۱۴۰۰ خرداد ۱۳, پنجشنبه

شعر «قاصدک» از مهدی اخوان ثالث با تحلیلی از محمد رضا نوشمند

 

 

قاصدک

قاصدک! هان، چه پیام آوردی؟

از کجا، وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، امّا، امّا

گردِ بام و درِ من

بی ثمر می گردی.

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یار و نه ز دیّار و دیاری- باری،

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند.

قاصدک!

در دل من همه کورند و کرند.

 

دست بردار از این در وطن خویش غریب.

قاصدک تجربه های همه تلخ،

 با دلم می گوید

که دروغی تو، دروغ

که فریبی تو فریب.

 

قاصدک! هان، ولی ... آخر ... ای وای!

راستی آیا رفتی با باد؟

با توأم، آی! کجا رفتی؟ آی...!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی، جایی؟

در اجاقی- طمع شعله نمی بندم- خُردک شرری هست هنوز؟

قاصدک!

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند.

تهران شهریور 1338

قاصدک تخم نوعی نی است، که در کنار جویبارهای بیشه ها و بیابانها می روید. بس که سبک است، باد- و حتی امواج ضعیف هوا- این سو و آن سو می بردش. عامه ی مردم توس (مشهد) آن را «خبرکش» می نامند، و می پندارند که از ناشناخته ای، گمشده ای، مسافری، دورافتاده ای خبر می آورد. از این رو می نوازندش و می گویند: «خبرکش! صفا آوردی، خوش خبر باشی.» و به او پیغام می دهند که ببرد، آزادش می کنند. و نیز معتقدند که خبرکش، اگر در گوش برود، کر می کند. فارسی ها و تهرانی ها به آن «قاصد» یا «قاصدک» می گویند، با همان اعتقادات.... از اسم «قاصدک» برای این موسوم خوشترم آمد.

مهدی اخوان ثالث (م. اُمید)

 توضیحات اخوان در باره ی «قاصدک» هم خوب است و هم بد. خوب است برای آنهایی که اصلاً نمی دانند قاصدک چیست، و بد است برای آنهایی که می دانند که قاصدک چیست و نمی خواهند فقط در بند تعریفی که اخوان از قاصدک می کند بمانند. خوب است برای این که از ضمیر خودآگاه اخوان بیان شده است، و بد است برای این که با قاصدکی که بخشی از آن از ضمیر ناخودآگاه اخوان تراوش کرده متفاوت است.

قاصدک چیست؟ و اوّل از همه در طبیعت قاصد چه چیزی است؟ قاصدک، گل گیاهی است که در بهار می روید، و اوّل از همه، مانند چیزهای دیگر قاصد وجود خودش است. مانند نوزادی که در بدو تولد با نخستین تنفس هوا، با گریه اش قاصد ورود خودش به این دنیاست، و نه قاصد چیزی دیگر. حرفهای این و آن که می گویند ان شاء الله خوش قدم باشد، خُرده فرمایش هایی بیش نیست که اگر نشانه هایی را هم به نشان بدقدمی او در دور و بر خود پیدا کنند، همان مزخرفاتی می شود که ریشه اش در خرافات است. امّا آیا اخوان از قاصدک تصویری مطابق خرافات و عادات دیگران می کشد؟ روشن است که اگرفقط این کار را می کرد، شعرش حرف تازه ای برای گفتن نداشت. قاصدک برای اخوان، همان خُرده امید یا خُردک شرری است که باعث شده است خودش را «اُمید» بنامد و به چیزکی در زندگی خوشبین باشد.

آن نگاهی که در شعر اخوان بر نگاه و دید شخصی خودِ او غالب است، نگاه و طرز تلقی مردم از قاصدک است که در نهایت و ناخودآگاه به طرز تلقی اخوان از شعر تعمیم پیدا می کند. هر انسانی به نسبتی یا بسته به شرایطی کم و بیش خرافاتی می شود. این حالت ورای عقل او و بخش خودآگاه ذهن او صورت می گیرد. شعر اخوان را می توان به سه بخش تقسیم کرد. البته آن چه که دراین شعر، در هر سه بخش دیده می شود، مخاطب قرار دادن قاصدک است که موجودی بی جان و بی اختیار است و حالا اختیارش به دست بادی است که خودش هم بی اختیار است. چرا باید آدم با کسی که به وجودش و رسالتش اعتقادی ندارد صحبت کند؟ شاید بشود گفت که انجام این کار با توجه به عادتی است که از مردم به او نیز سرایت کرده است؛ از این نظر می توان گفت که این شعر را بیشتر از زاویه ی دید و دل مردم بیان کرده است، تا این که در نهایت به نیاز و درد دل خود با قاصدک در بخش پایانی می رسد:

قاصدک!

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند.

اخوان گاهی در اشعارش می خواهد بگوید که به یقینی رسیده است که در آن «امّا» یی وجود ندارد، مثلاً در این ابیات:

آنچه پیدا هست دنیایی پُر از رنج است و حسرت

اعتقادی هم به آن دنیای ناپیدا ندارم

رهروان گویند: «آری ظلمت و خون است، امّا...»

من که بیراهم همین می گویم و امّا ندارم.

در سخن با قاصدک، هر چند که در ابتدا اصرار دارد با «امّا، امّا،» با انکار و تأکید نشان بدهد که او کجا و دل سپردن به قاصدک کجا،  سر انجام این امّاها به اُمیدهایی که این قاصدک می تواند به بدبینی محض او اضافه کند تبدیل می شود.

در بخش اوّل، اخوان حضور قاصدک را در دور و بر خود بی ثمر می داند، و پاسخ سؤالاتی را هم که از او می پرسد خودش می دهد. پاسخش به همه ی آنها، به «هیچ و پوچ» بودن قاصدک برمی گردد. البته، بیشتر به این دلیل فکر می کند که قاصدک بی ثمر دور بام و در او می گردد که خودش در انتظار خبری نیست، از هیچ کس و هیچ چیز و هیچ جا. اخوان به قاصدک  می گوید که برود پیش آنها که منتظرقاصدک یا پیامی هستند. او غیر مستقیم می گوید که هر کسی قاصدک و اُمیدش  و نااُمیدی اش را خودش می سازد و پیامش را هم خودش در دهان قاصدک می گذارد. عاشقی که منتظر پیغامی از جانب معشوقه است، دلش به باد خوش است و به قاصدک. دختری که گُلی را پَرپَر می کند تا ببیند که طرفش او را می خواهد یا نمی خواهد، می خواهد یا نمی خواهد، ...، به هر نتیجه ای که برسد، نه به گل ربطی دارد و نه به خودش و نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر. (البته آدم عاقل نباید دختری را که بیهوده گُلی را پَرپَر می کند بخواهد، ولی عاشق که عاقل نمی شود!) اخوان این بخش را با این حرف تمام می کند که نه چشم انتظار کسی است و نه گوشش به کسی آن هم مانند قاصدکی سوار بر باد بدهکار است. امّا، آیا کر بودن گوش او ربطی به داستانی که در توصیف قاصدک نقل می کند دارد؟ چرا مردم اعتقاد دارند که اگر قاصدک وارد گوش کسی شود، او را کر می کند؟ آیا این کر شدن جسمانی است یا جنبه ی روحی دارد؟ به نظر من،  جنبه ی روحی آن که ناشی ازلجاجت پیام گیرنده پس از تلقین پیامی به ذهن خود است، باید درست باشد. عاشق وقتی که پیامی را در ذهن خود ساخت، دیگر به حرف و استدلال دیگران توجهی نمی کند، و گوشش برای شنیدن حرفهای دیگران کر می شود. مشکل اخوان این است که گوشش با پیامی که بر ضدّ قاصدک است پیش از این ها کر شده است و چشم دیدن او و هیچ قاصد یا قاصدکی را ندارد. چرا؟

