۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

می خواه و گل افشان کن از دهر چه می جوئی

گفتاری در باب سکولاریسم: مفهوم، مبانی، مسائل و حیطه‌های آن- بخش نخست(1)
1389/05/05 اندیشه
نویسنده‌: هاشم آقاجری

مقدمه: روشنفکری دینی، گفتمان و جنبشی است که از یک‌سو، به سبب خصلت روشنفکری خود، از دینداران سنت‌گرا متمایز می‌شود و از سوی دیگر، به دلیل اتصاف به صفت دینی از روشنفکران غیر دینی یا دین‌ستیز جدا می‌گردد. از همین‌روست که روشنفکری دینی ذات و گوهر ویژه‌ی خویش را در موضع انتقادی که در قبال سنت و مدرنیته دارد، باز می‌یابد و باز می‌نماید، به گونه‌ای که می‌توان در یک سنخ‌شناسی سه‌گانه از مقوله روشنفکری یا روشنفکران، آنان را به عنوان روشنفکران فرامدرن، در کنار روشنفکری مدرن و روشنفکری پسامدرن(Post Modern) طبقه بندی کرد.
تبیین و ایضاح این سه تیپ روشنفکری، که هم‌اکنون و کمابیش در جامعه ایران حضور دارند، موضوع این نوشتار نیست و باید آن را در آینده بازکاوی و نگارش کرد، اما در همین‌جا گفتنی است که روشنفکری دینی، با روشنفکری مدرن مترادف و مساوی نیست، چرا که در قبال ضعف‌ها و نارسایی‌های مدرنیته، که از این دیدگاه، بعضاً بنیادی و اساسی است و برخلاف روشنفکری مدرن که ایستاری توجیه‌گرایانه یا انتقادی غیر بنیادی و غیر هستی شناسانه دارد، موضعی رادیکال، شالوده شکنانه، اما استعلایی و فراروانه اتخاذ می‌کند. به این دلیل روشنفکری دینی هیچ‌یک از مفاهیم، اصول و نهادهای مدرن را به گونه‌ای غیرانتقادی و تمامیت‌خواهانه مورد استقبال قرار نمی‌دهد. مفهوم سکولاریسم (Secularism) همچون بسیاری از مفاهیم نوین دیگر، بر بستر تجربه مدرنیته در اروپای جدید، روییده و از درون اندیشه، فرهنگ و فرآیند تحولات چهار قرن اخیر مغرب زمین، سربرآورده است و در راهیابی به عوالم، فرهنگ‌ها و زبان‌های غیر عربی، لباس ترجمه‌ها و معانی گوناگونی را به تن کرده است. نویسندگان، روشنفکران و متفکران مختلف در عالم غیر عربی اعم از اسلامی و غیر اسلامی یا ایرانی، عرب و… هریک با درک و دریافت خاصی که از این مفهوم برساخته‌اند،
به اظهار نظرهای موافق و مخالف و معادل گذاری‌ها و ترجمه‌های همگرایانه و واگرایانه پرداخته، به‌گونه‌ای که در برخی جوامع اسلامی و از جمله ایران، پاره‌ای از روشنفکران دینی، حتی از ضرورت و وجوب سکولاریسم و ایجاد همنوایی و هماهنگی میان دین و سکولاریسم سخن گفته‌اند. در زبان ترجمه‌ی اینان سکولاریسم با عرفی شدن، عقلانی شدن و گاه علم و دانش جدید، یکسان انگاشته شده و هیچگونه تنافر و تغایری در این میان نیافته‌اند، اما از آنجا که شأن روشنفکری و به‌ویژه روشنفکری دینی، با خصلت انتقادی آن همبستگی دارد و با توجه به موضع انتقادی روشنفکری دینی به دو سمت متمایز سنت‌گرایی و دین‌جدایی، معرفت نسبت به مفاهیم مدرن و از جمله سکولاریسم شرط لازم به شمار می‌رود.
هر نقدی مسبوق بر شناخت و معرفت است و هرگونه داوری و موضع‌گیری مادون معرفتی عقیم و نافرجام می‌باشد، مخالفت یا موافقت با هر امر یا مفهومی، پیش از معرفت بدان مهمل و بی‌معناست، زیرا که به‌واقع معلوم نیست که با چه چیز موافقیم و با چه مخالف.
ایستار انتقادی روشنفکری دینی همانگونه که در نقد سنت، از بستر معرفت به سنت می‌گذرد، در نقد مدرنیته و مفاهیم وابسته بدان نیز ناگزیر مبتنی و مسبوق به شناخت مدرنیته و مفاهیم زاییده یا سازنده آن خواهد بود. مقاله‌ی حاضر به عنوان مقاله‌ای توصیفی‌ـ تحلیلی ـ انتقادی می‌کوشد تا در آغاز و در سطح توصیفی ـ تحلیلی، مفهوم سکولاریسم را بازکاوی و بازشناسی و تبیین کند و سپس از موضع روشنفکری دینی فرامدرن به نقد آن بپردازد. هرچند که باید میان دو اصطلاح یا مفهوم سکولاریسم و سکولاریزاسیون (Seculari Zation) تمیز گذاشت و آنها را با یکدیگر خلط نکرد، چرا که سکولاریسم یک نظریه یا ایدئولوژی است، در حالی که سکولاریزاسیون یک فرآیند است. آن، امری بینشی، نظری و اعتقادی است که در حوزه‌ی مباحثات تئوریکی، اندیشه‌ای، ارزشی، هنجاری و تجویزی مورد بحث قرار می‌گیرد و این پدیده‌ای جامعه شناختی یا تاریخی است که همچون امری واقع مورد بررسی واقع می‌شود، با این همه نمی‌توان ایدئولوژی و نهاد، نظریه و فرآیند را یکسره و کامل از یکدیگر جدا پنداشت و از روابط دوجانبه و تعامل دیالکتیکی آنها غفلت ورزید. تکیه‌گاه نوشتار حاضر، اما به مفهوم سکولاریسم است و عنداللزوم برای تبیین تاریخی و بازنمایی مفهومی که در فرآیند تجربه تاریخی غرب مدرن، تکوین و بسط یافته و سلسله زنجیره‌ی تیپ ایده‌آل (Idealtype) به مفهوم وبری آن، در هر مرحله تاریخی یا ساحت و حیطه‌ی نظری، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی خاص، حلقه‌های ابتدایی یا میانی خود را به ظهور رسانده و انکشاف تاریخی یافته، به سکولاریزاسیون همچون یک فرآیند اشاره خواهیم کرد. از آنجا که اصطلاح سکولاریسم نه‌تنها در ایران و نزد روشنفکران ایرانی (اعم از دینی و غیر دینی)، بلکه در کل جهان اسلام، دستخوش اختلاط در حوزه‌ی مفهومی شده است و همچون تاریکخانه و فیل مثنوی: هرکسی از ظن خود یارش شده و حتی در خاستگاه این مفهوم یعنی غرب نیز تعریف اجماعی و واحدی از آن وجود ندارد، نخست می‌کوشیم تا این مفهوم و عناصر تشکیل دهنده آن را از منظر فقه‌اللغه (اتیمولوژی) و در دایره‌المعارف‌ها و قاموس‌ها ارائه کرده و تعاریف مختلف موجود از آن را به دست دهیم.

