۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

باد بهاری تصنیف یازدهم عارف قزوینی با کمی جرح و تعدیل، مرجان وحدت... همچنین مرحوم مرضیه

باد فرح بخش بهاری وزید
پیرهن عصمت گل بردرید
ناله جانسوز مرغ قفس
تا به گلستان رسید، تا به گلستان رسید
ای دل ای دل ای، ای دل ای دل ای
قهقه کبک دری
بود چو از خودسری
پنچه ی شاهین چرخ
بی درنگ زد بچنگ
رشته ی عمرش برید
ای دل ای دل ای، ای دل ای دل ای
تا به قفس اندرم
ریخته یک سر پرم
بایدم از این سر گذشت
شاید از این در پرید
 کشمش و گیر و دار اگر گذارد
کجروی روزگار اگر گذارد
پای گل از باده تر کنم دماغی
نیش جگر خوار خار اگر گذارد
ای غمم اگر گذارد
************
این دل بی اختیار اگر گذارد
گوشه کنم اختیار اگر گذارد
زآه دل آتش زنم به عمر بد خواه
دیده ی خونابه بار اگر گذارد
غمم اگر گذارد
ای غمم اگر گذارد
ای دل ای دل ای، ای دل ای دل ای
ای دل ای دل ای، ای دل ای دل ای


 ########################

باد بهاری وزید، بهاری وزید
پرده ی جانم خدا پرده ی گل بردرید
ناله جانم ناله جانسوز ز مرغ قفس تا به گلستان رسید
تا به گلستان رسید تا به گلستان رسید
قه قه کبک دری، بود و چو از خود سری
پنجه ی شاهین چرخ بی درنگ زد به چنگ ، رشته ی عمرش برید
تا به قفس اندرم ریخته یک سر پرم باید از سر گذشت ای جانم ای ببم شاید از این در پرید
کش کش کش مکش کش مکش گیرودار گیرودار اگر گذارد
کج کج کج روی زلف یار اگر گذارد
ما همه مستیم خوشا به چشم مستت
چشم بد روزگار اگر گذارد چشم بد روزگار اگر گذارد
این دل بی اختیار اگر گذارد گوشه کنم اختیار اگر گذارد
کش کش کش مکشه و کش مکش گیرو دار اگر گذارد
کج کج کج روی زلف یار اگر گذارد