دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
نه از تفکر عقل مسکین پایگاه صبر ديد نه از پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت
کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل شحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشت
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت
دیدهام میجست و گفتندم نبینی روی دوست عاقبت معلوم كردم کاندر او سیماب داشت
روزگار عشق خوبان شهد فائق مي نمود باز دانستم که شهدآلوده زهر ناب داشت
سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر