بخشی از کتاب در دست چاپ
چرا کبوتر نماد صلح است؟
( نگاهی کوتاه به نقش کبوتر در قصه
های فولکلور آذربایجان)
کبوتریکی از کاراکترهای حیوانی
است که در قصههای عامیانهی آذربایجان دیده میشود. در
قصص آذربایجان کبوتر پرندهای است سخنگو که با کبوترهای دیگر حرف میزند و
انسانها را راهنمایی میکند. معمولاً دو کبوتر باهم در حال گفتگو آرزو مینماید که کاش فلانی حرفهایشان را بشنود و به کار گیرد تا مشکلش را حل
نماید. اگرچه نقش کبوترها در اغلب این قصهها نقشی
کوتاه است که صرفاً به راهنمایی نمودن کاراکتر اصلی قصه برای لحظات کوتاهی
محدود میشود اما راهنمایی او مسیر قصه را عوض میکند و طالع قهرمان قصه را به
نیکی ختم میکند. درقصص آذربایجان کبوتر یار و یاور انسان است
که نقشی مثبت دارد و در این روند با راهنمایی ساده در قالب گفتگو بین دو کبوتر
است راه غلبه بر مشکل را به قهرمان قصه نشان میدهد یا با اعطای پری از خود و باز در قالب گفت و گو بین دو کبوتر و توضیح نحوهی
استفاده از پرشان به قهرمان قصه کمک مینماید.
آنچه مسلم است کبوترها ماده
هستند و دیالوگ ابتدایی آنها برای راهنمایی قهرمان قصه چنین است:
یکی از کبوترها خطاب به کبوتر
دیگر میگوید:
- باجیلی ها باجیلی . . . .
سپس در حالیکه خطابش دیگر
کبوتر است به قهرمان قصه میگوید:
-. . . یاتیبدیر
اویاق، اویاقدیر سایاق اولسون، سایاق دیر ائشیتسین کی. . . .
(اگر خواب است بیدار، اگر بیدار
است هوشیار و اگر هوشیار است بشنود که. . . )
آنگاه آنچه را که به عنوان
راهنمایی و کمک میخواهد به قهرمان قصه بفهماند به خواهرش میگوید. اگرهم
تنها باشد در حالی که خطابش قهرمان است با خودش حرف میزند.
بعضاًً هم این کبوتر از جلد کبوتری خود بیرون آمده با قهرمان قصه ازدواج مینماید. عموماً
وقتی قهرمان قصه در آب صورت خود را میشوید یا از آب چشمه میخورد در آب عکس زیبارویی را میبیند و
وقتی بر میگردد او را در بالای درختی میبیند که لب چشمه است و تصویرش
در آب افتاده است. یا اینکه دختری زیباروی در برکهای آب آبتنی
مینماید و اینجا است که قهرمان قصه عاشقش میشود و به هنگام آبتنی دختر لباسهای او را بر میدارد.
وقتی پریان از آب بیرون میآیند
دیگر پریان لباسهایشان را پوشیده و به جلد کبوتر به پرواز در میآیند اما دختر زیبای روی دنبال
لباسهایش می گردد و در این حین با قهرمان قصه و خواستگاری او مواجه میشود. معمولاً
شرطی از طرف پری برای ازدواج با قهرمان قصه وجود دارد که
قهرمان قصه هم شرط را میپذیرد. معمولاً شرط این است که او به پشتش دست نزند.
اما بعدها قهرمان قصه آن شرط را به نوعی- و بیشتر بر اثر کنجکاوی-
نادیده میگیرد و به پشت او دست زده و بال هایش را لمس می کند و اینجا است که با
آشکار شدن رازش، پری در قالب جلدش رفته و به پرواز در میآید و جز افسوس برای
قهرمان چیزی نمیماند.
«از خصوصیات توتمیسم تبدیل انسان به حیوان توتمی و برعکس در آمدن از
جلد توتم به جلد انسانی است»(عادل عبدالله)
«در بررسی ریشهی اساطیری فرهنگ
عامهی آذربایجان درکی شهودی از رمز درخت که میتواند ژرفترین خواستهای انسانی
را منعکس سازد، زمانی بیشتر تحقق مییابد
که درخت سیب رمز باروری میشود و میوهاش سترونی را زدوده و آبستنی را ارمغان میآورد.
حتی درخت نمادی مقدس از بشارت
روشنایی و زیبایی میشود وقتی که پریان در جلد کبوتر بر شاخه آن
بال می افشانند و با گفتگوهای خود، مسیری را پیش پای قهرمانان میگذارد که حتی روشنی چشمشان را به آنان باز
می دهد. همانگونه که در داستان شاه اسماعیل رخ می دهد»(رمز و اسطوره
درفرهنگ شفاهی آذربایجان-علیرضا ذیحق)
بعضی از جامعه شناسان معتقدند
که حتی كبوتر در انجیل حیوانی مقدس است که از طرف خدا معرفی شده است:
«چون تمامی قوم تعمید یافتند و عیسی هم[پیش از بعثت] تعمید گرفته دعا میكرد،
آسمان شكافته شد و روحالقدس به شكل كبوتری بر او نازل شد. . . اینك در ابتدای ظهور دین مسیح،كبوتر،ماهی و
بره حالت رمزی برای این دین داشته،خود آثاری از توتمپرستی قدیمی بوده،حتی حیوان
بیقدر و منزلتی چون خوك زمانی توتم یهودیان به شمار میرفته است»(ویل دورانت)
برای نمونه در ذیل به نقش کوتاه
کبوتر در چند قصه مردمی آذربایجان اشاره می شود:
1- در قصهی“توکلوجه پادشاه” یا
همان“ملیک اژدر” پر یکی از دو کبوتر چشمان نابینای پدر و مادر “ملک اژدر” را
بینا میکند. . .
2- در قصهی“نارا خاتین” دو کبوتر سخنگو هستند که با همدیگر صحبت و آرزو میکنند که “نارا خاتین” پری
را که با بلند شدن آنها به زمین میافتد برداشته و با مالش آن به حدقهی چشم، اول
چشمان خود را در کاسهی چشمش قرار داده و سپس با مالش پر به محل گردن، سر بریدهی
فرزندش را به تنش بچسباند. . .
