دل ایرانشهر یا آسورستان نام سرزمین کنونی عراق در دوران ساسانیان بود.
دل ایرانشهر در آن زمان به یازده استان و شصت تسوگ (شهرستان) بخش میشد. نام یازده استان آن به ترتیب از جنوب به شمال عبارت بود از:
- شادبهمن (در منطقه بسراه (بصره))
- بهقباد پایین
- بهقباد میانه
- بهقباد بالا
- بازیگانخسرو (در منطقه بدره کنونی نزدیک مرز ایران امروزی)
- شادقباد (به مرکزیت تیسفون (جنوب بغداد کنونی)
- بهدیوماسپان (انبار کنونی)
- شادهرمز
- اردشیر بابکان
- شادپیروز (در منطقه کردستان عراق)
- استان بالا
نامهای برخی از شهرهای دل ایرانشهر و نامهای امروزی آنها
بغداد: بغداد (بغداد نامی پارسی است به معنی بغ (خدا) داد، داده و بخشیده ایزد.
نام بخش فلوجه-کاظمین: پیروزشاپور،
- کوفه: شهر سورستان
- موصل: بوذاردشیر
- مقدادیه: شهربان
- بصره: بسراه، وهشیت آباذ اردشیر (بهشت آباد)
- اُبُلَّه: بهمناردشیر، (بهمنشیر)
ابله در حومه بسراه (بصره) بودهاست.
استانها و شهرستانهای میانرودان ساسانی
به گزارش المسالک و الممالک [۱] و ویرایش محمدی ملایری استانها و شهرستانها (تسوگها)ی میانرودان در زمان ساسانیان بدینگونه بودند:
استان شادپیروز یا خوره حُلوان دارای پنج تسوگ از جمله فیروزقباد تسوگ کوهستان تسوگ اربل تسوگ تامِرّا تسوگ دوخانه (خانقین).
استان شاذقباد دارای هفت تسوگ از جمله بزرگشاپور تسوگ شهر بوق تسوگ کلواذی تسوگ گازُر تسوگ شهر آبان تسوگ کهنشهر تسوگ راذان بالا تسوگ راذان پائین.
استان شادهرمز دارای هشت تسوگ از جمله رستمگواذ تسوگ مهرورد تسوگ سِلْسِل تسوگ جلولا و جللتا تسوگ ذیبین تسوگ بند نیکان تسوگ برازرود تسوگ دستگرد.
استان بازیگانخسرو (ارندین کَرد) دارای ۵ تسوگ از جمله جوروان بالا، جوروان میانه، جوروان پائین، تسوگ بادرایا تسوگ باکسایا.
استان شادشاپور یا کِشتگر دارای چهار تسوگ زَندوَرد تسوگ بزیون تسوگ استان تسوگ جوازر. مرکز این استان شهر خسروشاپور بوده.
استان شادبهمن و آن خوره دجله دارای ۴ تسوگ از جمله بهمناردشیر، میشان (ملوی)، دشت میشان، ابلّه، ابرقباد.
استان اردشیر بابکان دارای ۵ تسوگ از جمله بهاردشیر تسوگ رومکان تسوگ کوثا تسوگ دَرقیت تسوگ نهر گویر.
استان بهدیوماسپان (زوابی) دارای ۳ تسوگ زاب بالا، زاب میانی و زاب پائین.
استان بهقباد بالا دارای ۶ تسوگ از جمله بابل تسوگ خُطَرْنیه تسوگ فلّوجه پائین تسوگ فلّوجه بالا تسوگ نهرین تسوگ عین التمر.
استان بهقباد میانی دارای ۴ طسّوج: الجبه والبداه تسوگ سورا وبربیسما تسوگ باروسما تسوگ نهر الملک.
استان بهقباد پائین دارای ۵ طسّوج: بادقلی و تسوگ السیلحین وتسوگ نستر وتسوگ روذمستان تسوگ هرمزجرد
|
محمدی ملایری، محمد. فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، جلد دوم، دل ایرانشهر، تهران: انتشارات توس، ۱۳۷۵.
اینک سر
خراسان
ايالتي كه امروز به نام ( خراسان ) درشمال ايران موقعيت دارد ، اين نه آن خراساني است كه درقديمترين كتب تاريخي ذكري ازان به ميان آمده است ؛ بلكه اين خراسان ، چند سالي است كه نظر به مصالح سياسي – فرهنگي تغيير نام داده و نام خراسان را به خود گرفته است . وقتي ما خراسان را از ديدگاه تاريخي – فرهنگي ، مطرح بحث قرار ميدهيم ، منظور ما نه اين خراسان است كه درين سالها تولد يافته است ؛ بلكه منظور ما از خراسان ، همان خراسان پيرو كهني است كه عظمتش دردل تاريخ خوابيده است.
