۱۳۹۳ اسفند ۱۳, چهارشنبه

روسو و حساسیت


حساسيت از ديدگاه روسو




نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو





 
 

(Sensibilité )
* حساسيت اصلي است که بر مبناي آن شرايط بر کل وجود حيوان اثر مي گذارد. هنگامي که حساسيت صرفاً منفعل است، فقط روابط مادي را در بر مي گيرد ( احساسات، لذت، درد ) ؛ هنگامي که در انسان خارج شده از وضعيت طبيعي، فعال مي شود، او را به درون روابط اخلاقي با همنوعان سوق مي دهد. در حال، « حساسيت اصل هر عملي است. موجودي هر چند جاندار اگر احساس نکند، عمل نمي کند، چرا که انگيزه ي عمل برايش چه مي تواند باشد؟ »(1)
** نيکي انسان در وضعيت اوليه ي طبيعي در تطابق با جهت گيري هاي بدوي حساسيت اوست؛ زيرا اين حساسيت محدود است به احساسات و بروز نيازهاي اوليه و مقطعي انسان در لذت و درد که به فردالزامات بقاي خود را ياد آور مي شوند. روسو بر اهميت حساسيت جسمي تأکيد دارد که درمضمون نظريه ي تجربه گرايانه که تمامي دانش انسان را ناشي از حواس مي داند، حساسيت جسمي چار چوب شکل گيري اولين افکار اوست.
بروز حواس اگر در محتواي مثبت خود محدود شود، به کودک نمونه ي نظمي لازم را نيز نشان مي دهد که پس از آن در تفکرات نيز رعايت خواهد شد: « از آن جا که اين احساسات اولين مصالح شناخت او هستند، اگر در نظم مناسبي به او ارائه شوند، حافظه ي او را آماده مي کنند که روزي آن ها را با همان نظم به فهم خود ارائه دهد ».(2) بدين ترتيب، نبايد تصور کرد که بهره گيري اندک از قدرت تشخيص حساسيت فعال را به کار مي گيرد. ذهن انساني بدون تمرين زياد، مي تواند از طريق احساسات، افکاري در مورد خصوصيات حساس مختلف را شکل دهد و سپس آن ها را بدون ارجاع به تجربه ي کنوني، با هم مقايسه کند. « آن چه عقل حساس و کودکانه [مي نامم]، شکل گيري افکار ساده به کمک چند احساس است و آنچه عقل انساني يا انديشمند مي نامم، شکل گيري افکار پيچيده به کمک افکار ساده است »(3). اين حساسيت منفعل در اصل نشان دهنده ي تأثير پذيري از موضوعات خارجي است که امکان تجزيه و تحليل ابتدايي را مي دهد؛ اما صرفاً شامل ارتباط انسان با اشياي مادي است. به فعليت در آمدن ساير قوه ها ( عقل در تمامي قابليت هاي خود و به خصوص تخيل ) مستلزم توسل جستن به حساسيت است که فعال و سپس رها مي شود- آن گاه که نظم اجسام مختلف مي شود، شر ظاهر مي شود: « انسان نفساني انسان طبيعت است و انسان متفکر انسان عقيده، و هموست که خطرناک است »(4). پس اين است گذار از حساسيت منفعل يا جسمي به حساسيت فعال و اخلاقي که خروج از وضعيت طبيعي و پايان کودکي را مشخص مي کند. حتي اگر حساسيت فعال شامل تجليات مختلف ( مانند وجدان ) باشد، قبل از هر چيز نشان دهنده ي يکي انگاري خود با ديگر انسان هايي است که همچون همنوع باز مي شناسد و از نوجواني مي تواند از آن ها متنفر باشد يا دوست شان بدارد: « حساسيت ديگري هم هست که من آن را فعال و اخلاقي مي نامم و چيزي نيست مگر قابليت تعلق خاطر به موجوداتي که براي ما بيگانه اند. [....] قدرت آن به دليل روابطي است که بين خود و ديگران احساس مي کنيم و بر مبناي ماهيت اين روابط، همچون قطب هاي يک آهن ربا، گاه به صورت مثبت جذب مي کنيم و گاه به صورت منفي دفع ».(5) در اين صورت حساسيت فعال درتمامي دلبستگي هاي اخلاقي که در آن ها فرد وجود خود را در ارتباط با ديگري درک مي کند، عمل مي کند، چرا که با قدرت تخيل، خود را بر ديگري فرافکني مي کند: « [...] هيچ کس حساس نمي شود، مگر زماني که تخيل او فعال شود و او را به خارج از خودش منتقل سازد ».(6) به اين ترتيب شور و شوق ها که در آن عشق به خود بر سلسله اي از روابط جديد اِعمال مي شود، بيان خاص حساسيت فعال اند.
*** حساسيت فعال في نفسه نسبتاً خنثي است، همان طور که فاجعه آميز بودن شور و شوق ها در اغلب مواقع گواه آن است. اما اين حساسيت بيش تر از اين که همه چيز را در ابعاد خود خواهانه ي عزت نفس تحکيم کند، عشق به خود را به ديگر انسانها بسط مي دهد. مادامي که مقايسه هايي که جامعه هنجاري هاي آن را ارائه مي دهد، حساسيت را فاسد نکرده اند، مادامي که حساسيت بدون آن که بيش از حد خود را انعکاس دهد، بسط مي يابد، مي تواند کاملاً مثبت باشد: « حساسيت مثبت بي واسطه از عشق به خود ناشي مي شود. بسيار طبيعي است که آن کس که خود را دوست بدارد، بخواهد وجود و لذت هاي خود را بسط دهد و آن چه را فکر مي کند برايش مفيد است، از طريق دلبستگي تصاحب کند: اين عملي صرفاً احساسي است و تفکر در آن جايي ندارد ».(7) عشق نمونه اي از بيان اين حساسيت مثبت است، چرا که مرا در عالي ترين سطح به سرنوشت فرد ديگري علاقه مند مي کند، بدون آن که شدت آن در تصويري عمومي از بشريت محو شود. همان گونه که بيداري حساسيت فعال در اميل فوراً امکان يک برخورد عاشقانه را فراهم مي آورد که بايد به تعويق انداخت، عشق در واقع شيفتگي کلي است که به ديگر احساسات رنگ مي بخشد ( از جمله آن هايي که درحوزه ي حساسيت منفعل هستند ): « [...] عشق واقعي آتش سوزاني است که حرارت خود را به ديگر احساسات منتقل مي کند و آن ها را با نيرويي جديد به حرکت مي اندازد ».(8) خود روسو نمونه ي انساني است که به شدت تحت تأثير حواس خود است و دلبستگي هاي عاطفي تا مدت ها قدرت چشمگير آن ها را پرورش داده اند: « ژان ژاک به نظر من مستعد حساسيت جمعي در سطح نسبتاً بالايي است. او به حواسش وابسته است و اگر حساسيت اخلاقي حواس او را اغلب منحرف نمي کرد، بيش تر وابسته مي ماند و حتي اغلب همچنان از طريق حساسيت اخلاقي است که حساسيت جسمي چنين با شدت بر او اثر مي گذارد. »(9)

پي‌نوشت‌ها:
1. داوري روسو در باره ي ژان ژاک، گفت وگوي دوم، جلد I، ص 805.
2. اميل، کتاب اول، جلد IV، ص 284.
3. همان، کتاب دوم، ص 417.
4. داوري روسو در باره ي ژان ژاک، گفت و گوي دوم، جلدI، ص 808.
5. همان، گفت و گوي دوم، جلد I، ص 805.
6. اميل، کتاب چهارم، جلد IV، ص 506.
7. داوري روسو در باره ي ژان ژاک، گفت وگوي دوم، جلد I، ص ص 805-806.
8. هِلوئيز جديد، بخش اول، نامه ي سيزدهم، جلد II، ص 61.
9. داوري روسو درباره ي ژان ژاک، گفت وگوي دوم، جلد I، ص 807.
منبع مقاله : 
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول.