۱۳۹۸ اردیبهشت ۱, یکشنبه

برنج ویراست پنج 5


برنج
26.  گرچه امروزه برنج یکی از خوردهای ایران است و مردم از پلو (pilau) خوری لذت می‌برند،[1] در ایران باستان یکسره ناشناخته بود.  در اوستا هیچ واژه‌ای برای "برنج" نیامده.[2] هرودوت[3] تنها گندم را خوراک اصلی ایرانیان در فرمانروائی کمبوجیه شمرده است.  این شواهدِ نبود برنج در سالنامه‌های چینی مشخصاً تأیید شده و به روشنی آورده اند  که در ایران ساسانی برنج یا ارزن نیست؛[4] و گواهی چینی‌ها در این مورد درست  است، زیرا این مردم برنج خوار همیشه دوست داشته‌اند از کشت و خورد برنج در میان ملل بیگانه با خبر شوند.  راست این که نخستین  پرسش هر جهانگرد چینی هنگام ورود به هر جای تازه بی ‌برو برگرد به برنج و کیفیت و ارزش آن مربوط می‌شده است.   این را می‌توان بروشنی در روزنامه خاطرات چان كی‌ین/ژانگ کیان/Can K'ien / Zhang Qian  دید؛ نخستین چینی که سفر­های دور و دراز  در ایران داشت و کشت برنج در فرغانه (تا‌ـ‌یوان/ Ta-yüan) و پس از آن در سرزمین پارت (آن‌ـ‌سی/ An-si) و تیائوـ‌چی (T'iao-či) (کلده/ Chaldœa)[در عربی کلدو، در اردو کلدیه] را به دقت فرونگاشت.  پر پیداست که  خودش/بشخصه دو سرزمین آخری را ندیده و شنیده­های خود در باره آنها را گزارش کرده.  منابع چــــــــــــــــنی، نشان می دهد در دوره ساسانی بــــــــرنج در کــــــــــوچا Kucha /Kuche  ، کاشغر (سوـ‌لک/ Su-lek) Sulek /Surak ، ختن و تسائو Ts'ao (جاگودا) Jāguda واقـــــــــــــع در شمــــــــال ت'سون‌ـ‌لین (Ts'un-lin)[5] و نیز در شی (Ši) (تاشکند) فراوان کشت می شد.[6]  از سوی دیگر، آریستوبولوس (Aristobulus)، ازهمراهان اسکندر در اردوکشی­های وی در آسیا و نویسنده  زندگینامه او، که پس از 285پ م  نوشته است، می‌گوید برنج در باکتریان، بابل، سوس/سوزیان/شوشان (Susis) و در بخش­های سفلای سوریه می‌روید؛[7] و دیودوروس[8] نیز بر فراوانی برنج در سوزیان تأکید کرده است.  هن[9] از این داده‌ها چنین نتیجه می‌گیرد که در فرمانروائی ایرانیان و شاید از فرمانروائی آنان، کشت برنج از سند تا فرات گسترش یافت و نام یونانی ریزی ρύζι/1122  نیز از همین جاست.  به هر روی باید برنج در این روزگار در پیرامون ایران، آنهم در اینجا و آنجا، کشت شده و بر سراسر  ایران تأثیر نگذاشته باشد.  از دید من، حکم چینی‌ها بر "نبود برنج" در ایران ساسانی چون و چرا نمی پذیرد و فزون بر این به باور من از دوره اعراب کشت برنج در ایران گسترده تر شد.  این نتیجه‌گیری با گزارش هویی چائو (Hwi Čao) 2696،  جهانگرد اوایل سده هشتم، سازگاری دارد که در مورد مردم مسلمان ایران گفته است، تنها با نان و گوشت گذران می‌کنند، اما برنج هم دارند که آن را آرد کرده  شیرینی سازند.[10] این نوشته نشان می دهد برنج خورد اصلی نبوده و تنها خوراکی فرعی و کم اهمیت به شمار  می‌رفته است.  یاقوت از برنج در استان های خوزستان و سابور [عربی گشته شاپور نزدیک کازرون امروزی.] یاد کرده است.[11] ابومنصور، که کتابش بیشتر بر نوشته­های عربی استوار است، نخستین  نویسنده ایرانی است که بسیار از برنج یاد کرده.*[12] در فارسی جدید تنها یک واژه برای برنج شناخته شده که همان برنج birinj یا گُرنج  gurinj (در ارمنی و آسی/ اوسِتی/اُسِّتی، بِرینیو brinju) است که معمولاً آن را وام از وِرهی vrīhi سنسکریت می‌دانند؛ واژه افغانی وریژه vrīže (همراه با  ریزی    ρύζι, ریسا   βριΣα 1124 یونانی) به واژه سنسکریت نزدیکتر است.  با توجه به وضعیت تاریخی، بازسازی واژه اوستایی وِرِنجا *verenja[13] یا واژه ایرانی وِرنِجی/ *vrinji[14] و نظریه وجود واژه اصیل آریایی برای برنج از دید من پذیرفتنی نیست. 























1. T'oung Pao, 1916, p. 481.
3. III, 22.
4. Wei šu, Ch. 102, pp. 5b-6a; Čou šu, Ch. 50, p. 6.
طبری (برگردان  نولدکه، ص 244) برنج را جزو محصولاتی شمرده که خسرو اول (578-531 میلادی) بر آن مالیات بسته بود؛ اما روشن است که این از تصریفات بعدی است زیرا در فهرست اقلام مشمول مالیات نامی از برنج نیست در حالی که نام کلیه غلات دیگر آمده است.  نکته دیگری که باید در نظر گرفت این که ممکن است  در نسخه­های عربی فاقد اِعراب birinj (برنج) naranj (نارنج) خوانده شود (Cf. Ouseley, Oriental Geography of Ebn Haukal, p. 221)
5. Sui šu, Ch. 83, pp. 5b, 7b.
6. T'ai p'in hwan yü ki, Ch. 186, p. 7b.
1. Strabo, XV, I, 18.
2. Diodorus, xix, 13.
4. Hirth, Journal Am. Or. Soc., Vol. XXXIII, 1913, pp. 202, 207.
* برنج را به فارسی اَرُز** گویند (تحفه حکیم موسی). رُزّ و رنز هم گفته‌اند (منتهی‌الارب) (دهخدا). موفق‌الدین ابومنصور علی الهروی صاحب الابنیه عن‌الحقائق الادویه هیچگاه به تفصیل درباره برنج صحبت نکرده بلکه چند جا به فراخور سخن از آن یاد کرده و همه جا کرنج را برای آن به کار برده است (نک ذیل صفحه 325 الابنیه... و دهخدا). شاید عبدالخالق آخوندوف بادکوبه‌ای در برگردان  متن اصلی کتاب الابنیه دخل و تصرفاتی کرده یا حواشی بدان افزوده است.


6. آخـــــــــوندوف، ابـــــــــــومنصـــــــــور، ص 5. یوهان شیلتبرگر (Schiltberger) (1427-1396) در کتابش Bondage and Travels, pp. 44, ed of Hakluyt Society, 1879) از «سرزمینی زرخیز به نام گیلان که در آن تنها برنج و پنبه می‌کارند» سخن گفته است.