۱۴۰۲ بهمن ۱۱, چهارشنبه

هنر اسلامی یا هنر ایرانی (1)بیست و اندی سال پیش، یک بار که برای دیدن پسرم رفته بودم نیویورک خواستم بروم به موزه متروپولیتن به خصوص برای دیدن آثار هنری اسلامی. عبدالله قوچانی که متخصص خواندن خط کاشی و بشقاب و سکه های قدیم بود مأموریت گرفته بود و در موزه کار می کرد. با او قرار گذاشتم و رفتم به موزه. جاهای مختلف موزه را به من نشان داد و وقتی از او خواستم بخش هنر اسلامی را هم به من نشان دهد گفت آن بخش فعلا تعطیل است. آثار و اشیاء هنری را بردند انبار و منتظرند پولی به دستشان برسد و آنها را بیاورند بالا و نمایش دهند. گفتم مگر چقدر خرج دارد این اشیار را بیاورند و بگذارند در ویترین ها؟ درست یادم نیست. گویا گفت پنجاه هزار دلار. گفتم پس دنبال اسپانسر می گردند؟ گفت: آری، و اتفاقا یک ایرانی هم پیدا شده که حاضر شده این پول را بپردازد ولی موزه قبول نکرده . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که شرط کرده که اسم آن بخش را به جای « بخش هنر اسلامی» بگذارند « بخش هنر ایرانی». پرسیدم : مگر این اشیاء ایرانی اند؟ گفت: اکثرا ایرانی اند، ولی به هر حال مسؤلان موزه گفته اند ما نمی توانیم این نام گذاریها را تغییر دهیم. من راستش آن روز تعجب کردم از آن رگ ایراندوستی که آن شخص از خود نشان داده بود. واکنش مسئولان موزه هم برایم طبیعی بود، چون خودم هم فکر می کردم که این اشیاء به هر حال مربوط به دوره اسلامی است و کار مسؤلان هم درست بوده که نخواسته اند نامگذاریها را تغییر دهند. من عنوان « هنر اسلامی » را طبیعی می انگاشتم و گوشم کاملا با آن عادت کرده بود. همچنان که گوشم به شنیدن « علوم اسلامی» و « فلسفه اسلامی» و « طب اسلامی» هم عادت کرده بود. در سال 1356 ، دو سال پیش از اسلامی شدن حکومت ایران، یادم هست فستیوالی در لندن برگزار شد با عنوان «مهرجان عالم اسلامی» و احسان نراقی و دکتر نصر صد و اندی از محققان و استادان ایرانی دانشگاههای ایران را بردند لندن ( به خرج دولت) و فستیوال یا مهرجان هنرهای اسلامی را به آنها نشان دادند. من هم جزو همانها بودم. چندکتاب هم این مهرجان در آورد، در باره هنر اسلامی و تاریخ علوم اسلامی، یا علوم در جهان اسلام. برایم فرقی نداشت، چون چسباندن « اسلامی» به هنر و علم و فلسفه و منطق و طب وغیره برایم کاملا طبیعی شده بود. اما یک روز که مرحوم ابوالقاسم قربانی آمده بود و کتاب تاریخ ریاضاتش را آورده بود به مرکز نشر دانشگاهی تا من برایش منتشر کنم، دیدم عنوان کتابش را گذاشته بود ریاضیات در دوره اسلامی. می گفت همان طور که ما نمی توانیم بگوییم ریاضیات یهودی یا ریاضیات مسیحی یا ریاضیات بودائی، ریاضیات اسلامی هم نباید گفت. استدلال او مرا قانع کرد و کتابش را با همان عنوانی که می خواست منتشر کردیم. ولی باز من فکر نمی کردم که هنر و فلسفه و پزشکی و نجوم و علوم دیگر را هم باید گفت هنر ایرانی یا فلسفه ایرانی یا پزشکی ایرانی. لا اقل من نسبت «اسلامی» را برای هنر و فلسفه کاملا منطقی و درست می دانستم. به خصوص که هنر اسلامی نه فقط در ایران بلکه در جاهای دیگر مانند شمال آفریقا هم به کار برده می شده است. گفتم شمال آفریقا و این مرا به یاد خاطره ای دیگر انداخت. یک بار پرفسور انجلو پیه مونتسه، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه رم، مرا دعوت کرده بود برای سمیناری در رم. یک شب هم در منزل او شام دعوت شدیم و یادم می آید که برخی دیگر از استادان زبان فارسی در ایتالیا هم بودند، از جمله آقای پرفسور درمه. آن شب پیه مونتسه می گفت مافیا خاندانی ایرانی بودند و نام اصلیشان خاندان مافی بود و از ایران به سیسیل آمده بودند و بعد هم سر و کله شان در آمریکا پیدا شد. من که نمی توانستم باور کنم، یا شاید هم نمی خواستم قبول کنم اصل و نسب مافیا ایرانی بودند. ( هنوز هم نمی خواهم). گفتم آخر یک خاندان ایرانی در سیسیل چه کار می کردند؟ پرفسور درمه بعد از شام چند تا عکس از کاشی یا بشقابهای قدیمی به من نشان داد و پرسید : فکر می کنی این کاشیها یا بشقابها مال کجاست؟ من گفتم : نیشابور؟ گفتم : نه ، اینها مال سیسل است. ساخت سیسل. بعد هم گفت این نام گذاریها که کرده اند و یک منطقه را شمال آفریقا می دانند و یک منطقه را خاور میانه می خوانند و یکی را آسیای میانه می گویند، از لحاط فرهنگی و تمدنی درست نیست. ما در قدیم یک تمدن بزرگ ایران داشتیم که همسایه روم بود و این دو همسایه با هم بده بستان داشتند، حتی تا دوره اسلامی. می گفت نفوذ تمدن و هنر و فرهنگ ایرانی محدود با آن منطقه که امروز خاور میانه می خوانند نیست. از سیسیل و جاهای دیگر در اطراف مدیترانه گرفته تا هندوستان و بخشی از چین همه زیر نفوذ فرهنگ و تمدن ایران بوده اند. خاطراتی که نقل کردم همه مربوط به حدود سی سال پیش است و باید اعتراف کنم که در تمام این سالها من اگر چه معتقد به گستره تمدن و فرهنگ ایرانی بوده ام ولی باز در دادن نسبت « اسلامی» به هنر های مختلف، مانند خطاطی و نقاشی و معماری و کاشکاری و غیره، تردید نکرده بودم تا این که چندی پیش در نتیجه مطالعه فصل پزشکی دینکرد سوم و دیدن و خواندن کتاب «تاریخ طب اسلامی» به قلم ادوارد بروان (که در اصل « تاریخ طب عربی» بوده) و کتاب «تاریخ پزشکی ایران» به قلم سیریل الگود و مطالبی که این دو محقق انگلیسی در توضیح عنوان کتابهای خود نوشته اند، در به کار بردن نسبت « اسلامی» برای هنر و علم و فلسفه و حتی انقلاب سال 57 به فکر افتادم که چرا و چه شد که ما این نسبت « اسلامی» را در همه این موارد به کار بردیم؟ (دنباله دارد)