۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه

نوروز است باز و بهار! قصیده ای از پیرایه یغمایی



نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
 
می‌آورد از چلچله پیغام ، شمایید!

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
 
آن گنبد گردننده‌ی آرام شمایید!

خورشید گر از بام فلک عشق فشاند ،
خورشید شما ، عشق شما ، بام شمایید!
 

نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره‌ی جمشید و جم و جام شمایید!

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
 
افسانه‌ی بهرام و گل اندام شمایید!
 

هم آینه‌ی مهر و هم آتشکده‌ی عشق ،
هم صاعقه‌ی خشم ِ بهنگام شمایید!
 

امروز اگر می‌چمد ابلیس ، غمی نیست
 
در فنّ کمین حوصله‌ی دام شمایید!
 

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است ،
در کوچه‌ی خاموش زمان ، گام شمایید!
 

ایّام ز دیدار شمایند مبارک
 
نوروز بمانید که ایّام شمایید!