ای چَنگ فروبرده به خون دِل حافظ
اما پیر در اصطلاح صوفیان، به معنی پیشوا و رهبری است که سالک بی مدد آن به حق واصل نمی شود و الفاظ قطب و شیخ و مراد و ولی و غوث نزد صوفیه به همین معنی استعمال شده است.
پیر، سالک راه یافته و به مقصد رسیده ایست که مراحل سیر و سلوک عرفانی و تزکیه و تهذیب را گذرانده و آئینه دلش از همه زنگارهای ناخالصی زدوده شده و به مقامی رسیده است که باید سالکان در راه و نوسفر را در طریق معرفت حق رهبری و ارشاد کند و چون بی خبر از «راه و رسم منزلها»ی پرخطر سیر و سلوک نیست، باید که مرید، مطیع دستورات او باشد و هر آنچه را که او می گوید آویزه گوش قرار دهد و آن را به جان بنیوشد و بدان عمل کند. زیرا که بدون چنین هدایتی، سالک و مرید ره به مأمنی نخواهد برد و همانگونه که حافظ می گوید بدون دلیل راه، نمی توان در کوی عشق گام نهاد:
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من تجویش نمودم صد اهتمام و نشد
آنچه در این مقاله کوتاه انجام گرفته، جستجوی «پیر» در غزلیات خواجه شیراز است و این کار بر اساس مطالعه و تدقیق در غزلیات و ابیات دیوان حافظ صورت گرفته است.
در این جستجو، پس از مطالعه تمامی غزلیات دیوان، ابیاتی که کلمه پیر در آنها به کار رفته- چه در معنای اصطلاح عرفانی آن و چه به صورت یک لغت، با معنای معین- استخراج شده و بر اساس محتوای ابیات شرحی مختصر نیز به مناسبت در ابتدای هر بیت گنجانیده شده است.
یادآوری بک نکته در اینجا ضروری می نماید و آن اینست که تذکره نویسان و محققان احوال و افکار و روزگار حافظ نوشته اند که او- با آنکه در طریق تصوف گام می زده- هیچگاه مطابق آداب جاری تصوف پیر و مرشد و مرادی برای خود برنگزیده است حتی او از پیران تصوف، به طور کلی به طعنه و انتقاد یاد کرده و غزلهای خواجه بخصوص آکنده از ابیاتی است که او در آنها بر صوفیان متظاهر و ریاکار تاخته و با آنان مبارزه و اظهار مخالفت کرده است:
صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
اینکه چرا حافظ برخلاف رسم رایج پیری برای خود برنگزیده، خود موضوع مستقل و بحث مفصلی است که جای آن در این مختصر نیست. فقط باید اشاره کرد که اوضاع آشفته قرن هفتم و هشتم از نظر مسائل اجتماعی و سیاسی، عرفان و تصوف را دچار انحرافی کرد که در نتیجه آن «تصوف عاشقانه در این زمان جای خود را به تصوف گونه ای داد که تنها در خانقاهش می توان جست و در پناه دین حق حیات دارد.»
حافظ، صوفی ای را که «صدرنشین مسند ارشاد ولی از قید هر حقیقتی آزاد است، دامگذار و مکار و خرقه او را خرقه سالوس و خرقه ربانی می خواند و زاهد و مفتی و فقیر و واعظ را خودبین و حرام خوار و مردم فریب و دروغزن می نامد.»
در مقابل پیران رسمی و «فرمایشی»- که حافظ از آنان به عنوان صومعه داران ، مشایخ شهر و صوفی وشان یاد می کند- پیری برای خود انتخاب کرده و حلقه متابعت او را بر گوش جان افکنده که «پیر مغان» نام دارد.
آیا «پیر مغان» حافظ وجود خارجی نیز داشته است؟
پاسخ سوال منفی است.
در اینجا بحث از پیری است که حافظ در غزلیات خود از او یاد کرده و در ابیات خود از وی نام برده و در مواردی هم که به صراحت از این پیر- پیر مغان- نام نبرده، حضور معنوی او بر شعر خواجه سایه افکنده است.
این پیر مغان که نه در صومعه های رسمی، بلکه در دیر مغان در میکده، در کوی میفروشان و در کوی عشق اقامت دارد و نور خدا را در همه جا، حتی در خرابات مغان نیز می بیند، پیر کامل و خالص و پاکباخته و وارسته ای است که وصف او را باید از زبان حافظ بشنویم.
این پیر مغان که نه در صومعه های رسمی، بلکه در دیر مغان در میکده، در کوی میفروشان و در کوی عشق اقامت دارد و نور خدا را در همه جا، حتی در خرابات مغان نیز می بیند، پیر کامل و خالص و پاکباخته و وارسته ای است که وصف او را باید از زبان حافظ بشنویم.
گرچه در بیشترین موارد، حافظ از این پیر با همان عنوان پیر مغان یاد کرده، اما البته عناوین دیگری نیز به او داده است. این عناوین عبارتند از: پیر دانا، پیر ما، پیر خرابات، پیر میفروشان، پیر میخانه، پیر گلرنگ، پیر خرد، پیر صومعه، پیر میکده، پیر صحبت، پیر ژنده پوش، پیر فرزانه، پیر من، پیر مناجات، پیر پیمانه کش، پیر صاحب فن و پیر دردی کش.
با توجه به اینکه هیچیک از این عناوین به وسعت پیر مغان در غزل خواجه شیراز به کار نرفته- و هم البته به جهت اینکه پیر مغان در اولین غزل دیوان خواجه آمده است:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
1-پیر مغان کیست؟ پیر مغان، مرشد و رهبری است که خود سالک راه عشق بوده و اینک به مقصود رسیده است و بنابراین از تمامی پیچ و خمها و فراز و نشیبهای طریقت آگاه است و «راه و رسم منزلها» را نیک می داند. به همین جهت مرید باید دستورات او را بی هیچ شک و تردیدی اجرا کند. حتی اگر بگوید: سجاده را- که دارای جنبه تقدس و پاکی است- با شراب رنگین کن!
در حالیکه شراب از مسکرات است و از محرمات شرعی:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
2- پیر مغان کسی است که مرید و سالک سر ارادت بر آستان او نهاده است و خوشبختی و سعادت را و گشایش و رهایش را در این آستان می بنید و به همین سبب هیچگاه از این درگاه روی برنمی تابد.
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم دولت درین سرا و گشایش در آن در است
3- سالکی که ارادتی خالص و اطاعتی مطلق نسبت به مراد خود- پیر مغان- دارد و گوشه میخانه را خانقاه خود قرار داده است، به هنگام سحرگاهان، چه وردی بر زبان دارد؟ چه راز و نیاز می کند؟ و چه درخواستی در دعای مداوم خود می گنجاند؟ جز دعا به جان پیر مغان؟ آری سلامت پیر مغان نهایت آرزوی اوست.
منم که گوشه میخانه خانقاه منست دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست
4- همه عاشقان و عارفان یک مقصد و مقصود دارند و محبوب و مطلوب نهایی شان اوست. و پیر راستین کسی است که سالک را به سوی او، به سوی حضرت حق- به منزلگاه نهایی عاشقان- هدایت کند. زیرا که در نهاد هر سالکی سر حق نهفته است. بنابراین چه تفاوت دارد که نام این پیر، پیر مغان باشد یا جز آن؟
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت؟ در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست
5- به راستی این پیر مغان کیست؟ چگونه پیر و مرشدی است؟ چه عنصری در وجود او نهفته است و به رازی است که او را این چنین محبوب و مراد و مطاع سالک قرار می دهد؟ پیر مغان اوست که «به تایید نظر، هر گونه معما را حل می کند.»
آنهم نه چون فیلسوفان، متفکر و عبوس بلکه خرم و خندان و در حالیکه قدح باده در دست دارد و به صدگونه در آن به تماشا مشغول است:
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست وندر آن آینه صدگونه تماشا می کرد
اما این قدح خود چیست؟ این قدح جام جهان بین دل است. آینه صافی و درخشانی که در نهاد همه سالکان جویای حق وجود دارد اما او بی پیر به وجود آن پی نمی برد. جام جهان بینی که پروردگار حکیم از ابتدای آفرینش خاص او قرار داده است:
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
6- به یقین، صوفیان ظاهری که به دنبال نام و آوازه و در فکر جمع آوری سپاهی لشکری از مریدان هستند- یعنی شیخان و پیران صومعه دار که دکان زرق و ربا گشوده اند- از سالکی که از آنان روی برتابد آزرده و رنجور می شوند. حافظ خود از جمله سالکانی است که به شدت با صومعه داران و صوفیان و زاهدان ریایی مخالف است و از آنان روی برتافته و به سوی پیر مغان روی آورده و دیر مغان را اقامتگاه خود ساخته است. او علت این امر- یعنی روی آوردن به پیر مغان را- خلف وعده شیخ و زاهد نسبت به گفته هایشان قلمداد می کند:
مرید پیر مغانم، ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
7- اما پیر مغان برخلاف رفتار ناشایسته سالکان، نه تنها مقابله به مثل نمی کند، نه تنها آزرده و رنجور نمی شود- زیرا که در طریقت او رنجیدن کافریست. بلکه از روی کرم و بزرگواری به اعمال و رفتار سالکان ناسالک به چشم نیکی می نگرد و این نیز البته خود شگفت انگیز است:
نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
8- مرید راستین، تا زمانی که از میخانه و شراب عشق نام و نشانی باشد سر بر خاک آستان پیر مغان می ساید و هیچگاه از این تسلیم خالصانه روی بر نمی تابد، چرا که بندگی پیر مغان، حلقه ای است که از ازل بر گوش سالک آویخته شده و او تا ابد این حلقه تسلیم و بندگی را بر گوش جان خواهد داشت:
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود
9- چرا سالک خود را بنده پیر مغان می داند؟ آیا بندگی جز برای خدا سزاوار است؟ بدون شک سزاوار نیست، اما این بندگی پیر مغان از نوع دیگری است. زیرا عامل این بندگی «رهایی» است. رهایی از جهل و یافتن نور علم و ره یافتن به حقیقت پیر مغان، چون سالک را از جهل می رهاند او را بنده خود می گرداند و چون چنین است. هر چه این پیر کند عین عنایت باشد:
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند پیر مکا هر چه کند عین عنایت باشد.
14- به راستی چگونه می توان به جهان معنی راه یافت؟ چه باید کرد تا دروازه های شهر معنی بروی ما گشوده شود؟ و این امر برای سالک و مرید چگونه حاصل می شود؟ در صورتی که سالک از همه چیز و همه جا قطع رابطه کند و ساکن کوی عشق و مقیم درگاه پیر مغان شود به چنین موهبتی دست خواهد یافت:
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
1-پیر میفروش چه پیامی دارد و چه راهی را بر سالک عرضه می کند؟
برای زدودن زنگار غم از دل و به فراموشی سپردن هر آنچه جز اوست چه باید کرد؟ پیام پیر میفروش آنست که باید شراب نوشید! آری فقط «شراب عشق» است که سالک را به چنان مستی و سرمستی می کشاند که از هر گونه اندوه و ملالی به آسانی رها می شود:
دی پیر میفروش- که یادش بخیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر زیاد
2- لطف و مهربانی پیر میفروش دائمی است. از همین لطف خاص و به یمن عاطفه و مهربانی است که هیچگاه ساغر سالک از شراب روشن عشق تهی نمی گردد:
هرگز به یمن عاطفت پیر میفروش ساغر نشد تهی ز می صاف روشنم
1-پیر میکده- نیز که، همچون پیر مغان، واقف بر بسیاری از اسرار است- ماجرای می خواری سالکان و صوفیان هم البته بر او پوشیده نیست و اساساً نکته حدیثی اینست که پنهان بماند و او خود صد بار این ماجرا را شنیده است که صوفیان در زیر خرقه جام شراب حمل می کنند و باده می نوشند:
ما ز بر خرقه باده نه امروز می خوریم صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
2- در جو آلوده به ریا و تزویر و دروغ و نیرنگ- روزگار حافظ- برای سالکی که می خواهد به همه چیز عشق بورزد و چشم بر عیبها و پلیدی ها فرو بندد و از ملامت و عیبجوئی آنان که خود عیبنا کند آزرده نشود، برخلاف ریاکاران و پیمان شکنان پیوسته وفا کند، راه نجات چیست؟
پیر میفروش در پاسخ به این پرسش دو چیز را به عنواه راه نجات پیشنهاد می کند:
می نوشیدن و عیب پوشیدن:
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
1-سوختگان راه عشق عالمی دارند و حالی که همه آن حال را درنمی یابند.
بخصوص آنان که آتش عشق بر جانشان نیفتاده، نه تنها سوخته راه عشق و معشوق نیستند بلکه خامند و بیخبر، این حال را هرگز درنمی یابند. چنین است که پیر میخانه می گوید سخن گفتن از حال دل سوختگان برای اینگونه افراد کار عبثی است که باید از آن پرهیز کرد:
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش که مگو حال دل سوخته با خامی چند
2- پیر میخانه چه معجزی دارد و چه کرده است که چنین مورد علاقه سالک قرار گرفته و سالک را مرید و شیدا و حلقه بگوش خود کرده است؟ معجز پیر میخانه جام جهان بین است. جامی که چون آینه ای شفاف عکس رخ یار در آن منعکس است و پیر میخانه این جام جهان بین را سحرگاهی به سالک خود هدیه کرده است و او به وسیله این جام از حسن معشوق خود آگاه شده است:
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد وندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
پیر- صحبت- که همنشین و همدم سالک است و با پند و موعظه مرید را ارشاد و نسبت به مشکلات و مسائل آگاه است، به عنوان نخستین موعظه به مخاطب خود، پرهیز از همنشین بد و ناجنس را یادآوری می کند:
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
برخلاف پیر مغان و پیر میفروش، چون تابع خرد و فرزانگی است سالک را از رفتن به سوی میخانه منع و او را به جهت آلودگی به مستی و وابستگی میخانه سرزنش می کند و بر او خرده می گیرد، اما حافظ نسبت به چنین عیبی توجه ندارد و هشدار می دهد که پیمان ترک پیمانه را بارها شکسته است و اساساً در این مورد دلی پیمان شکن دارد و پند پیر فرزانه در او کارگر نمی افتد:
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه که من در ترک میخانه دلی پیمان شکن دارم
در خلوت و سکوت شبانگاهی به راز و نیاز و مناجات با معشوق و محبوب مشغول است. چگونه می توان خلوتیان عالم معنی را نیز با او همراه و آنان را سرمست از باده سحرگاهی- جام صبوحی- کرد؟ حافظ می گوید باید که چنگ صبوحی را به در پیر مناجات ببریم و سکوت او بشکنیم و به بانگ چنگ و نای و نی همه خلوتیان را به رقص و سماع آوریم و آنان را مست از باده عشق گردانیم:
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
به یقین اوست که از فنون و پیچ و خم راه آگاه است. اما آیا این پیر کسی جز خود حافظ است؟ چرا که قول حافظ و فتوای این پیر یکی است.
اگر هم حافظ مرید پیر صاحب فن است، بهرحال هر دو یک نظر دارند. هم حافظ و هم پیر ما را به، همصحبتی خوبان فرا می خوانند و جدیت گفتن از جام باده:
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو بقول حافظ و فتوای پیر صاحب فن
1-گرچه تجربه فراوان اندوختن و آبدیده شدن فقط مستلزم طول عمر نیست و چه بسا افرادی که با طول عمری کمتر تجربه ای بیش از دیگران (که عمر طولانی تری دارند) اندوخته باشند، اما به هر حال یکی از لوازم تجربه اندوزی همانا گذشت روزگار است و گذر عمر انسان.
به همین جهت است که پیران اغلب سخن از تجربه می گویند و آن جوانی عمر طولانی می یابد که به پند پیران گوش فرا دهد:
پیران سخن ز تجربه گویند زینهار هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن
2- گوش سپردن به پند پیران سفارشی است و پیامی که حافظ پیوسته آن را تذکر می دهد و فرا یاد می آورد:
جوانا سر متاب از پند پیران که رای پیر از بخت جوان به
3- آیا پیران فقط تجربه بیشتری دارند یا نشان دیگری نیز مشخصه آنهاست؟ علاوه بر تجربه و دانش یک نشانه بارز پیران خمیدگی قامت است. شاید خمیدگی قامت پیران بدان جهت است که بر روی خاک به دنبال روزگار جوانی خود می گردند. و اما آیا هر خمیده قامتی پیر است و چون پیران نصیحت می گوید؟ شاید نه! اما «چنگ خمیده قامت» نیز همانند پیران ما را نصیحت می کند و نصیحتش آنست که ما را به شادی و عشرت فرا می خواند و از راه دادن غمهای روزگار بر دل حذر می دارد و این چنگ- به سبب خمیدگی، در شعر خواجه شیراز چه خوش بر جای پیر می نشیند:
چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت بشنو که پند پیران- هیچت زبان ندارد
4- همین چنگ خمیده قامت است که در جای دیگر به عنوان پیر منحنی باز لب بر نصیحت مخاطب خود می گشاید. البته پیام او همانست که در جای دیگر نیز داشته است.
پیر منحنی سر بگوش سالک می آورد و به او می گوید که دو روز گذران عمر را به خوشی گذراند و از ساقی طلب می کرد. زیرا با نوشیدن می و شراب عشقست که حتی از صوت چنگ و رباب و مغنی نیز آوای تسبیح «او» بگوش می رسد:
می ده که سر بگوش من آورد سرو و گفت
خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی
ساقی به بی نیازی رندان که می بیار
تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی
1- پیران- اغلب- با تکیه بر تجربیات خود- به نصیحت و ارشاد جوانان می پردازند. اما در این میان پند دانا خاصیت دیگری دارد و جوانان با گوش سپردن به پند پیر داناست که به خوشبختی و بهروزی راه می یابند و اساساً جوانان پند پیر دانا را از جان بیشتر دوست می دارند:
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوان سعادتمند پند پیر دانا را
2- اما آیا همه پیران، به صرف پیری و سالخوردگی و برخورداری از تجربه دانا هستند؟ یا پیران نیز ممکن است جاهل باشند؟ بله، پیرانی که حقیقت را در منیت می بینند جاهلند، همانند پیران جاهلی که به جهت کبر و غرور و حسد اتهامی به حافظ می زنند که حافظ خود بصراحت به آنها معترف است. حافظ خود بصراحت می گوید که شاهد و رند و نظرباز و خراباتی است و ابایی از بیان حقیقت ندارد اما پیران جاهل پیوسته پشت سر او سخن می گویند و بر او خرده می گیرند، اما با این کار فقط به شهرت حافظ دامن می زنند:
ما را به رندی افسانه کردند
شیخان گمراه پیران جاهل
باری کلمه پیر در دیوان خواجه شیراز در معنای لغوی آن، یعنی به عنوان صفتی در مقابل صفت جوان کار رفته است یا به عنوان صفت جانشین اسم که در هر صورت به معنای لغوی کلمه مراد است و نه معنای اصطلاحی آن. با ذکر ابیاتی که کلمه پیر در آنها کاربرد وصفی دارد به این مقال پایان می دهیم:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
آن جوانبخت که می زد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر زنده پوش
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که باد روی تو کردم جوان شدم
من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست
بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوانبخت جهانم گرچه پیرم
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
خرقه.(خِ قِ) [ ع . خرقة ] (اِ.) 1 - جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود. 2 - جبة مخصوص درویشان . 3 - (کن .) جسد، تن . 4 - خال . ج . خَرَق . ؛ ~تهی کردن کنایه از: مردن . ؛ ~درانداختن از خود بیرون شدن ، مجرد شدن. فرهنگ فارسی دکتر معین. ******************************************************* خرقه، نوعی قبای پشمی و گشاد با آستینهایی بلند و جلو باز که گاهی با تکه پارچههایی به رنگهای مختلف وصله و پینه شده است. خرقه جامه اصلی و معروف و مخصوص صوفیان و دراویش بوده است. خرقه به معنای پاره، وصله و تکه پارچه نیز آمده است. خرقه یا دَلق زیاد وصله شده و پر وصله را مُرقع و خرقه با وصلههای رنگارنگ را ملمّع میگفتند.1 دراویش اغلب پشمینهای سفید یا شتری رنگ، کبود و یا سیاه بر تن میکردند.2 غیر از صوفیان، گاه برخی از واعظان نیز مرقع میپوشیدند.3 پیراهنهای پشمینه و خشن، به همراه جامههایی از پشم سفید (صوف) و مرقعها و خرقههای پروصله رنگین و گشاد، که نوارهای سیاه و سفید داشتند، سه جامه معمول صوفیان بود.4 اما مهمترین بالاپوش صوفیان و زاهدان خرقه بود.5 از خرقه با نامهای دیگری چون، مُرقع، صوف، جُبه، خَشِن، فََرَجی، دَلق، مُلَمَع، هزارمیخی، پشمینه، کبل، پلاس، چپ و راست، و خُلقان و مانند آن یاد شده که با هم تفاوتهایی در برش و دوخت و رنگ و تزئینات داشتهاند.6 ملمع یا خرقه مانند معنی خود (دریده، پاره) بالاپوشی بود پُروصله و رنگارنگ که گاه، به این خاطر، بسیار کلفت و سنگین نیز میشد.7 مؤلف کشف المحجوب که خود از صوفیان قبل از مغول است شش قسمت خرقه را چنین نام برده است: "قب" که قسمت بالای گریبان بود، "خود گریبان" ، "تیریز" که سجاف پهن دو طرف روی سینه قبا بود، "دوآستین"، "فراویز" که افزودههای رنگی روی قبا بود، و سرانجام "کمر".8 برخی خرقه را در زیر لباسهای خود طوری میپوشیدند که مقداری از آن دیده میشد اما اغلب آن را بر روی لباسهای خود میپوشیدند.9 نوعی از این مرقعها و خرقهها، جلو بسته بود، و بدین خاطر آنها را از سوراخ سر میپوشیدند.10 فرجی بالاپوشی پشمین بود که اغلب فراویز یعنی نقوش و افزودههایی به رنگی دیگر بر خود داشت. ظاهراً این لباس گشاد و بلند را که آستینهایی گاه بسیار بلند و دراز داشت، و بدون کمر و شال کمر استفاده میشد، از پشت میپوشیدند، زیرا جلوی آن کاملاً بسته بود اما پشت آن از بالا به پایین باز و دارای ردیفی از دگمهها بود که اغلب کسی دیگر باید آن را بر تن صوفی میپوشاند. برخی مواقع اضافة سرآستینها را یا در محل مچ دست برمیگرداندند و یا این که انتهای آویخته آن را، که گاه تا زانوان یا پایینتر هم میرسید، با بندی خِفت (گره) میکردند.11 آنان اغلب در این آستینهای بلند و گشاد، وسایل شخصی خود، و یا گاه حتی کفش، غذا، و مانند آن را میگذاشتند.12 نام خرقه هزار میخی به دلیل سوزن کاریهای بسیار آن بود.13 جنس خرقه اغلب از پشم یا پنبه یا پلاس و پوست بود، رنگ آن نیز میتوانست سیاه، سفید، سبز، کبود، و یا "خود رنگ" (خاکی یا کرم کم رنگ) باشد.14 اصطلاح «خرقه در انداختن» و یا «خرقه سوختن» که در میان صوفیه مشهور بوده، بیان وجد وجذبه صوفی در حالات بیخودی است. 15 مآخذ: 1. یوسفی، غلامحسین. «واژهنامة تاریخی پوشاک ایران»، پوشاک در ایران زمین. ترجمة پیمان متین، تهران: امیرکبیر، 1382، ص 373-374؛ Dozy, R. P. R; Dictionnaire détaillé noms des vêtements chez les Arabes, Amsterdam, 1845, pp. 189-190. 2. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن. الکامل فی التاریخ. بیروت: دارصادر، داربیروت، 1385ق/ 1965م، ج8، ص529؛ محمد بن منور. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید. تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران: آگاه، 1367، ص194. 3. بغدادی، لحافظ ابی بکر احمد بن علی. تاریخ بغداد او مدینة السلام. بیروت: 1931م، ج1، ص 359- 360. 4. مخزومی در شعری مرقع را توصیف کرده . ماسینیون، لوئی، مصائب حلاج. ترجمة ضیاءالدین دهشیری، تهران: بنیاد علوم اسلامی، 1362، ص 64- 66. 5. باخرزی، ابوالمفاخریحیی. اوراد الاحباب و فصوص الآداب. به کوشش ایرج افشار، تهران: فرهنگ ایران زمین، 1358 (جلد دوم در فصوصالآداب)، ج2، ص27. 6. محمد بن منور، ج2، ص 457- 458. 7. همانجا، ج1، ص27، ج2، ص459. 8. هجویری، علی بن عثمان. کشف المحجوب. تصحیح والنتین ژوکوفسکی، لنینگراد: 1926م، چاپ افست، با مقدمه و فهارس محمد لوی عباسی، تهران: امیرکبیر، 1336، ص57. 9. محمد بن منور، ج2، ص461. 10. محمد بن منور، ج1، ص273، ج2، ص 458- 459، 602. 11. بهار، محمد تقی ملک الشعراء. سبک شناسی. تهران: امیرکبیر، 1337، ج2، ص203؛ محمد بن منور، ج1، ص 66، 95، 146- 147، 212، 223- 224، 273، ج2، ص460- 461، 602، البته فراویز نهادن مرتبهای از مقامات صوفیان بود و هر صوفیی نمیتوانست آن را داشته باشد. 12. باخرزی، ج2، ص161، 168. 13. محمد بن منور، ج2، ص460. 14. کاشفی سبزواری. فتوت نامه سلطانی (در مجموعه رسایل جوانمردان). تصحیح محمد جعفر محجوب، مقدمه و خلاصه فرانسوی هانری کربن، انستیتو فرانسوی، تهران: 1352، ص 170- 171. 15. بلخی، حمیدالدین ابوبکرعمر. مقامات حمیدی. به تصحیح رضا انزابینژاد، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1365، ص198. محمدرضا چیتساز
عصر چهارشنبه شانزدهم بهمن، آیین بیستوهفتمین دوره جایزه جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برگزار شد.
در این دوره، پس از گزینش اولیه از میان بیش از ۲۳۰۰ عنوان کتاب شناسایی شده با موضوعات مختلف مطالعات اسلامی و مطالعات ایرانی، ۱۵۴ اثر در حوزه مطالعات اسلامی و ۱۰۰ اثر در حوزه مطالعات ایرانی توسط بیش از ۳۴ داور مورد ارزیابی قرارگرفت و سرانجام از بین ۳۹ اثر راه یافته به مرحله پایانی، با مشورت هیأت علمی، شش کتاب به عنوان آثار برگزیده این دوره معرفی شد.
در ادامه مروری خواهیم داشت بر این شش اثر و مولفان آنها.
تاریخ قصهنویسی ایران: از اوستا تا قرن ۲۱ میلادی
این کتاب با نام لاتین History of Iranian Story Telling: from Avesta to 21 the century در سال ۲۰۱۹ ازسوی انتشارات جه جیانگ چین به رشته تحریر درآورده، به بررسی رماننویسی ایران در قرن بیستم میلادی پرداخته اما این سیر را از دوران تا امروز را نیز فراموش نکرده و به همین دلیل این نام را بر این اثر نهاده است. او در این تفصیل آثار بزرگترین داستاننویسان معاصر ایران چون بزرگ علوی، جلال آلاحمد، ابراهیم گلستان، صادق هدایت، صادق چوبک، سیمین دانشور، احمد محمود، محمود دولتآبادی، بهرام صادقی، غلامحسین صادقی، اسماعیل فصیح، هوشنگ گلشیری، جمال میرصادقی، غزاله علیزاده، عباس معروفی و بسیار دیگر را مورد تحلیل قرار داده است.
مو هونگ یان (Mu Hong Yan) که متولد سال ۱۹۶۶ در استان سیچوان چین است، هم اکنون استاد زبان فارسی، استاد راهنمای دانشجویان دکتری دانشکده مطالعات آسیا و آفریقا در دانشگاه مطالعات خارجی پکن، رئیس مرکز ایرانشناسی آن دانشگاه و استاد میهمان پژوهشگاه ادبیات آسیا و آفریقا در دانشگاه پکن است.
چرخش روسیه به سمت ایران: شرقشناسی در دیپلماسی و خدمات اطلاعاتی
نام لاتین کتاب Russia’s Turn to Persia: Orientalism in Diplomacy and Intelligenc است که سال ۲۰۱۸ ازسوی انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شده و با استفاده از اسناد منتشرنشده و اخیرا فاش شده، دانش ما را از بسیاری جنبههای تاریخ ایران و روسیه متحول و غنیتر میسازد. او با تمرکز ویژه بر فعالیتهای ایرانشناسان روسی (دانشمندان، دیپلماتها، و همچنین دانشمندان درگیر در دانشگاهها، فعالیتهای مبلغان دینی و نظامی در حوزههای حرفهای خود)، تعامل روشنفکران با ساختارهای دولتی و مشارکت آنان را در روند شکلگیری و اجرای سیاست خارجی در قبال ایران در اواخر امپراتوری روسیه و در دوران آغازین اتحاد جماهیر شوروی تحلیل میکند.
دنیس ولکوف (Denis V. Volkov) که متولد ۱۹۷۲ است، هماکنون رئیس مرکز مطالعات خاورمیانه، قفقاز و آسیای میانه در دانشکده شرقشناسی کلاسیک دانشگاه ملی پژوهشی مدرسه عالی اقتصاد روسیه است، دکترای خود را از دانشگاه منچستر انگلیس دریافت کرده و زمینه پژوهشیاش، تاریخی و روابط کنونی روسیه و ایران، تاریخ روشنفکری، مطالعات ایران در روسیه و بهویژه ایرانشناسان مهاجر روسی در اروپا و در جهان زبان فارسی است.
خدای نامگ: شاهنامه فارسیِ میانه
این کتاب که نامش Khwadaynamag: the Middle Persian Book of Kings است در سال ۲۰۱۸ به رشته تحریر درآمده و انتشارات بریل نشر داده است. این اثر، نخستین تلاش برای تحلیل دقیق و جزیی آثار تاریخنگارانه مفقود ساسانیان در سده ششم است، که از شمار فراوانی از منابع فارسی میانه و نیز منابع یونانی و عربی و فارسی کلاسیک بهره میگیرد. همچنین در این پژوهش، ترجمههای عربیِ مفقودِ خداینامگ، نیز بررسی شده و نشان داده شده است که شاهنامه فردوسی ارتباط چندانی با این خداینامگ ندارد.
کتاب را یوکو همین – آنتیلا (Jaakko Hämeen-anttila) نوشته است. پژوهشگر فنلاندی که در زمینه ادبیات عربی و فارسی کلاسیک کار کرده و هماکنون نیز استاد زبان عربی و مطالعات اسلامی دانشگاه ادینبرو اسکاتلند است.
منابع طبیعیات ابنسینا: منابع یونانی و نوآوریهای عربی
این کتاب که The Elements of Avicenna’s Physics: Greek Sources and Arabic Innovations نام دارد و در سال ۲۰۱۷ ازسوی انتشارات دگروتر منتشر شده است، یک تکنگاری است که به بررسی مفاهیم اصلی فلسفه طبیعی ابنسینا میپردازد. در این اثر توجه ویژهای به السماعالطبیعی شده که در آن ابنسینا گستردهترین شرح خود از فیزیک را در اثر اصلیاش یعنی الشفاء صورتبندی کرده است. این اثر، به گونهای تاثیرگذار قدرت و پُرمایگی نوشتههای ابنسینا، فراوانی مطالب موجود در آثار او و کوشش و دقت در استدلالهای او را نشان میدهد.
آندرئاس لمر (Andreas Lammer) که دکترایش را در رشته فلسفه و مطالعات عرب از دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ آلمان دریافت کرده است، در حال حاضر استاد تاریخ، فرهنگ و فلسفه عرب دانشگاه تریر آلمان است.
حمل و هستیشناسی: مطالعات و متون در باب خوانشهای سینوی و پسا – سینوی از مقالات ارسطو
اثر Predication and Ontology Studies and Texts on Avicennian and Post-Avicennian Readings of Aristotle’s Categories را میتوان نخستینم تکنگاری درباره مقولات ارسطو در سنت فلسفه اسلامی دانست. در کتاب که آن را انتشارات دگروتر در سال ۲۰۱۸ نشر داده، خوانش ابنسینا از مقولات را در بافت گستردهترِ صورتبندیِ دوباره دانش فلسفی و کانون توجه آن، بازنگری انتقادیِ رساله ارسطو توسط ابنسینا است.
الکساندر کالبارزیک (Alexander Kalbarczyk) که متولد ۱۹۸۴ است، در شهرهای برلین، رم و قاهره در علم سیاست، مطالعات اسلامی و عربی و فلسفه تحصیل کرده است. او که از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۵ در یک طرح پژوهشی میانرشتهای در زمینه منطق اسلامی – عربی و فلسفه زبان با دانشگاههای رور بوخوم آلمان و کمبریج انگلیس همکاری داشته و مدتی نیز مدیر اجرایی کمیسیون مهاجرت شورای اساقفه آلمان در شهر بُن است.
مطالعاتی در باب تاریخ عقلانیت در ایران باستان: ادای سهمی به نظریه عصر محوری
کتاب Studien zur Rationalitätsgeschichte im älteren Iran: Ein Beitrag zur Achsenzeitdiskussion که در سال ۲۰۱۸ توسط انتشارات هاراسویتز فرلاگ به طبع رسیده است، تلاشی است برای نشان دادن اینکه، اولا، نظریه عصر محوری باید در الگوی پویهشناسی فرهنگی، مبتنی بر برخورد فرهنگها، تجدیدنظر کند، و ثانیا، ایران باستان، بهویژه، امپراتوری هخامنشی با گستره مکانی شگفتانگیز خود، میتواند بهعنوان منطقه برخورد اصلی برای تاثیرات متقابل که منجر به تحول محوری شد در نظر گرفته شود.
گوتز گونیک (Götz König) که در سال ۱۹۶۸ متولد شده است، هماکنون پژوهشگر متون اوستایی در دانشگاه فرایه اونیورسینیت برلین آلمان است و آثارش متمرکز بر متون فارسی کهن و میانه، خصوصا متون زرتشتی است.
"ترکیه باید به رابطهاش با ایران ادامه دهد. البته زنگهای خطر به صدا
درآمدهاند و ایران به سوی غرب در حال حرکت است و ترکیه نباید در این میان عامل
تقویتکننده این نزدیکی باشد. ترکیه هرگز نباید فراموش کند که غرب همواره
هموارکننده مسیر برای ایران و تشیع بوده است و به این راه ادامه میدهد. غرب
هیچگاه راه را برای ترکیه و جهان سنی هموار نکرده است. غربیها انقلاب چهار دههای
ایران را در هم نکوبیدند بلکه بالعکس تنها نتوانستند دولت منتخب اخوان المسلمین در
مصر که برآمده از رای مردم بود را تحمل کنند. غربیها کودتایی را در ترکیه سازماندهی
کردند".
سرویس بین المل- "یوسف کاپلان" ستوننویس روزنامه "ینی شفق" نزدیک به حزب
عدالت و توسعه در یادداشت تازه و تندی علیه ایران موضعگیری کرده است.
به گزارش آفتابنیوز؛ این ستوننویس
ترک در یادداشت خود مدعی شده که غرب همواره جادهصافکن اقدامات ایران بوده چرا که
هدف غربیها را نابود ساختن کشورهای مسلمان سنی و استفاده از ایران به عنوان
اهرمی در راستای دستیابی به این هدف میداند.
این ستوننویس در ادامه ادعاهایش مینویسد: "آرنولد توین بی"
مورخ بریتانیایی نوشته بود مهمترین نتیجه استعمارگری غرب در خاورمیانه ایجاد
تفرقه و اختلاف بین جهان سنی و از بین بردن قدرت اتحاد جهان اسلام بود. نظر
"توین بی" مبتنی بر شکاف جغرافیایی ایجاد شده در جهان اسلام به دنبال
فروپاشی امپراتوری عثمانی، چند پاره شدن مسلمانان هندوستان، ترکها و جهان عرب
بود. این برنامه غرب بوده است. نخست ایجاد شکاف الهیاتی و سپس فروپاشاندن سیاسی -
مذهبی کشورها. نخست وهابیت را با هدف از میان برداشتن امپراتوری عثمانی از نظر
سیاسی - مذهبی بسیج کردند. به طور مشابه، جنبشهایی، چون احمدیه را با هدف
پروتستانیزهکردن اسلام در هندوستان تقویت کردند که منجر به ایجاد تفرقه میان
مسلمانان هند شد. سپس سیاست قدیمی تفرقهافکنی را بین اعراب و ترکها به راه
انداختند چرا که از دید غرب، ترکها و اعراب هرگز نباید با یکدیگر همکاری کنند.
نتیجه این سیاست هموار کردن مسیر برای ایران بوده تا تشیع را به عنوان تنها
نماینده واقعی جهان مسلمان معرفی کند".
او در ادامه یادداشت خود تنشهای میان اسرائیل و ایران را سطحی و در
نهایت به نفع ایران خوانده و مدعی شد: "من ضدایرانی نیستم؛ این ایران است که
ضد من و ضد جهان سنی است. این خصومت ایران ریشههای اعتقادی و تاریخی دارد.
اقدامات ایران در سوریه، عراق، لبنات و یمن ناقض ادعای آنان است. این بدان معنا
نیست که من اقدامات سعودیها را نادیده میگیرم. عربستان برده امپریالیستها است و
تقصیری کمتر از ایران -کشور در رویای گسترش امپراتوری پارسی- نداشته است. همچنین،
عربستان همواره با اقداماتاش راه را برای ایران هموار کرده است. اسرائیل نیز با
اقدامات خود در منطقه دست ایران را قویتر کرده است. فراموش نکنیم که اسرائیل
موجودیتاش را مرهون خصومت ایران است. به گفتههای "هانری کوربن" شرقشناس
نگاه کنید. او مدعی شده بود که ایرانیان نمایندگان فلسفه و ایدئولوژی اسلامی در حدود
یک قرن پیش بودهاند. او در کنفرانسهای خود در دانشگاههای امریکایی و اروپایی
این ایده را تبلیغ و ترویج کرده بود. در نتیجه، دانشگاهیان غربی به صورت هدفمند
ایده نمایندگی جهان مسلمان توسط ایران را تبلیغ میکنند و پارسیان را پدران اصلی
فلسفه اسلامی قلمداد و معرفی میکنند".
او در توصیه به دولت ترکیه مینویسد: "ترکیه باید به رابطهاش با
ایران ادامه دهد. البته زنگهای خطر به صدا درآمدهاند و ایران به سوی غرب در حال
حرکت است و ترکیه نباید در این میان عامل تقویتکننده این نزدیکی باشد. ترکیه هرگز
نباید فراموش کند که غرب همواره هموارکننده مسیر برای ایران و تشیع بوده است و به
این راه ادامه میدهد. غرب هیچگاه راه را برای ترکیه و جهان سنی هموار نکرده است.
غربیها انقلاب چهار دههای ایران را در هم نکوبیدند بلکه بالعکس تنها نتوانستند
دولت منتخب اخوان المسلمین در مصر که برآمده از رای مردم بود را تحمل کنند. غربیها
کودتایی را در ترکیه سازماندهی کردند".