۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

استنتاج

استنتاج از راهِ بهترين تبيين1

گيلبرت هارمن
ترجمه رحمت الله رضايي*
اشاره
مساله استقراء يكي از مسايل مهم در فلسفه علم است. هارمن در اين مقاله ادّعا مي‌كند كه استقراي شمارشي صورت معتبري از استدلال غيرقياسي نيست و اگر هم در موردي صورت معتبري باشد، نوع خاصي از استدلال است كه مي‌توانيم آن‌را استنتاج از راه بهترين تبيين يا قياس فرضي بناميم. وي اين نوع استدلال را با مثال‌هايي توضيح مي‌دهد و مكانيسم آن‌را روشن مي‌سازد.
كليدواژه‌ها: استقراء، استقراي شمارشي، استنتاج از راه بهترين تبيين، قياس فرضي
* * *
مي‌خواهم ادعا کنم که استنتاج شمارشي (enumerative induction)، في‌حد نفسه، نمي‌بايست شکل موجه از استنتاج غيرقياسي محسوب شود.2 من مدعي هستم در مواردي که به نظر مي‌رسد يک استنتاج موجه، مصداقي از استنتاج شمارشي است، آن استنتاج بايد مصداق خاصي قسم ديگري از استنتاجي توصيف شود که من آن را »استنتاج از راه بهترين تبيين» (inference to the best explanation) مي‌نامم.
مدعاي من در بخش نخست اين مقاله اينگونه است: من مدعي هستم حتي در صورتي که اگر کسي استنتاج شمارشي را به عنوان شکلي از استنتاج غيرقياسي بپذيرد، مجبور است که وجود «استنتاج از راه بهترين تبيين‌» را مد نظر قرار دهد. آنگاه استدلال مي‌کنم که تمام استنتاج‌هاي موجهي که مي‌توانند به عنوان مصاديق استنتاج شمارشي توصيف بشوند، بايد مصاديقي از استنتاج از راه بهترين تبيين نيز توصيف شوند.
لذا، برحسب ديدگاه من، يا اينکه (1) استنتاج شمارشي همواره موجه نيست، يا (2) استنتاج شمارشي همواره موجه است اما مورد خاص و غيرجذاب از استنتاج کلي‌تر معطوف به بهترين تبيين است. اينکه ديدگاه من به عنوان گزاره (1) بيان شود يا گزاره (2)، برتفسير خاصي از «استنتاج شمارشي»‌ وابسته خواهد بود.
در بخش دوم مقاله، سعي مي‌کنم تا نشان دهم که اگر استنتاج از راه بهترين تبيين (نه استنتاج شمارشي) را شکلي از استنتاج غيرقياسي بدانيم، چگونه مي‌تواند انسان را قادر سازد تا خصيصه جذاب استفاده ما از واژه «دانستن» را توجيه نمايد. اين امر دليل ديگري بر توصيف استنتاج‌هاي ما به عنوان مصاديق از استنتاج از راه بهترين تبيين، نه مصاديق از استقراي شمارشي، ارائه مي‌دارد.
بخش اول
«استنتاج از راه بهترين تبيين» به طور تقريبي مطابق است با آنچه که ديگران آن را «قياس فرضي» (abduction)، «روش فرضيه‌اي» (the method of hypthesis)، «استنتاج فرضي» (hypothetic inference)، «روش حذفي» (the method of elimination)، «استقراء حذفي» (eliminative induction) و «استنتاج نظري» (theoretical inference) مي‌نامند. من واژه خودم را ترجيح مي‌دهم، به دليل اينکه معتقدم اين واژه از بيشتر اظهارات گمراه کننده درباره واژه‌‌هاي بديل جلوگيري مي‌کند.
در اين استنتاج، انسان از اين حقيقت که فرضيه‌ خاصي قراين را تبيين مي‌کند، صدق آن فرضيه را استنتاج مي‌کند. عموما [در مورد يک رويداد]، فرضيه‌هاي متعددي وجود خواهد داشت که هريک ممکن است قرائن را تبيين نمايد، اما انسان قبل از اينکه استنتاج موجه نمايد بايد بتواند تمام فرضيه‌هاي بديل را کنار بزند. بنابراين، انسان از اين مقدمه که فرضيه‌ خاصي تبيين «بهتر» از قرائن ارائه مي‌دارد تا فرضيه‌هاي ديگر، اين نتيجه را استنتاج مي‌نمايد که فرضيه خاصي صادق است.
