قرن هفتم و هشتم - شعر فارسی در قرن هفتم و هشتم
در عصر مغول بر اثر انتشار بسیاری مفاسد اخلاقی انتقادات اجتماعی به شدت بالا گرفت. البته پیش از این تاریخ از این قبیل انتقادات در اشعار شعرا خاصه در شعرای قرن ششم كه بر اثر تسلط تركان و رواج بعضی مفاسد از اوضاع ناراضی بودند، نیز مشاهده میشود ولی در عهد مغول به همان نسبت كه مفاسد اجتماعی رواج بیشتری یافت به همان درجه هم این انتقادات شدیدتر و سخت تر شد. از این انتقادات سخت در آثار سعدی خاصه گلستان و در هزلیات او و در جام جم اوحدی و د رغزلهای حافظ و آثار شعرای دیگر بسیار دیده میشود و از همه آنها مهمتر آثار شاعر و نویسنده خوش ذوقِ هوشیار «عبید ذاكانی قزوینی» است كه آثار او نظماً و نثراً حاوی مسایل انتقادی تندیست كه با لهجه ادبی بسیار دلچسب و شیرین بیان كرده و در این باب گوی سبقت از همه شاعران و نویسندگان فارسی زبان ربوده است. حقاً هم هیچ دورهای از ادوار مقدم بر او در ایران به نحوی كه او میخواسته مانند عهد زندگی وی نمیتوانست مضامینی بدان شیرینی و خوبی برای انتقادات اجتماعی او فراهم سازد. در شعر قرن هفتم و هشتم قصیده به تدریج متروك میشد و به همان نسبت غزلهای عاشقانه لطیف جای آنرا میگرفت. منظومه های داستانی نوع عرفانی زیاد سروده شد و همچنین منظومه هایی كه حاوی افكار اجتماعی و حكایات و قصص كوتاه باشد(مانند بوستان سعدی) در این دوره معمول گردید. داستانهای منظوم قرن هفتم و هشتم معمولاً به تقلید از نظامی شاعر مشهور پایان قرن ششم ساخته میشد و از بزرگترین مقلدان نظامی در این دوره امیر خسرو دهلوی و خواجوی كرمانی را میتوان ذكر كرد.سبك شعر در قرن هفتم و هشتم دنباله سبك نیمه دوم قرن ششم است كه اكنون اصطلاحاً سبك عراقی نامیده میشود. علت توجه شاعران این قرن به سبك مذكور آنست كه مركز شعر در این دو قرن نواحی مركزی و جنوبی ایران است كه لهجه عمومی استادان این نواحی با سبك سابق الذكر سازگارتر است. با این حال در میان شعرای این دوره كسانی مانند مجد همگر شیرازی و ابن یمین فریومدی و مولوی بلخی بودند كه به سبك خراسانی بیشتر اظهار تمایل میكردند و علی الخصوص سبك مولوی در غزلها و قصایدش نزدیكی تام به روش شاعران خراسان دراوایل قرن ششم داشت. شعر فارسی دوره مغول با دو شاعر بزرگ ایران سعدی و مولوی شروع میشود كه هر دو پیش از حمله مغول ولادت یافته و در محیط دور از دسترس مغولان تربیت شده بودند. ابو عبد الله مشرف ابن مصلح یا مشرف الدین ابن مصلح با به قولی شیخ مصلح الدین عبد الله شیرازی ملقب به سعدی در اوایل قرن هفتم( حدود 606 هجری) در شیراز زاده شد و به سال 691 یا 694 در همان شهر درگذشت، در حالی كه قسمت بزرگی از زندگی خود را در سفرهای دراز و سیر آفاق وانفس گذرانده بود. وی بی تردید از شاعران درجه اول زبان فارسی و همردیف فردوسی است، قدرت او در غزلسرایی و بیان مضامین عالی لطیف عاشقانه و گاه عارفانه در كلام فصیح و روان كه غالباً در روانی و فصاحت به حد اعجاز میرسد بیسابقه بود. علاوه بر این سعدی در ذكر مواعظ و اندرز و حكمت و بیان امثال و قصص اخلاقی با زبانی شیرین و شیوا و مؤثر گوی سبقت از همه گویندگان فارسی زبان ربوده است. نثر او هم كه در عین توجه به بعضی از صنایع لفظی ساده و روشن و خالی از تكلفات دور از ذوق بلكه بسیار لطیف و دلپسند و مطبوع است او را در ردیف بهترین نویسندگان فارسی زبان درآورده است چنانكه مدتها كتاب گلستان او در شمار كتب درسی مدارس و مكاتب ایران بوده است و هنوز هم سرمشق فصاحت شمرده میشود. كلیات آثار او كه حاوی: مجالس عرفانی و چند رساله و گلستان (نثر) و بوستان یا سعدی نامه و غزلیات و ملمعات و قصاید عربی و فارسی و ترجیعات و مقطعات و هزلیاتست بارها به طبع رسیده و زبانزد خاص و عام ایرانیانست. از غزلهای شیوای اوست:
