۱۳۹۲ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

خوان یغما و ...

خوان یغما


هر گاه ثروت و مکنتی در معرض دستبرد و غارت و چپاول افراد زورمند متعدی قرار گیرد و چیزی برای صاحب مال و یا وارثان صغیر و ناتوان باقی نگذارند ناظران خیراندیش اصطلاحاً می گویند : " مگر خوان یغماست که این طور چپاول می کنند ؟ "
به طوری که ملاحظه می شود از ترکیب دو لغت خوان و یغما به مفهوم سفره غارت و چپاول افاده معنی می کنند در حالی که چنین نیست و واژه یغما در این عبارت معنی و مفهوم دیگری دارد و عمل غارتگری و چپاول به هیچ وجه با معنی واقعی و تاریخی خوان یغما تطبیق نمی کند .

همانطوری که اشاره شد خوان یغما به معنی سفره غارت چپاول نیست و متأسفانه مانند سایر غلط های مشهور ، این عبارت هم به غلط ، مشهور و مصطلح گردیده است . نگارنده نیز تحت تأثیر همین اشتباه در صدد برنیامد راجع به ریشه تاریخی این ضرب المثل زحمت تحقیق و حتی تفکر به خود دهد زیرا ظاهراً چنین به نظر می رسید که خوان یغما لغت مرکبی است از دو واژه خوان به معنی سفره و یغما به معنی غارت ، و ارتباطی با این قسمت که ناظر بر ریشه های تاریخی و واقعی امثال و حکم است نخواهد داشت ولی در یکی از مجلات ماهانه تهران مقاله محققانه ای به قلم دکتر علی اصغر حریری تحت عنوان : تحقیقی درباره نام و هنگام جشن سده ، درج و حقیقت قضیه - البته بر راقم این سطور - روشن گردیده است .

نویسنده محترم در مقاله مزبور ضمن شرح مبسوط و مستدلی ثابت کرد که جشن سده در اصل جشن شگه بود و با جشنی که پنجاه روز پیش از نوروز برپا می داشتند به هیچ وجه ارتباطی ندارد . چون در آن مقاله مطالب جامع و سودمندی راجع به خوان یغما نوشته شده است لذا برای روشن شدن ریشه تاریخی این عبارت مثلی که به غلط شهرت یافته بهتر دانست که آن مطالب را عیناً نقل کند :

" .... ما در ضمن مطالعات خود به جشنی برخوردیم که معمول اقوام سگان بود که در ایران به غلط ساکاها می نویسد و نام آن جشن را سیاحان یا مورخان یونانی سکئه یا سگه ضبط کرده اند . تشریفات این جشن درست مطابق همان تشریفات جشن سده است و از اینجاست که می توان گفت که سده در اصل سگه بوده است – سدک = سگک - و اینکه حرف گاف مبدل به دال شده است به چندین دلیل امکانی دارد که پذیرفتنی است .
" در عهد اسلامی پس از آنکه طوایف تورانی ماوراء النهر جای سگان قدیم را گرفتند دین و آیین قدیم و حتی عادات سگان را اخذ کرده بودند و از آن جمله جشنی که به طرز جشن سگه می گرفتند خوان یغما می نامیدند و چنان که می دانیم یغما نام گروهی از تورانیان است که چندی بعد به شهری داده شده است که در نزدیکی خجند کنونی واقع بوده است . در عهد مغولی و تیموری به این گونه جشن های همراه با ضیافت نام طوی بر وزن خوی داده می شد که امروز در آذربایجان به جشن عروسی اطلاق می شود .

در اوستا چندین بار از رسم طوی های عظیم و خوان یغما که از ملوک کیان و ملوک قدیم و خراسانی ، اشکانیان اباورد – ابیورد - داده می شده است سخن رفته است . و آخرین ملک ایرانی اسلامی که جشن سده را به طرز سگان گرفت و خوان یغما نهاده مرداویج دیلمی بود . در باب خوان یغما سعدی گوید :

ادیم زمین سفره عام اوست
برین خوان یغما چه دشمن چه دوست

" نسبت غارتگری نیز که بر ترکان یغما داده اند اشاره به همین جشن و به همین عادت سورچرانی و ضیافت عام است و گرنه ترکان یغما در حقیقت مردمی سغدی و ایرانی و سخت متمدن بوده اند و شهرنشین ، نه مانند و تراکمه که از تربیت مواشی و ترکتازی و غارتگری معاش می گذرانیدند .

از سطور بالا چنین معلوم می شود که خوان یغما نام یکی از جشن های مجلل و باشکوه تورانیان ماوراء النهر بوده است که آداب و رسوم آن را از جشن سگه اقتباس کرده اند . توضیح آنکه در این جشن سفره های وسیعی می گسترانیدند . انواع و اقسام خوراک های لذیذ و نوشیدنی های خوشگوار در آن می نهادند . از عموم طبقات دعوت می کردند که در این ضیافت عمومی حاضر شوند و ضمن انجام سایر مراسم معموله بخورند و بنوشند . اگر به این سفره و ضیافت عام نام خوان یغما داده شده است شاید از این جهت بوده که شرکت کنندگان در جشن مجاز بودند ضمن اکل و شرب هر چه می خواهند با خود ببرند .

سعدی علیه الرحمه گوید:
به نام خدایی که جان آفرید
سخن گفتن اندر زبان آفرید
خداوند بخشندهٔ دستگیر
کریم خطا بخش پوزش پذیر
عزیزی که هر کز درش سر بتافت
به هر در که شد هیچ عزت نیافت
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
نه گردن کشان را بگیرد بفور
نه عذرآوران را براند بجور
وگر خشم گیرد به کردار زشت
چو بازآمدی ماجرا در نوشت
دو کونش یکی قطره در بحر علم
گنه بیند و پرده پوشد بحلم
اگر با پدر جنگ جوید کسی
پدر بی گمان خشم گیرد بسی
وگر خویش راضی نباشد ز خویش
چو بیگانگانش براند ز پیش
وگر بنده چابک نیاید به کار
عزیزش ندارد خداوندگار
وگر بر رفیقان نباشی شفیق
بفرسنگ بگریزد از تو رفیق
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری
ولیکن خداوند بالا و پست
به عصیان در زرق بر کس نبست
ادیم زمین، سفرهٔ عام اوست
چه دشمن بر این خوان یغما، چه دوست
وگر بر جفا پیشه بشتافتی
که از دست قهرش امان یافتی؟
بری، ذاتش از تهمت ضد و جنس
غنی، ملکش از طاعت جن و انس
پرستار امرش همه چیز و کس
بنی آدم و مرغ و مور و مگس
چنان پهن‌خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف قسمت خورد
مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی
یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
کلاه سعادت یکی بر سرش
گلیم شقاوت یکی در برش
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی بر آتش برد ز آب نیل
گر آن است، منشور احسان اوست
وراین است، توقیع فرمان اوست
پس پرده بیند عملهای بد
همو پرده پوشد به آلای خود
بتهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم
وگر در دهد یک صلای کرم
عزازیل گوید نصیبی برم
به درگاه لطف و بزرگیش بر
بزرگان نهاده بزرگی ز سر
فروماندگان را به رحمت قریب
تضرع کنان را به دعوت مجیب
بر احوال نابوده، علمش بصیر
بر اسرار ناگفته، لطفش خبیر
به قدرت، نگهدار بالا و شیب
خداوند دیوان روز حسیب
نه مستغنی از طاعتش پشت کس
نه بر حرف او جای انگشت کس
قدیمی نکوکار نیکی پسند
به کلک قضا در رحم نقش بند
ز مشرق به مغرب مه و آفتاب
روان کرد و گسترد گیتی بر آب
زمین از تب لرزه آمد ستوه
فرو کوفت بر دامنش میخ کوه
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده‌ست بر آب صورتگری؟
نهد لعل و فیروزه در صلب سنگ
گل لعل در شاخ پیروزه رنگ
ز ابر افگند قطره‌ای سوی یم
ز صلب اوفتد نطفه‌ای در شکم
از آن قطره لولوی لالا کند
وز این، صورتی سرو بالا کند
بر او علم یک ذره پوشیده نیست
که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
مهیا کن روزی مار و مور
وگر چند بی‌دست و پایند و زور
به امرش وجود از عدم نقش بست
که داند جز او کردن از نیست، هست؟
دگر ره به کتم عدم در برد
وزان جا به صحرای محشر برد
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده از کنه ماهیتش
بشر ماورای جلالش نیافت
بصر منتهای جمالش نیافت
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تخته‌ای بر کنار
چه شبها نشستم در این سیر، گم
که دهشت گرفت آستینم که قم
محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط
نه ادراک در کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بی چون سبحان رسید
که خاصان در این ره فرس رانده‌اند
به لااحصی از تگ فرومانده‌اند
نه هر جای مرکب توان تاختن
که جاها سپر باید انداختن
وگر سالکی محرم راز گشت
ببندند بر وی در بازگشت
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیش در دهند
یکی باز را دیده بردوخته‌ست
یکی دیده‌ها باز و پر سوخته‌ست
کسی ره سوی گنج قارون نبرد
وگر برد، ره باز بیرون نبرد
بمردم در این موج دریای خون
کز او کس نبرده‌ست کشتی برون
اگر طالبی کاین زمین طی کنی
نخست اسب باز آمدن پی کنی
تأمل در آیینهٔ دل کنی
صفائی بتدریج حاصل کنی
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
به پای طلب ره بدان جا بری
وزان جا به بال محبت پری
بدرد یقین پرده‌های خیال
نماند سراپرده الا جلال
دگر مرکب عقل را پویه نیست
عنانش بگیرد تحیر که بیست
در این بحر جز مرد داعی نرفت
گم آن شد که دنبال راعی نرفت
کسانی کز این راه برگشته‌اند
برفتند بسیار و سرگشته‌اند
خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید
محال است سعدی که راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی




همچنین در همانجا
ضرب المثل

خانخانیخرج اتینا
خر عیسیدختر سعدی
دروازه را می توان بست ولی دهان مردم را نمی توان بستدروغ شاخدار ، شاخ در آوردن
دیزی می ‌غلطد درش را پیدا می ‌کنددست از ترنج نشناخت
خیمه شب بازیخط و نشان (+)
خط 9می آیند و می روند و با کسی کاری ندارند
من نوکر بادنجان نیستمدوغ و دوشاب یکی است
من و گرز و میدان افراسیابدو قرص کردن
گوهر شبچراغلا لحب علی (ع) بل لبغض معایة
گوشت شتر قربانیلقمه گلو گیر
ستون به ستون فرج استسر و گوش آب دادن
شاهنامه آخرش خوش استشستش خبر دار شد
چاه ویلچوبکاری نفرمایید
حق الپرچینگرگ منشی
سوراخ دعا را گم کردیگندم خورد و از بهشت بیرون رفت
گوش خواباندنقوز بالاقوز
شانس خرکییک بار جستی ای ملخ ، دو بار جستی ای ملخ ، بار سوم چوب است و فلک
یک گل دوست بدتر از هزار سنگ دشمنشمشیر از رو بستن
آب حیات نوشیدشق القمر کرد
شغال مرگیآبشان از یک جوی نمی رود
هولی نمکی سرش آمدههر که چاهی بکنه بهر کسی اول خودش دوم کسی
هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنینه می ‌خواهم خدا گوساله را به همسایه ‌ام بدهد و نه ماده گاو را به من
دره ، آی ملا ! دوباره بسم‌ اللهلو لو
روی یخ گرد و خاک بلند نکنانوشیروان دادگر
خان یغمامرغ از قفس پرید
عجب سر گذشتی داشتی کل علی ؟حلاج گرگ بوده !
ميرزا ميرزا رفتنباد آورده را باد می برد
سایه تان از سر ما کم نشودبره کشان است
بلبل به شاخ گل نشستاشرف خر
سبیلش آویزان شداحساس بالاتر از دلیل است
صد رحمت به کفن دزد اولیمن هلال را دیدم
سد سکندر باشعهد بوق
آش شله قلمکاراز بیخ عرب شد
نانش بده ، نامش مپرسضرب المثل هاى ایرانى به زبان انگلیسى
سگ نازی آبادمثل کبک سرش را زیر برف می کند
با همه بله ، با من هم بله ؟!آفتابی شد
آب زیر کاهماهی از سرگنده گردد نی زدم
ما را از این نمد کلاهی استبز بیاری
برج زهرمارماست و دروازه
ایراد بنی اسراییلیبر قوزک پایش لعنت
امامزاده ای است که با هم ساختیماین به آن در
از پشت خنجر زدبعد از سی سال نوروز به شنبه افتاد
دود چراغ خوردهستون پنجم
سبیلش را چرب کردباد صرصر
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانیدنبال نخود سیاه فرستادن
هم چوب را خورد و هم پیاز را و هم پول را دادهم خدا را می خواهد هم خرما را
الکیپالانش کج است
زین حسن تا آن حسن صد گز رسنناز شست
نقل کفر ، کفر نیستماست مالی کردن
هم خدا را می خواهد هم خرما رادنبال نخود سیاه فرستادن
دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتنبرو آنجا که عرب نی انداخت
آب پاکی روی دستش ریختپیراهن عثمان
بادنجان دور قاب چینآمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند
آب از سرچشمه گل آلود استتعارف شاه عبدالعظیمی
جیم شدنجنگ زرگری
آتش بیار معرکهآنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
خروس بی محلچو فردا شود فکر فردا کنیم
چوب توی آستین کردنحرف مفت می گوید
دو قورت و نیمش باقی استشتر دیدی ، ندیدی !!!
حاتم بخشیخر ما از کرگی دم نداشت
تو بدم ، بمیر و بدمچند مرده حلاجی ؟