انجمن سلطنتی انگلستان یا همان رویال سوسایتی که پس از اتحاد انگلستان بدست چارلز یکم، و در سال 1660 در لندن برپا شد و عنوان نخستین انجمن علمی جهان را یدک می کشد حدود چهار سده جوانتر از ربع رشیدی جوانمرگ شده رشید الدین فضل الله همدانی است. اندیشه تأسیس انجمن سلطنتی بریتانیا در یکی از نشستهای دانشمندان و فیلسوفان در سال 1660 میلادی پشکل گرفت و این اندیشه با فرمان چارلز دوم در پانزدهم ژوئیه 1662 رسمیت پیدا کرد.
در ابتدا عضویت انجمن شرایط خاصی نداشت اما از سال 1848 تنها کسانی به عضویت پذیرفته میشوند که دانشمند و شاغل شغل علمی باشند. انجمن دارای اعضای داخلی و خارجی است، تعداد اعضای خارجی که بیشتر از اهالی ایرلند و کشورهای مشترکالمنافعاند تقریباً یکدهم اعضای داخلی است. این انجمن مجموعاً در حدود 1300 عضو دارد. اداره امور انجمن به عهده یک شورای 21 نفره و هیأتمدیره 5 نفره است که از سوی مجمع سالانه انجمن انتخاب میشوند و مدت مدیریتشان دو سال است.
انجمن سلطنتی بریتانیا مثل آکادمیهای علوم بسیاری از کشورها به راههای مناسبتر توسعه و پیشرفت علم، بهبود امر آموزش و پرورش و انتشار کتب و مجلات و اعطای جایزه به صاحبان آثار ممتاز علمی میپردازد و به مبادلات علمی و همکاری با دانشمندان و مجامع علمی کشورهای دیگر اهتمام دارد. این مطلب بس ناقص و نارساست. به تکمیل و تتمیم آن کمک کنید. مهرداد وحدتی دانشمند. لغت نامه دهخدا.
۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه
۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه
کالونیسم: Calvanism
نیک صالحی
كالونيسم فرقه اي از مسیحیت است كه در فلسفه سياسي خود به تئوكراسي اعتقاد دارد. موسس اين فرقه ژان كالون در ژانويه 1509 در ايالت بلوني فرانسه متولد شد. وي در رشته حقوق و الهيات درس خواند و گرايشات پروتستاني داشت.
كالون در 1541 در ژنو اقامت گزید و در آنجا جمهوری دینی تأسیس کرد. سمت گیری های او در پذیرش آیین جدید باعث اخراج او از شهر شد. ولی در غیاب او ژنو دستخوش آشفتگی سیاسی و مذهبی شد. از این رو مردم بار دیگر او را به ژنو دعوت کردند. او معتقد بود درستکاران را خدا انتخاب می کند و کسی نمی تواند در این وضع تغییری بدهد. این اصل مورد سوء استفاده فراوان قرار گرفت. ژان کالون سرانجام در نهم دسامبر 1564 میلادی در 55 سالگی بر اثر مخالفت با کلیسا محکوم به مرگ و زنده در آتش سوزانده شد.
کلیسا و آیینهای مقدس
انسان به علت جهالت و کاهلی خویش به کمکهای بیرونی محتاج است تا بتواند ایمانی که به او هدیه شده است را استمرار ببخشد و تثبیت کند. بنابراین کالون اظهار میکند که خداوند منطبق با این ضعف و ناتوانی، کلیسا و دو آیین مقدسِ تعمید و عشای ربانی را ایجاد کرد. کلیسا ــ که کالون آن را به تبعیت از قدیس سیپریان«مادر» مینامد ــ نهادی است که از جانب خدا بنیان نهاده شده است و به همین دلیل [التزام به آن] ضروری است و نجاتی خارج از آن وجود ندارد: «. . . به دور از آغوش او [کلیسا] کسی نمیتواند به نجات یا بخششی برای گناهان امید داشته باشد».
کلیسا هم مرئی است و هم نامرئی: در جنبه مرئی آن، امت مسیحی قرار دارد؛ اما کلیسای نامرئی دربرگیرنده تمام برگزیدگان خداوند است و با عشای ربانی پارسایان و همچنین با بدن مسیح برابر است. از آنجا که کلیسای مرئیْ افراد راندهشده را نیز دربر دارد، گستردهتر از بدن مسیح است. البته این سخن به این نتیجه منتهی نمیشود که دو کلیسا وجود دارد؛ بلکه یک کلیسا با دو جنبه وجود دارد: کلیسا تا جایی که موضوع و متعلق ایمان است یا تا حدی که خدا آن را میبیند، نامرئی است و در جایی که موضوع و متعلق تجربه است و بر انسانها ظاهر میشود، مرئی است.
همچنانکه لوتر پیش از وی در اعترافنامه آگسبورگ گفته بود، کالون نیز برای حکم کردن به وجود کلیسای حقیقی دو معیار عینی ارائه میدهد: «هرگاه دیدیم که کلام خداوند خالصانه وعظ و شنیده میشود و آیینهای مقدس بر اساس سنت مسیح اجرا میشوند، بی هیچ شک کلیسای خداوند وجود دارد».
کالون آیین مقدس را چنین تعریف میکند: «نشانهای بیرونی که خداوند به وسیله آن بر دلهای ما مُهرِ وعده "اراده خوب خویش نسبت به ما" را میزند تا بدین وسیله ضعف ایمان ما را جبران کند؛ آیین مقدس شاهدی از فیض و رحمت الهی نسبت به ما است که با نشانهای بیرونی و ظاهری تأیید شده است، به همراه تأیید متقابل پرهیزکاری ما نسبت به او». در نظر کالون، آیینهای مقدس دربردارنده فیض و یا عطاکننده آن نیستند، بلکه آینهای از حقیقتی هستند که نماد و سمبل آن میباشند. این حقیقت ــ که به وسیله مسیح وعده داده شده و اثرگذار شده است ــ همزمان با دریافت نمادهای زمینیِ آیینهای مقدس اعطا میشود. بنابراین کالون در مورد آیین عشای ربانی میگوید: «با وجود این، اگر اکنون کسی بپرسد آیا نانْ بدن مسیح و شرابْ خون اوست؟ ما باید پاسخ بدهیم که نان و شراب علائم قابل رؤیتی هستند که خدای ما، عیسی مسیح، به وسیله آنها خون و بدن خویش را بین ما تقسیم میکند». کالون در ادامه میگوید: «آن حقیقتْ یک راز روحانی است که قابل رؤیت با چشم نیست و فهم بشر آن را درک نمیکند. بنابراین، به علت ضعف ما، به وسیله نشانههای مرئی نشان داده میشود. البته در چنین روشی این نشانهها، تمثال و نشانه صرف نیستند؛ بلکه به حقیقت و جوهره و اساس خود میپیوندند."
بنابراین، آثار آیینهای مقدس به سبب وعده مسیح اعطا میشوند، به وسیله ایمان دریافت میشوند، فقط افراد برگزیده آنها را دریافت میکنند، و با نشانههای بیرونیْ آشکار و قطعی میشوند. این آثار موجب یکیشدن فرد با مسیح میشوند و فرد از مسیح تمام چیزهایی را که او با مرگ و رستاخیزش کسب کرده است دریافت میکند. این امتیازات و منافع چیستند؟ کالون میگوید: «تعمید به ما اثبات میکند که پاک و شسته شدهایم؛ شام عشای ربانی اثبات میکند که نجات یافتهایم». به طور خلاصه «. . . نجات، عدالت، تقدیس و حیات ابدی». ۳. تحولات تاریخی
بدون شک آیین کالونی بهعنوان یک نظام اعتقادی نه تنها به ساختار یک نظام کلیسایی (که معمولاً نظام پرسبیتری [مشایخی] خوانده میشود) تبدیل شد، بلکه روش خاصی از زندگی را نیز به وجود آورد ــ دوره حکمرانی او بر شهر ژنو نمونهای از این روش است. در روند این بسط، آیین کالونی دستخوش تغییر و تعدیلهای ساختاری و عقیدتی قرار گرفت.
مناقشات الاهیاتی
اولین شکاف در نظم و انضباط الاهیات کالونی در هلند اتفاق افتاد. هلند پس از جنگ موفقیتآمیز ویلیام اهل اورانژ (که در سال ۱۵۷۳ خود را کالونی اعلام کرد) علیه فیلیپ دوم، یکپارچه کالونی شد؛ اما انضباط شدیدی که آیین کالونی مطالبه میکرد موجب عکسالعمل شد. جانشین کالون، تئودور بزا، عقیدهای را که به سوپرالاپساریانیسم [برگزیدگی پیش از هبوط] شناخته میشود، به ایده تقدیرازلی افزود؛ در این عقیده، مشیّتِ برگزیدگی پیش از سقوط انسان قرار دارد؛ بهطوری که وضعیت سقوط کرده انسان جزئی از برنامه ازلی خداوند است. دیرک کورنهرت، الاهیدان هلندی، عقیده بزا را با ایده تقدیر مشروط یا اینفرالاپساریانیسم [برگزیدگی پس از هبوط] زیر سؤال برد. در این ایده، تقدیر الهی جانشین سقوط میشود و پس از آن قرار دارد؛ نه اینکه پیش از آن باشد یا آن را معین کند. از نظر کالونیهای راستکیشِ معتقدِ هلند، این ایده که با نظر بزا متفاوت بود، بدعتآمیز تلقی میشد. آنان ژاکوب آرمینیوس (هرماندسون)، که مدتی شاگرد بزا بود، را در سال ۱۵۸۹ دعوت کردند تا نظرات کورنهرت و اینفرالاپساریانیها را رد و ابطال کند؛ اما آرمینیوس در حین مطالعه مسائل فهمید که نمیتواند از نظر راستکیشان دفاع کند و در عوض نظری متفاوت با سوپرالاپساریانیسم و اینفرالاپساریانیسم ارائه کرد.
آرمینیوس مورد حمله فرانسیسکوس خوماروس، یک سوپرالاپساریانیست متعصب، قرار گرفت و مجبور شد که از خود در مقابل اتهامات پلاگیوسی و سوکینی بودن دفاع کند. در سال ۱۶۱۰ پیروان آرمینیوس اعتراضنامهای به دولت دادند که در آن خواستار محافظت دولت از آنها در مقابل کالونیهای راستکیش شده بودند. در این اعتراضنامه، رمونسترانتها (پیروان آرمینیوس) پنج نظریه درباره دیدگاه خویش نسبت به تقدیر ازلی ارائه کرده بودند. مقامات دولتی یک شورای کلیسایی ملی در شهر دورت تشکیل دادند. این شورا از ۱۳ نوامبر ۱۶۱۸ تا ۹ می ۱۶۱۹، ۱۵۴ جلسه رسمی برگزار کرد. در این شورا علاوه بر الاهی دانان هلندی، نمایندگانی از سوئیس، آلمان، اسکاتلند و انگلستان نیز شرکت کرده بودند. این شورا که صورتِ یک شورای جهانی را برای کلیسای اصلاحشده پیدا کرده بود، علیه رمونسترانتها حکم کرد. شورا مصوبات خود را ــ که دیدگاه راستکیشی را درباره تقدیر ازلی تأیید میکرد ــ در ۹۳ اصل که به پنج فصل تقسیم شده بود بیان کرد. این پنج فصل مطابق پنج نظریهای بودند که آرمینیوسیها در عریضه خویش بیان کرده بودند. پنج اصلی که شورا مطرح کرد عبارتاند از: ۱. برگزیدگی بیقید و شرط؛ ۲. فدیه محدود، یعنی عیسی مرد تا تنها برگزیدگان را نجات دهد (نه همه را)؛ ۳. انحطاط و تباهی کامل بشر؛ ۴. مقاومتناپذیری فیض؛ ۵. ثبات قدم نیکان.
الاهیات مبتنی بر عهد
دشواریهای دیگری نیز برای عقاید کالونی پدید آمد؛ این دشواریها و مشکلات بیشتر در مورد کلیسای مرئی و نامرئی، مقاومتناپذیر بودن فیض و دولت مدنیِ خودکامه بودند، دولت خودکامهای که وظیفه دینی آن «پاس داشتن و حفاظت کردن از پرستش ظاهری خداوند بود تا از عقیده بینقص و متین تقوا و موقعیت کلیسا دفاع کند». یکی از حرکتهای جدیدی که آموزههای کالون را برای یافتن راهحل برای چیزی که شبیه سختگیری لاینحل به نظر میرسید، تغییر داد «الاهیات مبتنی بر عهدِ» آیین پیوریتن بود. آیین پیوریتن ابتدا در میانه قرن ۱۶، به صورت اعتراضی به لباس تعیینشده برای کشیشان و سنتهای مربوط به نماز در کلیسای انگلستان پدیدار شد. این حرکت در الاهیات اساساً کالونی بود؛ اما هسته اصلی آن را نوعی تقوا و پرهیزکاری تشکیل میداد. از آنجا که پیوریتنها به رابطه صحیح انسان با خدا بهعنوان روش زندگی میپرداختند و در عین حال تقدیر ازلی خداوند را نیز تعیینکننده همه چیز میدانستند، ایده الاهیات مبتنی بر عهد را بسط و پرورش دادند. آنها پی بردند که تمام تاریخِ رستگاریْ رشتهای از پیمانها و عهدها بین انسان و خدا بوده است و حتی دولت که از کلیسا حمایت میکند نیز یک عهد دارد.
اهمیت این پیمانها آن است که در حالی که از نظر الاهیاتی قدرت مطلق خداوند را اثبات میکنند، مطلق بودن قدرت خداوند را نسبت به توانایی انسان برای عمل کردن به آن، انعطافپذیر میکنند. وظیفه انسان عمل کردن به عهد خود با خداوند است. درخواستهای خداوند، درست مثل قراردادهای حقوقی و تجاری امروزه، معقول و در حد توان انسان هستند.
بنابراین خدایِ تقدیر ازلی و محکومیت مقاومتناپذیرِ کالون به خدای پیوریتن ــ که میتوان با زندگی درستکارانه او را خدمت کرد و او نیز کسانی را که چنین زندگی کنند از برگزیدگان به حساب میآورد ــ تبدیل شد. بر این اساس، آیین پیوریتنی حد وسطِ پروتستان راستکیشی و لیبرال به حساب میآید؛ حد وسطِ اختیارباوری و عقلباوری؛ حد وسطِ فرمانروایی خدا و فرمانروایی انسان.
۴. گسترش جغرافیایی
اولین موفقیتِ آیین کالونی در ژنو حاصل شد؛ تحت رهبری کالون (از ۱۵۴۱ تا ۱۵۶۴) این شهر به کاملترین نمونه از اجتماعی تبدیل شد که در یک جامعه کاملِ کالونی به هم پیوسته بودند. چه در امور شهری و چه در امور کلیسایی، ژنو را برگزیدگان اداره میکردند.
حکومت کلیسا
کالون بر اساس نظرش درباره کتاب مقدس (افسسیان، ۴: ۱۱؛ رومیان، ۱۲: ۷؛ اول قرنتیان، ۱۲: ۲۸) و نیز بر اساس رسم و شیوه کلیسای اولیه، در کتاب فرمانهای کلیسایی اعلام کرد: «چهار مقام وجود دارند که خدای ما [مسیح] آنها را برای اداره کلیسای خویش بنیان گذاشت: اول، کشیشان؛ دوم، عالمان؛ بعد مشایخ و چهارم شماسان». کشیشان موعظه میکردند و آیینهای مقدس را اجرا میکردند. عالمان وظیفه آموزش را بر عهده داشتند ــ که در پرتو تشویق و ترغیب آیین کالونی، موجب شکوفایی مدارس و دانشگاهها شد. مشایخ در اجرای نظم شرکت داشتند؛ و شماسان از بیماران و مستمندان نگهداری میکردند.
انجمن کشیشان ــ که از کشیشان و غیر روحانیان تشکیل میشد ــ مسئول حیات دینیِ جمعی ِشهر بود. در زمان رهبری کالون، این انجمن در درجه اول به محکمه امور اخلاقی تبدیل شد. در مواقع نیاز، تصمیمات انجمن توسط شورای شهر ژنو ــ که وظیفهاش فقط ارتقای نظم اجتماعی نبود، بلکه تعالی کلیسای اصلاحشده را نیز وظیفه خود میدانست ــ عملی میشد. ژنو، تحت رهبری کالون، نه تنها به نمونهای تبدیل شد که کالونیها به آن بهعنوان یک آرمان مینگریستند، بلکه پناهگاهی برای پناهندگان پروتستان نیز بود و از طریق همین پناهندگان بود که اندیشههای کالون بهطور گسترده و تا دور دست منتشر شد.
نویسنده در ادامه مقاله، روند گسترش آیین کالونی در سوئیس، آلمان، فرانسه، کشور هلند، اسکاتلند، انگلستان و امریکای شمالی را بیان میکند که از ترجمه آن صرفنظر کردیم؛ زیرا هدف از ترجمه این مقاله عرضه گزارشی از اندیشههای الاهیاتی کالون و سیر تاریخیِ آیین کالونی است و بررسی گسترش جغرافیایی برای رسیدن به این مقصود ضروری نیست.
تأثیرات آیین کالونی
ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، در اثر کلاسیک خود، اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری، (۱۹۰8) آیین کالونی را عاملی بنیادی و مهم در پیدایش جهان مدرن دانست. وبر میگوید تأکید آیین کالونی بر برگزیدگیِ الاهی موجب پیدایش فرهنگ «ریاضتکشی دنیوی» شد که در آن، کالونیها امید داشتند تا از طریق فعالیت و کارهای دنیایی، ثمرات برگزیدگیشان را نشان دهند. عرفیشدنِ این گرایشها تأثیری عمیق در ظهور سرمایهداری مدرن داشت؛ چنانکه کشورهایی که تأثیر اندیشههای کالونی در آنها قویتر بود، به پیشروان صنعت، بانکداری و اقتصاد مدرن تبدیل شدند. بحث درباره این «تز وبر» بر بیشتر کتابهای تاریخی قرن بیستم حاکم بود. این نظریه مدافعان و منتقدان قدرتمندی داشت که درباره نقاط قوت و ضعف نظریه وبر ــ که ژن مدرنیته را در آیین کالونی میشناساند ــ بحث میکردند. اخیراً محققان نشان دادهاند که نگرشهای سنتی و حتی کهنه و منسوخی درباره تجارت و امور مالی نه تنها در آثار کالون بلکه در بین پیروان قرن هفدهمی و هجدهمی او نیز وجود داشته است. امروزه عقیده بر این است که صنعتگرایی و سرمایهداری مدرن در تأثیرات و تحولات گوناگونی ریشه دارند و یگانه عامل آنْ عرفیشدنِ آموزه کالون درباره نجات انسان نیست.
با این همه، آیین کالونی، در طول چهارصد سال که از ظهورش میگذرد، بهعنوان یک هدف و جهتگیری کمک بسیاری به فهم رابطه انسان با خدا کرده است. شاید پیروان امروزین کالون تمام اصول تعالیم او را نپذیرند؛ اما در سنت اصلاحشده، برخی از مبانی و اصولی که او در کتاب مبادی و دیگر نوشتههایش مطرح کرده است همچنان در مباحثات ایشان درباره توانایی و ضعف انسان تکرار میشوند. این اصول شامل این موارد است: تأکید کالون بر وضعیت پست انسان در حضور خدای متعال، نگرش او در باب قدرت فیض الاهی، و تأکیدش بر آموزههای کتاب مقدس بهعنوان قانونی که مسیحیان باید از طریق آن به دنبال اصلاح جامعه باشند.
كالونيسم فرقه اي از مسیحیت است كه در فلسفه سياسي خود به تئوكراسي اعتقاد دارد. موسس اين فرقه ژان كالون در ژانويه 1509 در ايالت بلوني فرانسه متولد شد. وي در رشته حقوق و الهيات درس خواند و گرايشات پروتستاني داشت.
كالون در 1541 در ژنو اقامت گزید و در آنجا جمهوری دینی تأسیس کرد. سمت گیری های او در پذیرش آیین جدید باعث اخراج او از شهر شد. ولی در غیاب او ژنو دستخوش آشفتگی سیاسی و مذهبی شد. از این رو مردم بار دیگر او را به ژنو دعوت کردند. او معتقد بود درستکاران را خدا انتخاب می کند و کسی نمی تواند در این وضع تغییری بدهد. این اصل مورد سوء استفاده فراوان قرار گرفت. ژان کالون سرانجام در نهم دسامبر 1564 میلادی در 55 سالگی بر اثر مخالفت با کلیسا محکوم به مرگ و زنده در آتش سوزانده شد.
کلیسا و آیینهای مقدس
انسان به علت جهالت و کاهلی خویش به کمکهای بیرونی محتاج است تا بتواند ایمانی که به او هدیه شده است را استمرار ببخشد و تثبیت کند. بنابراین کالون اظهار میکند که خداوند منطبق با این ضعف و ناتوانی، کلیسا و دو آیین مقدسِ تعمید و عشای ربانی را ایجاد کرد. کلیسا ــ که کالون آن را به تبعیت از قدیس سیپریان«مادر» مینامد ــ نهادی است که از جانب خدا بنیان نهاده شده است و به همین دلیل [التزام به آن] ضروری است و نجاتی خارج از آن وجود ندارد: «. . . به دور از آغوش او [کلیسا] کسی نمیتواند به نجات یا بخششی برای گناهان امید داشته باشد».
کلیسا هم مرئی است و هم نامرئی: در جنبه مرئی آن، امت مسیحی قرار دارد؛ اما کلیسای نامرئی دربرگیرنده تمام برگزیدگان خداوند است و با عشای ربانی پارسایان و همچنین با بدن مسیح برابر است. از آنجا که کلیسای مرئیْ افراد راندهشده را نیز دربر دارد، گستردهتر از بدن مسیح است. البته این سخن به این نتیجه منتهی نمیشود که دو کلیسا وجود دارد؛ بلکه یک کلیسا با دو جنبه وجود دارد: کلیسا تا جایی که موضوع و متعلق ایمان است یا تا حدی که خدا آن را میبیند، نامرئی است و در جایی که موضوع و متعلق تجربه است و بر انسانها ظاهر میشود، مرئی است.
همچنانکه لوتر پیش از وی در اعترافنامه آگسبورگ گفته بود، کالون نیز برای حکم کردن به وجود کلیسای حقیقی دو معیار عینی ارائه میدهد: «هرگاه دیدیم که کلام خداوند خالصانه وعظ و شنیده میشود و آیینهای مقدس بر اساس سنت مسیح اجرا میشوند، بی هیچ شک کلیسای خداوند وجود دارد».
کالون آیین مقدس را چنین تعریف میکند: «نشانهای بیرونی که خداوند به وسیله آن بر دلهای ما مُهرِ وعده "اراده خوب خویش نسبت به ما" را میزند تا بدین وسیله ضعف ایمان ما را جبران کند؛ آیین مقدس شاهدی از فیض و رحمت الهی نسبت به ما است که با نشانهای بیرونی و ظاهری تأیید شده است، به همراه تأیید متقابل پرهیزکاری ما نسبت به او». در نظر کالون، آیینهای مقدس دربردارنده فیض و یا عطاکننده آن نیستند، بلکه آینهای از حقیقتی هستند که نماد و سمبل آن میباشند. این حقیقت ــ که به وسیله مسیح وعده داده شده و اثرگذار شده است ــ همزمان با دریافت نمادهای زمینیِ آیینهای مقدس اعطا میشود. بنابراین کالون در مورد آیین عشای ربانی میگوید: «با وجود این، اگر اکنون کسی بپرسد آیا نانْ بدن مسیح و شرابْ خون اوست؟ ما باید پاسخ بدهیم که نان و شراب علائم قابل رؤیتی هستند که خدای ما، عیسی مسیح، به وسیله آنها خون و بدن خویش را بین ما تقسیم میکند». کالون در ادامه میگوید: «آن حقیقتْ یک راز روحانی است که قابل رؤیت با چشم نیست و فهم بشر آن را درک نمیکند. بنابراین، به علت ضعف ما، به وسیله نشانههای مرئی نشان داده میشود. البته در چنین روشی این نشانهها، تمثال و نشانه صرف نیستند؛ بلکه به حقیقت و جوهره و اساس خود میپیوندند."
بنابراین، آثار آیینهای مقدس به سبب وعده مسیح اعطا میشوند، به وسیله ایمان دریافت میشوند، فقط افراد برگزیده آنها را دریافت میکنند، و با نشانههای بیرونیْ آشکار و قطعی میشوند. این آثار موجب یکیشدن فرد با مسیح میشوند و فرد از مسیح تمام چیزهایی را که او با مرگ و رستاخیزش کسب کرده است دریافت میکند. این امتیازات و منافع چیستند؟ کالون میگوید: «تعمید به ما اثبات میکند که پاک و شسته شدهایم؛ شام عشای ربانی اثبات میکند که نجات یافتهایم». به طور خلاصه «. . . نجات، عدالت، تقدیس و حیات ابدی». ۳. تحولات تاریخی
بدون شک آیین کالونی بهعنوان یک نظام اعتقادی نه تنها به ساختار یک نظام کلیسایی (که معمولاً نظام پرسبیتری [مشایخی] خوانده میشود) تبدیل شد، بلکه روش خاصی از زندگی را نیز به وجود آورد ــ دوره حکمرانی او بر شهر ژنو نمونهای از این روش است. در روند این بسط، آیین کالونی دستخوش تغییر و تعدیلهای ساختاری و عقیدتی قرار گرفت.
مناقشات الاهیاتی
اولین شکاف در نظم و انضباط الاهیات کالونی در هلند اتفاق افتاد. هلند پس از جنگ موفقیتآمیز ویلیام اهل اورانژ (که در سال ۱۵۷۳ خود را کالونی اعلام کرد) علیه فیلیپ دوم، یکپارچه کالونی شد؛ اما انضباط شدیدی که آیین کالونی مطالبه میکرد موجب عکسالعمل شد. جانشین کالون، تئودور بزا، عقیدهای را که به سوپرالاپساریانیسم [برگزیدگی پیش از هبوط] شناخته میشود، به ایده تقدیرازلی افزود؛ در این عقیده، مشیّتِ برگزیدگی پیش از سقوط انسان قرار دارد؛ بهطوری که وضعیت سقوط کرده انسان جزئی از برنامه ازلی خداوند است. دیرک کورنهرت، الاهیدان هلندی، عقیده بزا را با ایده تقدیر مشروط یا اینفرالاپساریانیسم [برگزیدگی پس از هبوط] زیر سؤال برد. در این ایده، تقدیر الهی جانشین سقوط میشود و پس از آن قرار دارد؛ نه اینکه پیش از آن باشد یا آن را معین کند. از نظر کالونیهای راستکیشِ معتقدِ هلند، این ایده که با نظر بزا متفاوت بود، بدعتآمیز تلقی میشد. آنان ژاکوب آرمینیوس (هرماندسون)، که مدتی شاگرد بزا بود، را در سال ۱۵۸۹ دعوت کردند تا نظرات کورنهرت و اینفرالاپساریانیها را رد و ابطال کند؛ اما آرمینیوس در حین مطالعه مسائل فهمید که نمیتواند از نظر راستکیشان دفاع کند و در عوض نظری متفاوت با سوپرالاپساریانیسم و اینفرالاپساریانیسم ارائه کرد.
آرمینیوس مورد حمله فرانسیسکوس خوماروس، یک سوپرالاپساریانیست متعصب، قرار گرفت و مجبور شد که از خود در مقابل اتهامات پلاگیوسی و سوکینی بودن دفاع کند. در سال ۱۶۱۰ پیروان آرمینیوس اعتراضنامهای به دولت دادند که در آن خواستار محافظت دولت از آنها در مقابل کالونیهای راستکیش شده بودند. در این اعتراضنامه، رمونسترانتها (پیروان آرمینیوس) پنج نظریه درباره دیدگاه خویش نسبت به تقدیر ازلی ارائه کرده بودند. مقامات دولتی یک شورای کلیسایی ملی در شهر دورت تشکیل دادند. این شورا از ۱۳ نوامبر ۱۶۱۸ تا ۹ می ۱۶۱۹، ۱۵۴ جلسه رسمی برگزار کرد. در این شورا علاوه بر الاهی دانان هلندی، نمایندگانی از سوئیس، آلمان، اسکاتلند و انگلستان نیز شرکت کرده بودند. این شورا که صورتِ یک شورای جهانی را برای کلیسای اصلاحشده پیدا کرده بود، علیه رمونسترانتها حکم کرد. شورا مصوبات خود را ــ که دیدگاه راستکیشی را درباره تقدیر ازلی تأیید میکرد ــ در ۹۳ اصل که به پنج فصل تقسیم شده بود بیان کرد. این پنج فصل مطابق پنج نظریهای بودند که آرمینیوسیها در عریضه خویش بیان کرده بودند. پنج اصلی که شورا مطرح کرد عبارتاند از: ۱. برگزیدگی بیقید و شرط؛ ۲. فدیه محدود، یعنی عیسی مرد تا تنها برگزیدگان را نجات دهد (نه همه را)؛ ۳. انحطاط و تباهی کامل بشر؛ ۴. مقاومتناپذیری فیض؛ ۵. ثبات قدم نیکان.
الاهیات مبتنی بر عهد
دشواریهای دیگری نیز برای عقاید کالونی پدید آمد؛ این دشواریها و مشکلات بیشتر در مورد کلیسای مرئی و نامرئی، مقاومتناپذیر بودن فیض و دولت مدنیِ خودکامه بودند، دولت خودکامهای که وظیفه دینی آن «پاس داشتن و حفاظت کردن از پرستش ظاهری خداوند بود تا از عقیده بینقص و متین تقوا و موقعیت کلیسا دفاع کند». یکی از حرکتهای جدیدی که آموزههای کالون را برای یافتن راهحل برای چیزی که شبیه سختگیری لاینحل به نظر میرسید، تغییر داد «الاهیات مبتنی بر عهدِ» آیین پیوریتن بود. آیین پیوریتن ابتدا در میانه قرن ۱۶، به صورت اعتراضی به لباس تعیینشده برای کشیشان و سنتهای مربوط به نماز در کلیسای انگلستان پدیدار شد. این حرکت در الاهیات اساساً کالونی بود؛ اما هسته اصلی آن را نوعی تقوا و پرهیزکاری تشکیل میداد. از آنجا که پیوریتنها به رابطه صحیح انسان با خدا بهعنوان روش زندگی میپرداختند و در عین حال تقدیر ازلی خداوند را نیز تعیینکننده همه چیز میدانستند، ایده الاهیات مبتنی بر عهد را بسط و پرورش دادند. آنها پی بردند که تمام تاریخِ رستگاریْ رشتهای از پیمانها و عهدها بین انسان و خدا بوده است و حتی دولت که از کلیسا حمایت میکند نیز یک عهد دارد.
اهمیت این پیمانها آن است که در حالی که از نظر الاهیاتی قدرت مطلق خداوند را اثبات میکنند، مطلق بودن قدرت خداوند را نسبت به توانایی انسان برای عمل کردن به آن، انعطافپذیر میکنند. وظیفه انسان عمل کردن به عهد خود با خداوند است. درخواستهای خداوند، درست مثل قراردادهای حقوقی و تجاری امروزه، معقول و در حد توان انسان هستند.
بنابراین خدایِ تقدیر ازلی و محکومیت مقاومتناپذیرِ کالون به خدای پیوریتن ــ که میتوان با زندگی درستکارانه او را خدمت کرد و او نیز کسانی را که چنین زندگی کنند از برگزیدگان به حساب میآورد ــ تبدیل شد. بر این اساس، آیین پیوریتنی حد وسطِ پروتستان راستکیشی و لیبرال به حساب میآید؛ حد وسطِ اختیارباوری و عقلباوری؛ حد وسطِ فرمانروایی خدا و فرمانروایی انسان.
۴. گسترش جغرافیایی
اولین موفقیتِ آیین کالونی در ژنو حاصل شد؛ تحت رهبری کالون (از ۱۵۴۱ تا ۱۵۶۴) این شهر به کاملترین نمونه از اجتماعی تبدیل شد که در یک جامعه کاملِ کالونی به هم پیوسته بودند. چه در امور شهری و چه در امور کلیسایی، ژنو را برگزیدگان اداره میکردند.
حکومت کلیسا
کالون بر اساس نظرش درباره کتاب مقدس (افسسیان، ۴: ۱۱؛ رومیان، ۱۲: ۷؛ اول قرنتیان، ۱۲: ۲۸) و نیز بر اساس رسم و شیوه کلیسای اولیه، در کتاب فرمانهای کلیسایی اعلام کرد: «چهار مقام وجود دارند که خدای ما [مسیح] آنها را برای اداره کلیسای خویش بنیان گذاشت: اول، کشیشان؛ دوم، عالمان؛ بعد مشایخ و چهارم شماسان». کشیشان موعظه میکردند و آیینهای مقدس را اجرا میکردند. عالمان وظیفه آموزش را بر عهده داشتند ــ که در پرتو تشویق و ترغیب آیین کالونی، موجب شکوفایی مدارس و دانشگاهها شد. مشایخ در اجرای نظم شرکت داشتند؛ و شماسان از بیماران و مستمندان نگهداری میکردند.
انجمن کشیشان ــ که از کشیشان و غیر روحانیان تشکیل میشد ــ مسئول حیات دینیِ جمعی ِشهر بود. در زمان رهبری کالون، این انجمن در درجه اول به محکمه امور اخلاقی تبدیل شد. در مواقع نیاز، تصمیمات انجمن توسط شورای شهر ژنو ــ که وظیفهاش فقط ارتقای نظم اجتماعی نبود، بلکه تعالی کلیسای اصلاحشده را نیز وظیفه خود میدانست ــ عملی میشد. ژنو، تحت رهبری کالون، نه تنها به نمونهای تبدیل شد که کالونیها به آن بهعنوان یک آرمان مینگریستند، بلکه پناهگاهی برای پناهندگان پروتستان نیز بود و از طریق همین پناهندگان بود که اندیشههای کالون بهطور گسترده و تا دور دست منتشر شد.
نویسنده در ادامه مقاله، روند گسترش آیین کالونی در سوئیس، آلمان، فرانسه، کشور هلند، اسکاتلند، انگلستان و امریکای شمالی را بیان میکند که از ترجمه آن صرفنظر کردیم؛ زیرا هدف از ترجمه این مقاله عرضه گزارشی از اندیشههای الاهیاتی کالون و سیر تاریخیِ آیین کالونی است و بررسی گسترش جغرافیایی برای رسیدن به این مقصود ضروری نیست.
تأثیرات آیین کالونی
ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، در اثر کلاسیک خود، اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری، (۱۹۰8) آیین کالونی را عاملی بنیادی و مهم در پیدایش جهان مدرن دانست. وبر میگوید تأکید آیین کالونی بر برگزیدگیِ الاهی موجب پیدایش فرهنگ «ریاضتکشی دنیوی» شد که در آن، کالونیها امید داشتند تا از طریق فعالیت و کارهای دنیایی، ثمرات برگزیدگیشان را نشان دهند. عرفیشدنِ این گرایشها تأثیری عمیق در ظهور سرمایهداری مدرن داشت؛ چنانکه کشورهایی که تأثیر اندیشههای کالونی در آنها قویتر بود، به پیشروان صنعت، بانکداری و اقتصاد مدرن تبدیل شدند. بحث درباره این «تز وبر» بر بیشتر کتابهای تاریخی قرن بیستم حاکم بود. این نظریه مدافعان و منتقدان قدرتمندی داشت که درباره نقاط قوت و ضعف نظریه وبر ــ که ژن مدرنیته را در آیین کالونی میشناساند ــ بحث میکردند. اخیراً محققان نشان دادهاند که نگرشهای سنتی و حتی کهنه و منسوخی درباره تجارت و امور مالی نه تنها در آثار کالون بلکه در بین پیروان قرن هفدهمی و هجدهمی او نیز وجود داشته است. امروزه عقیده بر این است که صنعتگرایی و سرمایهداری مدرن در تأثیرات و تحولات گوناگونی ریشه دارند و یگانه عامل آنْ عرفیشدنِ آموزه کالون درباره نجات انسان نیست.
با این همه، آیین کالونی، در طول چهارصد سال که از ظهورش میگذرد، بهعنوان یک هدف و جهتگیری کمک بسیاری به فهم رابطه انسان با خدا کرده است. شاید پیروان امروزین کالون تمام اصول تعالیم او را نپذیرند؛ اما در سنت اصلاحشده، برخی از مبانی و اصولی که او در کتاب مبادی و دیگر نوشتههایش مطرح کرده است همچنان در مباحثات ایشان درباره توانایی و ضعف انسان تکرار میشوند. این اصول شامل این موارد است: تأکید کالون بر وضعیت پست انسان در حضور خدای متعال، نگرش او در باب قدرت فیض الاهی، و تأکیدش بر آموزههای کتاب مقدس بهعنوان قانونی که مسیحیان باید از طریق آن به دنبال اصلاح جامعه باشند.
رهبانیت، دیر نشینی
رهبانیت در آیین مسیحیت
محمدحسین فاریاب
چکیده: رهبانیت به معنای کنارهگیری و انزوا از صحنه اجتماع و پرداختن به عبادتها و ریاضتهای طاقتفرسا، در آیین مسیحیت دارای سابقهای بس طولانی است، به گونهای که این پدیده در شکل رسمی خود از قرن سوم میلادی آغاز شد و تا عصر حاضر ادامه دارد. هدف از این نوشتار آشنایی با پیشینه این پدیده نابهنجار و فرقههای منتسب به آن و نیز مناسک برخی از این فرقههاست. فرقههای رهبانی برای حضور افراد در حلقه خود، شرایط ویژهای را وضع نمودهاند و اعمال بسیار سخت و خشنی را بر نوآموزان خود تحمیل میکنند. رهبانیت نه تنها موفقیت قابل توجهی به دست نیاورد، بلکه بر اثر زیادهروی در ریاضت بر نفس، مبتلا به ناهنجاریهای اجتماعی و حتی اخلاقی نیز شد. از اینرو، در برههای از زمان، کلیسای مسیحیت نیز به مخالفت با چنین فرقههایی برخاست. دین مبین اسلام با راه یافتن امثال این فرقهها در جامعه مسلمانان به شدت مخالفت نموده است.
کلمه های کلیدی:
• مسیحیت • ریاضت • رهبانیت • کاتولیک • پروتستان • ارتدوکس
ادیان الهی که به منظور هدایت انسان از سوی خداوند متعال و به وسیله پیامبران برای انسان فرستاده شدهاند، همگی دارای برنامهها و اهداف روشن و قابل اجرایی هستند. دوری از این برنامهها و انتخاب راههایی جز راههای مورد نظر پیامبران، همیشه در همه ادیان وجود داشته و موجب به وجود آمدن انحرافاتی در آن ادیان شده است.
رهبانیت و گوشهگیری از صحنه اجتماع از جمله پدیدههایی بود که در ابتدا به منظور تسریع در رسیدن به خدا از سوی برخی افراد جامعه مسیحی بدعتگذاری شده و تاکنون نیز ادامه دارد. دانشمندان مسیحی به طور جسته و گریخته به منشأ شکلگیری و نیز فرقههای رهبانیت اشاره کردهاند. محققان مسلمان نیز در آثار خود گوشههایی از حقایق موجود راجع به این فرقهها را تبیین کردهاند.
آشنایی با این پدیده و نتایج به دست آمده از این انحراف میتواند در پایبندی متدینان به حقایق دینی خود و عدم گرایش به نحلههای انحرافی نقش مؤثری داشته باشد. آنچه در این نوشتار به دنبال آن هستیم، آشنایی با پیشنیه رهبانیت در مسیحیت، فرقههای رهبانیت، دیدگاه اندیشمندان مسیحی راجع به راهبان و دیدگاه اسلام در اینباره است.
واژهشناسی رهبانیت
«رهبانیت» واژهای عربی است و اغلب لغتنویسان عرب این واژه را معادل «رهب» به معنای خوف و ترس دانستهاند. خلیل فراهیدی در اینباره مینویسد: «رهبت الشیء ارهبه رهبا و رهبة، أی: خفته.»2
عالمان علم لغت، «ترهب» را به معنای تعبّد در
صومعه دانسته و «راهب» را که از ریشه «رهبانیت» و «الرهب» گرفته شده به معنای کسی دانستهاند که در صومعه به عبادت مشغول است. همچنین اغلب لغتنویسان بر این نکته اصرار کردهاند که جمع کلمه «راهب»، کلمه «رهبان» و نه «رهابنه» است.3
در این میان، ابوهلال عسکری تفاوتهایی میان «خوف» و «رهب» بیان کرده است؛ از جمله اینکه «رهب» به معنای استمرار و طولانی بودن خوف است و هر خوفی را نمیتوان «رهب» دانست، و به همین دلیل است که راهب را راهب گویند؛ زیرا استمرار در خوف دارد.4
راغب اصفهانی نیز «رهبانیت» را از ریشه «رهب» به معنای ترس همراه با اضطراب میداند. وی «ترهب» را به معنای تعبد، و رهبانیت را زیادهروی در تحمل تعبد از شدت ترس گرفته و بر خلاف اغلب لغتنویسان، کلمه «رهابنه» را بهترین جمع برای کلمه «راهب» دانسته است.5
علّامه طباطبائی نیز در کلامی مشابه میفرماید: «رهبانیت از رهبه است که همان خشیت میباشد و به طور عرفی بر انقطاع انسان از مردم برای عبادت خداوند به خاطر خشیت از او اطلاق میشود.»6
درباره معادلهای این واژه در دیگر زبانها میتوان گفت: واژه آلمانی «Moneh» به معنای راهب از کلمه یونانی «موناخوس» (Monaxos) آمده است. این کلمه در اصل به افرادی اطلاق میگردید که در انزوا و در بیابان به سر میبردند، اما از قرن چهارم به بعد درباره افرادی به کار برده میشد که عزلت اختیار مینمودند، حتی اگر با دیگران دستهجمعی در یک منزل سکنا گزیده باشند. برای چنین مفهومی، یعنی راهب صومعهنشین، واژههای «Coenobite» به انگلیسی و «Xoinobion» به یونانی وضع شد و برای مکانی که عدهای به طور مشترک در آن زندگی میکردند ـ که همان صومعه باشد ـ واژههای «Coenobium» و «Monasteriu» به کار برده شد. واژه صومعه در زبان آلمانی معادل واژه «Kloster» است و واژه لاتینی «cleustrum» نیز به معنای منزل راهبههای آفریقای شمالی است که معمولاً با دیواری محصور و از دنیای خارج جدا و مجزا میگردید.
برای یک جماعت کوچکتر واژه لاتینی «cellula» و آلمانی «zelle» به کار برده شد که بعدها به حجره هر یک از اعضا صومعه اطلاق گردید.
برای مفهوم «راهبه» بیشتر از واژه لاتینی «Monalis» و «Nonna» ـ که به آلمانی«Nonne» است ـ استفاده میشود که خود نیز از کلمه «nonnus» گرفته شده است.7
در فرهنگ لغتهای انگلیسی امروزی برای مفهوم راهب، معادل «Monk» و برای کلمه صومعه معادل «Monastery» را قرار دادهاند.
ریشههای تاریخی رهبانیت
از نظر تاریخی فرقههای رهبانی میتوانستند ریشه در این گروهها داشته باشند:
الف. گروه Therapeute: یهودیانی که به مناسبتها یا نذوری، از کاری کنار میکشیدند و از نوشیدن شراب و استعمال مخدرات و دیگر امور خودداری میکردند.
ب. اسنیان (Essenes): یهودیانی که پیش از میلاد مسیح در مصر زندگی میکردند. آنها بر این باور بودند که جامعه دنیوی به گونهای با «شر» آمیخته و آلوده شده که دیگر نمیتوان در آن زیست و نجات هم پیدا کرد.8 از اینرو، آنها تمام روز به خواندن تورات مشغول بودند، سپس به هنگام غروب برای کسب نان و نمک و آب به اطراف میرفتند و پس از مراجعت میخوابیدند. آنها در روز هفتم از هفته به عبادت دسته جمعی میپرداختند و روزه شش روزه خود را قطع مینمودند.
ج. ناصریها (Nazarian): شرایط این گروه به گونهای بود که فرد برای ورود به این فرقه باید یک دوره سه ساله ابتدایی را طی میکرد و پس از پیمودن مراتبی وارد این جماعت میشد.9
علل ظهور رهبانیت
دلایل بسیاری برای پیدایش رهبانیت ذکر شده است که میتوان آنها را بدین شکل خلاصه کرد:
1. تمایل پیروان حضرت مسیح علیهالسلام به داشتن یک زندگی کاملاً روحانی مجزای از جامعه مادی که هدف آن رسیدن به درجات بالای تقوا از طریق تعهد به نذر و عهد، فقر، عفت و اطاعت بود.10 چنین تمایلی خود ریشه در تعالیم حضرت مسیح علیهالسلام داشت. انجیل متی در اینباره چنین گزارش میدهد:
عیسی بدو گفت: اگر بخواهی کامل شوی، رفته و مایملک خود را بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت. ... عیسی به شاگردان خود گفت: هر آینه شما را میگویم که شخص دولتمند به ملکوت آسمان به دشواری داخل شود.11
با استناد به همین مطالب کتاب مقدس بود که اوریجن ـ یکی از راهبان مسیحی ـ در جوانی خود را مقطوعالنسل کرد.12
2. دنیاگرایی روزافزون کلیسا و روحانیان: رهبران دینی در هر جامعهای به عنوان اسوه و الگوهای رفتاری دیگر انسانها شناخته میشوند. با بالاگرفتن فساد و دنیاگروی میان رهبران دینی مسیحیت، برخی از مسیحیان که دغدغه دستیابی به نجات داشتند، با مشاهده چنین اوضاعی به این نتیجه رسیدند که ماندن در چنین جامعهای نتیجهای جز آلودگی ندارد و راه نجات، ترک جامعه و عزلت در بیابان است.13
3. آزار و اذیت مسیحیان: در قرون نخستین میلادی، پس از آنکه امپراتور روم ـ که در برخی منابع، از او به نام دیسیوس یاد شده است14 ـ در مبارزه و مقابله با مسیحیان آنها را شکست داد، موجی از فشار و آزارهای طاقتفرسا بر مسیحیان شروع شد. با وجود این، زمانی هم که در زمان قسطنتین، دین مسیحیت بر آن دیار حاکم شد، برخی از مردم با پذیرش این مسئله که سطح دینداری مردم رو به پستی و دوری از تعالیم حضرت عیسی علیهالسلاماست، روانه بیابان شدند تا زندگی خود را به دور از مردم و بر اساس عقاید و باورهای راستین حضرت مسیح علیهالسلامبنیان نهند.15
4. نگرش دوگانه به جسم و روح و شر پنداشتن جسم و نیک انگاشتن روح: از دیگر علل ظهور رهبانیت در برخی جوامع مسیحی، نگرش منفی نسبت به جسم در مقابل نگرش مثبت نسبت به روح بود. در پی این نگرش، فعالیتهای مادی و جسمی با بیاعتنایی مواجه شدند و در مقابل، فعالیتهای روحانی و تلاش برای تعالی روح، فزونی یافت.
5. بروز اختلاف شدید عقیدتی در عمدهترین مسائل دینی: در پی ابراز مخالفت با عقاید معروف و حاکم بر جامعه دینی روز، مخالفان از سوی جناح حاکم مورد شکنجه قرار گرفتند و عدهای از آنها به بیابانها پناه بردند. برای نمونه، میتوان از ماجرای نزاع آریوس ـ که معتقد به توحید و مخالف تثلیث بود ـ با کلیسای حاکم یاد نمود که تعداد زیادی از طرفداران وی را راهبان تشکیل میدادند.16
فرقه های رهبانیت مسیحی
رهبانیت در مسیحیت کاتولیک
رهبانیت در مسیحیت کاتولیک را میتوان به دو بخش رهبانیت فردی و رهبانیت جمعی تقسیم نمود:
الف. رهبانیت فردی
به گفته بسیاری از نویسندگان، بنیانگذار رهبانیت، فردی به نام قدیس آنتونیوس (م ح 356م) اهل مصر بود. او زندگی خود را وقف زهد و ریاضت نموده بود. وی تمام دارایی خود را بخشید و به تنهایی راه زندگی در بیابانها را در پیش گرفت.17
اگرچه رهبانیت او یک رهبانیت انفرادی و نه دستهجمعی بود، ولی با این وجود، افراد دیگری نیز همانند او چنین روشی را در پیش گرفتند، ضمن آنکه رهبانیت او به «هرمیت» یا «ارمیتیک» معروف بود.
تاریخ از وقایع عجیبی در زندگی چنین راهبانی سخن میگوید. مثلاً، راهبی به نام ماکاریوس هفت سال گوشت نخورد، بیست شب نخوابید و شش ماه با بدن برهنه در معرض نیش زهرآگین پشههای موذی در مردابی خوابید. عدهای دیگر از آنان هر جا که میرفتند باری سنگین به دوش میکشیدند یا دست و پای خود را با غل و زنجیر میبستند.18
آنتونیوس در سن 105 سالگی از دنیا رفت.19
ب. رهبانیت جمعی
رهبانیت دستهجمعی را میتوان در دو بخش شرقی و غربی کلیسای مسیحیت دنبال نمود:
رهبانیت در بخش شرقی: بنیانگذار رهبانیت دستهجمعی را قدیس پاچومیوس (290ـ346م Pachomius;) میدانند که نُه صومعه برای راهبان و یک دیر برای راهبهها تأسیس کرد که در هر یک از آنها یکصد راهب و راهبه به عبادت مشغول بودند.20 او انزواطلبی فردی را نشان از خودپرستی دانست و رهبانیت دستهجمعی را در سال 325م در مصر بنیان نهاد.21 رهبانیت او به نام «سنوبیتیک» معروف بود.22
پاچومیوس قوانینی را برای صومعهنشینان تنظیم کرد. این قوانین و مقرّرات حضور چشمگیری در مجموعه قوانین و مقرّرات قدیس باسیل کبیر دارد. قوانین و مقرّرات باسیل مبنای مقرّرات رهبانی در کلیسای شرقی عصر حاضر است.
رهبانیت در بخش غربی: رهبانیت در غرب به وسیله آتاناسیوس در نیمه دوم قرن چهارم رواج یافت.23 با وجود این، شکوفایی رهبانیت در غرب را به بندیکتوس (248ـ550 Benedict of Nursia;) نسبت میدهند و او را پدر رهبانیت در غرب میدانند.24
فرقههای رهبانی در بخش غربی مسیحیت بدین شرح است:
1. بندیکتنها: بنیانگذار این فرقه، همان بندیکتوس قدیس بود. وی در جوانی برای اشتغال به دعا و عبادت، در یک منطقه کوهستانی نزدیک شهر رم، گوشهگیری را اختیار کرد. اما پس از چند سال گروه دیگری نیز برای همزیستی با وی به آنجا و نزد او رفتند. بندیکتوس در سال 529 م معروفترین صومعه جهان مسیحیت یعنی «مونته کاسینو» را برپا نمود.
شعار زندگی رهبانی بندیکتنها این بود: «دعا کن و کار کن.»25 بندیکتنها برای نظم بخشیدن به زندگی راهبانه قوانینی را وضع کردند که برخی از آنها عبارت بودند از:
الف. راهب نوآموز تا یک سال پس از ورود به صومعه میتواند از این حلقه خارج شود. پس از گذشت این تاریخ و پس از آنکه راهب نوآموز عهد رهبانیت را پذیرفت، تنها با اجازه رئیس صومعه میتواند از این حلقه خارج شود.
ب. دیرنشینان فقط به هنگام ضرورت سخن بگویند و با صدای بلند، خنده و شوخی نکنند و هنگام راه رفتن چشمان خود را به زمین بدوزند.
ج. هیچ چیز از خود نداشته باشند.
د. همه رهبانان موظفند در کشتزارها یا مغازههای صومعه یا آشپزخانه دیر کار کنند و به کتابت بپردازند.
ه . نوشیدن شراب جایز است، اما خوردن گوشت جایز نیست.
و. رهبانان بر اساس شعار «دعا کن و کار کن» مکلّف بودند ساعت دو بامداد به نمازخانه بیایند و در آنجا به قرائت یا خواندن قسمتهایی از کتاب مقدّس، دعا و سرودهای روحانی بپردازند، هنگام طلوع فجر برای دعاهای صبحانه یا نماز حمد، ساعت شش بامداد برای «دعای نخستین» و ساعت نُه بامداد برای «دعای سومین» حاضر باشند. همچنین رهبانان باید هنگام ظهر برای «دعای ششمین»، ساعت سه بعد از ظهر برای «دعای نهمین»، موقع غروب آفتاب برای نماز مغرب و هنگام رفتن به بستر برای «نماز واپسین» حاضر باشند.26
آنها برای عمل به قسمت دوم شعار مذکور، ابتدا به کشاورزی میپرداختند، اما با فرا رسیدن دوران انحطاط علوم، دیرهای بندیکتنها، مسئولیت حفظ علوم، ادبیات و معارف فلسفی را بر عهده گرفتند. با این عمل، بسیاری از شهرهای بزرگ اروپا در کنار دیرها تأسیس شدند.27
قوانین بندیکتوس تا قرنها بر دیرها حاکم بود.
2. کلونیها: نام دیگر این فرقه «کارتوزیان» است که به وسیله قدیس برونو در سال 1084 تأسیس شد. انگیزه قدیس برونو از روی آوردن به رهبانیت، این نبود که از وضع عمومی جامعه و آلودگیهای آن به ستوه آمده و در پی عزلت از دنیا باشد، بلکه وی مشاهده کرد که میان صومعهها دنیاگرایی فزونی یافته است، از اینرو، درصدد اصلاح رهبانیت موجود در صومعهها برآمد.28
بر اساس قوانین این فرقه، راهبان هر کدام در حجره جداگانه خویش کار میکردند، غذا خورده و میخوابیدند. آنها هفتهای سه بار برای مراسم «قداس»، نماز مغرب و دعاهای نیمه شب دور هم جمع میشدند و روزهای یکشنبه و ایام عید نیز خود را از قید گوشهنشینی و سکوت میرهاندند و به گفتوگو و صرف غذا به طور دستهجمعی میپرداختند.29
3. سیسترسیان: نام دیگر این فرقه «سیستو» است که در سال 1098 به وسیله روبر تأسیس شد. آییننامه آنها موسوم به «منشور محبت» بود و قوانین بندیکتوس در آن رواج داشت.
چهره شاخص و ممتاز این فرقه قدیس برنار بود که به اتفاق 29 تن از اقوام خود وارد این فرقه شد و دیر بسیار معروف «کلرو» را تأسیس نمودند.30
قدیس برنار از ابهت و جذبه خیرهکنندهای برخوردار بود، به گونهای که در اینباره میگویند: «هانری برادر پادشاه فرانسه به دیدن وی رفت. برنار مدتی با وی گفتوگو کرد. همان روز هانری به حلقه رهبانان پیوست و در کلرو به ظرفشویی مشغول شد.»31
درباره محبوبیت او نیز میگویند: «مردم زیر پایش را بوسه زدند و جامههای وی را ریش ریش کردند تا هر تکهای را به عنوان یادگاری از آن معصوم برای اخلاف خود محفوظ دارند.»32
پس از مرگ برنار، این فرقه هم اسیر دنیاگرایی شد. تا پیش از ظهور فرانسیسیان، فرقههای رهبانی کوچکی ظهور کردند که فقط به نام آنها اکتفا میکنیم.
4. فونتوروو: این فرقه به وسیله روبرر آربریسول در سال 1100 تأسیس شد.33
5. پرمونستراتنسین: این فرقه به وسیله قدیس نوربر در سال 1120 تأسیس شد.
6. گیلبرتیان: این فرقه به وسیله گیلبرت در سال 1131 تأسیس شد.34
7. تثیلشیون: این گروه به وسیله اینوکنتیوس در سال 1198 تأسیس شد.35
8. فرانسیسکنها: بنیانگذار این فرقه شخصیت محبوب مسیحیان یعنی فرانسیس اسیزی (Francis of Assisi) است که شبیهترین انسان به عیسی علیهالسلام در مسیحیت شمرده میشود. فرانسیس که در خانودهای ثروتمند زندگی میکرد، از وضع موجود خود ناراضی بود، از اینرو، بیست ساله بود که با برخی از یاران جوان خود زندگی توأم با فقر شدید را برگزیدند. فرانسیس هفتهها یا ماهها پیوسته در غارها و بیشهها به تأمّل و دعا مشغول بود، تا آنجا که نوشتهاند: در اواخر عمر داغهایی به نشانه زخمهای عیسی علیهالسلام در جسم او پدید آمد.36 وی در سال 1210 در «آسیزی» نمازخانه موسوم به «مریم مقدس فرشتگان» را بنا نهاد.37 دامنه رهبانیت او به مجارستان، آلمان، انگلستان، فرانسه و اسپانیا هم کشیده شد و پیروان این فرقه را «فرایارهای کهتر» (= برادرها) نیز مینامند.
سرلوحه تعالیم این فرقه، فقر مطلق و جهل بود و پیروان این گروه خود را حقیرترین غلامان درگاه مسیح میدانستند.38
9. دومینیکنها (Dominieans): این فرقه که معاصر با فرقه فرانسیسکنها بود به وسیله دومینیک در سال 1220 بنیان نهاده شد.39 آنها برای نخستین بار تبحّر علمی و محققانه را بر جهل ترجیح دادند.40 از اینرو، به «رهبانیت واعظان» شهرت یافتند و چون ایشان نیز توصیه به فقر مطلق میکردند آنها را «راهبان سائل» نیز مینامیدند.41
دومینیکنها مأمور تفتیش عقاید در قرون وسطا بودند و به بزرگترین مردان حکمت اسکولاستیک و بزرگترین مقامات سیاسی مبدل گردیدند. از چهرههای معروف این گروه توماس آکوئیناس معروف است.
در مقایسه بین این دو فرقه اخیر میتوان گفت که فرانسیسکنها در مقابل دومینیکنها علم را در درجه سوم اهمیت قرار دادند و با جهاد علیه زنادقه و جنگ، میانه خوبی نداشتند ولی در اصرار بر عشق و فقر، گوی سبقت را از دومینیکنها ربوده بودند.42
10. ژزوئیتها: این فرقه که نام رسمی آنها «انجمن عیسی» است، در قرن پانزدهم به وسیله ایگناتیوس دولویولا43 (1495ـ1556) بنیان نهاده شد.44
هدف این فرقه که آن را رقیب اصلی دومینیکنها میدانند،45 اصلاح کلیسا به شیوه مصلحان پروتستان بود، هرچند که خود را کاتولیک میدانستند.46
راهبان ژزوئیت علاوه بر تعهدهای سهگانه سنتی راهبان (فقر، تجرد و اطاعت)، تعهد چهارمی را نیز پیوسته مورد توجه قرار میدادند: پاپ به هر جا که آنها را اعزام کرد بیچون و چرا بپذیرند.47
این گروه در خلال قرن شانزدهم تا اواخر قرن هفدهم به شدت رشد کرد و تأثیر سیاسی شگرفی بر اروپای غربی گذاشت. امروزه ژزوئیتها با قرار گرفتن در صف مقدم آموزشدهندگان تعلمیات کاتولیک رومی، کنترل مدارس، دانشگاهها، دانشکدهها و سمینارها در سطح جهان را بر عهده دارند.48
رهبانیت در مسیحیت پروتستان
مسیحیان پروتستان اصولاً تمایلی به تصوف و رهبانیت ندارند؛ زیرا برای این موضوع شواهد روشنی در کتاب مقدّس و تجربه کلیسای آغازین نمییابند. با وجود این، فرقههای رهبانی در پروتستان نیز ظهور کرد. در ذیل، به برخی از این فرقهها اشاره میشود:
1. آرامشیان: بنیانگذار این فرقه جاکوب بومه (1624م Boeme; Jakob) از کلیسای لوتری است. او مدعی بود که هر چه مینویسد و بیان میکند از نوری الهی سرچشمه میگیرد که بر او افاضه میشود.
پیروان این گروه توسل به هر کوشش بشری را منع میکنند و بر این باور هستند که بر مؤمن واجب است که در صبر و انتظار بماند و بگذاردکه خداوند خود عمل کند.
برخی از افراد این گروه «انجمن دوستان»49 راتشکیل دادند که به «فرِندز» یا «کویکرز»50 معروف شدند.این گروه فاقد مقرّرات روشن و مشخص و نیز رهبر واحد بودند و عقیده داشتند خداوند هر کس را که بخواهد برای سخن گفتن با گروه انتخاب میکند. آنها همچنین بر نور باطنی به معنای احساس حضور خدا و عمل مستقیم مسیح در جان انسان، تأکید میورزیدند.51
2. پارسائیان52: منشأ این طریقت، یک حرکت اصلاحیبود که در قرن هفدهم درون کلیسای لوتری آلمان پدید آمد و علت آن توجه زیاد به عقل و دور ماندن از ایمان زنده و فعال بود.53
3. متُدیسم: این فرقه در قرن هجدهم به رهبری جان وزلی (1788م) در انگلستان پدید آمد. حرکت این فرقه شبیه پارساییان بود.54
4. پنتیکالیسم: این فرقه در قرن نوزدهم در محیطهای نهضتگرای آمریکا رشد کرد. اعضای این طریقت بر «تعمید در روحالقدس» در مقابل تعمید با آب تأکید میکنند و به منظور اثبات نقش روحالقدس در جهان، برای موهبتهای خارقالعادهای که درباره جامعه آغازین مسیحیت نقل میشود یا در رسالههای پولس آمده، اهمیت زیادی قایلند. شعائر این گروه بسیار ساده و طبیعی و توأم با پرهیزگاری فراوان است.55
رهبانیت در مسیحیت ارتدوکس
مسیحیت ارتدوکس نیز همچون کاتولیک و پروتستان شاهد پیدایش فرقههای رهبانی بود. محققان مسیحی بر این باورند که دیرهای کوه آتوس واقع در شبه جزیرهای در شمال یونان و نیز دیر کاترینای قدیسه در کوه سینا نقش مهمی در رهبانیت موجود در کلیسای ارتدوکس داشته است. ضمن آنکه باید دانست که مبنای کار و عمل راهبان ارتدوکس، مقرّرات قدیس باسیل بود.
رهبانیت ارتدوکس با طریقت «هزیکاسم» پیوند خورده است. این واژه از ریشه یونانی بوده و به معنای «آرامش» است. طریقت هزیکاسم، در قرنهای چهارم و پنجم میان راهبان آناتولی و یونان پدید آمد.
مهمترین نظریهپردازان آن طریقت، شمعون نوالهی (1022م) و گریگوری پالماس (1359م) هستند که آنچه را در طول قرنها میان راهبان کوه آلوس و کوه سینا معمول بود مدون ساختند. این موج رهبانیت در روسیه پدیدار شد و یک مظهر بنیادین از مظاهر روحانیت و رهبانیت روسی تلقّی گردید. سالکان این طریقت به نوعی ذکر به نام «دعای عیسی» میپردازند. این دعا پیوسته تکرار میشود و همزمان هر دو چشم از درون بر قلب متمرکز میگردند و نفس حبس میشود پس از آن راهب در انتظار دریافت نور الهی میشود. به گفته آنان، تنها کسانی موفق به دیدن آن نور میشوند که قوای مادی آنان مانند حواس و ذهن ایشان بسته شود.56
اسلام و رهبانیت مسیحی
منابع اصلی اسلام یعنی قرآن و سنّت دربردارنده مطالبی راجع به پدیده رهبانیت است. از اینرو، مطالب موجود در قرآن و روایات را به طور جداگانه مورد بررسی قرار میدهیم.
1. قرآن و رهبانیت مسیحی
قرآن کریم در آیاتی موضوع رهبانیت را مطرح کرده است:
«ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ»؛57 سپس در پی آنان رسولان دیگر خود را فرستادیم، و بعد از آنان عیسی بن مریم را مبعوث کردیم و به او انجیل عطا کردیم، و در دل کسانی که از او پیروی کردند رأفت و رحمت قرار دادیم و رهبانیتی را که ابداع کرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بودیم، گرچه هدفشان جلب خشنودی خدا بود، ولی حقّ آن را رعایت نکردند. از اینرو، ما به کسانی از آنها که ایمان آوردند پاداششان را دادیم و بسیاری از آنها فاسقند.
بر اساس این آیه کریمه، رهبانیت امری موجود در تعالیم حضرت عیسی علیهالسلام نبوده است، اما برخی از مسیحیان از جانب خود چنین مسلکی را ابداع کردند. قرآن کریم در این آیه تصریح میکند که نیت این عده در ابتدا جلب خشنودی خداوند بوده است، اما در ادامه بر این نیت استوار نمانده و حق آن را ادا نکردند.
قرآن کریم در آیهای دیگر، از این حقیقت پرده برمیدارد که برخی از مسیحیان به طور مطلق از دانشمندان و نیز راهبان اطاعت میکردند:
«اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَـها وَاحِدا لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛58 معبودهایی در برابر خدا قرار دادند، و (همچنین) مسیح فرزند مریم را در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتایی را که معبودی جز او نیست، بپرستند. او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار میدهند.
اطاعت بیچون و چرای مسیحیان از دانشمندان و راهبان چنان شدید بوده است که قرآن کریم از آن تعبیر به عبادت کرده است.59
قرآن کریم در آیهای دیگر به مدح راهبان مسیحی پرداخته و آنها را نسبت به مسلمانان افرادی مهربان معرفی میکند:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَی ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانا وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ»؛60 به طور مسلّم، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهی یافت و نزدیکترین دوستان به مؤمنان را کسانی مییابی که میگویند: «ما نصارا هستیم» این به خاطر آن است که در میان آنها، افرادی عالم و تارک دنیا هستند و آنها (در برابر حق) تکبّر نمیورزند.
در این آیه، از یهود به عنوان دشمنترین دشمنان مسلمانان و از مسیحیان به عنوان بهترین دوستان مسلمانان یاد شده است. قرآن کریم دلیل رابطه خوب مسیحیان با مسلمانان را وجود کشیشان و نیز راهبان در جمع آنها میداند.
برخی از مفسّران عالیقدر شیعه بر این باور هستند که تمجید قرآن کریم از مسیحیان ناظر به مسیحیت زمان صدر اسلام و بخصوص شخص نجاشی در حبشه بوده است.61
بر اساس این آیات میتوان گفت که از دیدگاه قرآن کریم:
اولاً، رهبانیت در بطن تعالیم حضرت عیسی علیهالسلام نبوده و ایشان توصیهای نسبت به آن نداشتهاند، بلکه این عمل از ابداعات برخی از مسیحیان بوده است.
ثانیا، پدیدآورندگان این پدیده در ابتدا به منظور جلب خشنودی خداوند، اقدام به چنین کاری کردند، اما در ادامه کار، نتوانستند بر این عهد باقی بمانند.
ثالثا، برخی از مردم به جای اطاعت مطلق از خداوند، به طور مطلق از راهبان اطاعت میکردند.
رابعا، راهبان مسیحی صدر اسلام رفتاری مهربانانه با مسلمانان داشتند.
2. رهبانیت در روایات
روایاتی را که در آنها به موضوع رهبانیت پرداخته شده است، میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
الف. روایات مدح رهبانیت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و نیز ائمّه اطهار علیهمالسلام در برخی موارد به مدح و تمجید از رهبانیت پرداخته و اساسا یکی از نشانههای شیعه واقعی بودن را همان رهبانیت آنها دانستهاند.
امام باقر علیهالسلام در اینباره میفرماید: «انما شیعة علی الحلماء، العلماء ... تعرف الرهبانیة علی وجوههم»؛62 همانا شیعیان علی علیهالسلامانسانهایی بردبار و عالم بوده و رهبانیت در صورتهای آنها به چشم میآید.
در روایتی دیگر، چنین آمده است که عدهای از مردم نزد امام علی علیهالسلام آمده و گفتند: ما شیعیان شما هستیم. آن حضرت نگاهی به آنها انداخته و فرمود: «شما را نمیشناسم و نشانههای شیعه بودن را در شما نمیبینم، همانا شیعیان ما کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده و او را اطاعت کرده و از محرمات اجتناب نموده ... و رهبانیت در صورتهای آنها به چشم میآید.»63
همچنین امام علی علیهالسلام نقل میکند: روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر روی منبر خطاب به من به معرفی دوستان و برادرانم پرداخت و فرمود: «یا علی، من أحبک فقد أحبنی، و من ابغضک فقد ابغضنی. یا علی، اخوانک ذبل الشفاه، تعرف الرهبانیة فی وجوههم»؛64 ای علی، کسی که تو را دوست بدارد، مرا دوست دوست داشته است و هر کس که با تو دشمنی کند، با من دشمنی کرده است. یا علی، برادران تو دارای لبهایی پژمردهاند، رهبانیت در صورتهای آنها به چشم میآید.
ب. روایات مذمّت رهبانیت: در مقابل روایات دسته نخست، روایاتی نیز در منابع شیعه و اهلسنّت وجود دارد که به مذمّت رهبانیت پرداختهاند.
در برخی از روایات به طور مطلق رهبانیت نفی شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اینباره فرمودند: «لا رهبانیة ... فی الاسلام»؛65 رهبانیت... در اسلام وجود ندارد.
همچنین نقل شده است که همسر عثمان بن مظعون نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و گفت: عثمان دایم روزها را به روزه و شبها را به عبادت میپردازد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با خشم نزد عثمان آمدند و فرمودند: «یا عثمان لم یرسلنی اللّه تعالی بالرهبانیة ولکن بعثنی بالحنیفة السهلة السمحة، أصوم واصلی وألمس أهلی...»؛66 ای عثمان، خداوند مرا برای رهبانیت نفرستاده است، بلکه مرا به شریعت حنیف آسان فرستاده است. من خود روزه گرفته و نماز میخوانم و از همسر خود نیز دوری نمیکنم.
در اینباره، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رهبانیت را از تمام شرایع نفی کردند و فرمودند: «ان اللّه ـ تبارک و تعالی ـ اعطی محمدا صلی الله علیه و آله شرائع نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهمالسلام: التوحید والاخلاص و خلع الانداد والفطرة الحنیفیة السمحة ولا رهبانیة»؛67 خداوند شرایع نوح، ابراهیم، موسی و عیسی را به من داد [که عبارت بودند از:] توحید، اخلاص، نفی شریک برای خداوند، فطرت حنیفیه آسان. اما رهبانیت در آن نیست.
بیان این نکته نیز شنیدنی است که عرب زمان جاهلیت هم گونهای رهبانیت داشته است که امام صادق علیهالسلام آن را رد کردهاند: «الاتکاء فی المسجد رهبانیة العرب ان المؤمن مجلسه مسجده وصومعته بیته»؛68 تکیه زدن (بر دستها) در مسجد، رهبانیت (گوشهنشینی و ریاضت) عرب است، همانا مجلس مؤمن مسجد است و عبادتگاهش خانه اوست.
جمع میان روایات: به نظر میرسد جمع میان این دو دسته روایات کار چندان مشکلی نباشد؛ چراکه روایات دسته اول ناظر به معنای لغوی رهبانیت است که همان خوف و ترس از خداوند میباشد.
اما روایات دسته دوم در مقام نفی رهبانیت به گونهای که در آیین مسیحیت بود، میباشد. شاهد چنین جمعی نیز گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به عثمان بن مظعون میباشد. آن حضرت، کارهای عثمان را که دایم در حال روزه و نماز و دوری از همسر بود، تداعی همان رهبانیت مسیحی دانستند.
در تأیید این جمع میتوان به روایت ذیل نیز تمسّک جست:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به ابن مسعود راجع به چگونگی پیدایش رهبانیت در آیین مسیحیت فرمودند: «... آیا میدانی بنیاسرائیل از کجا رهبانیت را به وجود آوردند؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند. پس فرمود: پس از عیسی علیهالسلام، سلاطین ستمگر بر آنها چیره شدند که مرتکب گناهان میشدند، پس اهل ایمان خشمگین شده و به نبرد با آنها برخاستند. اما سه بار شکست خوردند و تنها عده اندکی از آنها باقی ماندند، پس گفتند: اگر دوباره به جنگ با آنها برخیزیم ما را از بین برده و کسی باقی نمیماند که مردم را به دین دعوت کند، پس بیایید متفرق شویم تا اینکه خداوند آن پیامبری را که حضرت عیسی علیهالسلام وعده داده بود و نامش محمّد صلی الله علیه و آله بود برانگیزد. پس در غارها متفرق شدند و رهبانیت را به وجود آوردند. پس برخی از آنها به دین خود متمسّک شده و برخی دیگر کافر شدند. سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آیه شریفه را تلاوت نمود. سپس فرمود: آیا میدانی رهبانیت امت من چیست؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند. فرمود: هجرت، جهاد، نماز، روزه، حج و عمره.»69
بنابراین، میتوان مدعی شد که رهبانیت مسیحی از دیدگاه دین مبین اسلام مردود است.
مفاسد اخلاقی ـ اجتماعی رهبانیت
رهبانیت به حکم اینکه برخلاف اصول فطرت و طبیعت انسان است مفاسد بسیاری دارد؛ از جمله:
1. رهبانیت با روح مدنی بالطبع بودن آدمی میجنگد و جوامع انسانی را به انحطاط میکشاند.
2. رهبانیت منجر به انحرافات اخلاقی، تنبلی، بدبینی، غرور و خود برتربینی میشود و به فرض اینکه انسان بتواند در حال انزوا به فضیلت اخلاقی برسد فضیلت محسوب نمیشود. فضیلت آن است که در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگیهای اخلاقی برهاند.
3. ترک ازدواج که از اصول رهبانیت است نه تنها موجبکمالنیست،بلکهموجبپیدایشعقدههاوبیماریهای روانی میگردد و فسادهای زیادی را به دنبال میآورد.
ویل دورانت درباره وجود و بروز مفاسد اخلاقی در رهبانیت مسیحی مینویسد: «پاپ افیوسان سوم یکی از دیرها را به عنوان فاحشهخانه توصیف کرد و بعضی از آنان مرکزی برای اجتماع شکمپرستان و دنیاطلبان و خوشگذرانها شده بود تا آنجا که بهترین شرابها در دیرها پیدا میشد.»70
امام علی علیهالسلام در حدیثی ذیل آیه «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا»71 میفرماید: «و هم الرهبان الذین خسروا انفسهم فی السواری»؛72 آنها راهبهایی هستند که خود را در ارتفاعات کوهها و بیابانها محبوس داشتند.
به نمونهای از مفاسد راه یافته به رهبانیت به نقل ویل دورانت توجه کنید:
با گذشت زمان ثروت روزافزون جامعهها، دیرها را دربر گرفت. دیر «سن ریکیه» در شمار ثروتمندترین دیرهای اروپا محسوب نمیشد، با اینهمه، 117 واسال داشت و 2500 باب خانه مسکونی داشت که از مستأجران این خانهها همه ساله ده هزار خروس اخته و هفتاد و پنج هزار تخم مرغ دریافت میداشت و مالالاجارهای که خود مبلغ گزافی میشد.73
نتیجهگیری
نتایج به دست آمده از این تحقیق عبارتند از:
1. رهبانیت در لغت به معنای ترس و خوف از خداوند است و در اصطلاح، به گوشهنشینی در صومعه برای عبادت اطلاق میشود.
2. پیدایش رهبانیت از دیدگاه محققان ریشه در علتهایی دارد که از جمله آنها برخی تعالیم حضرت عیسی علیهالسلام، دنیاگرایی روزافزون کلیسا و روحانیان و نیز آزارهای سخت پادشاهان رومی بر مسیحیان است.
3. هر سه فرقه مسیحی (کاتولیک، پروتستان و ارتدوکس) دارای فرقههای رهبانی بودهاند.
4. رهبانیت در ابتدا به صورت فردی و سپس به صورت جمعی در صومعهها انجام میشد.
5. فرقههای رهبانی هر یک دارای قوانین مخصوص به خود هستند.
6. راهبانی همچون بندیکتوس، برنار و فرانیسس اسیزی از شخصیتهای معروف فرقههای رهبانی به شمار میآیند.
7. دین مبین اسلام رهبانیت را یکی از ابداعات مسیحیان دانسته و آن را مردود اعلام کرده است.
8. رهبانیت به حکم اینکه مخالف با فطرت انسانی است، مفاسد اخلاقی و اجتماعی فراوانی داشته است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 دانشآموخته حوزه علمیه و کارشناس ارشد دینشناسى.
2ـ خلیل فراهیدى، العین، 1409، ج 4، ص 47 / اسماعیلبن حماد جوهرى، الصحاح، 1407، ج 1، ص 140 / ابن منظور، لسان العرب، 1405، ج 1، ص 436.
3ـ اسماعیلبن حماد جوهرى، الصحاح، ج 1، ص 140 / ابن منظور، لسان لعرب، ج 1، ص 436 / محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، القاموس المحیط، بىتا، ج 1، ص 76.
4ـ ابوهلال عسکرى، الفروق اللغویة، 1412، ص 261.
5ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، 1411، ص 204.
6ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، 1417، ج 19، ص 180.
7ـ محمّد مددپور، کلیساى مسیح در ادوار تاریخى، 1384، ص 63و64.
8ـ توماس میشل، کلام مسیحى، 1377، ص 142.
9ـ همان، ص 65.
10ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، 1378، ص 3 و 752.
11ـ انجیل متى، 19:21ـ23.
12ـ محمّدرضا زیبایىنژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، 1375، ص 94ـ95.
13ـ همان، ص 94ـ95 / عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، مسیحیت، 1381، ص 2 و 141.
14ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، 1365، ج 23، ص 387.
15ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 142.
16ـ همان.
17ـ ریچارد بوش و دیگران، جهان مذهبى، ص 752 / جان. بى ناس، تاریخ جامع ادیان، 1381، ص 639.
18ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، 1371، ج 4، ق اول، ص 74و75.
19ـ ویلیام میلر، تاریخ کلیساى قدیم در امپراتورى روم و ایران، 1359، ص 259.
20ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 143 / ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 74.
21ـ محمّدرضا زیبایىنژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص 97.
22ـ ریچارد بوش و دیگران، جهان مذهبى، ص 753.
23ـ محمّدرضا زیبایىنژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت.
24ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 144 / ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 753و754.
25ـ توماس میشل، کلام مسیحى.
26ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 668ـ669.
27ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 144.
28ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 70 و ج 4، ق دوم، ص 1060.
29ـ همان، ج 4، ق دوم، ص 1060.
30ـ همان، ص 1062.
31ـ همان، ص 1065.
32ـ همان.
33ـ همان، ص 1065ـ1066.
34ـ همان، ص 1066.
35ـ همان.
36ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 147.
37ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق دوم، ص 1074.
38ـ همان، ص 1079.
39ـ همان.
40ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 753 و 754.
41ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 146.
42ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 80ـ92.
43ـ برخى نام او را ایگناتیوس لویدا ثبت کردهاند. ر.ک. ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 754.
44ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 149.
45ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 754.
46ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 149.
47ـ همان.
48ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 754.
49-. Society of Friends.
50-. Qualers.
51ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 150ـ151.
52-. Pietism.
53ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 151.
54ـ همان.
55ـ همان.
56ـ همان، ص 145.
57ـ حدید: 27.
58ـ توبه: 31.
59ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 9، ص 245.
60ـ مائده: 82.
61ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 5، ص 56 و 57؛ ج 23، ص 381.
62ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، 1388ق، ج 2، ص 235.
63ـ قاضى نعمان مغربى، دعائم الاسلام، 1383ق، ج 1، ص 56.
64ـ شیخ صدوق، الامالى، 1417، ص 655و 656.
65ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، 1408، ج 1، ص 152 / شیخ صدوق، الخصال، 1403، ص 137.
66ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 5، ص 494 / احمدبن حنبل، مسند، بىتا، ج 6، ص 226.
67ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 2، ص 17.
68ـ همان، ج 2، ص 662 / قاضى نعمان مغربى، دعائم الاسلام، ج 2، ص 148.
69ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، 1372، ج 9، ص 366.
70ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 23، ص 390.
71ـ کهف: 103و104.
72ـ همان.
73ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق دوم، ص 1057 و 1058.
منابع:
معرفت 1387 شماره 133
محمدحسین فاریاب
چکیده: رهبانیت به معنای کنارهگیری و انزوا از صحنه اجتماع و پرداختن به عبادتها و ریاضتهای طاقتفرسا، در آیین مسیحیت دارای سابقهای بس طولانی است، به گونهای که این پدیده در شکل رسمی خود از قرن سوم میلادی آغاز شد و تا عصر حاضر ادامه دارد. هدف از این نوشتار آشنایی با پیشینه این پدیده نابهنجار و فرقههای منتسب به آن و نیز مناسک برخی از این فرقههاست. فرقههای رهبانی برای حضور افراد در حلقه خود، شرایط ویژهای را وضع نمودهاند و اعمال بسیار سخت و خشنی را بر نوآموزان خود تحمیل میکنند. رهبانیت نه تنها موفقیت قابل توجهی به دست نیاورد، بلکه بر اثر زیادهروی در ریاضت بر نفس، مبتلا به ناهنجاریهای اجتماعی و حتی اخلاقی نیز شد. از اینرو، در برههای از زمان، کلیسای مسیحیت نیز به مخالفت با چنین فرقههایی برخاست. دین مبین اسلام با راه یافتن امثال این فرقهها در جامعه مسلمانان به شدت مخالفت نموده است.
کلمه های کلیدی:
• مسیحیت • ریاضت • رهبانیت • کاتولیک • پروتستان • ارتدوکس
ادیان الهی که به منظور هدایت انسان از سوی خداوند متعال و به وسیله پیامبران برای انسان فرستاده شدهاند، همگی دارای برنامهها و اهداف روشن و قابل اجرایی هستند. دوری از این برنامهها و انتخاب راههایی جز راههای مورد نظر پیامبران، همیشه در همه ادیان وجود داشته و موجب به وجود آمدن انحرافاتی در آن ادیان شده است.
رهبانیت و گوشهگیری از صحنه اجتماع از جمله پدیدههایی بود که در ابتدا به منظور تسریع در رسیدن به خدا از سوی برخی افراد جامعه مسیحی بدعتگذاری شده و تاکنون نیز ادامه دارد. دانشمندان مسیحی به طور جسته و گریخته به منشأ شکلگیری و نیز فرقههای رهبانیت اشاره کردهاند. محققان مسلمان نیز در آثار خود گوشههایی از حقایق موجود راجع به این فرقهها را تبیین کردهاند.
آشنایی با این پدیده و نتایج به دست آمده از این انحراف میتواند در پایبندی متدینان به حقایق دینی خود و عدم گرایش به نحلههای انحرافی نقش مؤثری داشته باشد. آنچه در این نوشتار به دنبال آن هستیم، آشنایی با پیشنیه رهبانیت در مسیحیت، فرقههای رهبانیت، دیدگاه اندیشمندان مسیحی راجع به راهبان و دیدگاه اسلام در اینباره است.
واژهشناسی رهبانیت
«رهبانیت» واژهای عربی است و اغلب لغتنویسان عرب این واژه را معادل «رهب» به معنای خوف و ترس دانستهاند. خلیل فراهیدی در اینباره مینویسد: «رهبت الشیء ارهبه رهبا و رهبة، أی: خفته.»2
عالمان علم لغت، «ترهب» را به معنای تعبّد در
صومعه دانسته و «راهب» را که از ریشه «رهبانیت» و «الرهب» گرفته شده به معنای کسی دانستهاند که در صومعه به عبادت مشغول است. همچنین اغلب لغتنویسان بر این نکته اصرار کردهاند که جمع کلمه «راهب»، کلمه «رهبان» و نه «رهابنه» است.3
در این میان، ابوهلال عسکری تفاوتهایی میان «خوف» و «رهب» بیان کرده است؛ از جمله اینکه «رهب» به معنای استمرار و طولانی بودن خوف است و هر خوفی را نمیتوان «رهب» دانست، و به همین دلیل است که راهب را راهب گویند؛ زیرا استمرار در خوف دارد.4
راغب اصفهانی نیز «رهبانیت» را از ریشه «رهب» به معنای ترس همراه با اضطراب میداند. وی «ترهب» را به معنای تعبد، و رهبانیت را زیادهروی در تحمل تعبد از شدت ترس گرفته و بر خلاف اغلب لغتنویسان، کلمه «رهابنه» را بهترین جمع برای کلمه «راهب» دانسته است.5
علّامه طباطبائی نیز در کلامی مشابه میفرماید: «رهبانیت از رهبه است که همان خشیت میباشد و به طور عرفی بر انقطاع انسان از مردم برای عبادت خداوند به خاطر خشیت از او اطلاق میشود.»6
درباره معادلهای این واژه در دیگر زبانها میتوان گفت: واژه آلمانی «Moneh» به معنای راهب از کلمه یونانی «موناخوس» (Monaxos) آمده است. این کلمه در اصل به افرادی اطلاق میگردید که در انزوا و در بیابان به سر میبردند، اما از قرن چهارم به بعد درباره افرادی به کار برده میشد که عزلت اختیار مینمودند، حتی اگر با دیگران دستهجمعی در یک منزل سکنا گزیده باشند. برای چنین مفهومی، یعنی راهب صومعهنشین، واژههای «Coenobite» به انگلیسی و «Xoinobion» به یونانی وضع شد و برای مکانی که عدهای به طور مشترک در آن زندگی میکردند ـ که همان صومعه باشد ـ واژههای «Coenobium» و «Monasteriu» به کار برده شد. واژه صومعه در زبان آلمانی معادل واژه «Kloster» است و واژه لاتینی «cleustrum» نیز به معنای منزل راهبههای آفریقای شمالی است که معمولاً با دیواری محصور و از دنیای خارج جدا و مجزا میگردید.
برای یک جماعت کوچکتر واژه لاتینی «cellula» و آلمانی «zelle» به کار برده شد که بعدها به حجره هر یک از اعضا صومعه اطلاق گردید.
برای مفهوم «راهبه» بیشتر از واژه لاتینی «Monalis» و «Nonna» ـ که به آلمانی«Nonne» است ـ استفاده میشود که خود نیز از کلمه «nonnus» گرفته شده است.7
در فرهنگ لغتهای انگلیسی امروزی برای مفهوم راهب، معادل «Monk» و برای کلمه صومعه معادل «Monastery» را قرار دادهاند.
ریشههای تاریخی رهبانیت
از نظر تاریخی فرقههای رهبانی میتوانستند ریشه در این گروهها داشته باشند:
الف. گروه Therapeute: یهودیانی که به مناسبتها یا نذوری، از کاری کنار میکشیدند و از نوشیدن شراب و استعمال مخدرات و دیگر امور خودداری میکردند.
ب. اسنیان (Essenes): یهودیانی که پیش از میلاد مسیح در مصر زندگی میکردند. آنها بر این باور بودند که جامعه دنیوی به گونهای با «شر» آمیخته و آلوده شده که دیگر نمیتوان در آن زیست و نجات هم پیدا کرد.8 از اینرو، آنها تمام روز به خواندن تورات مشغول بودند، سپس به هنگام غروب برای کسب نان و نمک و آب به اطراف میرفتند و پس از مراجعت میخوابیدند. آنها در روز هفتم از هفته به عبادت دسته جمعی میپرداختند و روزه شش روزه خود را قطع مینمودند.
ج. ناصریها (Nazarian): شرایط این گروه به گونهای بود که فرد برای ورود به این فرقه باید یک دوره سه ساله ابتدایی را طی میکرد و پس از پیمودن مراتبی وارد این جماعت میشد.9
علل ظهور رهبانیت
دلایل بسیاری برای پیدایش رهبانیت ذکر شده است که میتوان آنها را بدین شکل خلاصه کرد:
1. تمایل پیروان حضرت مسیح علیهالسلام به داشتن یک زندگی کاملاً روحانی مجزای از جامعه مادی که هدف آن رسیدن به درجات بالای تقوا از طریق تعهد به نذر و عهد، فقر، عفت و اطاعت بود.10 چنین تمایلی خود ریشه در تعالیم حضرت مسیح علیهالسلام داشت. انجیل متی در اینباره چنین گزارش میدهد:
عیسی بدو گفت: اگر بخواهی کامل شوی، رفته و مایملک خود را بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت. ... عیسی به شاگردان خود گفت: هر آینه شما را میگویم که شخص دولتمند به ملکوت آسمان به دشواری داخل شود.11
با استناد به همین مطالب کتاب مقدس بود که اوریجن ـ یکی از راهبان مسیحی ـ در جوانی خود را مقطوعالنسل کرد.12
2. دنیاگرایی روزافزون کلیسا و روحانیان: رهبران دینی در هر جامعهای به عنوان اسوه و الگوهای رفتاری دیگر انسانها شناخته میشوند. با بالاگرفتن فساد و دنیاگروی میان رهبران دینی مسیحیت، برخی از مسیحیان که دغدغه دستیابی به نجات داشتند، با مشاهده چنین اوضاعی به این نتیجه رسیدند که ماندن در چنین جامعهای نتیجهای جز آلودگی ندارد و راه نجات، ترک جامعه و عزلت در بیابان است.13
3. آزار و اذیت مسیحیان: در قرون نخستین میلادی، پس از آنکه امپراتور روم ـ که در برخی منابع، از او به نام دیسیوس یاد شده است14 ـ در مبارزه و مقابله با مسیحیان آنها را شکست داد، موجی از فشار و آزارهای طاقتفرسا بر مسیحیان شروع شد. با وجود این، زمانی هم که در زمان قسطنتین، دین مسیحیت بر آن دیار حاکم شد، برخی از مردم با پذیرش این مسئله که سطح دینداری مردم رو به پستی و دوری از تعالیم حضرت عیسی علیهالسلاماست، روانه بیابان شدند تا زندگی خود را به دور از مردم و بر اساس عقاید و باورهای راستین حضرت مسیح علیهالسلامبنیان نهند.15
4. نگرش دوگانه به جسم و روح و شر پنداشتن جسم و نیک انگاشتن روح: از دیگر علل ظهور رهبانیت در برخی جوامع مسیحی، نگرش منفی نسبت به جسم در مقابل نگرش مثبت نسبت به روح بود. در پی این نگرش، فعالیتهای مادی و جسمی با بیاعتنایی مواجه شدند و در مقابل، فعالیتهای روحانی و تلاش برای تعالی روح، فزونی یافت.
5. بروز اختلاف شدید عقیدتی در عمدهترین مسائل دینی: در پی ابراز مخالفت با عقاید معروف و حاکم بر جامعه دینی روز، مخالفان از سوی جناح حاکم مورد شکنجه قرار گرفتند و عدهای از آنها به بیابانها پناه بردند. برای نمونه، میتوان از ماجرای نزاع آریوس ـ که معتقد به توحید و مخالف تثلیث بود ـ با کلیسای حاکم یاد نمود که تعداد زیادی از طرفداران وی را راهبان تشکیل میدادند.16
فرقه های رهبانیت مسیحی
رهبانیت در مسیحیت کاتولیک
رهبانیت در مسیحیت کاتولیک را میتوان به دو بخش رهبانیت فردی و رهبانیت جمعی تقسیم نمود:
الف. رهبانیت فردی
به گفته بسیاری از نویسندگان، بنیانگذار رهبانیت، فردی به نام قدیس آنتونیوس (م ح 356م) اهل مصر بود. او زندگی خود را وقف زهد و ریاضت نموده بود. وی تمام دارایی خود را بخشید و به تنهایی راه زندگی در بیابانها را در پیش گرفت.17
اگرچه رهبانیت او یک رهبانیت انفرادی و نه دستهجمعی بود، ولی با این وجود، افراد دیگری نیز همانند او چنین روشی را در پیش گرفتند، ضمن آنکه رهبانیت او به «هرمیت» یا «ارمیتیک» معروف بود.
تاریخ از وقایع عجیبی در زندگی چنین راهبانی سخن میگوید. مثلاً، راهبی به نام ماکاریوس هفت سال گوشت نخورد، بیست شب نخوابید و شش ماه با بدن برهنه در معرض نیش زهرآگین پشههای موذی در مردابی خوابید. عدهای دیگر از آنان هر جا که میرفتند باری سنگین به دوش میکشیدند یا دست و پای خود را با غل و زنجیر میبستند.18
آنتونیوس در سن 105 سالگی از دنیا رفت.19
ب. رهبانیت جمعی
رهبانیت دستهجمعی را میتوان در دو بخش شرقی و غربی کلیسای مسیحیت دنبال نمود:
رهبانیت در بخش شرقی: بنیانگذار رهبانیت دستهجمعی را قدیس پاچومیوس (290ـ346م Pachomius;) میدانند که نُه صومعه برای راهبان و یک دیر برای راهبهها تأسیس کرد که در هر یک از آنها یکصد راهب و راهبه به عبادت مشغول بودند.20 او انزواطلبی فردی را نشان از خودپرستی دانست و رهبانیت دستهجمعی را در سال 325م در مصر بنیان نهاد.21 رهبانیت او به نام «سنوبیتیک» معروف بود.22
پاچومیوس قوانینی را برای صومعهنشینان تنظیم کرد. این قوانین و مقرّرات حضور چشمگیری در مجموعه قوانین و مقرّرات قدیس باسیل کبیر دارد. قوانین و مقرّرات باسیل مبنای مقرّرات رهبانی در کلیسای شرقی عصر حاضر است.
رهبانیت در بخش غربی: رهبانیت در غرب به وسیله آتاناسیوس در نیمه دوم قرن چهارم رواج یافت.23 با وجود این، شکوفایی رهبانیت در غرب را به بندیکتوس (248ـ550 Benedict of Nursia;) نسبت میدهند و او را پدر رهبانیت در غرب میدانند.24
فرقههای رهبانی در بخش غربی مسیحیت بدین شرح است:
1. بندیکتنها: بنیانگذار این فرقه، همان بندیکتوس قدیس بود. وی در جوانی برای اشتغال به دعا و عبادت، در یک منطقه کوهستانی نزدیک شهر رم، گوشهگیری را اختیار کرد. اما پس از چند سال گروه دیگری نیز برای همزیستی با وی به آنجا و نزد او رفتند. بندیکتوس در سال 529 م معروفترین صومعه جهان مسیحیت یعنی «مونته کاسینو» را برپا نمود.
شعار زندگی رهبانی بندیکتنها این بود: «دعا کن و کار کن.»25 بندیکتنها برای نظم بخشیدن به زندگی راهبانه قوانینی را وضع کردند که برخی از آنها عبارت بودند از:
الف. راهب نوآموز تا یک سال پس از ورود به صومعه میتواند از این حلقه خارج شود. پس از گذشت این تاریخ و پس از آنکه راهب نوآموز عهد رهبانیت را پذیرفت، تنها با اجازه رئیس صومعه میتواند از این حلقه خارج شود.
ب. دیرنشینان فقط به هنگام ضرورت سخن بگویند و با صدای بلند، خنده و شوخی نکنند و هنگام راه رفتن چشمان خود را به زمین بدوزند.
ج. هیچ چیز از خود نداشته باشند.
د. همه رهبانان موظفند در کشتزارها یا مغازههای صومعه یا آشپزخانه دیر کار کنند و به کتابت بپردازند.
ه . نوشیدن شراب جایز است، اما خوردن گوشت جایز نیست.
و. رهبانان بر اساس شعار «دعا کن و کار کن» مکلّف بودند ساعت دو بامداد به نمازخانه بیایند و در آنجا به قرائت یا خواندن قسمتهایی از کتاب مقدّس، دعا و سرودهای روحانی بپردازند، هنگام طلوع فجر برای دعاهای صبحانه یا نماز حمد، ساعت شش بامداد برای «دعای نخستین» و ساعت نُه بامداد برای «دعای سومین» حاضر باشند. همچنین رهبانان باید هنگام ظهر برای «دعای ششمین»، ساعت سه بعد از ظهر برای «دعای نهمین»، موقع غروب آفتاب برای نماز مغرب و هنگام رفتن به بستر برای «نماز واپسین» حاضر باشند.26
آنها برای عمل به قسمت دوم شعار مذکور، ابتدا به کشاورزی میپرداختند، اما با فرا رسیدن دوران انحطاط علوم، دیرهای بندیکتنها، مسئولیت حفظ علوم، ادبیات و معارف فلسفی را بر عهده گرفتند. با این عمل، بسیاری از شهرهای بزرگ اروپا در کنار دیرها تأسیس شدند.27
قوانین بندیکتوس تا قرنها بر دیرها حاکم بود.
2. کلونیها: نام دیگر این فرقه «کارتوزیان» است که به وسیله قدیس برونو در سال 1084 تأسیس شد. انگیزه قدیس برونو از روی آوردن به رهبانیت، این نبود که از وضع عمومی جامعه و آلودگیهای آن به ستوه آمده و در پی عزلت از دنیا باشد، بلکه وی مشاهده کرد که میان صومعهها دنیاگرایی فزونی یافته است، از اینرو، درصدد اصلاح رهبانیت موجود در صومعهها برآمد.28
بر اساس قوانین این فرقه، راهبان هر کدام در حجره جداگانه خویش کار میکردند، غذا خورده و میخوابیدند. آنها هفتهای سه بار برای مراسم «قداس»، نماز مغرب و دعاهای نیمه شب دور هم جمع میشدند و روزهای یکشنبه و ایام عید نیز خود را از قید گوشهنشینی و سکوت میرهاندند و به گفتوگو و صرف غذا به طور دستهجمعی میپرداختند.29
3. سیسترسیان: نام دیگر این فرقه «سیستو» است که در سال 1098 به وسیله روبر تأسیس شد. آییننامه آنها موسوم به «منشور محبت» بود و قوانین بندیکتوس در آن رواج داشت.
چهره شاخص و ممتاز این فرقه قدیس برنار بود که به اتفاق 29 تن از اقوام خود وارد این فرقه شد و دیر بسیار معروف «کلرو» را تأسیس نمودند.30
قدیس برنار از ابهت و جذبه خیرهکنندهای برخوردار بود، به گونهای که در اینباره میگویند: «هانری برادر پادشاه فرانسه به دیدن وی رفت. برنار مدتی با وی گفتوگو کرد. همان روز هانری به حلقه رهبانان پیوست و در کلرو به ظرفشویی مشغول شد.»31
درباره محبوبیت او نیز میگویند: «مردم زیر پایش را بوسه زدند و جامههای وی را ریش ریش کردند تا هر تکهای را به عنوان یادگاری از آن معصوم برای اخلاف خود محفوظ دارند.»32
پس از مرگ برنار، این فرقه هم اسیر دنیاگرایی شد. تا پیش از ظهور فرانسیسیان، فرقههای رهبانی کوچکی ظهور کردند که فقط به نام آنها اکتفا میکنیم.
4. فونتوروو: این فرقه به وسیله روبرر آربریسول در سال 1100 تأسیس شد.33
5. پرمونستراتنسین: این فرقه به وسیله قدیس نوربر در سال 1120 تأسیس شد.
6. گیلبرتیان: این فرقه به وسیله گیلبرت در سال 1131 تأسیس شد.34
7. تثیلشیون: این گروه به وسیله اینوکنتیوس در سال 1198 تأسیس شد.35
8. فرانسیسکنها: بنیانگذار این فرقه شخصیت محبوب مسیحیان یعنی فرانسیس اسیزی (Francis of Assisi) است که شبیهترین انسان به عیسی علیهالسلام در مسیحیت شمرده میشود. فرانسیس که در خانودهای ثروتمند زندگی میکرد، از وضع موجود خود ناراضی بود، از اینرو، بیست ساله بود که با برخی از یاران جوان خود زندگی توأم با فقر شدید را برگزیدند. فرانسیس هفتهها یا ماهها پیوسته در غارها و بیشهها به تأمّل و دعا مشغول بود، تا آنجا که نوشتهاند: در اواخر عمر داغهایی به نشانه زخمهای عیسی علیهالسلام در جسم او پدید آمد.36 وی در سال 1210 در «آسیزی» نمازخانه موسوم به «مریم مقدس فرشتگان» را بنا نهاد.37 دامنه رهبانیت او به مجارستان، آلمان، انگلستان، فرانسه و اسپانیا هم کشیده شد و پیروان این فرقه را «فرایارهای کهتر» (= برادرها) نیز مینامند.
سرلوحه تعالیم این فرقه، فقر مطلق و جهل بود و پیروان این گروه خود را حقیرترین غلامان درگاه مسیح میدانستند.38
9. دومینیکنها (Dominieans): این فرقه که معاصر با فرقه فرانسیسکنها بود به وسیله دومینیک در سال 1220 بنیان نهاده شد.39 آنها برای نخستین بار تبحّر علمی و محققانه را بر جهل ترجیح دادند.40 از اینرو، به «رهبانیت واعظان» شهرت یافتند و چون ایشان نیز توصیه به فقر مطلق میکردند آنها را «راهبان سائل» نیز مینامیدند.41
دومینیکنها مأمور تفتیش عقاید در قرون وسطا بودند و به بزرگترین مردان حکمت اسکولاستیک و بزرگترین مقامات سیاسی مبدل گردیدند. از چهرههای معروف این گروه توماس آکوئیناس معروف است.
در مقایسه بین این دو فرقه اخیر میتوان گفت که فرانسیسکنها در مقابل دومینیکنها علم را در درجه سوم اهمیت قرار دادند و با جهاد علیه زنادقه و جنگ، میانه خوبی نداشتند ولی در اصرار بر عشق و فقر، گوی سبقت را از دومینیکنها ربوده بودند.42
10. ژزوئیتها: این فرقه که نام رسمی آنها «انجمن عیسی» است، در قرن پانزدهم به وسیله ایگناتیوس دولویولا43 (1495ـ1556) بنیان نهاده شد.44
هدف این فرقه که آن را رقیب اصلی دومینیکنها میدانند،45 اصلاح کلیسا به شیوه مصلحان پروتستان بود، هرچند که خود را کاتولیک میدانستند.46
راهبان ژزوئیت علاوه بر تعهدهای سهگانه سنتی راهبان (فقر، تجرد و اطاعت)، تعهد چهارمی را نیز پیوسته مورد توجه قرار میدادند: پاپ به هر جا که آنها را اعزام کرد بیچون و چرا بپذیرند.47
این گروه در خلال قرن شانزدهم تا اواخر قرن هفدهم به شدت رشد کرد و تأثیر سیاسی شگرفی بر اروپای غربی گذاشت. امروزه ژزوئیتها با قرار گرفتن در صف مقدم آموزشدهندگان تعلمیات کاتولیک رومی، کنترل مدارس، دانشگاهها، دانشکدهها و سمینارها در سطح جهان را بر عهده دارند.48
رهبانیت در مسیحیت پروتستان
مسیحیان پروتستان اصولاً تمایلی به تصوف و رهبانیت ندارند؛ زیرا برای این موضوع شواهد روشنی در کتاب مقدّس و تجربه کلیسای آغازین نمییابند. با وجود این، فرقههای رهبانی در پروتستان نیز ظهور کرد. در ذیل، به برخی از این فرقهها اشاره میشود:
1. آرامشیان: بنیانگذار این فرقه جاکوب بومه (1624م Boeme; Jakob) از کلیسای لوتری است. او مدعی بود که هر چه مینویسد و بیان میکند از نوری الهی سرچشمه میگیرد که بر او افاضه میشود.
پیروان این گروه توسل به هر کوشش بشری را منع میکنند و بر این باور هستند که بر مؤمن واجب است که در صبر و انتظار بماند و بگذاردکه خداوند خود عمل کند.
برخی از افراد این گروه «انجمن دوستان»49 راتشکیل دادند که به «فرِندز» یا «کویکرز»50 معروف شدند.این گروه فاقد مقرّرات روشن و مشخص و نیز رهبر واحد بودند و عقیده داشتند خداوند هر کس را که بخواهد برای سخن گفتن با گروه انتخاب میکند. آنها همچنین بر نور باطنی به معنای احساس حضور خدا و عمل مستقیم مسیح در جان انسان، تأکید میورزیدند.51
2. پارسائیان52: منشأ این طریقت، یک حرکت اصلاحیبود که در قرن هفدهم درون کلیسای لوتری آلمان پدید آمد و علت آن توجه زیاد به عقل و دور ماندن از ایمان زنده و فعال بود.53
3. متُدیسم: این فرقه در قرن هجدهم به رهبری جان وزلی (1788م) در انگلستان پدید آمد. حرکت این فرقه شبیه پارساییان بود.54
4. پنتیکالیسم: این فرقه در قرن نوزدهم در محیطهای نهضتگرای آمریکا رشد کرد. اعضای این طریقت بر «تعمید در روحالقدس» در مقابل تعمید با آب تأکید میکنند و به منظور اثبات نقش روحالقدس در جهان، برای موهبتهای خارقالعادهای که درباره جامعه آغازین مسیحیت نقل میشود یا در رسالههای پولس آمده، اهمیت زیادی قایلند. شعائر این گروه بسیار ساده و طبیعی و توأم با پرهیزگاری فراوان است.55
رهبانیت در مسیحیت ارتدوکس
مسیحیت ارتدوکس نیز همچون کاتولیک و پروتستان شاهد پیدایش فرقههای رهبانی بود. محققان مسیحی بر این باورند که دیرهای کوه آتوس واقع در شبه جزیرهای در شمال یونان و نیز دیر کاترینای قدیسه در کوه سینا نقش مهمی در رهبانیت موجود در کلیسای ارتدوکس داشته است. ضمن آنکه باید دانست که مبنای کار و عمل راهبان ارتدوکس، مقرّرات قدیس باسیل بود.
رهبانیت ارتدوکس با طریقت «هزیکاسم» پیوند خورده است. این واژه از ریشه یونانی بوده و به معنای «آرامش» است. طریقت هزیکاسم، در قرنهای چهارم و پنجم میان راهبان آناتولی و یونان پدید آمد.
مهمترین نظریهپردازان آن طریقت، شمعون نوالهی (1022م) و گریگوری پالماس (1359م) هستند که آنچه را در طول قرنها میان راهبان کوه آلوس و کوه سینا معمول بود مدون ساختند. این موج رهبانیت در روسیه پدیدار شد و یک مظهر بنیادین از مظاهر روحانیت و رهبانیت روسی تلقّی گردید. سالکان این طریقت به نوعی ذکر به نام «دعای عیسی» میپردازند. این دعا پیوسته تکرار میشود و همزمان هر دو چشم از درون بر قلب متمرکز میگردند و نفس حبس میشود پس از آن راهب در انتظار دریافت نور الهی میشود. به گفته آنان، تنها کسانی موفق به دیدن آن نور میشوند که قوای مادی آنان مانند حواس و ذهن ایشان بسته شود.56
اسلام و رهبانیت مسیحی
منابع اصلی اسلام یعنی قرآن و سنّت دربردارنده مطالبی راجع به پدیده رهبانیت است. از اینرو، مطالب موجود در قرآن و روایات را به طور جداگانه مورد بررسی قرار میدهیم.
1. قرآن و رهبانیت مسیحی
قرآن کریم در آیاتی موضوع رهبانیت را مطرح کرده است:
«ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ»؛57 سپس در پی آنان رسولان دیگر خود را فرستادیم، و بعد از آنان عیسی بن مریم را مبعوث کردیم و به او انجیل عطا کردیم، و در دل کسانی که از او پیروی کردند رأفت و رحمت قرار دادیم و رهبانیتی را که ابداع کرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بودیم، گرچه هدفشان جلب خشنودی خدا بود، ولی حقّ آن را رعایت نکردند. از اینرو، ما به کسانی از آنها که ایمان آوردند پاداششان را دادیم و بسیاری از آنها فاسقند.
بر اساس این آیه کریمه، رهبانیت امری موجود در تعالیم حضرت عیسی علیهالسلام نبوده است، اما برخی از مسیحیان از جانب خود چنین مسلکی را ابداع کردند. قرآن کریم در این آیه تصریح میکند که نیت این عده در ابتدا جلب خشنودی خداوند بوده است، اما در ادامه بر این نیت استوار نمانده و حق آن را ادا نکردند.
قرآن کریم در آیهای دیگر، از این حقیقت پرده برمیدارد که برخی از مسیحیان به طور مطلق از دانشمندان و نیز راهبان اطاعت میکردند:
«اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَـها وَاحِدا لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛58 معبودهایی در برابر خدا قرار دادند، و (همچنین) مسیح فرزند مریم را در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتایی را که معبودی جز او نیست، بپرستند. او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار میدهند.
اطاعت بیچون و چرای مسیحیان از دانشمندان و راهبان چنان شدید بوده است که قرآن کریم از آن تعبیر به عبادت کرده است.59
قرآن کریم در آیهای دیگر به مدح راهبان مسیحی پرداخته و آنها را نسبت به مسلمانان افرادی مهربان معرفی میکند:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَی ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانا وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ»؛60 به طور مسلّم، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهی یافت و نزدیکترین دوستان به مؤمنان را کسانی مییابی که میگویند: «ما نصارا هستیم» این به خاطر آن است که در میان آنها، افرادی عالم و تارک دنیا هستند و آنها (در برابر حق) تکبّر نمیورزند.
در این آیه، از یهود به عنوان دشمنترین دشمنان مسلمانان و از مسیحیان به عنوان بهترین دوستان مسلمانان یاد شده است. قرآن کریم دلیل رابطه خوب مسیحیان با مسلمانان را وجود کشیشان و نیز راهبان در جمع آنها میداند.
برخی از مفسّران عالیقدر شیعه بر این باور هستند که تمجید قرآن کریم از مسیحیان ناظر به مسیحیت زمان صدر اسلام و بخصوص شخص نجاشی در حبشه بوده است.61
بر اساس این آیات میتوان گفت که از دیدگاه قرآن کریم:
اولاً، رهبانیت در بطن تعالیم حضرت عیسی علیهالسلام نبوده و ایشان توصیهای نسبت به آن نداشتهاند، بلکه این عمل از ابداعات برخی از مسیحیان بوده است.
ثانیا، پدیدآورندگان این پدیده در ابتدا به منظور جلب خشنودی خداوند، اقدام به چنین کاری کردند، اما در ادامه کار، نتوانستند بر این عهد باقی بمانند.
ثالثا، برخی از مردم به جای اطاعت مطلق از خداوند، به طور مطلق از راهبان اطاعت میکردند.
رابعا، راهبان مسیحی صدر اسلام رفتاری مهربانانه با مسلمانان داشتند.
2. رهبانیت در روایات
روایاتی را که در آنها به موضوع رهبانیت پرداخته شده است، میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
الف. روایات مدح رهبانیت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و نیز ائمّه اطهار علیهمالسلام در برخی موارد به مدح و تمجید از رهبانیت پرداخته و اساسا یکی از نشانههای شیعه واقعی بودن را همان رهبانیت آنها دانستهاند.
امام باقر علیهالسلام در اینباره میفرماید: «انما شیعة علی الحلماء، العلماء ... تعرف الرهبانیة علی وجوههم»؛62 همانا شیعیان علی علیهالسلامانسانهایی بردبار و عالم بوده و رهبانیت در صورتهای آنها به چشم میآید.
در روایتی دیگر، چنین آمده است که عدهای از مردم نزد امام علی علیهالسلام آمده و گفتند: ما شیعیان شما هستیم. آن حضرت نگاهی به آنها انداخته و فرمود: «شما را نمیشناسم و نشانههای شیعه بودن را در شما نمیبینم، همانا شیعیان ما کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده و او را اطاعت کرده و از محرمات اجتناب نموده ... و رهبانیت در صورتهای آنها به چشم میآید.»63
همچنین امام علی علیهالسلام نقل میکند: روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر روی منبر خطاب به من به معرفی دوستان و برادرانم پرداخت و فرمود: «یا علی، من أحبک فقد أحبنی، و من ابغضک فقد ابغضنی. یا علی، اخوانک ذبل الشفاه، تعرف الرهبانیة فی وجوههم»؛64 ای علی، کسی که تو را دوست بدارد، مرا دوست دوست داشته است و هر کس که با تو دشمنی کند، با من دشمنی کرده است. یا علی، برادران تو دارای لبهایی پژمردهاند، رهبانیت در صورتهای آنها به چشم میآید.
ب. روایات مذمّت رهبانیت: در مقابل روایات دسته نخست، روایاتی نیز در منابع شیعه و اهلسنّت وجود دارد که به مذمّت رهبانیت پرداختهاند.
در برخی از روایات به طور مطلق رهبانیت نفی شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اینباره فرمودند: «لا رهبانیة ... فی الاسلام»؛65 رهبانیت... در اسلام وجود ندارد.
همچنین نقل شده است که همسر عثمان بن مظعون نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و گفت: عثمان دایم روزها را به روزه و شبها را به عبادت میپردازد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با خشم نزد عثمان آمدند و فرمودند: «یا عثمان لم یرسلنی اللّه تعالی بالرهبانیة ولکن بعثنی بالحنیفة السهلة السمحة، أصوم واصلی وألمس أهلی...»؛66 ای عثمان، خداوند مرا برای رهبانیت نفرستاده است، بلکه مرا به شریعت حنیف آسان فرستاده است. من خود روزه گرفته و نماز میخوانم و از همسر خود نیز دوری نمیکنم.
در اینباره، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رهبانیت را از تمام شرایع نفی کردند و فرمودند: «ان اللّه ـ تبارک و تعالی ـ اعطی محمدا صلی الله علیه و آله شرائع نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهمالسلام: التوحید والاخلاص و خلع الانداد والفطرة الحنیفیة السمحة ولا رهبانیة»؛67 خداوند شرایع نوح، ابراهیم، موسی و عیسی را به من داد [که عبارت بودند از:] توحید، اخلاص، نفی شریک برای خداوند، فطرت حنیفیه آسان. اما رهبانیت در آن نیست.
بیان این نکته نیز شنیدنی است که عرب زمان جاهلیت هم گونهای رهبانیت داشته است که امام صادق علیهالسلام آن را رد کردهاند: «الاتکاء فی المسجد رهبانیة العرب ان المؤمن مجلسه مسجده وصومعته بیته»؛68 تکیه زدن (بر دستها) در مسجد، رهبانیت (گوشهنشینی و ریاضت) عرب است، همانا مجلس مؤمن مسجد است و عبادتگاهش خانه اوست.
جمع میان روایات: به نظر میرسد جمع میان این دو دسته روایات کار چندان مشکلی نباشد؛ چراکه روایات دسته اول ناظر به معنای لغوی رهبانیت است که همان خوف و ترس از خداوند میباشد.
اما روایات دسته دوم در مقام نفی رهبانیت به گونهای که در آیین مسیحیت بود، میباشد. شاهد چنین جمعی نیز گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به عثمان بن مظعون میباشد. آن حضرت، کارهای عثمان را که دایم در حال روزه و نماز و دوری از همسر بود، تداعی همان رهبانیت مسیحی دانستند.