كتاب ( حدودالعالم من المشرق الي المغرب ) ـ كه در سال ( 372هـ . ) به رشتهء تحرير درامده ومؤلف آن معلوم نيست – در صفحات ( 55 و 62 )حدود خراسان را چنين توضيح مينمايد :
(( سخن اندرناحيت خراسان وشهر هاي وي :
ناحيتيست كه مشرق وي هندوستان است وجنوب وي بعضي از حدود خراسان ( ؟ ) وبيابان سند است ومغرب وي حدود هري وبعضي نواحي گرگانست وشمال وي حدود غرجستان ، گوزگانان ، طخارستان غور ورود جيحون است .))
آنگاه شهر هايي را كه در خراسان موقعيت دارند ، چنين نام ميبرد :
(( نشاپور، سبزوار، نسا ، طوس ، هري (هرات ) ، پوشنگ ( زنده جان ) ، بادغيس ، سرخس ، غرجستان ( هزاره جات ) ، مرو رود ، مرو ، گوزگانان ، بلخ ، طخارستان ( قطغن ) ، باميان ، غور، بست ، طالقان ، خلم ، سمنگان ، بغلان ، سيستان ، زرنگ (زرنج ) ، فره (فراه ) ، قرني ، كابل ، غزنين ، زابلستان ، پرروان وبدخشان .))
در كتاب (معجم البلدان ) ـ كه آن را ( ياقوت الحموي ) در اوايل قرن هفتم تأليف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظربه قول ( بلاذري ) چنين نگاشته شده است :
(( سرزمين خراسان به چهار بخش منقسم ميگردد :
1ـ ايرانشهر ، شامل شهر هاي نيسابور، قهستان ، طبستان ، هرات ، پوشنگ ، باذغيس و طوس .
2ـ مروشاهجهان ، سرخس ، نسا ، ابيورد ، مرورود ، طالقان (تخار ) خوارزم وآمل .كه همة اينها در كنار رود آمو قرار دارند .
3ـ شهر هايي كه در ناحية جنوبي رود آمو قرار دارند وفاصلةحدودي ميان آنها وميان اين رود ( 8 ) فرسنگ ميباشد ، عبارتند از : فارياب ، جوزجان ، طخارستان عليا ، خست (خوست ) ، اندرابة (اندراب ) ، باميان ، بغلان ، والج ، رستاق وبدخشان ، كه شهر اخير الذكر مدخل به سرزمين تبت ميباشد . واندراب عبورگاه به جانب كابل وترمذ بوده در شرق بلخ موقعيت دارد . همچنان خلم ، طخارستان سفلي وسمنجان ( سمنگان ) در بخش سوم شامل اند .
4ـ بخش چهارم آن در ماوراي رود ( آمو ) قرار دارد ، كه عبارتند از : بخاري (بخارا ) ، شاش ، طرار بند ، صغد ( سغد ) ، هوكس ، نسف ، روبستان ، اشروسته، سنام ، قلعة المقنع ، فرغانه و سمرقند .))
كتاب مذكور در مورد وجه تسمية (خراسان ) چنين مينگارد :
(( خُر اسم للشمس بالفارسية الدرية و آسان كأنه أصل الشيء و مكانه ، و قيل : معناه كُل سهلاً . لأن معني ( خر ) كُل و ( آسان ) سهل . و الله اعلم . ج/2 ص 350 – 351 ))
يعني : خر ( مخفف خورشيد ) ـ در زبان فارسي دري نام آفتاب است واسان ، يعني اصل يا مكان شي . و گفته اند كه معناي آن ( آسان بخور ) است ؛ زيرا خر ( مخفف خور با حذف (ب) تأكيد ) به معناي ( بخور ) است وآسان به معناي ( سهل ) ( كه مجموعاً ميشود آسان بخور ) مگرخداوند دانا تر است .
پس نظر به تذكر اسماي اين شهرها كه مؤلفين ( حدود العالم …) و (معجم البلدان ) آن را در كتب خويش آورده اند ، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه افغانستان امروز همان خراسان قديم ميباشد كه بعداً درفرازها و نشيبهاي ايام و گيرودارزمانه ها چند شهري ازين شهرها به دست همسايگان افتاده است .
همچنان از گفته هاي بالا برميايد ، كه گوزگانان ( + ان ، علامت جمع در زبان فارسي ، دراصل گوزگان بوده و عربها آن را جوزجان خوانده اند ؛ چون در زبان عربي {گ } و جود ندارد ، به جاي آن هميشه از { ج } استفاده مينمايند ) منطقه يي بوده جزيي از خراسان ، كه اكنون درتقسيمات اداري كشور افغانستان به حيث يك ولايت ، درشمال اين كشور موقعيت دارد و مركز آن به نام ( سرپل ) يادميشود ، كه بنا به گفتهء طبري و مسعودي ، ابومسلم خراساني درين منطقه زاده شده ، نه در خراسان كنوني كه ايالتي است درشمال ايران .
به هر حال ؛ بحث ما برسر اين نيست كه ابومسلم خراساني درينجا يا درانجا زاده شده و برسر تصاحب و مالكيت نام وي ، افغانستان و ايران قباله هاي آبايي خويش را بيرون آورده و دردادگاه بين المللي لاهه به دعوا بپردازند ؛ بلكه بحث ما روي اين است كه چرا ما بومسلم و صدها تن از امثال اورا خاسته ازين دهليز فرهنگي – تاريخي مشترك ندانيم و بران افتخارباهمي نكنيم ؟ مگر واقعيت غير ازين است ؟ قضاوت را ميگذاريم به خوانندگان و ميپردازيم به ديدگاه دوست ديگر خويش :
چندي قبل ، هنگام گشت و گذار درخم و پيچ كوچه ها و پسكوچه هاي انترنت ، گذارم به وبلاگي افتاد ، كه صفحهء آن را تصوير پشتي ( مجلهء ايرانشناسي ) آذين بسته بود و پايينتر ازان سرنامهء مقاله يي جلب نظر ميكرد ، زير عنوان ( گناه نابخشودني جمهوري اسلامي ايران درحق زبان فارسي در تاجيكستان ) ، كه آن مقاله را آقاي ( جلال متيني ) نوشته بودند . ايشان درقسمتي از مقالهء خويش نوشته اند :
(( حد اكثر تا يك قرن پيش ، نام زبان رايج درايران و افغانستان و آسياي مركزي ، ((فارسي )) بود و اروپاييان و امريكاييان نيز حتي دركتابهاي مرجع خود ازان با كلمهء Persian يا معادل آن درزبانهاي خود يادميكردند ؛ ولي از اوايل قرن بيستم ميلادي ، سياستهاي ذي نفع درمنطقه ، اين وحدت كلمه را از بين برد . در اتحاد جماهير شوروي ، زبان فارسي زبانان جمهوري جديدالتأسيس تاجيكستان و ازبكستان را (( تاجيكي )) ناميدند و در افغانستان (( دري )) . و اين نامگذاري را به قرون پيشين نيز تسري دادند . چنانكه از جمله رودكي سمرقندي شاعر قرن سوم و اوايل قرن چهارم شد شاعر تاجيك و سنايي غزنوي شاعر دري گوي و گاهگاه شاعراني را كه زادگاهشان درمحدودهء جغرافيايي فعلي ايران بوده است ، مانند فردوسي و خيام نيز شاعر تاجيك يا دري گو خواندند و اصرار براين كه تاجيكي زبان مستقل و جدا از فارسي است ، همچنان كه دري نيز بافارسي و تاجيكي ارتباطي ندارد . ))
من در كليت سخن به همه جهات نوشتهء اين دوست محترم ما موافقت كامل دارم ؛ اما درمورد كلمهء (( دري )) ، سخن شان به هيچ وجه قابل پذيرش نيست ؛ زيرا (( دري )) كلمه يي نيست كه در اثر (( سياستهاي ذي نفع منطقه )) درقرن اخير اختراع شده و جهت نامگذاري اين زبان به كار رفته باشد ؛ بلكه قدمت تاريخي اين كلمه فراتر از قرون سوم و چهارم ميرود . و اين چيزي است كه حقيقت آن در دل قديمترين كتابهاي ما نهفته بوده و مبين اين نكته است كه كلمهء (( دري )) از قديم الايام براي ناميدن اين زبان به كار ميرفته است ، نه آن كه ما آن را به قرون پيشين (( تسري )) داده باشيم . به نمونه هاي زير نگاه كنيد:
ابن النديم دركتاب خويش ازقول عبدالله بن المقفع مينويسد :
• (( قال عبدالله بن المقفع : لغات الفارسية : الفهلوية و الدرية و الفارسية و الخوزية و السريانية . فأما الفهلوية فمنسوب الي فهلة : اسم يقع علي خمسة بلدان و هي اصفهان و الري و همدان و ماه نهاوند و اذربيجان ؛ و اما الدرية فلغة مدن المدائن و بها كان يتكلم من بباب الملك و هي منسوبة الي حاضرة الباب و الغالب عليها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة أهل بلخ ؛ و اما الفارسية فيتكلم بها الموابذة و العلماء و أشباههم و هي لغة أهل فارس . . . . ))
يعني : عبدالله فرزند مقفع گفت : زبانهاي فارسي ، عبارتند از : پهلوي ، دري ، فارسي ، خوزي و سرياني . و پهلوي منسوب به ( پهله ) است و اين اسمي است كه بر پنج شهر اطلاق ميشود ، و آن ( پنچ شهر ) : اصفهان ، ري ، همدان ، ماه نهاوند و آذربايجان است . و اما دري زبان شهرهاي مداين است و كساني بدان سخن ميگويند كه در دربار شاه هستند و آن ( دري ) منسوب به مقربان دربار است . كه از ميان زبانهاي مردم خراسان و مشرق ، زبان اهالي بلخ بران غالب است . و اما فارسي زبان موبدان ، دانشمندان و اشباه آنهاست ، كه آن زبان اهالي فارس ميباشد .
• اسدي طوسي ميگويد : (( ارثنگ كتاب اشكال ماني بود و اندرلغت دري همين يك ثاء ديده ام . )) لغت فرس / ص 261
• دايرة المعارف اسلامي ، درين مورد چنين مينگارد :
(( دري ( و يقال دري بفتح الدال ) : و معنا ها علي وجه التحديد ، لغة البلاط ( در ) و هي تطلق علي اللغة الفارسية الحديثة . و جاء في الترجمة الفارسية المختصرة لرسائل اخوان الصفا ( بومباي 1804 ) أن هذه اللغة قد ترجمت الي لسان (( پارسي دري ))بأمر تيمور لنك . . . . ))
( دائرة المعارف الاسلامية ج/1 ص 228 )
يعني : دري ] به كسر دال [ ( وگفته شده ، دري بفتح دال ) : و معني آن بروجه تحديد زبان درباريان ( در ) ] مخفف دربار يا درگاه [ است و به زبان فارسي معاصر اطلاق ميشود . در ترجمهء فارسي كوتاهي كه از رسايل اخوان صفا ( 1804 – بمبيي ) ، ( صورت گرفته )آمده است : اين زبان به امر تيمورلنگ به پارسي دري ترجمه شده است ، ( كه شايد منظور از مسمي نمودن آن باشد . )
واين هم نمونه هايي از اشعار شعراي قرون گذشتهء ما ، كه ايشان واژهء ((دري )) را به حيث نام اين زبان ، در اشعار خويش به كار برده اند و اين خود ميرساند ، دري (( به سبب سياستهاي ذي نفع در منطقه )) زادهء قرن اخير نيست :
همان بيورسپش همي خواندند چنين نام برپهلوي راندند
كجا بيور از پهلواني شمار بود در زبان دري ده هزار
(فردوسي )
صفات روي وي آسان بود مراگفتن
گهي به لفظ دري و گهي به شعردري
( سوزني سمرقندي )
زشعر دلكش حافظ كسي شود آگاه
كه لطف طبع و سخن گفتن دري داند
( حافظ )
ديد مرا گرفته لب ، آتش پارسي زتب
نطق من آب تازيان ، برده به نكتهء دري
( خاقاني )
سمع بگشايد زشرح لفظ او جذر اصم
چون زبان نطق بگشايد به الفاظ دري
( انوري )
ازمطالعهء سخنان بالا ، بدين نتيجه ميرسيم ، كه دري كلمه يي نيست كه به منظور براورده شدن اهداف سياسي درمنطقه ، زادهء قرن بيستم بوده باشد و ما آن را جهت نامگذاري اين زبان به كار برده و به قرون گذشته (( تسري )) داده باشيم ؛ بلكه اين واژه در زمانه هاي فراتر از قرون سوم و چهارم براي نامگذاري همين زبان به كار ميرفته است .
با درنظرداشت اسماي شهرهايي كه مؤلفين (حدود العالم ) و ( معجم البلدان ) آن را تذكر داده اند ، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه زادگاه اصلي و پرورشگاه نخستين زبان دري ، درقدم اول افغانستان قديم و سپس ماوراءالنهر ميباشد ، كه مراحل ابتدايي خويش را تقريباً دونيم قرن قبل از عهد اسلامي سپري نموده و درقرون اول و دوم هجري ، مرحله يي ميانه ، ميان سغدي و پهلوي خراساني داشته است .