شب فراق كه داند كه تا سحر چندست
مگر كسی كه به زندان عشق دربندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
كدام سرو به بالای دوست مانندست
پیام من كه رساند به یار مهر گسل
كه بر شكستی و ما را هنوز پیوندست
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاك پای تو و آن هم عظیم سوگندست
كه با شكستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بیا كه بر سر كویت بساط چهره ماست
بجای خاك كه در زیر پایت افكندست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر بركندست
ز دست رفته نه تنها منم درین سودا
چه دستها كه ز دست تو بر خداوند است
فراق یار كه پیش تو كاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین كه كوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند كه سعدی ز دوست خرسندست
این ابیات از بوستان او نقل میشود:
الا تا درخت كرم پروری
گر امیدواری كزو برخوری
كرم كن كه فردا كه دیوان نهند
منازل به مقدار احسان دهند
یكی را كه سعی قدم بیشتر
بدرگاه حق منزلت بیشتر
یكی باز پس خائن و شرمسار
بترسد همی مرد ناكرده كار
بهل تا به دندان گزد پشت دست
تنوری چنین گرم و نانی نیست
بدانی گه غله برداشتن
كه سستی بود تخم ناكاشتن
شاعر هم عصر سعدی جلال الدین محمد بن بهاء الدین محمد مولوی بلخی معروف به رومی نیز از نوابغ عالم ادب و از متفكران بزرگ جهان و مقتدای متصوفه و اهل تحقیق و مجاهدت و ریاضت است. وی در نظم و نثر پارسی استاد و دارای لسانی فصیح و قدرتی كم نظیر در بیان معانی دشوار عرفانی و حكمی به زبان ساده بود. مثنوی (شش دفتر) و دیوان غزلیات و قصاید و رباعیات او و همچنین آثار منثور یعنی فیه مافیه و قسمتی از مجالس و مكتوبات وی مشهور است.از غزلهای اوست: روزها فكر من اینست و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از كجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به كجا میروم آخر ننمایی وطنم
ماندهام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
جان كه از عالم علویست یقین میدانم
رخت خود باز برآنم كه همانجا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نیم ازعالم خاك
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای خوش آنروز كه پرواز كنم تا بر دوست
به امید سر كویش پر و بالی بزنم
كیست در گوش كه او میشنود آوازم
یا كدامیست سخن میكند اندر دهنم
كیست در دیده كه از دیده برون مینگرد
یا چه جانست نگویی كه منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل وره ننمایی
یكدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه بهم درشكنم
من بخود نامدم اینجا كه بخود باز روم
آنكه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر بخود میگویم
تا كه هشیارم و بیدار یكی دم نزنم
شمس تبریز اگر روی بمن ننمایی
والله این قالب مردار بهم درشكنم
این ابیات از مثنوی اوست
از خدا خواهیم توفیق ادب
بیادب محروم ماند از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد بلكه آتش بر همه آفاق زد هر چه بر تو آید از ظلمات و غم آن ز بیباكی و گستاخیست هم هر كه بیباكی كند در راه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست دشمن طاوس آمد پرّ او ای بسی شه را به كشته فر او گفت من آن آهوم كز ناف من ریخت آن صیاد خون صاف من
ای من آن روباه صحرا كز كمین
سربریدنش برای پوستین
ای من آن پیلی كه زخم پیلبان
ریخت خونم از برای استخوان
آنكه كشتستم پی مادون من
می نداند كه نخسبد خون من
بر منست امروز و فردا برویست
خون چون من كس چنین ضایع كیست
گر چه دیوار افگند سایه دراز
باز گردد سوی او آن سایه باز
این جهان كوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
وقتی از این دو شاعر بسیار بزرگ آغاز دوره مغول بگذریم به عدهیی دیگر از شاعران درجه دوم و سوم، و چهارم، برمیخوریم تا در پایان این عهد به حافظ برسیم. در گیرو دار حمله مغول دو تن از شاعران بزرگ ایران شربت شهادت نوشیدند: نخست پیشوای بزرگ تصوف و شاعر شیرین سخن نام آور فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری كه پیش از این نام او آورده شده است و دوم كمال الدین اسمعیل بن جمال الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی قصیده سرای مشهور كه در سال 635 كشته شد. وی به چشم خویش قتل عام دیگر مغول را در اصفهان به سال 633 دید و در آن باب چنین گفت:
كس نیست كه تا بر وطن خود گرید
بر حال تباه مردم بد گری
ددی بر سر مردهیی دو صد شیون بود
امروز یكی نیست كه بر صد گرید
و خود دو سال بعد به دست مغول به قتل رسید.از شاعران مشهور بزرگ قرن ششم انوری و خاقانی اند. اثیرالدین عبدالله اومانی از اومان همدانست كه به سال 665 در گذشت و دیوان قصاید او در دست است. دیگر سیف الدین اسفرنگ (یا سیف اسفرنگی) از گویندگان مشهور ماوراءالنهر (متوفی به سال 672) است كه در قصاید خود سبك خاقانی را خوب تقلید كرده است. از شعرای مشهور دیگر این عهد: بدرالدین جاجرمی(م. 686) و فخرالدین ابراهیمی عراقی (م.688) و مجد الدین همگر(م.686) و رضی الدین عبدالله امامی هروی(م. 667) و همام الدین تبریزی (م.714) و نزاری قهستانی (م.720) و شیخ محمود شبستری عارف بزرگ صاحبِ گلشنِ راز (م. 720) و امیر نجم الدین حسن دهلوی (م.727) و اوحدالدین كرمانی (م. 736) و اوحدی مراغهیی (م.738) و ابن یمین فریومدی جوینی صاحب قصاید و مقطعات مشهور(م.769) هستند. غیر از امیر حسن دهلوی كه نام او گذشت، شاعر دیگری هم كه در اصل ایرانی بوده ولی در هند تربیت یافته و از گویندگان بزرگ زبان فارسی شده در این عهد مشهور است و او امیر خسرو بن امیر سیف الدین محمود دهلوی (م.725) است كه دیوان قصاید و غزلها و مثنویهای او شهرت فراوان دارد. مثنویهای مطلع النوار، شیرین و خسرو، لیلی و مجنون، آیینه اسكندری، هشت بهشت او به تقلید از پنج گنج نظامی ساخته شده و علاوه بر اینها مثنوی های دیگری نیز دارد.شاعر مشهور دیگر این دوره كمال الدین ابوالعطا محمود بن علی كرمانی معروف به خواجو(م.753) است كه در غزل و مثنوی صاحب دستی قوی بوده و خصوصاً در آوردن مضامین عرفانی در غزل چیرهدست و در این راه پیشوای حافظ است و حافظ خود به تقدم وی در این باب و پیروی از سبك او معترف است. از خواجو مثنوی هایی به تقلید نظامی مانده است مانند روضهالانوار، كمال نامه، گل و نوروز، گوهر نامه، همای و همایون، و منظومه حماسی سام نامه.نظام الدین عبید زاكانی قزوینی (م. 772) كه پیش از این هم نام او را ذكر كردهایم از گویندگان نام آورِ آخر این دوره است. اهمیت او در داشتن روش انتقادی و بیان مفاسد اجتماع با زبانی شیرین و به طریق هزل و شوخی است. وی در روش انشاء و در سبك ظاهری اشعار خود بیشتر متتبع روش سعدی بوده. عبید بهتر از هر كسی وضع نامطلوب اخلاقی و اجتماعی عهد خویش را شناخته و محیطی را كه تحت تأثیر استیلای تاتار و جور حكام و عمال مغول و آشوب و فتنه و قتل و غارت و ناپایداری اوضاع و جهل و نادانی غالب زمامداران و غلبه مشتی غارتگر فاسد و نادان به وجود آمده بود مجسم ساخته است. كلیات عبید زاكانی شامل منظومهها و رسالات منثور اوست. در میان این آثار مقداری اشعار جدی از جنس قصاید و غزلیات موجود است و از آن گذشته منظومه گربه و موش و عشاق نامه و رسالات اخلاق الاشراف و ده فصل و رساله و صد پند را باید از آثار