در تأیید این جمع میتوان به روایت ذیل نیز تمسّک جست:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به ابن مسعود راجع به چگونگی پیدایش رهبانیت در آیین مسیحیت فرمودند: «... آیا میدانی بنیاسرائیل از کجا رهبانیت را به وجود آوردند؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند. پس فرمود: پس از عیسی علیهالسلام، سلاطین ستمگر بر آنها چیره شدند که مرتکب گناهان میشدند، پس اهل ایمان خشمگین شده و به نبرد با آنها برخاستند. اما سه بار شکست خوردند و تنها عده اندکی از آنها باقی ماندند، پس گفتند: اگر دوباره به جنگ با آنها برخیزیم ما را از بین برده و کسی باقی نمیماند که مردم را به دین دعوت کند، پس بیایید متفرق شویم تا اینکه خداوند آن پیامبری را که حضرت عیسی علیهالسلام وعده داده بود و نامش محمّد صلی الله علیه و آله بود برانگیزد. پس در غارها متفرق شدند و رهبانیت را به وجود آوردند. پس برخی از آنها به دین خود متمسّک شده و برخی دیگر کافر شدند. سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آیه شریفه را تلاوت نمود. سپس فرمود: آیا میدانی رهبانیت امت من چیست؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند. فرمود: هجرت، جهاد، نماز، روزه، حج و عمره.»69
بنابراین، میتوان مدعی شد که رهبانیت مسیحی از دیدگاه دین مبین اسلام مردود است.
مفاسد اخلاقی ـ اجتماعی رهبانیت
رهبانیت به حکم اینکه برخلاف اصول فطرت و طبیعت انسان است مفاسد بسیاری دارد؛ از جمله:
1. رهبانیت با روح مدنی بالطبع بودن آدمی میجنگد و جوامع انسانی را به انحطاط میکشاند.
2. رهبانیت منجر به انحرافات اخلاقی، تنبلی، بدبینی، غرور و خود برتربینی میشود و به فرض اینکه انسان بتواند در حال انزوا به فضیلت اخلاقی برسد فضیلت محسوب نمیشود. فضیلت آن است که در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگیهای اخلاقی برهاند.
3. ترک ازدواج که از اصول رهبانیت است نه تنها موجبکمالنیست،بلکهموجبپیدایشعقدههاوبیماریهای روانی میگردد و فسادهای زیادی را به دنبال میآورد.
ویل دورانت درباره وجود و بروز مفاسد اخلاقی در رهبانیت مسیحی مینویسد: «پاپ افیوسان سوم یکی از دیرها را به عنوان فاحشهخانه توصیف کرد و بعضی از آنان مرکزی برای اجتماع شکمپرستان و دنیاطلبان و خوشگذرانها شده بود تا آنجا که بهترین شرابها در دیرها پیدا میشد.»70
امام علی علیهالسلام در حدیثی ذیل آیه «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعا»71 میفرماید: «و هم الرهبان الذین خسروا انفسهم فی السواری»؛72 آنها راهبهایی هستند که خود را در ارتفاعات کوهها و بیابانها محبوس داشتند.
به نمونهای از مفاسد راه یافته به رهبانیت به نقل ویل دورانت توجه کنید:
با گذشت زمان ثروت روزافزون جامعهها، دیرها را دربر گرفت. دیر «سن ریکیه» در شمار ثروتمندترین دیرهای اروپا محسوب نمیشد، با اینهمه، 117 واسال داشت و 2500 باب خانه مسکونی داشت که از مستأجران این خانهها همه ساله ده هزار خروس اخته و هفتاد و پنج هزار تخم مرغ دریافت میداشت و مالالاجارهای که خود مبلغ گزافی میشد.73
نتیجهگیری
نتایج به دست آمده از این تحقیق عبارتند از:
1. رهبانیت در لغت به معنای ترس و خوف از خداوند است و در اصطلاح، به گوشهنشینی در صومعه برای عبادت اطلاق میشود.
2. پیدایش رهبانیت از دیدگاه محققان ریشه در علتهایی دارد که از جمله آنها برخی تعالیم حضرت عیسی علیهالسلام، دنیاگرایی روزافزون کلیسا و روحانیان و نیز آزارهای سخت پادشاهان رومی بر مسیحیان است.
3. هر سه فرقه مسیحی (کاتولیک، پروتستان و ارتدوکس) دارای فرقههای رهبانی بودهاند.
4. رهبانیت در ابتدا به صورت فردی و سپس به صورت جمعی در صومعهها انجام میشد.
5. فرقههای رهبانی هر یک دارای قوانین مخصوص به خود هستند.
6. راهبانی همچون بندیکتوس، برنار و فرانیسس اسیزی از شخصیتهای معروف فرقههای رهبانی به شمار میآیند.
7. دین مبین اسلام رهبانیت را یکی از ابداعات مسیحیان دانسته و آن را مردود اعلام کرده است.
8. رهبانیت به حکم اینکه مخالف با فطرت انسانی است، مفاسد اخلاقی و اجتماعی فراوانی داشته است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 دانشآموخته حوزه علمیه و کارشناس ارشد دینشناسى.
2ـ خلیل فراهیدى، العین، 1409، ج 4، ص 47 / اسماعیلبن حماد جوهرى، الصحاح، 1407، ج 1، ص 140 / ابن منظور، لسان العرب، 1405، ج 1، ص 436.
3ـ اسماعیلبن حماد جوهرى، الصحاح، ج 1، ص 140 / ابن منظور، لسان لعرب، ج 1، ص 436 / محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، القاموس المحیط، بىتا، ج 1، ص 76.
4ـ ابوهلال عسکرى، الفروق اللغویة، 1412، ص 261.
5ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، 1411، ص 204.
6ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، 1417، ج 19، ص 180.
7ـ محمّد مددپور، کلیساى مسیح در ادوار تاریخى، 1384، ص 63و64.
8ـ توماس میشل، کلام مسیحى، 1377، ص 142.
9ـ همان، ص 65.
10ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، 1378، ص 3 و 752.
11ـ انجیل متى، 19:21ـ23.
12ـ محمّدرضا زیبایىنژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، 1375، ص 94ـ95.
13ـ همان، ص 94ـ95 / عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، مسیحیت، 1381، ص 2 و 141.
14ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، 1365، ج 23، ص 387.
15ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 142.
16ـ همان.
17ـ ریچارد بوش و دیگران، جهان مذهبى، ص 752 / جان. بى ناس، تاریخ جامع ادیان، 1381، ص 639.
18ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، 1371، ج 4، ق اول، ص 74و75.
19ـ ویلیام میلر، تاریخ کلیساى قدیم در امپراتورى روم و ایران، 1359، ص 259.
20ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 143 / ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 74.
21ـ محمّدرضا زیبایىنژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص 97.
22ـ ریچارد بوش و دیگران، جهان مذهبى، ص 753.
23ـ محمّدرضا زیبایىنژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت.
24ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 144 / ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 753و754.
25ـ توماس میشل، کلام مسیحى.
26ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 668ـ669.
27ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 144.
28ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 70 و ج 4، ق دوم، ص 1060.
29ـ همان، ج 4، ق دوم، ص 1060.
30ـ همان، ص 1062.
31ـ همان، ص 1065.
32ـ همان.
33ـ همان، ص 1065ـ1066.
34ـ همان، ص 1066.
35ـ همان.
36ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 147.
37ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق دوم، ص 1074.
38ـ همان، ص 1079.
39ـ همان.
40ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 753 و 754.
41ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 146.
42ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق اول، ص 80ـ92.
43ـ برخى نام او را ایگناتیوس لویدا ثبت کردهاند. ر.ک. ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 754.
44ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 149.
45ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 754.
46ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 149.
47ـ همان.
48ـ ریچارد بوش، جهان مذهبى، ص 754.
49-. Society of Friends.
50-. Qualers.
51ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 150ـ151.
52-. Pietism.
53ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 151.
54ـ همان.
55ـ همان.
56ـ همان، ص 145.
57ـ حدید: 27.
58ـ توبه: 31.
59ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 9، ص 245.
60ـ مائده: 82.
61ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 5، ص 56 و 57؛ ج 23، ص 381.
62ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، 1388ق، ج 2، ص 235.
63ـ قاضى نعمان مغربى، دعائم الاسلام، 1383ق، ج 1، ص 56.
64ـ شیخ صدوق، الامالى، 1417، ص 655و 656.
65ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، 1408، ج 1، ص 152 / شیخ صدوق، الخصال، 1403، ص 137.
66ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 5، ص 494 / احمدبن حنبل، مسند، بىتا، ج 6، ص 226.
67ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 2، ص 17.
68ـ همان، ج 2، ص 662 / قاضى نعمان مغربى، دعائم الاسلام، ج 2، ص 148.
69ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، 1372، ج 9، ص 366.
70ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 23، ص 390.
71ـ کهف: 103و104.
72ـ همان.
73ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ق دوم، ص 1057 و 1058.
منابع:
معرفت 1387 شماره 133
توتمهای حیوانی؛ سیاهگوش
Lynx's Wisdom Includes:
Keenness of sight
Divination
Developing psychic senses
Keeper of all secrets and mysteries
Movement through time and space
Excerpt From: Animal Walk By Julia C. White
A member of the big cat family, the lynx is found from the temperate regions of the northern U.S. throughout Canada, and into the subarctic zones. It has a stout body, unusually long legs and oversized paws for
its size. This enables it to navigate through deep snow with the paws acting much like snowshoes. While the lynx feeds on weaker animals and some birds, their primary diet is the snowshoe hare. The size of the lynx
population can be tied directly to the abundance of the snowshoe hare. The lynx is shades of gray with a ruff around its face, hair tufts which protrude from its ears, and a short, stubby tail. It is often confused with the bobcat which also has a short, stubby tail. However, the bobcat is found further south, and is reddish in color. The lynx is deeply rooted in both history and mythology. The animal is actually named for the Greek mythological figure of Lynceus whom they believed could see through solid objects. For the Norse and Scandinavians, it was the sacred
animal of Freyja whose chariot was often depicted as being drawn by lynx. Italian mythology credited Cerberus as the guardian of the underworld. Italian scholars formed the Academy of Lynxes for the great minds of the time, and its symbol was the lynx tearing at Cerberus with its claws in order to learn the secrets of the world he protected. Galileo was a member of this elite group.
The lynx is the knower of secrets, and this carries many messages and
implications for those with lynx medicine. It would give you additional
insight to study the master number 11, since lynx is also connected to inspiration, revelations and mysticism. It is associated with clouds, and you may be intrigued with the changing formation of clouds, fog and mists. While others may seek bright, sunny days, you are in your element when the mists roll in and you can revel in the muted, moist air.
Lynx power gives you a type of vision into the unknown and unspoken
similar to an x-ray of the soul and spirit. It's impossible to lie to you, mislead you, spin false tales, or put up a facade of pretense. You know better. You can see beyond the image and the words into the truth. This is a natural ability that needs no work on your part to activate.
As with all gifts of the spirit, this ability must be used and exercised or
it will diminish with time. If you block your powers, ignore them, or fear them, you are failing to honor an exceptional gift that could benefit many. However, you do need awareness and courage to trust what you discover, and you must behave accordingly. You may have earned the reputation as a "counselor" of types for people have a need to confide in you. The fact that you can be trusted to keep secrets, and guard the sharings from the dark and most guarded parts of a person's being is something that oozes from your very essence. You do nothing to perpetuate this. It's who you are.
You have an extraordinary ability to encourage people to reach beyond
their limitations for you are aware of talents they may not even know they possess. You are also aware of the fears that hold them back and form obstacles in their paths, even though such fears may be unknown to the person. Without revealing any of your own knowledge, you can guide others to a better, happier, more peaceful life.
Those who carry lynx energy with the medicine of owl and mountain lion are a force to be reckoned with, and will never be diminished. If you are one of the gifted few who are able to see into the Akashic records of
others, you are indeed using lynx power. You have been blessed with
great supernatural abilities which you use for the highest and best good of others.
On the physical side of lynx, you glory in cold weather and all forms of
sports for snow and ice. You probably have heat prostration when the temperature explodes at 60 degrees Fahrenheit. I wouldn't be surprised to find you a member of the Polar Bear Club!
As a culinary, you were an avid tree climber, and probably had a tree house.
You still enjoy climbing, and maybe have ventured into some glacier and ice field exploration. Your secret desire might be to visit the North and South Poles; just to see what's there.
THE ANIMAL'S BITE
There is heavy responsibility that comes with lynx medicine. In your
ability to see into the spirits of others, you will discover both the bad and the good. You will learn things you really didn't want to know, and you must take care not to hold this knowledge in your own energy field. Acknowledge what you learn, act on it for yourself alone if that's necessary, and let it pass through your being. You must be the soul
of discretion in all things, and keep your own counsel at all costs. You must never betray the trust Spirit has placed in you in giving you such power.
Since so many confide in you, you are the holder of their secrets. You
could do great damage with this knowledge. You must never repeat what you're told; never gossip; never behave in any way that could suggest that you know something other people don't. Always be on guard against those who pry into the affairs of others.
There is a danger in secrets. If you withhold information that could cause
harm to others, you could make a bad situation worse. We are seeing people around the world search for their roots; their identity; their heritage. This has been caused by generations of secrets kept out of shame and fear. As we have learned and become more aware of the
dangers of secrets such as this, we are more forgiving and understanding. We are also more knowledgeable of the dangers in not knowing your medical background, genetic history, and the many physical elements that have made us what we are.
If you are a part of a family who's kept such secrets, try to shed light on the importance of sharing information before it's too late. We have no control over where we came from. We have total control over what we become.
From: Medicine Cards By Jamie Sams #18
Lynx – Secrets
Prayer –
Lynx . . .
You know the secrets
So very well,
The Dreamtime and the magic,
But you'll never tell.
May I learn to hold my tongue.
Observe like the Sphinx,
Powerful, yet silent,
The medicine of Lynx.
It is said that if you want to find out a secret, ask Lynx medicine. Unfortunately, it is difficult to get the silent Lynx to speak. To be confronted by the powerful medicine of Lynx signifies that you do not
know something about yourself or others.
Lynx is the keeper of the secrets of lost magical systems and occult knowledge. Lynx has the ability to move through time and space, and to go into the Great Silence for unravelling any mystery. Lynx is not the
guardian of secrets, but the knower of secrets. The problem lies in getting Lynx to instruct you. He or she would rather be off chasing a bird or kicking sand in your face than running circles around you.
Lynx medicine is a very specific type of clairvoyance. If this medicine is strong in you, you will get mental pictures concerning other people and the exact things they have hidden either from themselves or from others. You will see their fears, their lies, and their self-deceptions. You will also know where they have hidden the treasure, if there is any. You never speak of these revelations – you simply know.
The only way you can coax information about yourself out of a Lynx medicine person (in case you have forgotten where you hid the treasure) is to respect the practices of his or her tradition. If you go to a Gypsy with Lynx medicine, you must show your respect by paying with money after the reading. If you go to a Choctaw medicine person, he or she will reach into your midsection, or use other traditional methods to help you. A blanket or tobacco should be given in exchange for the medicine he or she has performed for you. This operative is known as the law of the Lynx people, and is practiced by Native American, Gypsy, Sufi, and Egyptian culture, among others.
If you have pulled the Lynx card, you can be sure that "secrets," are afloat. If this is your personal medicine, you should listen to your higher self. Be still and pay attention to the revelations you receive in the form of mental pictures or through a high singing voice in your inner ear. Perhaps you will receive information in the form of omens. You can be
sure that Mother Earth is signalling to you in some manner.
If Lynx is at your door, listen. Brother or Sister Lynx can teach you of your personal power and of things you have forgotten about yourself. Lynx can lead you to lost treasures, and connect you to forgotten brotherhoods or sisterhoods.
Some medicine people believe that the Sphinx of ancient Egypt was not a Lion but a Lynx. This Lynx does not say much. With an enigmatic smile, the great cat watches over the sands of forever.
Moonlitfae
Keenness of sight
Divination
Developing psychic senses
Keeper of all secrets and mysteries
Movement through time and space
Excerpt From: Animal Walk By Julia C. White
A member of the big cat family, the lynx is found from the temperate regions of the northern U.S. throughout Canada, and into the subarctic zones. It has a stout body, unusually long legs and oversized paws for
its size. This enables it to navigate through deep snow with the paws acting much like snowshoes. While the lynx feeds on weaker animals and some birds, their primary diet is the snowshoe hare. The size of the lynx
population can be tied directly to the abundance of the snowshoe hare. The lynx is shades of gray with a ruff around its face, hair tufts which protrude from its ears, and a short, stubby tail. It is often confused with the bobcat which also has a short, stubby tail. However, the bobcat is found further south, and is reddish in color. The lynx is deeply rooted in both history and mythology. The animal is actually named for the Greek mythological figure of Lynceus whom they believed could see through solid objects. For the Norse and Scandinavians, it was the sacred
animal of Freyja whose chariot was often depicted as being drawn by lynx. Italian mythology credited Cerberus as the guardian of the underworld. Italian scholars formed the Academy of Lynxes for the great minds of the time, and its symbol was the lynx tearing at Cerberus with its claws in order to learn the secrets of the world he protected. Galileo was a member of this elite group.
The lynx is the knower of secrets, and this carries many messages and
implications for those with lynx medicine. It would give you additional
insight to study the master number 11, since lynx is also connected to inspiration, revelations and mysticism. It is associated with clouds, and you may be intrigued with the changing formation of clouds, fog and mists. While others may seek bright, sunny days, you are in your element when the mists roll in and you can revel in the muted, moist air.
Lynx power gives you a type of vision into the unknown and unspoken
similar to an x-ray of the soul and spirit. It's impossible to lie to you, mislead you, spin false tales, or put up a facade of pretense. You know better. You can see beyond the image and the words into the truth. This is a natural ability that needs no work on your part to activate.
As with all gifts of the spirit, this ability must be used and exercised or
it will diminish with time. If you block your powers, ignore them, or fear them, you are failing to honor an exceptional gift that could benefit many. However, you do need awareness and courage to trust what you discover, and you must behave accordingly. You may have earned the reputation as a "counselor" of types for people have a need to confide in you. The fact that you can be trusted to keep secrets, and guard the sharings from the dark and most guarded parts of a person's being is something that oozes from your very essence. You do nothing to perpetuate this. It's who you are.
You have an extraordinary ability to encourage people to reach beyond
their limitations for you are aware of talents they may not even know they possess. You are also aware of the fears that hold them back and form obstacles in their paths, even though such fears may be unknown to the person. Without revealing any of your own knowledge, you can guide others to a better, happier, more peaceful life.
Those who carry lynx energy with the medicine of owl and mountain lion are a force to be reckoned with, and will never be diminished. If you are one of the gifted few who are able to see into the Akashic records of
others, you are indeed using lynx power. You have been blessed with
great supernatural abilities which you use for the highest and best good of others.
On the physical side of lynx, you glory in cold weather and all forms of
sports for snow and ice. You probably have heat prostration when the temperature explodes at 60 degrees Fahrenheit. I wouldn't be surprised to find you a member of the Polar Bear Club!
As a culinary, you were an avid tree climber, and probably had a tree house.
You still enjoy climbing, and maybe have ventured into some glacier and ice field exploration. Your secret desire might be to visit the North and South Poles; just to see what's there.
THE ANIMAL'S BITE
There is heavy responsibility that comes with lynx medicine. In your
ability to see into the spirits of others, you will discover both the bad and the good. You will learn things you really didn't want to know, and you must take care not to hold this knowledge in your own energy field. Acknowledge what you learn, act on it for yourself alone if that's necessary, and let it pass through your being. You must be the soul
of discretion in all things, and keep your own counsel at all costs. You must never betray the trust Spirit has placed in you in giving you such power.
Since so many confide in you, you are the holder of their secrets. You
could do great damage with this knowledge. You must never repeat what you're told; never gossip; never behave in any way that could suggest that you know something other people don't. Always be on guard against those who pry into the affairs of others.
There is a danger in secrets. If you withhold information that could cause
harm to others, you could make a bad situation worse. We are seeing people around the world search for their roots; their identity; their heritage. This has been caused by generations of secrets kept out of shame and fear. As we have learned and become more aware of the
dangers of secrets such as this, we are more forgiving and understanding. We are also more knowledgeable of the dangers in not knowing your medical background, genetic history, and the many physical elements that have made us what we are.
If you are a part of a family who's kept such secrets, try to shed light on the importance of sharing information before it's too late. We have no control over where we came from. We have total control over what we become.
From: Medicine Cards By Jamie Sams #18
Lynx – Secrets
Prayer –
Lynx . . .
You know the secrets
So very well,
The Dreamtime and the magic,
But you'll never tell.
May I learn to hold my tongue.
Observe like the Sphinx,
Powerful, yet silent,
The medicine of Lynx.
It is said that if you want to find out a secret, ask Lynx medicine. Unfortunately, it is difficult to get the silent Lynx to speak. To be confronted by the powerful medicine of Lynx signifies that you do not
know something about yourself or others.
Lynx is the keeper of the secrets of lost magical systems and occult knowledge. Lynx has the ability to move through time and space, and to go into the Great Silence for unravelling any mystery. Lynx is not the
guardian of secrets, but the knower of secrets. The problem lies in getting Lynx to instruct you. He or she would rather be off chasing a bird or kicking sand in your face than running circles around you.
Lynx medicine is a very specific type of clairvoyance. If this medicine is strong in you, you will get mental pictures concerning other people and the exact things they have hidden either from themselves or from others. You will see their fears, their lies, and their self-deceptions. You will also know where they have hidden the treasure, if there is any. You never speak of these revelations – you simply know.
The only way you can coax information about yourself out of a Lynx medicine person (in case you have forgotten where you hid the treasure) is to respect the practices of his or her tradition. If you go to a Gypsy with Lynx medicine, you must show your respect by paying with money after the reading. If you go to a Choctaw medicine person, he or she will reach into your midsection, or use other traditional methods to help you. A blanket or tobacco should be given in exchange for the medicine he or she has performed for you. This operative is known as the law of the Lynx people, and is practiced by Native American, Gypsy, Sufi, and Egyptian culture, among others.
If you have pulled the Lynx card, you can be sure that "secrets," are afloat. If this is your personal medicine, you should listen to your higher self. Be still and pay attention to the revelations you receive in the form of mental pictures or through a high singing voice in your inner ear. Perhaps you will receive information in the form of omens. You can be
sure that Mother Earth is signalling to you in some manner.
If Lynx is at your door, listen. Brother or Sister Lynx can teach you of your personal power and of things you have forgotten about yourself. Lynx can lead you to lost treasures, and connect you to forgotten brotherhoods or sisterhoods.
Some medicine people believe that the Sphinx of ancient Egypt was not a Lion but a Lynx. This Lynx does not say much. With an enigmatic smile, the great cat watches over the sands of forever.
Moonlitfae
۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه
استالبرگ، هافبرگ، وین
استالبرگ (Stallburg) به معنی اصطبل شاهی. بنائی در کاخ هوفبرگ، اقامتگاه شاهان قدرتمند دودمان هابسبورگ امپراتوری اطریش-هنگری بود که در اصل برای اقامت ولیعهد ماکسیمیلیان ساخته شده بود ،چرا که فردیناند اول نمی خواست با پسرش که به آئین پروتستان گرویده بود زیر یک سقف زندگی گند. این ساختمان بعد ها پذیرای مجموعه آرکی دوک ویلهلم، برادر هنردوست امپراتور فردیناند سوم شد. همین مجموعه هسته اصلی موزه تاریخ هنر( Kunsthistorisches Museum ) از سال 1889 به بعد شد. بعد ها بود که بعنوان اصطبل شاهی پذیرای اسب های سلطنتی شد و حتی امروز هم مدرسه سوار کاری ( Spanish Riding School) از آن استفاده می کند.
هافبرگ، استالبرگ، هابسبورگ، اطریش-هنگری
هافبرگ. یکی از قصرهای سلطنتی اطریش که در گذشته، مثلأ در دوره قاجار، نمسه گفته می شد. این کاخ از ۱۲۷۹ م. اقامتگاه برخی از قدرتمندترین اشخاص تاریخ اتریش، از جمله شاهان سلسله هابزبُرگ، فرمانروایان امپراطوری اتریش-هنگری، یا اطریش-مجارستان بوده است. امروزه سکونتگاه رئیس جمهور اتریش است. قصر هافبرگ ترکیبی است از بخش های مختلف چون جناح سوئیس یا قدیمی ترین بخش قصر که در قرن سیزدهم ساخته شده، استالبرگ ((یا اصطبل شاهی که مدتی هم گالری نقاشی و پذیرای مجموعه آرکی دوک ویلهلم، برادر هنردوست امپراتور فردیناند سوم شد. همین مجموعه هسته اصلی موزه تاریخ هنر( Kunsthistorisches Museum ) از سال 1889 به بعد شد))، آمالینبرگ، جناح لئوپولد، جناح سنت میکائیل و جز آن. مجسمه شاهزاده یوجین ساووی در صحن ورودی کاخ دیده می شود.
۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه
وقت جنگه: چرا غم می خوری از بهر مردن مگر آن ها که غم خوردن نمردن
دایه دایه
برگرفته از تارنگار ایراننامه-دکتر شاهین سپنتا
ترانه « دایه دایه » یکی از شناخته شده ترین و ماندگار ترین ترانه های حماسی ایرانی به گویش لُری است که در هنگامه نبرد با استبداد ساخته و خوانده شده است و بیان گر روحیه دلاوری و ایستادگی ایرانیان به ویژه دلاوران قوم لُر در برابر حاکمان خودکامه و ستمگر است. در ابتدای این ترانه که در دستگاه ماهور ساخته شده، به نشانه سنت ترانه خوانی با مقدمه آوازی، آواز « شیرین خسرو » بر پایه سروده های نظامی گنجوی اجرا شده است. در ادامه خواننده از زبان شیر زنان و دلاور مردان لُر از آمادگی برای مبارزه و جان سپاری برای آزادی میهن سخن می گوید. در اینجا می توانید یکی از اجراهای این ترانه حماسی ملی را بشنوید و متن آن را به همراه برگردان به فارسی در ادامه بخوانید:
آواز
چرا غم می خوری از بهر مردن
مگر آن ها که غم خوردن نمردن
به شیرین گفت ای چشم و چراغم
همای گلشن و تاووس باغم
ترانه
زینَُ بَرگم بَوَنیت واوُ مادیونم
زین و برگم را به مادیانم ببندید
خَوَرِم بوُریتو سی هالوُونم
خبر مرا برای دایی هایم ببرید
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
د قلا کرده و در شمشیر و دَسش
از قلعه بیرون زده و شمشیر به دست اوست
چیو طلا بَرق می زنه لقام اسبش
لگام اسبش مانند طلا برق می زنه
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
نازیه ته سی بکو جومه برته
نازی، جامه سیاه بر تن کن
دور کردن تو قورسو شیر نرته
شیر مرد تو را در گورستان آویزان کرده اند
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
کُر سیول اسپی بَکُش خینَم حرومت
پسر سبیل سفید، مرا بکش و خونم حرامت باد
تا قیامت می مونه ای ننگ به نومت
تا قیامت این ننگ به نامت باقی خواهد ماند
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
برارونم خیلیین سی صد هزارن
برادرانم خیلی هستند، سی صد هزار
برارونم خیلیین هزارهزارن
برادرانم خیلی هستند، هزار هزار
سی تقاص خینه مِه سَر وَر میارن
برای تقاص خون من پیش خواهند آمد
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
با سپاس از بهمن کاظمی برای تدوین مجموعه « هویت ملی در ترانه های اقوام ایرانی »
برگرفته از تارنگار ایراننامه-دکتر شاهین سپنتا
ترانه « دایه دایه » یکی از شناخته شده ترین و ماندگار ترین ترانه های حماسی ایرانی به گویش لُری است که در هنگامه نبرد با استبداد ساخته و خوانده شده است و بیان گر روحیه دلاوری و ایستادگی ایرانیان به ویژه دلاوران قوم لُر در برابر حاکمان خودکامه و ستمگر است. در ابتدای این ترانه که در دستگاه ماهور ساخته شده، به نشانه سنت ترانه خوانی با مقدمه آوازی، آواز « شیرین خسرو » بر پایه سروده های نظامی گنجوی اجرا شده است. در ادامه خواننده از زبان شیر زنان و دلاور مردان لُر از آمادگی برای مبارزه و جان سپاری برای آزادی میهن سخن می گوید. در اینجا می توانید یکی از اجراهای این ترانه حماسی ملی را بشنوید و متن آن را به همراه برگردان به فارسی در ادامه بخوانید:
آواز
چرا غم می خوری از بهر مردن
مگر آن ها که غم خوردن نمردن
به شیرین گفت ای چشم و چراغم
همای گلشن و تاووس باغم
ترانه
زینَُ بَرگم بَوَنیت واوُ مادیونم
زین و برگم را به مادیانم ببندید
خَوَرِم بوُریتو سی هالوُونم
خبر مرا برای دایی هایم ببرید
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
د قلا کرده و در شمشیر و دَسش
از قلعه بیرون زده و شمشیر به دست اوست
چیو طلا بَرق می زنه لقام اسبش
لگام اسبش مانند طلا برق می زنه
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
نازیه ته سی بکو جومه برته
نازی، جامه سیاه بر تن کن
دور کردن تو قورسو شیر نرته
شیر مرد تو را در گورستان آویزان کرده اند
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
کُر سیول اسپی بَکُش خینَم حرومت
پسر سبیل سفید، مرا بکش و خونم حرامت باد
تا قیامت می مونه ای ننگ به نومت
تا قیامت این ننگ به نامت باقی خواهد ماند
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
برارونم خیلیین سی صد هزارن
برادرانم خیلی هستند، سی صد هزار
برارونم خیلیین هزارهزارن
برادرانم خیلی هستند، هزار هزار
سی تقاص خینه مِه سَر وَر میارن
برای تقاص خون من پیش خواهند آمد
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
دایَه دایَه وقت جنگه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
با سپاس از بهمن کاظمی برای تدوین مجموعه « هویت ملی در ترانه های اقوام ایرانی »
۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه
فیزیولوگوس: معرفة الحیوان
فیزیولوگوس
فیزیولوگوس کتابی است آموزشی (معرفة الحیوان یا جانورشناسی) نوشته یا تألیفی بزبان یونانی از نویسنده ای ناشناخته در اسکندریه که معمولأ کسانی که در آن شباهتهائی به نوشته های کلمنت اسکندرانی می دیدند که خود اذعان داشته که کتاب را دیده است، آنرا از سال دوم پیش از میلاد می دانند. هرچند آلن اسکات آنرا از پایان سده سوم یا آغاز سده چهارم میلادی می داند. فیزیولوگوس شرح حیوانات، پرندگان و موجودات افسانه ای و گهگاه سنگها و گیاهان است که مطالب اخلاقی را نیز در خود جای داده است. پس از شرح هر حیوان حکایتی می آید تا کیفیات اخلاقی و نمادین حیوان را بدست دهد. دست نوشته های این کتاب اغلب چنان مصور شده که گاه پهلو به افراط می زند. دور و بر سال 700 میلادی نخست به لاتین، اتیوپیائی (گِعِز ) و سُریانی و زان پس به بسیاری زبانهای اروپا و خاور میانه بر گردانده شد و بسیاری نسخه های مذهب آن که یک نمونه اش فیزیولوگوس برن باشد به دست امروزیان رسیده است. تأثیر فیزیولوگوس بر ایده های مربوط به "معنی" حیوانات به درازای یک هزاره در اروپا بر جای ماند. این کتاب نیای بسیار از معرفة الحیوانها بوده است. ادبیات شعری قرون وسطی آکنده از گریزهائی است که ریشه در همین ایده فیزیولوگوس دارند، ضمن اینکه این کتاب تأثیری شگرف بر نمادهای هنر دینی سده های میانه گذارد: نمادهائی چون سمندری که از خاکستر خویش سر بر می آورد و پلیکانی که خون خویش به جوجه هایش می دهد هنوز هم بس شناخته اند.
ـــــــــــ
1- آثاری بزبان گِعِز یا جِعِز حبشى کهن و یا به زبان اَمهَری زبان رسمى کنونى اتیوپى. کهنترین آثار ادبى موجود به زبان گعز ترجمه نوشتههای دینى از زبان یونانى است. از سده تا 3م، دورهای که اتیوپى با آشوبهای سیاسى همراه بود، فعالیت ادبى تازهای صورت نگرفت؛ اما در 270م/ 68ق، پربارترین عصر ادبیات گعز آغاز شد که این بار ویژگى آن ترجمه از زبان عربى بود و بیشتر رنگ و بوی دینى داشت. جالبترین اثری که در آغاز این دوره پدیدار شد، آمیزهای از اسطوره، تمثیل و مکاشفه بود، موضوع اصلى آن تولد مِنِلیک، فرزند ملکه سبا و سلیماننبى است که بنیانگذار پادشاهى اتیوپى به شمار مىآید. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
2گعز. (گِ. عِ؛ ا. ). زبان گعز، یکی از زبانهای باستانی سامی جنوبی است که در محل کنونی کشورهای اریتره و شمال اتیوپی در شاخ آفریقا گسترش یافتهاست. این زبان پستر به عنوان زبان رسمی پادشاهی اکسوم و دربار شاهنشاهی اتیوپی(حبشه) به کار میرفت. امروزه زبان گعز تنها به عنوان زبان اصلی که در نیایشهای کلیسای توحیدی ارتودوکس اتیوپی، کلیسای توحیدی ارتودوکس اریتره، کلیسای کاتولیک اتیوپی و نیز در جامعهٔ یهودی فلاشا به کار میرود. اگرچه در اتیوپی (زبان نوین اتیوپی) یا دیگر زبانهای محلی به کار میرود و در اریتره و منطقهٔ تیگرای در تیگرینیای اتیوپی شاید برای موعظه و اندرز (مذهبی) بهکار رود. ویکی پدیا
3- The Bern Physiologus.
- Bestiaries (books of beasts).
فیزیولوگوس کتابی است آموزشی (معرفة الحیوان یا جانورشناسی) نوشته یا تألیفی بزبان یونانی از نویسنده ای ناشناخته در اسکندریه که معمولأ کسانی که در آن شباهتهائی به نوشته های کلمنت اسکندرانی می دیدند که خود اذعان داشته که کتاب را دیده است، آنرا از سال دوم پیش از میلاد می دانند. هرچند آلن اسکات آنرا از پایان سده سوم یا آغاز سده چهارم میلادی می داند. فیزیولوگوس شرح حیوانات، پرندگان و موجودات افسانه ای و گهگاه سنگها و گیاهان است که مطالب اخلاقی را نیز در خود جای داده است. پس از شرح هر حیوان حکایتی می آید تا کیفیات اخلاقی و نمادین حیوان را بدست دهد. دست نوشته های این کتاب اغلب چنان مصور شده که گاه پهلو به افراط می زند. دور و بر سال 700 میلادی نخست به لاتین، اتیوپیائی (گِعِز ) و سُریانی و زان پس به بسیاری زبانهای اروپا و خاور میانه بر گردانده شد و بسیاری نسخه های مذهب آن که یک نمونه اش فیزیولوگوس برن باشد به دست امروزیان رسیده است. تأثیر فیزیولوگوس بر ایده های مربوط به "معنی" حیوانات به درازای یک هزاره در اروپا بر جای ماند. این کتاب نیای بسیار از معرفة الحیوانها بوده است. ادبیات شعری قرون وسطی آکنده از گریزهائی است که ریشه در همین ایده فیزیولوگوس دارند، ضمن اینکه این کتاب تأثیری شگرف بر نمادهای هنر دینی سده های میانه گذارد: نمادهائی چون سمندری که از خاکستر خویش سر بر می آورد و پلیکانی که خون خویش به جوجه هایش می دهد هنوز هم بس شناخته اند.
ـــــــــــ
1- آثاری بزبان گِعِز یا جِعِز حبشى کهن و یا به زبان اَمهَری زبان رسمى کنونى اتیوپى. کهنترین آثار ادبى موجود به زبان گعز ترجمه نوشتههای دینى از زبان یونانى است. از سده تا 3م، دورهای که اتیوپى با آشوبهای سیاسى همراه بود، فعالیت ادبى تازهای صورت نگرفت؛ اما در 270م/ 68ق، پربارترین عصر ادبیات گعز آغاز شد که این بار ویژگى آن ترجمه از زبان عربى بود و بیشتر رنگ و بوی دینى داشت. جالبترین اثری که در آغاز این دوره پدیدار شد، آمیزهای از اسطوره، تمثیل و مکاشفه بود، موضوع اصلى آن تولد مِنِلیک، فرزند ملکه سبا و سلیماننبى است که بنیانگذار پادشاهى اتیوپى به شمار مىآید. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
2گعز. (گِ. عِ؛ ا. ). زبان گعز، یکی از زبانهای باستانی سامی جنوبی است که در محل کنونی کشورهای اریتره و شمال اتیوپی در شاخ آفریقا گسترش یافتهاست. این زبان پستر به عنوان زبان رسمی پادشاهی اکسوم و دربار شاهنشاهی اتیوپی(حبشه) به کار میرفت. امروزه زبان گعز تنها به عنوان زبان اصلی که در نیایشهای کلیسای توحیدی ارتودوکس اتیوپی، کلیسای توحیدی ارتودوکس اریتره، کلیسای کاتولیک اتیوپی و نیز در جامعهٔ یهودی فلاشا به کار میرود. اگرچه در اتیوپی (زبان نوین اتیوپی) یا دیگر زبانهای محلی به کار میرود و در اریتره و منطقهٔ تیگرای در تیگرینیای اتیوپی شاید برای موعظه و اندرز (مذهبی) بهکار رود. ویکی پدیا
3- The Bern Physiologus.
- Bestiaries (books of beasts).
علم و دین
منظور از علوم طبیعی در قاموس اسلام آن دسته علومی است که در نهاد آنها دست قدرت طبیعی بودیعت سپرده که در اثر آن طبایع آثار و مآثری بجا می گذارند مانند طبیعت آتش و طبیعت آب و طبیعت نبات و جماد و حیوان و طبایع افلاک و اجرام و غیره که خواص و آثاری در سایر موالید و عناصر بجا می گذارند – چون علم طب و مکانیک و فیزیک و شیمی و زمین شناسی و نبات و جماد و حیوان و انسان شناسی که هر یک صدها شعبه دارد .
اقسام علوم طبیعی :
ابوعلی سینا در کتاب شفا اقسام علوم طبیعی را بهشت فن تقسیم نموده :
1) فن اول : سماع طبیعی .
2) فن دوم : آسمان و جهان که امروز به فیزیک و هیئت تقسیم شده .
3) فن سوم : کون و فساد .
4) فن چهارم : فعل و انفعالات که امروزه فیزیک و شیمی گویند .
5) فن پنجم : در کائنات جوّ و بیان معادن است که امروز معرفة الارض و جغرافیای طبیعی و معدن شناسی و نیز قسمتی از فیزیک را تشکیل می دهد .
6) فن ششم : معرفت نفس است که امروز قسمتی از آن معرفة الحیوة و تاریخ طبیعی و قسمتی مربوط به فلسفه شده و علم النفس بانواع مختلف تربیتی و وجدانی و غیره تقسیم گشته .
7) فن هفتم : معرفت النبات است یعنی نبات شناسی .
8) فن هشتم : معرفة الحیوان است که معرفة الحیوة و کلیه شعب آن می باشد « جانور شناسی بطور عموم ».
بر گرفته از لیلةالقدر
\\\\\\\\\\
تاریخ طبیعی معرفه الحیوان برای سال چهارم متوسطه
پدیدآورندگان :محمدجواد بن ملک الخطاطین الشریفی(پدیدآور)
نوع : متن
جنس : کتاب
نسخه خطی
زبان : فارسی
صاحب محتوا : سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
توصیفگر :برنامههای درسی دوره متوسطه
تاریخ طبیعی
شناسه : oai:nlai.ir/6526
تاریخ ایجاد رکورد : 1389/12/11 تاریخ تغییر رکورد : 1390/3/11
تاریخ ثبت : 1390/3/16
قیمت شیء دیجیتال : رایگان
کتابخانه مجلس شورای اسلامی
\\\\\\\\\\\\\\
88433, معرفه الحيوان, ش. کزاويه فرانسوي, 1329ق. رقعى, سنگى. 88434, معرفه الخدر و علاجه, قسطا بن
لوقا البعلبکي (وفات 255م.) 88435, معرفه الدائره من الفلک ...
\\\\\\\\\\\\\\\
ظاهرا" کتاب بالا در همان کتابخانه مجلس پرده نشین شده بید!؟
اقسام علوم طبیعی :
ابوعلی سینا در کتاب شفا اقسام علوم طبیعی را بهشت فن تقسیم نموده :
1) فن اول : سماع طبیعی .
2) فن دوم : آسمان و جهان که امروز به فیزیک و هیئت تقسیم شده .
3) فن سوم : کون و فساد .
4) فن چهارم : فعل و انفعالات که امروزه فیزیک و شیمی گویند .
5) فن پنجم : در کائنات جوّ و بیان معادن است که امروز معرفة الارض و جغرافیای طبیعی و معدن شناسی و نیز قسمتی از فیزیک را تشکیل می دهد .
6) فن ششم : معرفت نفس است که امروز قسمتی از آن معرفة الحیوة و تاریخ طبیعی و قسمتی مربوط به فلسفه شده و علم النفس بانواع مختلف تربیتی و وجدانی و غیره تقسیم گشته .
7) فن هفتم : معرفت النبات است یعنی نبات شناسی .
8) فن هشتم : معرفة الحیوان است که معرفة الحیوة و کلیه شعب آن می باشد « جانور شناسی بطور عموم ».
بر گرفته از لیلةالقدر
\\\\\\\\\\
تاریخ طبیعی معرفه الحیوان برای سال چهارم متوسطه
پدیدآورندگان :محمدجواد بن ملک الخطاطین الشریفی(پدیدآور)
نوع : متن
جنس : کتاب
نسخه خطی
زبان : فارسی
صاحب محتوا : سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
توصیفگر :برنامههای درسی دوره متوسطه
تاریخ طبیعی
شناسه : oai:nlai.ir/6526
تاریخ ایجاد رکورد : 1389/12/11 تاریخ تغییر رکورد : 1390/3/11
تاریخ ثبت : 1390/3/16
قیمت شیء دیجیتال : رایگان
کتابخانه مجلس شورای اسلامی
\\\\\\\\\\\\\\
88433, معرفه الحيوان, ش. کزاويه فرانسوي, 1329ق. رقعى, سنگى. 88434, معرفه الخدر و علاجه, قسطا بن
لوقا البعلبکي (وفات 255م.) 88435, معرفه الدائره من الفلک ...
\\\\\\\\\\\\\\\
ظاهرا" کتاب بالا در همان کتابخانه مجلس پرده نشین شده بید!؟
علم و دین
منظور از علوم طبیعی در قاموس اسلام آن دسته علومی است که در نهاد آنها دست قدرت طبیعی بودیعت سپرده که در اثر آن طبایع آثار و مآثری بجا می گذارند مانند طبیعت آتش و طبیعت آب و طبیعت نبات و جماد و حیوان و طبایع افلاک و اجرام و غیره که خواص و آثاری در سایر موالید و عناصر بجا می گذارند – چون علم طب و مکانیک و فیزیک و شیمی و زمین شناسی و نبات و جماد و حیوان و انسان شناسی که هر یک صدها شعبه دارد .
اقسام علوم طبیعی :
ابوعلی سینا در کتاب شفا اقسام علوم طبیعی را بهشت فن تقسیم نموده :
1) فن اول : سماع طبیعی .
2) فن دوم : آسمان و جهان که امروز به فیزیک و هیئت تقسیم شده .
3) فن سوم : کون و فساد .
4) فن چهارم : فعل و انفعالات که امروزه فیزیک و شیمی گویند .
5) فن پنجم : در کائنات جوّ و بیان معادن است که امروز معرفة الارض و جغرافیای طبیعی و معدن شناسی و نیز قسمتی از فیزیک را تشکیل می دهد .
6) فن ششم : معرفت نفس است که امروز قسمتی از آن معرفة الحیوة و تاریخ طبیعی و قسمتی مربوط به فلسفه شده و علم النفس بانواع مختلف تربیتی و وجدانی و غیره تقسیم گشته .
7) فن هفتم : معرفت النبات است یعنی نبات شناسی .
8) فن هشتم : معرفة الحیوان است که معرفة الحیوة و کلیه شعب آن می باشد « جانور شناسی بطور عموم ».
بر گرفته از لیلةالقدر
اقسام علوم طبیعی :
ابوعلی سینا در کتاب شفا اقسام علوم طبیعی را بهشت فن تقسیم نموده :
1) فن اول : سماع طبیعی .
2) فن دوم : آسمان و جهان که امروز به فیزیک و هیئت تقسیم شده .
3) فن سوم : کون و فساد .
4) فن چهارم : فعل و انفعالات که امروزه فیزیک و شیمی گویند .
5) فن پنجم : در کائنات جوّ و بیان معادن است که امروز معرفة الارض و جغرافیای طبیعی و معدن شناسی و نیز قسمتی از فیزیک را تشکیل می دهد .
6) فن ششم : معرفت نفس است که امروز قسمتی از آن معرفة الحیوة و تاریخ طبیعی و قسمتی مربوط به فلسفه شده و علم النفس بانواع مختلف تربیتی و وجدانی و غیره تقسیم گشته .
7) فن هفتم : معرفت النبات است یعنی نبات شناسی .
8) فن هشتم : معرفة الحیوان است که معرفة الحیوة و کلیه شعب آن می باشد « جانور شناسی بطور عموم ».
بر گرفته از لیلةالقدر
۱۳۹۰ مهر ۱۹, سهشنبه
نیکل اورسم
نیکول اورسم (1382 جولای 11 - 5-1320 حدود) که نیکلاس اورسم یا نیکلاس اور سمی نیز نامیده می شود از فیلسوفان مهم قرون وسطی متاخر بود. آثار مهم و پر تأثیری در باره اقتصاد، ریاضیات، فیزیک، نجوم، فلسفه و الهیات نوشت؛ اسقفِ لیزیو ، مترجم شارل پنجم شاه فرانسه و احتمالأ یکی از نوآور ترین متفکران سده چهاردهم میلادی بوده است.
نیکول اورسم بین 1325-1320 در روستای آلمونیا در نورماندی پای بدین جهان گذارد. هیچ چیز در باره خانواده اش نمی دانیم. اینکه در کالج ناوار درس خواند که با کمکهای پادشاه اداره می شد و ویژه تحصیل دانشجویانی بود که از بی نوائی برگ تحصیل در دانشگاه پاریس را نداشتند به این احتمال که برزیگر زاده بوده باشد قوت می بخشد. با ژان بوریدان (ملقب به بنیانگذار مکتب طبیعت گرائی فرانسه)، آلبرت ساکسونیائی و احتمالأ مارسلیوس انگنی (مارسلیوس فُن اِنگن) در پاریس تحصیل " هنر" کرد و همانجا درجه کارشناسی ارشد هنر گرفت. هنوز 1342 نشده در جریان بحران برخاسته از فلسفه طبیعی ویلیام اوکامی به درجه مربی گری رسید. در سال 1348 در دانشگاه پاریس دانشجوی الهیات بود و در سال 1356 درجه دکترایش را گرفت و همان سال استاد بزرگ کالج ناوار شد. در سال 1364 رئیس کلیسای جامع رُون شد. دور و بر 1369 به خواست شارل پنجم که در سال 1371 برایش مقرری تعییین کرد دست بکار برگرداندن آثار ارسطو به فرانسه شد و در سال 1377با پشتیبانی شاهانه اسقف لیسیو شد. مرگش بسال 1382 در همان شهر بود.
کیهان شناسی
اورسم در کتاب آسمان و جهان به بحث ادله گوناگون له و علیه حرکت محوری زمین می پردازد. وی معتقد بود بنا به ملاحظات نجومی چنانچه زمین حرکت می کرد نه افلاک ،تمامی حرکاتی که در آسمان می بینیم و ستاره شناسان به محاسبه شان می پردازند دقیقا به یک شکل به نظر می رسید چنانکه گوئی افلاک دور زمین می گردند. او این استدلال فیزیک را رد می کرد که چنانچه زمین در حرکت می بود هوا از آن عقب می ماند و باعث می شد بادی شدید در جهت شرقی-غربی وزیدن گیرد. از دید او زمین، آب و هوا جملگی حرکتی مشابه می یافتند. درباره آن بخشهای کتاب مقدس که سخن از حرکت خورشید دارد چنین نتیجه می گرفت که "این مطلب منطبق با سخن عوام است و نباید به معنای واقعی کلمه گرفته شود. وی همچنین می گفت اینکه زمین کوچک حول محور خویش بگردد بسی بیشتر به صرفه است تا اینکه جهان عظیم ستارگان گرد آن بچرخند. با این همه چنین نتیجه گیری می کرد هیچ کدام از این استدلالها ها قطعی نیست و "همه، از جمله خود من بر آنیم که افلاک گردان است، نه زمین.
ادراک حسی
اورسم در بحث انتشار صوت و نور پذیرای اصل قرون وسطائی تکثیر گونه ها که نویسندگانی مبحث نور چون ابن هیثم ، رابرت گراس تست، راجر بیکن، جان پچام و ویتلو بود. اورسم بر آن بود که این گونه ها جوهرهائی غیر مادی اما جسیم ( سه بعدی) اند.
ترجمه ها
اورسم نیز مانند بسیاری از همعصرانش بیشتر به لاتین می نوشت اما به اصرار شاه شارل پنجم به فرانسه نیز نوشت و ترجمه های فرانسوی کارهای خود و منتخب هائی از آثار ارسطو را فراهم کرد.
ریاضیات
مهم ترین کمکهایش به ریاضیات در رساله در ترکیب و کیفیت حرکت؟ آمده است. در کیفیت یا شکلی عرضی چون گرما شدت ( میزان دما در هر نقطه) و وسعت (به عنوان طول میله) را متمایز می کرد. این دو اصطلاح اغلب جای خود را به عرض و طول می داد. برای روشن ساختن منظور ایده مجسم ساختن این مفاهیم به صورت شکلهای مسطح به ذهنش رسید و به آنچه امروز مختصات متعامد یا دکارتی نامیده می شود نزدیک شد. شدت کیفیت با طول، یا longitudo ، متناسب با شدتی عمود بر پایه در هر نقطه مفروض بر روی خط پایه که نمایانگر عرض،latitudo. ، است نمایش داده می شود. اورسم پیشنهاد کرد شکل هندسی چنین صورتی را می توان معادل خصوصیات خود کیفیت گرفت. اورسم کیفیت یکنواخت را چیزی تعریف می کرد که با خطی به موازات طول نمایش داده می شود و هر کیفیت دیگری را نافرم است. کیفیت هائی که به شکلی یکنواخت نافرم باشند با خطی مستقیم که گرایش به محور طولی دارد نشان داده می شود، ضمن اینکه بسیار موارد متفاوت از کیفیات نافرم نا یکنواخت را شرح می دهد. اورسم این اصل را به اشکال سه بعدی بسط داد. وی این تحلیل را در مورد بسیاری از کیفیات چون داغی، سپیدی و شیرینی صادق می دانست. آنچه برای پیشرفت های بعدی اهمیت دارد این است که اورسم کاربرد این مفهوم را به تحلیل حرکت محلی بسط دار که در آن عرض یا شدت نمایانگر سرعت و طول نشانه زمان است و مساحت شکل مسافت طی شده را می نمایاند.
او ثابت می کند این روش ترسیم عرض شکل ها در مورد حرکت یک نقطه نیز صادق است، مشروط بر آنکه زمان را طول و سرعت را عرض بگیریم که در آن صورت مقدار حرکت عبارت خواهد بود از مسافت طی شده در زمانی معین. به لطف این ترانهش، قضیه نافرمهای یکنواخت طول،latitudo uniformiter difformis ، بصورت اصل مسافت طی شده در صورت حرکت دارای تغییر یکنواخت در آمد و بدین ترتیب پیشگام کشف گالیله شد.
مهم اینکه اورسم برای نخستین بار (هرچند گُنگ) واگرائی سری های هارمونیک را اثبات کرد، کاری که در سده های بعد امثال برادران برنولی توانستند تکرار کنند. برهان وی که جایگزینی بود برای دیگر آزمونهای "معیار" واگرائی (آزمون نسبت و مانندگانش) به زیبائی نشان داد که برای هر ارزش n/1نزدیک ترین n عضوی است از توالی 2˄n و دوره های n/2 پیش از آن باید بزرگتر از 1/2 باشد. بدین ترتیب با استفاده از آزمون مقایسه و اصل فشردن یا ساندویچ سری ها باید بزرگتر از سری های 1/2+1/2+…+1/2(که به وضوح واگراست) باشد؛ و این بدان معناست که سری های هارمونیک (1/n) باید واگرا باشند. اورسم تنها ریاضی دانی بود که این حقیقت را اثبات کرد و تا چندین سده بعد افتخارش از آن او بود.
اقتصاد
اورسم با رساله در اصل، طبیعت، قانون و تغییرات پول یکی از کهن ترین دست نوشته ها که به مبحثی اقتصادی پرداخته روشن بینی جالبی را وارد مفهوم پول دذ قرون وسطی می کند.
Nicole Oresme
کشیش می شوی اینگونه شو
Philosopher, economist, mathematician, and physicist, one of the principal founders of modern science; b. in Normandy, in the Diocese of Bayeux; d. at Lisieux, 11 July, 1382. In 1348 he was a student of theology in Paris; in 1356 grand master of the Collège de Navarre; in 1362, already master of theology, canon of Rouen; dean of the chapter, 28 March, 1364. On 3 August, 1377, he became Bishop of Lisieux. There is a tradition that he was tutor to the dauphin, afterwards Charles V, but this is irreconcilable with the dates of Oresme's life. Charles seems to have had the highest esteem for his character and talents, often followed his counsel, and made him write many works in French for the purpose of developing a taste for learning in the kingdom. At Charles's instance, too, Oresme pronounced a discourse before the papal court at Avignon, denouncing the ecclesiastical disorders of the time. Several of the French and Latin works attributed to him are apocryphal or doubtful. Of his authentic writings, a Christological treatise, "De communicatione idiomatum in Christo", was commonly used as early as the fifteenth century by the theological Faculty of Paris.
But Oresme is best known as an economist, mathematician, and a physicist. His economic views are contained in a Commentary on the Ethics of Aristotle, of which the French version is dated 1370; a commentary on the Politics and the Economics of Aristotle, French edition, 1371; and a "Treatise on Coins". These three works were written in both Latin and French; all three, especially the last, stamp their author as the precursor of the science of political economy, and reveal his mastery of the French language. The French Commentary on the Ethics of Aristotle was printed in Paris in 1488; that on the Politics and the Economics, in 1489. The treatise on coins, "De origine, natura, jure et mutationibus monetarum", was printed in Paris early in the sixteenth century, also at Lyons in 1675, as an appendix to the "De re monetaria" of Marquardus Freherus, and is included in the "Sacra bibliotheca sanctorum Patrum" of Margaronus de la Bigne IX, (Paris, 1859), p. 159, and in the "Acta publica monetaria" of David Thomas de Hagelstein (Augsburg, 1642). The "Traictié de la première invention des monnoies" in French, was printed at Bruges in 1477.
His most important contributions to mathematics are contained in "Tractatus de figuratione potentiarum et mensurarum difformitatum", still in manuscript. An abridgment of this work printed as "Tractatus de latitudinibus formarum" (1482, 1486, 1505, 1515), has heretofore been the only source for the study of his mathematical ideas. In a quality, or accidental form, such as heat, the Scholastics distinguished the intensio (the degree of heat at each point) and the extensio (e.g., the length of the heated rod): these two terms were often replaced by latitudo and longitudo, and from the time of St. Thomas until far on in the fourteenth century, there was lively debate on the latitudo formæ. For the sake of lucidity, Oresme conceived the idea of employing what we should now call rectangular co-ordinates: in modern terminology, a length proportionate to the longitudo was the abscissa at a given point, and a perpendicular at that point, proportional to the latitudo, was the ordinate. He shows that a geometrical property of such a figure could be regarded as corresponding to a property of the form itself only when this property remains constant while the units measuring the longitudo and latitudo vary. Hence he defines latitudo uniformis as that which is represented by a line parallel to the longitude, and any other latitudo is difformis; the latitudo uniformiter difformis is represented by a right line inclined to the axis of the longitude. He proves that this definition is equivalent to an algebraical relation in which the longitudes and latitudes of any three points would figure: i.e., he gives the equation of the right line, and thus forestalls Descartes in the invention of analytical geometry. This doctrine he extends to figures of three dimensions.
Besides the longitude and latitude of a form, he considers the mensura, or quantitas, of the form, proportional to the area of the figure representing it. He proves this theorem: A form uniformiter difformis has the same quantity as a form uniformis of the same longitude and having as latitude the mean between the two extreme limits of the first. He then shows that his method of figuring the latitude of forms is applicable to the movement of a point, on condition that the time is taken as longitude and the speed as latitude; quantity is, then, the space covered in a given time. In virtue of this transposition, the theorem of the latitude uniformiter difformis became the law of the space traversed in case of uniformly varied motion: Oresme's demonstration is exactly the same as that which Galileo was to render celebrated in the seventeenth century. Moreover, this law was never forgotten during the interval between Oresme and Galileo: it was taught at Oxford by William Heytesbury and his followers, then, at Paris and in Italy, by all the followers of this school. In the middle of the sixteenth century, long before Galileo, the Dominican Dominic Soto applied the law to the uniformly accelerated falling of heavy bodies and to the uniformly decreasing ascension of projectiles.
Oresme's physical teachings are set forth in two French works, the "Traité de la sphère", twice printed in Paris (first edition without date; second, 1508), and the "Traité du ciel et du monde", written in 1377 at the request of King Charles V, but never printed. In most of the essential problems of statics and dynamics, Oresme follows the opinions advocated in Paris by his predecessor, Jean Buridan de Béthune, and his contemporary, Albert de Saxe (see Saxe, Albert de). In opposition to the Aristotelean theory of weight, according to which the natural location of heavy bodies is the centre of the world, and that of light bodies the concavity of the moon's orb, he proposes the following: The elements tend to dispose themselves in such manner that, from the centre to the periphery their specific weight diminishes by degrees. He thinks that a similar rule may exist in worlds other than this. This is the doctrine later substituted for the Aristotelean by Copernicus and his followers, such as Giordano Bruno. The latter argued in a manner so similar to Oresme's that it would seem he had read the "Traité du ciel et du monde". But Oresme had a much stronger claim to be regarded as the precursor of Copernicus when one considers what he says of the diurnal motion of the earth, to which he devotes the gloss following chapters xxiv and xxv of the "Traité du ciel et du monde". He begins by establishing that no experiment can decide whether the heavens move form east to west or the earth from west to east; for sensible experience can never establish more than one relative motion. He then shows that the reasons proposed by the physics of Aristotle against the movement of the earth are not valid; he points out, in particular, the principle of the solution of the difficulty drawn from the movement of projectiles. Next he solves the objections based on the texts of Holy Scripture; in interpreting these passages he lays down rules universally followed by Catholic exegetists of the present day. Finally, he adduces the argument of simplicity for the theory that the earth moves, and not the heavens, and the whole of his argument in favour of the earth's motion is both more explicit and much clearer than that given by Copernicus.
۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه
نیکل اورسم: Nicole Oresme؛ یزدان شناس می شوی اینگونه شو؛ هموار کننده راه گالیله، هموار کننده راه رنه دکارت
Ulrich Taschow
Nicole Oresme und der Frühling der Moderne
Die Ursprünge unserer modernen quantitativ-metrischen Weltaneignungsstrategien
und neuzeitlichen Bewusstseins- und Wissenschaftskultur
Oresme-Biography
Nicole Oresme: Therefore, I indeed know nothing except that I know that I know nothing.[1]
Nicole Oresme was a brilliant philosopher, psychologist, economist, mathematician, physicist, astronomer and musicologist, a passionate theologian, a competent translator, counselor of the King, Bishop of Lisieux, one of the principal founders of modern sciences,[2] probably the most original thinker of the 14th century and - so to speak - the "French Einstein of the 14th century". And last, but not least, like no other of his time Oresme was able to popularize the sciences.
Oresme's life
Oresme was born in 1323 (c. 1320-1325) in the village of Allemagne (today's Fleury-sur-Orne) in the vicinity of Caen, Normandy, in the Diocese of Bayeux. Practically nothing is known concerning his family. The fact that Oresme attended the royally sponsored and subsidized College of Navarre, an institution for students too poor to pay their expenses while studying at the University of Paris, makes it probable that he came from a peasant family.
Oresme studied the “artes” in Paris (before 1342), together with Jean Buridan (the so-called founder of the French school of natural philosophy), Albert of Saxony and perhaps Marsilius of Inghen, and there received the Magister Artium. A recently discovered papal letter of provision granting Oresme an expectation of a benefice establishes that he was already a regent master in arts by 1342. This early dating of Oresme's arts degree places him at Paris during the crisis over William of Ockham's natural philosophy.
In 1348, he was a student of theology in Paris, in 1356, he received his doctorate and in the same year he became grand master (grand-maître) of the Collège de Navarre.
Many of his most thoughtful Latin treatises antedate 1360 (see the chronology of his works), and show that Oresme was already an established schoolman of teh highest reputation, which attracted the attention of the royal family, and brought him into intimate contact with the future Charles V in 1356.
Beginning in 1356, during the captivity of his father, John II, in England, Charles acted as regent and from 1364 until 1380, King of France. On November 2, 1359, Oresme became "secretaire du roi" and in the period following, it appears that he became chaplain and counsellor to the king.
There is a long tradition that says that Nicole Oresme was also the tutor to the dauphin (who later became Charles V), but this is not quite certain. Charles appears to have had the highest esteem for Oresme’s character and talents, often followed his counsel, and made him write many works in French for the purpose of popularizing the sciences and of developing a taste for learning in the kingdom. At Charles’ insistence Oresme delivered a discourse before the papal court at Avignon, denouncing the ecclesiastical disorder of the time.
Much can be said about the fact that Oreseme was a lifelong intimate friend and consultant of King Charles, "Le Sage", until his death in 1380. His influence on Charles’ progressive political, economical, ethical and philosophical thinking was probably quite strong, but an extensive investigation of these facts has not been tackled yet. Oresme was the most important person of a choice circle of intellectuals like Raoul de Presle, Philippe de Mézières, etc. at Charles’ court.
Royal reliance on Oresme’s capabilities is evidenced, when the grand master of Navarre, was sent by the dauphin to seek a loan from the municipal authorities of Rouen in 1356 (see above) and then in 1360. In 1361, with the support of Charles, while still grand master of Navarre, Oresme was appointed archdeacon of Bayeux. It is knwon that the fervent schoolman Oresme unwillingly surrendered the interesting post of grand master.
On November 23, 1362, the year he became master of theology, Oresme was appointed canon of the Cathedral of Rouen. At the time of this appointment, he was still teaching regularly at the University of Paris.
On February 10, 1363, he was made a canon at La Saint Chapelle, given a semiprebend and on March 18, 1364, and was elevated to the post of dean of the Cathedral of Rouen.
It is likely that the royal hand of John II, the father of Charles, was influenced by the suggestions of the dauphin, in Oresme’s frequent changes of positions.[3]
During his tenure in these successive posts at the Cathedral of Rouen (1364-1377), Oresme spent a lot of time in Paris, especially, in the context of attending to the affairs of the University. Even though many documents verify Oresme’s stays in Paris, nevertheless, we cannot infer that he was also teaching there at that time.
With the commencement of Oresme’s prolonged translating activities at the request of Charles V, he did reside continuously in Paris, as is shown to be true by letters dating from August 28 to November 11, 1372 sent by Charles to Rouen. Oresme’s residency in Paris appears to have been extended by Charles to 1380, when Oresme began working on his translation of Aristotle’s Ethics in 1369, which appears to be completed in 1370. Aristotle’s Politics and Economics may have been completed between the years of 1372 and 1374, and the De caelo et mundo in 1377. Oresme received a pension from the royal treasury as early as 1371 as a reward for his great labours.
Because of Oresme’s untiring work for Charles and the royal family, with the king’s support, on August 3, 1377, Oresme attained the post of Bishop of Lisieux. It appears that Oresme didn’t take up residency at Lisieux until September of 1380, and little is known of the last five years of his life. Oresme died in Lisieux on July 11, 1382, two years after King Charles’ death, and was buried in the cathedral church.
Oresme's scientific work
Oresme is best known as an economist, mathematician, and a physicist, according Taschow's book "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne" also as a musicologist, psychologist and philosopher. Oresme's economic views are contained in "Commentary on the Ethics of Aristotle", of which the French version is dated 1370; "Commentary on the Politics and the Economics of Aristotle", French edition, 1371; and Treatise on Coins (De origine, natura, jure et mutationibus monetarum). These three works were written in both Latin and French; and all of them, especially the last, stamp their author as the precursor of the science of political economy, and reveal his mastery of the French language. In this way, Oresme became a "sooner founder" of the French scientific language and terminology. He created a large number of French scientific terms and anticipated the usage of Latin words in the scientific language of the 18th century. The French "Commentary on the Ethics of Aristotle" was printed in Paris in 1488; that on the Politics and the Economics, in 1489. The Treatise on coins, De origine, natura, jure et mutationibus monetarum was printed in Paris early in the sixteenth century, also at Lyons in 1675, as an appendix to the De re monetaria of Marquardus Freherus, is included in the Sacra bibliotheca sanctorum Patrum of Margaronus de la Bigne IX, (Paris, 1859), p. 159, and in the Acta publica monetaria of David Thomas de Hagelstein (Augsburg, 1642). The Traictié de la première invention des monnoies in French was printed at Bruges in 1477.
If we are to make some of the following excursions into the fields of Oresme’s universal work such as in mathematics, musicology, psychology, natural philosophy, and physics, we need only illuminate a small part of each of them:
Mathematics:
His most important contributions to mathematics are contained in Tractatus de configuratione qualitatum et motuum, still in manuscript. An abridgment of this work printed as Tractatus de latitudinibus formarum of Johannes de Sancto Martino (1482, 1486, 1505 and 1515), for a long time has been the only source for the study of Oresme's mathematical ideas. In a quality, or accidental form, such as heat, the Scholastics distinguished the intensio (the degree of heat at each point) and the extensio (as the length of the heated rod). These two terms were often replaced by latitudo and longitudo, and from the time of St. Thomas until far into the fourteenth century, there was lively debate on the latitudo formae. For the sake of clarity, Oresme conceived the idea of employing what we should now call rectangular co-ordinates, in modern terminology, a length proportionate to the longitudo was the abscissa at a given point, and a perpendicular at that point, proportional to the latitudo, was the ordinate. Oresme shows that a geometrical property of such a figure could be regarded as corresponding to a property of the form itself. The parameters longitudo and latitudo can vary or remain constant. Oresme defines latitudo uniformis as that which is represented by a line parallel to the longitude, and any other latitudo is difformis; the latitudo uniformiter difformis is represented by a right line inclined to the axis of the longitude. Oresme proved that this definition is equivalent to an algebraic relation in which the longitudes and latitudes of any three points would figure: i.e., he gives the equation of the right line, and thus long precedes Descartes in the invention of analytical geometry. In this doctrine, Oresme extends to figures of three dimensions.
Besides the longitude and latitude of a form, he considerd the mensura, or quantitas, of the form, proportional to the area of the figure representing it. He proved this theorem: A form uniformiter difformis has the same quantitiy as a form uniformis of the same longitude and having as latitude the mean between the two extreme limits of the first. He then showed that his method of figuring the latitude of forms is applicable to the movement of a point, on condition that the time is taken as longitude and the speed as latitude; quantity is, then, the space covered in a given time. In virtue of this transposition, the theorem of the latitude uniformiter difformis became the law of the space traversed in case of uniformly varied motion. Oresme's demonstration is exactly the same as that which made Galileo a celebrated person in the seventeenth century. Moreover, this law was never forgotten during the interval between Oresme and Galileo because it was taught at Oxford by William Heytesbury and his followers, then at Paris and in Italy, by all the subsequent followers of this school. In the middle of the sixteenth century, long before Galileo, the Dominican Dominic Soto applied the law to the uniformly accelerated falling of heavy bodies and to the uniformly decreasing ascension of projectiles.
In Algorismus proportionum and De proportionibus proportionum, Oresme developed the first calculation-method of powers with fractional irrational exponents, i.e. the calculation with irrational proportions (proportio proportionum). The basis of this method was Oresme’s equalization of continuous magnitudes and discrete numbers, an idea that Oresme took out of the musical monochord-theory (sectio canonis). In this way, Oresme overcame the Pythagorean prohibition of regular division of Pythagorean intervals like 8/9, 1/2, 3/4, 2/3 and provided the tool to generate the equal temperament 250 years before Simon Stevin. Here an example for the equal division of octave in 12 parts:
For instance, Oresme used this method in his musical section of the Tractatus de configurationibus qualitatum et motuum in context of his overtone or partial tone theory (see below) to produce irrational proportions of sound (ugly timbre or tone colour) in the direction of a “partial tone continuum” (white noise).[4]
Finally Oresme was very interested in limits, threshold values and infinite series by means of geometric additions (Tractatus de configurationibus qualitatum et motuum, Questiones super geometriam Euclidis) that prepared the way for the infinitesimal calculus of Descartes and Galileo.
For Oresme’s anticipation of modern stochastic, see below under the heading of "Natural Philosophy".
As Taschow undoubtedly has shown, Oresme transformed the above-discussed graphic method of his Tractatus de configurationibus qualitatum et motuum from the music-theory of his time. Hence, we come to Oresme’s very important contributions in the field of musicology:[5]
Musicology:
In Oresme's "configuratio qualitatum and the functional pluridimensionality" associated with it , one can see that they are closely related to contemporary musicological diagrams, and most importantly, to musical notation, which equally quantifies and visually represents the variations of a sonus according to given measures of extensio (time intervals) and intensio (pitch). The complex notational representations of music became, in Oresme's work, configurationes qualitatum or difformitates compositae, music functioning once more as the legitimating paradigm.
But the sphere of music did not only provide Oresme's theory with an empirical legitimating, it also helped to exemplify the various types of uniform and difform configurations Oresme had developed, notably the idea that the configurationes endowed qualities with specific effects, aesthetical or otherwise, which could be analytically captured by their geometric representation.
This last point helps explain Oresme's overarching aesthetical approach to natural phenomena, which was based on the conviction that the aesthetic evaluation of (graphically representable) sense experience provided an adequate principle of analysis. In this context, music played once more an important role as the model for the "aesthetics of complexity and of the infinite" favored by the mentalité of the fourteenth century.
Oresme sought the parameters of the sonus experimentally both on the microstructural, acoustical level of the single tone and on the macrostructural level of unison or polyphonic music. In attempting to capture analytically the various physical, psychological and aesthetic parameters of the sonus according to extensio and intensio, Oresme wished to represent them as the conditions for the infinitely variable grades of pulchritudo and turpitudo. The degree to which he developed this method is unique for the Middle Ages, representing the most complete mathematical description of musical phenomena before Galileo's Discorsi.
Noteworthy in this enterprise is not only the discovery of “partial tones”or overtones three centuries before Marin Mersenne, but also the recognition of the relation between overtones and tone colour, which Oresme explained in a detailed physico-mathematical theory, whose level of complexity was only to be reached again in the nineteenth century by Hermann von Helmholtz.
Finally, we must also mention Oresme’s mechanistic understanding of the sonus in his Tractatus de configuratione et qualitatum motuum as a specific discontinuous type of movement (vibration), of resonance as an overtone phenomenon, and of the relation of consonance and dissonance, which went even beyond the successful but wrong coincidence theory of consonance formulated in the seventeenth century.
Oresme's demonstration of a correspondence between a mathematical method (configuration qualitatum et motuum) and a physical phenomenon (sound) represents an exceptionally rare case, both for the fourteenth century, at large, and for Oresme’s work in particular. The sections of the Tractatus de configurationibus dealing with music are milestones in the development of the quantifying spirit that characterizes the modern epoch.
Oresme - the younger friend of Philippe de Vitry, the famous music-theorist, composer and Bishop of Meaux - is the founder of modern musicology. Oresme nearly dealed with every musicological area in the modern sense (see U. Taschow, "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne") such as
- acoustics (in Expositio super de anima, Quaestiones de anima, De causis mirabilium, De configurationibus, De commensurabilitate vel incommensurabilitate),
- musical aesthetics (in De configurationibus, De commensurabilitate vel incommensurabilitate),
- physiology of voice and hearing (in Quaestiones de sensu, Expositio super de anima),
- psychology of hearing (in Quaestiones de anima, De causis mirabilium, Quaestiones de sensu),
- musical theory of measurement (in Tractatus specialis de monocordi,[6] De configurationibus, Algorismus proportionum),
- music theory (in De configurationibus),
- musical performing (in De configurationibus),
- music philosophy (in De commensurabilitate vel incommensurabilitate).
With his very special "theory of species" (multiplicatio specierum) Oresme formulated the first and correct theory of "wave-mechanics of sound and light", 300 years before Christian Huygens where Oresme describes a pure energy-transport without material spreading. The terminus "species" in Oresme’s sense means the same as our modern term "wave form".
Oresme discovered also the phenomenon of partial tones (overtones), 300 years before Mersenne (see above) and the relation between overtones and tone colour, 450 years before Joseph Sauveur. In his very detailed "physico-mathematical theory of partial tones and tone colour", Oresme anticipated the nineteenth century theory of Hermann von Helmholtz.
In his musical aesthetics, Oresme formulated a modern subjective "theory of perception", which was not the perception of objective beauty of God’s creation, but the constructive process of perception, which causes the perception of beauty or ugliness in the senses. Therefore, one can see that every individual perceives another "world".
Many of Oresme’s insights in other disciplines like mathematics, physics, philosophy, psychology, which anticipate the self-image of modern times, are closely bound up with the "Model Music" (unusual for present-day thinking). The Musica functioned as a kind of "Computer of the Middle Ages" and in this sense it represented the all embracing hymn of new quantitative-analytic consciousness in the 14th century.
Psychology:
Because of the work of Taschow „Nicole und der Frühling der Moderne“ (see book 2, 3 and 4) it is also known that Oresme was an outstanding psychologist. By using a strong empirical method, Oresme investigated the whole complex of phenomenons of the human psyche. Oresme was confident in the activity of "inner senses" (sensus interior) and in the constructiveness, complexity and subjectivity of the perception of world. By using this quite progressive features, Oresme was a typical exponent of the "Parisian Psychological School" (Jean Buridan, Barthelemy de Bruges, Jean de Jandun, Henry of Hesse, etc.) and his work was closely related with the scientists of optics (Alhazen, Roger Bacon, Witelo, John Pecham, etc.). But in addition, the innovative and bold mind of Oresme, anticipated very important facts of the psychology of the 19th and 20th century, especially, in the fields of cognitive psychology, perception psychology, psychology of consciousness and psycho-physics.
Oresme discovered the psychological "unconscious" and its great importance for perception and behaviour. On this basis he formulated his inspired "theory of unconscious conclusions of perception", (500 years before Hermann von Helmholtz) and his "hypothesis of two attentions", concerning the conscious and an unconscious attention as seen in 20th century knowledge.
In his modern “theory of cognition”, Oresme showed that no thought-content-like, categories, terms, qualities and quantities, out of human consciousness, exist. For instance, Oresme unmasked the so-called "primary qualities" such as size, position, shape, motion, rest etc. of the 17th century scientists (Galilei, Locke etc.).), and that they had been seen as objective in outer nature, but should be seen as very complex cognitive constructions of psyche under the individual conditions of the human body and soul.
Because reality is only at the "expansionless moment" (instantia) Oresme reasoned that, therefore, no motion could exist except in consciousness. It means that motion is a result of human perception and memory, in the sense, of the active composition of "before" and "later". This clever theory becomes plausible for example in the field of sound. Oresme wrote: "If a creature would exist without memory, it never could hear a sound…"[7] Sound is a human construction and nothing more.
In his modern "psycho-cybernetics" and "information theory" Oresme solved the "dualism-problem" of the physical and the psychical world by using the three-part schema "species - materia - qualitas sensibilis" of his brilliant species theory (in modern terms, to information - medium - meaning). The transportable species (information), like a waveform of sound, changes its medium (wood, air, water, nervous system etc.) and the inner sense (sensus interior) constructs by means of "unconscious conclusions" a subjective meaning from it.
Oresme had already developed a first "psycho-physics" that shows many similarities with the approach of Gustav Theodor Fechner, the founder of modern psycho-physics. Oresme’s ideas of psyche are strongly mechanistic. Physical and psychical processes are equivalent in their structure of motion (configuratio qualitatum et motuum). Every structure has a qualitative (psychical) and a quantitative (physical) moment, and that is the reason why psychological processes (intensities) can be measured like physical ones. In this way, Oresme supplied the first scientific legitimating of measurement of psyche and contra Aristotle and the Scholastics even of the immaterial soul.
However, the strongest focus Oresme drew to the psychology of perception. Among a lot of parts in writings he composed, unique for the whole Middle Ages, a special treatise on perception and its disorder and delusion (De causis mirabilium), where he examined every sense (sight, hearing, touch, smell, taste) and cognitive functions. With the same method used by psychologists of the 20th century, namely by means of analysis of delusions and disorders, Oresme recognized already many essential laws of perception, for instance the "Gestaltgesetze" (shape-law) 500 years before Christian von Ehrenfels, limits of perception (maxima et minima), etc. (see ibid. U. Taschow, "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne").
Natural Philosophy:
Taschow’s work (Nicole Oresme und der Frühling der Moderne) reveals also the very complex cosmos of Oresme’s philosophical thinking. Oresme anticipated many essential views of the self-image of modern times, such as, his insight into the incommensurability of natural proportions, into the complexity, the indetermination and the infinite changeability of the world, etc. In Oresme’s linear-progressive world every time everything is unique new and by this way also the human knowledge.
The excellent model for this new infinite world of the 14th century (in contrast to the in endless repetitions captivated in musica mundana of antiquity) was the Oresmian machina musica. For Oresme the music analogously showed that, with a limited number of proportions and parameters, someone could produce very complex, infinitely varying and never repeating structures (De configurationibus qualitatum et motuum, De commensurabilitate vel incommensurabilitate, Quaestio contra divinatores). That is the same message as of the "chaos theory" of the 20th century where the iteration of the simplest formulas produces a highly complex world with no predictably of behaviour.
Based on the musico-mathematical principles of incommensurability, irrationality and complexity, Oresme finally created a dynamic structure-model for the constitution of substantial species and individuals of nature, the so-called "theory of perfectio specierum" (De configurationibus qualitatum et motuum, Quaestiones super de generatione et corruptione, Tractatus de perfectionibus specierum).
By means of using an analogy of the musical qualities with the “first and second qualities” of Empedocles, an Oresmian individual turns into a self-organizing system which takes the trouble to get to his optimal system state defending against disturbing environmental influences. This "automatic control loop" influences the substantial form (forma substantialis), already present in the modern sense, in the principles of biological evolution, "adaption" and "mutation" of genetic material.
It is quite evident, that Oresme’s revolutionary theory overcame the Aristotelian-scholastic dogma of the unchanging substantial species and anticipated principles of the "system theory", self-organisation and biological evolution of Charles Darwin.
A further very progressive approach was Oresme’s extensive investigations of statistical approximate values and measurements by means of margins of error. He formulated his "theory of probabilities", as well as, theories in the psychological, physical and mathematical fields.
For instance, Oresme laid down two psychological rules (De causis mirabilium). The first rule says: With an increase in the number of unconscious judgments of perception (depth of meaning) grows the probability of misjudgements and in this way, the probability of errors of perception. The second rule says: The more the number of unconscious judgments of perception exceed a diffuse limit,[8] the more improbable is a fundamental error of perception because never breaks down the vast majority of unconscious judgments. The knowledge-theoretical point of these depending on each other rules is that perception is nothing more than a probability value in the grey area of these two rules. Perception is never an objective “photography” but a complex construction without absolute evidence.
Now we provide an example for Oresme’s mathematical anticipation of elements of modern stochastic (De proportionibus proportionum). Oresme states: "If we take a finite multitude of positive integers, then it is the number of perfect integers or the number of cubes much lesser than other numbers." In addition, the more numbers we take, the larger is the relationship of the non-cubes to the cubes or of the imperfect integers to perfect integers. Therefore, if we do not know something about a number then it is probable (verisimile) that this number is not a cube. It is like in game (sicut est in ludis), where somebody asks whether a hidden number is a cube. One has more surety to answer with ‘No’ because this seems to be more probable (probabilius et verisimilius).
Oresme than looked at a multitude of 100 different mathematical objects that he had formed in a certain way, and he determined that from it (100 • 99) : 2 = 4950 combinations from each two elements can be formed. From those, 4925 show a certain interesting quality E, whereas the remaining do not have this quality E. Finally, Oresme calculated the quotient 4925 : 25 = 197 : 1 and concluded from it that it is probable (verisimile) that, if someone is looking for such an unknown combination, this will show the quality E.
Thus, Oresme calculated the number of the favourable and the number of the unfavourable cases and their quotients. But yet, he did not have the quotient from the number of the favourable and the entire number of the equally-possible cases. He did not quite have our modern "measure of probability". But Oresme still had developed a clever tool to judge the "easiness" of arrival of an event quantitatively. Oresme used terms for his calculations of probability like verisimile, probabile / probabilius, improbabile / improbabilius, verisimile / verisimilius / maxime verisimile and possibile equaliter. No one before Oresme, and even a long time after him, used these words in context of games and aleatory probabilities. We can find Oresme’s methods again later in Galileo's and Blaire Pascal's works in the 17th century.
In conclusion we want to refer shortly to an example of Oresme’s probability theory in physics. In his works De commensurabilitate vel incommensurabilitate, De proportionibus proportionum, Ad pauca respicientes etc. Oresme says: "If we take two unknown natural magnitudes like motion, time, distance, etc., then it is more probable (verisimillius et probabilius) that the ratio of these two are irrational rather than rational. According to Oresme this theorem applies generally to the whole nature, to the earthly and to the celestial world. It has great effect on Oresme’s views of necessity and contingency, and in this way, of his view of the law of nature (leges naturae) and his criticism of astrology (see U. Taschow, "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne").
It is obvious that Oresme was inspired for his "probability theory in physics, mathematics and perception psychology" from his work in music: The division of the monochord (sectio canonis) proved the sense of hearing and the "mathematical reason" clearly, that most of the divisions of chords produce irrational, i.e. dissonant intervals (see U. Taschow, "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne").
Physics:
Oresme’s physical teachings are set forth in two French works, the Traité de la sphère, twice printed in Paris (first edition without date; second, 1508), and the Traité du ciel et du monde, written in 1377 at the request of King Charles V, but never printed. In most of the essential problems of statics and dynamics, Oresme follows the opinions advocated in Paris by his predecessor, Jean Buridan de Béthune, and his contemporary, Albert of Saxony. In opposition to the Aristotelian theory of weight, which said that the natural location of heavy bodies is in the centre of the world, and that of light bodies in the concavity of the moon's orb, Oresme countered by proposing the following: "The elements tend to dispose themselves in such a manner that, from the centre to the periphery their specific weight diminishes by degrees." Oresme thought that a similar rule may exist in worlds other than ours. This is the doctrine later substituted for the Aristotelian by Copernicus and his followers, such as Giordano Bruno. The latter argued in a manner so similar to Oresme's that it would seem he had read the Traité du ciel et du monde. But Oresme had a much stronger claim to be regarded as the precursor of Copernicus when one considers what he says of the diurnal motion of the earth, to which he devoted the gloss following chapters xxiv and xxv of the Traité du ciel et du monde. Oresme begins by establishing that no experiment can decide whether the heavens move form east to west or the earth from west to east; for sensible experience can never establish more than one relative motion. He then showed that the reasons proposed by the physics of Aristotle against the movement of the earth were not valid. Oresme than pointed out, in particular, the principle of the solution of the difficulty drawn from the movement of projectiles. Next he solved the objections based on the texts of Holy Scripture. In interpreting these passages he laid down rules universally followed by Catholic exegetics of the present day. Finally, he adduces the argument of simplicity for the theory that the earth moves, and not the heavens, and in the whole of his argument in favour of the earth's motion Oresme is both more explicit and much clearer than that given by Copernicus.
Above, we were occupied with Oresme’s theory of wave-mechanics of sound and light. Therefore, it will not astonish us that Oresme for the first time assumed that colour and light are of the same nature. In Oresme’s absolute correct view colour is nothing more than broken and reflected white light: i.e. "the colours are parts of white light". Also this clever theory was inspired by Oresme’s musicological investigations: In his theory of partial tones and tone colour Oresme analogized these musical facts with the phenomenon of mixture of colours on a rotating top.[9]
We will close with Oresme’s genial discovery of the curvature of light through atmospheric refraction: In his treatise De visione stellarum Oresme asked if the stars are really where they seem to be. By using optics, Oresme answered that they are not. Two centuries before the Scientific Revolution, Oresme proposed the qualitatively correct solution to the problem of atmospheric refraction that light travels along a curve through a medium of uniformly varying density, and he arrived at this solution using infinitesimals. Oresme concluded that nearly nothing in the heavens or on earth is seen where it truly is, calling all visual sense data into doubt. This solution had escaped both Ptolemy and Alhazen. It had even escaped Kepler in the 17th century, and up to now, the credit for its first discovery has been given to Hooke and its mathematical resolution to Newton.
These short excerpts of Oresme's enormous work show that he was one of the most innovative scientists in the "Spring of Modern Age" and a pioneer in the modern world.
Unfortunately we must finish here. If you should have more questions than answers after the reading this fragmentary Oresme-biography, then please read my book about Oresme’s thinking in particular and that of the medieval schoolmans in general. It will be quite helpfully in times like the present, in which the "(neo-)objectivism" unfortunately has become socially acceptable again in the humanities as well as in the sciences.
Ulrich Taschow
[1] Nicole Oresme, Quodlibeta, MS Paris, BN lat. 15126, 98v.
[2] The formulations "founder", "anticipation" etc. in this biography could misunderstand in the sense of an anachronism. But in Taschow’s theory of evolutionary consciousness (see Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne) is no place for an idea of linear evolution that would be the decisive condition for a view of anachronism.
[3] The peace treaty of Brétigny 1360 rescued John II from his captivity in England. Because of the escape of his son, the duke of Anjou, which leaved in England as hostage, John II came back to London in 1364. On April, 8, 1364, he died there.
[4] See Ulrich Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne, Halle 2003, book 1, pages 142-163.
[5] See Ulrich Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne, Halle 2003, book 1, pages 59-204. For Oresme's complex musicological writing see also book 3 and 4.
[6] This source is missing.
[7] Nicole Oresme, Quaestiones de anima: Si esset aliquod animal quod nullo haberet retentivam et non sentiret nisi in praesentia, tunc non proprie perciperet sonum. Patet statim propter hoc quod est res successiva sicut motus; ideo oportet aliqualiter recolere de praeterito.
[8] See Ulrich Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne, Halle 2003, book 4, pages 820-822.
[9] See Ulrich Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne, Halle 2003, book 1, pages 150-153.
Nicole Oresme und der Frühling der Moderne
Die Ursprünge unserer modernen quantitativ-metrischen Weltaneignungsstrategien
und neuzeitlichen Bewusstseins- und Wissenschaftskultur
Oresme-Biography
Nicole Oresme: Therefore, I indeed know nothing except that I know that I know nothing.[1]
Nicole Oresme was a brilliant philosopher, psychologist, economist, mathematician, physicist, astronomer and musicologist, a passionate theologian, a competent translator, counselor of the King, Bishop of Lisieux, one of the principal founders of modern sciences,[2] probably the most original thinker of the 14th century and - so to speak - the "French Einstein of the 14th century". And last, but not least, like no other of his time Oresme was able to popularize the sciences.
Oresme's life
Oresme was born in 1323 (c. 1320-1325) in the village of Allemagne (today's Fleury-sur-Orne) in the vicinity of Caen, Normandy, in the Diocese of Bayeux. Practically nothing is known concerning his family. The fact that Oresme attended the royally sponsored and subsidized College of Navarre, an institution for students too poor to pay their expenses while studying at the University of Paris, makes it probable that he came from a peasant family.
Oresme studied the “artes” in Paris (before 1342), together with Jean Buridan (the so-called founder of the French school of natural philosophy), Albert of Saxony and perhaps Marsilius of Inghen, and there received the Magister Artium. A recently discovered papal letter of provision granting Oresme an expectation of a benefice establishes that he was already a regent master in arts by 1342. This early dating of Oresme's arts degree places him at Paris during the crisis over William of Ockham's natural philosophy.
In 1348, he was a student of theology in Paris, in 1356, he received his doctorate and in the same year he became grand master (grand-maître) of the Collège de Navarre.
Many of his most thoughtful Latin treatises antedate 1360 (see the chronology of his works), and show that Oresme was already an established schoolman of teh highest reputation, which attracted the attention of the royal family, and brought him into intimate contact with the future Charles V in 1356.
Beginning in 1356, during the captivity of his father, John II, in England, Charles acted as regent and from 1364 until 1380, King of France. On November 2, 1359, Oresme became "secretaire du roi" and in the period following, it appears that he became chaplain and counsellor to the king.
There is a long tradition that says that Nicole Oresme was also the tutor to the dauphin (who later became Charles V), but this is not quite certain. Charles appears to have had the highest esteem for Oresme’s character and talents, often followed his counsel, and made him write many works in French for the purpose of popularizing the sciences and of developing a taste for learning in the kingdom. At Charles’ insistence Oresme delivered a discourse before the papal court at Avignon, denouncing the ecclesiastical disorder of the time.
Much can be said about the fact that Oreseme was a lifelong intimate friend and consultant of King Charles, "Le Sage", until his death in 1380. His influence on Charles’ progressive political, economical, ethical and philosophical thinking was probably quite strong, but an extensive investigation of these facts has not been tackled yet. Oresme was the most important person of a choice circle of intellectuals like Raoul de Presle, Philippe de Mézières, etc. at Charles’ court.
Royal reliance on Oresme’s capabilities is evidenced, when the grand master of Navarre, was sent by the dauphin to seek a loan from the municipal authorities of Rouen in 1356 (see above) and then in 1360. In 1361, with the support of Charles, while still grand master of Navarre, Oresme was appointed archdeacon of Bayeux. It is knwon that the fervent schoolman Oresme unwillingly surrendered the interesting post of grand master.
On November 23, 1362, the year he became master of theology, Oresme was appointed canon of the Cathedral of Rouen. At the time of this appointment, he was still teaching regularly at the University of Paris.
On February 10, 1363, he was made a canon at La Saint Chapelle, given a semiprebend and on March 18, 1364, and was elevated to the post of dean of the Cathedral of Rouen.
It is likely that the royal hand of John II, the father of Charles, was influenced by the suggestions of the dauphin, in Oresme’s frequent changes of positions.[3]
During his tenure in these successive posts at the Cathedral of Rouen (1364-1377), Oresme spent a lot of time in Paris, especially, in the context of attending to the affairs of the University. Even though many documents verify Oresme’s stays in Paris, nevertheless, we cannot infer that he was also teaching there at that time.
With the commencement of Oresme’s prolonged translating activities at the request of Charles V, he did reside continuously in Paris, as is shown to be true by letters dating from August 28 to November 11, 1372 sent by Charles to Rouen. Oresme’s residency in Paris appears to have been extended by Charles to 1380, when Oresme began working on his translation of Aristotle’s Ethics in 1369, which appears to be completed in 1370. Aristotle’s Politics and Economics may have been completed between the years of 1372 and 1374, and the De caelo et mundo in 1377. Oresme received a pension from the royal treasury as early as 1371 as a reward for his great labours.
Because of Oresme’s untiring work for Charles and the royal family, with the king’s support, on August 3, 1377, Oresme attained the post of Bishop of Lisieux. It appears that Oresme didn’t take up residency at Lisieux until September of 1380, and little is known of the last five years of his life. Oresme died in Lisieux on July 11, 1382, two years after King Charles’ death, and was buried in the cathedral church.
Oresme's scientific work
Oresme is best known as an economist, mathematician, and a physicist, according Taschow's book "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne" also as a musicologist, psychologist and philosopher. Oresme's economic views are contained in "Commentary on the Ethics of Aristotle", of which the French version is dated 1370; "Commentary on the Politics and the Economics of Aristotle", French edition, 1371; and Treatise on Coins (De origine, natura, jure et mutationibus monetarum). These three works were written in both Latin and French; and all of them, especially the last, stamp their author as the precursor of the science of political economy, and reveal his mastery of the French language. In this way, Oresme became a "sooner founder" of the French scientific language and terminology. He created a large number of French scientific terms and anticipated the usage of Latin words in the scientific language of the 18th century. The French "Commentary on the Ethics of Aristotle" was printed in Paris in 1488; that on the Politics and the Economics, in 1489. The Treatise on coins, De origine, natura, jure et mutationibus monetarum was printed in Paris early in the sixteenth century, also at Lyons in 1675, as an appendix to the De re monetaria of Marquardus Freherus, is included in the Sacra bibliotheca sanctorum Patrum of Margaronus de la Bigne IX, (Paris, 1859), p. 159, and in the Acta publica monetaria of David Thomas de Hagelstein (Augsburg, 1642). The Traictié de la première invention des monnoies in French was printed at Bruges in 1477.
If we are to make some of the following excursions into the fields of Oresme’s universal work such as in mathematics, musicology, psychology, natural philosophy, and physics, we need only illuminate a small part of each of them:
Mathematics:
His most important contributions to mathematics are contained in Tractatus de configuratione qualitatum et motuum, still in manuscript. An abridgment of this work printed as Tractatus de latitudinibus formarum of Johannes de Sancto Martino (1482, 1486, 1505 and 1515), for a long time has been the only source for the study of Oresme's mathematical ideas. In a quality, or accidental form, such as heat, the Scholastics distinguished the intensio (the degree of heat at each point) and the extensio (as the length of the heated rod). These two terms were often replaced by latitudo and longitudo, and from the time of St. Thomas until far into the fourteenth century, there was lively debate on the latitudo formae. For the sake of clarity, Oresme conceived the idea of employing what we should now call rectangular co-ordinates, in modern terminology, a length proportionate to the longitudo was the abscissa at a given point, and a perpendicular at that point, proportional to the latitudo, was the ordinate. Oresme shows that a geometrical property of such a figure could be regarded as corresponding to a property of the form itself. The parameters longitudo and latitudo can vary or remain constant. Oresme defines latitudo uniformis as that which is represented by a line parallel to the longitude, and any other latitudo is difformis; the latitudo uniformiter difformis is represented by a right line inclined to the axis of the longitude. Oresme proved that this definition is equivalent to an algebraic relation in which the longitudes and latitudes of any three points would figure: i.e., he gives the equation of the right line, and thus long precedes Descartes in the invention of analytical geometry. In this doctrine, Oresme extends to figures of three dimensions.
Besides the longitude and latitude of a form, he considerd the mensura, or quantitas, of the form, proportional to the area of the figure representing it. He proved this theorem: A form uniformiter difformis has the same quantitiy as a form uniformis of the same longitude and having as latitude the mean between the two extreme limits of the first. He then showed that his method of figuring the latitude of forms is applicable to the movement of a point, on condition that the time is taken as longitude and the speed as latitude; quantity is, then, the space covered in a given time. In virtue of this transposition, the theorem of the latitude uniformiter difformis became the law of the space traversed in case of uniformly varied motion. Oresme's demonstration is exactly the same as that which made Galileo a celebrated person in the seventeenth century. Moreover, this law was never forgotten during the interval between Oresme and Galileo because it was taught at Oxford by William Heytesbury and his followers, then at Paris and in Italy, by all the subsequent followers of this school. In the middle of the sixteenth century, long before Galileo, the Dominican Dominic Soto applied the law to the uniformly accelerated falling of heavy bodies and to the uniformly decreasing ascension of projectiles.
In Algorismus proportionum and De proportionibus proportionum, Oresme developed the first calculation-method of powers with fractional irrational exponents, i.e. the calculation with irrational proportions (proportio proportionum). The basis of this method was Oresme’s equalization of continuous magnitudes and discrete numbers, an idea that Oresme took out of the musical monochord-theory (sectio canonis). In this way, Oresme overcame the Pythagorean prohibition of regular division of Pythagorean intervals like 8/9, 1/2, 3/4, 2/3 and provided the tool to generate the equal temperament 250 years before Simon Stevin. Here an example for the equal division of octave in 12 parts:
For instance, Oresme used this method in his musical section of the Tractatus de configurationibus qualitatum et motuum in context of his overtone or partial tone theory (see below) to produce irrational proportions of sound (ugly timbre or tone colour) in the direction of a “partial tone continuum” (white noise).[4]
Finally Oresme was very interested in limits, threshold values and infinite series by means of geometric additions (Tractatus de configurationibus qualitatum et motuum, Questiones super geometriam Euclidis) that prepared the way for the infinitesimal calculus of Descartes and Galileo.
For Oresme’s anticipation of modern stochastic, see below under the heading of "Natural Philosophy".
As Taschow undoubtedly has shown, Oresme transformed the above-discussed graphic method of his Tractatus de configurationibus qualitatum et motuum from the music-theory of his time. Hence, we come to Oresme’s very important contributions in the field of musicology:[5]
Musicology:
In Oresme's "configuratio qualitatum and the functional pluridimensionality" associated with it , one can see that they are closely related to contemporary musicological diagrams, and most importantly, to musical notation, which equally quantifies and visually represents the variations of a sonus according to given measures of extensio (time intervals) and intensio (pitch). The complex notational representations of music became, in Oresme's work, configurationes qualitatum or difformitates compositae, music functioning once more as the legitimating paradigm.
But the sphere of music did not only provide Oresme's theory with an empirical legitimating, it also helped to exemplify the various types of uniform and difform configurations Oresme had developed, notably the idea that the configurationes endowed qualities with specific effects, aesthetical or otherwise, which could be analytically captured by their geometric representation.
This last point helps explain Oresme's overarching aesthetical approach to natural phenomena, which was based on the conviction that the aesthetic evaluation of (graphically representable) sense experience provided an adequate principle of analysis. In this context, music played once more an important role as the model for the "aesthetics of complexity and of the infinite" favored by the mentalité of the fourteenth century.
Oresme sought the parameters of the sonus experimentally both on the microstructural, acoustical level of the single tone and on the macrostructural level of unison or polyphonic music. In attempting to capture analytically the various physical, psychological and aesthetic parameters of the sonus according to extensio and intensio, Oresme wished to represent them as the conditions for the infinitely variable grades of pulchritudo and turpitudo. The degree to which he developed this method is unique for the Middle Ages, representing the most complete mathematical description of musical phenomena before Galileo's Discorsi.
Noteworthy in this enterprise is not only the discovery of “partial tones”or overtones three centuries before Marin Mersenne, but also the recognition of the relation between overtones and tone colour, which Oresme explained in a detailed physico-mathematical theory, whose level of complexity was only to be reached again in the nineteenth century by Hermann von Helmholtz.
Finally, we must also mention Oresme’s mechanistic understanding of the sonus in his Tractatus de configuratione et qualitatum motuum as a specific discontinuous type of movement (vibration), of resonance as an overtone phenomenon, and of the relation of consonance and dissonance, which went even beyond the successful but wrong coincidence theory of consonance formulated in the seventeenth century.
Oresme's demonstration of a correspondence between a mathematical method (configuration qualitatum et motuum) and a physical phenomenon (sound) represents an exceptionally rare case, both for the fourteenth century, at large, and for Oresme’s work in particular. The sections of the Tractatus de configurationibus dealing with music are milestones in the development of the quantifying spirit that characterizes the modern epoch.
Oresme - the younger friend of Philippe de Vitry, the famous music-theorist, composer and Bishop of Meaux - is the founder of modern musicology. Oresme nearly dealed with every musicological area in the modern sense (see U. Taschow, "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne") such as
- acoustics (in Expositio super de anima, Quaestiones de anima, De causis mirabilium, De configurationibus, De commensurabilitate vel incommensurabilitate),
- musical aesthetics (in De configurationibus, De commensurabilitate vel incommensurabilitate),
- physiology of voice and hearing (in Quaestiones de sensu, Expositio super de anima),
- psychology of hearing (in Quaestiones de anima, De causis mirabilium, Quaestiones de sensu),
- musical theory of measurement (in Tractatus specialis de monocordi,[6] De configurationibus, Algorismus proportionum),
- music theory (in De configurationibus),
- musical performing (in De configurationibus),
- music philosophy (in De commensurabilitate vel incommensurabilitate).
With his very special "theory of species" (multiplicatio specierum) Oresme formulated the first and correct theory of "wave-mechanics of sound and light", 300 years before Christian Huygens where Oresme describes a pure energy-transport without material spreading. The terminus "species" in Oresme’s sense means the same as our modern term "wave form".
Oresme discovered also the phenomenon of partial tones (overtones), 300 years before Mersenne (see above) and the relation between overtones and tone colour, 450 years before Joseph Sauveur. In his very detailed "physico-mathematical theory of partial tones and tone colour", Oresme anticipated the nineteenth century theory of Hermann von Helmholtz.
In his musical aesthetics, Oresme formulated a modern subjective "theory of perception", which was not the perception of objective beauty of God’s creation, but the constructive process of perception, which causes the perception of beauty or ugliness in the senses. Therefore, one can see that every individual perceives another "world".
Many of Oresme’s insights in other disciplines like mathematics, physics, philosophy, psychology, which anticipate the self-image of modern times, are closely bound up with the "Model Music" (unusual for present-day thinking). The Musica functioned as a kind of "Computer of the Middle Ages" and in this sense it represented the all embracing hymn of new quantitative-analytic consciousness in the 14th century.
Psychology:
Because of the work of Taschow „Nicole und der Frühling der Moderne“ (see book 2, 3 and 4) it is also known that Oresme was an outstanding psychologist. By using a strong empirical method, Oresme investigated the whole complex of phenomenons of the human psyche. Oresme was confident in the activity of "inner senses" (sensus interior) and in the constructiveness, complexity and subjectivity of the perception of world. By using this quite progressive features, Oresme was a typical exponent of the "Parisian Psychological School" (Jean Buridan, Barthelemy de Bruges, Jean de Jandun, Henry of Hesse, etc.) and his work was closely related with the scientists of optics (Alhazen, Roger Bacon, Witelo, John Pecham, etc.). But in addition, the innovative and bold mind of Oresme, anticipated very important facts of the psychology of the 19th and 20th century, especially, in the fields of cognitive psychology, perception psychology, psychology of consciousness and psycho-physics.
Oresme discovered the psychological "unconscious" and its great importance for perception and behaviour. On this basis he formulated his inspired "theory of unconscious conclusions of perception", (500 years before Hermann von Helmholtz) and his "hypothesis of two attentions", concerning the conscious and an unconscious attention as seen in 20th century knowledge.
In his modern “theory of cognition”, Oresme showed that no thought-content-like, categories, terms, qualities and quantities, out of human consciousness, exist. For instance, Oresme unmasked the so-called "primary qualities" such as size, position, shape, motion, rest etc. of the 17th century scientists (Galilei, Locke etc.).), and that they had been seen as objective in outer nature, but should be seen as very complex cognitive constructions of psyche under the individual conditions of the human body and soul.
Because reality is only at the "expansionless moment" (instantia) Oresme reasoned that, therefore, no motion could exist except in consciousness. It means that motion is a result of human perception and memory, in the sense, of the active composition of "before" and "later". This clever theory becomes plausible for example in the field of sound. Oresme wrote: "If a creature would exist without memory, it never could hear a sound…"[7] Sound is a human construction and nothing more.
In his modern "psycho-cybernetics" and "information theory" Oresme solved the "dualism-problem" of the physical and the psychical world by using the three-part schema "species - materia - qualitas sensibilis" of his brilliant species theory (in modern terms, to information - medium - meaning). The transportable species (information), like a waveform of sound, changes its medium (wood, air, water, nervous system etc.) and the inner sense (sensus interior) constructs by means of "unconscious conclusions" a subjective meaning from it.
Oresme had already developed a first "psycho-physics" that shows many similarities with the approach of Gustav Theodor Fechner, the founder of modern psycho-physics. Oresme’s ideas of psyche are strongly mechanistic. Physical and psychical processes are equivalent in their structure of motion (configuratio qualitatum et motuum). Every structure has a qualitative (psychical) and a quantitative (physical) moment, and that is the reason why psychological processes (intensities) can be measured like physical ones. In this way, Oresme supplied the first scientific legitimating of measurement of psyche and contra Aristotle and the Scholastics even of the immaterial soul.
However, the strongest focus Oresme drew to the psychology of perception. Among a lot of parts in writings he composed, unique for the whole Middle Ages, a special treatise on perception and its disorder and delusion (De causis mirabilium), where he examined every sense (sight, hearing, touch, smell, taste) and cognitive functions. With the same method used by psychologists of the 20th century, namely by means of analysis of delusions and disorders, Oresme recognized already many essential laws of perception, for instance the "Gestaltgesetze" (shape-law) 500 years before Christian von Ehrenfels, limits of perception (maxima et minima), etc. (see ibid. U. Taschow, "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne").
Natural Philosophy:
Taschow’s work (Nicole Oresme und der Frühling der Moderne) reveals also the very complex cosmos of Oresme’s philosophical thinking. Oresme anticipated many essential views of the self-image of modern times, such as, his insight into the incommensurability of natural proportions, into the complexity, the indetermination and the infinite changeability of the world, etc. In Oresme’s linear-progressive world every time everything is unique new and by this way also the human knowledge.
The excellent model for this new infinite world of the 14th century (in contrast to the in endless repetitions captivated in musica mundana of antiquity) was the Oresmian machina musica. For Oresme the music analogously showed that, with a limited number of proportions and parameters, someone could produce very complex, infinitely varying and never repeating structures (De configurationibus qualitatum et motuum, De commensurabilitate vel incommensurabilitate, Quaestio contra divinatores). That is the same message as of the "chaos theory" of the 20th century where the iteration of the simplest formulas produces a highly complex world with no predictably of behaviour.
Based on the musico-mathematical principles of incommensurability, irrationality and complexity, Oresme finally created a dynamic structure-model for the constitution of substantial species and individuals of nature, the so-called "theory of perfectio specierum" (De configurationibus qualitatum et motuum, Quaestiones super de generatione et corruptione, Tractatus de perfectionibus specierum).
By means of using an analogy of the musical qualities with the “first and second qualities” of Empedocles, an Oresmian individual turns into a self-organizing system which takes the trouble to get to his optimal system state defending against disturbing environmental influences. This "automatic control loop" influences the substantial form (forma substantialis), already present in the modern sense, in the principles of biological evolution, "adaption" and "mutation" of genetic material.
It is quite evident, that Oresme’s revolutionary theory overcame the Aristotelian-scholastic dogma of the unchanging substantial species and anticipated principles of the "system theory", self-organisation and biological evolution of Charles Darwin.
A further very progressive approach was Oresme’s extensive investigations of statistical approximate values and measurements by means of margins of error. He formulated his "theory of probabilities", as well as, theories in the psychological, physical and mathematical fields.
For instance, Oresme laid down two psychological rules (De causis mirabilium). The first rule says: With an increase in the number of unconscious judgments of perception (depth of meaning) grows the probability of misjudgements and in this way, the probability of errors of perception. The second rule says: The more the number of unconscious judgments of perception exceed a diffuse limit,[8] the more improbable is a fundamental error of perception because never breaks down the vast majority of unconscious judgments. The knowledge-theoretical point of these depending on each other rules is that perception is nothing more than a probability value in the grey area of these two rules. Perception is never an objective “photography” but a complex construction without absolute evidence.
Now we provide an example for Oresme’s mathematical anticipation of elements of modern stochastic (De proportionibus proportionum). Oresme states: "If we take a finite multitude of positive integers, then it is the number of perfect integers or the number of cubes much lesser than other numbers." In addition, the more numbers we take, the larger is the relationship of the non-cubes to the cubes or of the imperfect integers to perfect integers. Therefore, if we do not know something about a number then it is probable (verisimile) that this number is not a cube. It is like in game (sicut est in ludis), where somebody asks whether a hidden number is a cube. One has more surety to answer with ‘No’ because this seems to be more probable (probabilius et verisimilius).
Oresme than looked at a multitude of 100 different mathematical objects that he had formed in a certain way, and he determined that from it (100 • 99) : 2 = 4950 combinations from each two elements can be formed. From those, 4925 show a certain interesting quality E, whereas the remaining do not have this quality E. Finally, Oresme calculated the quotient 4925 : 25 = 197 : 1 and concluded from it that it is probable (verisimile) that, if someone is looking for such an unknown combination, this will show the quality E.
Thus, Oresme calculated the number of the favourable and the number of the unfavourable cases and their quotients. But yet, he did not have the quotient from the number of the favourable and the entire number of the equally-possible cases. He did not quite have our modern "measure of probability". But Oresme still had developed a clever tool to judge the "easiness" of arrival of an event quantitatively. Oresme used terms for his calculations of probability like verisimile, probabile / probabilius, improbabile / improbabilius, verisimile / verisimilius / maxime verisimile and possibile equaliter. No one before Oresme, and even a long time after him, used these words in context of games and aleatory probabilities. We can find Oresme’s methods again later in Galileo's and Blaire Pascal's works in the 17th century.
In conclusion we want to refer shortly to an example of Oresme’s probability theory in physics. In his works De commensurabilitate vel incommensurabilitate, De proportionibus proportionum, Ad pauca respicientes etc. Oresme says: "If we take two unknown natural magnitudes like motion, time, distance, etc., then it is more probable (verisimillius et probabilius) that the ratio of these two are irrational rather than rational. According to Oresme this theorem applies generally to the whole nature, to the earthly and to the celestial world. It has great effect on Oresme’s views of necessity and contingency, and in this way, of his view of the law of nature (leges naturae) and his criticism of astrology (see U. Taschow, "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne").
It is obvious that Oresme was inspired for his "probability theory in physics, mathematics and perception psychology" from his work in music: The division of the monochord (sectio canonis) proved the sense of hearing and the "mathematical reason" clearly, that most of the divisions of chords produce irrational, i.e. dissonant intervals (see U. Taschow, "Nicole Oresme und der Frühling der Moderne").
Physics:
Oresme’s physical teachings are set forth in two French works, the Traité de la sphère, twice printed in Paris (first edition without date; second, 1508), and the Traité du ciel et du monde, written in 1377 at the request of King Charles V, but never printed. In most of the essential problems of statics and dynamics, Oresme follows the opinions advocated in Paris by his predecessor, Jean Buridan de Béthune, and his contemporary, Albert of Saxony. In opposition to the Aristotelian theory of weight, which said that the natural location of heavy bodies is in the centre of the world, and that of light bodies in the concavity of the moon's orb, Oresme countered by proposing the following: "The elements tend to dispose themselves in such a manner that, from the centre to the periphery their specific weight diminishes by degrees." Oresme thought that a similar rule may exist in worlds other than ours. This is the doctrine later substituted for the Aristotelian by Copernicus and his followers, such as Giordano Bruno. The latter argued in a manner so similar to Oresme's that it would seem he had read the Traité du ciel et du monde. But Oresme had a much stronger claim to be regarded as the precursor of Copernicus when one considers what he says of the diurnal motion of the earth, to which he devoted the gloss following chapters xxiv and xxv of the Traité du ciel et du monde. Oresme begins by establishing that no experiment can decide whether the heavens move form east to west or the earth from west to east; for sensible experience can never establish more than one relative motion. He then showed that the reasons proposed by the physics of Aristotle against the movement of the earth were not valid. Oresme than pointed out, in particular, the principle of the solution of the difficulty drawn from the movement of projectiles. Next he solved the objections based on the texts of Holy Scripture. In interpreting these passages he laid down rules universally followed by Catholic exegetics of the present day. Finally, he adduces the argument of simplicity for the theory that the earth moves, and not the heavens, and in the whole of his argument in favour of the earth's motion Oresme is both more explicit and much clearer than that given by Copernicus.
Above, we were occupied with Oresme’s theory of wave-mechanics of sound and light. Therefore, it will not astonish us that Oresme for the first time assumed that colour and light are of the same nature. In Oresme’s absolute correct view colour is nothing more than broken and reflected white light: i.e. "the colours are parts of white light". Also this clever theory was inspired by Oresme’s musicological investigations: In his theory of partial tones and tone colour Oresme analogized these musical facts with the phenomenon of mixture of colours on a rotating top.[9]
We will close with Oresme’s genial discovery of the curvature of light through atmospheric refraction: In his treatise De visione stellarum Oresme asked if the stars are really where they seem to be. By using optics, Oresme answered that they are not. Two centuries before the Scientific Revolution, Oresme proposed the qualitatively correct solution to the problem of atmospheric refraction that light travels along a curve through a medium of uniformly varying density, and he arrived at this solution using infinitesimals. Oresme concluded that nearly nothing in the heavens or on earth is seen where it truly is, calling all visual sense data into doubt. This solution had escaped both Ptolemy and Alhazen. It had even escaped Kepler in the 17th century, and up to now, the credit for its first discovery has been given to Hooke and its mathematical resolution to Newton.
These short excerpts of Oresme's enormous work show that he was one of the most innovative scientists in the "Spring of Modern Age" and a pioneer in the modern world.
Unfortunately we must finish here. If you should have more questions than answers after the reading this fragmentary Oresme-biography, then please read my book about Oresme’s thinking in particular and that of the medieval schoolmans in general. It will be quite helpfully in times like the present, in which the "(neo-)objectivism" unfortunately has become socially acceptable again in the humanities as well as in the sciences.
Ulrich Taschow
[1] Nicole Oresme, Quodlibeta, MS Paris, BN lat. 15126, 98v.
[2] The formulations "founder", "anticipation" etc. in this biography could misunderstand in the sense of an anachronism. But in Taschow’s theory of evolutionary consciousness (see Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne) is no place for an idea of linear evolution that would be the decisive condition for a view of anachronism.
[3] The peace treaty of Brétigny 1360 rescued John II from his captivity in England. Because of the escape of his son, the duke of Anjou, which leaved in England as hostage, John II came back to London in 1364. On April, 8, 1364, he died there.
[4] See Ulrich Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne, Halle 2003, book 1, pages 142-163.
[5] See Ulrich Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne, Halle 2003, book 1, pages 59-204. For Oresme's complex musicological writing see also book 3 and 4.
[6] This source is missing.
[7] Nicole Oresme, Quaestiones de anima: Si esset aliquod animal quod nullo haberet retentivam et non sentiret nisi in praesentia, tunc non proprie perciperet sonum. Patet statim propter hoc quod est res successiva sicut motus; ideo oportet aliqualiter recolere de praeterito.
[8] See Ulrich Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne, Halle 2003, book 4, pages 820-822.
[9] See Ulrich Taschow, Nicole Oresme und der Frühling der Moderne, Halle 2003, book 1, pages 150-153.
اشتراک در:
پستها (Atom)