البته مشکلاتي درباره نحوه داوري انسان درباره اينکه فرضيه‌اي از کفايت بهتري نسبت به فرضيه‌هاي ديگر برخوردار است، وجود دارد. چنين داوري احتمالا بر ملاحظاتي نظير اينکه چه فرضيه‌‌اي ساده‌تر است، بيشتر معقول (plausible) است، بيشتر تبيين مي‌کند، کمتر موردي و استعجالي (ad hoc) است و نظاير آن، مبتني خواهد بود. نمي‌خواهم انکار نمايم که مشکلي درباره تبيين ماهيت دقيق اين ملاحظات وجود دارد، اما من در باره اين مشکل چيزي بيشتر نمي‌گويم.
استفاده از استنتاج از راه بهترين تبيين متنوع و گوناگون است. وقتي کارآگاه قرائن را در کنارهم قرار داده و رأي مي‌دهد که اين کار [مجرمانه] را بايد خدمت کار انجام داده باشد، استدلال مي‌کند که هيچ تبيين ديگري که همه حقايق را تفسير ‌کند به حد کافي موجه يا ساده نيست که مورد پذيرش قرار گيرد. وقتي دانشمندي وجود أتم‌ها و ذرات اتمي را استنتاج مي‌کند، صدق تبييني از داده‌هاي گوناگون را که به نظر او تفسير آن محسوب مي‌شوند، استنتاج مي‌کند. اين موارد،‌ موارد و مصاديقي واضح به نظر مي‌رسند اما مواردي متعدد ديگري [نيز] وجود دارند. وقتي استنتاج مي‌کنيم که شاهدي حقيقت را مي‌گويد، استنتاج ما اينگونه خواهد بود: (1) استنتاج مي‌کنيم که او هماني را مي‌گويد که انجام مي‌دهد، چون به آن باور دارد، (2) استنتاج مي‌کنيم که او به همان چيزي باور دارد که مي‌گويد، چون واقعا شاهد وضعيتي بوده که توصيف مي‌کند. يعني اطمينان ما به شهادت او مبتني بر نتيجه‌گيري ما از معقول‌ترين تبيين براي آن شهادت است. اگر ما به اين نتيجه برسيم که فکر کنيم تبيين ممکن ديگري از شهادت او وجود دارد (اگر از باب مثال، او در وضعيتي باشد که بخواهد از تصديق خودش، احترام زياد ما را دريافت نمايد) اين اطمينان از بين خواهد رفت. يا مثال متفاوت ديگري را مد نظر قرار دهيد. وقتي ما از رفتار يک فرد، حقيقتي را درباره تجارب ذهني او استنتاج مي‌کنيم، به اين نتيجه مي‌رسيم که اين حقيقت بهتر تبيين مي‌کند تا تبيين‌هاي ديگري که ارائه مي‌دارد.
تصور مي‌کنم که اين مثال‌هاي استنتاج (و البته، مثال‌هاي مشابه بسيار ديگر)، مصاديقي هستند که به راحتي به عنوان مصاديقي از استنتاج از راه بهترين تبيين، توصيف مي‌شود. اما نمي‌دانم که چنين مثال‌هايي چگونه مي‌تواند به عنوان موارد و مصاديقي از استقراي شمارشي توصيف شود. شايد موجه به نظر آيد (دست کم در بدو امر) که استنتاج اين گزاره‌ از قرائن پراکنده که خدمت کار آن کار را انجام داده، به عنوان استفاده پيچيده از استقراي شمارشي توصيف شود اما درک نحوه دقيق انجام جزئيات چنين استنتاجي، دشوار است. شايد همين اظهارات درباره استنتاج صدق شهادت از [شنيدن] آن نيز صادق باشد. انسان درباره اين دو مورد به هر نتيجه‌اي که برسد، اما سير استنتاج از داده‌هاي تجربي به نظريه ذرات ريز اتمي يقينا به عنوان مصداقي از استقراي شمارشي قابل توصيف نمي‌نمايد. همين امر نسبت به اغلب استنتاج‌هاي ما درباره تجربه‌هاي ذهني ديگر انسان‌ها صادق است.
من مدعي نيستم که برهان قاطعي در اختيار دارم مبني بر اينکه چنين استنتاج‌هايي نمي‌تواند استفاده پيچيده از استقراي شمارشي را نشان دهد. اما تصور مي‌کنم که مسؤليت برهان در اينجا برعهده آنهايي است که از استقراء در اين مورد دفاع مي‌کنند، و من مطمئن هستم که هرنوع تلاشي براي تفسير اين استنتاج‌ها به عنوان استقرا، ناکام خواهد ماند. بدين ترتيب، تصديق مي‌کنم حتي درصورتي که انسان، خود، استفاده از استقراي شمارشي را مجاز بشمارد، کماکان نياز خواهد داشت که دست کم از شکل ديگري از استنتاج غيرقياسي سود جويد.
اما اکنون سعي مي‌کنم تا نشان دهم که مخالف [اين مدعا] وجود ندارد. اگر شخصي استفاده از استنتاج از راه بهترين تبيين را بر خود مجاز بشمارد، وي ديگر نياز نخواهد داشت که از استقراي شمارشي (به عنوان شکل جداگانه از استنتاج) استفاده نمايد. استقراي شمارشي، به عنوان شکل جداگانه از استنتاج غيرقياسي، زايد و اضافه خواهد بود. تمام مواردي که انسان ظاهرا در آنها از استقراي شمارشي استفاده مي‌کند، به عنوان مواردي نيز مي‌تواند باشد که انسان از استنتاج از راه بهترين تبيين استفاده مي‌نمايد.
تصور مي‌شود که استقراي شمارشي نوعي از استنتاجي است که شکل زير را تمثيل مي‌کند. از اين حقيقت که تمام موارد مشهود A، موارد B هستند، مي‌توانيم استنتاج نماييم که تمام موارد مشهود A، موارد B هستند (يا شايد استنتاج نماييم که دست کم مورد A بعدي احتمالا مورد B خواهد بود). اکنون، ما در عمل درباره يک وضعيت همواره بيشتر مي‌دانيم تا اينکه بدانيم که تمام موارد A موارد B هستند و قبل از اينکه اين استنتاج را بنماييم، عمل استقرائي خوب براي ما آن است که کليت قراين را مد نظر قرار دهيم. برخي اوقات در پرتوي کليت قراين، در استقراي خود موجه هستيم اما در غير آن، نه. لذا بايد از خود سؤال زير را بپرسيم: تحت چه شرايطي انسان مجاز است استنتاج استقرائي نمايد؟
من فکر مي‌کنم بجا است گفته شود که اگر ما براي پاسخ به اين پرسش به منطق استقراء و منطق‌دانان آن مراجعه کنيم، نااميد خواهيم شد. اما اگر اين استنتاج را استنتاج از راه بهترين تبيين بدانيم، مي‌توانيم توضيح دهيم که چه وقت شخصي در استنتاج «تمام موارد مشهود A موارد B هستند»، از اين مقدمه که «همه موارد A، موارد B هستند» موجه است و چه وقت موجه نيست. پاسخ آن است که انسان زماني در اين استنتاج موجه است که اين فرضيه که تمام موارد A، موارد B هستند (در پرتوي تمام قراين) فرضيه‌ بهتر، ساده‌تر، بيشتر معقول (و غيره) باشد تا اين فرضيه که مثلا برخي در اثر تعصب به موارد مشاهده شده ما را وادار مي‌کند تا تصور کنيم که تمام موارد A، موارد B هستند. از سوي ديگر، به محض اين که کليت قراين فرضيه‌ رقيب ديگري را معقول نمايد، شايد کسي از همبستگي گذشته در موارد مشاهده شده، همبستگي کامل در کل جمعيت را استنتاج نکند.
در استنتاج اين نتيجه که «مورد مشهود A بعدي، مورد B خواهد بود» از اين مقدمه که «تمام موارد مشهود A، موارد B هستند» به همين شيوه مي‌توان استفاده نمود. در اينجا، شخص بايد اين فرضيه را که مورد A بعدي متفاوت از مورد A قبلي است، با اين فرضيه مقايسه نمايد که مورد A بعدي مشابه مورد A قبلي خواهد بود. مادام که اين فرضيه که A بعدي مشابه A قبلي خواهد بود، در پرتو کل قرائن، فرضيه بهتر است، استقراء مفروض موجه خواهد بود. اما اگر دليلي در اختيار نداريم که تغييري را منتفي نمايد، در آن صورت، استقراء ناموجه است.
من نتيجه مي‌گيرم استنتاج‌هايي که به ظاهر [نتيجه] کاربست‌‌هاي استقراي شمارشي هستند، به عنوان مصاديق استنتاج از راه بهترين تبيين بهتر توضيح داده مي‌شوند. استدلال من عبارت است از: (1) استنتاج‌هايي وجود دارند که نمي‌توان آنها را [نتيجه] کاربست‌هاي استقراي شمارشي محسوب داشت اما (2) اگر اين موارد را به عنوان استنتاج‌هاي از راه بهترين تبيين توصيف نماييم، مي‌توانيم توضيح دهيم که چه وقت سزاوار است استنتاج‌هايي صورت گيرد، استنتاج‌هايي که به ظاهر کاربست‌هاي استقراي شمارشي هستند.
بخش دوم
اكنون مايلم دلايل بيشتري براي توصيف اين استنتاج‌ها به عنوان مواردي از استنتاج‌هاي از راه بهترين تبيين، نه استقراي شمارشي، ارائه نمايم. توصيف اين استنتاج ما به عنوان استقراي شمارشي، اين حقيقت را پوشيده نگه مي‌دارد که اين استنتاج از شرط صدق استفاده مي‌کند، در حالي که، چنان‌که نشان خواهم داد، توصيف اين استنتاج به عنوان استنتاجي از راه بهترين تبيين، اين شروط را آشکار مي‌سازد. اين شرط مياني، در تحليل معرفت متکي بر استنتاج نقش دارد. بنابراين، اگر بنا است چنين معرفتي را فهم نماييم، بايد اين گونه استنتاج‌ها را به عنوان استنتاج از راه بهترين تبيين توصيف نماييم.
بحث را با اشاره به حقيقتي درباره تحليل «دانستن»، که اغلب ناديده انگاشته مي‌شود، آغاز مي‌نماييم. در عصر ما معرفت‌شناسان عموما تصديق مي‌کنند که اگر شخصي قرار است معرفت داشته باشد، باور او بايد هم صادق باشد و هم موجه. فرض کنيد ما اکنون درباره باوري سخن مي‌گويم که مبتني بر استنتاج (موجه) است. در اين مورد، براي معرفت کافي نيست که باور نهايي او صادق باشد. اگر گزاره‌هاي مياني وي موجه باشند اما کاذب، در آن صورت، آن شخص نمي‌تواند به درستي شخصي توصيف شود که به نتيجه‌اي معرفت دارد. من به اين شرط ضروري معرفت به عنوان «شرط صدق»‌ اشاره مي‌کنم.
براي توضيح اين شرط، فرض کنيد در تابلوي اعلانات بخش فلسفه اطلاعيه‌اي است مبني بر ا ينکه :«مثلا آقاي x امشب در دانشکده y، سخنراني دارد». بازهم فرض کنيد که اين امر مي‌تواند اين باور من را که آقاي x امشب در دانشکده y سخنراني خواهد کرد، توجيه مي‌کند. فرضا من از اين باور، نتيجه مي‌‌گيرم که آقاي x امشب (در يک مکاني) سخنراني خواهد نمود. اين باور من موجه نيز است. حال فرض کنيد که قرار سخنراني فوق چندين هفته قبل لغو شده است اما من آن را نمي‌دانستم و به ذهن کسي هم نرسيده است تا اطلاعيه فوق را از روي تابلوي اعلانات بردارد. بنابراين، اين باور من که آقاي x در دانشکده y سخنراني خواهد داشت، کاذب است. در نتيجه، من معرفت ندارم که آقاي x امشب (در مکاني) سخنراني خواهد کرد يا نه، حتي در صورتي که فرض کنيد من از باب اتفاق حق بجانب باشم (چون آقاي x پذيرفته است که در مکان z سخنراني نمايد)، زيرا شرط صدق در اين مورد تأمين نشده است.
اکنون از شرط صدق استفاده مي‌کنم تا دليل جديدي براي توصيف استنتاج‌هاي زيربناي باور به عنوان مواردي از استنتاج‌هاي از راه بهترين تبيين، نه استقراي شمارشي، ارائه بدارم. من دو نوع متفاوت از معرفت (معرفت ناشي از مرجعيت و معرفت ناشي از تجارب ذهني افراد ديگر) را مد نظر قرار داده، نشان مي‌دهم که چگونه اين حکم معمولي که چه وقت معرفت وجود دارد و چه وقت وجود ندارد، برحسب اين باور که استنتاج مذکور بايد از شرط صدق استفاده نمايد، تفسير مي‌شود. آنگا مدعي خواهم شد که استفاده از اين شروط تنها زماني مي‌تواند فهم شود که اين استنتاج در هر مورد به عنوان استنتاج از راه بهترين تبيين توصيف شود.
نخست، شروط استفاده شده در تحصيل معرفت ناشي از مرجعيت را مد نظر قرار دهيد. تصور کنيد که مرجع مورد نظر، يا فرد متخصص در اين عرصه است يا مرجع موثق، کتابي است. روشن است که بيشتر معرفت‌ها از طريق مرجعيت به اين معنا حاصل مي‌شوند. وقتي سخني را از شخصي متخصص درباره موضوع خاصي مي‌شنويم، يا آن را در کتابي مي‌خوانيم، معمولا در صحت باور به آنچه شنيديم يا خوانده‌ايم، موجه هستيم. حال اگر قرار است باور ما معرفت محسوب شود، شرطي که بايد تأمين شود آن است که آن باور بايد صادق باشد. شرط دوم اين است: آنچه شنيديم يا خوانده‌ايم، نبايد از روي خطا و اشتباه صورت گرفته باشد. يعني، متکلم لغزش کلامي که در معنا تأثير گذارد، نداشته باشد و باور ما نبايد براساس خطاي چاپي باشد. حتي در صورتي که لغزش زباني، يا خطايي چاپي برحسب اتفاق موجب تبديل کذب آن به صدق شود، بازهم معرفت نخواهم داشت. اين شرط حاکي از آن است که اين استنتاج صدق شهادت از [شنيدن] آن، بايد مشتمل بر گزاره‌ حاکي از اين شرط باشد که آن کلام وجود دارد، زيرا ما به آن باور داريم، نه اينکه بخاطر لغزش زباني يا خطايي چاپي باشد. بنابراين، تفسير ما از اين استنتاج بايد نقش چنين شرطي را نشان دهد.
مثال دوم من متضمن معرفت به تجارب ذهني ناشي از مشاهده رفتاري است. فرض کنيد ما از ديدن نحوه کنار کشيدن فردي که دستش با بخاري داغ از روي تصادف برخورد نموده‌ بود، به اين نتيجه مي‌رسيم که دست وي صدمه ديده است. به راحتي مي‌توان دريافت که استنتاج ما در اينجا (ناشي از رفتار دردآميز) متضمن اين گزاره است که درد موجب عقب کشيدن ناگهاني دست است. (ما صدمه ديدن دست را نمي‌دانيم، و لو اينکه درباره وجود درد در دست آن فرد حق بجانب باشيم، اگر در حقيقت تبيين‌هاي بديل براي عقب کشيدن وجود داشته باشد.) از اين رو، براي تفسير اين استنتاج در اينجا، مايلم نقش اين شرط را در استنتاج تبيين نماييم.
ادعاي من آن است: اگر ما اين استنتاج‌ها را در مثال‌هاي فوق به عنوان مصاديق استنتاج از راه بهترين تبيين توصيف نماييم، در آن صورت به راحتي درمي‌يابيم که چنين شرطي (همان‌گونه که در مثال‌هاي فوق توضيح داده شد)، بخش ضروري آن استنتاج‌ها است. از سوي ديگر، اگر اين استنتاج‌ها را به عنوان مصاديق استقراي شمارشي توصيف نماييم، در آن صورت نقش چنين شرطي را مبهم گذاشته‌ايم. وقتي که اين استنتاج‌ها به عنوان استنتاج‌هاي مبناي استقرائي توصيف شوند، به اين تصور مي‌رسيم که اين چنين شرطي علي القاعده قابل حذف است. در حالي که اين شرط به اين راحتي قابل حذف نيست. اگر بنا است تفسير مناسبي از کاربرد واژه معرفت ارائه نماييم، بايد بخاطر داشته باشيم که اين استنتاج‌ها مصاديقي از استنتاج‌ از راه بهترين تبيين هستند.
در هردو مثال، نقش اين شرط در استنتاج، تنها در صورتي توضيح داده مي‌شود که به‌خاطر داشته باشيم بايد تبييني را از داده‌ها استنتاج نماييم. در مثال نخست، استنتاج مي‌کنيم که بهترين تبيين از خواندن معمولي و شنيدن معمولي، تنها با کمک اين فرضيه ارائه مي‌شود که شهادت به دست آمده از اظهارات فرد متخصص است بدون اينکه دچار لغزش لساني شده يا خطاي چاپي داشته باشد. از اين شرط مياني، صدق گواه را نتيجه مي‌گيريم. در استنتاج درد از رفتار آن فرد نيز اين شرط مياني را استنتاج مي‌کنيم و آن اينکه تبيين بهتر از رفتار مشاهده شده، توسط اين فرضيه‌ ارائه مي‌شود که اين رفتار نتيجه درد ناگهاني عامل [عقب کشيدن دست] است.
در مثال نخست، مي‌توانيم خود را کساني تصور نماييم که از استقراء شماشي استفاده مي‌کنند. در اين صورت، علي القاعده، ممکن است تمام قرائن در قضاياي مربوط به همبستگي (از يک سو) ميان شهادت‌گونه خاصي از افراد درباره موضوع ويژه، در حالي که اين گواهي و شهادت در حالت خاصي ارائه شده، و (از سوي ديگر) صدق آن گواهي را اظهار داريم. به نظر مي‌رسد استنتاج ما با اين سخن کاملا توصيف گردد که ما از روابط مشترک و همبستگي ميان گواهي و صدق در گذشته، همبستگي در مورد حاضر را استنتاج مي‌کنيم. اما همان‌گونه که خواهيم ديد، اين تفسير تفسير رضايت بخش از استنتاجي که حقيقتا معرفت ما را تأييد نمايد، ارائه نمي‌دارد زيرا اين تفسير نمي‌تواند اين ارتباط ضروري را توضيح دهد که آيا لغزش لساني يا خطاي چاپي صورت گرفته است يا نه. اين استنتاج که در فراروي از رفتار به درد استفاده مي‌شود، اگر استقراي شمارشي دانسته شود، بازهم چنين به نظر مي‌آيد که به دست آوردن قرائن، علي الاصول، فقط موضوع يافتن همبستگي‌هاي ميان رفتار و درد است. اما اين توصيف نقش مهم را که شروط صدق ايفا مي‌کند، رها مي‌کند، در حالي که تجارب ذهني استنتاج شده بايد در تبيين رفتار مشهود ما جلوه‌گر شود.
اگر ما استنتاج‌هاي مؤيد معرفت خود را استنتاج‌هاي از راه بهترين تبيين قلمداد نماييم، در آن صورت به راحتي نقش شرط صدق را در اين استنتاج‌ها فهم و درک مي‌کنيم. اگر معرفت خود را بر استقراي شمارشي مبتني نماييم (و فراموش کنيم که استقراء نوع خاصي از استنتاج از راه بهترين تبيين است)، در آن صورت، تصور خواهيم نمود که استنتاج منحصرا موضوع مربوط به يافتن روابط مشترک و همبستگي است که ممکن است در آينده طرح نماييم و تبيين ارتباط شروط مياني را ناديده انگاريم. اگر بنا است توصيف کافي از استنتاج‌هايي ارائه بداريم که زيرا بناي معرفت ما محسوب مي‌شوند، بايد آنها را مواردي از استنتاج از راه بهترين تبيين بدانيم.
من استدلال نمودم که استقراي شمارشي، به خودي خود، نمي‌بايست شکل موجه از استنتاج محسوب شود. به اين منظور از دو استدلال استفاده نمود: (1) مي‌توانيم بهتر تفسير نماييم که چه وقت مناسب است استنتاجاهايي نماييم که به ظاهر کاربست‌هاي از استقراي شمارشي هستند و اين کار از طريق توصيف اين استنتاج‌ها به عنوان مصاديق استنتاج از راه بهترين تبيين صورت مي‌گيرد و (2) مي‌توانيم تفسير بهتر از برخي شرايط ضروري داشتن معرفت ارائه نماييم (مثلا، معرفتي که ناشي از مرجعيت است يا ناشي از تجارب ذهني به دست آمده از طريق مشاهده رفتارهاي او)، اگر اين شروط را برحسب شروط صدق تبيين نماييم و اگر استنتاج زيربناي معرفت را استنتاج از راه بهترين تبيين بدانيم، نه استقراي شمارشي.
پي‌نوشت‌ها
1. اين مقاله ترجمه متن زير است:
Gilbert Harman, inference to the best explanation, in :"Philosophy of Science, edited by Lawrence Sklar, Harward University Press, 1999, vol. 5.
2. استنتاج شمارشي از نظم مشهود، نظم کلي يا دست کم، نظم در موارد بعدي را استنتاج مي‌کند.

هیچ نظری موجود نیست: