۱۳۹۹ دی ۲۵, پنجشنبه

 

شمارهٔ ۲۷۴ - نفرین به انگلستان

 
ملک‌الشعرای بهار
 

انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی

ز آسیا آواره گردی وز اروپا، پا شوی

چشم‌پوشی با دل صد پاره از سودان و مصر

وز بویر و کاپ، دل برکنده و در وا شوی

باکلاه بام خورده با لباس مندرس

کفش پاره‌، دست خالی‌، سوی امریکا شوی

بگذری از لالی و بیرون شوی از هفت کل

وز غم نفتون روان پرشعله نفت‌آسا شوی

چون که یاد آری ز پالایشگه نفت عراق

دل کنی چون کوره و از دیده خون‌پالا شوی

چون بهٔاد آری ز آبادان وکشتی‌های نفت

موج‌زن از شور دل مانندهٔ دریا شوی

چون کنی یاد از عراق و ساحل اروندرود

قطره‌زن در موج غم که زیر و گه بالا شوی‌

در غم خرماستان بصره وکوت وکویت

سینه‌چاک و بی‌بها چون دانهٔ خرما شوی

سود نابرده هنوز از پنبه‌زاران عراق

زبر سنگ آسمان چون جوزق از هم واشوی

حاصل ملک فلسطین را نخورده چون یهود

خوار و سرگردان به هرجا سخرهٔ دنیا شوی

بگذری فرعون‌وش ازتخت وتاج ملک مصر

غرقه همچون قبطیان در قلزم حمرا شوی

کوه طارق را سپاری با خداوندان خویش

وز جزیرهٔ مالت بیرون یکه وتنها شوی

از عدن بگریزی و بندی نظر از حضر موت

بی‌خبر از العسیر و غافل از صنعا شوی

بگذری از ماوراء اردن و ملک حجاز

فارغ از نجد و قطیف و مسقط و لحسا شوی

خطهٔ بحرین را سازی به ایران مسترد

بی‌نصیب از غوصگاه لؤلؤ لالا شوی

راه بحر احمر و عمان ببندد بر تو خصم

لاجرم بهر فرار از راه افریقا شوی

چون به‌ نومیدی گذر گیری تو از «‌بن‌اسپرانس‌»

زی سیام و برمه و زیلند، ره‌پیما شوی

دشمن آید از قفایت چون سحاب مرگبار

زان سبب گیری طریق برمه وآنجا شوی

قلعهٔ ستوار سنگاپور راگیری حصار

چند روزی برکنار از جنگ و از دعوا شوی

و آخر از بیم هجوم و انتقال اهل هند

جامه‌دان را بسته و یکسر به کانادا شوی

عشق بلع نفت خوزستان و موصل را به گور

برده و آواره از دنیا و مافیها شوی

بگذری از ایرلند و سرکشی ز اسکاتلند

زیر ... و ... ایرلند و عرب دولا شوی

ای که گفتی هست مرز ما کنار رود رن

زود باشد کز کران تایمز ناپیدا شوی

طعمهٔ خود فرض کردی جمله موجودات را

وقت آن آمدکه یکسر طعمهٔ اعدا شوی

اختلاف افکندی و کردی حکومت بر جهان

شد دمی کز اتحاد خصم بی‌ملجا شوی

بودی اندر عقل و دانایی و بینائی مثل

خواست حق تاکور گردی‌، کر شوی‌، کانا شوی

از حیل کالیوه و شیدا نمودی‌ شرق را

گاه آن آمد که خود کالیوه و شیدا شوی

خوردی و بردی تو افریقا و مصر و هند را

خودکنون مانند هند و مصر و افریقا شوی

ساختی از نادرستی کار مردان بزرگ

باش تا خود بر سر این نادرستی‌ها شوی

هرکجا دیدی جوانمردی ‌وطن‌ خواه و غیور

ازمیان بردیش تا خود در جهان آقا شوی

با فریب و خدعه کشتی صاحبان هند را

تا چو طاعون و وبا در هند پابرجا شوی

برکف هرجا برو مردم کشی‌،‌در شرق و غرب

تیغ دادی تا به دست او جهان پیرا شوی

هند و افغان را تهی کردی ز مردان فکور

تا تو خود تنها درآن معموره ملک‌آرا شوی

مانع بسط تمدن گشتی اندر ملک شرق

تا بدین مشتی خرافی صاحب و مولا شوی

هرکجاگنجی نهان‌، یا ثروتی دیدی عیان

حیله‌ها کردی که خود آن گنج را دارا شوی

عهدها کردی و پیمان‌ها به شاهان قجر

کز نهیب قهر روس این ملک را ملجا شوی

چون زمان جنگ پیش آمد کشیدی پای پس

تا به جلب روس نایل‌، از فریب ما شوی

عهد بستی بی‌طرف مانی تو در کار هرات

چون یسندیدی که ناگه بر سر حاشا شوی‌؟

چون به‌پاس‌قول و عهدت جانب افغان شدیم

بهتر آن دیدی که با ما داخل دعوا شوی

مدت یک قرن شد تا تو درین ملک ضعیف

گه نشانی شاه وک سرمایهٔ غوغا شوی

گه کنی تحریک و از پای افکنی میرکبیر

تا پس از او حامی دزدان بی‌پروا شوی

گاه در افکندن شوستر شوی همدست روس

تا در ایران بی‌رقیب انباز هر یغما شوی

آتش جنگ عمومی را نمایی شعله‌ور

قتل ملیون‌ها جوان را علت اولی شوی