تعریف سکولاریسم:
کلمه‌ی «سکولاریسم» (Secularism) واژه‌ای انگلیسی است که همچون همانندهای خود در دیگر زبان‌های اروپایی از ریشه Saeculvm لاتین، به معنای عصر، نسل یا قرن گرفته شده است. این کلمه در زبان لاتین قرون وسطا، به معنای جهان یا دنیا (در برابر کلیسا) به کار می‌رفت. کلمه Mundrs نیز در این زبان به معنای عالم (جهان) است، با این تفاوت که Saeculvm بر بعد زمانی عالم دلالت دارد، در حالی که Mundrs، بعد مکانی آن را باز می‌نماید. اصطلاح Secular برای نخستین بار پس از جنگ سی‌ساله (١۶۴٨ م) و به هنگام امضای پیمان‌نامه صلح وستفالی و آغاز تکوین حکومت‌های نوین ملی (سکولار) به کار رفت. بسیاری از تاریخ‌نگاران، همین‌زمان را سرآغاز پیدایش پدیده سکولاریسم در غرب می‌دانند. در آن زمان حوزه معنایی این اصطلاح به گستردگی کنونی نبود و تنها به این معنا دلالت داشت که دارایی‌های کلیسا باید دنیایی (سکولار) گردد و اداره آنها به مقام‌های سیاسی و غیر دینی واگذار شود. واژه سکولار در فرانسه قرن هجدهم از سوی کلیسای کاتولیک به معنای مصادره نامشروع و غیر قانونی دارایی کلیسا به‌کار می‌رفت، اما به تدریج در زبان روشنگرایان فرانسوی یا همان «فیلوزوف»های قرن هجدهم همچون ولتر، دیدرو، دالامبر، هولباخ و هولوسیوس در مفهوم مصادره قانونی دارایی کلیسا به سود حکومت استعمال گردید. جان هالیوک (Jahn Halyooke)ـ ١۹٠۶ ـ ١٨١۷ـ به این اصطلاح معنای تازه‌ای بخشید و با گسترش حوزه مفهومی آن، سکولار و سکولاریسم را به یکی از مهم‌ترین اصطلاحات (Term) در گفتمان سیاسی ـ اجتماعی و فلسفی غرب تبدیل کرد. هرچند که هالیوک از عمق فلسفی و نظری زیادی برخوردار نبود و تا حدودی حوزه مفهومی سکولاریسم را دچار اختلاط کرد، اما کوشید تا با ارائه تعریفی بی‌طرفانه و عملی، ساحت آن را از مفاهیمی چون ملحد و لاادریگری پاک بگرداند. او سکولاریسم را اینچنین تعریف کرد: «اعتقاد به امکان اصلاح وضعیت انسان از راه‌های مادی بدون رد یا قبول ایمان مذهبی.» اما او به روشنی بیان نکرده بود که انسان چیست؟ اصلاح چیست؟ و راه‌های مادی در این میان کدام است. سکولاریسم مورد نظر هالیوک، می‌کوشید که با دین نسبتی تناقضی، تضادی یا تقابلی و تداخلی نداشته باشد. وی در این مفهوم سازی مبهم تصور می‌کرد که به دین و ایمان انسان‌ها کاری ندارد و آن را در پرانتز می‌گذارد، اما به تدریج تعریف هالیوک در نظریه «جدایی دین از حکومت» ساده و فرمول‌بندی شد، بدین معنی که عقاید دینی از حوزه زندگی عمومی بشر جدا گردد. هرچند که تعریف هالیوک از مفهوم موجود در پیمان‌نامه صلح وستفالی حداکثری و کلی‌تر بود، اما نسبت به تعریف اخیر دامنه‌ای محدود و حداقلی‌تر داشت.
تعریف هالیوک از سکولاریسم، بازنمایی موقعیت و مرحله فرآیند سکولاریزاسیون در غرب سده‌ی نوزدهم می‌باشد، اما فرآیند تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و دگرگونی‌های شگرفی که در نهاد دولت و عرصه زندگی اجتماعی رخ داد، در سده بیستم افزایش یافته و در نیمه دوم این قرن به اوج خود رسید. در این دوره، نهاد دولت، دیگر آن نهاد ضعیف و کوچکی نبود که بسیاری از نهادهای غیر حکومتی توان رقابت با آن را داشته باشند، بلکه دولت مدرن به قدرتی گسترده و فراگیر و با نفوذ تبدیل شد که همه عرصه‌های حیات اجتماعی و فردی از رسانه و تبلیغات گرفته تا تفریحات، از گستره‌ی عمومی تا حوزه خصوصی شهروندان را تحت سلطه یا نفوذ خود قرار می‌داد. در این مرحله از بسط دولت مدرن که سلطه‌ی حاکمیت در جزئی‌ترین مسائل زندگی خصوصی انسان‌ها دخالت کرده و چگونگی روابط جنسی، مناسبات پدران، مادران و فرزندان و حتی تصویر و تصور انسان و شهروندان از خویش را متأثر می‌کرد، دیگر جایی برای تعریف سکولاریسم به عنوان نظریه‌ی جدایی دین از دولت باقی نمی‌گذاشت و آن را بلامفهوم، بلکه بلاموضوع می‌کرد. در این مرحله سکولاریسم حداکثری و کلی جانشین سکولاریسم حداقلی و جزئی می‌شود و مرز میان آن دو محو می‌گردد.
به همین دلیل است که در تعریف‌هایی که قاموس و لغتنامه‌های جدید غرب از سکولاریسم ارائه می‌کنند، با اختلاف و آمیختگی دو خرده تیپ یا دو مفهوم مرحله‌ای متقدم و متأخر از سکولاریسم روبرو می‌شویم. مثلاً «فرهنگ آکسفورد» کاربردهای گوناگون و بعضاً پراکنده و بی‌ارتباطی را برای سکولاریسم بر می‌شمارد مانند: «آنچه به یک دوره یا مدت زمان طولانی مربوط می‌شود» یا «مراسمی که در هر عصر، قرن یا مدت‌زمانی طولانی تنها یک‌بار برگزار می‌شود و به آنها، نمایش‌های سکولار گفته می‌شود» و «قصیده سکولار، قصیده‌ای است که در چنین آئین‌ها و مراسمی خوانده می‌شود». به نوشته فرهنگ آکسفورد «در زبان علم نیز به دگرگونی‌هایی که در مدت زمانی طولانی رخ می‌دهد، دگرگونی‌های سکولاریستی گفته می‌شود.» همچنان که «به آن دسته از راهبانی که از دیرها بیرون رفته و زندگی معمولی پیشه می‌کنند، راهبان سکولاریست می‌گویند.» گاهی نیز به مردم «عامی» سکولاریست گفته می‌شود. بطور خلاصه، به نوشته آکسفورد، سکولاریسم، سکولاریته و سکولار حاوی معانی زیر است:
١ـ آنچه به زندگی و امور دنیوی بستگی دارد، در برابر آنچه به کلیسا و دین مربوط می‌شود، هرچیز عادی و زمان‌مند (در برابر امور غیرعادی و لازمان، در این معنا، غیر دینی، غیر کلیسایی و غیر مقدس، مشخصه‌ی آن است).
٢ـ در ادبیات، تاریخ، هنر، بویژه موسیقی به چیزی گفته می‌شود که در خدمت دین نباشد. غیر مقدس باشد، به اصولی هم که دینی نباشد، «اصول سکولار» گفته‌اند.
٣ـ وابسته به دنیا و جهان محسوس در برابر عالم ازلی، معنوی و نامحسوس/ هرچیز دنیوی و غیرمعنوی.
۴ـ آنچه به مکتب دنیاگرایی بستگی دارد.
ویژگی‌های مذکور و مراتب و مراحل و سطوح گوناگون سکولاریسم را، به گونه‌ای نامنظم و آمیخته باز می‌نماید.
به روایت فرهنگ آکسفورد «سکولاریسم مکتبی است که اعتقاد دارد، اخلاق باید در همین دنیا به‌کار آید و همه اصول و اعتبارات برگرفته از ایمان به خدا و عالم دیگر را باید کنار گذاشت» و سکولاریست «به کسی می‌گویند که چنین اعتقادی داشته باشد». سکولاریزاسیون نیز فرآیند تبدیل نهادهای دینی و دارایی‌های کلیسا به نهادهای دین جهانی و تحت نظارت حکومت است این امر شامل سکولاریزه شدن اخلاق، تعلیم و تربیت و هنر نیز می‌شود.

کلمه‌ی «Laique» (لائیک) در زبان فرانسه نیز معنایی مشابه دارد که پس از ورود به زبان انگلیسی به صورت «Laic» درآمده و اصطلاحات «Laity» (عموم مردم به استثنای روحانیون)، «Laicity» (دنیا گرایی و دین‌زدایی خصوصاًً در مدارس) و «Laiciyation» (انتقال وظایف روحانیون و کلیسا مانند تعلیم، قضاوت و خدمات اجتماعی به متخصصان و دانش آموختگان جدید که کار و حرفه آنان ربطی به ایمان و دین ندارد). اصطلاح لائیک (Laic) انگلیسی مشتق از زبان فرانسه، نشانه‌های تاریخی تجربه فرانسوی در انقلاب فرانسه و دنیاگرایی مترتب بر آن را در خود حمل می‌کند. نهاد دینی کلیسا در جامعه ماقبل انقلاب فرانسه، نهادی نیرومند بود که بخش مهمی از قدرت، ثروت و منزلت را دراختیار داشت و اشرافیت روحانی و مذهبی، در همبستگی با فئودالیسم و اشرافیت زمیندار از یک سو و سلطنت از سوی دیگر، سه ضلع مثلث زر ـ زور ـ تزویر را در فرانسه قرن هجدهم تشکیل می‌دادند. واکنش مردم و طبقه سوم ـ در برابر دو طبقه روحانیون و اشراف ـ و در پیشاپیش آنان بورژوازی جدید به نظام بوربُن‌ها و رخداد انقلاب، سرنوشت نهاد دین و روحانیت و کلیسای پس از انقلاب را نیز رقم زد تا جایی که پس از پیروزی انقلابیون، برخی کلیسا را به معابدی برای پرستش الهه عقل تبدیل کرده و دین جدایی و دین‌ستیزی را به مشخصه‌ی خصلت‌نمای تحولات بعدی تبدیل کرد.
این فرآیند به‌ویژه با مقاومت‌های ارتجاعی نهاد دینی و کلیسای کاتولیک در برخی ایالت‌های سنت‌گرا و جنوبی فرانسه و اتحاد روحانیون با بقای سلطنت و فئودالیسم در مبارزه ضدانقلابی تشدید و تقویت گردید و بدین ترتیب لائیسیسم و نظریه لائیک در فرانسه ریشه‌های عمیق و نیرومندی یافت Dechritaunge که در فرهنگ‌های لغت انگلیسی زبان به معنای «مسیحیت زدایی از جامعه» است. روایت مسیحی دین‌زدایانه از نظریه و فرآیند سکولاریسم و سکولاریزاسیون می‌باشد. همین معناست که اصطلاح سکولار را به معنای ملحد و بی‌دین PetenGay انتقال داده و باعث شده است که برخی از تاریخ‌نگاران عصر روشنگری در کتاب‌هایی همچون «یهودی بدون خدا، فروید، الحاد و پایه‌گذاری روانکاوی» (A Gadless Jeur, Freud, atheism and the Maping of psyecoanlysis) روانکاوی را دانشی سکولار و بی‌ارتباط با دین و حتی دین‌ستیز معرفی می‌کنند.

تعریف سکولاریسم در جهان اسلام و عرب:
از هنگامی که جوامع، فرهنگ‌ها و مدنیت‌های سنتی اسلامی و غیر اسلامی، با مدنیت مدرن غربی مواجه شدند، بسیاری از مفاهیم و اصطلاحات تازه‌ی برخاسته از تجربه‌ی اروپای مدرن پس از دوره‌ی رنسانس، به فرهنگ و زبان چنین جوامعی، بدون اخذ اذن ورود یا دخول، وارد یا داخل شد، به‌طوری که می‌توان گفت تمامی مفاهیم و تعاریف اینگونه، متکی و متخذ از تجربه‌ی پانصد ساله اخیر مغرب زمین است. این اصطلاحات و مفاهیم نو در ذهن و زبان جوامع غیراروپایی، بیانگر ورود تجربه‌ی مدرن غربی به «متن» تاریخ و رانده شدن فرهنگ‌ها و ذهن و زبان‌های دیگر به «حاشیه» است. اما از آنجا که نه تجربه غرب مدرن، تجربه‌ای واحد، ثابت و بسیط بوده و نه نحوه‌ی نسبت و چگونگی تماس و مواجهه جوامع غیر غربی با آن مشابه و یکسان بوده است، انتقال بسیاری از معانی و مفاهیم مدرن، در بستر اینگونه جوامع و فرهنگ‌ها، با اختلال، التقاط، جابه‌جایی و آشفتگی روبرو بوده، به ویژه آن‌که پس‌زمینه‌های فرهنگی ـ تاریخی جوامع میزبان یا عامل‌های اخذ و اقتباس کننده و مترجم نیز بسی متفاوت و بعضاً متعارض بوده و هست. لذا می‌توان گفت ابهام و آشفتگی موجود در تعریف سکولاریسم در جهان غیر غربی معلول علل و اسباب زیر است:
١ـ سکولاریسم در بافت فرهنگ و مدنیت مدرن غربی روئیده و باید معنا و مفهوم‌شناسی آن را در همان بافت جست‌وجو کرد. خروج سکولاریسم به‌عنوان یک متن (Text) از بافت ویژه آن (Context)، معنای آن را دچار آشفتگی و اخلال می‌کند.
٢ـ بسیاری از مفاهیم اقتباسی از قبیل مدرنیته، دموکراسی، عقلانیت، ترقی و… همبسته مراحل خاص از فرآیند تحولات تاریخی مغرب زمین است، بطوری که با سپری شدن یک مرحله خاص، معنا و مفهوم ویژه و همبسته با آن نیز دستخوش دگرگونی می‌شود. به عبارت دیگر، تاریخیت یا تاریخمندی مفاهیم و ترمینولوژی (اصطلاح شناسی)، شرطی ضروری در بازشناسی دلالت‌ها و معانی ترم‌ها و اصطلاحات است. در حالی که تجربه مدرنیته غربی مراحل متقدم و پیشین را پشت‌سر گذاشته و به مراحل تازه‌تری وارد شده، معناشناسی و حوزه مفهومی ما از اصطلاحات نیز باید پابه‌پای آن متحول و نو شود، اما ایستایی مفهوم‌شناسی ما مثلاً در قرن نوزدهم و ظهور صورتبندی‌های نوتر تجربه غربی در آغاز قرن بیست‌و یکم، مشکلات بسیاری را پدید خواهد آورد. بسط سکولاریسم و پیشرفت فرآیند سکولاریزاسیون در روزگار ما، مراحل متأخرتری از این نظریه و فرآیند را منکشف کرده، در حالی که برخی از نویسندگان یا متفکران جهان‌سومی یا مسلمان می‌کوشند که این اصطلاحات و مفاهیم را همچنان به شیوه‌ی اصحاب دایره‌المعارف قرن هجدهم و روشنگران فیلوزوف از قبیل ولتر و دیدرو یا جان لاک و کندور سه تعبیر و تفسیر کنند.
٣ـ در درون مدرنیته غربی، جریان‌های گوناگون و تجربه‌های متنوعی وجود داشته که نمی‌توان گوناگونی آن را نادیده گرفت. تجربه‌های ویژه فرانسوی (کاتولیک)، آلمانی (پروتستان)، انگلیسی (انگلیکان)، روسی (ارتدوکس) و وضعیت خاص آنها باعث شده است که هریک تعریف خاص خود را از این اصطلاحات و ازجمله سکولاریسم داشته باشند. رویکرد تقلیل‌گرایانه به چنین مجموعه‌ای، ادراک معنا و مفهوم سکولاریسم را دچار چنددستگی و آشفتگی می‌کند.
۴ـ هریک از این تجربه‌ها، در عین‌حال، تجربه‌هایی بسیط، ایستا و فاقد تاریخمندی نبوده است، بلکه در پرتو تاریخ و تحولات چندصد ساله، ادراکات و دلالت‌های متحول و پویایی را از مفهوم سکولاریسم و دیگر مفاهیم بازتاب می‌بخشند. اگر چنین صفات و خود ویژگی‌هایی را که به سویه‌ی میهمان تعلق دارد، با خود ویژگی و صفات متعلق به سویه‌ی میزبان گردآوریم، اسباب و علل اختلاف و آشفتگی در ترجمه و تعبیر سکولاریسم بازهم آشکارتر خواهد شد. نخست آن‌که با ترجمه یک اصطلاح و انتقال آن از فرهنگی به فرهنگ دیگر، رسوبات و بقایایی از ساختار فرهنگی سابق حمل شده و در معادل‌گذاری جدید وارد می‌شود. دوم آن‌که تجربه ملل و اقوام غیر غربی و ازجمله مسلمانان و اعراب در قبال غرب و فرآیند صورتبندی‌ها و مراحل سکولاریسم متفاوت بوده است، چرا که سکولاریزاسیون نه یک امر واقع ناشی از واقعیت‌های تاریخی و اجتماعی آنان، بلکه محصول تجربه غربی و تأثیرگذاری آن‌ (چه به‌گونه‌ای غیر کلنیالیستی و چه به صورت کلنیالیستی و مستعمراتی) بر آنها بوده است. به این دلیل است که امروز در جوامع مسلمان و عرب حتی واژه و ترجمه یکسان و مشترکی از اصطلاح دیده نمی‌شود. در ایران برخی سکولاریسم و سکولاریزاسیون را به عرفی‌گرایی و عرفی شدن، برخی به دین جدایی و جدایش پذیری دینی، بعضی به عقلانیت و عقلانی شدن، گروهی به دنیویت و دنیوی‌گرایی و عده‌ای نیز حتی به دین‌ستیزی، الحاد و الحادی شدن تعبیر یا ترجمه کرده‌اند. معادل‌هایی هم که مترجمان و نویسندگان دنیای عرب در برابر اصطلاح سکولاریسم گذاشته‌اند، عبارت است از العلمانیة (علم‌گرایی)، العلمانیه مشتق از عَلَم یا عالم به معنای ناسوت و عالم‌گرایی در برابر لاهوت‌گرایی، (الدنیویة) اعتقاد به اینکه چیزی جز زندگی دنیوی وجود ندارد، دنیاگرایی و (الزمنیة)، به معنای آن‌که همه پدیده‌ها زمان‌مند و محدود است و هیچ امر فرازمانی، ازلی و ابدی یا وراء مادی وجود ندارد. برخی نیز به‌جای سکولاریسم و سکولاریست معادل‌های فرانسوی لائیسته و لائیک را به‌کار برده‌اند. برخی از نویسندگان و متفکران جهان سوم، سکولاریزاسیون را در معنای مدرنیزاسیون و وسترنیزاسیون (غربی) به کار برده و گروهی نیز ماتریالیسم را با سکولاریسم مترادف گرفته‌اند و فرد سکولاریست را به عنوان فردی بی‌دین، ملحد و ضد اخلاق و پیرو اباحی‌گری معرفی کرده‌اند. امری که به هیچ‌وجه مورد قبول کسانی که تلقی همدلانه‌ای از سکولاریسم دارند، قرار نگرفته، بلکه اینان کوشیده‌اند تا میان دینداری و سکولاریسم همچون دینداری و دموکراسی نوعی تلائم و هماهنگی برقرار ساخته و حتی به اینکه خود را «دیندار سکولار» بنامند، مباهات می‌ورزند.
نمونه‌ی چنین موافقت‌ها و مخالفت‌هایی با سکولاریسم و نسبت آن با دینداری، در چند سال اخیر در ایران نیز رخ نموده، به‌گونه‌ای که برخی از روشنفکران که متصف به صفت دینی هم هستند، آشکارا یکی از رسالت‌های خود را سکولار کردن جامعه و حتی دین می‌دانند و به دیده‌ی یک پروژه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در آن می‌نگرند. رجوع به برخی فرهنگ‌نامه‌های تخصصی، در رشته‌های مختلف علوم انسانی، نشان می‌دهد که این‌گونه قاموس‌ها، کوشیده‌اند تا معانی مشخص‌تر و مفصلی را در ربط با قلمرو پژوهشی و آکادمیک، عرضه دارند. از جمله این اصطلاح نامه‌ها یا دیکسیونرها، دیکسیونر یا فرهنگ اصطلاحات جامعه‌شناسی مدرن Dictionary of Modern Sociology تألیف توماس فورد هالت (Thomas ford Hout) است. در این فرهنگ معانی زیر برای «سکولار» ذکر شده است:
١ـ دنیایی، غیرمعنوی و غیر دینی که نقیض «مقدس» است. ٢ـ هرچه که به‌طور بنیادی و محض عقلانی و منفعت‌جویانه است، ٣ـ گاهی سکولار به معنای آلوده یا غیر مقدس به‌کار می‌رود. در اینجا غیر مقدس دلالت بر ضد دینی دارد. ۴ـ گاهی به معنای محدود شدن عقاید سنتی در مرحله‌ای خاص است. شش کاربرد سکولاریزاسیون در علم اجتماعی عبارتند از: ١ـ عقب نشینی دین و از دست رفتن نفوذ و اقتدار نهادها و چهره‌های حاکم دینی، ٢ـ توجه به زندگی مادی کنونی به‌جای امید بستن به آینده معنوی، ٣ـ جدایی جامعه از دین، ۴ـ واگذاری و کارکردهای دینی به نهادهای غیر دینی، ۵ـ زدودن هرگونه تقدیس یا امر مقدس از جهان، ۶ـ قرار گرفتن جامعه سکولار به‌جای جامعه مقدس و الهی. «قداست زدایی از همه‌چیز» تعریف دیگری از سکولاریزاسیون است که در برخی اصطلاح‌نامه‌های تخصصی و جامعه شناختی آمده است.
متفکران، روشنفکران و نویسندگان جهان عرب نیز هریک براساس خاستگاه فکری و رویکرد ویژه‌ای که به تجربه غرب و مدنیت مدرن از یک‌سو و نسبت خاصی که با میراث اسلامی ـ عربی از سوی دیگر داشته‌اند، ادراک و دریافت یا تعریف ویژه‌ای از سکولاریسم به‌دست داده‌اند.
دکتر محمد عابد الجابری سکولاریسم را بخشی از سازمان مدنیت غربی می‌داند که از آن غیر قابل انفکاک است. از دیدگاه او سکولاریسم، نظریه جدایی و تفکیک کلیسا (Church) از دولت (State)و سکولاریزاسیون فرآیند تحقق تاریخی آن است اما به‌نظر جابری، مفهوم سکولاریسم در اسلام جایی نداشته و نسبت به آن خارجی و بیگانه می‌ماند، چرا که اسلام، همچون مسیحیت نیست و نهادی چون «کلیسا» ندارد تا بتوان آن را از دولت تفکیک کرد. از دیدگاه او، کاربرد اصطلاح سکولاریسم در عالم فکری دنیای اسلام و عرب، مهمل و بی‌معناست و باید از آن اجتناب ورزید. جابری جدایش‌پذیری دین از سیاست و دولت را در اسلام ناممکن دانسته، ضمن آن‌که این امر را برای عالم عربی یک معضل نمی‌بیند. آنچه که جهان عرب و اسلام بدان نیازمند است، مردم‌سالاری (دموکراسی) و خردگرایی است. با تأکید بر عقلانیت و آزادی و دموکراسی است که می‌توان از بن‌بست‌ها و موانع تاریخی فراروی جوامع عربی گذر کرد، ضمن اینکه میان این مفاهیم با اسلام نیز هیچگونه تعارضی وجود ندارد. برخلاف سکولاریسم، دموکراسی و خردگرایی مستلزم کنار گذاشتن اسلام نیست و جوامع عربی ـ اسلامی می‌توانند با رجوع به میراث عربی ـ اسلامی خود، اصول عقلانیت و مردم‌سالاری را فعال و زنده کنند.
دکتر وحید عبدالمجید، برخلاف جابری، معتقد است که سکولاریسم در غرب یک کلیت یکپارچه یا نوعی سیستم فکری ایدئولوژی نیست، بلکه تنها دیدگاهی خاص در قبال موضوعات و مسائلی است که به دین و امور دینی ارتباطی ندارد. از نظر او سکولاریسم به معنای بی‌دینی، دین‌گریزی یا دین‌ستیزی نیست و باید میان سکولاریسم و دین تفکیک و تفاوت قائل شد. به عبارت دیگر، دو مفهوم مذکور، دو مفهوم موازی است که می‌توانند در واقعیت خارجی نسبت‌های گوناگون با یکدیگر داشته باشند، به‌گونه‌ای که حتی دینداری و سکولاریسم قابل جمع گردد. به نظر او هرچند سکولاریسم در تاریخ غرب به سوی دین‌ستیزی میل کرد، اما علل و عوامل چنین پدیده‌ای را باید در واقعیت تاریخی جنگ شاهان و سلطه کلیسا و پاپ و پیدایش علم تجربی جدا از دین و حاکمیت عقل پیش از انقلاب فرانسه جست‌وجو کرد. در حالی که پس از انقلاب فرانسه، سکولاریسم تعدیل شده و به میانه‌روی گرایش یافت و به‌جای بی‌دینی یا دین‌ستیزی، به صورت مدافع مدارا و تسامح مذهبی و دینی درآمد. این مفهوم جدید از سکولاریسم به معنای جدایی دین از سیاست نیست، بلکه مبین تفکیک نهاد دینی (کلیسا) از نهاد سیاسی (دولت) است. چنین سکولاریسمی، دین را به نهاد مدنی تبدیل کرده و رابطه‌ی آن را با قدرت سیاسی قطع می‌کند و این به معنای محدود کردن نقش دین در جامعه نمی‌باشد. زیرا جامعه سکولار، جامعه‌ای آزاد است که همه نهادها و ازجمله نهاد دینی در آن می‌توانند آزادانه به فعالیت پرداخته و نقش ویژه‌های فرهنگی، اجتماعی و مذهبی خود را ایفا کنند. دولت سکولار نیز دولتی است که از نهاد دینی مستقل است و به هیچ‌وجه نه خود در زیر سلطه نهاد دینی قرار دارد و نه نهاد دینی را به زیر سلطه خود در می‌آورد. نسبت این دو نهاد، نسبت انفکاک و استقلال است و هریک، براساس تعلق و پیوستگی‌شان به حوزه قدرت و حوزه مدنی و عمومی، منطق خاص خود را دارا هستند. درواقع عبدالمجید ادراکی حداقلی از سکولاریسم دارد و حوزه تأثیر آن را قلمرو قدرت وسیاست یا حداکثر عرصه‌ی فعالیت نهادهای اقتصادی می‌داند و حوزه‌هایی چون خانواده و زندگی خصوصی، ارزشهای اخلاقی و باورها و ارزش‌های دینی را در خارج از آن ارزیابی می‌کند.

دکتر فؤاد زکریا، از مدافعان سکولاریسم، این مفهوم را به عنوان نظریه «جدایی دین از سیاست» معنا می‌کند، اما توضیح نمی‌دهد که آیا سکولاریزه کردن اقتصاد، زندگی خصوصی، اخلاق، ادبیات و هنر نیز مشمول نظریه سکولاریسم می‌شود یا نه. به نظر می‌رسد که زکریا، کوشش دارد تا سکولاریسم را با تعلقات امانیستی خود درآمیزد، چرا که از همین منظر سکولاریسم امانیستی است که در کتاب معروف خود، با عنوان «فی ‌النموذج الأمریکی»، به نقادی جامعه آمریکا می‌پردازد. او ضمن اینکه جامعه آمریکایی را مادی‌ترین جامعه در جهان معاصر توصیف می‌کند، بر این نظر است که اینگونه مادی‌گرایی نیهلیستی و عاری از ارزش، به نابودی انسان منجر می‌شود. وی بر ارزش‌های انسانی و معنوی تکیه کرده و خواهان آن است که سکولاریسم و زندگی مادی و دنیوی با ارزش‌های امانیستی درهم آمیزد.
محمود امین‌ العالم، سکولاریسم را تنها جدایی دین از دولت نمی‌داند، بلکه معتقد است که سکولاریسم نوعی نگاه، رفتار و شیوه‌ی سلوک است. به نظر او سکولاریسم مبین ویژگی‌های اصلی انسانیت انسان است و نشان دهنده‌ی تکاپو و انگیزش معنوی و مادی وی در رفع همه موانع پیشرفت، سلطه انسان بر جهان و سرانجام شکوفایی و نیکفرجامی بشری می‌باشد. در عین‌حال، از دیدگاه امین‌ العالم، سکولاریسم تعارضی با دین ندارد، بلکه باید آن را خاستگاهی مناسب برای نوگرایی دینی دانست.
با توجه به رویکرد هگلی نهفته در اندیشه او، همچون بسیاری از سکولاریست‌های جهان عرب از قبیل فؤاد زکریا، وحدت موردنظر امین‌ العالم از مادی ـ معنوی، دینی ـ غیر دینی، وحدتی هگلی است که هسته‌ای کاملاً امانیستی دارد. به همین سبب برخلاف دیگر متفکرانی که از سکولاریسم تعریف یا ادراکی نسبی، جزئی و حداقلی دارند، در دیدگاه امین العالم، سکولاریسم جوهر کلی و روحی مطلق است که باید بسط و انکشاف کامل پیدا کند و انسان را در جایگاه واقعاً انسانی خود بنشاند. در چنین رویکردی، دین نه یک مرجعیت فرابشری یا اتوریته‌ی خارج از انسان، بلکه مجموعه‌ای از ارزش‌های معنوی و اخلاقی است که روح انسانی، در فرآیند بسط و تکامل خود آنها را خلق کرده و تحقق می‌بخشد.
سکولاریسم چیزی جز همین بسط و تحقق انسانیت در معنای تمام و کامل خود نیست. اما رفع دوگانگی و ثنویت انسانی/ نا انسانی یا مادی/ معنوی در دیدگاه دکتر مراد وهبه است که به‌طور کامل صورت می‌گیرد و سکولاریسم در مفهوم حداکثری خود رخ می‌نماید.
به نظر او سکولاریسم پدیده‌ای وحدت‌گرا و نسبی است که وجود انسان را در چارچوب زمان و تاریخ محدود می‌کند. زمان‌مندی، تاریخیت و نسبیت پویا و سیال تاریخی هستی آدمی، ویژگی پایداری است که سکولاریسم آن را باز می‌نماید. از دیدگاه وهبه، سکولاریسم «اندیشیدن به نسبی بماهو نسبی» است نه «اندیشیدن به نسبی بما هو مطلق». به عبارت دیگر، وهبه همچون گاست اسپانیایی و تمام متفکرانی که رهیافت و مشربی هگلی یا هایدگری دارند، می‌خواهد بگوید که «انسان طبیعت (ماهیت) ندارد، انسان تاریخ دارد.» بدین‌ترتیب او دوگانگی و دوآلیسم انسانی/ ناانسانی، ذهنی/ عینی، مادی/ معنوی را کاملاً رفع کرده و انسان را به موجودی اجتماعی ـ تاریخی تبدیل می‌کند که در تحلیل نهایی همه‌چیز و از جمله هستی آدمی به اصل تاریخمندی راجع می‌گردد.
وهبه، سکولاریسم و فرآیند آن (سکولاریزاسیون) را فرآیند انسانی تمدن بشری می‌داند، بطوری که می‌توان گفت سکولاریزاسیون و جهانی شدن (Globalization) در واقع پروسه‌ای واحد است.
هاشم صالح نویسنده سوری مقیم فرانسه، ستایشگر مجذوب اروپا و تمدن مدرن غربی است و از اروپای سکولار، آزاد، خردگرا و رها از بنیادگرایی دینی سخن می‌گوید. از نظر او، سلطه اروپا و غرب بر جهان، «اعجاز مدرنیسم» است و کلید بهشت اروپا نیز چیزی جز تسلیم شدن امور انسانی در برابر قوانین مادی و طبیعی نیست. صالح همچنان در حال‌وهوای دوره روشنگری تنفس کرده و درباره دین یا سکولاریسم، همانند اصحاب دایره‌المعارف و حتی اگوست کنت نظریه‌پردازی می‌کند.
از دیدگاه دکتر حسن حنفی، متفکر چپ‌گرای اسلامی مصری، سکولاریسم پدیده‌ای وابسته به تمدن غرب و به معنای «جدایی کلیسا از دولت» است. او معتقد است که سکولاریست‌های عرب همگی مسیحی بوده و بویژه مسیحیان شام و سوریه‌اند که در مدارس خارجی و غربی پرورش یافته و گرایش به تمدن غربی در جان آنها ریشه دوانده است. همین مسیحیان سکولار و غرب‌گرا هستند که خواهان پیروی عرب‌ها و مسلمانان از غرب بوده‌اند و به همین دلیل نیز جنبش‌های اسلامی، سکولاریسم را نفی کرده و به آن از دیدگاه مفهومی همبسته‌ی غرب‌گرایی و استعمار نگریسته‌اند.
به نظر دکتر حنفی، چنین وضعیتی موجب دریافتی غلط از نسبت اسلام و سکولاریسم شده و اصطلاحی تئوریک را با کشمکش‌های سیاسی غربی ـ شرقی یا اروپایی ـ اسلامی خلط کرده است. او معتقد است اسلام خود جوهره‌ای سکولاریستی دارد، اما نباید سکولاریسم اسلامی را با سکولاریسم غربی یکسان پنداشت. سکولاریسم اسلامی، امری درونی و برخاسته از ذات و ماهیت اسلام است و نیازی نیست که مسلمانان یا اعراب، سکولاریسم غربی را که برخاسته از مبانی دیگر و زائیده‌ی تحولات خاص جوامع اروپایی است، از آنها اقتباس کنند. دلایل و ویژگی سکولاریسم خاص اسلام عبارتند از:
١ـ الگو و طرح اسلامی برپایه سکولاریسم استوار است، چرا که سلطه روحانیت و نهادی همچون کلیسا را دربر ندارد.
