آمیزهای از حیرت و عشق
ماهیت زیبایی همواره یکی از پایدارترین و جدلآمیزترین ماهیتهای موجود در فلسفه مغربزمین بوده و همراه اصل هنر، از دیرباز دو مساله بنیادین زیباییشناسی فلسفی را تشکیل میدادهاند. زیبایی، مهرورزی، حقیقتگویی و عدالتمحوری همواره در زمره ارزشهای غایی برشمرده شدهاند. زیبایی خود از قالبهای اصلی یونانیان باستان و فلاسفه قرون وسطی اروپا بوده و در اندیشه قرون 18 و 19 این قاره نیز نقش محوری ایفا کرده است.
از بین شاخص ترین افرادی که به اصل زیبایی نظر جدی داشته اند، می توان به شفتسبری، هاچسون، دیوید هیوم، امانوئل کانت، هگل، شوپنهاور، هانیسلیک و سانتایانا اشاره کرد.
با تمام این اوصاف، در ابتدای قرن بیستم میلادی بود که پرداخت فلسفی به مقوله زیبایی با افول مواجه شده و حتی هنرمندان دیگر مبنا و هدف نهایی خلق آثار هنری خود را زیبانگاری نمی دانستند. البته در دهه آخر قرن بیستم توجه به اصل زیبایی اوج دوباره یافت.
در اینجا به موضوع عینی بودن یا ذهنی بودن زیبایی خواهیم پرداخت. به جرات می توان گفت واگرایی آرای اندیشمندان در این موضوع، بیش از دیگر موضوعات مطرح شده در باب زیبایی است. پس از آن به مهم ترین رویکردها و نظریات مربوط به مقوله زیبایی در سنت های زیبایی شناختی و فلسفی غرب نظری خواهیم داشت.
زیبایی ذهنی است یا عینی؟!
شاید اساسی ترین و نام آشناترین بحثی که در نظریه زیبایی شناسی مطرح است، بررسی این مطلب است که آیا زیبایی ذهنی بوده و به قول معروف «در دیدگان نظاره گرش جلوه می یابد» یا اصالتا موضوعی عینی بوده و جسم زیبا به خودی خود زیباست. شاید بتوان گفت قائل بودن تام و تمام به فقط یکی از این دو نظرگاه نسبت به زیبایی، نشدنی است. تاکنون هم تلاش های گسترده ای به منظور بررسی تفاوت های این دو نگاه و حتی دستیابی به یک دیدگاه بینابینی از گزارش های ذهن گرایانه و گرایش های عین گرایانه صورت پذیرفته است. اندیشمندان قرون وسطی و متفکران باستان عمدتا زیبایی را ورای تجارب شخصی افراد ارزیابی می کرده اند. با این حال، این که زیبایی امری ذهنی است، از زمان سوفسطائیان مطرح بوده است.
دیوید هیوم، متفکر قرن هجدهم انگلستان، در بیان گونه های فلسفه زیبایی چنین می نویسد: «زیبایی یک ویژگی برخاسته از خود اشیا نیست و صرفا در ذهنی وجود دارد که آن را می پروراند؛ به طریق مشابه هر ذهنی هم تلقی متفاوتی از مقوله زیبایی دارد. شاید فردی زیبایی را در بی شکلی ببیند و دیگری برداشت دیگری از زیبایی داشته باشد. بنابراین به دلیل وجود این تفاوت های ذهنی، هیچ کس نباید در راستای نظام مندسازی اصل زیبایی تلاش نموده و بنا داشته باشد آن را در چارچوبی محصور بگنجاند.»
کانت هم در کتاب «نقد قوه حکم» خود این گونه می آورد: «... پس قضاوت پیرامون سلیقه مردم مترادف با قضاوت درخصوص نوع شناخت آنها نیست. نتیجه آن که این قضاوت از حوزه منطق خارج شده و پا به دیار زیبایی شناسی می گذارد؛ به این ترتیب، فقط و تنها فقط امری ذهنی خواهد بود. هر اشاره ای ـ از هر سنخ ـ مقوله ای عینی است و تنها اشاره به موضوعات حوزه احساس لذت و درد است که چون در آن ماده ای در بین نیست، اشاره مان از نوع ذهنی و ادراکی خواهد بود.»
البته اگر زیبایی کاملا و منحصرا امری ذهنی باشد، به این معنی که اگر تنها هر آنچه فرد زیبا می خواندش و قشنگ می پنداردش، زیبا و قشنگ باشد، آنگاه سخن گفتن در باب زیبایی موضوعیت نخواهد داشت، چراکه در آن صورت وقتی فرد واژه «زیبا» را به زبان می آورد، صرفا مجموعه ای از تلقیات فردی خود را ابراز داشته است. مضافا آن که اگرچه افراد مختلف طبیعتا قضاوت های منحصربه فردی دارند، اما ناگفته پیداست که حدوحصر قضاوت ها تا حدود زیادی همپوشا هستند؛ به این معنی که به ندرت پیش خواهد آمد فردی زیبایی یک شاخه گل رُز سفید یا صحنه دلنشین طلایی رنگ غروب خورشید در کنار ساحل را انکار کند. اما در مورد اشیاء عادی تر می توان گفت که احتمال مخالفت افراد بر سر زیبابودن یا نبودن آن شیء بالاتر است و شاید حتی فرد برای اثبات مدعای خود نیازمند ارائه دلیل و برهان هم باشد.
فلوطین: زیبایی باید به طور مدام و همیشگی روح آدمی را به وجد آورد. زیبایی ترکیبی از حیرت و عشق و تمناست که با شعف آمیخته شده باشد |
از سوی دیگر، به نظر غیرمنطقی می رسد که ادعا کنیم زیبایی هیچ ارتباطی با واکنش های ذهنی نداشته و منحصرا امری عینی است. مثلا نمی توان گفت اگر هیچ ادراکی در بین مردم وجود نداشت، دنیا زشت بود یا زیبا یا مثلا می شد به واسطه ابزار علمی، زیبایی های جهان خلقت را کشف کرد. در واقع، حتی اگر اینچنین نیز می بود، باز هم زیبایی ارتباط مستقیمی با واکنش های ذهنی می داشت و حتی در آن صورت هم چنانچه تجارب فردی در حوزه درک زیبایی را نادرست یا نادقیق ارزیابی می کردیم، آن فرد این حق را داشت که متعجب شده و حتی از کوره در برود.
اغلب وقتی سخن از سلیقه و ذائقه انسان ها پیش کشیده می شود، علی الخصوص زمانی که تمایز سلیقه بین آنها وجود داشته باشد، ما دلیل این اختلاف ها را شرایط و اوضاع بخصوص ارزیابی می کنیم؛ این در حالی است که وقتی بحث اخلاق، سیاست یا عقاید و نظریات حقیقی و ملموس در میان باشد، ارزیابی ما رنگ و بوی کاملا متفاوتی به خود خواهد گرفت. تمام توصیفاتی که از زیبایی ارائه می شود، آن را به نحوی به واکنش های لذتبخش، ژرف و دوست داشتنی مرتبط می کند، حتی اگر زیبایی را به طور کامل در «دیدگان نظاره گر خود» وضع نکنند.
