۱۳۹۴ فروردین ۱۴, جمعه

سردم و سردمدار زهازه

سردم . [ س َ دَ ] (اِ مرکب ) شخصی که بسیار بدآواز بود. (غیاث ) (آنندراج ). || اطاق چوبی که در دهه عاشورا نزدیک مسجد یا تکیه برپا میکردند و آن را با شمایل ائمه و بزرگان و قالیچه ها و لوازم درویشی (تبرزین ، شمشاد، کشکول و غیره ) می آراستند و شبها از واردین پذیرائی میکردند و گاه به مشاعره می پرداختند و شخص غالب مخاطب را در حین خواندن اشعار بتدریج وادار به کندن جامه ها میکرد تا او را با یک لنگ از سردم خارج مینمود و اشیاءسردم را مالک میشد. || (زورخانه ) محل سکومانند که مشرف بر گود است و مرشد بر آن قرار گیرد و همراه ضرب ورزش را رهبری کند. (فرهنگ فارسی معین (
کاسه  سردم ؛ ظرفی است برنجی که انعام و پاداش مرشد را در آن ریزند و آن روی سردم قرار دارد.(فرهنگ فارسی معین (.

سردمدار. [ س َ دَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) پاتوغدار. (یادداشت مولف ). || رئیس و پیشوای مردم . (یادداشت مولف ). || پلیس سرگذر. (یادداشت مولف ). || نوعی دشنام که پدران و مادران به پسران ناخلف دهند. (یادداشت مولف ). سخت رذل و پست . (یادداشت مولف).