ - گویا گذشنگان. شخصیت جمشید را به سبب کردار و رفتار وی نکوهش می کردند. شادروان احمد تفضلی در کتاب 
تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام (ص ۲۰۵/ گویا به نقل از کریستن سن) می نویسد: « از جمشید معمولاً سخنان 
حکیمانه ای نقل نمی شود. احتمالاً به سبب فرجام شومی که داشنه, به نظر حکیمان دوران اسلامی در شمار شاهان دانا 


نيامده است.» 


دساتیر آسمانی 5 ۶٩‏ 


برگزیند او به کیش تباه نرود. آورده اند پس از آنی که جم سراسرام از مردم جدا 
شد و پس از چندگاه به دست بیوراسپ جامه گذاشت. ده آک پرمانبران خود را 
گفت تا جم را نکوهش کنند و گفتار و کردار زشت برو بندند و بد آیینان چنین 
کردند لاد برین یزدان می پرماید که از این زشت گفتگو بگذرند. و به پیامبر خود 
فریدون فرگون می گوید که مردم را از این باز دارد. و هم آگهی می بخشد به 
وخشور و شهنشاه فریدون فرهی گون (۴۳)اکنون پسران تو سرکش شوند و انجام 
پاداش یابند (۴۴)و آن چه خواهند به ایشان نرسد زود به منوچهر دهم. آگاه 
میسازد وخشور را که اکنون تور و سلم سرکشی کنند و پاداش آن یابند و خواهان 
ایران شهر باشند. هرگز به کام نرسند این مرز را من به منوچهر بخشم (۴۵)و 
پس از تو منوچهر پیامبر شود (۴۶)و تو از پیامبران بزرگی» رازها را به نو نمودم و 
نژاد ترا بر جهان سروری دادم (۴۷)ترا وخشور و پادشاه همه جهان گردانیدم 
(۴۸)فرزندان و نژاد ترا به سروری و پرماندهی رسانیدم. چه وخشور و شهنشاه 
روزگار جهان را بر سه بهره کرده به پسران داد و در نژاد ایشان خسروی مانده. 


۷۰ ۲۰ دساتیر آسمانی 


۱ 
نامه ی شت وخشور منوچهر 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده 
ی رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۳)به نام یکتا یزدان (۴)ای منوچهر پور اسرج ترا بر سلم و تور فیروزی 
فیروزیدم و دادم و اکنون به وخشوری و پادشاهیت گزیدم. بستای ماه را (۵)به نام 
یکتا یزدان (۶)ترا آفرین؛ و بر تو درود یزدان (۷)ای شگرف بزرگ و موبد و خوب 
دانا و نیکو ماه و سپهر (۸)آن کسی که سمیرند در ميان ماباماه (٩)دستور‏ 
هورشید و پیره اش و بخشنده ی رنگها (۱۰)سوار سپهر یار شگرف بزرگان فرازی 
(۱۱)کلید آسمانهای زود پرمانبر (۱۲)یاور گوهر آب (۱۳)خداوند تریها و نمها سوی 
گرفت پیکر و گذاشت نگار (۱۴)پرمانبر پدید آورنده ی خود (۱۵)گرونده و رونده به 
گردش سپهر خود که پاک است از پذیرفتن گسست و آسیب (۱۶)در خوشخواست 
بس خواسته ی خردی (۱۷)بزرگ است پدیدآورت و فروزنده ات (۱۸)فرو بارنده 
شیدان. آورنده ی روشن همیشگی بر تو (٩۱)آرام‏ داد ترا در آسمان نخست. آسمان 
نخست گفت و آسمان آخشیج خواست از آن که از مهربانی بندگان فرودین را می 
خواهد بیاموزاند پس از زیرسو شمار گیرند (۲۰) آسان گیر می خواهم از تو خوبی 
(۲۱)که خواهی از پدر خدیوت و بهره بودت که خردی است و بس خواسته ای 


۱- نسخۀ مجلس از ابتدای فقرة ۲۶ از (نامه ی شت وخشور فریدون) تا این موضع افتادگی دارد. 


دساتیر آسمانی که ۷۱ 


(۲۲)و همه ی خردان سازنده و کننده که شیدان چیره و آزاد از مایهااند (۲۳)تا 
بخواهند خواستن درخور به گیتی پاک از تازه شوان و گردش جاودان" (۲۴)و آغاز 
ور ایشان پدید امده نخست شید نزدیکتر خرد همه (۲۵)که خواهد از پرستش 
سزاش و پرستش سزای پرستش سزایان پرستش سزای جهانها (۲۶)پیوست آرای 
آشیانهای هستی (۲۷)کننده ی چه چیزیهای همگان ایشان (۲۸)خداوند بخششها و 
روشنی هرآینه هستی (۲۹)که یاری کندم و یاوری دهد مرا به روانی شید پاکش 
(۲۰)پاک کُندم و نزدیک گرداند مرا در سوی خود (۲۱)و فیروزی دهد مرا و گرداند 
از من آسیبهای روانی و تنانی (۳۲)و فیروزی دهد گروه شید و تاب را (۲۳)پاک 
گرداند ایشان را و ما را و همایون سازد ایشان را و ما را (۳۴)تا جاوید این سان باه 
(۳۵)به نام یکتا یزدان (۳۶)پس از تو پیامبری آید کیخسرو نام. به آزادی و 
وارستگی و بی آزاری او هر کس ابرکار شود و او همنشین و انجمنی و بزم پیرای 
یزدان باشد. 


۱- جاوران؟ / جاور: حال (فر) 


۲۳ ۰ دساتیر آسمانی 


۱۳ 
نامه ی شت وخشور کیخسرو 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده 
ی رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۲)به نام آزاد آفرین یزدان (۴)ای وخشور من کیخسرو پور سیاوخش تو نزد 
من گرامی هستی (۵)چشمکی دل تو از من جدا نیست (۶)روان تو فرشته است و 
پور فرشته است و چنین سروشی گرامی و بزرگ با تو خرد نام داده ام. از این که 
پرمود که تو سروشی و پور سروش دو چم خیزد: یکی آن که چون در آمیغ پدر 
نخستین خرد است کیخسرو را گوید تو پور آن مهین سروشی؛ و دیگر آن که 
سیاوش را از راه فرخی او سروش خوانده و گفته تو پسر سروشی. چه روان چون از 
تن فرودین رهد و به زادگاه خود باز شود سروش مانا گردد و فرگفت فرشته گیرد 
(۷)انجام ترا با بهمن نزد خود دارم (۸)تا چشمکی از پیش من نهان نشوی (٩)من‏ از 
دل تو بیرون نیستم (۱۰)و من در هیچ چیز نگنجم مگر در دل تو و در دلبی چون 
دل تو چه آن دل که چون دل تو پاک شود درو گُنجم (۱۱)و من نزدیکتر ترا از 


۱- «کیخسرو پسر سیاوش بود ... و پارسیان گویند پیفمبری مرسل بودست» (مجمل التواریخ. ص۲۹) همچنین ن.ک به: 
تاریخ گزیده, ص ۹۰ 

۲- در تاریخ گزیده ذیل احوال کیخسرو آمده: «.. اهل معنی گویند: جام گیتی نمای درون صافی او (کیخسرو) بود ...» 
(تاریخ گزیده. ص )٩۰‏ 


دساتیر آسمانی کچھ ۷۳ 


توام! (۱۲)ای دوست من, آیین بزرگ آباد را که او بزرگترین پیامبران است و آن 
آیین» آیین من است. استوار کن (۱۲)که به سوی من راه راست نیابند جز این آیین 
(۱۴)در فرودین جهان ترا چنان دست گرفتم و یاوری کردم که سپاسگزاری بر تو 
ناگزیر است (۱۵)چه ترا هنر فرازین بخشیدم و چون دستان دستوری دادم و 
رستم وار پهلوانی سپردم (۱۶)و ترا آن فرهی دادم که با همه ی دستگاه از نزدیکی 
زنان دوری گرفتی و با اینان نیامیختی و روز و شب دل را به من بستی. بايد دانست 
که از دوری زنان نه آن خواهد که با زنان سخن نگفتی, از این آن خواهد که با زنان 
چنانچه مردم پیوندند درآمیزند نیامیخت. کیخسرو را در مشکوی زرین چهار زن 
برفر بودند. و ایشان نیز دوشیزه زندگی کردند و آن همایون خسروء هیرسا از جهان 
بیرون رفت. هیرسا کسی باشد که به زن نيامیزد و هرتاسپی او آشکار است (۱۷)به 
نام آزاد آفرین یزدان (۱۸)پرسیدی فرودین فرشتگان کدامند. به من گوی 
(۱۹)نیروهای نیکوکار تنان همه فرودین فرشتگانند. چه نیروی بیننده و شنونده و 
بوینده و چشنده و پساونده و مانند ایشان همه سروشان فرودین اند که به پرمان 
یزدان در کشور تن پرستندگی روانشاه می کنند (۲۰)و من همه ی دانشها را به تو 
آموختم و آتش تو پرتو دانش من است و گنش تو نشان کار من (۲۱)به نام آزاد 
آفرین یزدان (۲۲)بر دشمنانت چیره کردم. و از خوبی بیرون و درون آنچه بایست 
بخشیدم (۲۳)اکنون به گاه گاه آمدن برم خوشنود نیستی و هميشه و همواره بودن 
نزد من می خواهی (۲۴)من نیز به دوری تو خشنود نیم (۲۵)هرچند با منی و من 
با توء با این می خواهی و می خواهم که خوبتر بر من باشی (۲۶)فرودین جهان را 
به لهراسپ سپار که فره ایزدی با او است. چون نیروی خرد و خشم و کام میانه 


۱- قرآن: ما ... از رگ گردنش به او نزدیک تریم. (ق. بخشی از آیذ ۱۶) 


۴ < دساتیر آسمانی 


ِ 2 ۱ ۳ ۱ ۱ 
گزیند و بی فزونی و کمی داد پذیرد ان را فره ایزدی گویند. و مرد بی فره ایزدی 

r. ۰‏ ۲ ۳ ۲ ۳ 
خسروی را سزاوار نباشد (۲۷) از لهراسپ پوری اید خوب. در هنگام او پیامبر 


بزرگ زردشت آید (۲۸)و نامه ی او پرخیده و اپرخیده باشد. ی 


۱- «هر که در عجم ملک روزگار گشته و او را کارهای بزرگ پیش آمده در او چبزی دیده اند که آن را فر ایزدی 
خوانده‌اند.» (بیان الادیان. ص۲۴) / «فر ایزدی بدان که شانزده چیز است: خرد و دانش, و تیزهوشی و دریافتن هرچیزی. 
و صورت تمام. و فرهنگ, و سواری و زین افزار کاربستن, و مردانگی با دلیری, و آهستگی, و نیک خویی, و داد دادن 
ضعیف از قوی. و گشاده دستی, و دوستی. و مهتری نمودن. و احتمال و مدارا بجای آوردن. و رای و تدبیر در کارهاء و 
اخبار بسیار خواندن و سیرالملو ک نگاه داشتن. و بررسیدن از کارهای ملوک پیشین.» (نصیحةالملو ک. ص ۱۳۵) 

۳- «آنک بزر گانند به فر ایزدی و ... پادشاه و ملک بوده اند.» (نصیحذالملو ک. ص ۱۳۴) 


۳- مقصود گشتاسپ می باشد. 


دساتیر آسمانی 5 ۷۵ 


۱۳ 
نامه ی شت وخشور زر تشت 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده 
ی رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۳)به نام یزدان (۴)ای زردشت پور اسفنتمان ترا به وخشوری گزیدم (۵)و سه 
گونه سخن خود را به تو دادم (۶)یکی در خواب و آن وخشنامه است (۷)دوم در 
میان خواب و بیداری و آن فرهنگاخ است (۸)سوم در بیداری که از تن گسیختی و 
با فرشته از آسمانها گذشتی (٩)روانت‏ به من رسید (۱۰)همه گفتار که بخشیدمت 
در دو بهره است (۱۱)پرخیده و اپرخیده. پرخیده را به اپرخیده برابر کن (۱۲)جز 
دساتیر کاری نکنی (۱۳)سراسر راز هستی را به تو گفتم (۱۴)اکنون تو بر گذشته 
و هست و آینده دانایی (۱۵)هرکس را به بیداری پیامبری دهم آیین بزرگ آباد 
بدو سپارم (۱۶)خواست من این آبین است (۱۷)آن کس که از او جدا است از 
نیافتن چم سخن من است (۱۸)چم سخن مرا جز در بیداری نتوان یافت (۱۹)از 
من به گشتاسپ بگو که: ای شهنشاه. ترا چند چیز دادم که بدان گزیده شدی از 
همه مردمان (۲۰)نخست چون زرتشت دوست و آگاه من پیامبری (۲۱)دیگر چون 
اسفندیار پسری که ذه مُوبد و سپهبد است (۲۲)دیگر چون جاماسپ دستوری که 
راز سپهران همه می داند (۲۳)و دیگر کشوری بهر نشست ایبران وار (۲۴)و همه 


شهریاران نماز بر از این فره شدند (۲۵)به نام یزدان (۲۶)اکنون ای دوست من نزد 


۶ هھ دساتیر آسمانی 


من آمده و ترا خود" نزدیک ساختم, پرس " آنچه خواهی تا پاسخ دهم (۲۷)به نام 
یزدان (۲۸)پرسیدی: ای بزرگ خداوند. جهان چگونه آفریدی (۲۹)بدان ای دوست 
من گوهر هرآینه بود یکتا و بی چه و چون است (۳۰)هستی چون شید است و شید 
آشکار گردد (۳۱)بزرگیش و گرامی بودیش بر رسائیش چشم انداخ خرد و روان و 
تن پدید آمد (۳۲)آن چنان که در نامه ی مه آباد گفتم (۲۳)چون سپهر از پرتو 
یزدان چرخید چهار آخشیج و سه پور پدید آمد (۳۴)و این سه پور نیاز دار به چهار 
ماد و آن به سپهر و آن به روان و آن به خرد و آن به یزدان (۳۵)بر زمین هرچه 
هست پیکر و سایه ی چیزی است که او در سپهر است " (۳۶)تا که آن شیدور را 
اکنونه خوب است این سایه را هم خوبی است (۳۷)چون آن شیدور از این سایه دور 
شد از این سایه زندگی تا نزدیک گشت (۳۸)باز آن شید سایه از خود شیدتریست 
(۳۹)چنین تا من که شیدان شیدم (۴۰)بین" یزدان را که گسترد سایه را (۴۱)به 
نام یزدان (۴۲)اکنون از یونان فرزانه آبد توتیانوش نام تااز تو آمیغهای چیزها 
پرسد (۴۳)من ترا از آن چه او جوید می گویم پیش از آن که او گفت و گو کند 
پاسخ ده. گویند چون آگهی فر گوهر زرتشت در جهان هرجا کشید و اسفندیار 
گرد جهان گشت و آتشکده ها برساخت و بر آدران» گنبدان نهاد. دانشوران یونان 
فرزانه را توتیانوش نام که دران هنگام بر همه بیشی داشت بگزیدند تا بیاید به 


ایران و از زرتشت آمیغ چیزها رسد اگر از پاسخ درماند وخشور نباشد. ور پاسخ 


۱-به نظر باید باشد: به خود 

۲- یعنی: بپرس 

۳- این را مُْل افلاطونی گویند. قصیدۀ معروف میرفندرسکی. حکیم و عارف عصر شاه عباس کبیر به مطلع: 
چرخ با این اختران نفز و خوش و زیباستی صورتی در زیر دارد هرچه در بالاستی 

مشعر به این موضوع می باشد. 


۴- یسنی: ببین 


دساتیر آسمانی کم ۷۷ 


گذارد راستگوی باشد. چون یونانی دانشور به بلخ رسید گشتاسپ به بهترین روزی 
پرمود تا موبدان هر کشوری گرد آمدند و زرین زیرگاه بهر فرزانه ی یونانی نهادند. 
پس برکشیده یزدان زرتشت وخشور به میان انجمن آمد. فرزانه ی یونان آن سرور 
را دیده گفت: ابن پیکر و این اندام دروغگو نباشد و جز راستی از این نياید. پس از 
روز زادن پرسید. پیامبر خدا نشان داد. گفت: در چنین روز بدین بخت و ستاره 
کاست زن نزاید. پس از خورش و زندگی بازخست. وخشور بزدان همه را نمود. 
فرزانه گفت: این زندگانی از دروغکار نسزد. پس وخشور بزدان به او گفت این 
پرسشها از تو بود» باز گفتم. اکنون آن چه نامدار فرزانگان یونان گفته اند از 
زرتشت بپرس به دل دار و بر زبان میاره جُسته ی ایشان را بشنو که مرا یزدان دانبا 
بدان آگاه ساخته و در باز نمود آن سخن خود زی من فرو فرستاده. فرزانه گفت بگو. 
پس زرنشت پیامبر پرمود تا شاگرد این ورشیم را خواندن گرفت (۴۴)پرسدت 
دوست زیرکی که فرزانگان یونان می گویند در این جهان پیامبر یزدان را چرا باید 
(۴۵)وخشور از این باید که مردمان در کار زندگانی و زبست به همدیگر نیازمندند 
(۴۶)پس ایشان را گزیر نیست از بربستگان و برنهادان که همه بر آن همداستان 
باشند (۴۷)تا ستم در داد و ستد و انبازی نشود و دهناد جهان پاید (۴۸)و این 
بربستگان از پیش یزدان باید تا همه ی کسان آنان را پذیرند (۴۹)بدین فرزبود 
وخشور انگيخته شود (۵۰)پرسدت وخشور را از چه راستگوی و راستکار در کار خود 
شناسیم (۵۱)به چیزی که او داند و دیگران ندانند (۵۲)و از دل شما آگمی دهد 
(۵۳)و از آن چه پرسید در پاسخ فرو نماند (۵۴)و آن چه او کند دیگری نتواند. چه 
چون از او فرجود جویند باز نماید دیگری نیارد (۵۵)و ایشان که فرزانگان یونان 
باشند يافته اند که پادشاهی بزرگ فرزبود جوی برخیزد و اینان را بسیار خواهد از 
تو که زرتشت باشد می خواهند که او کیست. نام و نشان او را بنمای که این گروه 


دانا به دانش و نیکوکرداری و روشندلی یافته اند (۵۶)آن پادشاه پور شاهی از نژاد 


۸ ا دساتیر آسمانی 


شهنشاه گشتاسپ باشد (۵۷)چون ایرانیان بد کارها کنند و پادشاه خود را کشند 
یزدان او را که آن پادشاه خحسته باشد با آن که ایرانی است به روم برد (۵۸)و آن 
پادشاه پادشاهی بس نیکبخت و هنرمند و دانا باشد انجام نامه ی خود را به ایراتیان 
دهد (۵۹)تا آميخته دساتیرش کنند. از این سراسر آگهی شهنشه سکندر می 
دهد که او پور خسروان خسرو داراب" پسر پادشاهان پادشاه بهمن شهنشاه بهمن 
فر است. چون ایرانیان کارها کز ایشان ناسزا بود کردند. یکی از آن, برگشتن آن دو" 
کس است که داراب شاه را تباه کردند. چون سکندر پادشاه پاداش ایراتبان 
رسانید انجام نامه ی خود را به پرمان یزدان و به همداستانی موبدان لخت دساتیر 
ساخت و آن نامه ورشیمی است که وخشور دادار زردشت از بزدان درخواسته تا 
پند را سخنی فرو فرستد. که چون هنگام سکندر در رسد و دستوران بدو نمایند و 
بدان خرم شود و آیین پاکان را بهتر خواهد؛ یزدان خواست پیامبر خویش پذیرفته 
لختی سخن انداز آمود فرو فرستاد درباره ی سکندر. و آن را خسروان به مُهر 
دستوران به گنجور سپرده همی داشتند. چون سکندر به ایسران برتری یافت. 
پریدهوت روشنک و دستوران. آن نامه بدو دادنده بشنود و آیین آباد را که آبساد 
بران بستود و بر بزرگی زردشت و راستی آن آیین آفرینها نمود و پرمود تا موبدان 
آن نامه را لخت دساتیر سازند و آن ورشیم روشناس به نام سکندر شد زیرا که 


۱ - بعضی منابع (از جمله شاهنامه) اسکندر را حاصل وصلت دارا و دختر قیصر روم دانسته و بنابراین معتقد به رابطة 
آخوت میان وی و دارای دارایان (داریوش سوم) می باشند. 
۲- مقصود دو وزیر (یا سردار) داریوش سوم می باشد. که در کتب تاریخی و ادبي با نام های جانوسیار و ماهیار از آنها نام 
برده اند. قاآنی شاعر معروف دوران قاجار در قصیده ای به مطلع: 

رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن 
تام این دو را به زیبایی ای هر چه تمامتر آورده است: 

ناجوانمردیست چون جانوسیار و ماهیار یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن 


دساتیر آسمانی کت ۷۹ 


بهر پند او است که به زردشت فرود آمده و آغاز آن «فه سام فرتارش مه مزدام»" 
است (۶۰)و چون آن پادشاه که سکندر باشد به ایران آید نامه های اپرانیان را به 
زبان یونان گرداند (۶۱)بدین در یونانیان راه فرتودی برآفتد و نیرنودی به هم رسد. 
باید دانست راه گشسپیان ایران و یونان ميانه ای است در فرتود و نیرنود. چون 
سکندر به ايران آمد گشسییان ایران را بهتر و داناتر بافت و دید که این گروه را 
نیروی آن است که هرگاه خواهند از تن جدا می شوند و تن را پیرهن ساخته اند. و 
به این گروه دیگر در ایران دید که به نیرنود آمیغ چیزها چنانچه هست می يابند و 
این گروه در پونان نبودند. همه نامه ها را گرد کرده به یونانی و رومی زبان بنبشت. 
پس دستور و آموزگار خود را به موبد و دانشور نخست مهرخوان داده او را سرور 
نیرنودیان گردانید. زین سپس راه فرتودی در یونانیان و رومیان برافتاد (۶۲)چون 
یونانی این سخن از تو که من فرستاده ام بشنود به کیش درآید و یزدانی شود. چون 
این همه سخن یونانی فرزانه شود به آیین گشت و نزد ستوده یزدان زردشست 
وخشور دانش و هنر آموخت و شهنشاه گشتاسپ پرمان هیربدی یونان و موبدی 
آن مرز و بوم بدو داد. زیرک مرد به یونان بازگشته مردم را به آیین این همایون 
وخشور درآورد (۶۳)به نام یزدان (۶۴)ای پیامبر دوست زردشت پور اسفنتمان 
چون چنگرنگاچه" آمد از یک نسک اوستا به راه راست گرایید و به هند بازگشست. 
چنگرنگاچه دانایی بود به فرزانگی و زیرکی شناخته شده و موبدان جهان به 


شاگردی او می ناییدند؛ چون سخن از فرخ وخشور یزدان زردشت اسفنتمان 


۱- یعنی: به نام فرزوده ی یزدان (ترجمه بر اساس نامة اسکندر) 

۲- جهت این شخصیت از چمله ن. ک به: مزدیسنا و ادب پارسی. ج۲. ص۲۲۴ - ۲۲۲ همچنین: تاریخ ادبیات در ایران. 
ج۳ بخش اول. ص۳۳۸ و ۵۱۱ / شادروان معین نام این شخصیت را به هیئت (چنگرنگهاچه) و همو به روایت آنندراج 
(چنگر کهاجه) ذکر می کند. علامه محمد قزوینی در یادداشت های خود (مسائل پاریسیه. ج۰۱ ص ۱۳۴) این نام را 
(چنگر کاچه) آورده است. 


۰ هھ دساأتیر آسمانی 


بشنید به آهنگ برانداختن آیین بهی به ایران آمد. چون به بلخ رسید بی آن که از 
زبان سخنی بیرون دهد و پرسشها کند پیمبر یزدان زرتشت به او گفت هرچه در 
دل داری به زبان مسیار و راز دار. پس به فرزانه شاگرد خود گفت یک نسک اوستا 
بر او خوان. وزین خجسته نسک سراسر پژوهشهای چنگرنگاچه بود با پاسخها که 
با پیامبر خود می گوید که چنین کسی آید بدین نام و نخستین پرسش او این است 
و پاسخ آن چنین. چون چنگرنگاچه چنین فرجودی دید به آیین شد و به هند بوم 
بازگشته. وزین فرخنده کیش استوار ماند. بخشنده یزدان ما را و دوستان ما را دين 
بهین می بخشاد (۶۵)اکنون برهمنی بیاس نام از هند آید بس دانا که بر زمین کم 
کس چنان است (۶۶)در دل دارد که نخست از تو پرسد که: یزدان چرا کننده و 
کردگر نزدیک نیست در همه ی هستی گرفتگان (۶۷)بگو او را که یزدان کننده و 
سازنده ی همه چیزها است و با این در فروبار هستی بر فرشته سالار و سروشبد 
دیگر افزاری در میان نیست و دیگران را افزارها است. خرد نخست بی میانجی 
افزاری هستی از هستی بخش پذیرفته و دیگر هست شدگان را به افزار و میانجیها 
هستی داده (۶۸)و میانجی هستی ختی بر لختی نه از آنند که در کنوری و 
کردکاری ' یزدان نادرستی باشد (۶۹)و این بهر آن است که لختی هستی پذیران را 
توانایی و تاب فروبار و فروتاب بی میانجی نیست (۷۰)و لختی را توان جز میانجیان 
و لختی را بی میانجیان بسیار نیست. می پرماید که همه چیزهای کشور هستی در 
چم از یزدان پدید آمده اند. پن " اين مايه هست که در فروریز هستی بر آختی از 
آفریدگان که هیچ چیزی افزار و میانجی نشده نزدیکتر است و در دیگران افزار و 
میانجی به میان آمده و میانجی و افزار گشتن لختی بر لختی نه از ان است که در 


۱ - به نظر (گردگری) باشد. 


۲ اپسی؟ 


دساتیر آسمانی 25 ۸۱ 


آفرینشگری و کنوّری ايزد نادرستی و نارسی هست. این از برای آن است که چندی 
e‏ ع ۳ ¿ٗ ۰ ۰ ۰ 3 ۰ م / ۱ 
از آفریدگان را تاب فروتاب بی میانجی نیست. و چندی را نیروی فروبار بی میانجی 
را نه» و لختی را توان بی میانجیهای بسیار نیست. چنانچه نیاز شیّره در فروتاب شید 
تیمسار خورشید بی میانجی پرنوشت ماه است. و این نه آن است که خورشید در 
تابش 9 فروبارش نارسا است؛ این از آن است که شپره را توان 9 تاب سترگ تاب 
روشن شید خورشید بی میانجی نباشد. از فرشته برتر و سروش سترگ و سروش 
سالار پرسیدم که چرا یزدان همه ی کارها به فرگاه تو بازگذاشته و هم از فرگاه تو 
به دیگران و از ایشان نیز؟ چنین پرمود ای ساسان پنجم درخور و پایه ی شاهی و 
شکوه جهانداری نباشد که خسرو به خودی خود به کارها نزدیک شود و لختیهای 
زیرکی و دارش پسندی زاییده باشد برای این کار گزیند و کارهای خسروی و 
مهربانی بر زیردستان بدو پرماید تا او به پرمان پادشاه دارنده این کار گردد و هرچه 
از کارهای بزرگ باشد به خود نزدیک شود و در کارهای دیگر گماشتگان آورد و هر 
یکی را به کاری گمارد و هر یک از گماشتگان از برای کارهای خود کارکنان آراسته 
دارند تا همه ی کارها بدان رو که کام پادشاه 9 پرمان او است گسترده و باز بسته 
شود و این نیکو پیوند و خجسته گستر از پادشاه باشد در دست گماشتگان و 
کارکنان بی میانه و با میانه. و چون این سخن دانسته شد بدان بی گمان یزدان در 
گران بزرگی و فر بی نیازی و توانگری و شکوه است و شایسته بود و آفربدگان که 
در هستی و رسایی خود نیازمند به جز خودند ایشان را پایه ها بسیار است بشمرد و 
کمی و فزونی و نکوهیدگی و ستودگی پس درخورد گرور فرتاش نباشد که به همه 
ی این یایگان به خودی خود پردازد. ستوده آن است که یکی را که ستودگی او 


۱- نس: میانجی ها 


‌ 


۲ ها دساتیر آسمانی 


بیشتر باشد پدید آورد و کلیدهای کارگاه خسروی بدو سپارد و او نیز بدان پایه که 
گفته شد کارکنان بی میانه و با میانه ساخته گرداند و ایشان نیز چنانچون فرشتگان 
سپهری و ستارگان که از جهان می بینند و فرشتگان زمینی مانند منشهای 
آخشیجی و پیکر کانی و روان و نیروی رستمی و جانورانی و مردمانی که از گیتی 
فرو داند هر یک را به کاری رو به راه سازند. و دارش خسروی آمیغی به جای آرند 
بر آن رو که درخورد یزدان و پرمان او باشد و این همه فرزو" گسترش در آمیغ گرور 
فرتاش کرده باشد به بهترین روی و چون گوهر بهتر است و ستوده تر از ناگوهر که 
نیازمند است به او و آزادگان بی جایی که بی پرواند" از مایه تنانی بهتر و ستوده تر 
از ما بانیان که نیازمند به جا و مایه. از این ره یزدان مرا برگزید و من بدین گونه 
هنر گستردم و پیامبران فرودین همین بند و بست را دیده آیین پادشاهی و 
دستوری و سپهبدی و مرزبانی و مانند آن بنهادند (۷۱)دیگر جوبد که چرا آتش زیر 
سپهر است و باد ته آتش و آب فرود باد و خاک زیر آب (۷۲)بگو که سپهر همیشه 
در گردش است و گردش گرمی آورد (۷۳)بدین گوی آتش زیر سپهر گذاشته که 
اگر جز آتش بودی گرمی گردش سپهرش سوختی (۷۴)پس تنی تاژوان بار است 
که اگر ناتاژ بودی جانوران دم نیارستندی زد و آمد و شد نمود (۷۵)پس آب آفرید 

آن را برابر خاک بداشت که اگر مانند باد بالا و زیر جهان پر آب بودی جانوران دم 
نتوانستندی زدن و خوردن و خفتن و نشست نپاییدی. چه همه فرو شبدندی 
(۷۶)پس خاک را آورید و او را آرام داد و اجنبان داشت و در هر یک از جانوران و 
رویندگان و کانیان مَنشی نهاد و هرکدام را به چیزی گماشت (۷۷)به نام یزدان 


(۷۸)دیگر جوید داستان پرمان بردن جانوران گلشاه را و نوسیره ی اینان با مردم 


۲-۱ / فرزبود (حکمت)؟ / فروزه؟ 


۲-بی پروا اند؟ 


دساتیر آسمانی کم AY‏ 


پس گویش (۷۹)یزدان. گلشاه را گزید و جانور را پرستار! او کرد (۸۰) تا آن 
شهریار همه ی ایشان را بر هفت بخش کرد (۸۱)نخست. چرندگان, و پادشاهی 
ایشان را به اسپ رخش نام داد (۸۲)دوم. درندگان» و شاهی اینان به شمیده [ی] 
شمنده نام بخشید (۸۳)سوم. پرندگان؛ و دارایی این گروه را به سیمرغ خردمند نام 
پرمود (۸۴)چهارم. خداوندان چنگال. و سری این گروه به مود برتر نام نمود 
(۸۵)پنجم. جانوران دریایی ناپرنده. و پرماندهی آنها را به نهنگ توانا نام گذاشت 
(۸۶)ششم» خشندگان؛ و سالاری آنان را به ازدهای پر زور نام بخشید (۸۷)هفتم 
گردشندان» و برتری اینان را به زسموی شیرین نام بخشید (۸۸)از سوی این هفت 
شاه پیرو گلشاه. هفت دانا نزد شهنشاه آمده از ستم مردمان داد خواستند 
(٩۸)نخست‏ فرزانه شترء فرستاده ی رخش, گفت: ای پیامبر یزدان. مردم را بر ما 
کدام برتری است که چندین بر ما ستم می کنند؟ (۹۰)بگویند تا شنویم و شنوند 
آنچه گوییم (۱٩)فرزانه‏ [ی] خجسته نام آواز بر کشید که: برتری مردم را بر ایشان 
رهبرها است. یکی زان گویایی است که اینان ندارند (۲٩)شتر‏ پاسخ داد که اگر از 
گفتار کام گفتاری است که شنوا دریابد جانوران را هم هست (۳٩)و‏ داستان گفتار 
جانور در نامه ی گلشاه و سیامک هست." پُرس" که ایشان هم می شنوند 
(۴٩)خجسته‏ گفت و گفتار مردم آشکار است که می سرایند و آنچه شتر می گوید 
پوشیده است (۵٩)شتر‏ پاسخ داد که جانور را نیز زبان سرایش هست چون تو نمی 


۱- پرستار: پرستنده 

۲- دارایی: داشتن» سرپرستی 

۳- سری: سروری: سرپرستی 

۴- ؟ در نامه های مذ‌کور درین رابطه چیزی گفته نشده؛ ممکن است مقصود داستان های کهن ایرانی و اساطیر مربوط 
به آن بوده باشد. 


۵- یعنی: بپرس 


۴ ۲ دساتیر آسمانی 


ناخوبی تو است (8۷)و می گویی که جانوران را از زبان ناسرایشی است و خوبی 
مردم آنکه سرایش است. چون شنونده را از هر دو سود است هر دو را یک فرگفت 
باشد (۹۸)و اگر کسی بسیار چیز به زبان ناسرایاب گوید نگیرندش» چون به زبان 
سراید گرفتار شود (۹٩)چنان‏ که مردم را ناگزیر نیست که به زبان جانور سخن 
گوید. همچنین جانور را ناچار نیست که به زبان مردم گویا شود (۱۰۰)و نبینی که 
خاوری را سخن باختری باد نوایی نماید نایافتنی و همچنین باختری را از خاوری 
(۱۰۱)هرکس سخن کسی نداند نتواند گفت که به زبان ناسرایی است 
(۱۰۲)خجسته گفت شما را پرستاری ما پرموده اند (۱۰۳)شتر سرایید که شما را 
هم آب و دانه و گیای ما آوردن پرموده اند (۱۰۴)خجسته را پاسخ دیگر نیامد. ناکام 
زبان سخنده در لب فرو بست (۱۰۵)پس فرزانه موره فرستاده زسموی شیرین نام 
پیش آمد و با گلشاه گفت: ای پیامبر یزدان. و جانور و مردم را پادشاه. می خواهم 
که فزون خوبی مردمان را بر جانوران دریابم (۱۰۶)فرزانه ای] شناسا نام شتافت و 
گفت که: یکی از رهبرهای فزونی فری مردم بر ایشان خوبی پیکر و داد بالا است 
(۱۰۷)فرزانه مور گفت چمیان را سخن از پیکر نباشد با این در پیوند لخت تن همه 
یکسانیم (۱۰۸)و چون شما کسی را ستایید آهو چشم و کبک رفتار و مور میان 
گویید. از این دانسته شد که ما بهیم. زیرا که هرچه در پایه فروتر است در هنگام 
ستایش او را به فراز و برتری ازو مانند کنند و به پیکر و کردار آن فراز مايه پیوند 
دهند. چون مردم خود را مانند به جانوران می کنند دانسته شد که جانداران به از 
اینها باشند (۱۰۹)از این شناسا را پاسخ نیامد (۱۱۰)پس شیم روباه فرستاده [ی ] 
شمنده. شتافته گفت که مردم را چه هنر است؟ (۱۱۱)فرزانه ای] جوانشیر نام پاسخ 


داد که: فزونی مردمان پوششهای خوب و خورد و اشام خوش است که داشتند و 


۱-نس: فروتن 


دساتیر آسمانی که ۸۵ 


اکنون پوشانیدن شرمگاه, باید دانست که داشتند از آن گفت که مردم در هنگام 
تیمسار گلشاه پوشش و خورد نیکو نداشتند و داشتند گفتن را گرایش به هنگام 
شت یاسان آجام وز آن پیش است. وز این سپس اکنون گفته بر پوشانیدن 
شرمگاه فرود آورده چه گلشاه و پیروانش برگهای درختان و پوست جانوران مُرده و 
تندباره پوشش شرمگاه کردندی و جز این فروپوش در آن هنگام نبود (۱۱۲)شیم 
روباه گفت جامه های گذشته ی شما از پشم و موی و پوست جانوران بوده و هست 
(۱۱۳)و خور بهتر از تنبیه ' زیبور (۱۱۴)و شرمگاه پوش جانوران را نمی باید. چه 
پوشیدنی ایشان خود پوشیده است (۱۱۵)و اگر نیست یزدان اینان را نپرموده. که 
بیوشانند (۱۱۶)جوانشیر پاسخ داد که ترا در این سخن نرسد. شما از بیمهری 
همدیگر را می درید (۱۱۷)روباه گفت این کردار که دربدن و شکریدن باشد ما از 
شما یاد گرفنيم چه جلمیس. تلمیس را کشت. باید دانست شت گلشاه را از 
فرزندان دو پسر بودند:" جلمیس و تلمیس نام و دو دختر: اکیمار و هکیسار. 
اکیماز را که درست اندام ور نمود با نیکویی و دلپذیری بود زنی را به تلمپس داد 
و هکیسار را که چندان نیکو نمایش نداشت. به جلمیس پیوند داد. جلمیس را 
کام و انگیز بر آن نداشت. تا به همدستی شنکاش به سنگ سترگ. سر برادر خود 
تلمیس را در هنگام خواب فروکوفت. و به نفرین گلشاه و کردار خویش به دوزخ 
شتافت. بازگیروار بدین روباه در پایه ی سرزنش به جوانشیر گفت که بیگناه کشتن 
و بد آیینی و کام پرستی و خشم ستایی جانوران از مردم پیکران یاد گرفتند 
(۱۱۸)و درندگان از گوشت خورد می گیرند شما چرا در هم می افتید؟ می گوبد 


۱ - در اصل: تبینه (بر اساس فرهنگ دساتیر اصلاح شد) 

۲- در اساطیر ایرانی از پسر و دختر گلشاه (کیومرث) مسمی به ماری و ماریه صحبت به میان آمده که با یکدیگر وصلت 
نموده و سیامک. و از تخمه سیامک. پس از مرگ. مشی و مشیانه بوجود آمدند. / واضح است که آنچه بعد از این در متن 
می آید همان روایت مشهور هابیل و قابیل (فرزندان حضرت آدم) است که فقط نام هایشان دیگرگون گشته است. 


۶ هح دساتیر آسمانی 


که درندگان را خورد از گوشت است باری بدین جانورکشی سگالند. مردم را چون 
خورد از گوشت ناگزیر نیست چرا همدیگر را بیجان می کنند؟ (۱۱۹)و چون شما 
بد کارید یزدان پرستار از شما دور شده با ما در کوه و دشت آمیزد (۱۳۰)و ماو را 
پرستار و پیشکار می باشیم (۱۲۱)جوانشیر از پاسخ فرو ماند (۱۲۲)پس فرزانه 
رجال فرستاده [ی] اژدهای پر زور نام پیش آمده گفت که: خوبی مردمان چیست؟ 
بگویند تا دانیم (۱۲۳)فرزانه‌ای] نیاتوش نام گفت که: مردمان سپهره بندان و 
نیرنگها و جادوها مانند آن می دانند و جانوران نه (۱۲۴)رجال گفت این در جانور 
بسیار است از مردمان نمی بینی که گروه خشنده و گردشنده ی خانه های بی 
چوب و خشت سه گوشه و چار گوشه می سازند (۱۳۵)در کار من نگر که جز افزار 
بافندگی سمینه می آرم (۱۲۶)نیانوش گفت که مردم تواند نوشت و آنچه در دل 
دارد بر کاغذ آرد و جانور نه (۱۲۷)رجال گفت جانوران راز یزدان را از دل زنده بر 
تن بیجان که کاغذ باشد نیاندازند (۱۲۸)نیاتوش سر از شرمندگی در پیش افکند 
(۱۲۹)پس فرزانه سنگ پشت که فرستاده‌[ی] نهنگ توانا نام باشد پیش شده گفت: 
رهبر بھی مردم چیست؟ (۱۳۰)فرزانه ی دانش ستای نام گفت: پادشاهان و 
دستوران و سپهبدان و پزشکان و ستاره شمران مردم را رهبر فزونی اند 
(۱۳۱)سنگ پشت گفت: در جانوران هم این گروه که گفتی هستند (۱۳۲)پادشاهی 
زیبود را بین ' با مور در گروه خود (۱۳۳)و دستوری روباه یادآور (۱۳۴)و سپهبدی 
پیل شنو (۱۳۵)و پزشکی از سگ آموز که ریش را به لیسیدن زبان به کند (۱۳۶)و 
اخترشناس خروه است که دمان و هنگام روز و شب نیکو شناسد (۱۳۷)چون بدین 
سخن رسید دانش ستای خاموش ماند (۱۳۸)پس فرزانه فیسا فرستاده [ی ‏ سیمرغ 
خردمند نام خرامیده گفت: مهی مردمان را رهبر کدام است؟ (۱۳۹)فرزانه ی 


دساتیر آسمانی کم ۸۷ 


روانماه نام گفت: نیروی زودیابی و جداکرد که نیک از بد جدا سازد مردم را است 
(۱۴۰)فرزانه فیسا گفت: اگر در شب تیره صد گوسفند زايد روز همه زاده ی خود را 
بشناسد و بچه چنین داند. مادر گراید و این مايه شناسایی مردم را نیست 
(۱۴۱)فرزانه روانماه گفت: مردمان دلیر و جنگجواند (۱۴۲)فرزانه فیسا پاسخ داد 
که: از شیر پرخاشخرتر نیستند. چه جنگجویان هنگام ستایش خود را بدو مانند 
کنند (۱۴۳)روانماه از پاسخ بازماند (۱۴۴)پس فرزانه همای» فرستاده‌[ی] مود برتر 
نام پیش شده گفت: کجا است دانایی که مرا رهبر بهی مردم شنواند (۱۴۵)فرزانه 
ی یزدان ستاینده نام پاسخ داد که: یکی از بهی مردمان دانش است که به نیروی 
آن از فرود جای به افرازگاه می برانید (۱۴۶)فرزانه همای گفت: اگر بدین می نازی؛ 
جانوران را نیز این دانش است که بدان گل و خار را جدا می کنند (۱۴۷)فرزانه 
یزدان ستاینده گفت که: دانش را بیخ است و شاخ و شمارا شاخ داده اند و بیخ 
دانش وخشورپند است که مردمان را است (۱۴۸)فرزانه همای گفت: مارا نیز این 
داده اند 9 هر گروه را روشی است جدا (۱۴۹)و هم بر آن گونه که وخشوران شما 
آشکارا وخشورپند می کنند در میان ما نیز آگاه گرداننده است. و یکی زان زمیود 
انگبین است (۱۵۰)فرزانه ی پزدان ستاینده گفت: درون مردم برابری می بابد و با 
روان پیوند می پذیرد و بی میانجی دانش به فرخوی فرازیان فروزیده می شود 
(۱۵۱)فرزانه همای گفت: جانوران رمنده نیز آمیزنده می گردند (۱۵۲)فرزانه یزدان 
ستاینده گفت: آری جين است. با این رسایی شما آن است که نه فروزه از فروزه 
های مردم رسید و رسایی مردم آن که به فرخوی آزادان و رستگان. که خردان 
دروانانند (۱۵۳)فرزانه همای گفت: راست که با این کشته شدن جانوران و مانند آن 
از مردمان به جانوران تندبار ماند نه فرشتگان. که ایشان از این پاکند. می گوید 
کشتن 9 بستن جانور 9 رنحه و آزرده ساختن جاندار مردم پیشه ی خود ساخته 


اند 9 این فروزه ی فرشتگان نیسٽت» این راه 9 ایین درندگان است. پس مردمان به 


۸ ۲۰ دساتیر آسمانی. 


درندگی گراییدند نه به فرشتگی. هرچند پذیرایی آن مهین پایه داشتند 
(۱۵۳)فرزانه یزدان ستاینده گفت: تندبار را کشتن نیکو است چنان که بیمار را رگ 
گشادن. چه همه ی جهان یک تن است و برانداختن چنین بودی و خون ریختن او 
به جای خون کم کردن از تن است. چه اگر در تن خون فروگذارند رنجها پدید آید. 
همچنین اگر خون تندبار نریزد چندین جانور را که همه ی اندام این جانور بزرگند 
گزند رساند. برای بالش چندین اندام. خون ریختن او ستوده نیست" (۱۵۵)پس 
جهان پیامبر که شت گلشاه باشد گفت که ما زندبار کشتن را بد می دانیم و کس 
را از مردمان توان این بدکار نیست (۱۵۶)اگر همه تندباران پیمان کنند که زندبار 
نکشند ما از کشتن ایشان درگذریم و چون خود اینان را نیز دوست داریم 
(۱۵۷)پس پیمان بستند. گرگ با بره و شیر با آهو دوست شد (۱۵۸)در جهان ستم 
نماند (۱۵۹)تا آن که ده آک از پیمان برگشت. و جانور کشتن گرفت (۱۶۰)بدین 
بدکار او که ده آک" باشد هیچ تن با پیمان نماند مگر زندباران (۱۶۱)اين است یوزه 
راز سترگ. خواسته از این پیچه سرایی خودشناسی و پرهیزگاری است که مردم را 
برتری بر جانوران دیگر جز به گفتار و کردار و دانش و کنش نيشت (۱۶۲)چون این 
مايه برو خوانی راست کیش شود و از هم آیینان تو گردد. گویند بیاس هندی به 
بلخ آمد گشتاسپ. زردشت را بخواند و با وخشور یزدان. آمدن آن دانا گفت. 
پیامبر پاسخ داد که یزدان آسان کند پس شهنشاه پرمود تا از هر کشوری فرزانگان 
و موبدان را بخوانند چون همه گرد آمدند زردشت از آفرینخانه برآمد و بیاس نیز 
به انجمن آمده و با وخشور یزدان گفت: ای زردشت از پاسخ و رازگذاری 
چنگرنگاچه جهانیان آهنگ گزیدن کیش تو دارند و جز این فرجودهای تو بسیار 


۱- به نظر باید (است) باشد تا غرض گوینده (یزدان ستاینده) درست دربياید. 
۲- پعنی: ده عیب 


دساتیر آسمانی که ۸٩‏ 


شنیده ام و من مردی ام هندی نژاد و به دانش در کشور خود بیمانند. رازی چند 
سربسته دارم که از دل به زبان نیاورده ام چه گروهی گویند اهرمنان؛ آگهی به 
اهرمن کیش دیوپرست دهند و جز از دل من هیچ گوشی نشنیده» اگر در این 
انجمن از آن رازها که در دل من است یک یک بر من خوانی به آیین تو درآیم. شت 
زردشت گفت: پیش از آمدن تو ای بیاس. یزدان از آن رازها مرا آگهی بخشیده. 
پس این ورشیم را از آغاز تا انجام برو خواند چون بشنید و چم پرسید به مغز 
برسید. یزدان را نماز برد و به آیین درآمد و به هند بازگشت (۱۶۳)به نام یزدان. ای 
وخشور زردشت پس تو سکندر چمر شود. و پس نخستین ساسان پیامبر آید و 
نامه ی ترا همسیرازی روشن سازد (۱۶۴)و چنان چم سخنان مرا کس نیابد که او 


از این بود که شت ساسان بر نامه ی شت زردشت همسیرازی کرد خردپسند. 


۰ ھا دساتیر آسمانی 


۱۴ 
پندنامه ی اسکند, ! 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده‌آی] به راه ناخوب برنده‌[ی] رنج 
دهنده ی ] آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده‌[ی] بخشایشگر مهربان دادگر. این پندنامه ای 
است بر سکندر " که یزدان به خواست وخشور خود زردشت فرو فرستاده. چنان که نمیرایی 
گفته آمد (۲)به نام فرزودة یزدان (۴ای سکندر پور داراب یزدان ترا به پادشاهی و 
جهانگیری برداشت. آیین بزرگ آباد را که بزرگترین پیامبران است بسیار دانشوری آشکارا 
کن (۵)من از چند کار ایرانیان که بد شد ترا به روم بردم. از این آن خواهد که ترا نزاد از 
خسرو ایران است. چون ایرانیان بدکار شدند پاداش ایشان را ترا از آن گروه جدا کردم (۶)بیگانه 
بر ابران مگمار که خانه‌ای] شما است (۷)اگر از لشکر تو بر نیکان ایران آزاری رسیده پت کن 
و ایشان را خشنود گردان ور نه از تو پرسم (۸)به نام فروزدة یزدان (٩)یزدان,‏ مردم را نیکی 
کرد که او را آفرید از سروشان دوم رده. سروشان رده‌آی] دوم روانند زیرا که فرشتگان 
نخستین رده خردانند (۱۰)و فرشته فرستاد با او از نخست رده خرد نام (0۱۱و دست افزاری 
داد او را از فرودین جهان با فرودین فرشتگان (۱۲)که یکی از این فرشتگان در جگر باشد 


۱ - به نظر (نامه ی اسکندر) صواب باشد. 

۲- در تاریخ نگاری سنتی ایرانی - اسلامی. به سبب سهوی, شخصیت اسکندر مقدونی و ذوالقرنین (از شخصیت های 
قرآنی) یکی تصور شده و بنابر همین سهو برای اسکندر مقام نبوت قائل بوده اند: «.. اسکندر ... را ذوالقرنین خوانند ... و 
مردمانی از اهل علم ایدون گفتند که ذوالقرنین به اول ملک بود. چون مُلکتش تمام شد و به مغرب و مشرق برسید. 
خدای عز و جل او را پیغمبری داد ...» (تاریخ بلعمی. ص ۴۸۴ و ۴۹۱) 


دساتیر آسمانی کھ ۹1 


مَنشی و خویی نام و دیگر جانوری و جانی و آن را خانه‌آی] دل است و دیگر روانی او در مغر 
باشد (۱۳)و اینها را پرستاران بخشید (۱۴)و از جانوری دو اهرمن کشتند کام و خشم اینها را 
میانه گیر دارید (۱۵)تا مردم خود را چنین نداند فرازین نیست (۱۶)کنون پیامبری آید دانا و 
نیکو کردار ساسان نام. 


۳۲ دساتیر آسمانی 


۱۵ 


نامه ی شت ساسان نخست 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده 
ی رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۳)یاوری جوییم از یزدان آروند گوهر ناپیوسته کارکن فروزه ها همه با گوهر دانا 
بنای بزرگوار را در فرزنشار! ديدم که گفت در همسیراز نامه که یزدان بر من 
فرستاد لختی از سخنان خردپسند یاد آور هرچند در همسیراز شت دساتیر درست 
سپس پای چم فرنودها و هنرهایی که خرد پسندد آورده شده لاد بر این می گوییم 
که خسرو بیشداد پيشداد. آموزگار پیامبران دادنها و پیراینده ی فرهنگ هوشنکگک 
در جاودان خرد" همی پرماید در سفرنگ نوله ی خورشید که با آن سرور گفته 
(۴)کننده است بایسته ی هستی شایسته ی هستی راء دیماس چنین که همرافته 
یا بایسته ی هستی است یا شایسته ی هستی است یا نا بایسته ی هستی. زیرا که 
اگر نگه در روان همرافته او کرده به برش دید از جز او ازلاد شایش نیستی نداشته 
باشد بایسته ی هستی است. و اگر پذیرای هستی نباشد نابایسته ی هستی است. 
چون گرد آمد دو دشمیر و اگر او را سزای هر دو باشد شایسته ی هستی است. و 


۱- فو: فرزنشار 
۳- سخنانی که در این نامه ذیل عنوان (جاویدان خرد) می آید, در کتابی که به این نام مسمی بوده و به هوشنگ 
پیشدادی منتسب می باشد. موجود نیست و با آنچه در (نامه ی هوشنگ) در همین متن دساتیر مرکوز است. نیز قرابتی 


نمی دارد. 


دسأتیر آسمانی 5 ۳ 


شایسته ی هستی را که ناور فرتاش گویند ناچار است از هستی دهی که آن را کنوّر 
آن ناور خوانند زیرا که اگر پیوند به هستی و نیستی هر دو برابر باشد بی فرو 
گذاشتی به نخستین انداز بی انديشه دانیم که هستی او را فزاینده بايد که به 
دهست شود و آن کننده او است. و اگر برابر نباشد هستی وی بایسته که گرورش 
خوانند نتواند بود ور نه ناور نباشد. و از این تواند بود که هستی او فزون باشد بر 
نیستی بی آن که پیمایه ی گروری رسد و این فزونی در هستی ناور پسند نباشد. 
چه اگر این ناور به این فزونی که گوهری او است پذیرای نیستی نباشد گرور است 
نه ناور و اگر پذیرای نیستی بود ناگزیر آید که نیستی با آن که کاسته باشد به کار 
آید و هستی فزون به کار نیاید و این نیز به نخستین انداز بی انديشه نابای و ناشو 
است. پس پیدا شد که ناور بهر نیرویش نیازمند است به کننده و سازنده و بیگمان 
تا او هست نباشد دیگر را هست نتواند ساخت. چون این پیشرو بدانستی بدان که 
گمانی و ناهرآینگی نیست در هستی ناوران مانند نو شوان و پیوستگان. پس هر 
ناوری که هست اگر کننده ی او گرور فرتاش است آن است خواست ما و اگر ناور 
فرتاش باشد او را نیز کننده باید» و او نیز اگر گرور فرتاش نباشد کننده خواهد. پس 
یا آن است که زنجیر کنندگی کران گیرد به گرور فرتاش و همان است خواست یا 
آن که چرخه ناگزیر بشود و چرخ آن است که دو ناور کننده ی یکدیگر باشند و این 
ناشو است زیرا که کننده در هستی خود پیشیده است بیگمان» پس اگر در ناور 
کننده یکدیگر باشند ناگزیر آید که هر یک بر دیگری پیشیده باشد به دو پایه و این 
ناشو است به نااندیش انداز خرد ور زنجیر ناوران بیکرانه رود که هر ناوری را کننده 
باشد و او را نیز کننده تا جز انجام و این ناشو است زرا که ناگزیر می آید که یک 
شمار که آن شمار یکهای زنجیر باشد هم اجفت باشد و هم جفت. چه می بايد که 
آن شمار را نیمه درست باشد و باید که نباشد و این ناشو است. بازنمود این آن که 


چون زنجیر بیکران بر این رو هست باشد پس ناوری که آغاز آن زنجیر بود بايد که 


۴ ۰ دساتیر آسمانی 


در پایه ی نخستینی باشد و کننده ی او در پایه ی دویی و بر این نشان هر یک از 
یکان زنجیر پایه ی نشناخته خواهند داشت مانند سومی و چهارمی» و چندی از این 
یکها در پایه ی اجفتی اند چون نخست و سوم و پنجم و هفتم. و لَختی در پایه ی 
جفتی چون دوم و چهارم و ششم و هشتم؛ نتواند بود که دوبی که اجفتی یا دویی 
که جفتی در پهلوی هم باشند چه بیگمان پس از هر يکه اجفتی یکه جفتی و پیش 
از هر یکه جفتی یکه اجفتی است. چون نخست با دوم و سوم با چهارم پس آن مايه 
که يکه جفتی خواهد بود یکه اجفتی نیز باشد و بازگونه این هم. پس شمار یکهای 
اجفتی برابر یکهای جفتی خواهد بود. پس شمار یکهای اجفتی نیمه شماره ی 
زنجیر باشد. پس شماره ی یکهای زنجیر جفت بود زیرا که او را نیمه درست هست. 
وز این سپس گوییم که او را اجفت می باید بود از برای آن که چون یکی از زنجیر 
کم شود باز ماند زنجیر کمتر از زنجیر نخست به یکی و این نیز چون رسا است بر 
یکهای جفتی و یکهای اجفتی باید که جفت باشد لاد بر جفت بودن این زنجیر. 
ناگزیری آن است که زنجیر نخست اجفت باشد زیرا که نیمه ی او برایبر نیمه ی 
زنجیر نخست نتواند بود و کمتر نیز نتواند که باشد چه اگر کمتر بود به یکی کمتر 
خواهد بود و از این ناگزیر آید که زنجیر دوم به دوی که کمتر از زنجیر نخست باشد 
و کنون آن که فروگذاشت به یکی بود. پس ناگزیر آید که زنجیر نخست هم جفت 
باشد و هم اجفت چه او را نیم درست هست و نیست و این ناشو از ناکرانی بودن 
زنجیر ناگزیر آید. پس ناگزیر است که کران پذیر شود به کننده که او را کننده 
نباشد و آن گرور فرتاش است و این است خواست ماو هم شت وخشور در 
جاودان خرد پرماید چون زنجیر بیکران هست باشد اگر از آغاز این زنجیر مانند ده 
یکه کم کنیم پس باز ماند زنجیری کمتر از زنجیر نخست. به ده چون برابر کنیم و 


۱ - در اصل: صد ؟ 


دساتیر آسمانی کھ ٩۵‏ 


همبر سازیم این زنجیر را به زنجیر نخست به این رو که نخست این زنجیر را همبر 
نخست زنجیر سازیم و دوم را به دوم و برین نشان نتواند بود که در برابر هر يکه از 
زنجیر نخست یکی از زنجیر دوم باشد وگرنه ناگزیر آید که زنجیر همه به زنجیر 
اهمه برابر باشد و این ناشو است به زود انداز. پس ناگزیر این است که زنجیر کمنر 
کرانه گیرد و افزونی زنجیر فزون به پایه ی کران انجامیده است و این است خواست. 
و نیز آموزگار وخشوران در جاودان خرد پرماید که سراسر و همه ی ناوران هستی 
یافته بر گونه که هیچ ناوری باز نماند. همه هست است از بهر آن که سراسر و همه 
و درست پاره های او هست است و ناور است از برای آن که پیوسته است از ناوران. 
پس او را کننده و سازنده باید و آن کننده یا آروند گروند گروه است یا لخت او یا 
برموده برونی نخستین ناشو است چه ناگزیر می آید که آن گروه بر خود پیشیده 
باشد. و دوم نیز ناشو است چه کننده ی همه می بايد که کننده ی هر پاره از او 
باشد پس اگر پاره کننده و سازنده او بود بايد که پاره کننده خود باشد و این ناشو 
است. و سوم نیز خواسته ی ما است چه هسته که برون از گروه باشد ناگزیر است 
که گرور فرتاش بود و زینسان هزار رهبر در جاودان خرد پیراسته آن وخشور خرد 
پیراست که پنجصد از آن در نادرستی چرخه و پانصد" در نادرستی زنجیر است. و 
هم شت" وخشور در مهین نامه ی جاودان خرد پرماید در سفرنگ نوله‌آی] شت 
خورشید که گفته (۵)دو تا گرور فرتاش نباشند. که اگر دو گرور فرتاش هست 
باشند هریک آروند آمیغ آن دیگری پس جدا شناس ایشان در یکدیگر به میانجی 
برموته بود بیرون از گوهر ایشان. پس ایشان در کسی خود و جدا شناس نیاز داشته 


باشند به برموده ی بیرون و هر نیازمند بر این رو ناور است. و نیز هم در آن نامه 


۶ ھا دساتیر آسمانی 


گوید اگر گرور فرتاش بسی بود از ره گروه بايد که ناور بوده باشد چنان که گذشت 
و هر ناوری را کننده می باید و کننده ی این گروه آروند گوهر او نتواند بود. چنان 
که دانسته شد که کننده ی هر ناوری را ناگزیر است که جز او بوده باشد و بر او 
پیشیده بود به گزارش هستی و پاره ی او نیز نتواند بود چه کننده ی همه بايد که 
کننده ی پاره های او باشد. و برموده برون نیز نتواند بود چه از آن چرخه با زنجه 
ناگزیر آید و آن ناشو است و به همین دو از بس شماری گرور ناگزیر آید که ناور 
فرتاش باشد بی کننده و این ناشو است. و هم در گرامی نامه ی جاودان خرد می 
گوید که اگر دو گرور فرتاش باشند بايد که هر دو توانا بوند بر همه ناوران. چه 
ناتوان خدایی را نشاید. پس هرگاه یکی آهنگ برموده کند و دیگری خواست بازگونه 
ی آن اگر کام هر دو شود گرد آمدن دو دشمیر است. و اگر خواست هیچ یک نشود 
برخواستن دو دشمیر ناگزیرء و اگر خواست یکی فراز آید دیگری ناتوان باشد. و 
ناتوان خداوندی را نسزد. زین گونه بسا رهبر در آن همایون نامه است و همی گوید 
در آن فرخ ترین" نامه در سفرنگ نوله ی آفتاب جهانتاب (۶)یزدان نباشد جای 
نوه, که گرور فرتاش گاه تازه شد و نوّه ها نیست بدان که هر نوه و تازه پیدا شده 
ناور است و هر ناور نیازمند است به کننده و سازنده و گرور فرتاش ناور و نیازمند 
نیست پس نوّه و تازه پیدا شده نباشد اگر او را فروزه تازه پیدا شده باشد آن فروزه 
را کننده باید و آن کننده بی نیاز و سازنده استوار گوهر گرور تواند بود چه کد و 
باس است و هرگاه در گوهر خود بی نیاز و توانگر و استوار باشد بايد که در فروزه 
نیز کد و باس باشد و نتواند بود که دیگری شوه نوّه گی و تازه شوی فروزه او شود 
ورنه ناگزیر آید که گرور فرتاش از این زیردست دیگر باشد و به دیگر نیازمند شود و 
از رهگذر دیگر رسایی یابد چه فروزه های یزدان برتر فروزه رسایی اند و کنون آن 


۱ - به نظر باید (برین) باشد. 


دساتیر آسمانی 5 ۷ 


۰ ۰ ۳ ع ]۶ ۳ ام ۱۳ < | ۲ ۱ 
که اینها ناشو است پس گرور فرتاش جای و گاه فروز نوه و تازه شده نباشد. و شت 
وخشور در جاودان خرد از سفرنگ نوله‌آی] مهین تاب آفتاب که گفته 
بخش و بهره توان کرد به اندام آن را اشکیود دانند. ور بهره و بخش نتوان کرد به 
که هر اشکیود نیازمند است به پاره خود و هستی او باز پسی است از هستی پاره 
که اگر او را پاره ها بوده باشد پاره های او با گرور فرتاش باشد یا ناور فرتاش 
نخستین گفت ناگزیر آید که چندین گرور فرتاش هست داشته باشند و به گفت 
دوم آن پاره را کننده بايد و آن نشاید که گرور فرتاش باشد زیرا که کننده ی 
نخست خود هست می شود و سپس آن چیزی را هستی می دهد و اگر گرور 
فرتاش کننده ی پاره ی خود بوده باشد بايد که هستی او بر پاره ی خود پیشیده 
باشد. کنون آن که پاره اشکیود بر اشکیود پیشیده است و نشاید که جز گرور 
فرتاش باشد زیرا که هر چه ناور فرتاش است هستی از گرور فرتاش یافته پس اگر 
آن کننده جز گرور فرتاش باشد باید گرور فرتاش پیشیده بود بر پاره ی خود به دو 
گشت که تن نیست جه تن گوهری است که او پذیرای بخش است در درازا و پهنا و 
ژرفا. پس او بخش کرده شود به پاره ها مانند نیمه و سه و چار و مانند آن و هرچه 
پاره ها دارند ناور است پس گرور فرتاش تن نبوده باشد چه پیدا است که اگر یزدان 


پاک تن بودی به پاره ها بخش کرده همی گشتی و پاره ها کیوی همه بودی و همه 


۱ - در اصل: صد ؟ 


۸ ۲۰ دساتیر آسمانی 


کرده او می باشد اگر پاره ها نیست شمردندی ناگزیر هم او نیست آمدی پس ناور 
فرتاش بودی نه گرور فرتاش. و چون تن نباشد او را جای و سوی نباشد از برای آن 
که آنچه در جای و سوی باشد يا تن بود یا پاره تن یا فروزه تن باشد؛ و تن و پاره 
تن پذیرای پاره هااند و گرور فرتاش را بخش و بهره به پاره ها نیست و آنچه فروزه 
تن بوده باشد پیرو او است در هستی و نیازمند است به او و هر چه به دیگری 
نیازمند است ناور است. پس گرور فرتاش تن و تنانی نباشد و او را جای و سوی 
نباشد وز این یافته شد که گرور فرتاش ناگوهر نیست که آن را تاور گویند چه او 
پایا به تن است و اگر تن را نیست شمارند تاور نابود شود و چون تن نیست به رهبر 
درست شد که تاور نیست چه او پایا به تن است. و دیگر آن که تاور هستی ای است 
که فروزه ی دیگری باشد مانند سیاهی و سپیدی و مزه بوی و زینسان و هرچه این 
کنونه داشته باشد تاور فرتاش بود. پس بدین دانسته شد که گرور فرتاش دیده 
نشود به بیننده که بر تارک است چه دیده شده چشم سر در سوی بود زیرا که 
دیدنی برابر بیننده يا در پرمان برابر بود و هرچه این چنین باشد در سوی خواهد 
بود و به رهبر درست شده که گرور فرتاش در هیچ سوی نیست پس دیدنی این 
چشم نتواند بود جز به چشم روان. من چون از تن آخشیجانی همی برون می آیم و 
جهان تنان همی در می نوردم و بر افراز ذوله ناوران می شوم شید شیدان را همی 
بینم که نا تن و تنانی و تاور است و بی گاه و سوی بر من همی تابد. و آن فره ای 
است که به زبان فروزه ی آن نتوان گفت و نه گوش آرد شنفت و نه این چشم تواند 
دیدن. و روانان روندگان این راه را از پیکر گسستن آموختم و بدین خجسته پایه 
رسانیدم بر آیین نیاکان خویش. آموزگار پیامبران در جاودان خرد در سفرنگ نوله 
ی هور بخشنده ی سور که گفته (۸)هستی آروند گوهر است دادار راء گوید که 
گرور فرتاش آروند بشین است و پایه های هستان در هستی داری به سه روی تواند 
بود: یکی آن که هسته ی به هستی است که از برون جز از گوهر خود یافته باشد 


دساتیر آسمانی کت ۹۹ 


چون ناوران؛ دوم آن که هسته باشد که فروزه ی گوهر بود با این از آن بالیده باشد؛ 
سوم آن که هسته باشد که آروند گوهر او بود چنان که نتوان اندر رسید و نمونه ی 
آن سه پایه ی هستی روشنی است. چه لختی تنان روشن باشند به روشنی که جز 
از گوهر ایشان است و آن روشنی از دیگری یافته باشند چون روشنی زمین از 
آفتاب. و لختی روشنند به روشنی که جز گوهر باشد با این از گوهر جدا نیارد شد 
چون روشنی شت آفتاب. و دیگر روشنی که فروغ و تاب است و آن روشن است از 
گوهر خود نه از چیزی و این نمونه بود گرور فرتاش است. رهبرش آن که اگر 
هستی گرور فرتاش جز از گوهر او باشد فروزه خواهد بود و فروزه ی پیرو فروزه مند 
است و نیازمند است به او و هر نیازمند به دیگری ناور است و هر ناور را شوه می 
باید پس اگر هستی گرور فرتاش جز از گوهر او باشد او را شوه باشد و نتواند بود که 
شوه ی هستی هود شود و این بنااندیش بزوداند" از خرد ناشو است چه از او ناگزیر 
آید که هست بودن گرور فرتاش بر خود پیشیده باشد که هستی او فروزه ی گوهر 
او نیست و پاره ی او نیز نتواند بود چه پیش از ابن درست کرده شد که گرور 
فرتاش را پاره نیست پس او را هستی آروند گوهر است چنان که گوهر او هستی 
نویم است و از لاد اندر رسیدن نتوان که آن گوهر هست نباشد و دیگر ان که 
هستی که آروند نیست در او گمان دومیست. چون چنین بود یزدان پیوسته باشد و 
پیوسته ناور است و همچنین اگر باشد هستی فزون بر هرآیندش هرآینه تاوریده 
باشد بر آن چون تاوریده باشد هرآینه ای هستی از پذیرش نیاز به سوی دیگری ناور 
بود و از گوهر باز بسته به سوی کیود. پس ناچار است او را از نوزنده و این نو زنده 
اگر روان هرآیند او باشد ناگزیر آید هست بودن او پیش از هستی از آن که کیو و 
هستی چیز را ناگزیر است پیشتر بودن بر کرده ی خود. پس هستی گرور فرتاش 


۰ ۰ دساتیر آسمانی 


روان هرآیند او باشد. و وخشور در جاودان خرد در سفرنگ نوله‌آی] پیره ی یزدان 
در تنان که گفته (٩)فروزگان‏ آروندند یزدان را. گوید که فروزه های گرور فرتاش 
آروند گوهر پاک است چنانچه در ناوران آنچه می رسد از گوهر و فروزه درباره ی 
گرور می رسد بر گوهر بی آمیزش فروزه هاء زیرا که اگر او را فروزه فزون باشد و 
آروند نبود آنچه آروند نبود در او گنجایش دیگری هست. چون گوهر دادار به آمیزش 
فروزه ها رسایی پذیر است پس هر چه رسایی او از رهگذر آروند نباشد تھی از 
کوتاهی و نارسی نیست و نارسایی بر گوهر پاک ناشو است پس فروزه ها درست 
آروند گوهر پاک باشند چنانچه دانا باشد به روان دانش نه دانش فزون گوهر و آشکار 
است هر چه آروند گرور فرتاش نیست ناور فرتاش است اگر فروزه های یزدان آروند 
گوهر نباشند ناور باشند پس رسایی یزدان از ناور بود و هرچه از جز خود رسایی 
جوید ناور است نه گرور و این ناشو است و هم شت" وخشور در نامه ی جساودان 
خرد نام در سفرنگ نوله ی خود فروغ آور ستایش درخور که گفته (۱۰)داند یزدان 
به همادی آیین. گوید گرور فرتاش از گهرش دانا است به همادیانی از آن که آزاد 
است از مایه و آمیزگان آن و هر رسته از مایه را دریافت باشد چه باز دارنده دریافت 
مایه و مایی بودن است. چون گوهر ایزدی دانا است به گهرش بر پازتازیان گردنده 
بر روی همادی به پازتازیان ناگردنده. نیز به دانش همادی, چه می داند شوگان آن 
را به همه رو که دانش درست باشد. پس هر که داند شوه را به دانش درست ناگزیر 
است که بداند چیزی که ناگزبری است از آنها به گهرش و نسزد که بداند پازنازیان 
با گردش آنها ور نه دریابد به یاری از آنها که هست باشند و به یاری بیابد از آنها که 
نیست بوّند. پس باشد هر کدامی از هستی و نیستی و پیکری جداگانه و یکی از این 
دو پیکر پایا نماند با پیکر دیگر پس گرور فرتاش گردشی به گهر شود از پیکر به 


۱ - در اصل: صد ؟ 


دساتیر آسمانی 25 ۱۱ 


پیکری و این نشاید چه او را کنونه فرو ماندن نیست. او می داند پازتازیان را بر روی 
همادی و در این شت" وخشور را سخن بسیار است و این مهین نامه را اسکندر: 
هنگام خسروی خویشتن, به یونانی باز نبشت. وزین سپس نامهای دیگر را و ما 
لختی در اینجا جا دادیم تا نوآموز دریابد و دادار خود را به رهبر خردانی شناسد 
پس ار یاری کند بر سّترگ به میزانی شت دساتیر که ما ساخته ایم برگذرد و همه 
ی دانشها از آن فرا گیرد و با این اگر ایزد یاوریش دهد پرستاری یزدان گزیند و راه 
تنهایی و بیداری و کمخواری و یاد یزدانی یزدان و نزدیک‌ان دادار را بنگرد 
(۱۱)خداوند خرد نخست کننده ی روان سازنده ی تن فرازین آراینده ی آخشیج 
نماینده و چارگوهر آمیزنده است. وخشور دیو نکوهیده مَنْشی بند تهمورس در نامه 
ی برین فرهنگ همی گوید در بازگشاد این گفته کلید سپهری که به او گفته 
(۱۲)گرور فرتاش یکی است بی بسیاری» که یکتایی است که به گهر و فروزه ی درو 
بیشی همی نگنجد. چه بسی در گوهر به چم پیوند و پیوست است و آن نشان نیاز 
آمده و نیاز ویژه ناور و نارسی در فروزه. بدان که اگر درو فروزه بیشی باشد هرآینه 
باید که یک چیز هم کننده و هم کرده شد و هم سازنده و هم ساخته گشته باشد 
زیرا که کُننده و سازنده ی همه چیز او است پس کننده و سازنده ی همه چیز او 
است پس کُننده و سازنده فروزه ی خود نیز باشد و هر فروزه داری پذیرنده و 
سازنده ی فروزه ی خود نتواند بود. چه نشاید که یک چیز هم کننده ی کار و هم 
پذیرنده باشد زیرا که کُننده از راهی که کننده است ناگزیر او را کرده شده هست و 
پذیرنده ناگزیر نیست کرده شده را و نتواند که یک چیز ناگزیر از چیزی باشد و 
نباشد. و هم وخشور برانداز دیو خوی بد گوید که از یکتای هابیغی جز یک چیز 
بیرون نیاید زیرا که اگر دو چیز از او بیرون آید هرآینه برآمد جای او هر یک از این 


۱ - در اصل: صد ؟ 


۳ 9 دساتیر آسمانی 


دو را جدا جدا باشد چه برآمدگاه یکی جز از برآمدگاه آن دیگری بود پس یکی از 
دو برآمد جای جز از او باشد و او را نیز کیودی باید و سخن درو رانیم ناگزیر یا چرخ 
آید یا زنجه و نمی رسد که کسی گوید که اگر این رهبر راست بود ناگزیر بايد که 
یک چیز نیز از یکتای هابیفی برون نیاید زیرا که اگر از او چیزی برون شود ناچار 
باشد از برآمدگاهی و برآمدگاه چون خویشی است میان کننده و کرده شده او را نیز 
کیودی باید و ناگزیر چرخ و یا به زنجه گراید. می گوییم که خواست برآمدجا[ی] 
چم برآمد جای نیست و ما از این آن می خواهیم که به میانجی او کیوده را با کرده 
شده خویشی باشد که خویشی کرده شده و ساخته گشته نبود. و این چم برآمدگاه 
نیست. وخشور دیوبند را در اینجا بسی سخن است و آن در اینجا آوردن نسزد. و 
هم در نامه برین فرهنگ گفته در گشایش پرموده شت ماه که (۱۲)نخست خرد 
پیدا شده است. گوید که چون درست کردیم که یزدان پاک یکتای هابیغی است و 
از یکتای هابیغی جز یک چیز برون نشود و ناگزیر بر آن چیز شت خرد باشد زیرا 
که تن نیارد بود چه تن اشکیود است و کننده ی کار کننده هر پاره از پاره های او 
باید که باشد ورنه بیگمان کننده ی همه و سازنده درست نباشد پس اگر کرده و 
ساخته نخست اشکیود بود و گننده باید سازنده ی هر پاره ی او شود و پس ناگزیر 
از یکتای هابیفی بسیار چیز برون آمده باشد و هم گروه نخست هیچ یک از پاره 
های تن نیارد بود چه هیچ یکی زینها بی نیاز نیستند و استوار نیایند بی دیگری وز 
این درخورکنندگی و سازندگی همه ناوران نباشند و کرده نخست را کنشگار و 
برآمدگاه باید بود تا زنجیر ناوران به گرور کرانه گیرد ورنه زنجیر ناگزیر خیزد و 
کرده نخست آن چنان باید که پیش از او هیچ ناور هست نباشد. پس کرده نخست 
روان نیز نیارد بود زیرا که روان هم استوار نیست و نیازمند است و تنانی در هنایش. 
پس درست شد که خرد نخست ناور هستی یافته است که تن و پاره تن و نیازمند 


به تن و تنانی نیست و در هستی و هنایش خود نیاز به تن و تنانی ندارد و خردمند 


دساتیر آسمانی 25 ۱۰۳ 


همی نجوید از خرد جز این. و در اینجا دیوبند وخشور را بسیار گفتار است. وزان 
سپس گوید که: ماه پرموده (۱۴)و این خرد خردی و روانی و تنی کرد و دیگر 
خردان نیز چنین. باید دانست از آغازنده, خرد نخست پدید آمده و در آن خجسته 
سروش سه سوی درست شده: سویی هستی روانی؛ و سویی هرآینه بود جز خودی؛ 
و سویی شایش باش گوهری. و به هستی روانی. که جز خوبی در آن نیست خرد 
دوم را پدید کرد که به گهر و فروزه پاک است از نارسی و کوتاهی و نادرستی و نیاز 
به مایه و به گروری جز خودی که ستوده و فرخ است از راه گروری. و هرآینه بوی و 
فروکاس است از راه پایش به جز خود روان سپهر برین پیدا ساخت که ستوده است 
از راه بی نیازی گهر به مايه اگر چه فروکاس است از راه نیاز در رسایی به ماه. و به 
سوی شایش گوهری که آغازگاه فروزه های فروده نیازی است و انگیزش جای 
سویها فروکاس تن سپهران سپهر را برکشید که او به راه گهر و فروزه نیازمند است 
به مایه و هم بر این نشان از هر خردی خردی و روان و تن سپهری بر بود سه سوی 
گفته شده و بر آیین باز نموده به بیرون آمده تا خرد سپهر آخشیجستان رسید. و مر 
او را توانایی ویژه از جنبش و روش سپهری و پیوند اختران و نهاد ستارگان فراهم 
آمده و پیکران و نگارهای و تاوران و فروزگان را بر آخشیج ناآميخته همی بارد. و در 
اینجا دیوبند وخشور را سخنان بسیار است. و هم دیوبند وخشور گوید که: ماه با من 
گفت (۱۵)هر گونه را پروردگار فرشته ای است. و در بازنمود آن نگاشته شید آن را 
گویند که به روان خود پیدا و پیدا سازنده چیزها تواند گشت و پروردگاران پروردگار 
را شیدان شید نامند و دیگر همه ی آزادان و رستگاران از خردان و روانان را 
شیدانند زیرا که ایشان پیدااند به گوهر و دانسته شده اند روان خود را به دانش 
آشکار بینشی و شوه شد همه چیزها توانند گشت جز نیروهای آشکاری و نهانی 
تنانی که اگر چه پیدا کننده ی دیگری اند نه پیدا گرداننده ی خویش چو یابندگان 


دشستها که فرودین یابش شایها باشند پیداگر و پیدا سازنده ی روان خود نیستند و 


۴ ۱ دساتیر آسمانی 


هیچ نیرویی شوه دانش به روان خودش نیارد شد. نمونه آن که به نیروی بینایی 
یافته نگردد و نگوید کسی که به بینایی یافته شد چه از افراز هراینه که کشکهای 
پرتوی برگردد و تافته شود و بینایی را بینایی دریابد زیرا که بیننده ی خانه ی 
چشم نیست. بیننده ی ] نیرویی است که به خانه چشم پايا است و آن نیرو دیده 
نشود. و هم در این نامه پرماید که: هر گونه از گونه های سپهری و آخشیجی 
پیوسته و ناپیوسته را پروردگاری باشد از شیدستان زیرا که بر پروردگاران و دارایان 
نخست فروجوشد و تابد از شیدانی که بر ایشان برترند فروتاب شیدانی که بر ایشان 
تاوریده است و ناگزیر است آن شیدان را خویشیهای جداگانه. پس پیدا می شوند 
بیکران خویشیها در تنانیان در برموده تنانی که خویشی داده بدان شیدان و 
پروردگاران اند. و هم در این فرخ نامه پرماید که تنان سایه های شیدان آزاده اند و 
سایه ی ناتوان شید است و لاد بر کمی پیوند شیدی تنان است که پیدا کننده ی 
گوهر خود نیستند و آشکار کننده جز خودند. استواریها نشان آزاد هستی است که 
دانش و همه ی فروزگان رساند به گوهر او را است و در تنان آشکار نیست. و هم 
پیامبر دیوبند در این نامه گوید که: ماه سپهر خرگاه با من گفت (۱۶)بی آغازند 
خردان. پس گوید که خردان نوه نیستند و نو پدید آمده و پیدا شده نيایند. زیرا که 
توه و نو پدید شده ناگزیری گرفت پیکر و گذاشت پیکر است و گرفت و گذار پیکر 
جز در پیوسته دو پاره و فروزمند بدو فروزه نباشد و این جز در تن پاره مند پیکر 
نبندد و این سخن لاد بر آن است که یک چیز هم گننده ی کار و سازنده و هم 
پذیرنده نتواند بود و هر نوّه و پدید آمده را مايه ی پیشتر بود و او پس از مايه و 
خردان بیمایه اند. و هم وخشور دیوبند در آن فرنامه گوید که: خردها همواره فرویده 
و ستاییده اند به گردوندی و رسایی و فروزه های رسایی ناوری که ایشان راست زیر 


دساتیر آسمانی 25 ۱۰۵ 


که درجاش" به فرنود نموده شده که نوه شد و نو پدید آمدن چیزی جوینده مايه 
است که هیوه می گشته باشد توانایی آن به گردش چرخی بوباشی و این کنونه جز 
در دمانی نیارد بود و خردان لاد بر آزادی پاکند از دمانی؛ چه دمانی چیزی را گویند 
که هست نتواند شد جز در دمان که چنده گردش برترین سپهر است و هستی 
خردان بازبسته به دمان نیست و خرد نخست را کمان به دمان بود کردن چرخه 
آورد چه دمان برین نیرویش بازبسته بر سپهر باشد و هستی سپهر بازبسته بر 
هستی نخستین خرد. و دیوبند وخشور را در اینجا فرنود بسیار است. وخشور جهان 
پیرا جمشید را نامه ای است فرازین آروند نام در آن فر نامه گوید که: شت 
بهرام با من گفت (۱۷)روان یابنده هست سپهر راء پس هنر پیرای پیامبر پرماید که 
سپهر آن را روان آزار در یابنده همادیان باشد» چه ایشان گزیده اند به جنبش 
چرخی خواستی و هرچه چنین است او را روان یابنده ی همادیان باشد. و بايد 
شمپوری گویند یا مَنشی بود و هر یک از دو نادرست است چه سپهران جنبنده به 
جنبش چرخی اند و گردند به گردش چرخی پیاپی پژوهش نهادی نماید و باز آن 
نهاد بگذارد. پس اگر جنبشهای ایشان مَنشی بود ناگزیر آید که یک چیز هم جسته 
به مَنْشی باشد و هم باز رانده به مّنش و در نادرستی این چم سخن نیست. و دیگر 
آن که سپهران جنبنده به جنبش شمپوری نیارند بود لاد بر آن است که جنبش 
شمپوری جنبشی است باز گونه خواست مَنش پس هرگاه درست شد که آسمانها را 
نباشد. چون بسیاری سپهرها را فرزانگان هودل بند از جنبش گزیده هر یک دانسته 
اند. پس خردمند داند که شمیورگر بودن هیچ یک از سپهران با دیگر پیکر نبندد. 


۶ و دساتیر آسمانی 


چه هر سپهری این پیکر ندارد که به همان جنبش خود جنبیده سپهر دیگر را 
جنباند و یا آن که از راهی دیگر نیز نتواند بود که جنبش همه ی سپهرها شمپوری 
باشد زیرا که شمپورگر در تنان نتواند بود مگر تنی که روان او بزرگ و استوارتر 
باشد از روان تن ریزه. و تنی که روان او از روان سپهران سپهر سشترگ و استوارتر 
لختی از سپهران همانی را روان آزاد باشد و لختی را نبود. پس جنبش سراسر 
همانی آسمانها خودخواستی باشد هرگاه جنبش سپهران خودخواستی باشد بايد که 
ایشان را روانان بابنده که در یابندگان همادیان باشند بوند چه در جنبش 
خودآهنگی ناچار است از انگیزه و جسته و پسندیده که کنند(ه ی). لاد بر آن 
انگیزه و پسندیده و چشمیده این کار خودآهنگی پیش گیرد و این انگیزه نتواند که 
به نیروی پنداره و همه ی نیروهای تنانی که دریابنده ی کارها و برموتهای پاره ای 
اند فراهم شود زیرا که آنچه نه میانجی نیروهای تنانی دريافته گردد پاره باشد و 
ع ۰ ۰ ۱ 5 ع 5 5 . اج 
هرگاه شوه در هستی چیزی طی و پاره باشد که گردش و رمش ناگزیری او است 
آن چیز ناچار است که گردش و ریش پذیرفته باشد. پس اگر انجام انگیزه ی 
پردازش روانان سیهری بر کارهای خودآهنگی که جنبشهای گزیده است کارهای 
دریافته به نیروهای تنانی بودی هرآینه پیکر نبستی هموارگی جنبشهای سپهر بر 
راه یگانه بر رویی که گردش و رمش در آن نرود. پس این جنبشها از هوشیدن 
همادی بالنده باشد که آموده است درد" کارهای ناگرانی» و اگر گاه آن هوشنده با 
وی باشد هرآینه جایگیری در خداوند نهاد گزیده به چندی نهاد گزیده شده باشد. 
پس نتواند راست آید بر کارها و چیزهای بسانی و سپهران به آن که روانان دریابنده 
همادیان دارند که خویشی آن روانان با سپهرها چون خویشی یابنده روانان است با 


۲-۱ 


۲- در؟ 


دساتیر آسمانی کم ۱۰۷ 


مردم و نیروهای تنانی نیز دارند که ایشان را بندوران گویند. و این بندوران خود به 
بنديشه ها و پندار آغازگاه جنبشهای پارانی سردوه از آسمان ها شوند زبرا که 
هوشیدن همادی پسند نیست از برای آغازجای نمایه شدن جنبشهای پاره و ختی 
زیرا که خوشی هوشیدن همادی به همه ی پاریان برابر است. پس ناگزیر است در 
شدن جنبشهای پاره و لختی که بخشیده و بهربده گردد و بر دریافتهای پاره و 
لختی که برون نیارند شد مگر به افزار تنانی و این نیروها در سپهرها به جای 
پندارند در مردم و این نیروان در همه پاره های سپهر رسیده اند. چه تن کامود 
پیوسته از پاره های جداگانه مش نباشد. پس اگر نیرویی از نیروها در سویی از 
سپهر باشد جز در سوی دیگر افزايش بی فزاینده ناگزیر آید پس این نیروها تافته 
باشند در همه پاره های سپهرها. و هم هنر آرای وخشور در فرازین اروند گوید که 
ڳر ت ا . ۲ ۱ 
سپس همی گوید شت روان یابنده گوهری است سیامک و کاموس و جنباننده و او 
را مردم نامند و من و تو او را خوانند و آن فرشته را پیوندی است به تن پیوند 
چیزها بر خردمند بینا گوهر و آمیغ او است و خفته در خواب. و مست در مستی؛ و 
بیدار در بیداری» و هوشیار در هوشیاری. از همه چیزها ناآگاه تواند بود و از خودی 
خود بیخود و بیهوش نیارد بود پس در این که تو هستی ما را فرنود و رهبر همی 
نباید. چه گزینش رهبر آن است که میانجی شود تا جوبارا به چیزی که همی 
جوید و رونده را بدان که همی رود همی رساند. پس اگر بر هستی خود رهبر گفته 
آید رهبر میانجی شده باشد میان یک چیز تنها پس خود را همی به خود رسانیده 
باشد و خود همیشه با خود بود. پس رهبر و فرنود گفتن بر خودی خود ناشوای و 


۲-۰ 


۲- سیامک: مجرد و آزاد و زسته (فر) 


۸ ۲۰ دساتیر آسمانی 

نابای است. چون بیگمان تو همی دانی که تو تویی همی با تو گویی که روان گوهر 
است نه ناگوهر. چه همی دريابيم که هر هستی يافته جز یزدان پاک يا گوهر باشد 
يا ناوره پس هر هستی که پَیّه دیگر هستی جز از خود باشد که آن هستی به خودی 
خود همی بی نیاز است چون نمایه او رنگ که پَیّه هستی زر است. چه اگر زر نبود 
نمایه او رنگ بودن نیارد و چنین بودی را پَيّه و وابسته به فراتین نواد تاور گویند در 
همی چنین نبود. پس او را بی نیازی و استواری است به خودی خود بی پیروی و 
بی نیازی به استوار دارنده ی دیگر مانند زر, چنان که همی نموده آمد آن گوهر 
خوانند و به فراتین نواد فروهر. چون زینگونه بهره و بخش باز نمودیم زین توان 
که آن چیز را به خود بی نیازی و استواری باشد تا بردارنده ی و پذیرنده ی آن تاور 
شود و گوهر مردم پذیرنده آرشها و دریافته ها است و درو پیکر و آرش می نگاشته 
آید و هم دیگر از او زدوده شود و این گزینی ناشابان تاوری است. پس روان تاور 
نیارد بود چون تاور نبود گوهر باشد. اکنون همی گوییم که روان تن نیست چه تن 
هرچند ریزه باشد و پاره بسیار ریزه و کهین بود و به جایی رسد که به کارد و دشنه 
و مانند آن پاره و بریده نشود با این خرد همی پرماید که هنوزش پاره توان کردن 
چون سه تن ریزه را بر پهلوی یکدیگر نهند آن تن که در ميانه افتد اگر بازدارش 
می کند چنان که آن دو تن که بر دو سوی اند با او بر هم بساوند و به همدیگر 
باشند تن میانین را دو سو پدید می آید: یکسوی پیوند به تنی دارد که بر سوی 
کنار این را دو سو پدید آید: سویی پیوند به تن میانین دارد و سویی پیوند به سوی 
دیگر و هرچیز که دو سویه باشد و پیوند پذیرد پاره توان کردن. در آن تن میانین 


دساتیر آسمانی که ۱۰۹ 


بازدارندگی نکند و هر دو تن کنارین به هم رسند. پس در میأنه نبود به هم رسیدن 
اینها پژولیدن باشد و درآمدن در هم و در یکدیگر رفتن دو تن ناشو است. زیرا که 
در یک جای که یک چیز بیش در او نگنجد دو چیز را بودن نادرست است چنان که 
کسی در جایی همی نشسته است کسی دیگر آید و هم در آنجا نشیند چنان که او 
را رنجه ندارد و تنگ نکند و بدان سان که آنجا یکی را بس بوده هر دو را بس باشد 
و در درازا و پهنا و ژرفا و چندنش نیافزاید این ناشو است. پس هر تن پیوسته بهره 
پذیر است و تنانی که برداشته و پذیرفته ی او است هم بخش کرده بهره پذیر باشد 
چه بخش جای بخش کننده ی جاور و جایگیر است. زین سپس همی گوییم که 
چم یکتا را بخش نیست و بهره و لخت و پاره ندارد و اگر آن را پاره پاره شماری 
سمرادی و پنداری بود نه خردی» و بخش ناپذیر در بخش پذیر فرود نياید و در 
نخواهد آمد زیرا که هر چه در بهره پذیر درآید و آنچه در بخش کردن شای فرود 
آید مانند گاه و جای به بخش و پاره هرآینه شمرش او توان کرد و پیکر خردی را 
چه روان چم یکتا را جا است و آن چم یکتا در او جایگیر است و اگر جای کاموس 
تن و تنانی باشد هرگاه تن و تنانی را بخش کنند هرآینه کاموس هم بخش کرده 
شود زیرا که جایگیر در پاره ی بخش کرده در آمیغ جایگیر در آن لخت باشد نه در 
همه و هرگاه جایگیر در همه باشد جایگیر در هر پاره جز جایگیرور پاره ی دیگر 
زین سپس همی گوییم که روان پابنده باستانی است تا نوه شده و پدید آمده چه 
هر نوّه شده و پدید گشته راز و پیشتر مايه همی باشد پس اگر روان باستانی نبود 
مایی و لهاکی بود نه آزاد و سیامک. و فرنودها و رهبرهایی آزادی و وارستگی او 


۱ - گویا ترکیب (بخش کردن شای) باشد یعنی شایستة بخش کردن. 


۰ ۰ دساتیر آسمانی 


آشکار است. اکنون می گوییم که روان پاینده است و پس زیان تن همی تباهی 
نپذیرد و جاوید ماند زیرا که آنچه تباه شود پیش از تباهی نیز تباهی شای" باشد و 
این شایش را هرآینه جای باید و روا نبود که گوهر آن چیز که تباه شود جای باشد 
زیرا که شایش تباهی بازمانده باشد و آشکار است که آن چیز پس از تباهی باز 
مانده نیست. پس اگر روان نیست گردد بايد که جای شایش تباهی چیزی دیگر 
باشد جز روان و آن چیز مايه ی روان خواهد بود تا شایش تباهی روان بدو پایا تواند 
بود چه چیزی جدا از چیزی است جای شایش تباهی شد چیزی از خردپسندی دور 
است پس ناگزیر آید که روان لهاکی 9 پیوسته باشد و فرنودهای آزادی روان نموده 
آمده پس جاوید پای باشد و روان پايا است به گهر خود 9 پردازنده به افزار زیرا که 
گهرش میانجی شده باشد و یابنده به افزار خود را و افزار خود را درنیابد چو بینایی 
بینایی را نبیند و همچنین دیگر نادرستیهای یابندگان تنانی روان همی یابد و 
راست و کاست را جدا کند. پس دانسته شد که او را این دانشها به میانجی این افزار 
فراز نیامده است چه آنچه يابنده را نبود دیگری چون از او فرا گیرد و روان همی 
دیده نشود به یابندگان تنانی برای آن که ایشان جز تن و تنانی را نمی یابند و روان 
نه تن است و نه تنانی و پردازش روان به میانجی افزارها روشن است چه دریابد به 
یابندگان و جنباند به رگ و پی و مانند آن. و وخشور هنر آرا گوید شت بهرام با 
من گفت (۱۹)روان از تنی به تنی رونده است از همه چیز آزادان خداوند را نگرند 
وز این فروتران به آسمانها مانند و ازین زیردستان از تنی به تنی آخشیجانی روند 
پس وخشور هنر پیرای گوید که خوشی دریافت پسند است و درد دریافت ناپسنده 


و دریافتن به گوهر از فروزه های روانی است و پس سپس جدایی تن خوشی و در او 


۱ - گویا ترکیب (تباهی شای) باشد یعنی شایستۀ تباهی. 


دساتیر آسمانی 5 ۱۱۱ 


فراهم تواند شد تن و نیروهای او اگرچه در دریافت پوداتان پار و لختی درون 
همادیان گرفت و بهر" افزار ناگزیرند با این پایدار نباشند و خوشی و درد خردی 
استوار باشد از خوشی و درد تنانی به ویژه پس از گشوده شدن پیوند تن دارگان از 
خردی نمایند زیرا که هرچند نیرو استوارتر دربافت رساتر بود و گوهر روان از 
نیروهای تنانی جز برون و پیدایه نبینند و ندانند و نیروی خردی فرو رود در درون 
و یافتهای او نیز از یافتهای سترسایی رساتر باشد چه یافتهای خردی آزادانند چون 
همادیان و خردان و نیروان و یافتهای یابندگان تن چون رنگها و پرتوها و بویها. و 
دانسته شده است که آزادگان ستوده ترند چون دانسته گشت که دریافته و هم 
دریافتن و هم دریابنده در یابشهای خردی رساتر باشد. بايد که خوشی روانی رساتر 
از خوشی تنانی بود و این خوشی را مانند نتوان به خوشی تنانی کرد چه سترساپیها 
1 5 آ. 3 ع ع ۳ ۰ 
را چه خویشی به ازادها به ویژه به گرور. پس گروهی که پرویز پرویزانند و 
نیکیخت برون آمده باشند و به گشادگاه بی جایی آزادان نرسیده بودند به هر یک از 
آسمانها که خویشی پیدا کرده باشند پیوندند و خوشی پیکر نیو وز آب های 
پسندیده که در روان سپهر است همی یابند. و اگر از زندان مَنّش برون نیامده اند و 
نیکویی ایشان فزون است. از تنی به تنی همی روند بر راه فزایش» تابر فره 
رستگاری یابند و این گردش را فرهنگسار گویند؛ و از بدی در تنان جانوران 
ناگویا درخورد خوی درآیند و آن را ننگ سار نام است؛ و گاه به رویندگان پیوندند 


۱ -به هر؟ 
۱ 
۳- پرویز: منصور و مظفر و عزیز (فر) 


۴- کان: معدن / کانی: آنچه از معدن پیدا شود. (فر) 


۲ ۲۰ دساتیر آسمانی 


خوانند. و این پایه های داستانهای دوزخست. و در این هنر پیرا وخشور را سخن 
بسیار است؛ در این باره از سخنان آن سرور ماء از هزاران یک ننگاشتيم. بر کشیده 
ایزد بیچون شت وخشور و شهنشاه فریدون را نامه ای است هنرسستان نام و در 
آن گوید که: از تن فرودین گسیختم و در آسمانها رفتم و هنگام بازگشتن از تیر 
چند چیز جُستم پاسخ پرسش داد. یکی از آن این است که (۲۰)آسمانها را گشاد و 
شکافت و پیوند و دور نیست. بس فر گوید سویها هستند جداگانه چنان که گویند 
باستار کس جنبید بیستار سوی. و آن که بدو جنبد روان نیستی نخواهد بود زیر 
که نیستی پذیرای نماران نشود. و چون این دانسته آمد دریاب که این سوی چیزی 
خردی ویژه نیز نیارد بودن زیرا که چیز خردی ویژه ی پذیرای نمار سترسایی نشود 
و در خردانی جنبش نتوان کرد پس چیزی که پذیرنده ی نمار می شود و بدو 
جنبش می توان کرد او را فروزه هست. و بدان که چیزی که سوی از او است و بدو 
دیده شده و بدو گزیده شده است باید که بخش کرده نشود و چون جنبنده از پاره 
نزدیکتر او گذرد از دو گنونه بیرون نبود؛ یا از سوی می جنبد یا به سوی؛ و برین هر 
دو نیرویش ناگزیر آید که پاره ی سوی همه سوی باشد و این ناشو است و نیز اگر 
بخشیده و بهره کرده شود جنبش در ناسوی افتد چه ناسوی در ناچیز رود و این 
ناشو است. پس خاوند باید که تنی باشد رسا و پیچا چنان که هرنیز سومّه ی هر 
چیزی بدو باشد و بايد که او هرنیز وندسار کند و وندسار هرنیز او نکند از برای 
روایی دوله ناگرانی بر یک تیل. و نیز بايد که پیوسته نباشد از تن های جداگانه زیرا 
که شایسته گرد آمدن و جدا شدن باشد و شکافت بر خاوند روا نباشد زیرا که در آن 
گاه که پذیرای شکاف شود ناگزیر افتد او را دو جنبش» یکی در چیز و یکی در 
ناچیز, و دو جنبش ناشو باشد. و بدان که گرمی نیرویی است که از وندسار آهنگ 
بالا کند. و سردی نیرویی است که از بالا آهنگ وندسار نماید؛ و گرانی بر سردی 


چیره است و سبکی بر گرمی. راد خاوند نه از بالا به زیر جنبد و نه از زیر به بالا 


دساتیر آسمانی 5 ۱۱۳ 


پس بايد که نه گران باشد و نه سبک. و نه گرم و نه سرد. و جنبش خاوند پیرامن 
وندسار باشد و پازند او گویی است چون پیوسته نیست از تنان جداگانه مانند پاره 
ها تا او را زیر و بالا باشد. و بدان که هرچه خداوند بالش است او را به خورد نیاز بود 
و هرچه او به خورد نیازمند باشد پذیرنده گرفت پیکر و زیان شد پیکر باشد. و دوز و 
شکافت مر او را ناگزیر است. و خاوند خداوند بالش نیست و او را به خورش نیاز 
نیافتد و چون از خورد آزاد شد گرفت پیکر و زیان شد پیکر بر او راه نیابد. و خاوند 
را یزدانیان تهمتن گویند. و دادار توانا او را نه از این مَنشها آفریده. آن همایون 
گوهر را از چیزی دیگر هستی بخش آمد و آن را مٌنش پنجم خوانند و تا جاوبد 
هیچ زیانی و تباهی بدو راه نیابد و او بنده ی پرمانبر یزدان است از روز بی آغازی 
که زاده ازلاد بی پرمانبری نکرده. درود یزدان بر او. وخشور ایزد بیچون فریدون را 
در هنرستان بسا فرنود است در این کام که ما گام گذاريم. وخشور سرشت مهر 
منوچهر در نامه ی دانشسار گوید که برجیس با من گفت (۲۱)آخشیجان هرگاه 
پیوندند ناکرانی اند و کرانی؛ پس باید دانست که آخشیجان چهارند: سْبّک موکده 
گرم و خشک که آتش است؛ و سَبّک خدیه. گرم و تر که باد است؛ و گران خدیه 
سرد و تر که آب است؛ و گران موکده سرد و خشک که خاک است. و آب بر یازند 
گوی است که نیمه‌[ای] از آن بر کاسته و از خاک انباشته آمده, بر آن رو که همه ی 
آب و زمین یک گوی است و چون آخشیجان فُروتنده آمیزند و در هم درایش کنند 
چگونگی میانه پدید آید که آن را آمیزه و دما گویند و تن پیوسته با دما آر درا 
هنگامی دراز: اميد به ماندن و پاس پیوند او بود او را کرانی و درّسته گویند ورنه 
نادرسته و اکرانی. و از پیوستگان ناذرسته میانه بودانند که ایشان را نیور نيوار نامند 


۲-۱ /به نظر باید اینگونه باشد: ... با دما آرد در ... 


۴ ۲9 دساتیر آسمانی 


آن و دمای دادوند آمیغی که آخشیجان به چند و چون برابر باشند ناشو است و 
هرچند آمیزه به داد نزدیکتر. روانی که از آغاز سار بخشنده به او فرود اید رساتر 
باشد و دورتر. همه از دادوند آمیغی کانی است. پس روینده» وزان سپس جنبنده و 
آنگاه مردم. و نزد بینندگان در سه پور روان يابنده همادیان است و در آخشیجان. 
وخشور نامدار را در بهین نامه ی دانشسار رهبر و فرنود بسیار است و بسی سخن 
از پدید آمدن و در پیوستن و گسستن, و ما بدین فروگذاريم چه ما را خواست آن 
است که به باساتیر" که در دساتیر نگاشته ایم هرکس نیارد خواند و این نورند را 
هر یزدانی در آغاز خواند تا تختی از دادار و پدید آورده یاد گیرد (۲۲)یاوری جوییم 
از یزدان آروند گوهر ناپیوسته کارکن فروزه ها همه با گوهر (۲۳)ای آذر ساسان پور 
داراب (۲۴)بندگی و نماز ترا پسندیدم (۳۵)و بهر تو از گناهان ایرانیان گذشتم 
(۲۶)هرآینه والا گوهری یاوری داده برانگیزم. همو شهنشاه اردشیر (۲۷)از شما تا 
کشور به دست آرد (۲۸)و بر جهانیان چیر شوید (۲۹)و بسا هنگام کشور داری میان 
شما ماند (۳۰)اکنون ترا پیامبر بس دانا بر همه چیز آگاه کردم (۳۱)و پسر تو آن 
والا گوهر باری داده را بنگرد (۳۲)و بهر تو کشور آبادی و خوبیها یابد (۲۳)و تو 
پیامبر جهان هستی (۳۴)و ترا به همه ی جهانیان فرستادم (۳۵)و آیین ترا در ایران 
و دیگر جاها فرزندان تو آشکارا کنند (۳۶)چه پیره های تو اند (۳۷)و همه ی ایشان 
نیکو گفتار و کردار و نزدیک یزدان باشند (۳۸)دل خوش کن. خواست ترا پذیرفتم. 
باید دانست که چون سکندر بر ایران دست بافت ساسان پور داراب از برادر پدر 


۳ ۳ ۰ و ۰ ۰ ۰ 2 
دوری جست و به هند شد و در گویه به یزدان پرسمی پرداخت. یزدان ان سرور را 


۱- معنی محقق نگردید. اما از روی قیاس شاید شرح و تفسیر باشد. (فر) 
۲- «بهمن را پسری بود نام وی ساسان. چون بهمن. پادشاهی دختر را داد وی ننگ آمدش از این کار و به دور جای 
برفت ... تا به هندوستان اندر بمرد ...» (مجمل التواريخ. ص ۳۲) 


دساتیر آسمانی 5 ۱۱۵ 


نواخت و به پیامبرآی ]ً بگزید. و گفت بهر تو از گناههای ایرانیان درگذشتم که برتر 
آن کشتن داراب بود. اکنون یکی از خویشان توء کیانی نژاد مردی نیکوکار و درست 
گفتار. برانگیزم تا کشور به دست آرد و از هر سویه پادشاهان برهید و از فرودستی 
برآیید و سران جهان فروتنی شما بر آیین گذشته پیش گیرند. و بساهنگام 
خسروی در شما ماند. و پسر تو آن پادشاه کشور به چنگ او را دریابد و به فر تو 
شهرستان آباد گردد. تو پیامبر جهانی و ترا به رستگار کردن گیتی فرستادم و 
پسران تو آیین یزدان پسند که ترا است در ایران و مرز و بوم دیگر هویدا سازند و 
ایشان همه رسیده و یزدان شناس خداوند فرجود و فرنود و رهبر باشند. و چون این 
والا وخشور در هند بگذشت او را پوری بود جیونتاسپ نام که شناخته به دوم آذر 
ساسان است در دانش و کردار چون پدر بزرگوار بود از پرموده وخشور نامدار مهتر 
آذر ساسان به کابلستان آمد چه پیامبر یزدان با او گفته بود که تو اردشیر بهمن 
نژاد را دریابی و نامه ی من بدو سپار. در هنگام آن سرور اردشیر بر همه ی ایران 
پرمانده شد و مهتر وخشور ساسان را در خواب دید که او را نويد به بود همه ی 
سود ساسان دوم داد. بدین اميد خسرو ایران به کابلستان آمده و به هزاران 
خواست آن فرهمند را به همایون وخر استخر آورده و سنجرستان سترگ با 
پیکرهای اختران و آذرکده ها بر چند دست لاد نهاد و آن خداوند شکوه پیرای را در 
آن جا داد. و از آن با سنجرستان به فرزندان مهتر وخشور پیوند دارد و از پیروی 
پیره شت وخشور شهنشاه اردشیر را خسروان آباد بوم پرستار شدند (۳۹)یاوری 
جوییم از یزدان آروند گوهر ناپیوسته کارکن فروزه ها همه به گوهر (۴۰)آیین مه 
آباد استوار کن؛ این که یزدان همه جا می پرماید آیین بزرگ آباد استوار کنید نه 
آن است که این آیین برنهاده آباد است. پیش ما درست آن است که آیین یزدان 


پسند گوییم چه به آیینی که به یزدان رسند یزدان پسند است و آن آیین یزدان 


۶ ۰ دساتیر آسمانی 


پسند را ایزد بزرگ به آباد داده» و بر همان آیین وخشوران همه آمدند. و چم آباد 


میا ۲ ۳ 1۳۹ 8 ۹ ۰ ۳ ۱ 


ندهد که از آن پشیمان شود و کسی نگوید که هر هنگامی را پرماسی جداگانه باید 
زیرا که در هر هنگام دانش و کنش نیکو ستوده است و جز داد کام نه پس از این 
کیش دادبود تر آیین نياید. چنان که بر یابش کننده و راست جو آشکار است. و 
یزدان کیش مردم به مردم داده که در هر هنگام بدان روند. و یزدانی را چون پرسند 
چه کیش داری گوید یزدان پسند کیش و من بزدانیم. مگر جایی که بیم باشد. در 
آنجا پوشیدن و نهان داشتن کیش ناگزیر است" (۴۱)اکنون گویم ترا که کدام 
چیزها پیش آید مردمان را (۴۲)گوی فرزندان را تا خود را و نیکان را از این شگرف 
رنجوریها آگاهانند (۴۳)و پرهیزند از این رنجها (۴۴)بسیار کس خیزند و از آن ایران 
را بیم نیست چنان که در شدیاران نیک بندی براندند و در آن گروه سری چستند. 
و سپس مردی بود و ایشان را به خود همی خوانسد و گفتی پور يزدانم." انجامش 
بکشتند و زان پس آیین او پیدایی گرفت. اکنون رومیان را آیین او است " (۴۵)و 
گمراه کننده مردی آید نگارنده. و خود را پیامبر به دروغ گیرد (۴۶)و از مردمان 
شما جان نبرد. از این مانی پیکر آرای را خواهد که در هنگام شهنشاهی پادشاهان 


۱ - در اصل: نیاندازد 

۲- این اصل در تشيم نقیه خوانده می شود. 

۳- غرض. حضرت عیسی (ع) است. که گروهی از پیروان وی معتقدند (العیاذ بالله) فرزند خداوند می باشد. 

۴- سرزمینی که به شکل سنتی در کتب ادبی و تاریخی روم شناخته می شود. در اصل امپراتوری روم شرقی (یا بیزانس) 
است که در محل جفرافیایی آسیای صفیر واقع می شده است. این امپراتوری با سقوط پایتخت آن (قسطنطنیه)» در قرن 
پانزدهم و توسط ترکان عثمانی. برچیده شد و روم (شرقی) عملاً جزنی از سرزمین های اسلامی گردید. با آنچه فوقاً. (در 
متن) در باب پیروی رومیان از آیین مسیحیت. و با فید (اکنون). آورده شده - اگر مقصود نظر نویسندة دساتیر. روم 


شرقی نبوده باشد - می توان قدمت این کتاب را تا پیش از فرن پانزدهم عقب برد. 


دساتیر آسمانی کم ۱۱۷ 


پادشاه تازی کش از نژاد شاپور اردشیر به ايران آمد! و نامه داشت درو بیمر پیک " 
چنان که تن مردم و سر پیل و زینسان و آن را گفتی اينها فرشتگان آسمانی اند و 
زندبار کشتن پرمودی و از زنان دوری جستن را ناچار شمردی. شهنشاه شاپور. 
شاگرد دوم شت ساسان بود و هنرها از آن فرهمند آموخته» از مانی پرسید که 
بهره ی کشتن زندبار و دوری از زنان چیست؟ پاسخ داد که: تا جانور برخیزد 
روانهای کاوس" از تنهای ناویژه برهند و به جای خود باز شوند و آن جز کشتن 
نشود؛ و از زنان دوری گزیدن از آن که این تخمه نماند و روانها از شهر خود بدین 
فسرده شهر نيایند. شاپور شاه گفت از شکار کردن و کشتن جانوران چسان زهند؟ 
چه لختی از جانداران بی آمیزش هم به هم آیند." چون پشه از برگ نی و مانند آن 
چنین. چندی هنگامی اند مگس آساء اینها چه گونه برخیزند و برافتند؟ اتش و باد 
و آب و خاک را نتوان برانداخت و چنین روانها به رستنیها و کانی باز بسته اند چون 
گشاده کردند. و از زن دوری گزیدن گفتی تا از دل خواست نرود از دوری زن چه 
سود باشد؟ و این روانها که گفتی چون به تن مردم باز آیند و نیکوکار باشند رسته 
بر آسمان برآیند. هرگاه مردم نماند به کدام رستگاری بخش خویشی جویند؟ چون 
سخن به درازی کشید شاهپور پرمود که ویرانی به است یا آبادی؟ مانی پاسخ داد 
که ویرانی تن ها آبادی روانها است. شاهپور گفت چه گونه در کشتن تو آبادانی 


۱- گویا در این موضوع برای نويسندة دساتیر التباسی پیش آمده. مانی در زمان شاپور اول (۲۷۲ - ۲۴۱ م) ظهور کرد و 
به چین رفت. و در زمان هرمز اول (۲۷۳ - ۲۷۲ م) به ایران بازگشت و گویا توسط بهرام اول (۲۷۶ - ۲۷۳ م) حبس و 
سپس کشته شد. هیچ یک از شاهانی که نام برده شد به تازی کشی شهره نبوده اند. شاپور دوم (۲۷۹ - ۳۱۰ م) معروف 
به ذوالاکتاف به ستیزه با اعراب شهرت داشته که مان مرگ بهرام اول با آغاز زمامداری شاپور ذوالاکتاف بیش از ربع 
قرن فاصله می باشد. 

۲- مقصود کتاب مصور «ارژنگ» می باشد. 

۳- این هیبت (تن مردم و سر پیل) گانش. گانشه یا گانشاء خدای هندوان را فرایاد می آورد. 

۴- کاوس: پاک و نظیف؛ و اصیل و نجیب (فر) 

۵- اینگونه توالد را فجائی می نامند و امکان وقوع آنها از نظر علمی مردود می باشد. 


۸ ۲۰ دساتیر آسمانی 


o ۰ ۰ 1 ۰ ۰ ۳ ۰ 5‏ ره 2 
باشد یا ویرانی؟ سرود: ویرانی تن من بود و آبادانی روانم. شهنشاه گفت: با تو به 
چوب و مشت او را کشته, اندام و کالبدش را از هم فروگشادند ‏ (۴۷)و هم گمراه 
کننده ی دیگر آمده گوید که زنان و سامانها را در هم آمیزند؛ از این مزدک را می 
خواهد که در هنگام شهنشاهی قباد آمد و نو آیین مردی بود. گفت از داد دور باشد 
که همکیش را دست نگیرند چه نسزد که یکی سامان خدیو بود و هم آیین او نادار 
خوش رو و پسندیده اندام بود و از دیگری بد. پس هم آیین را ناگزیر است زن خوب 
اندام خود را یک چند به هم آیین باز گذارد و زن بد روی را خود در پذیرد. مردم 
بینوا از شهرهای پادشاهان دیگر که آمده بودند بدو گردیدند چه درویش در مرز 
ایران کس نبود و گروهی که پایمال کام بودند بدو پیوستند. و نوشیروان بدان 
خشنود نگشت چه شاگرد تیمشار" ساسان شده بود. پس موبدی چند از شاگردان 
شت ساسان را به مزدګ چیره ساخت تااو را در همه کارهاو برانگیختهای 
خودش دروغ زن برآوردند. سخنی چند از آنها آن است که خود و نوشیروان بدو 
گفت که: رنج برده را با نا رنج برده اگر مزد برابر دهی ستم است؟ گفت: آری. پس 
کار رنجی نبرده؟ پس از مزدک پرسید که: یکی آمد و زمین را ساخت و آب داد و 
دانه پراکند آن زمين او را رسد يا آن کس را که در پیراستن زمین رنج نبرده؟ گفت 
رنج کار را. نوشیروان پرمود: تو چون زن یکی را به دیگری می دهی و تخمه هم 


۱- سرودن: گفتن 
۲- به جهت مناظرة مانی. از جمله می توان رجوع نمود به: اغراض السياسة, ص ۱۷۰ و ۱۷۱ 
۳- تیمشار: به معنی تیمسار است. (فر) | نیمسار: ترجمه لفظ حضرت. (فر) 


دساتیر آسمانی که ۱۱۹ 


فرا بری. پس بدو گفت: اگر کسی کسی را بکشد کشنده را پاداش چه باشد؟ گفت: 
کشتن ستوده نبود چون کشنده بد کرد ما بد نکنیم. نوشسیروان گفت: اگر او را 
نکشیم ده کس دیگر را بکشد. کشتن یکی نیکوتر یا ده؟ پس بدو گفت ای بد مرد. 
این آیین که تو انگیختی زین خسروی و دستوری و پرماندهی و پرمانبری همه 
برخیزد. چه هیچ کس را باز نشناسند و نژاد و گهر نهان ماند. زین همه مردم تندبار 
دار با هم درافتند. چون شهنشاه غباد با شهنشاه زاده نوشیروان پیمان بسته بود 
که اگر مزدک در پاسخ فرو ماند بدو سپارد شهنشاه او را به شهنشاه زاده سپرد تا 
a‏ 1 ۳ ۰ 

روز بر او به سر اورد (۴۸)و من برای تو این رنجها و بیمها دور کنم (۴۹)تا این 
ایرانیان بدکار شوند (۵۰)و از پادشاهان برگردند. از این آن آگهی دهد که من برای 
تو از ایرانیان رنج فرودستی بردارم و ایشان را پادشاهی نیکوکار دهم و آیین شهی را 
ane. ۱ ۱ ۱‏ 3 

خسروان سرکشیها کردند و داغ بر چشم هرمز گذاشتند و چون آن (۵۱)و پدر و 
پسر را به هم افکنند؛ نشان آن است که بهرام چوبین همرس خسرو پرویز زد و 
شهنشاه را بدو بدگمان ساخت" (۵۲)و کُشند شهنشاه پرویز مراء در این ناپسندیده 
هنگام ایرانیان به گفته اهرمن هستی فرخ زاد بدبخت از شهنشاه برگشتند و 


۱- به جهت مناظرة مزدک. از جمله می توان رجوع نمود به: اغراض السیاسف. ص ۲۲۲ تا ۳۲۴؛ و همچنین: سیرالملوک 
(سیاست نامه) فصل چهل و چهارم (اندر خروج مزدک و چگونگی مذهب او و ..) 

۲- «و پیش از او و پس از او هیچکس از ملوک ایران جز او (هرمز) نبود که میلش کشیده باشند.» (التنبیه و الاشراف. 
ص ۹۵) 

۳- مقصود از پدر و پسر. هرمز و خسروپرویز می باشد. 

۴- برای داستان بهرام چوبین از جمله می توان رجوع نمود به: داستان بهرام چوبین (آرتور کریستن سن). بهرام چوبین - 
از ترجمذ تاریخ طبری (ذبیح الله صفا), داستان بهرام چوبینه (محمّد دبیرسیاقی). / نگارندة ابن سطور نیز منن این 
داستان را به روایت بلعمی با حواشی و توضیحات به طبع رسانده است (ن.ک به: بهرام چوبین در یک روایت پارسی: 
انتشارات شبنما) 


:۰ ۰« دساتیر آسمانی 


شهنشاه زاده غباد' را بر اورنگ کیانی نشانده, تن جهاندار یزدان دوست از روان جدا 
کردند (۵۳)و نشنوند گفته ی فرزندان تو که زبان منند. چه هرچه می گویند پسران 
تو از زبان من می گویند در این بدکارهای ایرآنیان» پدر بزرگوار نامه نگاره چهارم " 
آذر ساسان. نامه ها بدیشان به همایون گاه فرستاد. نپسندیدند. و در هنگام 
سرکشی به بهرام چوبین نامه روان داشت که با خسرو نژاده درنیفت " نپذیرفت در 
هر دو بار که یکی پیش از رفتن پرویز بود و دیگر باز آمدن از روم با لشگر نامه ها 
به بهرام نبشت بدان کار نکرد و نامه ی بازپسین را پاسخ داد که: آنچه پیره وخشور 
می گوید راست است می دانم. پس مرا آز و دوستی جهانداری بر این می دارد. تا 
آن که شت ساسان از روی آشوب گفت: تا گریزان سوی تمودان نروی و به تمودی 
دشنه کشته نشوی از جهانداری سیر نگردی. " و در این بار که پرویسز را از اورنگ 
برگرفتند و دیهیم به شیرویه " دادند پدر بزرگوار و هم نامه نگار نامه ها بفرستادیم 
پاسخ دادند که سوگیری خویشان خود می کنند و ما همی دانیم کس پیوستگان را 
بد نخواهد و از شما جهان تنگ شده. یک گروه بهمنی آمدند و بر آورنگ نشستند و 
دیگر در وخشور یاجدی " پیره وخشور شدند و تبغ و پرمان را با هم بخش کردند. 
پس پدر بزرگوار سترگان پارس را دوده ی ساسان را که در استخر بودند خواند و 


ان مه یزدانی وخشور سرود و پرمود که اینک نشان روز به دور رسید» راستکاری و 


۱- مقصود شیرویه پسر خسروپرویز می باشد که به قباد دوم شهره است. 

۳- در اصل: چارم 

۳- در اصل: درنافت 

۴- «.. و ترکی بود پیر و خونخوار و ناپاک ... دیگر روز نزدیک بهرام آمد و بار خواست. و دشنه ای به زهر آب داده به 
آستین اندر پنهان کرده بود ... آن ترک فراز بهرام شد و آن دشنه به پهلوی بهرام اندر زد ... و بهرام چون شب آمد بمرد.» 
(تاریخنامة طبری. ص ۸۰۴ و ۸۰۵) 

۵- شیرویه: پسر خسروپرویز و مشهور به قباد (دوم). 

۶- پاجدی: معنی معلوم نشده. (فر) 


دساتیر آسمانی که ۱۲۱ 


جان سپاری در ایرانیان نماند (۵۴)چون چنین کارها کنند از تازیان مردی پیدا شود 
(۵۵) که از پیروان او دیهیم و تخت و کشور و آیین همه برافتد (۵۶)و شوند! 
سرکشان» زیردستان (۵۷)بینند به جای پیکرگاه و آتشکده خانه آبادیی پیکر شده 
نماز بردن سو خانه که در تازیان است. در ریگ هاماوران ساخته آباد است و در آن 
پیکرهای اختران بود گوید شود" آن خانه نماز بردن سو و بردارند از او پیکرها 
(۵۸)و فرا آب شور (۵۹)و باز ستانند جای آتشکده های مداین و گردهای آن و 
توس و بلخ و جاهای بزرگ (۶۰)و آیین گر ایشان مردی باشد سخنور و سخن او 
ذرهم پیچیده (۶۱)هرکس هر سو بردش (۶۲)و آن آیین دریای شور است چار 
سویه باد دارد (۶۳)که کشتی خود فرو برد (۶۴)پس اوفتند در هم (۶۵)و دانایان 
ايران و دیگران در ایشان در روند (۶۶)و از آن آیین نمانند جز نمک در آرد. از این» 
آن خواهد که ایرانیان را چون دست نرسد ایشان و دیگران درآیند در آیین تازیان و 
انگیزند راهها تا نماند از آن آیین در این راهها جز نمونه ی نمک در آرد. سخنی 
چنان که با فر همی گوید (۶۷)جز نام نیابی از آن آیین در آیینهای انگیخته 
(۶۸)پس رسند تمودان و گیرند از ایشان بزرگی (۶۹)و بینی در تازی آئین آن 
آئینان را آتشکده در پیش (۷۰)و شود دهن ایشان دودکش آتشکده" (۷۱)و رسد 
آن دمان که یزدان و اهرمن گویند (۷۲)و کنند خاک پرستی (۷۳)و روز به روز 
جدایی و دشمنی در آنها افزون شود (۷۴)پس یابید شما خوبی از این (۷۵)و اگر 
ماند یک دم از مهین چرخ. انگیزم از کسان تو کسی (۷۶)و آیین و آب تو به تو 
رسانم (۷۷)و پیامبری و پیشوایی از فرزندان تو برنگیرم (۷۸)و تازبان را چنان کنم 
که گریزند از بیم شما چون موش و گربه از چنگ گربه و شیر در سوراخ و نهانخانه 


۱- یعنی: بشوند 
۳- یعنی: بشود (سیاق امری و فرمانی دارد) 
۳-اين فقره. از نسخة مجلس ساقط گردیده است. 


۲ ھ٥‏ دساتیر آسمانی 


(۷۹)و فرستم پس از تو پنجم ساسان را به پیامبری (۸۰)یاوری جوییم از یزدان 
آروند گوهر ناپیوسته کارکن فروزه ها همه به گوهر (۸۱)یزدان ترا به پیامبری گزید 
(۸۲)و تو از پیامبران بزرگی (۸۳)ترا چون پیامبران گذشته نامه مند و خدیو نامه بر 
همه فرودین جهانیان فرستادم (۸۴)همه را به کیش بزرگ آباد بخوان (۸۵)هرکس 
که نیاید دوزخ نشیم شود (۸۶)خواستی که ای جهان خدای پادشاهی را به تخمه ی 
ما ده" (۸۷)اردشیر را بردارم و به پادشاهی بگزینم (۸۸)یاوری جوییم از یزدان 
آروند گوهر ناپیوسته کارکن فروزه ها همه به گوهر (٩۸)هرکس‏ روانش داد پذیرفت. 
چون تن گذارد به من رسد بايد دانست که وخشور روان سروش پیکر هوش 
کیخسرو سیاوش در نامه ی سروشی کردار پرماید که تیمسار ناهیسد به من 
گفت (۰٩)به‏ هر کار میانبوی بهتر است. پس گوید چون نیروی خرد فزایش پذیر 
شود به دستان زنی کشد آن را گربزی نامند. و کاهش و کمی‌اش" بیخردی و 
غرچکی, و گنونه میانه که پسندیده است زیرکی و فرزانگی باشد. و چنین. نیروی 
کام از فزايش به زشت انگیزی کشد و آن را بدکام خوانند» وز کمی به ناکامی. و 
میانه پرهیزگاری و پارسایی و شرمناکی است. ور نیروی چستی بیشی بابد مرد به 
روی کار دویدن گیرد و آن را پرخاشخری و جنگجویی گویند ور کم شود آن را 
بیدلی خوانند. و میانین مایه را دلیری و پر دلی. در هر روان این ایزد فر که داد 
است گرد آید خداوند نیروی فرسار و دادگر باشد چون از تن پزست از سروشان شود 
و به خدای پیوندد و زینسان وخشور سروش هوش را سخن بسیار است (۱٩)یاوری‏ 
جویم از یزدان آروند گوهر ناپیوسته کارکن فروزه ها همه به گوهر (۲٩)آنچه‏ گفتم 


۱- یعنی: بده 


۲ - در اصل: کمیش 


دساتیر آسمانی ۵5 ۱۲۳ 


با تو همه هر هنگامی نشاخته پیش مردمان آید (۲٩)سپس‏ توپنجم ساسان 


۴ ۰ دساتیر آسمانی 


م1 
نامه ی شت پنجم ساسان 


(۱)پناهیم به یزدان از منش و خوی بد و زشت گمراه کننده ی به راه ناخوب برنده 
ی رنج دهنده ی آزار رساننده (۲)به نام ایزد بخشاینده ی بخشایشگر مهربان دادگر 
(۲)به نام یزدان (۴)ای ساسان پنجم" (۵)کنون ترا به پیامبری گزیدم (۶)و تو 
دوست منی و راه راست مپوشان (۷)و راه راست راه بزرگ آباد است (۸)آیین او را 
فیروز (٩)و‏ هیچ کس نباشد که مرا جوید و نیابد (۱۰)هیچ کس نیست که مرا 
هست نداند» و نیست شمارد (۱۱)همه دانند مرا به مایه ی ] دریافت خود 
(۱۲)چیزی می گویند و چیزی پیش گرفته اند (۱۳)و راست و درست آن را دانند 
که خود دارند (۱۴)و این ناراستی از دو چیز است (۱۵)یکی نادانی و دیگر دوستی 
آب (۱۶)اکنون راه راست تو مردمان را نمای. می پرماید ای ساسان پسنجم هیچ 
کس نیست که مرا نخواهد و نجوید و پا خواهش خویش نیابد. سراسر می جویند و 
به مايه دریافت خود می يابند. و هیچ گروهی نیستند که گویند مرا نیست هر چه 
می گویند آن را درست و راست دانند جز آن که ایشان درست نپندارند. و شوه این 
دو چیز است: یکی نخست نادانی که از بیخردی, آنجه نشاید درست شمارند؛ دوم از 
آز که خواهند مردم را به خود گردانند. و بزرگی و پیشوایی دوست دارند و سزاواری 
۱- البته وجود چندین تن. تحت عنوان نام ساسان - و با نسبت پدر و فرزندی - که ساسانیان نسب خود را به آنها می 


رساندند. در متون تاریخی بی سابقه نبوده؛ از جمله می توان به موارد ذیل اشاره کرد: تاریخنامة طبری (۵ ساسان). 
شاهنامه (۴ ساسان). مجمع الانساب (۴ ساسان) 


دساتیر آسمانی که ۱۲۵ 


آن فره در گهر ایشان نیست ناچار به کاست کاری و زندبار آزاری و نمشته و 
بیخردانه. گروهی را تباه ساخته. خود سرور شوند (۱۷)به نام یزدان (۱۸)دبدی 
بدکاری ایرانیان را که پرویز را کشتند (۱۹)آن کس را که من برکشیدم اینها 
برانداختند (۲۰)برای آنجه این بدکاری کردند نیابند (9)۲۱ رسانم به جای گرامی 
بود و برتری خواری ایشان را (۲۲)ایشان را به هر دوستی کیان گرامی و خجسته 
داشتم (۲۳)نین هزکنو نام دل اج هزاخام ایمام" (۲۴)اینک از تازیان پاداش یابند 
(۲۵)بردارند از سبز پوشان و سیه پوشان کشته آی] خود را (۲۶)و پاداشگران 
گروهی باشند آزی (۲۷)درهم افتاده و بدکارء و آنچه بزرگ ایشان گفته هم نکنند 
(۲۸)و به هر نوا بزرگان خود را کشند (۲۹)و نیکی و ارزانش ایشان زندبار کشتن و 
نماز پایه نیوتش کردن (۳۰)و تمودان نیز چیره شوند (۳۱)چون هزار سال تازی 
آیین را گذرد چنان شود آن آیین از جداییها که اگر به آیین‌گر نمایند نداندش" 
(۳۲)و چنان ایرانیان را بینی که خردی گفته کس از ایشان نشنود (۳۳)اگر راست 
گویند آزار یابند (۳۴)به جای سخن خردانی با ساز جنگ باایشان پاسخ دهند 
(۳۵)از بدکاری مردمان است که چون کی شاه فرشته مَنشی از ایرانیان بیرون رود 
(۳۶)ای ساسان ترا رنجها پیش آید (۳۷)تو وخشور من هستی (۳۸)اگر مردمان 
نگروند ایشان را بد است نه تراء چه. پایه‌آی] پیام گذاردن نه همین است که مردم 
همه آن را درپذیرند و او را به خسروی بردارند و نه کام آن است که سزاوار برتری و 
سخن راستگویی تویی (۲۹)نیکان به راه تو آیند (۴۰)در تخمه ی تو پیامبری 


۱- متن اصلی فاقد ترجمه است. در حاشية نسخه مجلس. کانب نسخه یادداشت کرده است: معنی فقرة ۲۳ در اصل 
کتاب نبود. 

۱ 

۳- دین ترا از پی آرایشند از پی آرایش و پیرایشند 


بس که بیستند بر آن برگ و ساز گر تو ببینی نشناسیش باز (؟) 


۰ 


۶ ۱۰ دساتیر آسمانی 


ذروندان گریزند چون موش از سوراخی به سوراخی. یزدان این بنده ی سپاسدار 
خود را در هنگام پرویز که به مرو فرستاد و پدر بزرگوارء این چم را از جهان بر این 
دریافت و سترگان و شهنشاه نیز در خواب دیدند و به انبوه آمده به من گرویدند و 
دادار مرا چندان باره بر فراز افراخت که نیارم شمرد و هنوز همان افرازش در کار 
است و من تنستان را برابر یوجه دیدم در دریای روانسار» و روانسار را یوجه ديدم در 


و . ۳ ۱ 
دریای خردستان» و خردزار را پوجه دیدم در دریای گوهر یزدانی. 


۱- نس: + انجام یافت گرامی راز نامه ی یزدانی. 


# اغراض السياسة فى اعراض الریاسة. محمد بن على الظهیری الکاتب السمرقندی. 
به تصحیح و اهتمام: جعفر شعار انتشارات دانشگاه تهران. چاپ دوم 1۳۹ 

# بهرام چوبین (در یک روایت پارسی). به کوشش: اردشیر آل علی» انتشارات 
شبنماء تهران. چاپ اول. ۱۴۰۰ . 

# بیان الادیان. ابوالمعالی محمّد بن نعمت علوی فقیه بلخی. به تصحیح: محمدتقی 
دانش "پژوه (با همکاری قدرت الله پیشنماز زاده)» موقوفات دکتر محمود افشار 
تهران. چاپ هفتم. ۱۲۶۹. 

# تاريخ ایران (از آغاز تا سلسلة پهلوی)» مولف: عریزالله بیات. انتشارات جهاد 
دانشگاهی واحد شهید بهشتی. تهران. چاپ اول. ۱۳۸۴. 

# تاریخ گزیده. حمداللّه مستوفی, به اهتمام: عبدالحسین نوائی» مسسة انتشارات 
3 تاریخنامة طبری (تاریخ بلعمی). تصحیح و تحشیه: محمد روشن» سروش؛ تهران؛ 
چاپ چهارم. ۱۳۸۹ . 


نتحست. ۳۷۰ 


۸ ۲۰ دساتیر آسمانی 


# التنبیه و الاشراف ابوالحسن علی بن حسین مسعودی مترجم: ابوالقاسم پاینده. 
# جاویدان خرد (پندنامة هوشنگ پیشدادی)» به اهتمام: اردشیر آل علی» انتشارات 
دکتر محمد معین. کتابخانة ابن سینا (سازمان چاپ و پخش کتاب). تهران. چاپ 
دوم f°‏ 

4 در پیرامون جانوران. احمد کسروی. دفتر پرچم. تهران. چاپ نخست. ۱۳۲۴. 

# دساتیر [آسمانی | نسخة خطی. کتابخانة مجلس شورای اسلامی (ملی). به شماره 
۲ طباطبایی. 

# دیوان حکیم قاآنی شیرازی. تصحیح: امیر صانعی (خوانساری). موسسة انتشارات 
نگاه. تهران. چاپ اول. ۸۰ 

# زین الاخبار ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی, به اهتمام: رحیم 
رضازاده ملک انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. تهران» چاپ اولء TAF‏ 

#۶ سیرالملو ک (سیاست نامه). خواجه نظام الملک طوسیء به اهتمام: هیوبرت دارک. 
+ شاهنامه. ابوالقاسم فردوسی. پیرایش: جلال خالقی مطلق. انتشارات سجن 
اهتمام: منوچهر ستوده. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. تهران. چاپ چهارم. 
۳۱ 


فهرست منابع و مآخذ کم ۱۲۹ 


# فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی» محمدجعفر یاحقی, فرهنگ 


# فرهنگ دساتیر» فیروز بن کاوس (فیروز پارسی)» به تصحیح و اهتمام: اردشیر آل 
علی. انتشارات مبناء تهران. چاپ اول. ۱۳۹۹. 

٭ کلام هوشنگ پیشدادی (سخنان هوشنگ پیشدادی در ادب نثر فارسی). تألیف ۲ 
تدوین: اردشیر آل علی» انتشارات مبناء تهران. چاپ اول» ۰۱۳۹۸ 

# مجمع الانساب» محمد بن على بن محمد شبانکاره ای. تصحیح: میرهاشم 
محدت. موسسة انتشارات امیرکبین تهران. چاپ اول. ۱۳۸۱ . 

# مجمل التواریخ و القصص. نویسنده؟. تصحیح: ملک الشعرای بهار. دنیای کتاب. 
تهران. چاپ اول. ۰۱۳۸۳ 

# مزدیسنا و ادب پارسی (جلد دوم)» تألیف: دکتر محمد معین. به کوشش: مهدخت 
همایی. انتشارات دانشگاه تهران تهران» چاپ سوم ۰.۱۳۲۸۸ 

# مسائل پاریسیه (یادداشتهای علامه محمد فزوینی) جلد اول, به کوشش: ايرچ 
افشار - علی محمد هنر» بنیاد موقوفات دکتر محمود افشاره تهران. چاپ اول. 
A۵‏ 

# مفاتيح العلوم. ابوعبدالله محمد بن احمد بن يوسف خوارزمى» ترجمة: حسين 
خدیوجم. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی» تهرانء چاپ سوم. ۱۳۸۳. 

* نصیحذالملوک» محمد غزالی طوسی, تصحیح و ..: جلال الدین همایی. انتشارات 
انجمن آثار ملی» تهران. چاپ دوم ۱۳۵۱.