3- درقصهی“نامادری” خواهر، خون برادرش را که به دستور نامادری و به خاطر ویار نامادری به گوشت پسرک توسط پدر سربریده شده است در یک بطری جمع آوری مینماید. بعد
از هفت روز به خاطر ناراحتی خواهر، به
اذن خداوند از بطری حاوی خون پسرک، کبوتری بیرون میآید. این کبوترعاقبت با تدبیر خود، دختر را از دست زنبابا نجات میدهد و سپس به
اذن خداوند خود نیز به قالب همان پسرک در میآید. . .
4- در قصهی“ملیک محمد” پادشاه
کبوتری دارد که خیلی دوستش میدارد. کبوتر از پادشاه مرخصی میگیرد تا به عروسی
برادرش برسد و تا 3 روز برگردد. کبوتر در بازگشت تخم سیبی را برای پادشاه
سوغات میآورد. به دستور پادشاه تخم سیب در باغ کاشته میشود که بعد از 3 سال 3 سیب طلایی بار میدهد و از این جا
ماجرای قصه شروع می شود . . .
5- در قصهی“محمد گۆل بادام” دو کبوتر بر زمینی پوشیده از برف، نشستهاند که مقابل کبوترها دو قطره خون روی برف ریخته شده است. یکی
از کبوترها از دیگری میپرسد “آیا چیزی زیباتر از برف و خون وجود دارد؟ ” کبوتر دیگر جواب میدهد: “آری، محمد گۆل بادام از هر چیزی زیباتر است.
”
دختر پادشاه که از پنجره حرفهای
کبوترها را میشنید نه یک دل بلکه صد دل شیفتهی محمد گۆل بادام میشود.
. .
6- در قصهی“گول سیناوره نه ائله دی؟ ” که
واریانتی از قصهی“اذانچی” میباشد و صمد به اتفاق بهروز در
کتاب“قصههای آذربایجان”جمع آوری نمودهاند در بخشی از قصه مردی به اسم “سیناور” با دخترعمویش به اسم“گۆل” ازدواج میکند.
دخترعموی مرد یعنی زنش به او
خیانت کرده و با 40 حرامی سر وسری پیدا میکند.
سیناور به او شک میبرد و شبی او
را تعقیب کرده میبیند،زنش“گۆل” به سراغ 40حرامی رفت. سیناور
40 حرامی را بعد از بازگشت“گۆل” میکشد و سر 40 حرامی را در کیسهای گذاشته با خود به خانه میآورد. فردا
سیناور ماجرا را به زنش تعریف کرده و سر رئییس حرامیها را نشانش میدهد. زن
سیناور که رسوایی خود را میبیند وردی خوانده به صورت سیناور فوت میکند و او تبدیل به الاغ میشود. “گۆل” الاغ یعنی در اصل سیناور را از خانه بیرون میاندازد. فردی
در کوچه الاغ را صاحب میشود. روزی سیناور درحیاط خانه مشغول یونجه خوردن بو
صاحبش هم در اتاق در حال چرت زدن بود که دو کبوتر(البته صمد و رفقیش بهروز در
این واریانت صرفاً لفظ پرنده را به کار بردهاند که به نوع پرنده اشاره نشده است.
اما چون در قصص دیگر که به شرح آنها اشاره شد همیشه با کبوترهای سخنگو مواجه هستیم بنا را بر کبوتر
فرض گرفتیم)به بالای درختی نشسته بودند که یکی از کبوترها به دیگری میگوید:
“خواهرجان این الاغ را میشناسی؟ او همان سیناور است که دخترعمویش با وردی او را به شکل الاغ در آورده است کاش صاحبخانه بیدار بود و حرفهای ما را میشنید و وقت بلند
شدن ما برگی را که از درخت میافتد بردارد و برگ را کوبیده و جوشاندهاش را به
کله الاغ بریزد. در این صورت الاغ تبدیل به آدم یعنی همان
سیناور اولی میشود. . .
از قضا صاحبخانه که در عالم نیمهخواب و نیمه بیداری بود این حرفها را شنیده و به
کار میگیرد و الاغ تبدیل به سیناور میشود.
البته در این قصه عین ماجرا دو
مرتبه تکرار میشود و این بار سیناور با ورد همسر خیانتکارش به سگی تبدیل میشود. این
بار سیناور را که به قالب سگی در آمده است قصابی در کوچه پیدا کرده و به خانهاش
میبرد. در خانهی قصاب باز دو کبوتر بر بالای درختی آرزو میکنند که قصاب حرفهای آنها را بشنود و با خواندن دعایی که کبوترها خواهند گفت، سگ را در خزینهی حمامش
دهد که در آن صورت سگ تبدیل به سناور خواهد شد و اگر خود
سیناور هم این ورد را بخواند و به صورت دخترعمو یا همان همسرش”گۆل”فوت کند وردهای“گۆل” برای همیشه بیاثر میشود. قصاب
این حرفها را شنیده و به کار گیرد و سگ به قالب سیناور در میآید. سپس سیناور
این وردها را به کار گرفته و ورد همسر خیانکارش را خنثی می کند. . .
7- در قصهی“اذانچی”(اذانگو)مرد
زینسازی چندین روز است که هنگام برگشت خانه را مرتب وجارو شده بیند. زین
ساز برای یک روز برای سر در آوردن از مساله سر کار نرفت و در خانه پنهان شد. آنگاه
دید که کبوتری به خانه آمد و جلدش بیرون آمد و به تمیز و مرتب کردن خانه مشغول شد. مرد زین ساز جلد کبوتر را برداشت. بلاخره
پس از کش و قوس و کلانجار رفتن با دختری که از جلد کبوتر بیرون آمده بود
آنها با همدگیر ازدواج کردند. . .
8- درقصهی“درویش و میومیو خانم
و دختر غازچران” درویشی که رفیق پادشاه است، بنا به وصیت پادشاه بعد از مرگ او دختر ارشد پادشاه را عقد میکند. بعد
از چندین روز درویش درخانه سر ماجرایی دختر را میکشد که قطره خونی از دختر
جهیده و به شکل کبوتر درمیآید. عین همین بلا را درویش سر خواهر زن دومش میآورد که باز قطره خونی میجهد و به کبوتری تبدیل شده و پرواز
میکند. بعدها وقتی درویش میخواهد خواهر کوچکتر آنها
را هم بکشد دو کبوتر به وجود آمده از دو قطره خون لب پنجره نشسته با همدیگر از
راه حل غلبه بر درویش صحبت میکنند. کوچکترین خواهر این حرفها را شنیده و به کار
می گیرد و بر درویش غلبه می کند. . .
9- در قصهی“ضیقم شاه و احمد
تالانی” وقتی احمد تالانی در پی دیوی میرود که نامزد ضیقم شاه را از دست او برهاند در جایی به لب دریا میرسد که نمیتواند
از آن بگذرد. همانجا در حالت نیمه خواب و نیمه بیداری دو کبوتر بر بالای
درختی نشسته و با همدیگر صحبت میکنند. یکی از کبوترها به دیگر کبوتر چگونگی رد شدن
از دریا و نیز چگونگی غلبه بر طلسم جنگل آن ور دریا را شرح میدهد و نیز از اینکه اگر
کسی در این جنگل از درخت سیب بخورد سنش جوانتر میشود. کبوتری
که اینها را شرح میدهد آرزو میکند کاش احمد تالانی اینها را بشنود و بکار گیرد. احمد
نیز این حرفها را شنیده و به کار میگیرد و بر موانع غلبه میکند. . .
10- در قصهی“تنبل احمد”سه
کبوتر هستند که بر روی شاخهی درختی هر کدام یک راهنمایی به قهرمان قصه میدهند. . .
- در قصهی“مرد ایله نامرد”(مرد
و نامرد) دو کبوتر دقیقاً به سان قصهی“ناراخاتون”مرد را راهنمایی میکنند و پری
میدهند که مرد با پر کبوتران چشمش را به حدقه میچسباند. . .
11- در قصهی“لالا و نرگیز”
برعکس اکثر کبوترها این دفعه یکی از کبوترها قلبش و دیگری نیز سرش را برای کمک به قهرمان قصه میدهند. . .
12- همچنین در قصهی“گۆل و نسترن” برعکس اکثر کبوترها این دفعه یکی از کبوترها
قلبش و دیگری سرش را برای گۆل و نسترن میدهند.
کسی که قلب کبوتر را بخورد
پادشاه خواهد شد و هر کس سرش را بخورد ثرتمند میشود. . .
13- همچنین سه کبوتر قصهی“بختیار”
هر کدام برای قهرمان مشاوره می دهند.
14- سه کبوتر قصهی“کچل
محمد”بعد از فرود آمدن و کندن جلدشان در استخر به آبتنی می پردازند که نشان
دهندهی ذات اصلی کبوترها یعنی پریانی در جلد کبوتر میباشند. . .
15- در قصهی“داش اۆزوک” کاراکتر اصلی قصه کلفی را که برای فروش از ننهاش
گرفته است به کبوتری میدهد. بعدها
همان کبوتر در عوض کلف، قهرمان قصه را یاری مینماید.
16- در قصهی“افسانهی محبت”از
صمد– که به عقیدهی برخی، برداشتی از قصص فولکلور است– با کاراکتر دو کبوتر به این نحو مواجه هستیم که: «. . . دختر
شاه این را که میشنود از غرور و تکبر گذشتهاش اظهار پشیمانی می کند و کمی بعد هر دو به جلد دو کبوتر
در می آیند و بی خبر، کاخ شاه را ترک میکنند.
. . »
17- در قصهی“کچل کفترباز” از
صمد نیز با این کاراکترها مواجه هستیم: در این قصه ، دو کبوتر سخنگو وجود دارد که با همدیگر صحبت آرزو گونهای دارند که کاش کچل بعد از
بلند شدن آنها برگی را که از درخت میافتد، برداشته و به بزش بدهد و با شیر بز سر کفترهایش را بچسباند تا آنها زنده شوند. . .
بعضاً در مواردی نادر در برخی
قصص مثل قصهی“قوش دیلی بیلن اسکندر” به جای 2 کبوتر 2 بلبل دیده میشود که همین
وظیفه را دارند اما به نظر میرسد این موارد سهوی از طرف برخی راویان قصص باشد
که به جای کبوتر به بلبل اشاره کرده اند.
میدانیم امروزه کبوتر یکی از
شناخته شدهترین نمادهای صلح است. برای انتخاب کبوتر به عنوان نماد صلح چندین عقیده موجود است:
الف. « پس
از آنكه نوح درگیر آن توفان سهمناك شد و از هر حیوان جفتى را انتخاب و بر كشتى
سوار کرد. . . با پایان گرفتن طوفان، نوح از پرندگان خواست
که هر كدام به سمتى پرواز كنند و براى او از خشكىهاى اطراف خبری بیاورند. مدتى
نگذشت که كبوتری سفید در حالى كه شاخهای زیتون را در منقار داشت،
بازگشت و خبر از زمینى سبز آورد. »(منبع: اینترنت)
ب. پس
از جنگ جهانى دوم،پیكاسو از طرح كبوتر سفید براى نشان دادن صلح و دوستى به عنوان
نشان كنگرهی جهانى صلح در پاریس به سال ۱۹۴۹ استفاده كرد. و از
آن سال به بعد این کبوتر به عنوان نماد صلح انتخاب شد. (منبع
: اینترنت)
البته به نظر نگارنده این نظریه
جای سوال دارد چرا که نمی تواند داستانها و قصص تاریخی را که کبوتر در آن نماد صلح است در بر بگیرد. در خوشبینانه ترین بینش صرفاً از پیکاسو به بعد را میتواند شامل میشود؟
ج. البته
برخی نیز معتقدند که نماد صلح از پرندهی سفید ملل شرق مثل ویتنام، ژاین و. . . برداشت
شده است«زمانیکه
نخستین بار در ژاپن بعد از بمباران هیروشیما و ناكاساكى دختر بچهی ۱۱ سالهاى
در سال ۱۹۵۵ به علت قرارگیرى در معرض تشعشعات رادیواكتیو به سرطان خون مبتلا شد. این دختر بچه که«ساساکی ساداکو»(Sadako sasaki)نام داشت، شنیده بود درست كردن
مرغ ماهیخوار با كاغذ و فكر كردن به آرزوها، باعث برآورده شدن آرزوها مىشود. لذا شروع
به درست كردن مرغهاى كاغذى كرد و به سلامت خود و پر شدن دنیا از صلح و
دوستى اندیشید. اگرچه هزاران مرغ ماهیخوار درست كرد اما
عاقبت در كمتر از یك سال بر اثر بیمارى سرطان جان باخت. خبر
این مرگ غمانگیز به گوش مردم جهان رسید و پس از آن سازمانى به نام« Sadako »- به نام همان دختر- تأسیس گردید که شعار و هدف این سازمان اتحاد كودكان جهان در تلاش
براى صلح و دوستى مطرح گردید که مرغ ماهیخوار سفید نیز سمبل و نماد این فعالیتشد. »(منبع
: اینترنت)
البته به نظر نگارنده این نظریه
جای سوال دارد چرا که مرغ ماهیخوار همچنانکه از اسمش بر میآید از ماهیان
تغذیه میکند و جای سوال است که پرندهای که خود شکارچی است چه طور میتواند نماد صلح باشد؟
د. در
بین آذربایجانیها روایت است که «گویند روزی پادشاهی قصد حمله به کشور همسایه
کرد. لذا
در مقابل کشور همسایه صف آرایی نمود. پادشاه کشور همسایه به لشگرش دستور آمادهباش داد و به عنوان
فرمانده دستور به آوردن لباسهای جنگیاش داد.
همهی پوشش جنگی پادشاه را به جز
کلاهخودش آوردند. وقتی که کلاهخود را خواستار شد خادمش گفت که
“مادرت کلاهخود را به من نداد. ”
پادشاه با احضار مادرش علت عدم تحویل کلاهخود را جویا شد. مادر
در جوابش گفت “کبوتری در کلاهخودات لانه کرده است و من نمی توانم با تحویل آن
خانهی کبوتری را ویران کنم. ” پادشاه باورش نشد خود برای آوردن کلاهخود
رفت. پادشاه وقتی وارد انبار تجهیزات جنگی شد واقعیت گفتهی مادرش
را با چشمان خود دید لذا وقتی پادشاه خواست کلاهخود را بردارد مادرش اجازه
تخریب خانهی کبوتر را به او نداد. پادشاه درمانده از مادر پرسید “پس چه طوری در
میدان جنگ حاضر شوم. ؟ ”
مادرش در جواب گفت “ بدون کلاه خود به جنگ برو. ”
پادشاه بدون کلاهخود به میدان
جنگ رفته در مقابل دشمن صف آرایی کرد. پادشاه لشکر کشیده پادشاه بدون کلاهخود را مسخره کرد. پادشاه علت حاضرشدگی بدون کلاهخود را به
پادشاه مقابل توضیح داد. پادشاه لشگر کشیده باورش نشد لذا از پادشاه مقابل خواست که با
همدیگر به انبار تجهیزات بروند تا با چشمان خود کبوتر لانه گزیده در کلاه خود را ببیند.
دو پادشاه به انبار تجهیزات
جنگی رفتند و با کبوتر لانه گزیده در کلاهخود مواجه شدند.
پادشاه لشگر کشیده به پادشاه
مقابل گفت:
- مادر تو زن بزرگی است او با
اینکارش به ما نشان داد که خانه محترم است و حتی نمیتوان خانهی کبوتری را
خراب کرد. با این وجود اینک برای ما عیب است که خانههای
بسیاری را ویران کنیم. من از جنگ با شما منصرف شدم و با شما پیمان
صلح می بندم. و از
آن تاریخ کبوتر به عنوان نماد صلح قلمداد شد. »
(راوی: دکتر حمید سفیدگر شهانقی)
به هر حال کبوتر در قصص تمامی
ملل ترک کاراکتری مثبت است.
آیا “ههدی و هودو” فرزندان“آدی
و بودی”هستند؟
دربارهی کاراکترهای کومیک“
آدی-بودی- ههدی- هودی-هادی- هدیک-هودوک”
«آدی و بودی
دو کاراکتر کومیک در قصههای آذربایجان میباشند. این زوجه را کاراکتری منفی نمیتوان قلمداد
کرد بلکه شاید بتوان گفت که کودن بودن و در یک کلمه “سادهلوح” بودن خصوصیت بارز
این زوجه میباشد. این زوجه تمامی امور
را سر و ته و ناتمام به انجام میرسانند.
کاراکتر“آدی و بودی”علاوه بر قصههای عامیانهی آذربایجان در قصههای
مردم ترکیه نیز دیده میشود و نگارنده به واسطهی دوستی تاریخدان و- شهروند
ترکیهای(اهل استانبول)- با کاراکتر این زوجه در قصههای مردمی ترکیه آشنا گشته
است. قصهی”آدی و بودی” افسانههای
آذربایجان از صمد یکی از مشهورترین قصهی با نقش “آدی و بودی”است. (به جهت طولانی نشدن بحث برای مطالع قصه به کتاب مذکور رجوع شود. )
نکته1: در متن قصه گرد آوری شده توسط صمد این دو کاراکتر نسبت زن و شوهری دارند.
هدیک وهودیک
دوکاراکتر کومیک همانند“آدی و بودی”درقصههای آذربایجان
میباشند. این زوج را نیز نمیتوان
کاراکتری منفی قلمداد کرد بلکه شاید بتوان گفت که کودن بودن و در یک کلمه”سادهلوح”
بودن از خصوصیت بارز این زوج میباشد. این
زوج تمامی امور را برعکس و ناتمام به انجام میرسانند.
نکته2: تفاوتی که“ههدیک-هودوک”با
“آدی–بودی” دارند در این است که“آدی–بودی” زوجه سادهلوح هستند که در قصهی گردآوری شده توسط
صمد نسبت زن و شوهری دارند. حال اینکه
“ههدیک– هودوک” زوج ساده لوح میباشند که از یک جنس هستند و با
توجه به قصهی زیر و سناریوی قصه که صحبت از شکار و کارهایی که عموماً مردانه است محتملاً این دو کاراکتر از جنس مذکر هستند و احتمالاً
نسبت برادری دارند.
قصهای با کاراکترهای “ هدیک” و
“هودوک ”
هديك و هودوك (واریانت
توفارقان)
بیری واریدی ـ بیری یوخ ایدی
ـ دورد آدام وار ایدی. آدلاری هَدیك،هودوك،
كوسا كوراوغلو و زیرناچی عبدالرحمن. بیر
گۆن بونلار دؤردو اوو اوولاماق اۆچون اورمانا چیخدیلار.
دؤرد یولداشاؤزلرین بو آغاجیلغاـ او آغاجلیغا ووروبآنجاق بیرمیغمیغا
شیكار ائتدیلر. اوولاماقدان سورا میغمیغانین
دَریسین سویماق اۆچون عبدالرحمن، هدیك و هۆدوكه اۆز توتدو دئدی:
ـ هدیك سنین پیچاغین وار؟
ـ هۆدوك سنین پیچاغین وار؟
هدیك و هودوك جاواب وئردیلر:
ـ یوخ
عبدالرحمن دئدی:
ـ قارنیووزا یامان اوخ!
كوسا كور اوغلو اوتایدان دئدی:
منیم بیر تییه سیز پیچاغیم وار !
كوسا كوراوغلو او تییه سیز
پیچاغلا میغ میغانین دَریسین سویوب,هدیك و هودوكدن سوروشدو:
ـ هدیك سنین قازانین وار؟
ـ هۆدوك سنین قازانین وار؟
هدیك و هۆدوك جاواب وئردیلر:
ـ یوخ
كوسا كوراوغلو دئدی:
ـ قارنیووزا یامان اوخ!
عبدالرحمن اوتایدان دئدی:
ـ منیم بیر دیبسیز قازانیم
وار!
عبدالرحمن قازانی گتیریب, میغمیغانی
پیشیریب یئدیلر. گلمگه ایراده ائیلهدیكلری
زامان عبدالرحمن ایپ آختاردی,درینی باغلاییب آرخاسینا آلسین. هدیك و هۆدوكه دئدی:
ـ هدیك سنین ایپین وار؟
ـ هۆدوك سنین ایپین وار؟
هدیك و هودوك دئدیلر:
ـ یوخ
عبدالرحمن دئدی:
ـ قارنیووزا یامان اوخ!
اوتایدان كوسا كوراوغلو بیر
تئل ساچلاریندان قوپاردیب گلدی میغ میغانین دَریسینی باغلاسین. گۆجوچاتمادیغی اۆچون،هدیك وهۆدوك یاردیما گلدیلر.
آما اونلاریندا گۆجو چاتمادی. عبدالرحمن
بئلهسینه گؤروب،گلدی دَرینی آرخاسینا آلسین،یوكون آغیرلیغیندان بئلینین یئددی
موهرهسی یئریندن ترپندی,عاجیز قالدی.
اونلار ایشین سونوندا بیر آتلی قاریشقا تاپیب، دَرینی اونا یوكلهییب،گلدیلر.
راوی:الحاجیهخانم بتول حاجی اسماعیلی( بی سواد و خانه
دار) می باشد.
ترجمهی فارسی:
هدیك و هودوك
یكیبود یكینبود چهارنفر بودند
به اسامی”هدیك”، “هودوك”، ”كوساكوراوغلو”و“عبدالرحمن” كهشیپورچی بود. این چهار نفر روزی برای شكار به این كوه
و آن كوه و به این جنگل و آن جنگل میروند و در نهایت یكپشه شكار میكنند. بعد از شكار عبدالرحمن كه میخواهد پوست
پشه را بكند رو به هدیك و هودوك میكند ومیگوید:
ـ هدیك تو چاقو داری؟
ـ هودوك تو چاقو داری؟
هدیك و هودوك جواب میدهند:
ـ نه
عبدالرحمن میگوید:
ـ تیر به شكمتان بخورد!
كوسا كوراوغلو از آن طرف میگوید:
ـ من چاقو دارم كه فقط دسته
دارد و تیغه ندارد!
كوسا كوراوغلو با دستهی چاقو پوست پشه را میكند و سپس رو به
هدیك و هودوك میگوید:
ـ هدیك تو دیگ داری؟
ـ هودوك تو دیگ داری؟
هدیك و هودوك جواب میدهند:
ـ نه
كوسا كوراوغلو میگوید:
ـ تیر به شكمتان بخورد!
عبدالرحمن از آن طرف میگوید:
ـ من دیگی دارم كه ته
ندارد!
سپس عبدالرحمن دیگ را آورده
پشه را میپزد و میخورند. وقتی اراده
بازگشت میكنند، عبدالرحمن طنابیمیخواهد تا پوست را بسته و به دوش گیرد. رو به هدیك و هودوك میگوید:
ـ هدیك تو طناب داری؟
ـ هودوك تو طناب داری؟
هدیك و هودوك جواب میدهند:
ـ نه
كوسا كوراوغلو تار مویی از سرش
میكَند و پوست پشه را با آن میبندد و چون زورش نمیرسد به دوش بكشد؛هدیك(1)
و هودوك به كمك
میآیند اما زورشان نمیرسد و
عبدالرحمن میآید
پوست را به دوش میگیرد كه از سنگینی بار هفت مهرهی كمرشجابجا میشود و
عاجز میماند. در نهایت مورچهیی اسب سوار را یافته و پوست را بر آن بار میزنند و میبرند.
ههدی و هودی
دو کاراکتر کومیک در قصههای
آذربایجان میباشند. این زوج را نیز نمیتوان
کاراکتری منفی قلمداد کرد بلکه شاید بتوان گفت که کودن بودن و در یک کلمه “سادهلوح”
بودن خصوصیت بارز این دو کاراکتر نیز میباشد.
نکته3:البته این دو کاراکتر یک
زوج نیستند بلکه آنها یار سومی نیز دارند که در قصهی موزون زیر با ضمیر من مشخص است که روای این قصهی موزون نیز هست. این کاراکتر که با ضمیر من مشخص است“هادی”
نام دارد که نسبت به دو یار دیگر کمتر شناخته شده است. اینک در قصهای موزون با این کاراکترها بهتر
آشنا می شویم:
شعری با کاراکترهای“ههدی” و
“هودی”
ههدي ایدی،هودی ایدی،بیرده من
ایدیم
گئتدیك تبریز حامامینا،اوچ
بیستی(2)تاپدیق
پول،نه پول!
ایكیسی سینیق،بیری نین سكّه سی
یوخ.
سكّه سی یوخو وئردیك اوچ توفنگه
توفنگ،نه توفنگ!
ایكیسی سینیق،بیری نین قونداغئ
یوخ.
قونداغئ یوخ اینن اوچ اوْو
ووردوق
اوْو،نه اوْو!
ایكیسی اؤلو،بیری نین نفسی یوخ.
نفسی یوخو آپاردیق اوچ كنده
كند،نه كند!
ایكیسی ییخیق،بیری نین دیوارئ
یوخ.
دیوارئ یوخدان اوچ قارئ چیخدئ
قارئ،نه قارئ!
ایكیسی كوْر،بیری نین گؤزو یوخ.
گؤزو یوخدان اوچ كوپ آلدیق
كوپ،نه كوپ!
ایكیسی سینیق،بیری نین دیبی یوخ.
دیبی یوخدا اوْولارئ
بیشیردیك،یئدیك
یئمک نه یئمک ؟
کی قارنیمیزین دا خبری یوخ.
راوی:عزتاله دلالی ممقانی– معلم بازنشسته– حدود55ساله-ساکن ماماغان
ترجمهی فارسی:
“ههدی” بود و“هودی” و نیز من
“ههدي” بود و “هودی” و من بودم
رفتیم به حمام تبریز و 3 تا
“بیستی”(2) پیدا کردیم
پول , چه پولی؟
دوتاش شکسته و یکی هم بدون نقش
و نگار
آن که نقش و نگار نداشت را
دادیم و 3 تفنگ خریدیم
تفنگ,چه تفنگی؟
دوتاش شکسته و یکی بدون قونداق
با تفنگ بی قونداق 3 تا آهو
شکار کردیم
آهو,چه آهویی؟
دوتاش مرده یکی هم نفس نداشت
آنکه نفس نداشت را بردیم به سه
ده
ده, چه دهی؟
دوتاش ویران و یکی بدون دیوار
از روستای بی دیوار سه پیرزن
بیرون آمد
پیرزن ,چه پیرزنی؟
دوتاش کور و یکی بدون چشم
از پیرزن بی چشم سه تا کوزه گرفتیم
کوزه,چه کوزهای؟
دوتاش شکسته و یکی ته نداشت
در کوزهی بی ته آهوها را پختیم و خوردیم
خوردن,چه خوردنی؟
که شکممان هم خبر ندارد
نکتهی4: با توجه با یار سوم
این دو کاراکتر که “هادی”,نام دارد و نیز با توجه به سناریوی قصه که هر سه باهم به یک حمام می روند
محتملاً این 3 کاراکتر از یک جنس و از جنس مذکر هستند که احتمالاً نسبت برادری دارند.
نکتهی 5: “ههدی و هودو”,همان
“ههدیک - هودوک”,هستند که در بعضی از نقاط آذربایجان به شکل “ههدی و هودو”,شناخته
می شوند.
***
نتیجه:حال از آنجایی که کارهای
آن زوجه یعنی “آدی -بودی”,شبیه به سه یار هه دی(ههدیک) و هودی(هودوک) و هادی است محتملاً این
سه نفر فرزندان یعنی پسران “آدی -بودی”,هستند.
؟!»
منبع:کتاب”ویژگی های کاراکترهای
قصص عامیانه آذربایجان”,حسن-م. جعفرزاده,(در
آستانهی نشر)
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1-”هدیک”در آذربایجان نام نوعی
غذا است که از آبپز نمودن گندم نخود و لوبیا تهیه میشود و به نام “دیشلمه”نیز مشهور است. این غذا برای کودکی که تازه دندان در آورده
است تهیه میشود.
از همین واژه درفرهنگ آذربایجان
اصطلاح”هدیکلنمک”نیز رایج است که در مفهوم”همچونهدیک,له و لبرده شدن”معادل با
“مسخرهگی در آوردن برای خنداندن”میباشد و چه بسا کاراکتر”هدیک”که شخصیتی طنز
گونه است از همین اصطلاح رایج شده باشد و به تبع آن هودوک همزاد او انتخاب شده
باشد؟!
2- بیستی:واحد پول است.
ویژگیهای قصهی آت(اسب) در قصص آذربایجان
نام اسب
|
صاحب اسب
|
قمر
|
شاه اسماعیل
|
کهر
|
|
قاشقا
|
ستارخان
|
قارا قاشقا
|
بابک
|
بوز آت
|
نبی
|
قیرآت
|
کور اوغلو
|
دور آت
|
کور اوغلو
|
ویللام
|
آتیلا
|
قره غرتاش
|
حسین کرد
شبستری
|
آت(اسب),یکی دیگر کاراکترهای
حیوانی قصص آذربایجان است. اسب در قصص
آذربایجان جایگاهی ویژه دارد. اسب در
قصص آذرباییجانی یار و یاور انسان است و به قهرمان قصه یاری میرساند. برای مثل در قصههای «قیرخ قونچا خانیم”,
“بختیار” و «قارا آت”(اسب سیاه) به قهرمان قصه کمک میرساند و به
سان سیمرغ با دادن مویی از یالش از قهرمان قصه میخواهد به وقت درماندگی با
سوزاندن یکی از موهایش او را خبردار کند تا به یاریاش بشتابد. زمانی که «کوپه گیرن قاری” به سان یک دختر زیباروی ظاهر میشود و
پسر را به سفری دور و دراز میفرستد در اثنای راه این اسب است که با سوزانده شدن
مویش توسط قهرمان برای یاری کردن او میرسد و قهرمان را کمک مینماید. اسب قصهی «قاراآت” با گریه و پای کوبیدن بر زمین”قهرمان قصه را از
خطرات آگاه میسازد.
از اسبهای مشهور داستان وقصص
آذربایجان میتوان به اسبهای زیل اشاره کرد:
اسب در داستان عاشیق غریب نقشی
ویژه بازی میکند وقتی که شاه صنم بعد از 7 سال غریبی و عاشیغی در حلب برای پول در آوردن و تهیهی
خواستهی پدرش میخواهد به تفلیس برود,این «اسب سفید”است که به تنهایی این راه
دور و دراز و پر خطر «شاه صنم”را به تفلیس میرساند.
“یئل آتی” در قصهی «پادشاه
اوغلو”یکی دیگر از اسبهای مشهور قصص است که اگر دو تا از مویش را به هم بگیری
سریع حاضر میشود.
“چیل مادیان”اسب”الیاس”بر «گٶی آت” اسب پسر پادشاه غلبه غلیه می کند و قهرمان قصه را
موفق میگرداند.
اسب «ابراهیم” در قصهی «یتیم ابراهیم و سوداگر” ابراهیم را از دست دیو میرهاند
و اسب محمد در قصهی «محمدین دوستلاری”(رفقای محمد) که به پرواز در آمده و
صاحبش را به جایی دیگر می رساند.
یکی دیگر از اسبهای مشهور قصص
آذربایجان «قمر” است که اسب ”شاه اسماعیل” است.
اسب رام نشدنی «دریا” در قصهی
«پهلوان اوشاق”(بچه پهلوان)تنها به دست بچه پهلوان رام میشود. البته اگرچه در این قصه دریا صرفاً اسم اسب
است اما اصولاً اسب دریایی در قصص آذربایجان نقشی تاریخی دارد چرا که «قیرات” و «دورآت”هم از مادیانی به دنیا آمدند که با اسب
دریایی آمیزش کرده بود. «چیل مادیان”
قصهی «چیل مادیان” نیز اسبی دریایی است که وقتی از دریا بیرون میآید به دام گرفتار شده و مهار میشود. حتی اسب دریایی «اۆچ آیاق” در قصهی “اۆچ آیاق آت”(اسب 3 پا) با 3 پا به سان باد می تازد و زبان
آدمیزاد نیز صحبت می کند. این اسب از
اسب های مشهور قصص آذربایجان است که به همراه مادرش در قصهی “ اۆچ توکلو کوسا” نیز نقش دارند.
“قارا”, «قهوهای” و”بوز” اسم
اسبهای قصهی «اۆچ قارداش” است. در
قصص آذربایجان بیشتر اسبها از روی رنگ نام گذاری میشوند و نام گذاری اسبها بر
اساس رنگ بسیار مرسوم است به طوریکه بر اساس رنگ اسبها نامهای زیادی دارند. مثلاً
اسم اسب
|
اسم اسب
به لاتین
|
مشخصات رنگ
|
قاشقا آت
|
Qaşqa at
|
اسب سیاه
رنگی که پیشانی اش سفید است- اسب ستارخان
|
قولا
|
Qula
|
اسب به
رنگ زرد روشن
|
تیغ ات
|
Tıx at
|
اسب قرمز
ی که به سفیدی بزند
|
تیس ات
|
Tıs at
|
اسبی که
میان دو چشمش سفید باشد
|
آغ آت
|
Ağ at
|
اسب سفید
و یا مایل به سفید
|
چیبار
|
Çibar
|
اسبی با
لکه های غیر رنگ اصلی
|
چیلقی
|
Çılqı
|
اسب سرخ
رنگ
|
قنغر
|
Qonğor
|
اسب تیره
رنگ
|
توروق
|
Toruq
|
اسب سرخی
که به سیاهی بزند
|
توزی
|
Tozi
|
اسب سرخی
که به سیاهی بزند
|
دور آت
|
Dur at
|
اسبی که
یال و دمش سیاه و سایر نقاط بدنش سرخ رنگ باشد -اسب دوم
کوراوغلو
|
قیر آت
|
Qir at
|
اسب
خاکستری رنگ- اسب اول کوراوغلو
|
قیرمیزی
آت
|
Qırmızı at
|
اسب قرمز
که با کهر فرق می کند.
|
ابرش
|
Əbrəş
|
اسب سرخ رنگ با خالهای سفید یا هر رنگ با لکه های مخالف
رنگی اصلی
|
کهر آت
|
Kəhər at
|
اسب کهر
|
بول آت
|
Bol at
|
اسبی که
دست و پاهاش سفید باشد
|
بوز آت
|
Boz at
|
اسبی به
رنگ سبز روشن – خاکستری رنگ
|
بوکرول
|
Bökrül
|
اسبی که
پشتش سفید باشد
|
آلا باجاق
|
Ala bacaq
|
اسب سفید
پا
|
آلا پاچا
|
Ala paça
|
اسبی که
میان پاهایش رنگ سفید دارد
|
اوغوربول
|
Oğurbul
|
اسب
پیشانی سفید
|
ابلق آت
|
Əbləq at
|
اسبی که
رنگارنگ باشد و گویند بد یمن است. معمولا
سوارش نمی شوند.
|
“چیل مادیان”, «آغ آتین ناغیلی”,
«دورآتین ایتمهگی”,”قارا آت” “آتلی یولداش” و «آتلی دول آرواد” قصصی هستند که
اسم قصص با نام اسب گره خورده است.
«عروسک هم صبر و هم راز
”کاراکتر عروسکی قصص عامیانه آذربایجان
«صبیرلی قولچاق” یا «صبیرداش قولچاق” (عروسک صبور),مثل عروسک در قصههای
«اولدوز و کلاغها” و «اولدوز و عروسک سخنگو” است که نویسندهاش صمد از این
کاراکتر قصص آذربایجان به نحو ماهرانهای بهره برده است. کاراکترعروسک صبور در قصهی «عروسک صبور” از
قصص عامیانهی آذربایجان نیز دیده میشود که صمد با اسم«عروسک سنگ صبور” ثبت کرده
است.
این عروسک شخصیتی است که دلتنگیهای
افراد را گوش میکند و سنگصبور تنهایی و دلتنگی برخی از کاراکترهای قصه است به
خصوص زمانی که یکی از کاراکترها تنها مانده و چنان مورد ظلم و آزار و دوز و کلک
واقع شده است که کسی را در پیرامون خود ندارد تا دلتنگیهایش را به او بگوید. آنگاه کاراکتر عروسکصبور مستمع دلتنگی و حرفهای
ته دل مانده این کاراکتر است. مثلاً در
قصهی «عروسک صبور”وقتی کلفتی خود را به جای دختر تیمارگر جا میزند و با پسر
بهبود یافته ازدواج میکند شخص دیگری نیست که بتواند شاهدی برای دختر تیمارگر
باشد و دروغ دختر کلفت را برملا سازد و از طرفی به حرفها و دلتنگیهای دختر
تیمارگر گوش کند. لذا این نقش را «عروسک
صبور” بازی میکند. آنگاه که دختر
تیمارگر حرفهای دلش یعنی واقعیت را برای عروسک صبور تعریف میکند پسر جوان پشت
در حرفهای دختر تیمارگر را میشنود و بدین سان پی به حرفهای دروغین دختر کنیز
برده و ماجرای زندگی را به روال طبعیی خود بر میگرداند. چرا که اغلب پیرزن فروشندهی عروسک صبور از خریدار میخواهد که پشت در ایستاده و بعد از دردل
صاحب عروسک با «عروسک صبور” عروسک را با شمشیر از وسط به دو نیم کند چرا که اگر این کار را
انجام ندهد صاحب عروسک بعد از گفتن درد دلهایش خواهد ترکید و خواهد مرد. در حقیقت این راهی است که پیرزن دنیا دیده و
فروشندهی عروسک صبور شخص خریدار عروسک هم صبر را به طور غیر مستقیم تشویق به
شنیدن حرفها ی صاحب عروسک و پی بردن به واقعیتها میکند. در این قصص وقتی شخص خریدار عروسک را به
صاحبش تحویل داد پشت در می ایستد تا بعد از اتمام صحبت صاحب عروسک, عروسک را از
وسط به دو نیم کند با شنیدن درد دل صاحب عروسک پی به وافعیت ها می برد و اینجاست که مسیر قصه عوض میشود و به نفع صاحب
عروسک به پایان می رسد.
ابوالقاسم انجوی شیرازی به سال
1355 کتابی در مورد افسانههای ایرانی جمع آوری کرده و برای اسم کتاب از این
شخصیت داستانی آذربایجانی استفاده کرده است.
این کاراکتر به فارسی نیز ورود
پیدا کرده است.
به نظر نگارنده صبیرداش به
معنی«هم صبر,همراز و غمخوار است” که در فارسیبه اشتباه «داش” را در معنی سنگ گرفته و به «سنگ صبور” ترجمه کردهاند
و از آن به بعد بعضاً «سنگ صبور” جای عروسک صبور نشسته است.
مردم آذربایجان از این کاراکتر
عروسکی برای روزهای بد خود چنین دلخوش کنکی آفریده ند.
صبر ائیلرم صبیرداشی پارتلادی اۆرگیمین باشی
کوپ قاری(پیرزن خمره سوار)
کوپ قاری(پیرزن کوپه سوار),یکی
از کاراکترهای جادویی قصص آذربایجان است.
“کوپ قاری” (پیرزن خمره سوار)پیرزنی است که بر خمرهای سوار است. این خمره به مانند قالیچهی حضرت سلیمان یا
جاروی افسانه های اروپایی و تخت ملکهی صبا وسیله ای برای ایاب و ذهاب این
جادوگر است که میتواند در یک لحظه و چشم به هم زدنی سوارش پیرزن را از این ور دنیا به آن ور دنیا برساند اما مثل قالیچه
وسیلهای صرف جادویی نیست که پروازش سحر گونه یا به مانند قالیچهی سلیمان از طرف
خداوند باشد بلکه پیچی دارد که توسط آن کوک میشود و به پرواز در میآید و میتوان گفت وسیلهای شبه
جادویی و شبه تکنولوژیکی است که قدرتش را از تکنولوژی(پیچ کوکی)و از طرفی از نیروی شر شیطانی میگیرد که شیطان بنا به خواستهی پیرزن به او بخشیده است. این پیرزن خمره سوار را “کوپه گیرنقاری” یا
“کوپ قاریسی” میگویند.
خیانت, راپور دادن, جاسوسی,
خبرچینی و دو به همزنی بین پسر و دختر عاشق از ویژگیهای شخصیتی این آکتور است
که ذکاوت,سحر و جادوی شیطانیاش در خدمت شخصیتهای منفی قصه است و همیشه علیه قهرمان قصه نیرنگ طرح می کند اما نهایت قهرمان بر
او فایق خواهد آمد چرا که قدرت سحر گونهی او بی حدو مرز نیست.
کوپه قاری بعضاً از“کولا
فرنگی” نگاه کرده و می تواند در شهری دیگر حادثهای را دیده یا شخصی را زیر نظر
بگیرد و راپورش را به وزیر, وکیل یا پادشاه گزارش نماید.
“کولا فرنگی” در حقیقت چیزی به مانند دوربین شاهعباس یا “شهر فرنگ”چند
دهه پیش است.
برای نمونه قاریننه در قصههای“تیزتن”, “روباه و پیرزن خمره سوار”(یا همان کوپ
قاری), “سوسن- سونبول,شیدا بولبول”, “یاخشیلیق یئرده قالماز”(نیکی بدون جواب
نمیماند), “آوچی احمد”(احمد شکارچی), “سحیرلی اۆزوک”(انگشتر جادویی) و “سلیمان پیغمبرین اۆزوگو و تاجیر اوغلو محمد”(انگشتر حضرت سلیمان و مجمد پسر تاجر), “گۆل گۆل قاه قاه و گۆل شاهناز” و“محمدین دوستلاری”(رفقای محمد) خود را به شکل
“کوپ قاری” در میآورد.
“کوپ قاری” خود اسم چندین قصه از قصص مردمی آذربایجان
است که یکی از کاراکترهایش“پیرزن خمره سوار” است و به رغم اسم واحد هر یک از قصص
سناریویی متفاوت را دنبال میکنند که این قصص معمولاً به اسم کاراکتر “کوپقاری”
مشهور شدهاند به مانند قصص“کچلین ناغیلی” که نام چندین قصهی متفاوت از قصههای شفاهی آذربایجان است.
برای نمونه “کوپقاری” از قصص
گردآوری شده در “کتاب صمد” و “کوپ قاری” از قصص گردآوری شده در “کتاب حمید
ساهر” موضوعی متفاوت اما اسمی واحد به نام “کوپ قاری” دارند.
برخی معتقدند که آفرینش این شخصیت به اعتقادات پیشینیان بر میگردد که مرگ را به
صورت پیرزنی تصور میکردند که سکونتگاهاش دخمهای تاریک است. برخی نیز به اعتقادات دفن“کوپ”(خمره)در کنار
مرده(از برخی گورهای تاریخی آذربایجان خمرهای در کنار مرده پیدا شده است)مربوط
میدانند.
در قصص خلق آنادولو «بستانجی
دده” مشابه کاراکتر“کوپقاری”است. «بستانجی
دده” پیری است با موهای پریشان که ریش و زلفش به هم گره خورده است. “بوستانجی دده” نیز به سان “کوپقاری” در
خدمت نیروهای شر و تاریک است. بوستانجی
دده مثل “کوپ قاری” میتواند در هوا از یک نقطه به نقطهای دیگر برود آما او سوار خُم نیست بلکه بر اسبی بالدار و سخنگو سوار
است که با این اسب در تعقیب قهرمان قصه بر میآید. در بعضی از ملتهای ترک همین کاراکتر به اسم“بابادهقان” شهرت دارد.
|