نظریه شناخت اسپینوزا
▪ نویسنده:جورجهنریردکلیفپارکینسون ▪ مترجم:سیدمسعود سیف ▪ انتشارات:علمیوفرهنگی کتاب فوق رساله دکترای نویسنده، در دانشگاه آکسفورد است. اصولا نطریه شناخت اسپینوزا زیر سایه متافیزیک او محو شده است و نویسنده اعتقاد دارد متافیزیک انعکاس آرای او در باب ماهیت شناخت است; بدیننحو که وی از ملاحظه شناختشناسی به ما بعدالطبیعه رهنمون گشت; چنانچه به نظر میرسد ما بعدالطبیعه و شناختشناسی از همان آغاز در ذهن او به هم پیوسته بود. برای فهم تفکر یک فیلسوف باید بدانیم وی چه اغراضی داشته و چه مسائلی او را به کار و تحقیق واداشته است. مخصوصا در مورد اسپینوزا این امر ضروری است. زیرا شرح آرای وی به آسانی به صورت تمرینی بیحاصل در نوعی منطقه ناآشنا درخواهد آمد، یعنی این شرح عبارت میشود از استنتاج لوازم از بعضی تعاریف و اصول موضوعه که هیچ معنای روشنی نمیتوان برای آنها قایل شد و به نظر میرسد هیچکس ملزم به پذیرش آنها نیست. پس چه اغراضی در پس این اصطلاحات اسپینوزا که امروز ناآشنایند نهفته بود؟ پرواضح است که علایق علمی اسپینوزا تاثیر شگرفی در دیدگاههای فلسفی او به جای گذاشت. او که شغل اصلیاش تراشیدن عدسی بود، راجع به اپتیک اطلاعات وسیعی داشت، اما اطلاعاتش محدود به این حیطه نبود. وی در باب شیمی نامهنگاریهایی جدی با شیمیدانان همزمان خود میکرد و آزمایشهایی درباره فشار انجام میداد. اگر تاثیر علایق علمی اسپینوزا بر فلسفه وی را بپذیریم، این فرض ما را قادر میسازد که از شناختشناسی و نیز مابعدالطبیعه او شرح قابل فهمی ارائه دهیم. البته این سخن به آن معنا نیست که اسپینوزا فلسفه علم به معنای جدید است; بدین معنی که اساسا خود را وقف روشن نمودن اهداف و روشهای علوم کرده است، بلکه اگرچه وی قصد داشت رسالهای در باب فیزیک بنویسد، در اصل یک عالم اخلاق بود و عمدتا به امور بشری و تفسیر آنها بر حسب علم جدید مشغول بود. اخلاق، رساله الهیات و سیاست و رساله سیاست گواه علاقه وی به امور بشری است. مراد از نظریه شناخت اسپینوزا نظریهای است که حاصل تفکر بالغ و کامل اسپینوزاست. البته باید توجه داشت بسیاری از ارجاعات به اسپینوزا در حوزه نظریه معرفت، محصول کتابها و رسالاتی است که در صحت آنها تردید وجود دارد، رسالاتی همچون رساله مختصر در باب خداوند، انسان و سعادت رساله در اصلاح فاهمه و اصول فلسفه دکارت که از ارزش کمتری برخوردارند. منابع بحث در باب نظریه شناخت دوران پختگی اسپینوزا بدینقرار است: منبع اصلی اخلاق است; مخصوصا بخش دوم آن، نامهای موثق اسپینوزا و بندهای معدودی از رساله الهیات و سیاست و حواشی آن نیز منابع معتبری هستند. رساله در اصلاح فاهمه و اصول فلسفه دکارت و اندیشههای مابعدالطبیعی و سرانجام رساله مختصر از اعتبار کمتری برخوردارند. در واقع چون در مورد نظریه شناخت، شواهد زیادی در دسترس نیست، این منابع ثانوی باید دائما مورد استفاده قرار گیرند. در حقیقت رساله در اصلاح فاهمه تنها منبع معتبر برای شناخت نظریات اسپینوزا در باب روشنشناسی است. بنابراین اسپینوزا را باید به توصیف روشی بپردازد که به کمک آن بتوان ذهن را به سوی بنیادها هدایت کرد. در واقع همانطور که ابزار دستی، هدایتکننده فرد برای به انجامرساندن طرحهای یدیاش میباشد یعنی نجار صرفا با استفاده از ابزاری چون چکش و اره میتواند میز بسازد ابزار فکری نیز هدایتگر ذهن برای رسیدن به هدف شناختی خود هستند. به تعبیر دیگر اسپینوزا ابزاری را که برای به امکان رسیدن روش لازمند، ابزار فطری مینامد و معتقد است همانگونه که فرد در مراحل بدوی آفرینش خود، ابزارهای خامیچون سنگ و چوب را استفاده میکرد که ساخته دست او نبودند، ابزارهای فطری نیز بالطبع درست هستند و ذهن معرفتجوی آنها را تائید مینماید نه آنکه ساخته و پرداخته ذهن برای نیل به معرفتش باشند. این ابزار معیاری به دست میدهد که ذهن مطابق آن هدایت شود. البته در اینجا اسپینوزا پارادوکس روش را مطرح میکند و آن اینکه فرد برای آنکه معیاری برای صحت روشش داشته باشد، باید روشی اتخاذ کند و برای صحت این روش نیز روش دیگری و قس علیهذا! اما او این پاردوکس را در جایی خنثی میکند و میگوید معرفت شکلی سلسله مراتبی دارد و برای نیل به مراتب بالاتر معرفت است که نیاز به اتخاذ روشی احساس میشود. از این رو اینگونه نیست. روش قادر نیست شخصی را که جاهل مطلق است، به تحصیل شناخت قادر سازد; بلکه با فرضشناختی قبلی به شخص کمک میکند که چگونه شناخت بیشتری تحصیل کند؟ همانگونه که در زندگی عادی و جریان طبیعی علمی نیز این فرایند دیده میشود. در زندگی عادی، فرد برای آنکه میز بسازد، نیازمند چکش است; اما چکش که خود ابزاری است نیاز به ابزاری پیشینی برای ساخته شدن دارد و این امر تا آنجا پیش میرود که در سیر معکوس تاریخ به مواد خام میرسیم و سیر پیش روند تاریخ نیز مدنظر است. علم از ابزارهای ابتدایی و طبیعی برای نیل به معرفت استفاده میکند، اما همین علم با استفاده از قضایا و گزارههای تحقیق زمینهای برای ساخته شدن ابزارهای پیچیدهتر برای نیل به وقت بیشتر در مطالعه جهان را فراهم مینماید. گزارههای علمی روز به روز ابزارهای دقیقتر، ظریفتر و سریعتری را میسازند و همین ابزارها زمینه ساز تدقیق و اصلاح گزارههای علمی هستند. او در ادامه مباحث خود راجع به روش را پی میگیرد. روش فرایند بالفعل استدلال برای فهم علل اشیا نیست، روش فهم بالفعل این علل هم نیست، بلکه روش عبارت از این است که با تمیز دادن تصور حقیقی از سایر ادراکات و تحقیق در ماهیت آن به فهم ماهیت تصور درست نایل آییم و از آنجا بتوانیم قوه فاهمه خویش را بشناسیم و ذهن خود را چنان هدایت کنیم که بتواند با ارجاع به این معیار هرچیز قابل فهمی را بفهمد. این کار را روش، با وضع قوانین خاصی جهت یاری ذهن و نیز با طرد قوانین بیفایده که باعث خستگی ذهن میشوند، انجام میدهد. یک روش، یقینا تصورات درستی را که مبنای آن روشناند، مجددا طرحریزی یا مرتب نمیکند بلکه روش با توجه به ویژگیهای معینی که آنها مشترکا دارند و به شکل قاعده میتوانند عرضه شوند، از آن تصورات قواعدی استخراج مینماید. در واقع قوانین منطق صوری سنتی و نیز روش شناسایی از جمله روششناسی جان استوارت میل به همین طریق کشف شدند. روش اساسا یک شناخت تاملی است اما میتوان پرسید شناختی که باید درباره آن تامل شود چیست؟ جواب اسپینوزا آن است که روش باید به محقق کمک کند تا بر طبق معیار تصور حقیقی معلوم بتواند با نظم و ترتیب دقیق تصوراتی به دست آورد. در نهایت باید گفت اسپینوزا که دیدگاههایش امروزه به شدت سخت و غیرقابل فهم به نظر میرسند، به خصوص در حوزه متافیزیک در این کتاب تا حدی ساده و قابل فهم شدهاند و از این رو این کتاب زمینهای شده است برای نیل به درک مابعدالطبیعه اسپینوزا که از نظر نگارنده انعکاسی است از نظرات او راجع به نظریه شناخت. |
امین فیروزگر |
منبع : روزنامه حیات نو |