خوب او شمرد. شاعر مشهور دیگر اواخر این عهد جمال الدین سلمان بن علاء الدین محمد ساوجی(م.779) است كه مداح ایلخانان بغداد بود و دیوان قصاید و غزلهای او مشهور است و او را حقاً میتوان آخرین شاعر قصیدهسرای بزرگ دوره مغول دانست. وی گذشته از این دیوان دو منظومه فراقنامه و جمشید و خورشید را نیز به نظم درآورده است. آخرین شاعر نامآور ایران در این عصر كه او را باید آخرین شاعر بزرگ درجه اول ایران شمرد شمس الدین محمد بن بهاءالدین حافظ شیرازی (م.791) است كه اواخر حیات او مصادف با اوایل عهد تیموری بود. اهمیت او در آنست كه توانست مضامین عرفانی و عشقی را به نحوی درهم آمیزد كه از دو سبك غزل عارفانه و عاشقانه سبك واحد جدیدی بوجود آورد و البته موفقیت او در این كار بیشتر مرهون شعرای مقدم بر او در اواسط و اواخر قرن هشتم علی الخصوص خواجوی كرمانی بوده است. حافظ مضامین عاشقانه و عارفانه را با الفاظ زیبا و با توجه به صنایع لفظی بیان كرده و بر اثر قدرت فراوان خود در سخنوری غالباً مضامین عالی و معانی كثیر را در ابیات كوتاه گنجانیده است. وی به حدی در بازی با كلمات مقتدر است كه غالباً ابیات او اگر مضمون و معنی خیلی عالی هم نداشته باشد در خواننده مؤثر است. تركیباتی كه حافظ در اشعار خود آورد غالباً تازه و بدیع و بیسابقه است و حافظ در ساختِ این تركیبات نهایت قدرت و كمال ذوق و لطف طبع خود را نشان داده است و كمتر شاعری را از این حیث میتوان با او مقایسه كرد. معانی عرفانی و حكمی حافظ اگر چه تازه نیست لیكن چون با احساسات لطیف و گاه با هیجانات شدید روحی او آمیخته شده جلایی خاص یافته است. بهر حال غزلهای حافظ از بهترین نمونههای سخن فارسی و از عالیترین نمودارهای علو فكر و طبع نژاد ایرانیست كه حتی در تاریكترین ادوار هم از نورافشانی باز نمانده است. از غزلهای شیوای اوست:
سالها دل طلب جام جم از ما میكرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میكرد
گوهری كز صدف كون و مكان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میكرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میكرد
مشكل خویش بر پیر مغان بردم دوش
كاو به تأیید نظر حل معما میكرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندران آینه صدگونه تماشا میكرد
گفتم این جام جهان بین تو كی داد حكیم
گفت آنروز كه این گنبد مینا میكرد
آن همه شعبدها عقل كه میكرد آنجا
سامری پیش عصا و ید بیضا میكرد
گفت آن یار كزو گشت سردار بلند
جرمش این بود كه اسرار هویدا میكرد
آنكه چون غنچه دلش را ز حقیقت بنهفت
ورق خاطره از این نكته محشی میكرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دگران هم بكنند آنچه مسیحا میكرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهیی از دل شیدا میكرد
نوشته شده بر روی قلب من شنبه هفدهم دی 1384
شب فراق كه داند كه تا سحر چندست
مگر كسی كه به زندان عشق دربندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
كدام سرو به بالای دوست مانندست
پیام من كه رساند به یار مهر گسل
كه بر شكستی و ما را هنوز پیوندست
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاك پای تو و آن هم عظیم سوگندست
كه با شكستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بیا كه بر سر كویت بساط چهره ماست
بجای خاك كه در زیر پایت افكندست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر بركندست
ز دست رفته نه تنها منم درین سودا
چه دستها كه ز دست تو بر خداوند است
فراق یار كه پیش تو كاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین كه كوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند كه سعدی ز دوست خرسندست