۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

طبیعت گرائی، ناتورالیسم (فلسفه) Naturalism

طبیعت گرائی یا ناتورالیسم (انگلیسیNaturalism  )
معمولا در اشاره به این باور فلسفی بکار می رود که تنها قوانین و نیروهای طبیعت (نه قوانین و نیروهای فرا طبیعی) در جهان فعالند و چیزی فراتر از جهان طبیعی نیست.  پیروان این اندیشه را ناتورالیست یا طبیعت گرا و خودش را ناتورالیسم یا طبیعت گرائی گویند. اینان معتقدند قوانین طبیعی است که بر ساختار و رفتار عالم طبیعی حکم می راند و کائنات مخلوق صرف همین قوانین است و آماج دانشف کشف و انتشار بسامان قوانین طبیعی است.  توجه داشته باشید که طبیعت گرا در عین حال به کسانی گفته می شود که در گیر پژوهشهای علمی (یا آموزش) طبیعت و جهان طبیعی (بویژه رشته های جانوری و گیاهی) اند تا از کسانی که دارای مشرب فلسفی خاصی هستند متمایز گردند. در این معنا طبیعت گرا" و "زیست بوم گرا" مترادف می شوند.
فیلسوف پاول کورتس می گوید بهترین راه شرح طبیعت استفاده از اصول مادی، از جمله جرم و دیگر خواص فیزیکی و شیمیائی پذیرفته شده جامعه علمی است.  از این گذشته این برداشت و معنا از طبیعت گرائی بر آن است که روح، شبح و خدایان واقعیت نداشته طبیعت را هدفی نیست.  معمولا این معنای طبیعت گرائی را طبیعت گرائی متافیزیکی یا فلسفی می نامند.
 خدا باوران مخالف این اندیشه اند که هرچه هست طبیعت است و دیگر هیچ.  اینان به ایزد یا خدایانی که طبیعت را آفریده اند باور دارند.  در یزدان شناسی اینان نیز عوامل طبیعی جای دارند و آنها را معلول علت های ثانویه می دانند.  در سده بیستم دبلیو وی کواین و جورج سانتی انا همراه فیلسوفانی دیگر چنین استدلال می کردند که موفقیت طبیعت گرائی در علم بدین معناست که روشهای علمی باید در فلسفه نیز کار گرفته شود. از این دیدگاه علم و فلسفه تشکیل یک پیوستار می دهند.
 تاریخچه
انگاره ها و فرضهای طبیعت گرائی فلسفی نخستین بار در آثار فلاسفه ایونی پیشا سقراطی دیده شده است. یکی از اینان تالس (طالس) بود که پدر دانشش شمرده اند زیرا نخستین کسی بود که به توضیح رویدادهای طبیعی بدون توسل به علل فوق طبیعی پرداخت.  این فیلسوفان نخستین طرفدار اصول پژوهش تجربی بودند که بشکلی چشم گیر پیش درآمد طبیعت گرائی بوده اند. 
تأکید امروزی بر طبیعت گرائی روش مند از آراء متفکران مدرسی قرون وسطی طی رنسانس قرن دوازدهم بر می خیزد:
در پایان قرون وسطی جستجوی علل طبیعی وجه مشخصه فیلسوفان مسیحی و طبیعت گرا شده بود.  گرچه وجه مشخصه هر دو گروه گشوده گذاردن در بروی احتمال مداخله مستقیم الهی در کار طبیعت است، اغلب معاصران کم خرد خود را که بجای جستجوی توضیحات طبیعی امور پی معجزه می گشتند به تمسخر می گرفتند.  ژان بوریدان (پس از ۱۲۹۵- حدود ۱۳۵۸) که کشیشی در دانشگاه پاریس بود و "احتمالاً درخشان ترین استاد هنر قرون وسطی" خوانده شده به مقایسه جستجوی "علل طبیعی مناسب" توسط فلاسفه با عادت عوام به بستن پدیده های شگفت انگیز نجومی به امر فراطبیعی پرداخت.  در قرن چهاردهم فیلسوف طبیعت گرا نیکول اورسم (حدود ۸۲-۱۳۲۰) که رفت تا کشیش کاتولیک رومی شود چنین وعظ می کرد: در بحث شگفتی های گوناگون طبیعت "هیچ توجیهی برای توسل به قدرت پروردگار، که آخرین ملجاء ضعفاست، یا به اجنه و شیاطین، یا خدای متعال، چنانکه گوئی مستقیماً بر این آثار تأثیر می گذارد نیست، بویژه در مورد معلولهائی که علتشان را بخوبی می دانیم."
علاقه به مطالعه طبیعت گرایانه طبیعت در قرن شانزدهم و هفدهم وقتی بالا گرفت که مسیحیان بیشتری توجه خود را معطوف آنچه علل ثانویه ای نامیده می شد که خداوند در تمشیت جهان کار می گرفت کردند.  کاتولیک ایتالیایی، گالیلئو گالیله ای (۱۶۴۲-۱۵۶۴) یکی از پیشتازان ترویج فلسفه نو بر این پای می فشرد که طبیعت "هیچگاه از اصول قانونی که بر آن تحمیل شده سر نمی تابد."
در عصر روشنگری شماری از فلاسفه، از جمله فرانسیس بیکن و ولتر به شرح توجیهات فلسفی رد توسل به نیروهای فراطبیعی در پژوهش جهان طبیعی پرداختند.  انقلابهای علمی که در پی آمد توضیحاتی برای زیست شناسی، زمین شناسی، فیزیک و دیگر علوم طبیعی ارائه دادند که ذاتاً یزدان گرایانه نبود. 
گویند وقتی از پییر سیمون دو لاپلاس پرسیده شد چرا در اثرش، مکانیک سماوی، نامی از خدا نیست در پاسخ گفت "نیازی به آن فرضیه ندارم." 
کاربرد رایج طبیعت گرائی "زاده بحث هائی است که در نیمه نخست سده گذشته در امریکا در گرفت. کسانی از آن روزگار که خود را ناتورالیست یا طبیعت گرا نامیدند عبارتند از جان دیوئی، ارنست ناگل، سیدنی هوک و روی وود سلارز." از دید اینان طبیعت تنها واقعیت موجود است و چیزی بنام "فرا طبیعی" نداریم.  روش علمی چیزی است که باید در پژوهش کل حقیقت، از جمله روح بشر کار گرفته شود. 
لفظ "طبیعت گرائی روشمند" که در اشاره به این رویکرد بکار می رود بسی جدید تر است.  به گفته رانلد نامبرز، جعل آن بدست پل دو وِریس، فیلسوفی از کالج وِتُن در سال ۱۹۸۳ بوده است. دو وِریس میان آنچه "ناتورالیسم یا طبیعت گرائی روشنمد"، روشی علمی که هیچ چیز از وجود خدا نمی گوید و "ناتورالیسم یا طبیعت گرائی متافیزیکی" که "وجود خدا را منکر است" تفاوت قائل شد. ادوارد برایتمن اصطلاح " ناتورالیسم روشمند را در مقاله ای در مجله فلسفه در تقابل با "ناتورالیسم" بطور اعم کار گرفت، هر چند در آنجا این ایده هنوز تا حد تمایزات بعدی پخته نشده بود.
رابرت پناک از سال ۱۹۹۶ بدین سو در مجموعه ای از کتاب و مقاله از اصطلاح ناتورالیسم روشمند برای روشن سازی این معنا استفاده کرد که روش علمی خود را به توضیحات طبیعی محدود کرده پروای وجود یا نبود امر فرا طبیعی نمی کند، و آنطور که آفرینش گرایان و مدافعان نظریه طراحی هوشمندانه، بویژه فیلیپ ائی. جانسون می گویند، بر پایه ناتورالیسم متافیزیک جزمی نیست. شهادت پناک بعنوان شاهد خبره درپرونده شکایت کیتسمیلر از منطقه مدارس دور ( Dover Area School District) را قاضی در حکم خود بکار گرفته اینطور نتیجه گیری کرد که "ناتورالیسم روشمند" "قانون پایه ی" علم امروز است."

طبیعت گرائی مابعد الطبیعی
طبیعت گرائی مابعد الطبیعی که ناتورالیسم هستی شناسانه و ناتورالیسم فلسفی نیز نام گرفته جهان بینی فلسفی و نظام اعتقادی ای است که معتقد است جز عناصر طبیعی، اصول و روابطی از آن دست که در علوم طبیعی پژوهیده می شود، یعنی آنچه برای فهم محیط فیزیکی و مدل های ریاضی نیاز است، چیزی نیست.
 در حالی که طبیعت گرائی روشمند منحصرا به روش علمی اشاره دارد که طبیعت گرائی مابعد الطبیعی تنها یک مبنای هستی شناسانه عملی برایش فراهم می کند.
طبیعت گرائی مابعد الطبیعی بر آن است که کلیه ویژگی های مرتبط با آگاهی و ذهن قابل تقلیل به طبیعت یا حدوث در آنند. بطور کلی می توان گفت دیدگاه معادل طبیعت گرائی متافیزیکی در منظری یزدان شناسانه عبارت است از ناتورالیسم دینی یا طبیعت گرائی معنوی. بطور اخص تر، ناتورالیسم ما بعد الطبیعی افکار و توضیحات فراطبیعی را که بخشی از عناصر متشکله بسیاری از ادیان است رد می کند.
  طبیعت گرائی روشمند
این هم گونه ای دیگر از طبیعت گرائی است که توجهش نه به دعاوی راجع به امر موجود بلکه شیوه های یاد گیری فهم طبیعت است.  این نوع طبیعت گرائی دقیقاً بدین معناست که کلیه تلاشهای علمی – تمامی فرضیه ها و رویدادها – را باید به یاری علت ها و معلولهای طبیعی سنجید و توضیح داد.  به پیدایش طبیعت به عنوان عملی الهی نمی پردازند.  این معنای دوم طبیعت گرائی تنها در پی آن است که چارچوبی فراهم آورد تا بتوان در آن به پژوهش علمی قوانین طبیعت پرداخت. 
طبیعت گرائی روشمند راهی است برای کسب دانش و عبارت است از نظام متمایزی از اندیشیدن که رویکرد شناختی به واقعیت دارد و از این رو نوعی فلسفه دانش است.  پژوهشهای ایلین اکلوند نشان می دهد عالمان دین مدار نیز در واقع طبیعت گرائی روشمند را کار می گیرند.  آنها می گویند اعتقادات دینی بر شیوه اندیشیدن شان در باره دلالت های غالبا" اخلاقی کارشان تأثیر می گذارد نه بر نوع استفاده شان از علم. 
"شهادت های کارشناسان نشان می دهد پس از انقلاب علمی سده های شانزدهم و هفدهم علم به جستجوی علل طبیعی برای توضیح پدیده های طبیعی محدود شده... در حالی که گرچه این احتمال هست که توضیحات فراطبیعی مهم و ارزشمند باشد بخشی از علم به شمار نمی روند."  بدین ترتیب "طبیعت گرائی روشمند نوعی آئین تصنعی علم" است.  این دست طبیعت گرائی "قاعده ای بنیادی" است که "از دانشمندان می خواهد توضیحات جهان پیرامونمان را برپایه آنچه می توان دید، سنجید، تکرار و راستی آزمائی کرد بجویند."
رابرت تی. پناک
رابرت تی. پناک معتقد است عوامل و قدرتهای فراطبیعی "بالاتر و فراتر از عوامل و قدرتهای دنیای طبیعی" بوده "قید و بندهای قوانین طبیعی محدودشان نمی کند" و تنها غیر ممکن های منطقی است که تعیین می کند عاملی غیر طبیعی چه نتوانست کرد، و "گر بتوانیم دانش طبیعی را در فهم قدرتهای فراطبیعی کار گیریم در آنصورت آن قدرتها طبق تعریف دیگر فراطبیعی نخواهند بود.  از آنجا که امر غیر طبیعی لزوماً رازناک است نمی تواند زمینه ای برای ارزیابی مدلهای علمی در اختیار گذارد.  "آزمایشگری نیازمند مشاهده و تسلط بر متغیر هاست... اما طبق تعریف هیچ تسلطی بر موجودیت ها یا نیروهای فراطبیعی نداریم."  گر به علم اجازه دهیم دست بدامن نیروهای فرا طبیعی سنجش ناپذیر گردد کار دانشمند بی معنا می شود (علم به معانی نمی پردازد؛ و کار دانشمند بی معنا می شود و نظام بسته استدلال علمی نمی تواند در توضیح خودش بکار گرفته شود) و از این طریق نظامی که پیشرفت علمی را ممکن می کند تخریب شده "به همان شدت ناپذیرفتنی می شود که امداد های غیبی که نمایشنامه نویسان یونان باستان در نجات شخصیتهای نمایش های خود از مخمصه بدان متوسل می شدند." 
این دست طبیعت گرائی هیچ چیز از وجود و نبود امر فراطبیعی که طبق این تعریف ورای آزمون طبیعی قرار می گیرد نمی گوید.  دیگر فیلسوفان علم بر آنند برخی توضیحات فراطبیعی می تواند در اصل سنجش پذیر باشند اما با توجه با نتایج گذشته چنان نا محتملند که نباید منابع را صرف اکتشاف شان کرد.  به هر روی رد اصول فراطبیعی تنها مسئله ای مربوط به عمل است و از همین رو می شود همزمان طبیعت گرائی روشمند و هستی شناسی معتقد به فرا طبیعت (مابعد الطبیعه) بود.  مثالش اینکه گرچه عالمان طبیعت گرا در تلاش علمی خویش از طبیعت گرائی روشمند پیروی می کنند همزمان می توانند خدا باور باشند (هستی شناسی معتقد به وجود امر فراطبیعی)، یا می توانند طبیعت گرایانی متافیزیکی و از این طریق ملحد باشند.  این موضع منکر دانش برخاسته از آنچه در گذشته فراطبیعی شمرده می شد نمی شود، هر چند می گویند اگر بتوان چنین پدیده ای را به شکلی طبیعت گرایانه آزمود و روشن ساخت، طبق تعریف دیگر از مقوله فراطبیعی شمرده نمی شود. 
آلوین پلاتینگا
آلوین پلاتینگا فیلسوف مسیحی معاصر می گوید طبیعت گرائی معتقد به تکامل طبیعی نا منسجم است.  وی در ساینس اند تکنولوژی نیوز به حکم پرونده کیتس میلر می تازد و می گوید هرگونه تلاش بسامان و منظم که یافتن حقیقت جهان را آماج خویش گیرد به شکلی تجربی معنی دار و ذیربط است.
هرگونه فعالیت که چنین شرایطی را احراز کند علم شمرده می شود.  وی چنین نتیجه می گیرد که "گر امر فراطبیعی را از علم مستثنی کنید، بدان صورت که جهان یا بخشهائی در آن- همانطور که بسیاری از مردم باور دارند- علل فراطبیعی داشته باشند، نمی توانید بروش علمی به آن حقیقت برسید." 
دبلیو وی. کواین
دبلیو وی. کواین طبیعت گرائی را این موضع تعریف می کند که هیچ دادگاه عالی جز خود علوم طبیعی برای داوری در مورد حقیقت وجود ندارد.  هیچ روشی بهتر از روش علمی برای داوری درباره دعاوی علم نیست و نیازی به "فلسفه اولی"، از جنس متافیزیک یا معرفت شناسی(انتزاعی) که بتواند پشت سر علم ایستاده به توجیه علم و روش علمی پردازد نبوده و هیچ وجهی هم ندارد.
بنابراین فلسفه باید آزاد باشد تا یافته های دانشمندان را در تلاشهای خود کار گیرد و همزمان در به چالش کشید نشان در آن مواقع که بی پایه، درآشفته یا نا منسجم اند احساس آزادی کند.  از این راه فلسفه پیوندی ناگسستنی با علم می یابد.  طبیعت گرائی باور جزمی به درستی دربست دیدگاه مدرن نسبت به علم نیست.  بجای آن صرفاً اعتقاد دارد که علم بهترین راه کشف ساز و کارهای عالم است، همان فرآیندهائی که علم مدرن در تکاپوی درکشان است.  با این همه طبیعت گرائی جایگزین کواینی در میان فیلسوفان طرفداران زیادی ندارد. 
کارل پوپر
کارل پوپر طبیعی گرائی را با نظریه استنتاج علمی برابر گرفت و بخاطر ایراداتی که به استنتاج داشت رد کرد ( نک. اشکال استنتاج)، با این همه سودمندیش را بعنوان ابزار حدس و گمان پذیرفت. 
روش طبیعت گرایانه ( که گاه "نظریه استنتاجی دانش" نامیده می شود)ارزشهای خود را دارد و شکی در آن نیست... این نگرش طبیعت گرایانه است که نمی پذیرم چرا که غیر نقادانه است.  معتقدان به آن از این معنا غافلند که آنگاه که فکر می کنند حقیقتی را کشف کرده اند تنها رسم/قاعده ای ( convention) را پیشنهاد داده اند و نه بیشتر.  از اینجاست که قاعده/رسم، مستعد تبدیل شدن به اصلی جزمی شود.  این انتقاد از دیدگاه طبیعت گرایانه نه تنها در مورد معیار معنا که در مورد ایده علم و در نتیجه ایده روش تجربی صدق می کند. 
پوپر می گفت علم می بایست بجای اینکار روشی مبتنی بر امکان نشان دادن تفاوتها ایجاد کند زیرا هیچ تعداد از آزمایش نمی تواند نظریه ای را اثبات کند بلکه ممکن است آزمایشی ناقض آزمایشی دگر باشد.  به باور پوپر مشخصه تئوری های تجربی این است که خطا بودن شان اثبات پذیر است.

هیچ نظری موجود نیست: