پیر مغان
جستاری در معنای "پیر " در دیوان حافظ
اما پیر در اصطلاح صوفیان، به معنی پیشوا و رهبری است که سالک بی مدد آن به حق واصل نمی شود و الفاظ قطب و شیخ و مراد و ولی و غوث نزد صوفیه به همین معنی استعمال شده است.
پیر، سالک راه یافته و به مقصد رسیده ایست که مراحل سیر و سلوک عرفانی و تزکیه و تهذیب را گذرانده و آئینه دلش از همه زنگارهای ناخالصی زدوده شده و به مقامی رسیده است که باید سالکان در راه و نوسفر را در طریق معرفت حق رهبری و ارشاد کند و چون بی خبر از «راه و رسم منزلها»ی پرخطر سیر و سلوک نیست، باید که مرید، مطیع دستورات او باشد و هر آنچه را که او می گوید آویزه گوش قرار دهد و آن را به جان بنیوشد و بدان عمل کند. زیرا که بدون چنین هدایتی، سالک و مرید ره به مأمنی نخواهد برد و همانگونه که حافظ می گوید بدون دلیل راه، نمی توان در کوی عشق گام نهاد:
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من تجویش نمودم صد اهتمام و نشد
آنچه در این مقاله کوتاه انجام گرفته، جستجوی «پیر» در غزلیات خواجه شیراز است و این کار بر اساس مطالعه و تدقیق در غزلیات و ابیات دیوان حافظ صورت گرفته است.
در این جستجو، پس از مطالعه تمامی غزلیات دیوان، ابیاتی که کلمه پیر در آنها به کار رفته- چه در معنای اصطلاح عرفانی آن و چه به صورت یک لغت، با معنای معین- استخراج شده و بر اساس محتوای ابیات شرحی مختصر نیز به مناسبت در ابتدای هر بیت گنجانیده شده است.
یادآوری بک نکته در اینجا ضروری می نماید و آن اینست که تذکره نویسان و محققان احوال و افکار و روزگار حافظ نوشته اند که او- با آنکه در طریق تصوف گام می زده- هیچگاه مطابق آداب جاری تصوف پیر و مرشد و مرادی برای خود برنگزیده است حتی او از پیران تصوف، به طور کلی به طعنه و انتقاد یاد کرده و غزلهای خواجه بخصوص آکنده از ابیاتی است که او در آنها بر صوفیان متظاهر و ریاکار تاخته و با آنان مبارزه و اظهار مخالفت کرده است:
صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
اینکه چرا حافظ برخلاف رسم رایج پیری برای خود برنگزیده، خود موضوع مستقل و بحث مفصلی است که جای آن در این مختصر نیست. فقط باید اشاره کرد که اوضاع آشفته قرن هفتم و هشتم از نظر مسائل اجتماعی و سیاسی، عرفان و تصوف را دچار انحرافی کرد که در نتیجه آن «تصوف عاشقانه در این زمان جای خود را به تصوف گونه ای داد که تنها در خانقاهش می توان جست و در پناه دین حق حیات دارد.»
حافظ، صوفی ای را که «صدرنشین مسند ارشاد ولی از قید هر حقیقتی آزاد است، دامگذار و مکار و خرقه او را خرقه سالوس و خرقه ربانی می خواند و زاهد و مفتی و فقیر و واعظ را خودبین و حرام خوار و مردم فریب و دروغزن می نامد.»
در مقابل پیران رسمی و «فرمایشی»- که حافظ از آنان به عنوان صومعه داران ، مشایخ شهر و صوفی وشان یاد می کند- پیری برای خود انتخاب کرده و حلقه متابعت او را بر گوش جان افکنده که «پیر مغان» نام دارد.
آیا «پیر مغان» حافظ وجود خارجی نیز داشته است؟
پاسخ سوال منفی است.
در اینجا بحث از پیری است که حافظ در غزلیات خود از او یاد کرده و در ابیات خود از وی نام برده و در مواردی هم که به صراحت از این پیر- پیر مغان- نام نبرده، حضور معنوی او بر شعر خواجه سایه افکنده است.
این پیر مغان که نه در صومعه های رسمی، بلکه در دیر مغان در میکده، در کوی میفروشان و در کوی عشق اقامت دارد و نور خدا را در همه جا، حتی در خرابات مغان نیز می بیند، پیر کامل و خالص و پاکباخته و وارسته ای است که وصف او را باید از زبان حافظ بشنویم.
این پیر مغان که نه در صومعه های رسمی، بلکه در دیر مغان در میکده، در کوی میفروشان و در کوی عشق اقامت دارد و نور خدا را در همه جا، حتی در خرابات مغان نیز می بیند، پیر کامل و خالص و پاکباخته و وارسته ای است که وصف او را باید از زبان حافظ بشنویم.
گرچه در بیشترین موارد، حافظ از این پیر با همان عنوان پیر مغان یاد کرده، اما البته عناوین دیگری نیز به او داده است. این عناوین عبارتند از: پیر دانا، پیر ما، پیر خرابات، پیر میفروشان، پیر میخانه، پیر گلرنگ، پیر خرد، پیر صومعه، پیر میکده، پیر صحبت، پیر ژنده پوش، پیر فرزانه، پیر من، پیر مناجات، پیر پیمانه کش، پیر صاحب فن و پیر دردی کش.
با توجه به اینکه هیچیک از این عناوین به وسعت پیر مغان در غزل خواجه شیراز به کار نرفته- و هم البته به جهت اینکه پیر مغان در اولین غزل دیوان خواجه آمده است:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
پیر مغان
1-پیر مغان کیست؟ پیر مغان، مرشد و رهبری است که خود سالک راه عشق بوده و اینک به مقصود رسیده است و بنابراین از تمامی پیچ و خمها و فراز و نشیبهای طریقت آگاه است و «راه و رسم منزلها» را نیک می داند. به همین جهت مرید باید دستورات او را بی هیچ شک و تردیدی اجرا کند. حتی اگر بگوید: سجاده را- که دارای جنبه تقدس و پاکی است- با شراب رنگین کن!
در حالیکه شراب از مسکرات است و از محرمات شرعی:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
2- پیر مغان کسی است که مرید و سالک سر ارادت بر آستان او نهاده است و خوشبختی و سعادت را و گشایش و رهایش را در این آستان می بنید و به همین سبب هیچگاه از این درگاه روی برنمی تابد.
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم دولت درین سرا و گشایش در آن در است
3- سالکی که ارادتی خالص و اطاعتی مطلق نسبت به مراد خود- پیر مغان- دارد و گوشه میخانه را خانقاه خود قرار داده است، به هنگام سحرگاهان، چه وردی بر زبان دارد؟ چه راز و نیاز می کند؟ و چه درخواستی در دعای مداوم خود می گنجاند؟ جز دعا به جان پیر مغان؟ آری سلامت پیر مغان نهایت آرزوی اوست.
منم که گوشه میخانه خانقاه منست دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست
4- همه عاشقان و عارفان یک مقصد و مقصود دارند و محبوب و مطلوب نهایی شان اوست. و پیر راستین کسی است که سالک را به سوی او، به سوی حضرت حق- به منزلگاه نهایی عاشقان- هدایت کند. زیرا که در نهاد هر سالکی سر حق نهفته است. بنابراین چه تفاوت دارد که نام این پیر، پیر مغان باشد یا جز آن؟
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت؟ در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست
5- به راستی این پیر مغان کیست؟ چگونه پیر و مرشدی است؟ چه عنصری در وجود او نهفته است و به رازی است که او را این چنین محبوب و مراد و مطاع سالک قرار می دهد؟ پیر مغان اوست که «به تایید نظر، هر گونه معما را حل می کند.»