زیبایی و مساله «لذت»
تا قرن هجدهم میلادی، بخش اعظم گزارش ها و توصیفات فلسفی ارائه شده از بحث زیبایی، آن را دارای خصیصه های عینی وصف می کردند. به این معنی که آنها زیبایی را در خود شیء زیبا یا در کیفیت های آن شیء توصیف می کردند. آگوستین در اثر «در باب حقیقت دین» بصراحت این سوال را مطرح می کند که آیا اشیاء به آن سبب زیبایند که لذت آفرین اند یا به آن سبب لذت آفرین اند که زیبایند؟! البته خود آگوستین گزاره دوم را می پذیرد. در توصیفی که افلاطون در «ضیافت» و فلوطین در «نه گانه ها» خود ارائه می دهند، زیبایی به واکنشی از عشق و هوس پیوند داده شده و در قلمروها قالب ها جای داده می شود. فلوطین در بخشی از کتاب خود زیبایی را زیرمجموعه ای از شکل مندی (یعنی بهره مندی از ویژگی هایی معین و تعریف شده از انواع آن شیء) توصیف می کند:«به عقیده من تمام دلربایی و لذتبخشی این دنیا مرهون فُرم ایده آل آن است. هرچه بدشکلی الگویی و قالبی نیز که ناشی از بی منطقی و فقدان ایده است، زشت بوده و نتیجه فاصله گرفتن از تفکر ماورایی است. به این ترتیب، زشت مطلق هم آن چیزی است که هیچ گونه الگویی را برنتابیده و هیچ انشعابی از منطق در آن رخنه نکرده است. اما وقتی فُرم ایده آل وارد گود می شود، تمام اجزا را همسو کرده و تشکیل یک واحد کل می دهد؛ این فُرم اغتشاش و سردرگمی را مبدل به هم جهتی و هم مسیری کرده و یک انسجام هماهنگ پدید می آورد.»
در توصیف فوق، زیبایی دست کم به اندازه دیگر مفاهیم موجود، حالت عینی دارد و اولویتی خاص یافته است که آن را حتی حقیقی تر از دیگر فُرم های بخصوص می کند. افلاطون و ارسطو هم گرچه بر سر مقوله زیبایی ـ مانند بسیاری از دیگر موضوعات ـ واگرایی های عمیقی داشتند، اما هر دو زیبایی را از آن جهت عینی می پندارند که نمی توان آن را در واکنش نظاره گر جستجو کرد. توصیفات کلاسیک به ما رسیده از بحث زیبایی، آن را در چارچوبی با ابعاد متناسب و جزئی مرتبط با دیگر اجزای همنوع خود تشریح و تبیین می کنند. پولیکلیتوس ـ مجسمه ساز بنام قرون پنجم و چهارم قبل از میلاد ـ زیبایی را در بازتولید ابعاد عینی و ملموس اشیای پیرامونی می دانست. حال آن که دیگر اندیشمندان کلاسیک ارزش والایی برای لذت حاصله از مشاهده زیبایی قائل بودند. مثلا فلوطین در این خصوص می گوید: «زیبایی باید به طور مدام روح را به وجد آورد... زیبایی ترکیبی از حیرت و عشق و تمناست که با شعف آمیخته شده باشد.»
البته در قرن هجدهم میلادی بود که متفکران مغرب زمین، بویژه فیلسوفان انگلیسی زبان شمال اروپا، لذت برآمده از زیبایی را به گونه ای متفاوت تعبیر و تفسیر کردند. آنها لذت را نه محصول زیبایی، بلکه اصل و اساس آن ارزیابی نمودند. این اعتقاد را تا حدی می توان متاثر از تمایزی دانست که جان لاک بین کیفیت های اولیه و ثانویه قائل بود. لاک و دیگر تجربه گرایان مثلا رنگ ـ که خود یکی از منابع زیبایی است ـ را پرتویی خیالی از ذهن می دانستند که ادراک آن منوط به واکنش ذهنی و درونی افراد است و انگاره آن نه در دنیای خارج، بلکه در ذهن فرد نظاره گر ترسیم می گردد. آنها می گفتند بدون وجود نظاره گر و دریافت کننده رنگ، هیچ رنگی وجود نخواهد داشت. ایشان در اثبات مدعای خود دست به دامان تفاوت های موجود در بین برداشت افراد مختلف از رنگ های طبیعی می شدند و ابراز می داشتند فردی که مثلا یرقان دارد، همه دنیای اطرافش را در طیف رنگ زرد مشاهده می کند. آنها عنوان می داشتند درک رنگ حتی توسط یک فرد خاص، در زمان ها و مکان های مختلف (مثلا در نیمه شب یا وقت برآمدن آفتاب) نیز متفاوت است. آنها همین استدلال را به تجارب افراد در قضیه زیبایی نیز تسری می دهند.
دایره المعارف فلسفی استنفورد - مترجم: محمدهادی کرامتی