سرانجام دراواخر دور سامانيان و اوايل دور غزنويان ، بنا برفتوح سلاطين خراساني درمناطق ري ، اصفهان و گرگان راه نفوذي براي خويش درسرزمين ايران گشود و آهسته آهسته دامنهء اين نفوذ و گسترش وسعت حاصل نموده ، نخست در قرن چهارم هجري ، من حيث زبان علمي و ادبي جانشين پهلوي ساساني شد .
به هرصورت ، اگر اين زبان درنخست دري بوده و در دربارمن حيث زبان تشريفاتي ازان استفاده به عمل ميامده ، بعداً به حيث زبان علمي و ادبي درسرزمين پارس درميان مردم مورد استفاده قرار گرفته است ، كه ازين لحاظ ( پارسي ) شده است . و هنگامي كه عربها بدين سرزمين تسلط يافتند ، چون در الفباي زبان عربي حرف {پ} و جود نداشت ، به جاي آن از حرف {ف } استفاده نمودند ، كه بالاخره ( فارسي ) شد و همهء ما آن را امروز به نام زبان فارسي ميشناسيم .
صرف نظر ازين گفته ها و نوشته ها ، اگر درمتون كلاسيك نظري بيفگنيم ، اسمايي چون : دري ، پارسي ، فارسي ، فارسي دري ، پارتي دري و . . . نظر مارا جلب خواهد نمود ؛ اما با نگرش در آثار باستاني و كنوني اين زبان ، كوچكترين مورد اختلافي را نميتوان دريافت ، كه روي آن زبان مورد بحث را به فارسي و دري تقسيم نمود . اين كه از زبان مذكور ، لهجات متعددو زيادي شاخه كشيده ، موضوعيست جدا ، كه نميتوان آن رادليلي براي انقسام اين زبان به دري و فارسي انگاشت .
با پايان يافتن ازين تصريحات و توضيحات پيرامون نظريهء آقاي ( متيني) ، ميخواهم علاوه نمايم : درشرايط كنوني كه عظمت طلبان فرصت نگر ، منحيث قصابان قرن بيست و يكم ، كارد خويش را به دست گرفته و آماده اند كه با استفاده ازكوچكترين غفلت ما وارد ميدان شوند و گلوي اين حوزهء فرهنگي را بريده ، آن را قرباني اهداف و برنامه هاي خويش بسازند ، آيا باز هم لازم است كه ما با ابراز نظريات متعصبانه و افراطي خويش ، حوزهء مشترك فرهنگي مان را پارچه پارچه كرده و خويشتن را از همديگر جدا سازيم ؟ و مشغول دعوا شويم بر سر مفاخر پارين مان ، مفاخري كه جزئي از فرهنگ مشترك و تاريخي مردماني هست كه درسرزمينهاي واقع در همين دهليز فرهنگي به سر برده اند و يا ميبرند.
همه آدمهايي كه در سه كشور تاجكستان ، ايران و افغانستان زيسته اند و ميزيند ، همه داراي روابط فرهنگي ، تاريخي ، زباني ، ديني ، بازرگاني و . . . درطول هزاران سال بوده اند ، كه رشتهء اين همه روابط با همان گوهر گرانبهاي زبان پارسي يا دري و يا فارسي گره خورده است ، و امروز كه ازجملهء بيش از (160 ) مليون تن گويندهء اين زبان ، بيشترين تعداد شان درين سه كشور زندگي ميكنند ، درحوزه يي قرار دارند كه خود نمايانگر يك دهليز فرهنگي – تاريخي است .
آيا همين كافي نيست كه دستهاي استعمار ديروزين و امروزين ، با ايجاد مرزهاي سياسي و صدها نيرنگ ديگر ، يكپارچگي اين دهليز را شكسته و هنوزهم تلاشهايي براي قطع كردن كامل آن ادامه دارد ، كه ماهم دست و آستين برزنيم و به سبب افراطيگريها و يا مصالح فردي و گروهي و يا به علت تعصبي كه عامل آن ريشه در امراض رواني آموزگاران دوران كودكي ما دارد ، باعث ايجاد كدورت و نفرت در دل همزبانان و همفرهنگان خويش گرديم و بدين ترتيب ، خود را نا آگاهانه از همديگر جدا سازيم ؟ و از سوي ديگر زمينه را طوري مساعد كنيم كه دستان مرئي و نا مرئي ، برج و بارهء پر افتخار تاريخ و تمدن كهن مارا همچون (پيكرهء بودا در افغانستان ) فرو ريزند و ما تماشاگر آن باشيم . زيرا :
هركه ناموزد زجور روزگار
هيچ ناموزد زهيچ آموزگار
نوشته: احمد ياسين فرخاری