٢ـ احکام خمسه اسلام (واجب، حرام، مکروه، مستحب، مباح) مبین سطوح افعال ‌طبیعی‌ انسان‌ است‌ و این‌ احکام‌ به‌واقع‌ اعمال‌عادی‌ انسان‌ را توصیف‌ می‌کند، یعنی‌ درست‌ همان‌ نقشی‌ را ایفا می‌کند که‌ سکولارهای‌ اروپایی‌ در خارج‌ از چارچوب‌ حلال‌ و حرام‌ انجام‌ می‌دهند. به‌ نظر حنفی‌، در اینجا تطابق‌ شگفت‌انگیزی‌ میان‌ داخل‌ و خارج‌، شریعت‌ و طبیعت‌، اسلامی‌ و سکولاریستی‌ وجود دارد. این‌ تطابق‌ یادآور کوشش‌ فلسفه‌ ایده‌آلیستی آلمان‌ است‌ که‌ می‌خواست‌ با توجه‌ به‌ این‌ اصل‌ که‌ قوانین‌ عقل‌ با قوانین‌ تاریخ‌ و طبیعت‌ هم‌سنخ‌ و همگن‌ است‌، همه‌ موانع‌ و مشکلات‌ را رفع‌ و حل‌ کند.
٣ـ اندیشه‌ انسانی‌ و سکولاریستی‌ که کانون‌ وجود را از خداوند به‌ هستی‌ منتقل‌ می‌کند، از دیرباز در میراث‌ فرهنگی‌ و فکری‌ مامسلمانان‌ وجود داشته‌ است‌. در علم‌ کلام‌ به‌ هیأت‌ خداوند، در حکمت‌ و فلسفه‌ به‌ صورت‌ عقل‌ محض‌، در تصوف‌ و عرفان‌ به‌ شکل‌تجربه‌ ذوقی‌ و درونی‌ و در اصول‌ فقه‌ به‌ گونه‌ سلوک‌ عملی‌ جلوه‌گر شده‌ است‌.
حنفی‌ از طریق‌ نوعی‌ وحدت‌ وجود و امانیسم ‌اسلامی‌ می‌کوشد تا دوگانگی‌ میان‌ انسان‌ و خدا، طبیعت‌ و شریعت‌، دین‌ و عقل‌ را رفع‌ کرده‌ و سکولاریسم‌ را جزو لاینفک‌ اسلام‌ بگرداند. سکولاریسمی که‌ برخلاف‌ سکولاریسم‌ اروپایی، مقابل‌ دین‌ نیست‌، بلکه‌ در درون‌ آن‌ قرار دارد.

یکی‌ دیگر از نویسندگان‌ عرب‌ که‌ در باب‌ سکولاریسم‌ و از ایستاری‌ موافق‌ و همسو سخن‌ گفته‌ است‌، دکتر عاطف‌ العراقی‌ است‌. به‌ نظر او «ربط دادن‌ سکولاریسم به‌ فراخوانی‌ به‌ بی‌دینی‌ از عدم فهم‌ مفهوم‌ سکولاریسم ناشی‌ می‌شود، زیرا نظریه‌ جدایی دین‌ از دولت‌ و اینکه‌ دین‌ از آن خدا و میهن از آن‌ همه‌ است‌، هرگز نشان‌دهنده‌گرایش‌های‌ غیر دینی‌ نیست‌. از دیدگاه‌ العراقی‌، سکولاریسم به‌ معنای «جدا کردن‌ علم‌ از دین‌ است‌.» بدین‌ترتیب‌، وی‌ به‌ دو حوزه‌ دوگانه سکولار و غیر سکولار قائل‌ شده‌ و براین‌ مبنا نتیجه‌ می‌گیرد که‌ سکولاریسم‌ نمی‌خواهد دین‌ را از میان‌ بردارد، بلکه‌ می‌خواهد که‌ دین‌ حکومت‌ نداشته‌ باشد.»
برمبنای‌ نظریه‌ العراقی‌، عقل‌ خود بنیاد است‌ که‌ زاییده ‌دوره‌ روشنگری‌ است‌ و لذا می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ سکولاریسم‌ با راسیونالیسم‌ و عقل‌گرایی‌ همذات‌ است‌ و دین‌ که‌ در حوزه‌ لاعقلانیت‌ (عقل‌ به‌ مفهوم‌ خود بنیاد آن‌) قرار دارد، از آن‌ تفکیک‌ شده‌ وقلمرو ویژه‌ای‌ را به‌ خود اختصاص‌ می‌دهد. ما در اینجا به‌ واقع‌ با نوعی‌ دوگانه‌گرایی‌ یا دوآلیسم‌ میان‌ حوزه ایمانیات (حوزه دین‌) وحوزه‌ عقلانیات‌ (حوزه‌ سکولار) مواجه‌ هستیم. اما عقل‌ خود بنیاد، هیچ‌ معیار و مرجعیت‌ بیرون‌ از خود را بر نمی‌تابد و با انکارهرگونه‌ اتوریته‌بیرون‌ و فراتر از بشر تأسیس‌ می‌شود. به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ العراقی‌ می‌گوید: «مرکز و مرجع‌ هستی‌ عقل‌ است‌ واگر بخواهیم‌ برای‌ اندیشه‌عربی‌ خود چارچوبی‌ ایدئولوژیک‌ بسازیم‌، باید شعارمان‌ تقدیس عقل‌ باشد.» چرا که‌ به‌ گمان‌ وی‌ «عقل‌نماینده ‌نور و یقین‌ است.» با نفی‌ هرگونه‌ مرجعیتی‌ جز مرجعیت‌ نهایی‌ و مطلق‌ عقل‌، دین‌ به‌ حیطه‌نادانی‌ و عرصه «جهل» بشری‌رانده‌ می‌شود و همنشینی‌ آن‌ با عقل‌ یا علم‌ که‌ حاصل‌ آن‌ است‌، جز بر این‌ نظریه‌کاتولیکی‌ امکانپذیر نیست‌ که‌ «چون‌ باورکردنی‌نیست‌، باور می‌کنم‌.» و بدین‌ ترتیب‌ همه‌ زندگی‌ بشر در تمامی‌ عرصه‌ها اعم‌ از جامعه‌، سیاست‌، اقتصاد، اخلاق‌ یا به‌ موضوع‌ و ابژه‌ «عقل‌ خودبنیاد» ارجاع‌ می‌شود و یا به‌ موضوع‌ «اراده» تحویل‌ می‌گردد، اراده‌ای‌ که‌ مسبوق‌ به‌ عقل‌، بلکه‌ مبتنی‌ بر ایمان‌، کشش‌درونی‌ و یا برخاسته‌ از ناخودآگاه‌ بشری‌ است‌. حوزه‌ای‌ که‌ به‌ میزان‌ بسط عقل‌ و تکامل‌ حیطه‌دانایی‌ بشری‌، تنگ‌تر و کوچک‌ترمی‌شود و شاید روزی‌ فرا رسد که‌ کاملاً بلاموضوع‌ گردد. البته‌ العراقی‌ خود متعرض‌ چنین‌ لوازم‌ و نتایج‌ منطقی‌ نظریه‌ سکولاریسم‌ خود نمی‌شود، اما مرجعیت‌ و مرکزیت‌ بخشیدن‌ به‌ عقل‌ خودبنیاد راگریزی‌ از چنان‌ نتایجی‌ نیست‌، نتایجی‌ که‌ محدود به‌ جداسازی‌علم‌ یا حکومت‌ از دین‌ نمی‌شود و نهایتاهمه‌ سطوح‌ و ابعاد هستی‌ آدمی‌ و نسبت‌ آن‌ به‌ وجود را در می‌نوردد.
دکتر عزیز العظمه‌ از دیگر پژوهشگران‌ برجسته‌ عرب‌ است‌ که‌ افزون‌ بر حوزه‌های‌ سیاسی‌ سکولاریسم‌، به‌ دیگر حوزه‌های‌ اخلاقی‌ ومعرفت‌شناسی سکولاریسم نیز پرداخته‌ و سطوح‌ و ابعاد حداقلی‌ و حداکثری‌ را نیز مورد اهتمام‌ قرار داده‌ است‌. وی‌ از یک‌سو سکولاریسم‌ را به‌ عنوان‌ استقلال نسبی‌ جامعه‌ مدنی‌ از هرگونه‌ سلطه‌ و حاکمیت‌ رسمی‌ بر عرصه‌عمومی‌ می‌داند و از سوی‌ دیگر آن‌را ملازم‌ با خارج‌ کردن‌ مناسبات‌ و معاملات‌ اجتماعی‌ از ابتنا بر دین‌ می‌داند. به‌ نظر او سکولاریسم‌ یعنی‌ برابری‌ همه‌ شهروندان‌ ـ صرف‌نظر از گرایش‌ و تعلقات‌ مذهبی‌، ملی‌، حقوقی‌ و نژادی‌ آنان‌ ـ در برابر قانون‌ و آزادی‌ عقیده‌ و اندیشه‌ آنها. این‌ همان‌ وجه‌سیاسی‌ سکولاریسم‌ است‌ که‌ به‌ عنوان‌ جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ و دولت‌ بیان‌ می‌شود و وجه‌ نهادی خود را در‌خصوصی‌سازی‌ نهادهای‌ دینی‌ و تعلق‌ انجمن‌ها و نهادهای‌ دینی‌ به‌ حوزه‌خارج‌ از قدرت‌ و در جامعه‌ مدنی‌ آشکار می‌کند. اما افزون‌ بر این‌، عظمه‌ از «وجه‌ معرفت‌شناختی‌ سکولاریسم‌» نیز سخن‌ می‌گوید. سکولاریسم‌ فلسفی‌ و معرفت‌شناختی‌ به‌ معنای‌ انکار نقش‌ عوامل‌متافیزیکی‌ با ماوراء الطبیعی‌ در پدیده‌های‌طبیعی‌ و تاریخی‌ است‌. العظمه‌، اما برخلاف‌ العراقی‌، از جمله‌ روشنفکرانی‌ است‌ که‌ از مطلق‌گرایی‌ مدرنیستی‌ مبتنی‌ بر پروژه‌ روشنگری‌، فاصله‌ گرفته‌ و به‌پست‌مدرنیسم‌ تعلق‌ خاطر نشان‌ می‌دهد، به‌ همین‌ سبب‌ است‌ که‌ او، سکولاریسم‌ را نه‌ یک‌ امر ثابت‌، واحد، یکه‌، مطلق‌، بلکه‌حرکتی‌ پایان‌ناپذیر، غیرغایت‌گرایانه‌ و متحول‌ کننده‌جامعه‌ می‌داند. وی‌ از یک‌سو با اتوریته‌ و مرجعیت‌ متافیزیکی‌ و معیارهای‌ عام‌و مطلق‌ دینی‌ مرزبندی‌ دارد و از سوی‌ دیگر دیدگاههای‌ ذات‌گرایانه‌ و ماهوی‌ عصر روشنگری‌ و پروژه‌مدرنیته‌ را برنمی‌تابد و از مرجعیت‌ استاندارد عقل‌ و اصول‌ و مبانی‌ عام‌ و فراگیر آن‌ روی‌ برمی‌تابد. از این‌رو، العظمه‌ آنگاه‌ که‌ از «وجه‌ اخلاقی‌ سکولاریسم‌» سخن‌ می‌گوید، هرگونه‌ اخلاق‌ مطلق‌، جهانی‌ و ثابت‌ را با هرگونه مرجعیت‌ غیر پویا و غیر تاریخی‌، نفی‌ می‌کند و سیالیت‌، تحول‌ و تنوع‌ را، ویژگی‌ سکولاریزه‌ شدن‌ اخلاق‌ می‌خواند. اخلاق‌ و نظام ‌اخلاقی‌ سکولار، فاقد هر‌گونه‌ اصل‌ پیشین‌، جهانی‌، عام‌ و مطلق‌ است‌.
تاریخمندی‌ و زمان‌مندی‌ در اخلاق‌ بشری‌ تنیده‌ شده‌ وهیچگونه‌ اتوریته‌ خارج‌ از تاریخ‌ و زمان‌ و انسان‌ پیوسته‌ درحال‌ تجربه‌ و تحول‌ را نمی‌توان بر اخلاق‌ سکولار حاکم‌ گردانید. روشن‌است‌ که‌ در چنین‌ اخلاق‌ سکولاری‌، ترس‌ از خداوند یا عذاب‌ اخروی‌ جایی‌ ندارد، اخلاق‌ سکولار اخلاق‌ بشری‌ است‌ که‌ معیارها وارزشهای‌ آن‌ نیز ثابت و مطلق‌ نیست‌، بلکه‌ برخاسته‌ از وجدان‌ و حاصل‌ تکاپوی‌ انسانی‌ است‌. بدین‌ ترتیب‌، سکولاریسم‌ حداقلی‌ وجزئی‌، به‌ سکولاریسمی‌ حداکثری‌ و کلی‌ بسط و ارتقامی‌یابد، بطوری‌ که‌ می‌توان‌ فرآیند تاریخ‌ و حیات‌ بشری‌ را با روندسکولاریزه‌ شدن‌ همه‌ حوزه‌های‌ مرتبط با آدمی‌، توضیح‌ داد. این‌ مفهوم‌ از سکولاریسم‌،گونه‌ای‌ امانیسم‌ بی‌معیار و فاقد غایت‌ وهدف‌ است‌. پروسه‌ای‌ بی‌انتها، شدنی‌، عاری‌ از هرگونه‌ معیار خارجی‌، راهی‌ که‌ در رهرو منحل‌ می‌شود و رهروی‌ که‌ قابل‌ تقلیل‌ به‌فرآیندی‌ است‌ که‌ پیوسته‌ درحال‌ شدن‌ است‌. بودنی‌ در کار نیست‌، بلکه‌ شدنی‌ است‌ که‌ توقفگاه‌ یا سرمنزل‌ از پیش‌ تعیین‌ شده‌ای‌ندارد. سکولاریزاسیون‌ چیزی‌ جز همین‌ شدن‌ دایمی‌ بشر نیست‌ و سکولاریسم‌ نیز مضمون‌ و محتوای‌ آن‌ است‌.