نبه, ۱۱ فروردین, ۱۴۰۴ / 31 March, 2025
خرد در اندیشه فردوسی

بنام خداوند جان و خرد
خِرَد در اندیشه حکیم توس
حکیم نامدار توس در نامورنامه بزرگ و اررشمند خود ، ستایشگر بسیاری از خصلت های و رفتارهای نیکو و صفات برازنده انسانیت است . او در بسیاری از ابیات خود به نحوه شایسته و با دقت زیادی از دانش ، نیک نفسی ، پهلوانی ، رادمردی ، دانایی ، اندیشه ، فرهنگ و خرد و خردمندی نام برده و این خصوصیات انسانی را ستوده و به دارندگان این صفات و توانایی ها ، احترام گذاشته است .
یکی از واژه هایی که فردوسی در شاهنامه بارها از آن یاد کرده است و به روش های مختلف در اشعار خود بکار برده است واژه « خِرَد » است . در حقیقت فردوسی واژه «خرد» ( به تنهایی ) را با مفاهیم متفاوت در بیش از هفتصد و بیست و پنج بیت و از واژه ترکیبی «خردمند» در بیش از سیصد و هشتاد بیت استفاده کرده است .
فردوسی کلام خود را بنام « خداوند جان و خرد » شروع می کند و زیرا اعتقاد دارد که نخست آفرینش توسط یزدان پاک ، خرد بوده است ؛
نخست آفرینش خرد را شناس نگهبان جان است و آن را سه پاس
و بهمین دلیل است که در شاهنامه خود، وصف خرد می کند و جایگه گفتن از خرد را شاهنامه می داند . زیرا خرد را بهترین چیزی می شمارد که ایزد به انسان عطا نموده است، و خرد را چشم جان میداند که انسان توسط آن است که توانایی گذران زندگی در این جهان و سپردن راه، در آن جهان را می یابد .
حکیم توس، خرد را هدیه و خلقت ایزد یکتا می داند و براساس اندیشه او، خداوند به انسان جان و خرد را یکجا عطا کرده است . فردوسی خرد را از همه نیکویی ها بالاتر و والاتر می داند . براساس اندیشه او خرد راهنمای انسان است و هم در این دنیا و زندگی روی زمین راهگشای انسان است و هم آنکه خرد برای سعادت در سرای دیگر نیز دست گیر آدمی می باشد و ارجمندی انسان هم در زمانی که زنده است و هم در جهان دیگر بستگی به خرد و کاربرد آن در زندگی دارد . برای سعادت در این دنیا و ارجمندی در آن سرا ، نباید از راه خرد تابید و از خرد در هیچ مرحله از مسیر زندگانی دور شد . چون این موضوع ممکن است انسان را از رفتار خود پشیمان کند .
فردوسی نامدار، ایمان دارد که اگر انسانی ازهوش و خرد به درستی سود ببرد و آنها را به موقع بکار گیرد حتی می تواند با شکیبایی و خرد ، شیر غران و وحشی را در اختیار بگیرد و دل اژدها را به دست آورد و هر درنده خویی را رام و مطیع خود گرداند.
به نظر فردوسی ، انسان با خرد، اهل مدارا و شکیبایی است و بر اثر هر رویداد یا شنیدن هر گفتاری دژم و خشمگین نمی شود و میداند پیروزی با کسی است که بردبار است و خرد را مد نظر قرار می دهد زیرا هر فرد با خردی میداند که بد و نیک روزگار گذرا است و دوامی ندارد.
حکیم توس میداند که خرد در کار و امور روزانه انسان نیز کاربرد های زیادی می تواند داشته باشد . کسی که خرد را مبنای کار خود قرار میدهد در کارهای خود تیزی و شتاب ندارد و از طرفی با سستی و کاهلی مقابله می کند .انسان با خرد، اهل فرهنگ است و با استفاده درست از خرد ، مراقب گفتار و کردارهای خود نیز هست . همچنین انسان با خرد ، از بازی های روزگار از میدان به در نمی رود و ناشکیبا و بی منطق نمی گردد و سعی می کند با مصائب روزگار بسازد و خود را تطبیق دهد . افراد خردمند می دانند که بد و نیک جهان امری گذرا و موقتی است جهان چون باد بر ما خواهد گذشت ، شرایط دنیا برای همه حالت گذران دارد برای افراد قوی و ضعیف به صورت یکسان پیش میرود و امور جهان برای هیچ کس حالت ثابتی ندارد ، و هر کس که صاحب خرد است از امور گذرا و موقتی ناراحت و دژم نمی گردد .
فردی که خرد را مبنای رفتار خود قرار داده بسوی فرهنگ گرایش دارد و تلاش دارد به سوی مردم گرایش داشته و مردمی بپرورد.
هنگامی که در پی بروز و حادث شدن رویدادی در زندگی ، خرد و فرهنگ بیاید آنگاه موضوع به صورت آرام و بدون درگیری پیش می رود و تفکر انسان دچار تلاطم نمی شود.
براساس نظر فردوسی نامدار ، در جایی که کسی بخواهد در جمع یا گروهی ، سرپرستی و مدیریت کند لازمه آن داشتن خرد و فرهنگ است . زیرا بدون این دو عامل مهم نمی تواند گروه را هدایت کند . همچنین فردوسی از دیدگاه خردمندانه معتقد است که بایستی در بنیاد خانواده و در نتیجه در جامعه ، وحدت فرماندهی وجود داشته باشد و اگر این وحدت فرماندهی نباشد خانه و جامعه بجا نخواهد ماند .
انسانی که بخواهد نیکی و پسندیده بودن را برگزیند بایستی بدنبال دوستی باشد و زبان را از کژی و دروغ بپالاید و بجای خواستن مال و گنج متقاضی خرد و دانایی باشد .
حکیم توس می گوید از نشانه های داشتن خرد ، عدم سرپیچی از خدای دادگر و شناخت یزدان و سپاس از وی است و چنین انسانی ، هیچ گرایشی به سوی کیش اهریمنی ندارد. فردی که در زندگی خود خرد را سر لوحه کارش قراردهد و خرد را بپرورد به سوی یزدان پاک گرایش خواهد داشت. زیرا دانندگان خرد، آگاهند هرکس که بدی کند در نهایت دچار کیفر خواهد شد . کوتاه خردان از پیروی دین نیاکان خود باز می مانند.
هر که مغز و فکر خود را با خرد، روشن و بینا نگه دارد صاحب دانش و معرفت می شود و این دانش همانند جوشنی انسان را از سختی های روزگار حفاظت می کند و نمی گذارد ضربه های سهمگین زندگی به انسان آسیب برساند.
کسی که خرد یافته و رفتار نیک در زندگی داشته باشد دل در دنیای فانی و گذران نمی بندد و از روزگار فریب نمی خورد ، و گرد کردار بد نمی گردد بلکه از بدی ترسان است و از آن می گریزد. به همین دلایل مرد صاحب خرد به بلا مبتلا نمی شود ، اینچنین انسانی روان آسوده دارد و به رنجی دچار نمی گردد.
افراد با خرد هیچگاه به خرد و دانایی خود مغرور نمی شوند و خردمندان میدانند که روزگار ، بازی ها و چهره های گوناگونی دارد و ممکن است آن فردی که ادعای خردمندی و دانایی دارد زمانی مجبور باشد پیش آموزگار دیگری شاگردی و دانش آموزی کند .
خداوند به همه انسان ها به صورت یکسان جان ، روان و خرد را عطا نموده است . ولی انسانهای خردمند این عطایای خداوندی را در خود می پروانند و آنها را تکامل میدهند.
فرد خردمند بسیار اندیشه می کند و کمتر سخن می گوید و بیشتر شنونده است و از آنچه می شنود درس می گیرد بخصوص از سرگذشت مردمان خردمند و دانای گذشته ، پند آوزی بیشتری دارد .
یکی از صفات نیک انسانهای خردمند آن است که با زیردستان و همکاران خود سخت گیری و بیداد ندارد زیرا اگر چنین باشد بدین معنی است که آن فرد ایزد یکتا را نمی شناسد.
موارد پیش گفته چند نکته از نشانه های خرد و خردمندی است که حکیم فردوسی در شاهنامه بدانها اشاره نموده است . در دنباله این مطلب بعضی از ابیات از بیش از هزار و یکصد بیتی که فردوسی در آنها از واژه های خرد و خردمند سود برده ، بعنوان نمونه آورده می شود :
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه ، برنگذرد
***
خرد چون یکی خلقت ایزیدیست
از اندیشه دورست و دور از بدیست
خرد بهتر از هرچه ایزدت داد
ستایش خرد را به ، از راه داد
تو چیزی مدان کز خرد برترست
خرد بر همه نیکویها سرست
***
فزون از خرد نیست اندر جهان
فروزنده کهتران و مهان
***
خرد جوید آگنده راز جهان
که چشم سر ما نبییند نهان
***
خرد افسر شهریاران بود
همان زیور نامداران بود
***
***
خرد راهنما و خرد دلگشا
خرد دست گیرد به هر دو سرا
---
ازویی به هر دو سرا ارجمند
گسسته خرد ، پای دارد به بند
---
خرد چشم جانست چون بنگری
تو بی چشم جان آن جهان نسپری
***
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ، ریش
---
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار
خواص و فایده خرد
پذیرنده هوش و رای و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد
---
شکیبا و با هوش و رای و خرد
هزبر ژیان را به دام آورد
---
همان کن که از خرد درخورد
دل اژدها را خرد بشگرد
خرد گنج پُر خواسته
بگویم بدو آنچه گفتن سزد
خرد ، خام گفتارها را پزد
صفات خرد
دلی کز خرد گردد آراسته
یکی گنج باشد پُر از خواسته
---
که من با جوانی خرد یافتم
ز کردار بد روی برتافتم
---
چنین گفت پیران که با روزگار
بسازد خرد یافته مرد کار
***
پسر گفت با اژدها روی ، جنگ
نسازد خرد یافته مرد هنگ
***
خرد همچو آبست و دانش زمین
بدان کین جدا ، وان جدا نیست زین
***
ز راه خرد هیچگونه متاب
پشیمانی آرد دلت را شتاب
***
مدارا خرد را برادر بود
خرد بر سر جان چو افسر بود
***
چنین داد پاسخ که گر با خرد
دلش بردبارست رامش برد
***
چنین گفت کان کو خرد پرورد
ندارد غم آن کزو بگذرد
***
چو باید که دانش بیفزایدت
سخن یافتن را خرد بایدت
***
فروتن بود هر که دارد خرد
سپهرش هم در خرد پرورد
کاربرد خرد
نه تیزی نه سستی به کار اندرون
خرد باد جان ترا رهنمون
***
خرد گیر کارایش کار توست
نگهدار گفتار و کردار توست
***
به فرهنگ یازد کسی کش خرد
بود در سر و مردمی پرورد
***
پزشک تو پندست و داد و خرد
مگر آز تاج از دلت بسترد
خرد و دانایی
تو کردار خوب از توانا شناس
خرد نیز نزدیک دانا شناس
ارزش خرد
به شاهی خردمند باشد سزا
بجای خرد زر بود بی بها
توانایی و قدرت خرد
کسی کش خرد باشد آموزگار
نگه دارد این گردش روزگار
***
خرد کز پس آمد ز پیشامدی
سرانجامت آرام پیش آمدی
***
بد و نیک بر ما همی بگذرد
نباشد دُژم هر که دارد خرد
***
ترا گر بزرگی بیفزایدی
خرد باشدی بیشتر شایدی
نشانه دیوانه
خرد چون بود کهتر و کام رشک
چنان هم که دیوانه خواند پزشک
***
یکی گفت این شاه دیوانه شد
خرد با دلش سخت بیگانه شد
آفات وارد بر خرد
که گر بر خرد جیره گردد هوا
نیاید ز چنگ هوا کس رها
***
هرآن کی که گردد ز راه خرد
سرانجام پیچد ز کردار بد
***
به بی چیزی و بد خویی سازد او
ندارد خرد گردان افرازد او
***
بزاری همی بند ساید کنون
چو جان را نبودش خرد رهنمون
دشنام و نکوهش
چنین گفت گرسیوز کم خرد
ز تو این سخن ها کی اندر خورد
***
بد و گفت گیو ای گسسته خرد
سخن زین نشان را کی اندر خورد
***
بدو گفت گیو ای سگ کم خرد
چه گفتی که این آب مردم برد ؟
***
چنین داد پاسخ که آن بی خرد
به بد روی گیتی همی بسپرد
***
به افراسیاب آمد خوی بد
ازآن نامدران اندک خرد
ستایش و تعریف
به نیکی خرد رهنمای تو باد
زمین و زمان خاکپای تو باد
***
چنین گفت توس سپهبد به گیو
که ای پُرخرد نامبردار نیو
***
همیشه بزی شاد و روشنروان
همیشه خرد پیر و دولت جوان
***
اگر یار باشد روان با خرد
روانت همی از خرد برخورد
***
خرد باد جان ترا رهنمای
به پاکی بماناد مغزت بجای
***
همیشنه بزی شاد و به روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار
***
نگهدار تن باش و آنِ خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
***
وگر هر چه با مردمی برخورد
مران را پذیرنده باشد خرد
***
هران مغز کو را خرد روشنست
ز دانش به گرد تنش جوشنست
خرد تیز کردن
از این رزم رنج آید اکنون به روی
خرد تیز کن چاره این بجوی
ویژگی سران انجمن و مدیران
یکی داستان زد برو پیلتن
که هرکس که سر برکشد ز انجمن
هنر باید و گوهر نامدار
خرد یار و فرهنگ آموزگار
ویژگی جوینده خرد
کسی کو خرد جوید و ایمنی
نیاید سوی کیش اهریمنی
ویژگی مرد خرد
خرد یافته مرد نیکی سگال
همی دوستی را بجوید همال
زبان راستی را بیاراسته
خرد خواسته ، گنج ناخواسته
***
چه گفتند دانندگان خرد
که هرکس که بد کرد ، کیفر برد
خرد و مرد دینی
خرد یافته مرد یزدان پرست
بدو در، یکی چشمه گویا که هست
***
نمیرد کسی کو خرد پرورد
به یزدان پناهد ز راه خرد
***
چو باشد خداوند رای و خرد
دو گیتی همه مرد دینی برد
آرزو بجای خرد
چو بگرفت جای خرد آرزوی
دگرگونه تر شد ، آیین و خوی
همه مهرشان هر زمان بیش بود
خرد دور بود ، آرزو بیش بود
عدم آمیزش کین با خرد
سر مرد جنگی خرد نسپرد
که هرگز نیامیخت کین با خرد
یکی پر ز آتش یکی پر خرد
خرد با سر دیو کی برخورد
پیروی دادگر و خرد
که هرکس که از دادگر یک خدای
بپیچد خرد را ندارد بجای
کار مهتران
نهانی بسازیم بهتر بود
خرد داشتن کار مهتر بود
---
خرد باید اندر سر شهریار
که تندی و تیزی نیاید بکار
***
هرآن کس که دارد خرد
سرِ مایه کارها بنگرد
***
همی پادشاهی که دارد خرد
ز گفت خردمند رامش برد
خرد و زمانه
که را در جهان هست هوش و خرد
کجا او فریب زمانه خورد
***
بد و نیک بر ما همی بگذرد
چنین داند آن کس که دارد خرد
خرد و تنگی دل
برین کار نیست جای شتاب
که تنگی دل آرد خرد را بخواب
ویژگی بی خردی
بویژه کش از بن نباشد خرد
خردمندش از مردان نشمرد
***
ولیکن خرد نیست با پهلوان
سر بی خرد چون تن بی روان
***
یک پر پشه ندارد خرد
ازیرا کسی را به کس نشمرد
***
ترا خشم با آشتی گر یکیست
خرد بی گمان نزد تو اندکیست
***
گر او از پی دین شود زشتگوی
تو از بی خرد هوشمندی مجوی
***
هر آن کس که جانش ندارد خرد
کم و بیش کارها ننگرد
خرد برگزیدن
نگر تا چه گوید بران کار کن
خرد برگزین این جهان خوار کند
***
دل شاه بهرام ازیشان بسوخت
به دست خرد ، چشم خشمش بدوخت
***
ز دل کیفر و بد خویی دور کرد
خرد را به هرکار دستور کرد
***
به دانش روان را توانگر کنید
خرد را بدین بر سر افسر کنید
خرد یافتن
خرد یافته مرد یزدان شناس
بنیکی شناسد ز یزدان سپاس
***
چه نیکو بود گردش روزگار
خرد یافته یار آموزگار
هوای نفس و خرد
اگر چیره گردد هوا برخرد
خردمندت از مردمان نگذرد
سپاس یزدان
سپاسم ز یزدان که دادم خرد
روانم هم از خرد برخورد
ویژگی مدیران
خرد شاه باید ، زبان پهلوان
چو خواهی که بیرنج باشد روان
نشانه های خرد داشتن
هر آن کس که او شاد شد از خرد
جهان را به کردار بد نسپرد
***
رهاند خرد مرد را از بلا
مبادا کسی بر بلا مبتلا
***
نخستین نشان خرد آن بود
که از بد همه ساله ترسان بود
***
بداند بد و نیک مرد خرد
بکوشد به داد و بپیچد ز بد
***
ز ما باد بر جان آن کس درود
که داد و خرد باشدش تار و پود
***
فزونی نجست آن که بودش خرد
که برما بد و نیک هم بگذرد
کوتاه خرد
کسی را که کوتاه باشد خرد
به دین نیاکان خود ننگرد
خرد برابر جان
نباشد خرد ، جان نباشد ، رواست
خرد جان جانست و ایزد گواست
***
ز بیشی خرد جان بود سودمند
ز کمیش تیمار و درد و گزند
***
چنین داد پاسخ که هر کو خرد
بپرورد ، جان را همی پرورد
خرد و روزگار
خرد را کنی بر دل آموزگار
بکوشی که نفریبی از روزگار
***
نبندد دل اندر سپنجی سرای
خرد یافته مردم پاکرای
سخن و خرد
زبان در سخن گفتن آژیر کن
خرد را کمان و زبان تیر کن
***
سخن لنگر و بادبان با خرد
به دریا خردمند چو بگذرد
خرد توختن و نغز بازی روزگار
چو گویی که وام خرد توختم
همه هر چه بایستم آموحتم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
جوشن خرد
ز شمشیر دیوان ، خرد جوشنست
دل و جان دانا بدو روشنست
فزونی خرد برهنر
فزونی نجوید برین جز خرد
خرد بی گمان بر هنر بگذرد
خصم خرد
چنین داد پاسخ که کردار بد
بود خصم روشن روان و خرد
خرد و دادگری
چنین گفت کان کو بود دادگر
خرد دارد و شرم و رای و هنر
بی هُش کردن خرد
هر آن کس که نیکی فرامش کند
خرد را بکوشد که بیهش کند
خرد و شتاب
دل و مغز را دور دار از شتاب
خرد با شتاب اندر آید به خواب
خرد و ناسپاسی
اگر آن که مغزش بود پرخرد
سوی ناسپاسی دلش ننگرد
***
خرد نیست با مردم ناسپاس
نه آن را که او نیست یزدانشناس
پیچیدن خرد
مسیح پیامبر چنین کرد یاد
که پیچد خرد چو بپبچی ز داد
***
خرد نیست با گِرد گردان سپهر
نه پیدا بود رنج و خشمش نه مهر
**
دل بی هنر کو بیابد خرد
پشیمان شود هم ز کردار بد
***
تنومند کو را خرد یار نیست
به گیتی کس او را خریدار نیست
واژه خردمند
دنیای گذران
که چون باد بر ما همی بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد
***
برین و برآن نیز هم بگذرد
خردمند مردم چار غم خورد
***
چه گفت آن خردمند با رای هوش
که با اختر بد ، بمردی مکوش
***
جهان بر مهان و کهان بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد
خردمند نکو خوی
تو چندان که باشی سخنگوی باش
خردمند باش و نکو خوی باش
خرد پروریدن
خداوند جان و روان و خرد
خردمند را داد، او پرورد
وحدت فرماندهی
خردمند گوید که در یک سرای
چو فرمان دو گردد نماند بجای
خردمندی و مدارا
که هر کس که تیزی کند روز جنگ
نباشد خردمند و و با رای و سنگ
خردمندی و آز
چنین داد پاسخ که آز و نیاز
سزد گر ندارد خردمند باز
داوری انسان خردمند
نراند سخن جز به رای و به داد
همیشه خردمند نیکو نهاد
بیداد و خردمندی
به شهری که بیداد شد پادشا
ندارد خردمند بودن روا
مشورت با خردمند
چنین کارها تو آسان مگیر
یکی رای زن ، با خردمند پیر
***
بیندیش بسیار و بگشای گوش
حدیث خردمند مردم نیوش
رفتارهای خردمندانه
خردمند ننهد جهان را به هیچ
مشو غره از رای دین ،سر مپیچ
***
خردمند باش و بی آزار باش
همیشه زبان را نگهدار باش
***
هر آن کس که بر تخت حشمت نشست
بباید خردمند ، و یزدان پرست
***
بدان ای برادر که از شهریار
بجوید خردمند هر گونه کار
***
دو تن را یک روی اگر کار کرد
از آن خیره ماند خردمند مرد
***
به دشت اندرون گرگ مردم خورد
خردمند بگریزد از بی خرد
***
به یزدان خردمند نزدیکتر
بد اندیش را روز تاریکتر
***
چو بیداد گیرد کسی زیردست
نباشد خردمند و ایزد پرست
***
خردمند بینادل آن را شناس
که دارد ز دادار گیتی سپاس
***
ز شادی که فرجام آن او غم بود
خردمند را آز آن کم بود
حجت الله مهریاری