در بخش دوم، اخوان می گوید که چرا به قاصدکی که باد با خودش می آورد اعتقادی ندارد.اوّل، برای این که کسی که در وطن خودش هم غریب است، منتظر پیامی از سوی هم وطن خودش هم نباید باشد. (و در زمانی هم که اخوان این شعر را می نوشت هر چند در برخی میل به دریافت پیام کمکی از جانب بیگانگان بود، ولی هنوز از ای-میل و اس-ام-اس و پیامک و ... خبری نبود تا همه به سادگی در معرض اتهام بیگانه گرایی و اجنبی نوازی قرار بگیرند. تلفن و تلگراف هم که رازدار و محرم اسرار نبودند که کسی به آنها اعتماد کند. دوم، برای این که اخوان قاصد بهتری دارد که اتفاقاً «ک» تحقیر و تصغیر هم به آن نمی چسبد، و آن، «تجربه های همه تلخ» است که به او می گوید که قاصدک دروغ است و فریب. گاهی قاصد کوچکی دروغ بزرگی می گوید، و گاهی قاصد بزرگی، دروغی کوچک؛ و شاید هر کدام به اندازه ی خودشان دروغ بگویند، و شاید هم گاهی با همین الگوی تو در تو راست بگویند! در هر حال راست یا دروغ، هر کسی پیام قاصدک خودش را همان طور که قبلاً گفته شد، خودش سوار پَر قاصدک می کند، و خودش هم سرانجام، با تجربه های تلخ و یا شیرین به درستی و نادرستی آن پی خواهد برد.  در حقیقت، مدّتی می گذرد تا به دروغی بودن پیامی که  خودش برای  خودش  رمزگشایی کرده است پی ببرد. مشکل اخوان مشکلی است که همه امروز گرفتارش هستند، البته شعرا که خود دنیایی دروغین و تخیلی را می سازند باید مبلغ دروغی باشند که روشن ترین حقیقت ها را با خود بیان می کند. (آن روزی که انسانها، دروغ چوپان دروغگو را باور می کردند و برای نجات او و گوسفندانش باشتاب می رفتند تا به او کمک کنند، بیش تر«انسان» بودند تا آن روزی که گفتند که این فریادهایی که فریادرس می طلبد دروغین است، و رهایش کردند تا گرگها او و گله اش را بدرند. حتی اگر فکر می کنیم که راننده ی ماشین آتش نشانی برای رساندن یخ در گرمای تابستان به خانه اش دارد آژیر می کشد باید راه را برای او باز کنیم، شاید خیال و تجربه ی تلخ ما حالا به ما دروغ می گوید.)   

در بخش سوم، اخوان که انگار پشیمان شده است، دو باره قاصدک را صدا می زند، نگران است نکند که با باد رفته باشد. بر خلاف دفعه ی اوّل که از او سؤالهایی را می پرسید و خودش جواب می داد، این بار از او سؤالهایی را می پرسد که گویا خودش جوابشان را نمی داند. از قاصدک می پرسد که آیا در جایی خاکستر گرمی هنوز باقی مانده است تا دست کم یک  اندک  اُمیدی زندگی اش را گرم کند. حتی لازم نیست که این قاصدکِ زرتشتی – به دروغ- دل او را با پیامی از وجود شعله ای خوش کند، خُردک شرری هم اگر باشد کافی است.  اخوان که در آغاز این شعر اعتقاد چندانی به قاصدک و پیامش نداشت، حالا بدجوری پابند این قاصدکی شده است که با آن درد دل می کند. اخوان نیز بدش نمی آید که از شعرش قاصدکی بسازد و آن را به خیال مخاطبانش بسپارد تا به همه، مخصوصاً آنهایی که او را در وطن خودش غریب گذاشته اند بگوید که: مهدی اخوان ثالث، م-اُمید گفت:

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند.