۱۳۹۴ فروردین ۲۷, پنجشنبه

فصل پنجم از کتاب اندیشه هائی که جهان نو ساخت

پنجم

اقتصاد و انقلاب صنعتی

رشد علوم اجتماعی

علائق فیلسوفان اجتماعی دوره روشنگری به درک فلسفی، و بالا تر از آن، فهم علمی بشریت و جامعه محدود نمی شد.  تأثیر روشنگری بر علوم اجتماعی را می شد نخست در آرمان اشاعه علم اجتماع دید، آرمانی که تا قرن هجدهم به همان اندازه علوم ماده/فیزیک اشاعه تام یافته بود.  دو دیگر، آگاهی فزاینده ای از تکثر و تنوع تجربه بشری در جهان وجود داشت.  با توجه به حجم عظیم اطلاعات یا مهم تر از آن پیدایش علاقه به- ملل عیر غربی در نتیجه تجارت و اکتشافات، دفاع از قوم مداری و کوته نظری برای تحصیل کردگان دشوار و دشوار تر می شد.  سه دیگر، فهم فزاینده ای از ماهیت اجتماعی یا فرهنگی رفتار بشری در جامعه یعنی مبنای تاریخی یا متعارف، بجای مبنای زیست شناختی- وجود داشت.  بطور خلاصه علم اجتماع زائده صرف بیولوؤی نبوده رشته ای متمایز با موضوعی مشخص بود.
دو  عامل کمکی مهم دیگر قرن های هفده و هجده را که از اهمیت تئوریک فراوان برخوردار بودند می توان به این اینها افزود.  نخستین عامل ایده ساختار بود.  این واژه که نخستین بار در آثار فیلسوفانی چون توماس/تامس هابز، جان لاک و ژان ژاک روسو در اشاره به ساختار سیاسی دولت بکار رفته بود در میانه قرن هجدهم به نوشته های اقتصادی فیزیوکرات ها (مدافعان اقتصاد آزاد) و اقتصاد دان انگلیسی، آدام اسمیت سرایت کرد.  ایده های ساختار که از علوم فیزیک و زیست شناسی و ساختار اجتماعی وام گرفته شده بود برای مفاهیم ساختار های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که در قرن های هفدهم و هجدهم شکل گرفت اهمیت اساسی داشت.  این مفاهیم ساختار در بسیاری موارد با تغییراتی جزئی به علوم اجتماعی امروز رسیده است. 
دومین ایده تئوریک مهم تغییر تکاملی[1] بود.  کهن ترین ریشه های این ایده و در واقع کل ایده ساختار دست کم به یونانیان میرسد.  اما بیش از همه در قرن که فلسفه تکامل گرائی شکل گرفت و پیش در آمد تکامل گرائی اصطلاحی قرن بعد شکل گرفت.  حرف نویسندگانی چون مارکی دو کندرسه، روس و اسمیت این بود که حال حاصل گذشته و نتیجه سیر طولانی تکامل در زمان است و مهم تر اینکه این تکامل بدست خدا یا زاده خوش اقبالی نبوده بلکه برخاسته از شرایط و علل ملازم جامعه بشری است.  علیرغم اعتقاد به نسبت گسترده به اینکه تکامل اجتماعی حاصل تکامل زیست شناختی است که پیشتر کشف شده بود، حقایق عکس این را نشان می دهد.   مدتها پیش از وجود هر گونه ایده روشن در باره رده بندی در ژنتیک/زیست شناسی اروپائی ایده روشن آنچه می توان رده بندی اجتماعی نامید- یعنی بر آمدن نهادی از دل نهاد دیگر در گذر زمان و تمامی تغییرات کارکرد و ساختار ملازم چنین تحولی  وجود داشت. 
این آراء و دیگر آراء مهم و تأثیر گذار عمدتا در آثاری مطرح شد که مهم ترین هدفشان حمله به نظام موجود حکومت و جامه در اروپای غربی بود.  یک راه دیگر طرح مسئله این است که بگوئیم آین آراء و نظرات اجزاء روشن و پإیرفته شده آرمان گرائی سیاسی و اجتماعی به بزرگترین معنای این واژه بود.  هابز، لاک، روسو و اسمیت، بعلاوه فیلسوف فرانسوی مونتسکیو و دیگران احساس روشن و نیروبخشی از آرمانی دولت آرمانی، اقتصاد آرمانی، جامعه مدنی آرمانی- داشتند و به دید گاههای جامعه ای نیک یا آرمانی متعد بودند.  علاقه آنها به "طبیعی" یعنی اخلاقیات، دین، اقتصاد، یا تعلیم و تربیت طبیعی در تقابل با آنهائی که صرفا زاده عرف و تاریخ است-  به یک اندازه ناشی از اشتیاقشان به ژرفکاوی جامعه خود که نمی پسندید و تمایل بی غرضانه به صرف این دریافت بود که افراد و جوامع از چه ساخته شده اند. 
ضعیف شدن نظام دیرین، یا جامعه اروپائی با ضربات دوگانه انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی بود که سبب ساز فروپاشی نظام قدیم شد نظامی مبتنی بر خویشاوندی، زمین، طبقه اجتماعی، دین، جامعه محلی و سلطنت.  از دید شمار بزرگی از فیلسوفان اجتماعی و جامعه شناسان، این تغییرات در همه حوزه ها عظیم و ویرانگر بود.  یک نشانه استنباط های معاصران از تغییر شمار بزرگ واژه هائی است که در یکی دو دهه پایانی قرن هجدهم و ربع اول قرن نوزدهم بکار گرفته شد.  واژه هائی چون صنعت، صاحب صنعت/کارخانه دار، دمکراسی/مردم سالاری، طبقه، طبقه متوسط، ایدئولوژی، روشنفکر، عقلانیت/عقل گرائی، انسان دوستانه، ذره گرایانه، توده ها، تجارت[2]،  پرولتاریا/طبقه کارگر، تکثر گرائی، مساوات طلب، لیبرال، محافظه کار، دانشمند، منفعت گرا، بوروکراسی/دیوانسالاری، سرمایه داری و بحران.  برخی از این واژه ها جعل شد و برخی دیگر نمایانگر معانی تازه و متفاوتی است که به واژه های دیرین داده شده است.  همه این ها به یکسان شاهدی است بر شخصیت/طبیعت دگرسان شده چشم انداز/مشهد اجتماعی اروپا در نظر گاه اذهان برجسته آن عصر.  و همه این ها گواهی است بر ظهور فلسفه های علوم اجتماعی و علوم اجتماعی تازه بدان صورت که امروز می شناسیم. 
مضامین تازه ای که قرار بود بعدا در اندیشه سیاسی پیدا شود نتیجه تقریبا مستقیم انقلاب های بزرگ دمکراتیک و صنعتی بود.  نخست افزایش شدیدی در جمعیت صورت گرفت.  در فاصله 1750 تا 1850 جمعیت اروپا از 140.000.000 به 266.000.000 افزایش یافت.  نخست توماس/تامس مالتوس در اثر مشهور خویش مقاله در جمعیت، تأکید کرد رشد بی مهار جمعیت تنها باعث بر هم خوردن تعادل متعارف میان جمعیت و عرضه مواد غذائی می شود.  همه جامعه شناسان آن قرن چنین نظر بدبینانه ای نداشتند اما تعداد بی تفاوتها نسبت به اثرات افزایش انفجاری جمعیت بر اقتصاد، دولت و جامعه، حتی در صورت وجود اندک بود. 
دوم شرایط نیروی کار.  جذب ناگهانی شمار بزرگی از مردم از محیط های قدیم که در عین حال از آنها حمایت می کرد؛ محیط دهکده، صنف، بخش و خانواده و جمع کردن آنها در مراکز جدید صنعتی، ایجاد محلات کثیف، زندگی در کثافت و بدبختی رایج، دستمزد هائی که معمولا کفاف مخارج زندگی را نمی داد، خانواده هائی که بزرگتر می شد و سطح زندگی که تنزل می یافت همانطور که مشهود است جملگی از مضامینی است که در اندیشه اجتماعی آن قرن تکرار می شود. 
سوم استحاله دارائی.  نه تنها دارائی های بیشتر بصورت مرتبط با صنعت مشهود در کارخانه، بنگاه های بازرگانی و کارگاه های آن دوران-  دیده می شد بلکه خود ماهیت دارائی نیز در حال تغییر بود.  در حالی که در بیشتر طول تاریخ بشر دارائی "ملک" مشهود به شکل متعلقاتی چون زمین و پول- بود اینک اشکال نا ملموس تر دارائی چون سهام سرمایه، همه نوع حقوق سهام قابل مبادله و اوراق قرضه نفوذ بیشتری در اقتصاد کسب می کرد.  همانطور که خیلی زود متوجه شدند این امر به سلطه علائق مالی، سفته بازی و عمیق تر شدن کلی فاصله میان توانگران و توده ها شد.  تغییر ماهیت مال تمرکر آن، انباشت عظیم ثروت نزد افرادی به نسبت معدود شد و آنچه اهمیتش کم از این ها نیست، امکان سلطه اقتصادی بر سیاست و فرهنگ شد.  با شروع از دولتمرد محافظه کار انگلیسی، ادموند برک، می بینیم که هم محافظه کاران و هم لیبرال ها به شیوه هائی مشابه به بررسی تاثیرات این تغییر پرداختند.
چهارم شهر نشینی افزایش ناگهانی شهر ها و شهرستان ها در غرب اروپا و و افزایش شمار مردمی که در شهرها و هررستان های تاریخی زندگی می کردند.  در حالی که در گذشته تلقی تقریبا یکسان از شهر جایگاه مدنیت، فرهنگ و آزادی فکر بود، اینک نویسندگان بیشتر و بیشتری یافت می شدند که از سیمای دیگر شهر آگاهی داشتند: انحلال روابط میان انسان ها، خانواده های از هم گسیخته، احساس توده، بی نامی، بیگانگی و ارزش های مختل شده.  جامعه شناسی بیش از دیگر علوم اجتماعی توجه خود را معطوف مشکلات شهرنشینی کرد. 
پنجم تکنولوژی/فناوری.  با گسترش ماشینی شدن، نخست در کارخانه ها و بعدا در مزارع متفکران اجتماعی امکان گسست رابطه تاریخی میان افراد بشر، میان انسان و طبیعت و حتی میان انسان و خدا را می دیدند.  از دید برخی متفکران بنظر می رسید فناوری به انسانیت زدائی از کارگر و تسلط نوع تازه ای از استبداد بر زندگی بشر می انجامید. 
ششم نظام کارخانه ای.  بموازات شهر نشینی و گسترش ماشینی سازی نظام کاری که بموجب آن توده های کارگران خانه و خانواده را برای ساعات طولانی کار در کارخانه هار ترک می کردند مبدل به موضوع مهم اندیشه اجتماعی و اصلاحات اجتماعی شد. 
بعنوان عامل هفتم و آخر باید به شکل گیری توده های سیاسی اشاره کرد منظور رشد آهسته ولی بی امان گسترش حق رأی و شمار رأی دهندگان است که از طریق آن روز بروز شمار بزرگتری از مردم به شناخت خویشتن بعنوان رأی دهنده و شرکت کننده در فرایند سیاسی رسیدند.  این هم از موضوع های اندیشه اجتماعی است که احتمالا بروشن ترین شکل در مردمسالاری در امریکا اثر کلاسیک آلکس دو توکوویل عالم سیاست فرانسوی که در دهه 1830 نگاشته شد و موضوع آن علاوه بر امریکا دمکراسی در همه جاست دیده می شود. 
این تغییرات بزرگ که جملگی در روشنگری آغاز شد ایدئولوژی های متغییر قرن نوزدهم را شکل داد: نگرش لیبرالی به جامعه عمدتا مردم سالارانه، سرمایه دار، صنعتی، و البته، فرد گرا بود؛ محافظه کاران به پیشگامی برک نه دمکراسی را خوش  داشتند نه نظام صنعتی را و آن نوع سنت، اقتدار و نزاکت را ترجیح می دادند که بزعم آنان با دو انقلاب جا کن شده بود. 
این تغییرات نه تنها به ایدئولوژی های نو بلکه به رشته های تازه ای منتهی می شد.  در سال های دهه 1820ف فیلسوف فرانسوی اگوست کنت خواستار علم تازه ای شد که موضوع آن انسان بعنوان حیوان اجتماعی باشد.  وی با اطمینان تمام یک علم واحد و فراگیر جامعه را در نظر داشت نه انبوهی از رشته ها که که هر یک به یک جنبه از رفتار انسان در جامعه پردازد.  اما به هر روی گرایش مخالف وی تخصصی شدن و متفاوت گشتن علوم اجتماعی بود که برنده شد.  در پایان قرن نوزدهم نه یک، بلکه چندین علم اجتماعی متمایز و رقیب اقتصاد، علم سیاست، مردم شناسی فرهنکی، جامعه شناسی- یافت می شد. 
از بازاربست گرائی سودا گرائی[3] تا سرمایه داری تجاری[4]
معمولا نخستین مراحل سرمایه داری را بازاربست گرائی/مرکانتالیسم می نامند، نظامی که در آن دولتها اقتصاد ملی را بشکلی تنظیم می کردند که قدرت دولت فزاید.  واژه "مرکانتالیسم" نمایانگر اهمیت محوری بازرگانانی بود که به داد و ستد با سرزمین های دور دست می پرداختند و در قرون هفده و هجده در انگلستان، آلمان و کشورهای پست/فرو بوم (هلند و بلژیک) مشهور شدند.  این بازرگانان در جزوه های متعدد از این اصل دفاع می کردند که فعالیت های تجاری شان به تقویت منافع قدرت حاکم می پردازد، حتی وقتی که اینکار مستلزم ارسال "ثروت" (شمش طلا) به خارج باشد.  آنطور که نویسندگان این جزوه ها توضیح می دادند ثروتی که که بدین طریق بکار گرفته می شد خود مبدل به کالائی در تجارت خارجی می گشت که به نوشته توماس مون، تاجر قرن هفدهمی "باید همواره این قاعده را رعایت کرد که همواره باید ارزش آچه به بیگانگانی می فروشیم بیش از کالاهای آنان که مصرف می کنیم باشد."
مرکانتالیسم با همه ذهنیت تجاری تنها تا حدودی نظام بازار هماهنگ شمرده می شد.  فیلسوف اسکاتلندی آدام اسمیت به شدت از انحصارات دوتی که حقوق تجاری انحصاری به گروه هائی چون کمپانی های انگلیسیان، هلندیان و فرانسویان در هند شرقی می داد شاکی بودند و مفسران مدرن بر میزان اتکای اقتصاد های مرکانتالیستی بر قیمت و دستمزد تنظیم شده بجای آزاد تأکید کرده اند.  جامعه اقتصادی که اسمیت در پژوهشی در ماهیت و علل ثروت ملل در 1776 شرح داده به مراتب شباهت بیشتری به جامعه امروزی دارد. 
جامعه اسمیت دقیقا از آنرو سرمایه دار شناخته می شود که عناصر مفقود در جامعه مرکانتالیست در آن برجسته است.  بعنوان مثال، به استثنای مواردی انگشت شمار تولید و توزیع کلیه کالاه ها و خدمات به نیروهای بازار واگذار شده نه قوانین و مقرراتی که یک قرن قبل بوفور وجود داشت.  سطح دستمزد ها هم به همین ترتین از تأثیر متقابل عرضه و تقاضای نیروی کار و نه احکام مأموران محلی تعین می شد.  درآمد های شرکت ها بجای برخورداری از حفاظت حمایت دولتی در معرض رقابت قرار داشت.
شاید اهمیت بیشتر درک دنیای اسمیت بعنوان سرمایه دار و بازار محور تقسیم روشن جامعه به دو قلمرو اقتصادی و سیاسی باشد.  نقش دولت به تدریج کم شده بود تا جائی که اسمیت می توانست آنرا تنها شامل سه کارکرد توصیف کند: (1) تأمین دفاع ملی؛ (2) حفاظت از یکایک افراد جامعه در برابر بیداد یا ستم به یکدیگر؛ و (3) تأسیس و نگهداری آن نهاد ها و امور عام المنفعه (از جمله آموزش و پرورش) که هزینه های هیچ سرمایه گذار خصوصی را جبران نمی کند هرچند می توانند "بسی بیش از آن را" به کل جامعه "باز پردازند."   و در برابر کاهش نقش دولت در زندگی روزمره نقش تجارت افزایش یافته بود.  انباشت سرمایه محرک و پیش برنده نظام شمرده می شد.  توسعه "کَپیتال ها" نامی که اسمیت به شرکت/بنگاه های اقتصادی می دهد- قدرت تعین کننده ای بود که نظام بازار را به مسیر تاریخی خویش انداخت.  اسمیت در عین حال نقش و تأثیر افراد را بیش از دولت  می دانست و بطور کلی به مرکانتالیزم حمله می کرد.  استدلال وی این بود که سیاست های دولت در پیشبرد رفاه اجتماعی کم تأثیر تر از اعمال مبتنی بر نفع شخصی افراد است. 
یکی دیگر از خصائص نظامی که پدیدار می شد پاره کردن دیوارکوب بظاهر بی درز هماهنگی اجتماعی بود.  در سرمایه داری دو حوزه اقتدار بجای تک حوزه گذشته وجود داشت یک حوزه حکومت سیاسی برای مقاصدی چون جنگ یا نشم و قانون و یک حوزه حکومت اقتصادی بر کار/فرایند تولید و توزیع.  هر حوزه وسیعا در برابر حوزه دیگر حفاظت می شد.  سرمایه دارانی که بر نظام بازار حکم می راندند بطور خودکار قدرت حکومت نمی یافتند و به  اعضای دولت هم قدرت تصمیم گیری در این مورد که چه کالاهائی باید تولید شود یا پاداش های اجتماعی چگونه توزیع شود سپرده نمی شد.  این ساختار دو گانه جدید دو نتیجه بسیار پر اهمیت داشت.  نخست محدود کردن قدرت سیاسی که که در استقرار اشکال حکومت مردم سالار بسیار تأثیر گذار بود.  دوم نیاز به نوع تازه ای از تحلیل برای کارکرد های این حوزه شبه مستقل تازه در درون نظام بزرگتر اجتماعی.  نتیجه ظهور سرمایه داری پیدایش علم اقتصاد بود. 
اقتصاد سیاسی
اقتصاد سیاسی در میانه قرن هجدهم و هنگامی که اسمیت، فیلسوف اسکاتلندی دیوید هیوم و اقتصاد دان فرانسوی فرانسوا کنه شروع به نگرش به این رشته بصورت نظام مند و نه مجزا کردن پدیدار شد.   اینان رویکردی دنیوی اختیار کرده حاضر نشدند توضیع قدرت و ثروت را بجای توسل به عوامل سیاسی، اقتصادی، فناورانه، طبیعی و اجتماعی و تعامل های پیچیده میان آنها حسب مشیت الهی توضیح دهند. 
گفتار های سیاسی[5] (2-1741) هیوم مثل اسمیت به شرح نظام کاملی از نظریه اقتصادی نمی پردازد، اما چند ایده جدید مطرح می کند که "اقتصاد کلاسیک" قرن هجدهم حول آنها شکل می گیرد.  نظرات اصلی وی این بود که ثروت نه از پول که از  کالا تشکیل می شود؛ اینکه مقدار پول در گردش باید در تناسب با مقدار کالاهای موجود در بازار نگه داشته شود؛ اینکه نرخ نازل بهره نه نشانه فزونی پول بلکه رونق اقتصاد است؛ اینکه هیچ کشوری نمی توان تنها با صادرات بمنظور دریافت شمش طلا ادامه طریق دهد؛ اینکه هر کشور در برخی مواد خام، اقلیم و مهارت مزیت ویژه دارد طوریکه مبادله آزاد محصولات (بجز برخی استثنا ها) می تواند برای دو طرف سود آور باشد؛ و اینکه ملل فقیر بقیه کشورها را فقیر می کنند زیرا به اندازه کافی تولید نمی کنند که سهم زیادی در مبادله بعهده گیرند.
جمعبند نظام اقتصادی کنه، مشاور پزشکی [ارشد] لوئی پانزدهم، در جدول اقتصادی[6] (1758) وی که به ترسیم رابطه میان طبقات و بخش های متفاوت اقتصادی جامعه و جریان پرداخت ها میان آنها می پردازد آمده است.   کنه مبدع فکر موازنه اقتصادی بود، مفهومی که اغلب نقطه عزیمت آنچه بعد ها تحلیل اقتصادی شد شمرده می شود.  آنچه آشکارا اهمیت داشت این بود که سرمایه را آوانس[7] یعنی ذخیره ای از ثروت که باید پیش از تولید انباشت- نام داد.  رده بندی وی از این سرمایه/آوانس ها سرمایه ثابت و درگردش را از هم تفکیک کرد. 
کنه بعنوان مبدع اصطلاح "لسه فر (بگذار بکنند) بر خلاف مرکانتالیست ها که در آن روزگار دست بالا داشتند معتقد بود مالیات های سنگین، عوارض گزاف داخلی و موانع سخت در راه کالاهای وارداتی عامل فقر ظالمانه فرانسویانی است که گِرد خود می بیند.  او  از لوئی پانزدهم می خواست اقتصاد را از قید و بند مقررات رهانده از مالیات ها بکاهد تا فرانسه بتواند پهلو به انگلستان ثروتمند تر زند.  وی معتقد بود روش و اصول سیاست وی نمایانگر نظام اقتصادی است که خداوند تعین کرده است.  وی براستی یکی از مبدعان آموزه قرن بیستمی هماهنگی منافع طبقاتی و این آموزه مرتبط بود که بیشترین رضایت اجتمای تحت رقابت آزاد بدست می آید. 
کتاب تاریخ ساز اسمیت ثروت ملل در  عنوان خود دامنه گسترده تحلیل اقتصاد سیاسی اولیه را نمایان می کند.  گرچه خود این رشته تازگی داشت عمر برخی از افکار و رویکرد هایش به چندین سده می رسید.  این کتاب از جهت گیری فرد گرایانه هابز و لاک، سیاست عملی نظریه پرداز سیاسی ایتالیائی، نیکولو ماکیاولی، و روش استقرائی استدلال علمی ابداعی فیلسوف انگلیسی، فرانسیس بیکن تأثیر پذیرفته بود.

آدم اسمیت و ثروت ملل

پس از گذشت بیش از دو قرن همچنان آدام اسمیت یکی از چهره های بزرگ تاریخ اندیشه اقتصادی است.  وی که عمده شهرتش را از یک کتاب، ثروت ملل دارد بیشتر بعنوان فیلسوفی اجتماعی شناخته می شود که نوشته های اقتصادیش صرفا نقطه اوج دیدگاهی شامل/فراگیر در مورد تحول/تکامل سیاسی و اجتماعی است. 
اسمیت در سال 1759 نخستن اثر خویش را با عنوان نظریه احساسات اخلاقی[8] منتشر کرد.   این کتاب که به تناوب آموزشی، ترغیبی و تحلیلی می شود مبانی روانی را که بعدا ثروت ملل بر روی آن ساخته شد می گذارد.  اسمیت در این کتاب به شرح اصول "طبیعت بشر" که همراه با هیوم و دیگر فیلسوفان برجسته روزگار خویش داده/حقائقی جهانروا و تغییر ناپذیر  می شمرد که می توان از آنها نهاد های اجتماعی و نیز رفتار های اجتماعی استنتاج کرد می پردازد. 
در نظریه احساسات اخلاقی یک مسئله علاقه خاص وی را بر می انگیخت: خاستگاه توانائی قضاوت اخلاقی، از جمله قضاوت در رفتار خود در برابر مشاعر/احساسات بظاهر غالبِ صیانت از خود و منافع خویش.  پاسخ اسمیت این است که در وجود همه ما "انسانی درونی" هست که نقش "ناظری بیطرف" را بازی کرده با ندائی که نمی توان نادیده گرفت به تأئید یا تقبیح اعمال ما و دیگران می پردازد.  با این حال نظریه ناظر بیطرف جنبه مهم تر کتاب را پوشیده می دارد.  اسیمت انسان ها را موجوداتی می دید که توسط هوای نفس هدایت می شوند و همزمان با توانائی تعقل و به همین درجه از اهمیت- ظرفیت همدردی که دارند به تعدیل خود می پردازند.  این دوگانگی هم افراد را به مبارزه با یکدیگر می اندازد و هم توانائی های عقلانی و اخلاقی شان دهد تا نهادهائی ایجاد کنند که به یاری آنها بتوان مبارزات خونین را تخفیف داد و حتی مبدل به خیر مشترک کرد.  وی در احساسات اخلاقی نظر مشهوری را مطرح می کند که بعدا در ثروت ملل تکراد شده است: انسان های خود خواه اغلب "با دستی نامرئی در جهت پیشبرد اهداف جامعه هدایت می شوند، بی علم و اطلاع و بدون آنکه خود چنین قصدی داشته باشند".
ثروت ملل، با همه شهرت درواقع ادامه آن مضمون فلسفی است که در نظریه احساسات اخلاقی آغاز شد.   مسئله نهائی که اسمیت بدان می پردازد این است که چگونه کشاکش درونی میان مشاعر/احساسات و "ناظر بیطرف" که در احساسات اخلاقی بصورت یک فرد توصیف شده تأثیرات خود را هم بر حیطه های بزرگتر تحول/تکامل بلند مدت جامعه و نیز  بر ماهیت بلافصل آن مرحله تاریخی که جامعه روزگار خود اسمیت در آن قرار داشت می گذارد.   
پاسخ این مسئله در دفتر پنجم می آید، جائی که اسمیت به شرح چهار مرحله اصلی سازمانی می پردازد که جامعه بناچار از آن ها گذر می کند، مگر اینکه جنگ، کمبود منابع یا سیاست های نادرست دولت مانع شود: مرحله وضعیت "نا متمدن" آغازین،  مرحله ثانویه کشاورزی بادیه نشینان، مرحله سوم "فلاحت/کشاورزی" در تیول ها یا املاک ملوک طوایف و مرحله چهارم و پایانی اتکای تجاری متقابل.
باید توجه داشت هر یک از این مراحل نهاد های متناسب با نیازهای خود را دارد.  بعنوان مثال در عصر انسان های صیاد/شکارچی، "اموال ناچیزی وجود دارد... از همینرو بندرت دادرس مستقر یا اِعمال منظم عدالت وجود دارد."   با پیدا شدن رمه ها، شکل پیچیده تری از سازمان اجتماعی پیدا می شود که نه تنها از ارتش های "نیرومند" بلکه نهاد محوری اموال شخصی و پشتیبانی حیاتی نظم و قانون هم تشکیل می شود.   لب اندیشه اسمیت این است که این نهاد [دولت] که هرگز تردیدی در سودمندی اجتماعی اش نیست بجای آنکه حسب قانون طبیعی موجه باشد ابزار صیانت از امتیازات می شود: وی می نویسد "حکومت مدنی تا جائی که برای پاسداشت اموال تأسیس شده باشد در واقع برای دفاع از توانگران در برابر بینوایان ، یا کسانی که اموالی دارند در برابر آنها که هیچ ندارند مستقر شده است."
سر آخر به شرح تطور/تحول ورود دولت به مرحله نیاز به نهاد های تازه ای چون تعین دستمزدها توسط بازار بجای اصناف و تجارت آزاد بجای تجارت در قید و بند دولت می پردازد.  این وجه اخیر بعدا به به سرمایه داری لسه فر  (بگذار بکنند) انجامید که اسمیت نظام آزادی کامل می نامید. 
نظریه تکامل تاریخی با اینکه احتمالا ایده انسجام بخش به ثروت ملل است، در خود کتاب تحت الشعاع این توصیف مفصل قرار می گیرد که چگونه "دست نامرئی" عملا در مرحله تجاری یا نهائی جامعه عمل می کند. این بحث در کانون دفتر های اول و دوم ثروت ملل قرار می گیرد که اسمیت عهده دار شرح دو مسئله می شود.  نخست این مسئله که چگونه نظام آزادی کامل، که تحت سائق ها/محرک ها و محدودیت های طبیعت بشر و نهاد هائی که عاقلانه طراح شده اند عمل می کند جامعه ای منظم می سازد.  مسئله ای که قبلا نویسندگان متقدم تا حدی چشم گیر توضیح داده بودند نیازمند توضیح دو چیز بود:  شرح علت نظم پنهان در قیمت گذاری یکایک کالاها و توضیح "قوانین" ناظر بر تقسیم کل "ثروت" ملت (که اسمیت تولید سالانه کالا ها و خدمات می شمرد) در میان سه طبقه بزرگ مدعی/مطالبه کننده یعنی کارگران، صاحبان املاک و کارخانه داران.  
همانطور که انتظار می رود این نظم زاده تعامل میان دو جنبه طبیعت بشر است، پاسخ به امیال و تأثیر پذیری از عقل و حس همدردی.  اما در حالی که نظریه احساس اخلاقی از جهت اعمال قید و بند بر اعمال شخصی عمدتا بر وجود "انسان درونی" تکیه می کرد، در ثروت ملل ساز و کاری رسمی بچشم می خورد که در جهت اصلاح امکانات مخرب ملازم پیروی از امیال صرف عمل می کند.  این ساز و کار حمایتی همانا رقابت است، تمهیدی که از طریق آن اشتیاق به بهسازی شرایط خویش "میلی که از زهدان مادر تا گور همراهمان است"  از طریق مبارزه میان گرایش به بهسازی افراد با یکدیگر مبدل به یک قوه سودمند اجتماعی می شود. 
در نتیجه این مبارزه رقابتی غیر عمدی است که دست نامرئی تنظیم کننده اقتصاد خود را نشان می دهد، زیرا اسمیت توضیح می دهد چگونه رقابت متقابل بهای کالا ها را تا سطوح "طبیعی" متناسب با هزینه تولید کاهش می دهد.  افزون بر این، ساز وکار رقابتی با تحریک نیروی کار و سرمایه به انتقال به مشاغل و حوزه های پر سود تر پیوسته قیمت ها را، علیرغم انحراف های گذرا به سطوح "طبیعی" فرو می کاهد.  سرانجام اسمیت با این توضیح که دستمزد ها، اجاره ها  و سود ها (اجزاء متشکله هزینه تولید) که خود تابع همین نظام نفع شخصی و رقابت اند نه تنها توضیحی منطقی برای این قیمت های "طبیعی" ارائه می کند بلکه نوعی نظم مکنون در توزیع خودِ درآمد میان کارگران که بصورت دستمزد در ازاء کار بدانان پرداخت می شود؛ میان مالکان اراضی که اجاره درآمدشان است، و میان کارخانه داران را، که پاداششان سودی است که می برند، عیان می سازد. 
تحلیل اسمیت از بازار بصورت ساز و کاری خود-اصلاحگر جالب است.  اما هدف بلند پروازانه تر او نشان دادن خصوصیات خود-تنظیم کننده نظام [سرمایه داری] بود.  بیشتر می خواست نشان دهد که تحت انگیزه اکتساب [سود] درآمد ملی افزایش مداوم می یابد.    
توضیح اسمیت از رشد اقتصادی، گرچه بصورت شسته رفته در یک بخش واحد از ثروت ملل نیامده کاملا روشن است.  لب این توضیح در تأکید آن بر تقسیم کار (منبعث از تمایل "طبیعی" به تجارت) بعنوان منشأ توانائی جامعه در افزایش تولید قرار دارد.  اما این تقسیم کار که اهمتی فوق العاده دارد بدون کمک اتفاق نمی افتد.   امکان وقوع آن تنها پس از آن است که انباشت سرمایه (یا آنطور که اسمیت می گوید موجودی/اوراق مالی) که برای پرداخت دستمزد کارگران اضافی و خرید ابزار و ماشین الات بکار می رود، صورت گرفته باشد. 
اما میل به انباشت مشکلاتی پیش می آورد.  کارخانه داری که موجودی/سرمایه را انباشته می کند به کارگران بیشتر نیاز پیدا می کند (از آنجا که فن آوری که موجب صرفه جوئی در استفاده از کارگر می شود در طرح اسمیت جائی ندارد) در تلاش اجیر کردنشان دستمزد آنها را تا حد "طبیعی" بالا می برد.   در نتیجه سود آغاز کاستی می گیرد و خطر توقف فرآیند انباشت پیش می آید.  اما در اینجا ساز و کاری هوشمندانه برای ادامه پیشرفت وارد میدان می شود: کارخانه دار با بالا بردن دستمزد نا خواسته آغاز گر فرآیند افزایش عرضه نیروی کار می شود، "تقاضا برای نیروی کار، مثل هر کالای دیگر ضرورتا موجب تنظیم تولید نیروی کار می شود."   اسمیت بخصوص به کاهش مرگ و میر کودکان در نتیجه افزایش دستمزد کارگران توجه داشت.  در نتیجه افزایش عرضه نیروی کار افزایش دستمزد تعدیل و سود حفظ می شود؛ عرضه کارگران جدید فرصت مداومی در اختیار کارخانه داران می گذارد تا تقسیم کار را بیشتر کرده رشد سیستم را افزایش دهند. 
در این وضعیت "ماشینی" برای رشد ایجاد می شد ماشینی که با همه اتکا پذیری نیوتونی که اسمیت کاملا با آن آشنا بود کار می کرد.   اما ماشین رشد اسمیت، برخلاف نظام نیوتونی برای کار کرد خود صرفا متکی به نیرو های طبیعت نبود.  طبیعت انسان بود که آنرا به حرکت در می آورد، طبیعتی که پیچیده است نه ساده.  از اینرو ثروت ملل تنها در صورتی افزایش می یابد که افراد از طریق دولت خود با خوراک رساندن به درخواست امتیازات ویژه که سیستم رقابتی را از اعمال تأثیرات لطیف خود باز می دارد مانع این رشد نشوند.  در نتیجه، بیشتر ثروت ملل، بویژه دفتر چهارم آن، استدلال علیه اقدامات محدود کننده "نظام مرکانتالیستی" است  که از انحصارات در داخل و خارج کشور دفاع می کرد.  اسمیت توضیح می دهد نظام "آزادی طبیعی" وی به نفع همه است اما در صورتی که دولت به "درنده خوئی رذیلانه، روحیه انحصار گرایانه تجار و کارخانه دارانی که نه حکمران بشریت اند و نه باید باشند" واگذار شود، یا اعتنائی به آنان کند به اجرا در نخواهد آمد. 
بنابراین  ثروت ملل آن رساله تبلیغاتی که اغلب تصور می رود نیست.   گرچه اسمیت لسه فر را (با استثناهائی مهم) تجویز می کرد استدلال وی به یک اندازه علیه انحصار و دولت بود.  ضمن اینکه خودِ نظام بازرگانی را دربست در خور ستایش نمی دانست.  وی با بصیرت از تنزل فکری کارگر/کارمند در جامعه ای که تقسیم کار در آن به افراط کشد می نویسد؛ کارگر/کارمند متخصص در قیاس با ذکاوت هشیارانه کشاورز/خرده مالک "عموما به نهایت بلاهت و نادانی انسان می رسد".    

انقلاب صنعتی 

اسمیت در روزگار سرمایه داری پیشا صنعتی می نوشت و بنظر می رسد هیچ پیش آگهی از وقوع انقلاب صنعتی که جلودارانش در کارخانه های بزرگ فلزگری (ذوب و ریخته گری) در چند مایلی ادینبورو دیده بچشم می خورد نداشت.  با این حال در فاصله دهه 1780 و میانه قرن نوزدهم استحاله اقتصادی بی سابقه ای رخ داد که نخستین مراحل انقلاب صنعتی و گسترش عام تر فعالیت تجاری را در بر می گرفت. 
افزایش تجاری شدن خود را در چند حوزه نشان می داد.  در حالی که صد ها هزار تولید کننده روستائی بکمک تجار شهر نشین تمام وقت یا پاره وقت به تولید نخ و پارچه، میخ و ابزار می پرداختند.  تولید گسترش یافت و یافت تا اینکه در پایان قرن هجدهم، آنگاه که مزد بگیران روستائی شروع به خرید نوع تازه ای از پوشاک که بشیوه صنعتی تولید شده بود کردند و خانواده های طبقه متوسط شهرنشین آغاز  تن سپاری به سلائق تازه چون کتاب های نشاط آفرین و اسباب بازی های آموزشی برای کودکان گرفتند، به نخستین موج مصرف گرائی منتهی شد. 
در چنین زمینه ای بود که برهبری انگلستان که تا سالهای پس از میانه قرن نوزدهم رهبری صنعتی سازی را عهده دار بود انقلاب صنعتی تمام عیار صورت گرفت.   در 1840 موتور های بخار انگلستان به تنهائی 620.000 از کل 860.000 اسب بخار اروپا را تولید می کردند.  با این حال و با وجود تأخیر ناشی از انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئون بسیاری از کشورهای اروپای غربی بسرعت شروع به پیروی از سرمشق انگلستان کردند طوریکه در سال 1860 مجموع اسب بخار تولیدی موتور های بخار انگلستان کمتر از نصف نیروی تولیدی کل اروپا شد و فرانسه و آلمان و بلژیک بسرعت شروع به پیشرفت کردند. 
انگلستان که از پیش افتادگی خود آگاه بود صدور ماشین آلات، کارگران ماهر و فناوری های تولید را ممنوع کرد.  اما انحصار انگلستان نمی توانست برای همیشه ادامه داشته باشد، بویژه از آنرو که وقتی برخی تجار خاک اصلی اروپا شروع به اغوا و کشاندن دانش فنی انگلیس به کشور های خود کردند، برخی بریتانیائی ها متوجه فرصت های صنعتی سود آور در خارج از کشور شدند.  دو انگلیسی، ویلیام  و جان کاکریل[9] با ساخت کارخانجات ماشین سازی در لیژ (حدود 1807) انقلاب صنعتی را به بلژیک کشاندند که مبدل به اولین کشور درخاک قاره اروپا شد که استحاله اقتصادی یافت.  انقلاب صنعتی بلژیک همچون نیای انگلیسی خویش بر آهن، زغال سنگ و نساجی متمرکز بود.
صنعتی شدن فرانسه به نسبت بریتانیا و بلژیک کند تر بود و آن فراگیری را نداشت.   در حالی که انگلستان رهبری صنعتی خویش را مستقر می کرد فرانسه غرق در انقلاب خویش بود و اوضاع نا معلوم سیاسی سرمایه گذاری کلان در نو آوری های صنعتی را به تعویق می انداخت.  در 1848 فرانسه قدرتی صنعتی شده بود اما با وجود رشد فراوان در امپراطوری دوم همچنان پشت سر بریتانیا قرار می گرفت.  دیگر کشورهای اروپائی حتی از فرانسه هم عقب تر بودند. 
دیری نپائید که تغییرات فناوری از تولید صنعتی به حوزه های دیگر سرریز کرد؛ راه و کانال سازی، کشتی بخار، راه آهن (شمن دو فر) و تلگراف.  بموازات این ها استفاده از منابع انرزی شامل انواع سوخت و نیروی محرکه چون زغال سنگ، موتور بخار، برق (الکتریسیته)، نفت، و موتور درون سوز- و اختراع ماشین های جدید چون ماشین ریسندگی چند دوکی[10]، و  ماشین بافندگی که افزایش تولید با صرف اندک انرژی انسانی را میسر مس ساخت و افزایش استفاده از علم در صنعت صورت گرفت.  این تغییرات فنی استفاده عظیم فزاینده از منابع طبیعی و تولید انبوه مصنوعات را میسر ساخت.   

کارخانه ها و تقسیم کار
سازمان جدید کسب و کار و نیروی کار ارتباطی تنگاتنگ با فناوری های نو داشت.  شاغلان بخش صنعت بجای دکان های پراکنده یا خانه ها در کارخانه کار می کردند.  بخار و قدرت آب تمرکز نیروی کار در نزدیک منبع انرژی را طلب می کرد.  در عین حال تمرکز نیروی کار نظمی تازه و تخصصی شدن کار ها را در پی داشت که همین امر به تولید افزود. 
بعنوان مثال سفالگر انگلیسی جوزایا وِجوود[11]، کارخانه سالگری خویش در در اتروریا، انگلستان را "با توجه به نهایت صرفه جوئی در نیروی کار" طراحی کرد.  کارخانه وی طوری آرایش یافته بود که ابتدا سفال ها شکل داده می شد و سپس پیش از ارسال بترتیب از اطاق های رنگ آمیزی، کوره و شمارش می گذشت.   در گذشته در سفال سازی های پیشین سفالگر می توانست از کاری سر کار دیگر رود اما در کارخانه وِجوود به هر کارگر سمتی داده شده بود و تنها به یک کار می پرداخت.   از 287 زن و مرد و کودکی که وِجوود در سال 1790 در استخدام داشت تنها پنج نفر هیچ سمتی نداشتند و بقیه متخصص بودند. 
ماشین آلات جدید گران بود و حتی تجاری که قصد تأسیس کارخانه ای محقر داشتند باید از طریق مشارکت، دریافت وام از بانک یا تشکیل شرکت های سهامی سرمایه ای کلان فراهم می کردند.  در حالی که هنوز شمار شرکت های به نسبت کوچک بیشتر بود به همان زودی گرایش به توسعه واحد های تجاری بچشم می خورد.  شهر نشینی از نتایج مهم تجاری سازی فزاینده و فناوری جدید صنعتی بود.  ظرف چند دهه مراکز کارخانه ای چون منچستر از دهکده به شهر هائی با جمعیت صد ها هزار نفر تبدیل شدند. 
اسمیت در ثروت ملل به تفصیل از مزایای تخصصی شدن کارها در تولید می گوید:

یکی مفتول را باز و دیگری صاف می کند؛ سومی می برد؛ چهارمی تیزش می کند؛ پنجمی سرش را ساب می زند تا آماده دریافت کله شود؛ ساختن کله سنجاق نیازمند دو تا سه عمل متمایز است؛ نصب کله روی سنجاق کاری است تخصصی؛ سفید کردن سوزن کار تخصصی دیگری است؛ حتی چیدن سنجاق ها در لفاف کاغذی کاری است مختص به خود؛ و کار مهم سنجاق سازی بدین روش به هجده عمل متفاوت تقسیم می شود.
بعقیده اسمیت، یک کارگر "حتی با نهایت کوشش می تواند روزی یک سنجاق بسازد و خیلی که حدت کند تعداد سنجاق هائی که در روز می سازد یقینا به بیست نمی رسد."  روش جدید کارخانه سنجاق سازی را قادر می کند تا روزی 4.800 سنجاق بسازد.  گرچه ناظران قبلی این پدیده را مشاهده کرده بودند آثار اسمیت به بالا بردن آگاهی از تولید صنعتی و افزایش جاذبه آن کمک کرد. 
افزایش بهره وری به مراتب بیشتر از مهارت های فردی بر سازمان دهی منطقی فرآیندها تکیه داشت.  بعنوان مثال در 1797، الی ویتنی، مخترع امریکائی ماشین پنبه پاک کنی پیشنهاد تولید تفنگ سر پر چخماقی را داد که تمامی قطعات آن تعویض پذیر باشد؛ برخلاف روش قبلی که هر تفنگ دست ساخته تفنگ سازی بسیار ماهر بود و هر یک از قطعات بدست وی کار گذارده می شد. 
در همین دوره ایده هائی مشابه در اروپا مورد آزمایش قرار می گرفت.  در انگلستان، مارک برونل، مخترع و مهندس فرانسوی الاصل خط تولیدی برای ساخت قرقره کشتی های بادبانی با استفاده از اصل تقسیم کار و ساحت قطعات استاندارد/استانده براه انداخت.  ماشین ابزارهای برونل را هنری مادسلی که پدر صنعت ماشین ابزار نام گرفته طراحی می کرد و می ساخت.   مادسلی متوجه اهمیت ابزار های دقیق که توانائی تولید قطعات همسان داشت شد؛ او و شاگردش جوزف وایتورث پیچ و مهره های فلزی استانده قابل تعویض ساختند. 
اینگونه روشمند سازی که در آن کار را طوری سازمان می دادند تا از دستگاههای مکانیکی برای تولید کالا در مقیاس کلان استفاده شود تبعات اجتماعی مهمی داشت: در گذشته کارگران پیشه ورانی مستقل بودند که ابزارهای خود را داشته ساعات کار را خودشان تعین می کردند، اما در نظام کارخانه ای کارفرما مالک ابزارها و مواد خام بود و ساعات و دیگر شرایط کارِ کارگرن را تعین می کرد. 
به هر حال همه چنین نظامی را دوست نداشتند.  خصومت شدید ژان ژاک روسو با جامعه روزگار خویش در رساله در خاستگاه و مبانی نابرابری انسان ها (1755) به تفصیل شرح داده شده است.  روسو می گوید علت نابرابری اجتماعی این است که افراد اجازه داده اند موهبت الهی برخورداری از آزادی با بالا گرفتن رقابت، تخصصی کردن کارها و تقسیم کار ، و بیش از همه با قوانینی که که به تحکیم توزیع غیر منصفانه اموال می پردازد، غصب شود.  وی اضافه می کند جامعه ممتاز و متمدن تظاهری است که واقعیتش خود نمائی، خصومت، بیداد، بردگی و تنفر بی پایان است. 
با این حال در میانه قرن نوزدهم مفاهیم عمومی تقسیم کار، تولید ماشینی و سوار کردن قطعات استانده بخوبی جا افتاده بود.  در هر دو سوی اقیانوس اطلس کارخانه های بزرگ مشغول کار بود.

مفهوم مالکیت خصوصی[12]
از قرن هفدهم تحولات قانون مالکیت در انگلستان و خاک اصلی اروپا را می توان به تحولات در حقوق نظری[13] ارتباط داد.  در اوائل قرن هفدهم حقوقدانِ نظری هلندی، هوگو گروتیوس نظریه تصرف/استملاک[14] (در تقبیح مالکیت شخصی) را ارائه داد.  از دید گروتیوس دولت حق دارد به مصادره اموال خصوصی پردازد.  از طرف دیگر برای اینکه چنین مصادره ای قانونی باشد باید برای مقاصد عمومی بوده غرامتی عادلانه به کسی که مالش گرفته شده پرداخت شود.  این فکر تازگی نداشت اما گروتیوس آنرا طوری بیان کرد که مبدل به امری عادی در اندیشه سیاسی غرب شد.
در اواخر قرن هفدهم حقوقدان آلمانی، ساموئل فون پوفندورف به تهذیب یک نظریه خاستگاههای حقوق مالکیت که از دوران باستان موجود بود پرداخت.   وی می گفت مالکیت مبتنی بر قدرت مادی/فیزیکی مشهود در اخذ مال (اشغال) است.  هر چند برای تبدیل حقیقت قدرت مالی به حق، مجوز دولت لازم است.   بنظر می رسد پودندورف می گوید در نبود تملک عملی، دولت نمی تواند حق مالکیت ایجاد کند.  بدین ترتیب هم اشغال و هم مجوز دولت شرایط لازم برای مشروعیت مالکیت اند. 
معاصر انگلیسی پودندورف، جان لاک، نظریه متفاوتی داشت.  از نظر لاک آنچه به فرد حقی نسبت به چیزی می دهد صرفا گرفتن آن شیئی نبوده بلکه در این حقیقت است که کار خود را با چیزی که به مالکیت خود در آورده در آمیخته است. اعتبار چنین مالکیتی نیازی به جواز دولت ندارد.  اما دولت باید از آن حراست کند.  در واقع مالکیت در قراردادی که مردم در شکل دهی به دولت منعقد می کنند اهمیت بنیادی دارد و و اگر دولت حق مالکیت را انکار کند نقض قرارداد کرده است. 
بویژه در انگلستان در اواخر قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم، روشنگری اسکاتلندی مجموعه تازه ای از عقاید ناظر بر مالکیت ایجاد کرد که بشدت از فیلسوف فایده گرای انگلیسی، جرمی بنتهام تأثیر پذیرفته بود.  از دید بنتهام، مالکیت چیزی نیست جز انتظار حراستی که قانونگذار و عرف ایجاد می کند.  به هر حال باید به این انتظار به دقت احترام گذارد.  از آنجا که نقش مقنن تامین بیشترین حاصل جمع سعادت بشر است باید بداند کمتر پیش می آید که دخالت در مالکیت خیرش بیشتر از اختلال سعادت جمع باشد.  جان استوارت میل، از پیروان بنتهام، مالکیت را با آزادی مرتبط ساخته گفت امنیت سرمایه برای اینکه بشر بتواند ظرفیت آزادی خود را به بیشترین حد برساند اهمیت حیاتی دارد. 
در خاک اصلی اروپا، اندیشه در مورد مالکیت به مسیری نسبتا متفاوت افتاد.  بر اساس الزام قطعی فیلسوف آلمانی، ایمانوئل کانت که باید همیشه افراد را هدف تلق کرد نه وسیله، دیگر فیلسوف آلمانی، گئورگ ویلهلم فردریش هگل گفت همین الزم قطعی در مورد اموال شخص هم صادق است.  از نظر هگل دلیل این امر این است که وقتی اراده فرد به چیزی تعلق می گیرد آنرا بخشی از وجود خویش می کند.  بر این پایه حفاظت از اموال ارتباطی تنگاتنگ با صیانت از اراده بشر دارد.







[1] -Developmental change.
[2] - Commercialism.
[3] - Mercantilism.
[4]-  Commercial capitalism.
[5] - Political Discourses, (part II of Essays, Moral, Political, and Literary within vol. 1 of the larger Essays and Treatises on Several Subjects) Edinburgh (1752). Included in Essays and Treatises on Several Subjects (1753–56) reprinted 1758–77.
[6] - "Tableau économique", (Economic Table).
[7] - Quesnay (1959) used the term avances ("advances") to denote capital, i.e. expenditures during a production process that are drawn from a previously accumulated fund. He identified four types of capital, according to the type of expenditure:
1.     avances foncières (fundamental/landed advances): one-time capital expenditures undertaken by landlords on their land, e.g. land-clearing, drainage, fence-building, etc.
2.     avances souveraines (sovereign advances): one-time capital expenditures undertaken by government, e.g. roads, bridges, etc.
3.     avances primitives (primitive advances): expenditures on durable producers' goods, e.g. horses, cattle, plows, etc. In the Tableau, these are also referred to as avances originelles (original advances).
4.     avances annuelles (annual advances): expenditures on the wages of labor and non-durable producers' goods, e.g. cattle-feed, seed, etc.
Of these categories of advances, types (three) (original) and (four) (annual) are the most important and the ones which Quesnay analyzed most deeply. His distinction between original advances and annual advances was imported by Adam Smith as "fixed" and "circulating" capital respectively.

[8] - The Theory of Moral Sentiments.
[9] -  همزمان، در دهه 1310 هجری قمری، حاج حسن امین الضرب از طریق تماس و عقد قرار داد با همین آدم ها در پی احداث راه آهن (شمن دو فر) و صنعتی کردن و تجدد و ترقی ایران بود. برخی از اقدامات انجام شده و اندیشه های وی چنین است: ايجاد خط آهن (شمن دو بر آن روزگار) بين محمودآباد و آمل1308ق  2. احداث کارخانه برق  3. احداث کارخانه بلورسازي ۱۳۰۵ق  4. تأسيس کارخانه چيني سازي در تهران  5. ايجاد کارخانه ابريشم تابي و ابريشم بافي  6. بناي کاروانسراي حسن آباد ميان راه تهران قم  7. ساخت راه افجه به تهران  8. پيشنهاد تأسيس بانک در ۱۲۹۶ق  9. اقدام مهم ديگر او پيشنهاد احداث اولين کارخانه ذوب آهن ايران در ۱۳۰۴ق بود که امتياز آن را از شاه گرفت، اما موفق به اجراي آن نشد.  بلژیک چه شد و ایران قجری اسیر بی خبری و استبداد چه ؟

http://cheragheazadi.org/index.php/archives/2525
http://iichs.org/index.asp?id=519&doc_cat=7
[10] - Spinning jenny.
[11] - Josiah Wedgwood (12 July 1730—3 January 1795) was an English potter who founded the Wedgwood company and is credited with the industrialization of the manufacture of pottery. A prominent abolitionist, Wedgwood is remembered for his "Am I Not a Man And a Brother?" Anti-slavery medallion. He was a member of the Darwin–Wedgwood family. He was the grandfather of Charles Darwin and Emma Darwin.
[12] - Private property
[13] - Speculative jurisprudence.
[14] - Eminent domain theory.