واقعيت تفسير و تصوير واقعيت
مهرداد وحدتى
نويسنده اين مختصر اخيرا به پيشنهاد جناب آقاى دکتر حسنزاده
پژوهشگر و عضو هيئت علمى سخت كوش و رییس پژوهشکده مردم شناسی پژوهشگاه ميراث فرهنگى
و گردشگری، توفيق ترجمه اثرى از خانم كارن ميلر را پيدا كرد كه درواقع پاياننامه كارشناسى
ارشد نامبرده در شته مردمشناسى است و زير نظر پروفسور دوندس، از اساتيد دانشگاه آمريكايى
بركلى تحت عنوان تفكر برانگيز: (The Patience Stone Practical Illusion/Ideal Reality) ارائه شده و
عنوان فارسى سنگ صبور: فرانمود عملى و دنياى آرمانى را براى آن برگزيدهام. زحمت پىگيری مراحل زمانگير انتشار، ويرايش،
گردآوری مقالات بخش نقد کتاب و تهيه نمايه را جناب آقاى حسنزاده علىرغم همه مشغلهاى
كه دارند، عهدهدار بودهاند. از اين بزرگوار
و ديگر پژوهشگران و همكاران پژوهشگاه سپاس دارم.
گذشته از اين مقدمات نقدی هم بر رساله دارم.
متأسفانه نويسنده محترم در درآمد رسالهاى كه گوياى زحمات فراوان
در مراجعه به منابع متعدد جهت انجام پژوهشهاى مقايسهاى است و مىتوان به مثابه يكى
از الگوهاى روشهاى متعدد اينگونه قصه پژوهى از آن ياد كرد اشارهاى صريح به هدف پژوهش
خود و روشهاى نیل بدان ندارد. جای تأسف است که توضیحی روشن ارائه نمی شود تا خواننده
را مهياى مباحث و ديدگاهها و نتيجه پايانى حيرت آورى كه على رغم ستايشهاى آغازين
نويسنده در درآمد رساله بر قصه رقم مىخورد آشنا سازد. نويسنده در درآمد كوتاه رساله مىگويد بارزترين
معنايى كه در اولين قرائت قصه به چشم مىخورد كارپذيرى ظاهرى زنان خوب در تقابل با
گستاخى زنان بد است. بدوأ به نظر مىرسيد تعريف
فرهنگى واضحى از آنچه به عنوان مادر و همسر از زن انتظار مىرود و مطلوب دانسته مىشود
نشان داده شده است. گرچه اين گفته درست است،
با قرائتهاى بعدى قصه متوجه پيامهاى ظريفترى كه خود را نمايان مىساختند شدم. .
. بر من معلوم شد تحميل قرائت فمنيستى
غربى بر خصائلى كه فرهنگ ايرانى وجود آن در شخصيتها را ذاتأ مثبت مىبينيد بيانهاى
عميقترى را كه از اين فرهنگ غير قابل تفكيك است نمايان نمىسازد. .
.
خصائلى كه من منفى مىشمردم، سكوت و عزلت و غربت در قصه، مثبت
شمرده و ترويج شده است. سنگ صبور قصهاى است
كه از كارپذيرى و نامريى بودن قهرمانان زن داستان و واكنشهاى وى به بيدادى كه بر او
مىرود، دفاع مىكند. اين كولى دهان دريده
و بيش از حد فعال است كه به خاطر رفتار ظاهرآ منفى خود در قصه تنبيه و رو سياه مىشود. بر من معلوم شد سنگ صبور نيز مثل فرهنگ ايرانى كه
بدان شكل داده، در واقع الماسى است با تراشهاى پيچيده كه انوارى چند بعدى بر معناى
قصه مىتاباند و در واقع قرائت سطحى من تنها يك شيوه نگرش به آن بوده است. با مكاشفهاى كور كننده كه باعث شد احساس حقارت
كنم، دريافتم «حقيقتى» كه من در قصه يافتهام تنها يك «حقيقت» است، در حالىكه «حقايق»
در بهترين حالت گفتمان هايى محتمل اند و هيچ سطحى از حقيقت اصيلتر از بقيه نيست بلكه
لايهبندى اين سطوح است كه «حقيقت» قصه را مىسازد. .
.
نويسنده سپس به پژوهشهاى قصه پژوهانى چون كاسكن در قصههاى
پريان، هند و مشرق زمين و مطالعات داوكنيز و اسامى چون «شاهزاده مدهوش» كه به همين
قصه داده شده مىپردازد. قصهاى كه كاسكين
پژوهيده مبتنى بر روايتهاى جمعآورى شده در هر دو سوى درياى مديترانه و سيسل در غرب
و در جهت شرق تا تركيه، استانبول و جزيره يونانى سايروس است. وى در پژوهش خود خاستگاه سنگ صبور را هند[1] دانسته و
آنرا روايتى فارسى از قصهAT894 «آموزگار ديوسيرت و سنگ همدردى»، تركيبى از بخشهاى
دوم و سوم «آموزگار ديوسيرت» و AT437 «شاهزاده سوزن آجين» «عروس دروغين» مىشمارد.
نويسنده اشاره مىكند مضمون سنگ حتى در ايران باستان نيز شناخته
بود[2] و رودكى شاعر قرن دهم (ميلادى برابر با چهارم ه. ق) آن را در يكى از اشعار خود آورده و به عقيده
بولوين در سالهاى دهم 1960 به شكلى ديگرسان شده، در ترانهاى مردم پسند «گل سنگم»
آمده است.
مؤلف پس از مقايسه مشتركات و تفاوتهاى قصهها در اين پهنه
وسيع، بهاين نتيجه مىرسد كه جدايى، رانده شدگى و وصل تأكيدى است بر يكى از معانى
اصلى كه قصههاى عاميانه به تصور مىكشند؛ يعنى فرآيند كمال و سير انسان از كودكى به
بزرگسالى. اينكه قهرمان اصلى قصه دختر است،
تأكيدى است بر اين حقيقت كه مهمترين عامل تغيير و كسى كه مهمترين جايگاه را در واحد
خانواده دارد، مادر/همسر است (براى كمتر كسى در جهان روايى اين حقيقت چون و چرا دارد). اين نكته تأكيدى است بر اينكه مهمترين پيام قصه،
سير زنان و مردان به سوى كمال است و هر مردى يا زنى كه بخواهد خانوادهاى موفق داشته،
رسوم اجتماعى را ادامه دهد، ناگزير به اين سفر است.
سپس به معناى نمادين «چهل»پرداخته و قداست عدد چهل در مذاهب
و سنتهاى مديترانهاى؛ چهل سالگى حضرت محمد(ص) به هنگام دريافت وحى از جبرائيل، اعتقادات
سنتى پزشكى اسلامى عاميانه و سه دوره چهل روزه مراحل حمل و زايمان؛ بيرون نبردن نوزاد
از خانه تا چهل روزه شدن به خاطر جلوگيرى از نظرخوردن؛ دوره چهل روزه طوفان نوح، سرگردانى
چهل روزه موسى در باديه و روزه چهل روزه عيسى اينطور نتيجهگيرى مىشود كه همه اين
داستانها عناصر حياتى رنج و توبه را در هم مىآميزند. همگى وضعيت افرادى در حال گذر و در آستانه مرحلهاى
تازهاى از زندگى را نشان مىدهند كه در آنها دوره پرهيز، حياتى منزهتر و متشرعتر
از پيش را ارزانى فرد مىدارد. سپس به برگزارى
آئين چله براى درگذشتگان در ايران و افغانستان و اين نظر اولريش مارزلف اشاره مىشود
كه چون در اعتقادات سامى باستان چهل نمايانگر كمال بوده استفاده از اين عدد براى نمايش
پايان همه محنتهاى متوّفى است. بر اين اساس
مىتوان گفت در سنگ صبور چهل در چندين سطح نمادين عمل مىكند و صرفآ به خاطر نمايش
شمار تيماردارى مردم به عنوان نقش آتى بيان شده و در عين حال؛ با نماد تولدى ديگر،
تولد همسر/مادر در پى مرگ كودكى سر و كار داريم.
سپس در مبحث قطبهاى فرهنگى به نظريات ويليام بىمن پرداخته مىشود و نويسنده
همانطور كه در درآمد كتاب تصريح كرده، مىپذيرد كه به نظر مىرسد تعاملى ميان دو قطب
اصلى، درونى در برابر بيرونى و جايگاه سلسله مراتبى در برابر برابرى در فرهنگ و جامعه
ايرانى وجود دارد و قصههاى ايرانى دليلى است بر اثبات مستدل بودن آراى بى من در مورد
ايرانيان.
نويسنده در انتهاى درآمد كوتاه رساله تا حدودى هدف خود را روشن
مىسازد و مىگويد «در رساله خود مجموعه واژههايى را كه معمولا با يكديگر جفت نمىشود
مقابل ساختهام: عملى/فرانمود و آرمانى/واقعيت.
اميدوارم با تخطى از شيوه رايج جفت كردن اصطلاحات و استقرار واژهاى در برابر
واژهاى ديگر كه چندان همخوانى با آن ندارد، موجب تغيير ديدگاه خواننده شوم. چرا كه معتقدم هرگونه معناى اين قصه ايرانى در اين
جفت سازى به ظاهر مهمل واژهها قرار دارد.
فرانمودهاى عملى اشكالى از رفتار و موضعگيرى نسبت به موقعيتهاى روزانه است
كه اتخاذ آنها براى فعاليت در جامعه ضرورت دارد.
حقيقت آرمانى كه از مسلك صوفيان برمىخيزد «حقيقت» راستين نفس است كه از كليه
نمودهاى خارجى آن كه شخص از خود بروز مىدهد، حقيقىتر است. استدلال من اين است كه از طريق شخصيتهاى قصههاى
ايرانى، كولى، دختر و مرد است كه مىتوان تجسم و عصاره اين ايدهها را مشاهده كرد».
مبحث تشيّع و تصوّف و تاريخچه كوتاه شكلگيرى مذهب شيعه و جايگاه
مُحرّم در بازنمائى مصائب حضرت حسين بن على(ع) و ياران باوفايش در دشت كربلا در سال
61 هجرى قمرى نيز محملى مىشود براى نقل اين ديدگاه ليندهولم كه، به نظر مىرسد تحمل
قهرمانانه ظلم و جور در مبارزه با جامعه فاسد و غرق در ظلمت، راهى است براى نجات جامعه
و محنتهائى كه دختر قصه سنگ صبور تحمل مىكند، در همين راستا قابل تفسیر است.
بدين ترتيب ايثار و شهادت حضرت حسين بن على(ع) مبدل به معيار
رفتار نمادين شيعيان شده است و اين مضمون نقش محورى در ادبيات دينى و گفته عاميانه
«قربان شما» و «جان نثار» كه به جاى ضمير «من» به كار مىرود، پيدا كرده است. آنچه در جهان بينى شيعه حالتى بنيادى دارد، نوعى
احساس جور، جور ظالمانه[3] و دفاع در برابر آن است. .
. شيعيان طورى آماده شدهاند تا امور
منفى، اندوهبار، دلخراش و افراد تحت ستم ديده را ببينند و از آنان دفاع كنند.
در مبحث مربوط به تصوّف نيز اين گفته اى. جى. آربرى
را نقل كردهاند كه: از ديد صوفيان آنچه وحدت آدمى با خداوند را ميسر مىسازد عشق است. نزد آنان عشق علاج[4] عُجب و خودبينى است. در عمل اين نوع عشق ملازم ايثار و نفى شخصيت فردى
است.
در مبحث پوشش با تصريح بر اينكه در اين قصه كهن، اشاره صريحى
به نوع پوشش دختر يا كولى نشده و «پيش از انقلاب» بسيارى از زنان روستايى پوشش به معنى
چادر نداشتند زيرا مانع فعاليتهاى آنان در صحرا و مزرعه مىشد، به اهميت توجه به معناى
نمادين استفاده از پوشش به منظور تفكيك ظاهر و باطن در كليه شئون زندگى ايرانيان اشاره
مىشود. پس از مقايسه واژههاى پوشش به معنى
پردهپوشى و از ديده نهان داشتن و فعل "dress" انگليسى از جمله، تزئين و آرايش نيز معنا مىدهد، از قول خانم
فرزانه ميلانى به تفاوت گویای استگاههاى فرهنگى در معانی لباس با پوشش ميان جامعه يهودى/مسيحى با جامعه ما اشاره
مىشود. خانم ميلانى با تكيه بر برخى روايات
نه چندان متقن، عقيده دارند سه هراس فرهنگى در حركت، شنيده شدن صدا و پيدايى زنان در
فرهنگ ايرانى به طور اعم وجود دارد. و از اينجا
معلوم مىشود استفاده قصه از گوشهگيرى و انزواى دختر، در تحمل محنتهاى خود و تشديد
انزواى فيزيكى كه مجبور به رويارويى با آن است، شيوهاى است براى نهايت استفاده از
اين پوشش استعارى.
در بحث تفاوت دختر/كولى خانم ميلر تدريجآ به ديدگاه خانم ميلانى
و ديگر فمنيستها نزديك مىگردد و مىگويد: قصه تأييدى است بر تعريف فرهنگ زن خوب/بد
و به نقل از خانم ميلانى و استعانت از دادههاى نمودار ص. 25 مدعى مىشود معمولا اوصاف كولى براى مردان حفظ
مىشود. تحرك، ديده شدن و قدرت بيان خواستهها،
صفات مثبتى است كه به مرد داده مىشود و صرفآ دختر كولى است كه به خاطر نشان دادن رفتارى
مشابه مكافات مىيابد. حتى وقتى مرد در آغاز
زن نامناسب را انتخاب مىكند بعدأ با به دست آوردن دختر مناسب كه در پايان مبدل به
همسر بىنقص آرمانى مىآيد به پاداش خود می رسد اما بعدا معلوم می شود كه پس از بررسى
قصههاى ايرانى متوجه شده هيچ جايگاه حرفهاى جز ايفاى نقش مستخدمه به زن داده نشده
است.[5] سپس به آراى كسانى چون بتى هرن، بىمن، باكيلگا،
هوفمن و مارزلف در اشاره به نقش تجويز شده براى زنان و مرد سالارى مكتوم در اين تعيين
وظايف عرفى، اخلاقى و دينى اشاره مىشود و مىگويد ظاهرآ در اين مورد سنت قائل به رابطهاى
مستقيم ميان نظم اجتماعى و پاكدامنى زن است.
نظم اجتماعى تنها در صورتى تأمين مىشود كه زنان از غير شوهران خود چشم پوشانده
و با اغواى مردان و فاسق ساختن آنها فتنه نيانگيزند و آنچه در اين ديدگاه مورد تعریض
و کنایه قرار می گیرد هم از اين لحاظ است كه فضاى حركت دختر در مقايسه با كولى دائمأ
تقليل مىيابد. در قصه دختر را مىبينيم كه
به مرور وارد فضاهاى تنگ و تنگتر مىشود.
دختر عملا در پوشش مىرود و در وضعيتى دائمى قرار مىگيرد چنانكه گويى در باطن
است. آنچه مشهود است اين كه فضا و جداشدگى
دختر به كار تعريف نقاطى مىآيد كه در آن دختر، كولى و حتى مرد به منظور مقايسه مقابل
يكديگر واداشته مىشوند و نيز شيوه تعريف آنها به همان ترتيب است كه تجارب دختر در
برابر ولگردى و آزادى نسبى كولى قرار مىگيرد.
كولى زنى است كه خارج از حدود اجتماعى زندگى مىكند. با اين وجود توجه به فضايى كه براى دختر، كولى و
پسر تعريف شده، مهم است. در معمارى اسلامى
فضا طورى طراحى مىشود كه منعكس كننده تركيب و پيوستگى جنبههاى متعدد زندگى در جوامع
مسلمأن باشد. . . اجزا
طورى تابع وحدت گرديدهاند كه همواره در ارتباط با كل و همسازى با آن قرار گيرند. پس اين معمارى نمايانگر نفى ايده موجوديتهاى خودمختارى
فردى و تجسم ايده وحدت اين ايدهها در كل است.
بنابراين از طريق فضايى كه اين سه اشغال مىكنند يكى از بن مايههاى فراگير
ذهنيت ايرانى: فروكافتن فرد و ارتقاى پيروزمندانه وحدت و از خودگذشتگى فرد به نفع جمع
به نمايش گذارده مىشود.
در پى اين مطلب در آنچه اشاره به نقد رابطه تعبير مىشود، به
نقل از اريكا فريدل مىآيد: «در سلسله مراتب سنتى قدرت و اقتدار كه پشت سر اين قصه
قرار دارد خدا در اوج و پيامبران در مراتب پايينتر از او قرار مىگيرند. سپس نوبت شاهان و قدرت سياسى مىرسد و در پى آنها
مردان، زنان و كودكان مىآيند. . . در قصهها
معمولا سرنوشت زنان بستگى به عمل مرد دارد كه مثل پدر يا همسر بر او مسلط است». و خلاصه مطلب اينكه خدا براى مرد همان است كه مرد
براى زن.
سپس با نقل آراى احمدى به اثرات مثبت اجتماعى تصوّف در راه
كمال فرد و ايثار به خلق در راه عشق ذات متعال مىخوانيم:
«ارزش هر كس بسته به رفتار و رازدارى او نسبت به خانواده، دوستان،
همشهريان و امثال آنهاست. همين نكته است كه
علت ارتباط تنگاتنگ ميان خير شخصى و خير اغيار در جامعه ايران را توضيح مىدهد و به
همين علت است كه به همه افراد توصيه شده غير از خود به فكر منافع «مردم» نيز باشند. .
. در فرهنگ ايرانى هر كس كه به فداكارى
به خاطر فرزندان، اولياى كشور و دين و مرام خود بپردازد، ارج بسيار مىبيند."
دختر در سنگ صبورهمسر/مادر، براى آرمانى سازى استعارهاى صوفيانه
به كار گرفته مىشود. دست شستن دختر از تن
آسانى در تيماردارى مرد انعكاسى است از ترك ارزشهاى دنيوى طبق تعاليم زاهدانه. تعهد و وفادارى خللناپذير دختر نسبت به پسر انعكاسى
است از اشتياق صوفى به طلب لقاى الهى، يا آن طور كه در متون صوفيانه به كار مىرود،
معشوق. اين نفى خود و وحدت وجود از عناصر اصلى
تصوف است و به همين صورت بر شكلگيرى معناى فرد، در طرز تفكر ايرانى تأثير گذارده است. نقش دختر قصه شباهت جالبى به نفى كلى نفس در آراى
صوفيه و حالاتى چون شخص انگارى، همذات پندارى خود با كسى ديگر (پدر، معلم و غيره) مثل
مورد مولوى و شمس؛ خدا انگارى، گذر از نفس فردى و غرق شدن در وجود كلى "اتحاد"
و بالاخره وحدت دارد. در قصه مرحله وحدت با
مرحله خدا انگارى تلفيق شده و به همين علت است كه دختر كولى غاصب را ملامت نمىكند
چون خودپرستى در او نيست.
پس از ارائه اين ديدگاههاى متعارض نسبت به قصه و نقش دختر،
كولى و مرد در آن، نويسنده محترم به نتيجهگيرى مىپردازد كه غيرمترقبهترين قسمت آن
همان جمله پايانى يا مُخلص كلام است:
«در تعامل ميان ظاهر و باطن توازن پيچيده ميان مدركات حسى و
حقيقت مبدل به كانون قصه مىشود، كانونى كه در آن شخصيتها نقشى تقريبآ تمثيلى مىگيرند
چرا كه درك واقعيت و حقيقت آن واقعيت، طلبى است فرانموده كه پيش روى زن و مرد قصه
گذاردهاند».
بىترديد قصه پژوه محترم رنج پژوهش و تبعات فراوان و تورق و
مداقه در منابع و آراى گوناگون را بر خود هموار ساخته تا ضمن ارائه پيشينهاى از قصه
در منطقهاى وسيع و نمايان سازى شباهتها و تفاوتها، بر پيام اخلاقى سنگ صبور و ژرفكاوى
فرهنگ و افكار ايرانيان با دستمايه مطالب اين قصه انگشت تأكيد گذارد. به روش متعارف این
روزگار تعارض
آراى سنتگرايان و نوگرايان، بخصوص پژوهشگران غربى و برخى ذوات
فمنيست چون خانم فرزانه ميلانى دستمايه سير جدالى بحث در سنگ صبور مىگردد. به نظر نگارنده حيرتزايى جمله پايانى رساله و پيام
مستتر در آن از اين بابت است كه گرچه در معرفى آراى متعارض فوق اعتراض به ستايش انفعال
و از خودگذشتگى دختر قصه و مكافات كولى به خاطر «آزادى خواهى و تحرك و نمايان شدن بيش
از حد» مطرح مىگردد و به تلويح تعريضى به مرد قصه دارند كه چگونه از مكافات منتظر
كولى قِسِر درمىرود، در حالىكه بعضآ همان چيزها كه دختر كولى به صرف جنسيت خود از
آن نهى شده، بر او روا داشته مىشود، به ناگاه «طلبى» كه طبق طرح و سير داستان، اساس
پيام اخلاقى قصه را تشكيل مىدهد نه تنها مبدل به امرى موهوم، خيالى يا فرانموده مىگردد
بلكه دامنگير قهرمان مذكر قصه نيز مىشود، چنانكه گويى در تمامى اين ماجرا نقش بر
دريا مىزدهاند!
از جمله پرسشهايى كه به ذهن نگارنده هجوم مىآورد اين است
كه تا رسيدن به مرحله ظهور «ابر مردان» نيچهاى كه همه مىدانيم احتمال تحقق آن در
وضعيت فعلى جهان و نظام آموزشى و تربيتى و فرهنگ و تجارت و دنياى رسانهها، دست كم
در ميان مدت آرزويى بس دراز است، تودههاى انسانها كدام آيين و آرمان را نصبالعين
رفتار و كردار خود قرار دهند كه ضمن حفظ ارزشهاى خانواده، موجبات دوام و قوام و كيان
اجتماعى جوامع و كشورها در همين وضعيت موجود شود و سعادت عاليه بشر را ميسر سازد؟
آيا ذوات محترمى چون خانمها ميلانى و بهبهانى نبايد از خود
بپرسند با گرفته تا آنسوى درياى مديترانه، چرا بايد صرفآ سنگ صبور ايرانى دستمايه
تعريضى به توصيههاى راجع به پاكدامنى، كف نفس، ايثار و استقامت، نه تنها در قهرمان
مؤنث قصه شده بلكه حتى به صورت غيرمستقيم قهرمان مرد را نيز مورد مرحمت قرار دهند!
نگارنده ضمن تأييد بخشى از ديدگاههاى خانم ميلر و صاحب نظران
محترمى كه آراى ايشان در نقد رابطه قدرت و كژفهمىهاى متداول از نقش زن در خانواده
و جامعه و حركت و ظهور او در آن مطرح شده، توجه اين عزيزان را به دهها نمونه تحرك
و اقدام اجتماعى شاعر، عارف، عالم، مفسر و راوى حديث و جز آن، چون سكينه بنت حسين(ع)
جلب مىكند. كه «در فنون فصاحت و بلاغت و سخنسنجى
از اساتيد وقت و سيده زنان عصر خود و اجمل و اكمل ايشان بود و آستان قوى بنيانش مرجع
ادبا و فضلا و شعرا و ارباب كمال بود و شعرا و مشاهير اهل سخن، اشعار و نتايج طبع خود
را از نظر آن خاتون مىگذرانده و شعرا به صلههاى فراوان نايل مىگرديدند و داوران
به نظر داورى وى تسليم و متقاعد مىگشتند[6] ».
نامهايى چون رابعه دخت ثابت بن الفاكه بن ثعلبه انصارى كه
از اولين زنانى بود كه با حضرت ختمى مرتبت بيعت كرد؛ رابعه بنت كعب غزدارى و رابعه
عدويه و هزاران نمونه ديگر از اين دست به روشنى نشان مىدهد نقش زن صرفآ خدمتكارى و
كدبانوئى نبوده است. ضمن اينكه انسان بىاختيار
از خود مىپرسد آيا در هزار سال پيش در اكناف عالم مشاغلى چون فضانوردى، شهرسازى، پزشكى،
روانشناسى، مددكارى اجتماعى، برنامهنويسى، و مهندسى نرمافزار و سختافزار و سيستمهاى
خبره و هوش مصنوعى وجود داشته كه زنان آن ادوار را اعم از مسلمأن يا جز آن، از آنها
محروم كرده، به دو شغل فوقالذكر گمارده باشند! پیشینه داستاننويسى و نگارندگى زنان
در غرب تا کجا می رسد؟!
غفلت رايج ديگر اين عزيزان اسیر چنبره مشكلات و نگرشهاى امروزى
از اين معناست كه پوشيدهدارى و اصالت و صدق ايثار يك شبه در فرهنگ و جامعه ايرانى
پيدا نشده و همانطور كه ريشه تصوّف و عرفان شيعى را به آراى پيش از اسلامى، حتى پيش
از زرتشت مىرسانند، پوشيدهدارى بدن از اصول محكم جارى و سارى در خلق و خوى ايرانى
اعم از عالى و دانى بوده است.
يوهان يواخيم وينكلمن در تاريخ هنر باستان خود ضمن مقايسه هنر
ايران و مصر با هنر يونانيان سه علت عمده پيشرفت نكردن هنرهاى تجسمى ايرانيان با آن
همه پيشرفتهاى فكرى، فرهنگى، علمى، سياسى، نظامى و كشوردارى را اينگونه معرفى مىكند:
1- به ساخت معبد و تنديس ايزدان و ايزد بانوان نمىپرداختند
و نيايشهاى خود را بيشتر در هواى آزاد و نقاط مرتفع انجام مىدادند. 2-برهنه نمايى در هنر نداشتند و از مچ دست به بالا،
هيچ شاه و ملكه يا شخصيت ديگرى مجسم نشده است.
3- حكومت استبدادى، محلى براى ابراز و شكوفايى استعداد و توانايىهاى كسى جز
شاه باقى نمىگذارد. در كوروشنامه و ديگر
منابع يونانى نيز آمده است وقتى ايرانيان، سپاه يونان را مىديدند كه در انظار در رودخانه
آب تنى مىكنند به حيرت مىافتادند كه چگونه اينان برهنه مىشوند و آب پاك را مىآلايند.
از اين گذشته رعايت متانت و پاكدامنى و اهتمام به ارزشهاى
خانواده نه عيب است و نه اختصاص به فرهنگ ايرانى - اسلامى دارد. در مقدمه كتاب تاريخ نمايشنامه و تئاتر اروپا اثر
اريكا فيشرليخته، (راتليح، 2002)، با آراى روسو در اين مورد از طريق خواندن نامهاى
كه در مخالفت با ساخت تماشاخانه در ژنو به دالامبر نوشته آشنا مىشويم. وى با نياز ژنو به داشتن تماشاخانه به منظور عقب
نماندن از ديگر شهرهاى اروپايى شديدآ به مخالفت پرداخته و استدلال مىكرد تئاتر هويت
سكنه ژنو را به مخاطره انداخته و احتمالا موجب نابودى كامل آن خواهد شد. مخالفتهاى وى هم به ساختار تئاتر برمىگشت هم به
محتواى آن. از آنجا كه تئاتر مرد و زن را تشويق
مىكند به منظور سرگرمى در محلى عمومى گرد هم آيند اشكال سنتى زندگى اجتماعى در ژنو
را كه در آن محافل مردانه و زنانه كاملا جداى از يكديگرند، مورد تهاجم قرار خواهد داد. همچنين مغاير حجب و حياى طبيعى زنانه است كه جلوهگرى
زن در انظار را نهى مىكند: زن خارج از خانه و كاشانه كاملترين ميناى پوششى خود را
از دست مىدهد و وقتى اين بىپيرايگى راستين از دست رفت ظاهرى ناشايست به خود مىگيرد. .
. صرفنظر از اينكه زن چه مىكند، قرار
گرفتن در منظر مردم جاى مناسبى براى او نيست.
يا شرايط زندگى امروزى و اشتغال دوشادوش زن و مرد در غالب جوامع
بشرى و سكونت در كاشانههاى كوچك كمتر از پنجاه متر مربع و آشپزخانههاى باز و الخ،
صحبت از اينگونه تفكيكهاى آهنين و «بيرونى» و «اندرونى» و ظاهر و باطن، دور از ذهن
و نا مأنوس و ناسازست. اما به هر روى در گفته
روسو هم حقايقى در خور اعتنا به چشم مىخورد.
آيا آن حد از ديده شدن و تحرك بىقيد و بندى كه موجب شكلگيرى ميليونها خانواده
تك سرپرست متشكل از دختران كم سن و سال با فرزندان ناساز و بی اندام گردیده
علاوه بر تحميل سنگينترين فشارها بر نظام اجتماعى
- اقتصادى جوامع امروزى و پيدايش مادران و فرزندان آزرده شده و هسته خانواده را نشانه
گرفته، كمكى به تقويت نظامهاى سياسى و اجتماعى و در نهايت خير و سعادت بشريت است؟
بهراستى حاصل همه تلاشهاى مصلحان، خيرخواهان، علما و پژوهشگران عرصه علم و ادب و
فرهنگ بايد به چنين ورطهاى از زندگى شتابزده، سراسيمه، مصرفزده، پوچ و عارى از كمال
و تعالى بيفتد؟ ادامه بحث جهت ارائه شواهدى از اين نابسامانىها، جستجوى آرمان پارسايى
نزد جمعى از مطرحترين هنرمندان بزرگ معاصر غرب[7] و آراى موافق و مخالف هر يك مثنوى هفتاد من كاغذ
و خارج از حوصله اين مجال و مقال و خواننده محترم مىشود. از اينرو با اشارهاى گذار به نظريه انگيزه[8] آبراهام هارولد مازلو این بحث را به پايان مىبرم. از دید وی هر فرد مراتبى از نيازها دارد كه از نيازهاى
فيزيولوژيك آغاز و به خود شكوفا سازى ختم مىشوند. اين سلسله مراتب شامل هفت نياز است كه چهار مورد
اوليه و اساسى آن عبارتند از: نيازهاى فيزيولوژيك، نياز به ايمنى، نياز به عشق و تعلق
و نياز به احترام كه اساسآ نيازهايى است شخصى و خودارضاگر و خودخواهانه. مازلو اين نيازها را نيازهاى كمبودى مىنامد زيرا
در مواردى مانند غذا، ايمنى، عشق و احترام رخ مىنمايد. وى سه نياز بعدى را وجودى (being) مىنامد كه عبارتند
از: شكوفا سازى خود، نياز به دانستن (براى دانستن) و نياز به زيبايى (براى زيبايى). كسانى كه عالىترين نيازهاى خويش (نيازهاى وجودى)
را ارضا مىكنند در مرحله خود شكوفا سازى قرار دارند، اين افراد به قول مازلو به برترين
تجربه نائل مىگردند. در نظر او آدمى داراى
هسته باطنى فطرى است كه براى دستيابى به رشد و تعالى جد و جهد مىكند. مازلو مىگوید رويدادهاى عميق و متعالى در بطن همه
مذاهب وقوع مىيابد و مذاهب سازمان يافته همواره درصدد انتقال معانى حاصل از برترين
تجربه به افرادى هستند كه خود از توانايى دستيابى به آنها محرومند. نيازهاى وجودى فراتر از انگيزشهاى شخصى قرار مىگيرد
و با عملى كه از احساس وحدت، عدالت، خودكفايى و فيض رسانى حاصل مىشود، فعال مىگردد. فرد سعادتمندى كه بتواند به اين مرحله برسد خویشتن
باطنى خويش را كه از بدو تولد در همه آدميان
وجود دارد اما معمولا بر اثر شرايط اجتماعى يا خانوادگى مشوب يا تحريف مىشود، به مرحله
شكوفايى مىرساند. به زعم مازلو حد اعلاى تجربه
حق انحصارى افرادى است كه به مرحله خود شكوفا سازى رسيدهاند.
عشقت رسد به فرياد گر خود به سان حافظ
قرآن زبر بخوانى با
چهارده روايت
یا
كمتر از ذره نه اى پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشيد رسى ذره صفت، چرخزنان
یا
گر روى پاك و مجرد چو مسيحا به فلك
از چراغ تو به خورشيد رسد صد پرتو
یا
ز عشق شمس تبريزى، ز بيدارى و شب خيزى
مثال ذرهاى گردان پريشانم به جان تو
از بين بىشمار شيوههاى
حيات ظاهرآ دو تا از همه بزرگتر است:
تحرك و ديده شدن فراوان براى امحاء ابدى؛
غربت و مستورى براى حضور سرمدى.
[1] - كوليان نيز در دوره آخرين
شاهان ساسانى در چارچوب مراودات و مبادلات فرهنگى و جز آنكه از ديرباز ميان ايران و
هندپراكنده شدهاند (زرينكوب، عبدالحسين، نه شرقى، نه غربى، انسانى)
[2] . سنگ صبور: سنگى اساطيرى كه اندوههاى مردم را مىشنيد و غمخوار آنان
بود . سنگ عقاب با نام فرانسوى اتيت (Aetite) نوعى سنگال لمونيتى اغلب توخالى و حفرهدار
است. اصولا سنگ به صبورى و تحمل مثل است. مقايسه شود با صخره صماء در عربى: «گرچه چون
سنگم صبور وسيم ساعد ليك هست - سيمگون اشكم فزوده سنگ هر شب تا سحر» (انورى). لغتنامه
دهخدا،فرهنگ فارسى دكتر معين و فرهنگ اصطلاحات علمى؛ بنياد فرهنگ ايران.
[5] - در قصههاى هزار ساله دو سوى مديترانه زنان چه وضعى داشتهاند؟ دكتر
و پرستار و معلم واستاد دانشگاه، وزير خارجه
و صدر اعظم و رئيس جمهور بودهاند يا در چارچوب شيوههاى معيشتى و اجتماعى يا اقتصادى
فرهنگ دوره خود مىزيستهاند!