آنهم نه چون فیلسوفان، متفکر و عبوس بلکه خرم و خندان و در حالیکه قدح باده در دست دارد و به صدگونه در آن به تماشا مشغول است:
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست وندر آن آینه صدگونه تماشا می کرد
اما این قدح خود چیست؟ این قدح جام جهان بین دل است. آینه صافی و درخشانی که در نهاد همه سالکان جویای حق وجود دارد اما او بی پیر به وجود آن پی نمی برد. جام جهان بینی که پروردگار حکیم از ابتدای آفرینش خاص او قرار داده است:
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
6- به یقین، صوفیان ظاهری که به دنبال نام و آوازه و در فکر جمع آوری سپاهی لشکری از مریدان هستند- یعنی شیخان و پیران صومعه دار که دکان زرق و ربا گشوده اند- از سالکی که از آنان روی برتابد آزرده و رنجور می شوند. حافظ خود از جمله سالکانی است که به شدت با صومعه داران و صوفیان و زاهدان ریایی مخالف است و از آنان روی برتافته و به سوی پیر مغان روی آورده و دیر مغان را اقامتگاه خود ساخته است. او علت این امر- یعنی روی آوردن به پیر مغان را- خلف وعده شیخ و زاهد نسبت به گفته هایشان قلمداد می کند:
مرید پیر مغانم، ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
7- اما پیر مغان برخلاف رفتار ناشایسته سالکان، نه تنها مقابله به مثل نمی کند، نه تنها آزرده و رنجور نمی شود- زیرا که در طریقت او رنجیدن کافریست. بلکه از روی کرم و بزرگواری به اعمال و رفتار سالکان ناسالک به چشم نیکی می نگرد و این نیز البته خود شگفت انگیز است:
نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
8- مرید راستین، تا زمانی که از میخانه و شراب عشق نام و نشانی باشد سر بر خاک آستان پیر مغان می ساید و هیچگاه از این تسلیم خالصانه روی بر نمی تابد، چرا که بندگی پیر مغان، حلقه ای است که از ازل بر گوش سالک آویخته شده و او تا ابد این حلقه تسلیم و بندگی را بر گوش جان خواهد داشت:
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود
9- چرا سالک خود را بنده پیر مغان می داند؟ آیا بندگی جز برای خدا سزاوار است؟ بدون شک سزاوار نیست، اما این بندگی پیر مغان از نوع دیگری است. زیرا عامل این بندگی «رهایی» است. رهایی از جهل و یافتن نور علم و ره یافتن به حقیقت پیر مغان، چون سالک را از جهل می رهاند او را بنده خود می گرداند و چون چنین است. هر چه این پیر کند عین عنایت باشد:
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند پیر مکا هر چه کند عین عنایت باشد.
14- به راستی چگونه می توان به جهان معنی راه یافت؟ چه باید کرد تا دروازه های شهر معنی بروی ما گشوده شود؟ و این امر برای سالک و مرید چگونه حاصل می شود؟ در صورتی که سالک از همه چیز و همه جا قطع رابطه کند و ساکن کوی عشق و مقیم درگاه پیر مغان شود به چنین موهبتی دست خواهد یافت:
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
پیر میفروش:
1-پیر میفروش چه پیامی دارد و چه راهی را بر سالک عرضه می کند؟
برای زدودن زنگار غم از دل و به فراموشی سپردن هر آنچه جز اوست چه باید کرد؟ پیام پیر میفروش آنست که باید شراب نوشید! آری فقط «شراب عشق» است که سالک را به چنان مستی و سرمستی می کشاند که از هر گونه اندوه و ملالی به آسانی رها می شود:
دی پیر میفروش- که یادش بخیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر زیاد
2- لطف و مهربانی پیر میفروش دائمی است. از همین لطف خاص و به یمن عاطفه و مهربانی است که هیچگاه ساغر سالک از شراب روشن عشق تهی نمی گردد:
هرگز به یمن عاطفت پیر میفروش ساغر نشد تهی ز می صاف روشنم
پیر میکده:
1-پیر میکده- نیز که، همچون پیر مغان، واقف بر بسیاری از اسرار است- ماجرای می خواری سالکان و صوفیان هم البته بر او پوشیده نیست و اساساً نکته حدیثی اینست که پنهان بماند و او خود صد بار این ماجرا را شنیده است که صوفیان در زیر خرقه جام شراب حمل می کنند و باده می نوشند:
ما ز بر خرقه باده نه امروز می خوریم صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
2- در جو آلوده به ریا و تزویر و دروغ و نیرنگ- روزگار حافظ- برای سالکی که می خواهد به همه چیز عشق بورزد و چشم بر عیبها و پلیدی ها فرو بندد و از ملامت و عیبجوئی آنان که خود عیبنا کند آزرده نشود، برخلاف ریاکاران و پیمان شکنان پیوسته وفا کند، راه نجات چیست؟
پیر میفروش در پاسخ به این پرسش دو چیز را به عنواه راه نجات پیشنهاد می کند:
می نوشیدن و عیب پوشیدن:
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
پیر میخانه:
1-سوختگان راه عشق عالمی دارند و حالی که همه آن حال را درنمی یابند.
بخصوص آنان که آتش عشق بر جانشان نیفتاده، نه تنها سوخته راه عشق و معشوق نیستند بلکه خامند و بیخبر، این حال را هرگز درنمی یابند. چنین است که پیر میخانه می گوید سخن گفتن از حال دل سوختگان برای اینگونه افراد کار عبثی است که باید از آن پرهیز کرد:
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش که مگو حال دل سوخته با خامی چند
2- پیر میخانه چه معجزی دارد و چه کرده است که چنین مورد علاقه سالک قرار گرفته و سالک را مرید و شیدا و حلقه بگوش خود کرده است؟ معجز پیر میخانه جام جهان بین است. جامی که چون آینه ای شفاف عکس رخ یار در آن منعکس است و پیر میخانه این جام جهان بین را سحرگاهی به سالک خود هدیه کرده است و او به وسیله این جام از حسن معشوق خود آگاه شده است:
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد وندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
پیرصحبت
پیر- صحبت- که همنشین و همدم سالک است و با پند و موعظه مرید را ارشاد و نسبت به مشکلات و مسائل آگاه است، به عنوان نخستین موعظه به مخاطب خود، پرهیز از همنشین بد و ناجنس را یادآوری می کند:
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
پیر فرزانه
برخلاف پیر مغان و پیر میفروش، چون تابع خرد و فرزانگی است سالک را از رفتن به سوی میخانه منع و او را به جهت آلودگی به مستی و وابستگی میخانه سرزنش می کند و بر او خرده می گیرد، اما حافظ نسبت به چنین عیبی توجه ندارد و هشدار می دهد که پیمان ترک پیمانه را بارها شکسته است و اساساً در این مورد دلی پیمان شکن دارد و پند پیر فرزانه در او کارگر نمی افتد:
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه که من در ترک میخانه دلی پیمان شکن دارم
پیر مناجات
در خلوت و سکوت شبانگاهی به راز و نیاز و مناجات با معشوق و محبوب مشغول است. چگونه می توان خلوتیان عالم معنی را نیز با او همراه و آنان را سرمست از باده سحرگاهی- جام صبوحی- کرد؟ حافظ می گوید باید که چنگ صبوحی را به در پیر مناجات ببریم و سکوت او بشکنیم و به بانگ چنگ و نای و نی همه خلوتیان را به رقص و سماع آوریم و آنان را مست از باده عشق گردانیم:
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
پیر صاحب فن
به یقین اوست که از فنون و پیچ و خم راه آگاه است. اما آیا این پیر کسی جز خود حافظ است؟ چرا که قول حافظ و فتوای این پیر یکی است.
اگر هم حافظ مرید پیر صاحب فن است، بهرحال هر دو یک نظر دارند. هم حافظ و هم پیر ما را به، همصحبتی خوبان فرا می خوانند و جدیت گفتن از جام باده:
حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو بقول حافظ و فتوای پیر صاحب فن
پیران
1-گرچه تجربه فراوان اندوختن و آبدیده شدن فقط مستلزم طول عمر نیست و چه بسا افرادی که با طول عمری کمتر تجربه ای بیش از دیگران (که عمر طولانی تری دارند) اندوخته باشند، اما به هر حال یکی از لوازم تجربه اندوزی همانا گذشت روزگار است و گذر عمر انسان.
به همین جهت است که پیران اغلب سخن از تجربه می گویند و آن جوانی عمر طولانی می یابد که به پند پیران گوش فرا دهد:
پیران سخن ز تجربه گویند زینهار هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن
2- گوش سپردن به پند پیران سفارشی است و پیامی که حافظ پیوسته آن را تذکر می دهد و فرا یاد می آورد:
جوانا سر متاب از پند پیران که رای پیر از بخت جوان به
3- آیا پیران فقط تجربه بیشتری دارند یا نشان دیگری نیز مشخصه آنهاست؟ علاوه بر تجربه و دانش یک نشانه بارز پیران خمیدگی قامت است. شاید خمیدگی قامت پیران بدان جهت است که بر روی خاک به دنبال روزگار جوانی خود می گردند. و اما آیا هر خمیده قامتی پیر است و چون پیران نصیحت می گوید؟ شاید نه! اما «چنگ خمیده قامت» نیز همانند پیران ما را نصیحت می کند و نصیحتش آنست که ما را به شادی و عشرت فرا می خواند و از راه دادن غمهای روزگار بر دل حذر می دارد و این چنگ- به سبب خمیدگی، در شعر خواجه شیراز چه خوش بر جای پیر می نشیند:
چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت بشنو که پند پیران- هیچت زبان ندارد
4- همین چنگ خمیده قامت است که در جای دیگر به عنوان پیر منحنی باز لب بر نصیحت مخاطب خود می گشاید. البته پیام او همانست که در جای دیگر نیز داشته است.
پیر منحنی سر بگوش سالک می آورد و به او می گوید که دو روز گذران عمر را به خوشی گذراند و از ساقی طلب می کرد. زیرا با نوشیدن می و شراب عشقست که حتی از صوت چنگ و رباب و مغنی نیز آوای تسبیح «او» بگوش می رسد:
می ده که سر بگوش من آورد سرو و گفت
خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی
ساقی به بی نیازی رندان که می بیار
تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی
پیر دانا، پیر جاهل:
1- پیران- اغلب- با تکیه بر تجربیات خود- به نصیحت و ارشاد جوانان می پردازند. اما در این میان پند دانا خاصیت دیگری دارد و جوانان با گوش سپردن به پند پیر داناست که به خوشبختی و بهروزی راه می یابند و اساساً جوانان پند پیر دانا را از جان بیشتر دوست می دارند:
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوان سعادتمند پند پیر دانا را
2- اما آیا همه پیران، به صرف پیری و سالخوردگی و برخورداری از تجربه دانا هستند؟ یا پیران نیز ممکن است جاهل باشند؟ بله، پیرانی که حقیقت را در منیت می بینند جاهلند، همانند پیران جاهلی که به جهت کبر و غرور و حسد اتهامی به حافظ می زنند که حافظ خود بصراحت به آنها معترف است. حافظ خود بصراحت می گوید که شاهد و رند و نظرباز و خراباتی است و ابایی از بیان حقیقت ندارد اما پیران جاهل پیوسته پشت سر او سخن می گویند و بر او خرده می گیرند، اما با این کار فقط به شهرت حافظ دامن می زنند:
ما را به رندی افسانه کردند
شیخان گمراه پیران جاهل
باری کلمه پیر در دیوان خواجه شیراز در معنای لغوی آن، یعنی به عنوان صفتی در مقابل صفت جوان کار رفته است یا به عنوان صفت جانشین اسم که در هر صورت به معنای لغوی کلمه مراد است و نه معنای اصطلاحی آن. با ذکر ابیاتی که کلمه پیر در آنها کاربرد وصفی دارد به این مقال پایان می دهیم:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
آن جوانبخت که می زد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر زنده پوش
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که باد روی تو کردم جوان شدم
من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست
بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم
قدح پر کن که من در دولت عشق
جوانبخت جهانم گرچه پیرم
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی