۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه

غایت جهد و آرزو



بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم


می‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملم


بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی


بار دلست همچنان ور به هزار منزلم


ای که مهار می‌کشی صبر کن و سبک مرو


کز طرفی تو می‌کشی وز طرفی سلاسلم


بارکشیده جفا پرده دریده هوا


راه ز پیش و دل ز پس، واقعه‌ایست مشکلم


معرفت قدیم را، بُعد حجاب کی شود


گر چه به شخص غایبی در نظری مقابلم


آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو


تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم


ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من


چون برود که رفته‌ای در رگ و در مفاصلم


مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم


مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم


گر نظری کنی کند کِشته صبر من وَرَق*


ور نکنی چه بر دهد بیخِ امیدِ باطلم


سنت عشق سعدیا ترک نمی‌دهی بلی


کی ز دلم به در رود خوی سرشته در گلم


داروی درد شوق را با همه علم عاجزم


چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم

_________________
* برگ آرد.