كانیها، فلزات و گوهرهای
ایران
78. hu-lo، *xu-lak، و نیز احتمالاً *fu-lak، *fu-rak، یكی از فرآورده های
ایران است1
كه هنوز توضیح داده نشده. از دید من شاید
همبرابر باشد با صورتی چون پورک، *purakدر پارسی میانه/پهلوی،
برابر با بورک/بورق،
būrak، بوره، būra در فارسی، و پورگ،
porag ("بُراگس/borax") در ارمنی. گرچه در مورد این شناسائی دربست بی گمان نیستم، امیدوارم نكات زیر درباره بوره سودمند افتد. همه میدانند كه ایران و تبّت دو تأمینكننده
عمده بوره در بازار جهانی اند. چینیهای
باستان این را خوب می دانستند، زیرا در T‛ai p‛in hwan yü ki2 در
مقالهای دربـــاره پو-سـه (پارسه/ایران)
آمـده: "خاكش دریاچههای شـــــــور دارد كه مردم جایگزین نمـــــــــک كنند"
( ). خود
واژه انگلیسی بوراگس، "borax" (كه x پایانی از زبان
اسپانیولی آمده و اكنون آن را borraj نویسند) برگرفته از فارسی است و اعراب پیرامون سده نهم وارد زبانهای رومانس/رومیتبار/لاتین
نو كردند. واژه روسی بورا burá [бура] یکراست از فارسی وارد شده. واژه انگلیسی تِنکال، تنکار "tincal، tincar" (بوره خام كه در رسوبات دریاچههای ایران و تبّت یافت میشود) از فارسی تنکار،
tinkār، تنکال، tinkāl3 یا تنگار، tangār مشتق و در سنسكریت takana، tanka، tanga، tagara شده؛4 این واژه در مالایایی tingkal، در قرقیزی dänäkär و در تركی عثمانی tängar است.5 واژه
فارسی دیگری از همین دست، یعنی شوره، šora (("nitre, saltpetre=نیترات
پتاسیم) را تبتیها به همان صورت شوره، šo-ra وام گرفته اند، هر چند در زبان خودشان نیز نامهایی
برای آن دارنــــــــد: ze-ts’wa، ba-ts‛wo ("نمکِ گاو") و ts‛a-la. این واژه
فارسی را به شکل شورَکه، sorāka
سنسكریتی شده و در
هند برای نامیدن شوره، نیترات سدیم، یا نیترات پتاسیم به كار میرود.6
79. رابطه واژه چینی نو-شا،
nao-ša (كلرور آمونیوم، كلرور
سدیم)7 با
نشادر، nušādir یا نوشادر، naušādir فارسی كمابیش روشن است؛
با اینهمه این را هم گفتهاند كه واژه فارسی خود برگرفته از چینی است. استدلال دو میلی1 چنین است كه nao-ša به شیوه معنانگاری نوشته شده و در متن این
هم افزوده شده :
" از استان شن-سی/شِنسی/شانشی خیزد، از
کوهی که پیوسته بخار قرمز و خطرناک متصاعد
می کند و از همین رو نزدیک شدن به آن بسیار دشوار است. از تاتارستان/
Tartary هم
می آید، از دشت هایی با گله های بسیار و تاتارها
و مردم شرق چین همچون شوره بکار نمک سودن گوشت
کنند."
"II vient de la province de Chen-si;
on le tire d'une montagne d'ou il sort continuellement des vapeurs rouges et
dangereuses et très difficile aborder par rapport a ces mêmes vapeurs. II en vient aussi de la Tartarie, on le tire
des plaines ou il y a beaucoup de troupeaux, de la même façon que le salpêtre
de houssage; les Tartares et gens d'au d'e au de la Chine salent les viandes
avec ce sel."
دو میلی بر این پایه بدین
برداشت می رسد كه ایرانیها خود واژه nao-ša را از چینیها وام گرفته
و پایانه dzer را به
آن افزوده اند، همانطور كه زهرمهره
bezoar ] سنگ پادزهر[ را
در فارسی، پاد
زهر، badzeher گویند.2
با این همه ماجرا یکسره دیگر است.
نخست اینکه واژه nao-ša به شیوه آوایی نوشته شده نه معنانگاری
و این را از آوانگاشت باستانی در سالنامه سویی/کتاب سویی (نک
صفحات پیش رو ) و گونه دیگر آن یعنی (كه
درستش نو-شا، nun-ša است اما آن را با آوایش nao-ša نشان میدهند) در می یابیم؛3 همبرابرهای
دیگر، یعــــــنی ti yen ("نمك اقوام بربر") و Pei-t‛in ša ("سنگ معدن پیـت'ین" در تركستان)
كه پیش از این در دوره سونگ در T‛u ki pen ts‛ao متعلق به سوسون آمده، نیز نمایانگر
خاستگاه بیگانه این محصول است. ازیراست
که در پِن
تِس' کان مو بروشنی
وام از زبان بیگانه دانسته شده. تاریخچه
این موضوع نیز همین گوید. این نام در هیچ
یك از اسناد باستانی چین نیامده. نخستین
بار چینیها در سده ششم میلادی در سغد و کوچا/كوچه
(Kuča) از وجود nao-ša آگاه شدند. گیاهنامه دوره ت'انگ کهن ترین دارونامهای است
كه نامش برده. سو كون (Su
Kun) كه در این
کتاب بازنگری كرده و خود نویسنده Cheng-Lei Pen-ts'ao /Čen lei pen
ts‛ao
است، از وجود این ماده بطور عمده تنها در یك نقطه خبر میدهد: سرزمین ژون/هون
باختری [ Western
Zun/Huns] (همان Tartary "تاتارستانِ" دو میلی
). تنها
سو سون از دوره سونگ است كه در کتابش ، T‛u kin pen ts‛ao گوید: " این ماده اینــــــــــــک
در سیـ لیان (Si-lian) و سرزمیـــــن
هیا (Hia) ] كان ـ سو/ [Kan-su و نیز در هوـ تون (Ho-tun) ]شان ـ سی[، شِنـ سی
و در بخشهایی از سرزمین های همسایه یافت میشود."
" " [به افزودن قید های "اینک" و "نیز"، توجه
كنید[. بی درنگ می افزاید "به هر روی () قطعاتی كه از سرزمین
ژون باختری میآید شفاف است و رخشان و
بزرگترینش قدر مُشتی، به وزن بین نود تا سد و پنجاه گرم، و كوچكترینش قدر انگشتی با
کاربردهای درمانی."1 باید افزود از دیرباز چینیها رسم
داشته اند به محض آشنایی با محصولی بیگانه، در سرزمین خود پیاش گردند؛ یا درخاك خود می
یافتند یا جانشینی مناسب برایش. سو سون در
این مورد بروشنی گوید جایگزین داخلی كیفیتی پست دارد؛ و روشن است كه این ماده، نه
نشادر كه در چین یافت نشود، بلكه همانطور كه هانبری نشان داده2 ،
كلرور سدیم بوده. ام. کویاس/كولاس3
در همان سده هجدهم گوید هیچیک از فرآورده هائی
كه در پكن nao-ša نامیده میشوند شباهتی به نشادر ما
ندارد.
هنری
ارنست استیپلتن4،که تحقیقی بسیار گیرا درباره کارگیری نشادر در
شیمی دوران باستان دارد در مورد ریشه نام nao-ša گمانی بی باکانه پیش گذارده. به نظر وی، nūšādur فارسی همان nau-ša چینی است كه پسوند dārū ("دارو")
فارسی بدان افزوده شده5 و navasāra سنسكریت نیز به نظر وی همان نام چینی با اندكی تغییر است. استیپلتن شیمیدان است
نه لغتشناس؛ پس همین بس كه بگوییم این گمانهزنیها، و نیز این باور او كه
"هجاهای nau-ša را میتوان تا به آخر
تجزیه كرد و به ریشههای چینی آنها رسید"6 بهیچ روی پذیرفتنی
نیست.
نام هندوستانی نشادر را بهیچ روی نمیتوان آن طور كه اسمیت7
و واترز8
پیشنهاد كردهاند سرنمون نام چینی به حساب آورد، چرا كه آوانگاشت چینی در سده ششم
میلادی شكل گرفته، یعنی در روزگاری كه زبان هندوستانی
هنوز وجود نداشت. واژه هندوستانی صرفا
واژهای است كه در دورههای واپسین از فارسی وام گرفته شده، مثل نگادالا naiçadala در سنسكریت
نو؛ در حالیكه خاستگاه واژه سنسكریت navasāra، navasādara یا narasāra را، كه دست نوشتهای گونهگون وامواژه
بودنش را می نماید، مــــــیتوان در صورتی كهنتر در زبــان ایرانی یافـــــــت (نک. صفحات پیش رو).
در Sui šu1 این نام بهصورت nao-ša آمده و همانجا گفته شده از كان (K‛an)
(سغد) و کوچا/كوچه خیزد2. با توجه به مطلبی مشابه در Pei ši3 كه این آوانگاشت در آن به كار رفته، در می
یابیم كه بی کم و کاست همان است. در متن
سالنامه سویی در اشاره به سرزمین های
ایرانی چندین ضبط نابهنجار از این
واژه آمده، درحالیكه Pei ši گونههای سادهای كه بعدها به عنوان فرونگاشت استانده گزیده شد آورده. به هر روی فرونگاشت های متفاوت در سالنامه
سویی نشان میدهد كه پای بازسازی واژهای بیگانه در میان است؛ و چون خاستگاه واژه
سغد است، روشن است كه این واژه از زبان سغدی و از گونه *navša یا *nafša بوده (بسنجید با navasāra سنسكریت، navt‛ ارمنی، یونانی)؛ واژههای فارسی našādir، و nušādir، naušādir، naušādur، nōšādur زان پس شكل گرفتهاند. همین واژه خاستگاه واژه روسی nušatyr نیز بوده.
از دید من واژه سغدی با واژه فارسی نفت، neft ("نفتا")
ارتباط دارد كه چه بسا با napta اوستایی ("نم") مربوط باشد.4
در سالنامههای چینی بارها از فرستادن nao-ša به چین به رسم
پیشكش و خراج یاد شده. از جمله چیزهائی كه ون ژن ـ می (Wan
Žen-mei) ،
خان اویغورها، در سال 932 میلادی به چین فرستاد، ta-p‛en
ša
("بوره")[1] و نشادر
(kan ša)2 بود.
در سال 938 میلادی، لی شنـ ون (Li
Šen-wen) ،
شاه ختن، nao-ša و ta-p‛en
ša
("بوره") به دربار پیشكش كرد؛ و در سال 959 میلادی نیز اویغورها یشم و ناو-شا
nao-ša به دربار فرستادند.3 این رخداد
در Kiu Wu Tai ši4 نیز آمده و در آنجا این واژه به صورت ،
با آوایش kan-ša ضبط شده ولی گویا تنها گونه نگارشی دیگری از nao-ša در نگر بوده.5 در همـــــــین
كتاب نشادر (با همین دست نوشت ) به ت'وـ فان (T‛u-fan) (تبتیها) و
تانـ هیان (Tan-hian) (قبیلهای
تبّتی در منطقه كوكونور / Kukunōr) نسبت داده شده.6
در دوره ت'انگ این ماده را بهخوبی میشناختند.
Ši yao er ya7 چند معادل با خاستگاه چینی آورده، همـــــچون kin tsei ، č‛i ša ("ریــــــــــگ ســــــــرخ") ، pai hai tsin v v v
("جوهر دریای سفید").
نشادر در دمندان/اینجا
استان
كرمان یافت میشود. یاقوت (1229ـ 1179)
در پیروی از ابن فقیه
(سده دهم) شرحی در چگونگی بدست آوردن نشادر در آنجا به دست داده كه در
برگردان باربیه دومنار8 به شكل
زیر آمده:
"این ماده عمدتاً در کوهی
به نام دونباوند [کذا در متن! دمندان/اینجا؟ درست است.] یافت شود که ارتفاعش را سه فرسنگ تخمین زدهاد. این کوه در هفت فرسنگی شهر گواشیر [کرمان] است. در این جا
غاری است عمیق که موجی از دود وبخار غلیظ از آن خیزد، که عمدهاش آمونیاک است و به دیواره
های روزن/دهانه مغاک چسبد و مقداری مشخص متبلور
شود.
ساکنان شهر و مناطق اطراف به گرد آوری این ماده می پردازند و سلطان مأمورانی
می فرستد تا پس از برداشت خمس این ماده ارزشمند را برای خزانه شاهی بر دارند و بقیه را
ساکنان میان خود تقسیم می کنند. این
همان ملحی است که به بسیاری از کشورها صادر شود."
"Cette substance se trouve principalement
dans une montagne nommée Donbawend, dont la hauteur est évaluée a 3
farsakhs. Cette montagne est à 7
farsakhs de la ville de Guwasir. On y
voit une caverne profonde d'oti.
S'chappent des mugissements semblables a ceux des vagues et une fumée
épaisse. Lorsque cette vapeur, qui est
le principe du sel ammoniac, s'est attachée aux parois de 1'orifice, et qu'une
certaine quantité s'est solidifiee, les habitants de la ville et des environs
viennent la recueillir, une fois par mois ou tous les deux mois. Le sultan y envoie des agents qui, la récolte
faite, en perl évent le cinquième pour le trésor; les habitants se partagent le
reste par la voie du sort. Ce sel est
celui qu'on expédie dans tous les pays."
ابنحوقل کانهای ستروشته* (Setrušteh) [چنین در متن! اشروسنه/اسروشنه/Osrouchanah]] را چنین توصیف کرده 9:
"کانهای نُشادر در كوههاست، در آنجا مُغارهای است با بخاری خیزان
كه روزها به دود ماند و شبها به آتش.
برفراز خاستگاه بخار خانهای ساخته اند با در و پنجرههایی بسته و گِلگرفته
چنان كه بخار بهیچ روی از آن در نرود. در
بخش بالائی این خانه زاج سبز/زاج
اخضر [به هندی هیراکسیس]/زاج
آهن/ سولفات آهن/کوبراس/copperas [کذا در متن!]جای می گیرد. گاهِ باز كردن درها که می رسد تیزتك مردی گزیده
با تنی گِل اندود در گشاید؛ هر چه تواند زاج سبز/copperas برداشته شتابان بیرون شود؛ اندک درنگ
سوختگی آرد. این بخار گهگاه اینجا و آنجا از
زمین خیزد؛ وقتی از خیز افتاد، سوراخی دیگر میكنند بیرون شدنش را؛ سپس خانهای همسان
بر فرازش سازند؛ جز این باشد، بخار سوخته یا به هوا رود."
هنوز هم در این سرزمین به جای مالیات نشادر می دهند. ابومنصور خواص دارویی آن را بر شمرده.1
گویا نشادر از هندیان به تبتیها رسیده باشد و این دستكم از روی نام
تبّتی نشادر، rgya ts‛wa ("نمك هندی") بر
می آید كه ترجمه تحت اللفظی اش بصورت Änätkäk dabusu. به زبان مغولی هم رفته. Änätkäk مغولی، بازسازی
*In-duk-kwok چینی ("سرزمین هند") است. منابع اطلاعات كولا2
بدو گفته بودند نائو-شائی كه در فروشگاههای
پكن به فروش میرسد از تبّت یا سرزمین های
همسایه آن آید. اطلاعاتی که لاكهارت در
پكن بدست آورد نشان می دهد نشادر [مائی]
را از برخی چشمههای آتشفشانی در سه ـ چوان/سیچوان و تبّت به دست آرند.3
80. mi-t‛o-sen، m′it (m′ir)-da-sa٭، و mu-to-sen، *mut (mur)-ta-san)، مرداسنگ،
لیتارژ، ریم سرب/dross of lead/[در عربی زغل:رغوةالمعادن] ،
بازسازی دقیق واژه فارسی مِرداسنگ، mirdāsang یا مُرداسنگ، murdāsang با معنائی
یکسان است.4 هردو آوانگاشت در
گیاهنامه
دوره ت'انگ، از میانه
های سده هفتم آمده.1 پس میتوان این واژه را به فارسی میانه نسبت داد. سو
كون، (Su Kun)، كه ت'ان پن تس'ائو T‛an pen ts‛ao را
بازبینی کرده، بروشنی گوید كه mi-t‛o و mu-to هر دو واژههایی بر گرفته از زبان مردمان هو (Hu) یا ایرانیان
( )اند و خود ماده محصول ایران است یا از ایران
آرند با شكل ظاهری زرد بسان دندان مار اما سختتر و سنگینتر؛ همچنین نوع سفیدرنگ
رگهدار آن هم هست كه به مرمر
یون ـ نان مانَد. ســو ســـــون
(Su Sun) از دوره سونگ میگوید در آن روزگار ("امروزه
") در كارگاههای ریختهگری سیم و مس
در كوان ـ تون و فوـكیین نیز یافت میشد. پن
تس'آئو ین یی
Pen ts‛ao yen i
از سال 1116
2 نیز کوتاه یادی از آن کرده و افزوده زرینش بهترین
است.
به گفته یاقوت، کانهای آنتیموان/اثمد،
كه رازی، razi شناسند،
مرداسنگ/لیتارژ، سرب و زاج سبز/ویترول
در حوالی دُنباوند (Donbawend) یا دماوند
(Demawend) ]چنین در متن![ ]دمندان/اینجا؟[ در استان كرمان قرار داشت3. در دارونامه
فارسی ابومنصور/ابنیه
عن الحقائق الادویه، خواص دارویی مرداسنگ زیر مستعربش مرداسنج،
murdāsanj آمده و ابومنصور معادل مُرتک،
murtak را نیز آورده.4
پگولتی
(Pegoletti) در سده چهاردهم این واژه
را با ریشه شناسی عامیانهاش به صورت morda sangue آورده.5 در فرهنگ چهارزبانه6،
mi-t‛o-sen چینی با gser-zil تبتی (به معنای تحت
اللفظی "درخشش زرین")7،
čirčan مانچویی، و jildunur مغولی وابسته دانسته شدهاند.8
81. پالادیوس9
بی استناد نام (tse-mo kin) را به معنی "زر ایرانی" شمرده.10
درآغاز فهرستِ پنج گونه زر سرزمین های بیگانه از tse-mo kin نام پوسه (ایران) آمده،11 بدون هر توضیح
بیشتر. در منابع بودایی نیز به همچنین:
شاوان1
آن را در متن یكی از مجموعه داستانهای بودا، جاکاته (Jātaka) یافته و برگردانی گمانی از آن پیش نهاده: ."un amass d'or
raffine' rouge." پس چنین می نماید که معنای این نام روشن نیست،
هرچند گویا مراد گونه ای زر یا همجوش/
آلیاژ/ alloyآن بوده.
سوئی کین چو Šwi kin ču 2 گوید چینیها رسم دارند زر سره را تسه مو کین tse-mo kin (با ضبط بالا ) گویند؛ در حالی كه بربرها را
رسم است این طلا را یان مایی yan-mai نامند.
از اینجا بر آید كه tse-mo نامی است چینی نه بیگانه.
در Ko
ku yao lun3 این فقره
درباره tse kin ("زر
ارغوانی") آمده: "باستانیان میگفتند
سکه پان
لیا pan-lia از tse kin ساخته میشود. مردم این روزگار این سكه را با در آمیختن مس و
طلا میسازند، و هنوز تسه کین ناب ندیدهاند." در Tao i či lio/ Dao Yi
Zhi Lue ، نوشته وان تاـیوان (Wan Ta-yüan) به سال 1349، همین همجوش محصول ما ـ كو ـ سه ـ لی
(Ma-k‛o-se-li) شمرده شده. 4
هرچند بی گمان نیستم این تسه کین tse kin همان مو تسه کین tse-mo kin باشد.
چینیان به همان شکل كه از زر بیگانه یاد میكنند، انواع سیم بیگانه را نیز پیش نهادهاند. چهار نوع
سیم بیگانه هست : سیم
سینـ را (Sin-ra) (در كره)،
سیم پوـ سه (ایران)، سیم لینـ یی
(Lin-yi)، و سیم یون ـ نان.
زر و سیم هر دو در شمار کالاهای
ایران ساسانی آمده اند. هائی یائو پن
تسائو Hai yao pen ts‛ao به نقل از نان یوئه چی Nan yüe či از سده پنجم گوید در سرزمین پوـ سه گونه ای گرد سیم طبیعی است كه داروی درد ها کنند، و این داروها را با حلقه انگشتری
آزمایند.5 دودلمم كه در اینجا مراد از پوـ سه ایران باشد. گرد زر
را بویژه به سرزمین
اعراب [دا-شی] نسبت دادهاند6.
82. yen-lü [luh yen]("سبزِ
نمك"، تركیبات گوناگون دارای اكسید مس) یكی از فرآورده های ایران ساسانی7
و کوچا/كوچه
(Kuča)8 شمرده شده.
سو كون از دوره ت'انگ
(سده هفتم) آن را از محصولات قره
شهر (Karašar) (ینـچی Yen-či
/ )[ Yānqí 焉耆] دانسته كه در آب روی سطوح زیرین سنگها یافت
میشود. لی سون ، كه در نیمه دوم سده هشتم مینوشت،گوید:" این ماده را كه چسبیده به
سنگ یافت شود در سرزمین پوـسه
(ایران) سازندو آن گونه را كه با كشتی به چین کشند ši-lü (’سبزِ سنگی‘) نامند؛ رنگش مدتها ثابت ماند؛ همبرابرش كه در چین از مس و سركه [استات
مس] سازند نباید بکار درمان رود و رنگش را نیز دوامی نیست." لی شیـ چن/لی-شیژنLi
Shizhen (July 3, 1518 – 1593), "نمك
سبز پوـ سه" اش نامیده. 1
در درمان بیماریهای چشم به كار میرفت.
همان زنگار،
zingār (در عربی زنجار، zinjar) است كه در سنگنامه شبهارسطو سنگی شمرده
شده كه از تأثیر
سركه بر مس یا برنج دست میآید و در داروهای گوناگون چشم درد به كار است.2
83 .
فغفور یان/یانگ
(Ya ) (616 ـ 605
میلادی) از دودمان سویی،
پس از اورنگ نشینی تو هانـ مان (Tu
Han-man) را به سرزمین های باختری گسیل داشت. وی به پادشاهی (Nan) (بخارا) رسید، نمك
الوان (wu se yen) را به دست آورد و بازگشت3. استخری گوید در دارابجرد/دارابگرد/داراگرد
كوههای نمك سفید، زرد، سبز، سیاه و سرخ هست ؛ نمك سرزمین های دیگر از درون زمین
یا از آبی که بلور سازد به دست آید، اما نمک دارابجرد از كوهها و سطح زمین دست آید. ابن حوقل میافزاید این نمك به همه رنگ یافت شود.4
پی لو Pie lu
[Ming i pie lu] 5 نمكهای
سرخ، ارغوانی، سیاه، آبی و زرد را شرح داده.
č‛i yen ("نمك سرخ") همچون شنگرف، و نمك سفید همچون یشم به
كائوـچان (kao-č‛a )
(تورفان) نسبت داده شده.6 نمك سیاه (hei yen) از سرزمین تس'ائو (Ts‛ao) (جغتا)
واقع در شمال تس'اون ـ لین
(Ts‛un-lin) بر میخاست.7
این محصول را از فرآورده های جنوب هند نیز دانستهاند.8 شاید این نمكهای
رنگین نمك ناسره یا كانیهایی بوده با خاستگاه های دیگر.
84. در سوئ – شو، Sui šu تو-شی،
t‛ou-ši (در كنار زر، سیم، مس،
=pin iron بلارک/روهنی/روهینا/روهنا/روهینی/فولاد
هندوی/هندوانی [فولاد
دمشقی] و ارزیز/قلع) در شمار ساختههای فلزی ایران ساسانی آمده.1 در این كتاب آن
را ساخته نو كووو (Nü
kwo)، "سرزمین زنان" در
جنوب تس'ون ـ لین (Ts‛un-lin)2 و آـ لوـ ییـ لو (A-lo-yi-lo) در شمال اودیانه (Uddiyāna)3 و نیز سرزمین تاجیکان (تاـ شیTa-ši /4) دانستهاند. این نام سه بار در روزنامه خاطرات
هوان تسان (Hüan Tsan) [ Xuanzang] [Hiouen Thsang] آمده؛ یكبار
بهعنوان محصولی كه در خاك شمال هند (همراه
با زر، سیم، مس و آهن) یافت میشود و دوبار به
عنوان مادهای كه تندیسهای بودایی را از آن میساختند.5 بر پایه آنچه در کین چ'و سویی شی کی Kin č‛u swi ši ki ، از
سده ششم آمده، سوزنهایی كه زنان در جشن هفتمین روز از هفتمین ماه6 به
كار میبردند از زر، سیم یا تو-شی، t‛ou-ši بود7. در دوره ت'انگ، همجوشی پذیرفته شده بود و برای
مثال حلقه كمربند مقامات رسمی ردههای هشتم و نهم را از آن میساختند.8
از سرزمین های ایرانی به رسم پیشكش به دربار چین میفرستادند؛
برای مثال، در سال 718 میلادی از مایمرغ
(شمال باختری سمرقند) به
دربار چین فرستادند9.
در کُ کو یائو لون Ko ku yao lun [Chinese connoisseurship: the Ko ku yao lun, the essential criteria of
antiquities.] آمد: t‛ou-ši" جوهر مس
طبیعی است. امــــــروزه هیدروزینسیت را قال/ذوب
کرده t‛ou ناســــره
به دست آرند. به گـــــــفته تس'ویی فان
(Ts‛ui
Fan) از یك كتی مس و یك كتی هیدروزینسیت
ت'و شی t‛ou-ši دست آید
[چقدر!]. ت'و ناب را در ایران سازند.
زر را ماند و چون گرم کنند به سرخی
در آید كه هیچگاه سیاه نشود. " روشن است که این تعریفِ برنج است كه عمدتا از مس و روی تشکیل می شود. لی شیـ چن/لی-شیژنLi
Shizhen (July 3, 1518 – 15931 ت'و شی t‛ou-ši را همان مادهای
میداند كه امروز hwan t‛un ("مس زرد") یعنی برنج، نامند. به گفته ت'آن تس'ویی، (T‛an
Ts‛ui)، 2 ت'و شی t‛ou-ši در چوـ لی (Č‛ö-li) توـ سه (t‛u-se) در یون ـ نان یافت میشود.
توصیف چینیها از ت'و t‛ou یا ت'و شی t‛ou-ši با آنچه ایرانیان و اعراب درباره توتیا، tūtiya گزارش كردهاند می
خواند. نخستین بار روی در ایران استخراج و
در ساخت همجوش تازه ای از مس، یعنی برنج، به كار گرفته شد. ابنفقیه، كه پیرامون سال
902 میلادی مینوشت، شرحی از کانهای روی
واقع در كوهی به نام دنباوند Dunbāwand))] دمندان/اینجا؟
[در استان
كرمان [دُنباوند در کرمان!] به دست داده.
در آن روزگار نیز چون امروز استخراج سنگ معدن روی در انحصار دولت بود.3
جوبری/Jawbari، كه پیرامون سال 1225م مینوشت، فرایند قال
گری/گداخت روی را توصیف کرده4.
کهن ترین اشاره به این نام را میتوان در سنگنامه عربی شبه ارسطو
(سده نهم) یافت5، كه گوید سنگ توتیا از شمار سنگهایی است كه در کانها
یافت شود و گونههای فراوان به رنگهای سفید، زرد و سبز دارد؛ کانهایش در
دریابارهای هند و سند یافت شود. شاید در
اینجا زاگ/زاج/ویتریول (سولفات) [در عربی زاج] كات
كبود/سولفات
مس در نگر بوده.6
در نام چینی t‛ou-ši، جزء دوم، ši ("سنگ") بخشی از آوانگاشت نیست؛
این نام تنها به معنای "سنگ t‛ou" است و t‛ou (*tu) بازسازی هجای نخست واژه فارسی توتیاست كه چون در سالنامه دودمان سویی آمده،
ناچاریم آن را از فارسی میانه/پهلوی
بدانیم. برخلاف آنچه واترز پیشنهاد كرده،7
و هیرت بیچون و چرا پذیرفته،8 بهیچ روی نمیتوان این واژه چینی را بر
گرفته از طوج/توج tūj
تركی دانست. واژه تركی ادعایی تنها در تركی عثمانی و دیگر گویشهای تركی امروز یافت میشود و در این گویشها هم واژهای
است وامگرفته از فارسی، اما باز هم برخلاف ادعای نادرست هیرت، این واژه در تركی اویغوری نیست. گویا از این نظریه باید این برداشت را كرد كه
جزء ši بخشی از آوانگاشت است؛ اما به هیچ روی چنین نیست، زیرا نمایانگر
*šek یا *sak، *zak كهن است و نمیشده با آن
صوت كامی را نمایش دهند. از اینها گذشته،
در اسناد چینی از ایران یاد شده نه تركان كه یکسره با این ماجرا بی ارتباط بودند.1
دو صورت از این واژه فارسی وارد زبانهای اروپا شده. اعراب واژه طوطیای tūtiyā خود را وارد اسپانیا
كردند و آن را در اسپانیایی به شكل اتوتیا، atutia همراه با حرف تعریف عربی میبینیم؛ در پرتغالی tutia، در فرانسه tutie، در ایتالیایی tuzia و در انگلیسی tutty مییابیم. در این مجموعه واژهها صوت كامی پایانی نیز هست
: طوج/توج tuj یا طونچ/توچ
tunč تركی عثمانی، τουντζι یونانی نو، tuč آلبانیایی، tuč صربی و بلغاری، و tučiŭ در رومانیایی. هرچند هنوز درستی این گمان بر من روشن نشده كه
واژه سنسكریت tuttha با واژه فارسی مرتبط
است: واژه سنسكریت تنها برای نامیدن كاتكبود
یا زاج سبز به كار میرود.2 ناگفته نماند واژه فارسی برنج، birinj ("brass") صورت متأخرتر piri (pirinjok كردی، plinj ارمنی)،3 وارد هیچ زبان بیگانه نشده، زیرا بههیچوجه
متقاعد نشدهام كه خاستگاه واژه bronze انگلیسی را بتوان در این
واژه فارسی پی گرفت.4 [اینجا].
آوایش ژاپنی čūseki است. ژاپنیها این همجوش
را از چین وارد میكردند و دستور ساختش در گیاهنامه هاشان آمده.5 كُرهایها
همین واژه را not یا not-si خوانند.
مبلغان مسیحی فرانسوی آن را چنین تعریف کردهاند:
ترکیبی
[است] از فلزات متفاوت برای ساخت قاشق و جز آن، برنج، مس زرد (درجه یک) مس سرخ و
سرب."
"composition de différents métaux qui sert à faire les
cuillères, etc. Airain, cuivre jaune
(première qualité). Cuivre rouge et
plomb."
6
تاریخچه
روی در خاور هنوز کمابیش پیچیده است؛ دستكم از آنچه مورخان درباره این فلز نوشتهاند
چنین برمیآید. اینگالیس [والتر رنتون]1
میگوید: "روشن نیست افتخار قال گذاری فلز روی کرا رسد، اما شاید نخستین بار
در خاور دور یافت شده باشد. در سده شانزدهم روی با نام توتِنگو (tutanego) )از همینجاست نام انگلیسی
tutenegue تاتنِگ( [روی خام!] از چین و هند خاوری در اروپا
فرود آمد، و چه بسا اطلاعات مربوط به آن پیش از این
تاریخ از همانجا گرفته شده باشد... تولید
روی در ابعاد صنعتی نخست در انگلستان آغاز شد؛ گویند روش كار همان روش چیـــــــنی
بوده كه دكتر
آیزاك لاوسن (Isaac
Lawson) كه صرفا برای مطالعه در همین زمینه به چین رفته بود آن
را به كشور خود شناساند. در سال 1740، جان
شامپیون (John
Champion) كارخانهای
در بریستول تأسیس و تولید شمش روی را آغاز كرد، اما محصول این كارخانه اندك
بود و بخش بزرگتر روی همچنان از هند و چین آورده میشد." بكمان2
نیز بر این نكته تأكید كرده كه در سده هجدهم بخش اعظم رویی كه به اروپا میآمد از
هند صادر میشد، و در همان روزگار نگارش، یعنی سال 1792، تأسف خورده كه هنوز نمیدانند
این فلز از كجا، چگونه و چه وقت در هند به دست آمده و نخستین بار در چه سالی وارد
اروپا شده و در ادامه میافزاید، بر پایه چند نكته انگشت شمار مکتوب در این باره،
خاستگاه این فلز چین، بنگال، مالاكا و مالابار بوده كه در آنها مس و برنج نیز
تولید میشود. از سوی دیگر، اینزلی3 گوید
بخش بزرگتر روئی كه در هند موجود است از كوشنـ شین Cochinchina or Quinam یا چین میآید كه در آنجا كالامین/کربنات روی ]سنگ توتیا[ [کربنات روی/اسمیتسونایت،zinc
carbonate known as calamine or smithsonite (ZnCO3)] و سولفید روی/اِسفالِرایت،
بِلِند (blende) فراوان است. ژولیان4 نیز میگوید در كتابهای
كهن نامی از روی برده نشده و گویا چینیان تازه در سرآغازهای سده هفدهم آن را
شناخته باشند.
هومل5
مدافع این نظر بود كه خاستگاه تولید روی
هندوستان بوده و چینیها آن را از هندیان گرفتهاند. قطعا نمی داند در منابع چینی هیچ مدركی برای
اثبات این نظریه نیست. بگمانم دیگران هم این گمانه را پذیرفتهاند. از دید من، خاستگاه فن قالگذاری/قالگری روی
نه هند یا چین بلكه ایران بوده. پیشتر از
نوشته ابنفقیه دریافتیم كه کانهای روی در سده دهم در كرمان استخراج میشد، و
کهن بودن منابع چینی كه به تو-شی t‛ou-ši پرداختهاند این نتیجهگیری
را تأیید میكند كه این صنعت در روزگار ساسانیان اهمیت داشته و پیشینه آن [در
ایران] دستكم به سده ششم میرسد.
لی شیـ چن/لی-شیژنLi
Shizhen (July 3, 1518 – 15931 گوید مس سبز ایران را میتوان تبدیل به آیئنه كرد. این بود همه دانسته هایم درباره این فلز.
85. پین یا پین تی pin
t‛ie، ، =pin iron بلارک/روهنی/روهینا/روهنا/روهینی/فولاد
هندوی/هندوانی [فولاد
دمشقی] از ساختههای
ایران ساسانی شمرده شده2 كه از محصولات كیـ پین (Ki-pin) (كشمیر) هم
دانسته شده3. نویسندگان سدههای
میانه همچون چ'ان ته (Č‛an
Te) آن
را از محصولات هند و قومول/قامل/هامی هم شمرده اند.4 در Ko ku yao lun5 آمده pin t‛ie را بربرهای
باختری (سیفان) [بطور
کلی تبت یا مردمش یا بخشهائی از آن دو] تولید میكنند و سطح آن نقش هائی
چون خطوط پیچان صدف حلزون یا دانههای كنجد و برف دارد. شمشیر و ابزارهای دیگری را كه از این فلز سازند
با نخ طلا صیقل دهند تا این نقوش پدید آید؛ گرانبها تر از سیم است. روشن است كه مراد فولادی است چون فولاد دمشقی كه رویش با تندآب/تیزاب
خطوطی تیره اندازند6.
لی شیـ چن/لی-شیژنLi
Shizhen (July 3, 1518 – 15937 گوید pin
t‛ie را بربرهای
باختری (سیفان) سازند و به نقل از پائو
تِس'آن لون Pao ts‛an lun [(Pao - Tsang
Lun] افزاید پنج نوع آهن هست ویکیشان pin t‛ie كه چنان سخت و برّاست كه
فلز و سنگ سخت دَرَد. در فرهنگ
ك'ان ـ هی
[K'ang Hi's Dictionary, the Kang hi Tsz't'ien or Chinese Dictionary ...] (K‛an-hi) آمده از pin =pin iron بلارک/روهنی/روهینا/روهنا/روهینی/فولاد
هندوی/هندوانی [فولاد
دمشقی] شمشیرهای تیز کنند. پژوهشگران
پیشین این واقعیت را كه این فلز نخستین
بار به ایران ساسانی نسبت داده شده نادیده گرفته و به آوردن این مطلب بسنده كردهاند
كه در سالنامه دوره سونگ از اواخر سدههای میانه از آن یاد شده.8
هنوز واژه pin توضیح داده نشده. حتی هواداران
وحدت تركان ]پان ـ تركان
هم آن را در تركی نیافته اند. این واژه
مرتبط است با *spaina [خار/thorn] ایرانی، spin در زبانهای پامیر،
ōspīna یا اُسپَنَ
ōspana در افغانی و äfsän در آسی.9
نویسه pin به شکلی تک کاره ساخته وهمانطور كه مهیرز نیز پیشتر گفته، بدون شناسه اسم، یعنی تنها به شكل آوایی، ضبط
شده.
86. se-se، *sit-sit (در ژاپنی، šitsu-šitsu) [質ー質] ، كه آن را با گمانه
زنی به شكل سیرسیر *sirsir بازسازی كردهاند، یكی
از گوهرهای ایران ساسانی است كه پیشتر در "نكاتی درباره فیروزه در خاور" (صص. 35-25، 55-45، 68-67)" " Notes
on Turquois in the East به تفصیل درباره آن گفته ام. از اینرو در اینجا تنها خلاصهای كوتاه همراه
با اطلاعات بیشتر و اصلاحاتی چند می آورم.
دیگر بر این باور نیستم كه میتوان
سه-سه se-se را با شنغان/ Shignan (ص. 67 (یا جزع/مهره یمانی
(ص. 52) jaza
عربی مرتبط دانست، و اینک دیگر شك ندارم كه se-se آوانگاشت واژهای
است ایرانی (به احتمال قریب به یقین سغدی) كه در هر صورت هنوز صورت اصلی آن یافت نشده. از
منابع چینی چیزی درباره چیستی se-se ایرانی دستگیر نشود. در این منابع se-se را تنها در شمار گوهرهای ایران و سغد (كان/K‛an) آورده اند.1 در سالنامه
ت'انگ کانهای se-se
در جنوب خاوری رود سیحون/سیردریا/یخشرت
(Yaxartes) در سغدیانه آمده؛2 و این سنگها
را از راه ختن به چین میبردند.3
بسا که دست نسطوریان كه این سنگ ها را
به کار آراستن كلیسای خود می زدند در آوردنش به چین در کار بوده.
در همین تاریخچه از ستونهای se-se در كاخهای فوـ لین (سوریه) [داقین] سخن
رفته؛4 اما اینجا سخن از گونه ای سنگ ساختمانی است. در تبت باستان، se-se بخشی از لباس رسمی بود و بلند
پایگان این سنگ را به رشته كشیده از شانه میآویختند. چیزهائی كه از نظر ارزش پس از این سنگ می آمد
اینها بود: زر، سیم زراندود، سیم و
مس5 ــ همین بروشنی نشان میدهد se-se در تبت
گوهری گرانبها و بر تر از زر به شمار میرفته. رسم بود زنان تبتی منجوقهایی از این سنگ در
گیسوان خود بافند و گویند منجوقی از آن همارز اسبی نژاده بود.6 وجه تسمیه ma kia ču ("مروارید یا منجوق همارز اسب")
همـــین است. در Ko
ku yao lun7 این منجوقها جداگانه و متمایز از فیروزه بررسی
شدهاند.8
در دوره ت'انگ، زنان نان مان (Nan Man) (قبایل بومی
جنوب چین) [南蠻] نیز سنگ se-se را زیور موهای خود میکردند؛1 و در سلطنت نانـچائو (Nan-čao) [Nanzhao] نیز آن را میشناختند.2 زنان ویـچو/ویژو (Wei-čou) [ Weizhou] در سهـ
چوان/سیچوان Sichuan رشتههای se-se را به موهای خود میزدند.3 افزون
بر این، میشنویم كه چینیها نیز در همین روزگار se-se را کار گرفته حتی آن را در خاك خود استخراج
میكردند. برخی موارد چنین می نماید که
پای سنگی ساختمانی در میان است؛ در موارد دیگر گویا اشاره به سنگی شفاف و گرانبهاست
كه به نخ کشیده با آن پرده و پاراوان می ساختند و ارزشی فراوان، همسنگ مروارید اصل/اصیل
و فلزات گرانبها بدان می دادند.4 در سالنامه ت'انگ زیر وقایع سال 786
چنین آمده:"كوان ـ چاـ
شی (Kwan-c’a-ši) 5 از شانچو (Šan-čou) (در هوـ نان Ho-nan)، كه نام او لی پی (Li pi) بود، به فغفور گزارش داد
كه در كارگاههای ریختهگری كوه لوـ شی
(Lu-ši) se-se تولید میشود و درخواست كرد پذیرش این سنگها
به جای مالیات ممنوع شود و فغفور/بغپور ) تهتسون/ Te Tsun) در پاسخ این درخواست گفت
اگر se-se از خود خاك به دست نمیآید،
باید آن را به مردم واگذار كرد و آنان مجازند برای خود گرد آرند." گویا در
اینجا پای یكی از فرآورده های جانبی دارای خاستگاه فلزی در میان باشد؛ و این مطلب با گفتههای
كائو سهـ سون (Kao
Se-sun) در كتابش، وی لیو Wei lio/ Weilüe، سازگار است كه میگوید در روزگار وی (دوره
ســــونگ) se-se را از سنگ گداخته به دست
میآوردند.
از دو نمونه کارگیری se-se در کارهای هنری که در K‛ao ku t‛u و Ku yü t‛u p‛u (ص 31) آمده یاد كردهام. از آن روزگار دو مورد كاربــــــرد واژه se-se را در Po ku t‛u lu یافتهام كه وان
فو [Wang Fu] (Wan Fu) در
سال 11ـ1107 منتشر كرده. در یك بخش از
این كتاب6 زنگارِ یك tin منسوب به دوره چو (Čou) با رنگ se-se مقایسه شده: از آنجا كه زنگار به سبز، آبی و بسیاری فامهای دیگر یافت میشود، این اشاره مدرك قطعی در مورد
رنگ se-se پیش نمیگذارد.
در مورد دیگر،7 در توصیف یك tin كوچك كه دیرینگیش
به دوره هان می رسد گفته شده كه در آن زر و سیم
كار گذاشتهاند و با هفت گوهر (saptaratna) و se-se ای بس رخشان تزئین شده. این سخن بس شگفتآور است، زیرا در اسناد دوره
هان اشارهای به وجود se-se نشده و نخستین
بار در گزارشهای مربوط به ایران ساسانی است که نامش آمده؛ یا این ظرف مفرغی نه از
دوره هان بلکه از دوره ت'انگ بوده؛ یا اگر هم
از دوره هان بوده، سنگی كه نویسنده
دوره سونگ se-se تشخیص داده همان سنگی نیست كه در دوره ت'انگ
به این نام شناخته میشده. پیش از این به
مناسبتی گفتهام (ص. 33) نویسندگان دوره سونگ دیگر نمیدانستند se-se دوره ت'انگ براستی چه بوده و گویا se-se ت'انگ در دوران سونگ از دست
رفته بوده و در آن دوره تنها جایگزینهای
آن كه se-se نامیده میشدند رایج بوده.
در دوره دودمان یوان (Yüan) یا مغول واژه se-se احیا شد. چ'ان ته (Čan Te)، فرستادهای که در سال 1259 از بغداد دیدن کرد، se-se را در كنار
مروارید، سنگ لاجورد و الماس جزو گوهرهای خلیفه
برشمرده. سنگی كوچك و بیارزش كه در كین ـ چو
(Kin-čou) (در شِنـكین /Šen-Kin/ منچوری/و
اینجا)
یافت شده بود، se-se نام گرفت؛1 و از دوره فغفور/بغپور
چ'نـتسون (Č‛en-tsun) (1307ـ1295) می شنویم كه دوهزاروپانسد
كتی se-se را به جای پول
به مأموران دولتی دادند، اما دیری نگذشت كه به فرمان فغفور این رسم برافتاد.2
در دوره مینگ، se-se تنها واژهای بود كه به ابهام بر سنگی
گرانبها مربوط به گذشته اشاره داشت و سپس
برای نامیدن مصنوعاتی چون مهرههای ساخت شده از گِل یا شیشه رنگی به كار رفت.
یادداشتهای چینیها درباره se-se شباهتی چشمگیر با داستان باستانیان از زمرد (smaragdos) [اِسماراگدوس/ [σμάραγδος دارد كه هم آن را سنگی گرانبها خوانده اند
كه بیشتر نگین انگشتری سازند و هم سنگ ساختمانش شمردهاند. تئوفراستوس3 گوید: "زمرد چشم
را سود کند و نگین انگشتریش سازند نگریستن را. هرچند زمرد سنگی است كمیاب در تکه های نهچندان
بزرگ. با این همه در تاریخ شاهان مصر آمده
كه یك بار یكی از شاهان بابل تکه زمردی به درازای چهار و پهنای سه ارش ]هر
ارش 45 تا 56 سانتیمتر[ به رسم پیشکش
به دربار فرستاد؛ در معبد ژوپیتر ستونی هرمی است برساخته از چهار قطعه زمرد
با بلندای چهل، پهنای چهار و ضخامت دو ارش.
سنگِ زمردنما در محلهای
پرآوازه یافت میشود، بویژه در کانهای مس قبرس [اینجا]
به صورت رگههایی كه یكدیگر را در جهات متفاوت
قطع كردهاند، اما کمتر به آن بزرگی كه بتوان نگین انگشتری ساخت." لنتس [هارالد اُتمار]4
این سنگ را مالاکیت/مرمر سبز دانسته. شاید se-se ایران و تبت
زمرد بوده، و se-se به کار رفته در ستونها در فو ـ لین/دا-قین
مالاکیت بوده، هنوز در منابع چینی چیزی در تعریف چیستی se-se یافت نشده [کذا
در متن! در اینجا
نظر متفاوتی آمده] و بهتر است تا اطلاعات
بیشتری نیافته ایم شناسائی دقیق و قطعی نکنیم.
در متون بودایی، زمرد با
آوانگاشت mo-lo-k‛ie-t‛o آمده،1 كه همبرابر
است با مرکته، marakata سنسكریت. گویا
زمرد، با آوانگاشت ču-mu-la، كه در سده هفدهم به شکل tsu-mu-lü ضبط شده، نخستین بار در Čo ken lu [Cho keng lu
] از سال 1366 آمده.2 در فرهنگ چهار زبانه3
این واژه tsie-mu-lu فرونگاشته
شده؛ این آوانگاشت زمرد، zumurrud فارسی است.
خود این واژه خاستگاه سامی دارد.
در آشوری آن را به صورت barraktu در یك متن بابلی از سیوپنجمین
سال شاهی اردشیر یکم (442ـ464 پ م) یافتهاند.4 در
عبری این واژه bāreket یا bārkat، در سریانی borko، در عربی Zummurud، در ارمنی zemruxt، در روسی izumrud [изумруд] است. واژه یونانی maragdos یا smaragdos وامگرفته از زبانهای سامی است، و marakata
سنسكریت بر گرفته از یونانی، و mar-gad تبّتی بر گرفته
از سنسكریت است.5 گویا زمرد، zummurud عربیـ ایرانی
یکراست بر پایه صورت یونانی واژه
با صوت صفیری آغازین باشد.
87. در مورد فیروزه سخن کوتاه
می کنم. فیروزه ایران، چه فیروزه
نیشابور چه كرمان،
نخستین بار در Čo ken lu [Cho keng lu
] از سال
1366 با نام tien-tse آمده. نه بدان معنا كه چینیها پیش تر از این با
فیروزه ایرانی آشنا نبودهاند. چه بسا كه
خیتانها/خطاییان/ Khitan پیشاپیش فیروزه را میشناختهاند6. با این گفـــــــته واترز7 كه Pi-lu آوانگاشت فیروزه firūza فارسی است همداستان نیستم چرا که هیچ
منبعی برای واژه چینی ادعایی خود پیش نگذارده و اگرهم چنین واژهای بوده از دایره زبان
چینی محاوره ای امروزی فراتر نمی رود. هنوز نشانه ای از این واژه را در نوشته ای نیافتهام.1 از خیلی پیش،
از سال 1290، فیروزه در هوئیـچ'وان (Hui-č‛wan)
در یون ـ نان استخراج میشده2. در جغرافیای دودمان
مینگ از کان فیروزه در نان ـ نین چو (Nan-nin
čou) [Nanzhao ] در استان
یون ـ نان
یاد شده.3 در این متن، نام pi t‛ien-tse به كار رفته. ت'ان تس'ویی/T'an Ts'ui4 گوید فیروزه (pi t‛ien) از مــــــــون
ـ یان توـ سه (Mon-yan
t‛u-se) در یــــــــــــون ـ نان
خـــــــــیزد. هین-نان فو چی Hin-nan fu či 5، فرهنگ جغرافیایی بخش هینـ نان
در شاآنشی جنوبی، گوید pi t‛ien (كه نوشته شده) پیشتر محصول
این محل بوده و در دورههای ت'انگ و سونگ استخراج میشده، اما کانهای آن در سر
آغازهای دوره مینگ بسته شده. این گفته درست نمی نماید، زیرا نه در دوره ت'انگ و
نه در دوره سونگ نامی از پی-تین pi-tien یا تین-تسه tien-tse در میان نیست و تازه در
دوره یوان پدیدار شده6.
88. گویا kin tsin ("جوهر زر")نام
سنگ لاجورد در دوره ت'انگ بوده. این سنگ
را از کانهای نامی بدخشان میآوردند.7
در فرمانروائی دودمان یوان یا مغول نامی نو برای
سنـــگ لاجورد به
صورت lan-č‛i پدیدار شد. چان ته، جهانگرد چینی كه در سال 1259
فغفور/بغپور مغول مانگو (Mangu) وی را به دربار برادرش هلاكو، ایلخان مغول
که بر ایران فرمان می راند، فرستاد و روزنامه خاطراتش، سی شی کی Si ši ki را لیو یو (Liu
Yu) در سال 1263 ویرایش كرد،
مینویسد سنگی به این نام روی گران سنگهای
كوههای جنوبباختری ایران یافت میشود.
واژه لان-چی lan-č‛i با دو نویسه به
معنای "اركیده" و "سرخ" نوشته میشود كه هیچ معنایی ندارد؛ پس
برتشنایدر درست نتیجه می گیرد كه1 این دو جزء آوانگاشت نامی بیگانه
هستند. او گمان می برد كه "این همان landshiwer ]باشد[ كه نام عربی سنگ
لاجورد است." در فارسی جدید آن را لاژورد، lāžvard یا لاجورد، lājvard میگویند
( لازورد، lāzvard عربی).
دیگر نام عربیش لینِج،
līnej است كه در برابر cyanos دیوسكوریدس به
كار رفته2. صورت lanjiver عربی بر من
ناشناخته است.
ماركو پولو گوید:3 "در همین سرزمین ]بدخشان[ كوه دیگری نیز هست كه در آن لاجورد [azure] یافت میشود؛ این لاجورد سرآمد جهان است و
رگه هایش چون سیم در سنگ یافت میشود. كوههای دیگری نیز هست كه بسی کانسار سیم دارد و از همین رو این سرزمین بسیار ثروتمند
است." یول نیز چنین گوید: "کانهای لاجورد (Lájwurd) (كه واژههای l’Azure و Lazuli از آن گرفته شده) مثل کانهای
یاقوتش بلندآوازه دورانها بوده. این کانها
در دره بالای كوكچه (Kokcha) بنام كوران (Korán)، در سرزمینی بنام یمگان (Yamgán) جای دارند كه در ریشهشناسی عامیانه آن را همهـكان
Hamah-Kán)/ سرتاسر معدن( میدانند و وود به سال 1838
از آنها دیدن كرد4. گویند
كیفیت محصولِ امروزی این کانها بسیار پست
وبرداشت سالیانه بین سی تا شصت پود (هر پود برابر با هجده كیلو) است. بهترینش در بخارا به بهای سی تا شصت تیله (tillas) یا
دوازده تا بیست و چهار لیر برای هر پود (Manphúl)" به فروش میرسد5. در فرهنگ چهارزبانه6
در برابر سنگ لاجورد ts‛in kin ši آمده؛ در تبّتی مو-مِن mu-men، در مغولی و مانچویی
نومین nomin میگویند.
چینیها الماس را نیز از فرآورده های ایران
دوره ساسانی دانستهاند و پیشتر نشان دادهام كه در سر آغازهای تاریخ مسیحیت چندین قبیله ایرانی این سنگ
گرانبها را میشناختند. در فرمانروائی
دودمان ت'انگ تراشههای الماس را از ایران به چین وارد میكردند7.
89. نخستین باری که
نام کهربا در منابع چینی آمده از یافت
شدنش در کیـ پین
(کشمیر) گوید.[2] سپس ازیافت شدنش در خاور هلنی دا-قین/تا-چین/فو-لین (تاـتس'ین/Ta-Ts‛in)2 و ایران ساسانی آگاه می شویم.3 بندهشن که پهلوی
این واژه، کهرُپای، Kahrupāī را بدست می دهد درستی این گزارش را روشن میکند.4
این واژه همبرابر است با کهربا، Kāhrubā در پارسی امروز که واژهای است مرکب برساخته
از کاه و رُبا ("کشنده، بلند
کننده").5 اعراب کهربای خود را از ایرانیان گرفتهاند (نخست در
کتاب ابنالعباس)؛ و بین سده های نهم و دهم از عربی وارد زبان سریانی شد.6
در ارمنی آن را kahribā و kahribar میگویند. همین واژه راهی باختر نیز شده: carabe در اسپانیایی، carabe یا charabe در پرتغالی، carabe در ایتالیایی، carabé در
فرانسوی؛ در
بیزانسی؛ charabar در کومان ها در دوره مینگ کهربا از شمار فرآورده های هرات، ختن و سمــــــــــــــــرقند
شمرده شده.7 گــــــــــــــونه ای ویژه از آن به نام "کهربای زرین" ( kin p‛o) به عربستان (تیین ـ فان / T‛ien-fan) نسبت داده شده.8
اینک، این پرسش که خود ایرانیان کهربا را از کجا
آوردند؟ یاکوب9 از بررسی منابع
عربی به این نتیجه رسیده که تازیان کهربا را از منطقه بالتیک دریافت کردند. اهمیت فراوان کهربای بالتیک در تاریخ بازرگانی
بر کسی پوشیده نیست، اما گویا کارشناسان در این راه زیاده روی هائی کردهاند و این
حقیقت به سادگی نادیده گرفته شده که کهربا در بسیاری از جاهای جهان یافت میشود. نمی گویم بخش بزرگی از کهربایی که تازیان به دست میآوردند از منابع بالتیک تأمین نمیشده،
اما هر چه جستم نتوانستم نتیجه بگیرم که این نظریه (چون نظریه ای بیش نیست) سرراست
از داده های ارائه شده بدست نویسندگان عرب برخاسته باشد. آنان بیش از این نمی گویند که کهربا در کشورهای
روسیه و بلغارستان فراوان است، اما چه کسی
میتواند با بی گمانی بگوید کهربای روسیه یکسره از منطقه بالتیک می آمده؟ روشن است که کهربا در جنوب روسیه و رومانی یافت
میشود. ابن بیطار هم در این مورد چیزی
درباره روسیه و بلغارستان نمی داند و تنها با یاد از کتاب الغافقی
(alJafiki) [کذا در متن! Al-Ghafiqi] از دو گونه کهربا گوید: یکی از یونان و خاور
آید و دیگری که در بخش باختری اسپانیا در سرزمین های کرانه ای و زیر زمین یافت شود.[3] پلینی
گوید بگفته فیلمون/
Philemon کهربا ماده ای است سنگوارهای و در دو نقطه از سرزمین
سَکاستان /سکوتیا/ Scythia [سيثيا، سقيثيا یا سكيثيا [از اشغوزیا] (در يوناني
Σκυθία و در لاتين Scythia)][توران
شاهنامه] یافت میشد: یکجا سفیدِ مومی با نام الکتروم electrum، و جای
دیگر سرخ که سوالیترنیکوم sualiternicum گویند.2 بسا که این
کهربای ایشغوزها یا کهربای جنوب روسیه را ایشغوزهای ایرانی به کشور خود برده باشند. برای روشن سازی همیشگی پرسش خاستگاه کهربا در ایران باستان و عربستان پیش از هر کار
نیاز است شمار ی کهربای ایرانی و عربی را که براستی از دوره باستان باشد به دست
آورده تجزیه شیمیایی کنیم. همچنین میدانیم ذخایر پرشمار تأمین کهربا در دوران باستان مدتها پیش به
پایان رسیده. به همین دلیل است که پلینی و
چینیهای باستان بر سر این واقعیت توافق دارند که کهربا محصول هند است، هرچند
اینک هیچ معدن کهربایی در آنجا یافت نشود.3
پیشتر ها کهربا در بخش یون ـ نان
و حتی در نیایشگاه مقدس بودائی هوا ـ شان (Hwa-šan) در شن ـ سی یافت میشد.4
یاکوب5 هشدار داده که گمان اشتقاق واژه چینی از
کهرپای، kahrupāī پهلوی مشکلات حل ناشدنی ترتیب تاریخی را پیش
میآورد. مشکلات آواشناختیِ این گمان از
این هم پیچیدهتر است، زیرا واژه چینی hu-p‛o در
دوران باستان gu-bak* تلفظ میشده و هرگونه شباهت ادعایی این دو واژه به
باد میرود. احتمال اینکه واژه یونانی harpax6 پایه این واژه چینی باشداز این هم کمتر است، و به
باورمن این واژه چینی از یکی از زبانهای باستانی یون ـ نان به نام شن (šan) یا تایی (T‛ai)
گرفته شده که چینیها دست کم از سده نخست میلادی گونه ای کهربا را از آنجا میآوردند. از دید من، خاستگاه واژه چینی tun-mou برای کهربا، که ون چون (wan Č‛un)
فیلسوف نخستین و تنها کسی بود که آن را به کار برد، نیز همان جاست.[4]
برخلاف گمان
کلاپرات (Klaproth)، واژه اویغوری kubik خاستگاه واژه چینی نیست؛ برعکس، این واژه اویغوری (مثل xobax در کرهای) آوانگاشت
واژه چینی است. واژههای xuba در مغولی و xôba در مانچویی نیز به همین
ترتیب؛ جز آنکه این صورتها بعد ها که همخوان پایانی bak یا bek در چینی دیگر تلفظ نمیشد از این زبان وام گرفته شدهاند.2
90. مرجان مادهای است دارای
خاستگاه جانوری؛ اما از آنجا که در خاور زمین
همواره آن را سنگی گرانبها به شمار آوردهاند،3
آوردن یادداشتی کوتاه راجع به آن، تا آنجا که به روابط چین و ایران مربوط میشود،
سودمند است. چینیها اطلاعات خود درباره
مرجان اصل را از راه داد و ستد های خود با
خاور هلنی دا-قین/تا-چین/فو-لین
(تاـتس'ین/Ta-Ts‛in)به دست آوردند: از آنچه در Wei lio/ Weilüe و سالنامه هان آمده4
میتوان دریافت که در خاور هلنی
دا-قین/تا-چین/فو-لین (تاـتس'ین/Ta-Ts‛in)مرجان تولید میشد، چنان فراوان که شاهتیر خانه هایش می کردند. سپس در سالنامه ت'انگ5 چگونگی صید
این محصول دریایی آمده: در جزایر مرجانی مردان سوار بر کرجیهای بزرگ با تورهای
آهنی مرجان صید میکردند. وقتی مرجان روی
صخرهها آغاز به رشد میکند همچون قارچی سفید است؛ پس از سالی زرد شود و پس از سه
سال یکسره سرخ، سپس شاخههای آن در هم میپیچیند؛ بلندای آن به یک یا یک و نیم گز میرسد.[5]
شاید هیرت درست گمان برده باشد که در دریای سرخ مرجان صید میشده [قطعا
چنین بوده!] و "دریای مرجان" ی که در کتیبه نسطوری آمده و
نیز "دریای مولد مرجان و مروارید اصل که در" Wei lio/ Weilüeآمده همین دریاست.2 اما این دریا می تواند خلیج پارسی یا
حتی دریای مدیترانه نیز بوده باشد. پلینی3
در مورد مرجان دریای سرخ چندان پافشاری نمی کند؛ و پریپلوس/رهنامه دریای اریتره (از بردن مرجان به
هند گوید و از دید من شوف 4 به
درستی آن را مرجان مدیترانه دانسته. افزون
بر این، خود چینیها شرح بالا درباره صید
مرجان را مربوط به ایران دانستهاند، زیرا در Čen lei pen ts‛ao5 از Yi wu či چنین آورده که مرجان از
ایران خیزد و ایرانیان آن را گرانبهاترین گوهر خود میدانند؛ و در Pen ts‛ao yen i از جزیرهای مرجانی در
دریای پارس سخن رفته،6 و پی بندش همان داستان صید مرجان را که در
سالنامه ت'انگ در گفتار فو ـ لین/دا-قین
(سوریه) آمده باز آورده. سو کون از دوره ت'انگ
میگوید مرجان در دریای جنوب میروید، اما آن را از ایران و سیلان نیز آرند. همین گفته در T‛u kin pen ts‛ao از دوره سونگ تکرار شده. جالب این که در گیاهنامه دوره ت'انگ بر سوراخهای
موجود در مرجان تأکید شده؛ ویژگیای که هنوز (بحق) در خاور زمین نشانه اصالت مرجان
دانسته میشود. در دوره ت'انگ برای نخستین
بار مرجان درشمار مواد دارویی قرار
گرفت. در سالنامه این دوره مرجان از
فرآورده های ایران ساسانی دانسته شده؛7 و سالنامه ت'انگ بروشنی گوید از
ایران مرجانهایی خیزد که بلندایش کم از گزی
است.8 روشن است که مرجان ایران به سراسر آسیا پرکشیده و چه بسا
تبتیها که مرجان،
کهربا و فیروزه را ارزشمند تر از گوهرهای دیگر میشمارند هنوز هم خیلی از این
مرجانها را نگاه داشته باشند. گویا مرجانهایی
هم که چینیها در کی ـ پین
(کشمیر)
دیدهاند،[6] خاستگاه ایرانی داشته. بدبختانه در منابع باستانی ایران هیچ چیز راجع
به مرجان
نیست و از وجود نام باستانی ایرانی برای مرجان
بی خبریم. [کذا در متن! مرجان را
با نام وسد Coral
stone=vasadدر فارسی میانه/پهلوی می
بینیم/ اینجا] سولینوس
(Solinus) گوید زرتشت مرجان
را دارای نیرو و تأثیر شفابخش می دانست؛2 و گویا آنچه پلینی درباره
ویژگیهای قدسی ونیروی مرجان
در دور ساختن خطرها گفته ازایرانزمین برخاسته باشد. هنوز هم بلاگردانی را، تکهمرجانی به شکم
کودکان ایرانی بندند؛3 و به گفته پلینی، این رسم در روزگار او هم بوده
هرچند شاخههای مرجان
گردن نوزاد می انداختند.
شاید
واژه چینی برای
مرجان، šan-hu، san-gu* (در ژاپنی، san-go) خاستگاه بیگانه داشته یا نداشته باشد.4 امروزه هیچ واژهای در هیچیک از زبانهای
باختر آسیا یا زبانهای ایرانی نیست که بتوان واژه چینی را به آن بست. در عِبری مرجان را راموت/راموث ra’mot گویند که در ترجمه هفتادی به صورت راموث ραμοθ آوانگاری یا به شکل متئورا
μξτξωρσ برگردانده شده.
واژه پارسی امروزی مرجان،
marjān
است (از همین جاست واژه روسیِ مرژان، maržan)؛ نامهای دیگر
آن در پارسی چنین اند: بربال، birbāl [از سانسکریت]، خروهک
xuruhak یا xurohak، بٍُسّد، bussad یا bissad (در عربی bessed یا bussad). در ارمنی بُست bust گویند5.
91. از دید من یکی شمردن p‛o-so (*bwa-sa) چینی با واژه پارسی پازهر، pāzahr یا پادزهر، pādzahr6 ("bezoar" انگلیسی به معنای تحت اللفظی
"پادزهر") که نخستین بار هیرت پیشنهاد کرده7 با وجود تائید
پولـــیو پذیرفتنی نیست8 . هر
چند پلیو خوب می دانست نه آنچه چینیها p‛o-so یا mo-so گویند سنگ پادزهر است نه
این آوانگاشت بهنجار.[7]
پس کار بهتر نپذیرفتن این
شناسائیست. برهانهای استوار دیگری هم هست
که ما را بدین انگیزد. هیچ گزارش چینی در
این مورد که ایران سنگ پادزهر داشته یا آن را به چین می فرستاده در میان
نیست. چینیها به خوبی با سنگ پادزهر آشنا
بوده (و هستند).2 (خودم چند نمونه سنگ پادزهر را در چین گردآوردم) و
شناسایی اش دشوار نیست. اینک اگر p‛o-so یا mo-so همان واژه پارسی pāzahr بود به معنی گونه ای
پـــادزهر محصول ایـران، چینیها بـــی درنگ
میگفتند p‛o-so همان Po-se niu-hwan یا سنگ پادزهر ایرانی است؛ اما
هیچگاه چنین چیزی نگفتهاند. برعکس، در
نوشته هائی که زیر عنوان سنگ پادزهر در Pen ts‛ao kan mu3 آمده، هیچ نامی از ایران در میان نیست، اما در همه آنها آمده که سنگ
p‛o-so در مجمعالجزایر مالایا
فراوان است. ما
چی / Ma Ci/[Ma Chi] از دوره سونگ آن را به دریای جنوب [چین] (نان
هایی/Nan Hai) نسبت میدهد. به گفته لی شی ـ چن/لی شیژِن کِن
سینیو تس'ه Ken sin yü ts‛e نگارش حدود1430 گوید این
سنـــــــگ از سان ـ فو ـ تسی (San-fo-ts‛i) (پالمبانگ در سوماترا و از
اینجا ) میآید.4 فرنان دِ میلی آن را
تنها "Pierre
d'épreuve" ]سنگ محک/touchstone] نامیده و بیش از این
نمی گوید که رموسا (Rémusat) [ژان پییرآبل-رموسا] آن را با دلربا
(aventurine) یکی دانسته.5 پادزهر سنگی است که
در شکم شماری از پستانداران یافت شود و منابع و مآخذ خاورزمین آکنده است از
داستان های بیرون کشیدن این گونه سنگها از شکم جانوران. در منابع چینی نه تنها گفته نشده که سنگ p‛o-so خاستگاه جانوری دارد، بلـــــکه برعکس،
بروشنی از خاستــــــگاه کانیاش ســـــــخن
رفتــــه. در Ken sin yü ts‛e آمده چگونه دریانوردان در گذر از برابر کوهی
ویژه در سوماترا این سنگ را با تیشه از گران سنگها میکنند و اینکه گر بسوزد بوی
گوگرد برآید. ما
چی / Ma Ci/[Ma Chi] در
توصیف این سنگ گوید سبز است و بی خال؛ آنکه ستارههای طلایی دارد و با مالش مادهای
شیری از آن تراود بهترین است. هیچیک از
این اوصاف با ســــــــنگ پادزهر نـــــــمیخواند. توصیفی هـــــــم که در Pen ts‛ao yen i[8] آمده تنها از سنگی معدنی گوید.
حتی خیلی
پیشتر، در دوره ت'انگ، نام پ'و-سو p‛o-so تنها به معنای سنگ آمده. درباره این سنگ در انجامه Pin ts‛üan šan kü ts‛ao mu ki نوشته لی ته ـ یو
(Li
Te-yü) (849 ـ 787م)
گفته شده سنگی است شگفت که در کوشک پو ـ سو (P‛o-so) در جنوب چان ـ تیین (Č‛an-tien) در هو ـ نان
(Ho-nan) نگهداری میشود.
پلیو به
درستی گفته yada یا jada گونه ای پادزهر است؛ اما آنچه چینیها را شیفته این
واژه ترکی ـ مغولی کرد نه فروزه پادزهری بلکه ویژگی جادویی آن به عنوان سنگ
باران بود. لی شی ـ چن/لی
شیژن/ Li
Shizhen2 در مقـــــــالهای جداگانه به این سنــــــگ با نــــــام a-tač پرداخته و آن را گونه
ای پادزهر شناخته؛ در واقع این مقاله بی درنگ
پس از مقاله او درباره پادزهر
چینی[niu-huang
(牛黃) ] (niu-hwan)
آمده.3
یسوعیان
واژه پارسی پادزهر را تازه در سده هفدهم به چین بردند. پانتوجا و آلنی در کتاب جغرافیای
جهان خود بنام Či fan
wai ki [ "職方外紀 六卷卷首一卷
(Zhifang waiji)" [Chronicle of Foreign Lands] ] 4 که به سال 1623 منتشر شد،
از جانوری در بورنئو نام بردهاند که چون گوسفند و گوزن اســــــــــت و pa-tsa‛r [9] نامند و در شکمش سنگی بهم رسد داروی همه بیـــــماریها و باخترزمینیها
ارزش فراوانش نهند. چینیها دریافتند این
سنگ پادزهر است.2 سنگ پادزهر در بورنئو بدست میآید اما بیشتر از گونه
ای میمون سرخ موسوم به سیمیا
لانگومانیس Simia longumanis که در زبان مردم وایاک ]قبایل بومی اندونزی، در بورنئو[ بوهی buhi گویند) و از خارپشت/
hedgehog گیرند. نام
پادزهر در مالایی گولیگا gulīga است و تا آنجا که میدانم، مالایاییها واژه پارسی را به کار نمیبرند.3
در فرهنگ جغرافیایی ماکائو چنین آمده: "جانوری چون گوسفند یا بز که در شکم آن
سنگی بهم رسد که درمان همه دردهاست و pa-tsa‛r نامند" (با دست نوشتی که پیشتر آمد)4 بسنجید با bazaar، buzár، و bezoar در پرتغالی.
از
دیگرسو، سنگ پادزهر در سرآغازهای سدههای میانه جهانگیر شد و تازیان نیز از پادزهر
چین و هند نام بردهاند.5 از واژه پارسی، فادج،
fādaj که، "سنگی از چین،
پادزهر"، تعریف شده بر می آید سنگهای پادزهر چینی را به ایران نیز می برده
اند. همچنان که میدانیم، در ایران سنگ
پادزهر را دارای ارزش فراوان در درمان بیماریها و طلسمی ارزشمند به شمار میآوردند.6
2. Ch. 185, p. 19.
3. برخلاف تصور رودیگر و
پات
این نام تبتی نیست.
4. این کوششهای گوناگون برای
تلفظ این نام بروشنی نشان میدهد كه این نام در واقع وام واژه است و نام سنسكریت
هیچ ربطی به نام مردمی كه احتمالاً این محصول را عرضه میكردند، یعنی کولی/سینگانی τσιγγανοι هایی که در هیمالیای بطلمیوس آمده ندارد:
چگونه می شود در هیمالیا بوره پیدا شود!
5. Klaproth, Mémoires
relatifs à l’Asie, Vol. III, p. 347.
6. نیز، نک:
T‛oung
Pao, 1914, pp. 88-89.
7. D.
Hanbury, Science
Papers, pp. 217, 276.
1. F.
de Mély. L’Alchimie chez les Chinois (Journal asiatique, 1895, II, p. 338) and Lapidaire chinois, p. LI
2. این بحثها همه نشانه نبود دید انتقادی یا ضعف لغتشناسی است.
واژه فارسی مورد بحث، پازهر،
pāzahr
است كه معنای واژه به واژه آن ’’پادزهر‘‘
میشود (نک، ص کتاب پیش رو ). نه این
واژه و نه واژه
نشادر/نوشادر، nušadir پایانهای مثل dzer ندارند و هیچ شباهتی بین این دو نیست.
3. بر پایه آنچه از Pie pen ču در (Ch. 5, p. 10, ed. p 1587) Čen lei
pen ts‛ao آورده،
آوانگاشت nun-ša باید تلفظ این واژه را در نزد مردمان هو، یعنی ایرانیان نشان دهد. چنین می نماید که گونه ای از تلفظ این واژه در یكی از گویشی
ایرانی با واكه خیشومیشده u
بوده. در Ši yao er ya از
دوره ت'انگ این واژه معادل nao-ša عنوان شده.
2. Science
Papers, pp.217, 276.
4. H.
E. Stapleton, Sal
Ammoniac: a Study in Primitive Chemistry (Memoirs As. Soc Bengal,
Vol. I, 1905, pp. 40-41.
5. وی گفتارخود را با ریشهشناسی
عامیانه نوشدارو
nūš dārū ]نوشدارو/انوش دارو[ (’’داروی حیاتبخش‘‘) آغاز میكند كه پر پیداست
نباید جدی گرفت.
6. حتی اگر چنین میبود، باز چینی بودن خاستگاه این نام اثبات نمیشد. و همانطور كه امروزه بر
همگان روشن است، برای چینیها هیچ كاری سادهتر از این نیست كه واژهای بیگانه را
آوانگاری کرده نویسههایی برگزینند كه معنایی خاص القا میكند.
8. T.
Watters, Essays on the Chinese Language, p. 350.
2. به گفته مسعودی
کانهای نشادر در سغد بود، و
بازرگانان مسلمانان كه از خراسان به چین سفر میكردند آن را به چین بردند. در کوچا/كوچه هنوز نشادر
تولید میشود:
A.
N. Kuropatkin, Kashgaria, pp 27, 35, 76.
در
Hui k‛ian či (Ch.2)
نوشته دو تن ازمقامات منچو، فوسامبو
(Fusambô) و سورده (Surde)، به سال 1772 نیز از این واقعیت یاد شده؛
محل معدن را در فاصله چهلوپنج لی از باختر کوچا/كوچه
در كوههای
شرتسی (Šartatsi) گفته و از دو گونه
نشادر سرخ و سفید یاد كردهاند. نیز، نک:
M. Reinaud, Relation
des voyages faits par les Arabes et les Persans dans l’Inde et à la Chine,
Vol. I, p. clxlll.
3. Ch. 97, p. 12.
4. Cf. P. Horn, Neupersische
Etymologie, No. 1035; H. Hübschmann, Persische
Studien, p. 101, and Armen.
Gram., p. 100.
1. همانطور كه پیشتر
اثبات كردهام (T‛oung Pao, 1914, p. 88)، p‛en
چینی (*bun) آوانگاشت bul تبتی است.
2. Ts‛e yu yüan kwei,
Ch. 972, p. 19.
3. Wu
Tai hui yao, Ch. 28, p. 10b; and Ch. 29, p. 13b (ed. of Wu yin tien).
4. Ch. 138, p. 3.
6. Ch. 138, pp.
ib, 3a.
متن ابن حوقل را شوارتز
برگردانده
به گفته ابن حوقل، کانهای نشادر در فرارود است :
* جغرافیای
تاریخی نوشته لسترنج
ستروشنه ضبط کرده و به اشروسنه ارجاع داده. در صورة الارض ابن
حوقل اشروسنه از اشروسنه، سرزمینی در فرارود كه نشادر دارد، یاد شده. در المسالك
و الممالك استخری هم سروشنه آمده و از نشادر در آن سخن رفته. ضبط لسترنج و نشانه های دیگر از جمله نبود اشاره به
هیچ مكان نشادرخیز دیگر در ماوراءالنهر، کفه ضبط اشروسنه را سنگین تر میسازد.
9. W. Ouseley, op.cit.,
p. 264.
1. آخوندف،
ابومنصور، ص 144.
آبه ـ رموسا
"نمک
موسوم به" نائو-چاوnao-cha چینی، نوشادر
فارسی، نمک تتری و نمک فرار
، از دو کوه آتشفشانی مرکز تاتارستان دست آید. یکی آتشفشان تورفان که "به این شهر (یا بهتر
بگوییم به شهری که در فاصله سه لیگی
از شرق تورفان قرار دارد) نام هو-تچو/ Ho-tcheou به معنای آذر شهر
داده و دیگری کوه سفید در بیشبالیغ/بش
بالق/جمسار. این دو کوه پیوسته شعله کشیده دود کنند. در اینجا حفره هایی است که در آن ها مایعی سبز فام
به هم می رسد. مایع در معرض هوا به نمکی تبدیل
شود که همان نائو-چا/نوشادر
است. بومیان آن را برای چرمگری
گِرد کنند. اما در کوه تورفان ستونی از دود پیوسته خیزان بچشم می خورد که شبگیر
چون مشعلی فروزان دیده شود و پرندگان و حیوانات دیگر در نور سرخ فامش قرمز به نظر آیند.
این کوه را مون د فو Mont-de-Feu[آذرکوه] نامند. برای به دست آوردن نئو چا/نوشادر
، کفش چوبی پای کنیم زیرا کف چرمی بسرعت می سوزد. افراد محلی با جوشاندن آب دریا
[کذا!] نیز نوشادر[مائی؟]
بدست آورده به شکل قرص هائی چون نمک رسمی در
آرند. گویند سفیدترین نوشادر بهترین است؛ طبیعت
این نمک بسیار نافذ است. در تابه بر آتش تفت داده خشک کرده بهر نگهداری زنجبیل افزایند.
در مجاورت برودت و رطوبت منحل شده از بین می رود.
"Le sel nomine" (en chinois) nao-cha (en persan
nouchader) et aussi sel de Tartarie, sel volatil, se tire de deux montagnes
volcaniques de la Tartarie centrale; 1'une est le volcan de Tourfan, qui a
donne" a cette ville (ou pour mieux dire a une ville qui est située a
trois lieues de Tourfan, du cote" de Test) le nom de Ho-tcheou, ville de
feu; 1'autre est la montagne Blanche, dans le pays de Bisch-balikh; ces deux
montagnes jettent continuellement des flammes et de la fumée. II y a des
cavités dans lesquelles se ramasse un liquide verdâtre. Expose" a 1'air,
ce liquide se change en un sel, qui est le nao-cha. Les gens du pays le
recueillent pour s'en servir dans la préparation des cuirs. Quant a la montagne
de Tourfan, on en voit continuellement sortir une colonne de fumée; cette fumée
est remplacée le soir par une flamme semblable a celle d'un flambeau. Les
oiseaux et les autres animaux, qui en sont e"clair6s, paraissent de
couleur rouge. On appelle cette montagne le Mont-de-Feu. Pour aller chercher le
nao-cha, on met des sabots, car des semelles de cuir seraient trop vite
brûlées. Les gens du pays recueillent aussi les eaux-meres qu'ils font bouillir
dans des chaudières, et ils en retirent le sel ammoniac, sous la forme de pains
semblables à ceux du sel commun. Le nao-cha le plus blanc est répute" le
meilleur; la nature de ce sel est très-pénétrante. On le tient suspendu dans
une poêle au-dessus du feu pour le rendre bien sec; on y ajoute du gingembre
pour le conserver. Expose" au froid ou a l'humidité", il tombe en
déliquescence, et se perd."
←وان
ین ـ ته (Wan
Yen-te) كه در
سال 981م ازسوی فغفور چین نزد فرمانروای كائوـچ'ان منطقه كائوـ چان (Kao-č‛an) [Gaochang (Uyghur: قاراھوجا, Қарахоҗа, ULY: Qarahoja ; Chinese: 高昌;
pinyin: Gāochāng)] فرستاده شد، نخستین كسی بود كه گزارشی از كوه
نشادر در تركستان پیش گذارد:
نیز، نک :
F. de Mély,
Lapidaire chinois, p. 140; W.
Schott, Zur Uigurenfrage II, p. 45 (Abh. Berl. Akad., 1875)
Ueber
ein chinesisches Mengwrek (ibid., 1880. p. 6); Geerts,
Produits, p. 322.
2.M. Collas, Mémoires concernant
les chinois, Vol. Xl, p. 331
3.
D. Hanbury, Science Papers, p. 277.
4. Cf. Hübschmann,
Armen. Gram., p. 270.
2. Ch. 5, p. 6b (ed. of Lu Sin-Yüan).
3. Barbier de Meynard,
op. cit. , p. 237.
5. Yule,
Cathay, new ed., Vol III, p. 167.
6. The
Dictionary of Four Languages, Ch. 22, p. 71.
8. كوالفسكی
(Kovalevski) در فرهنگ مغولی خود آن را به غلط «میكا»
شمرده.
9. Palladius, Chinese-Russian
Dictionary, Vol. II, p. 203.
10. Ch,. 8, p. 16.
1.
Chavannes, Fables et contes de l’Inde, in Actes du XIVe Congrès des Orientalistes, Vol. I,
1905, p. 103.
2. Ch. 36, p. 18b
(ed. Wu-č‛an, 1877).
3. Ch. 6, P. 12b.
4. Rockhill,
T‛oung Pao, 1915, p. 622.
5. Čen lei pen
ts‛ao, Ch. 4, p. 23.
6. Ibid., Ch. 4, p. 21b.
7. Sui
šu, Ch. 83, p. 7b.
8. Čeu šu, Ch. 50, p. 5; Sui šu, ch. 83, p.
5b.
1. نیز، نك:
به گفته گرتس، این نام در ژاپنی برای نامیدن اَستاتِ مس به كار
میرود كه پیشتر از خارج می آوردند، اما حال در خود این كشور ساخته میشود.
2. J.
Ruska, Steinbuch des Aristoteles, p. 182; and Steinbuch
des Qazwini, p. 25.
3. Sui šu, Ch. 83, p.
4b.
4. P. Schwarz, Iran,
p. 95.
5. Ch. 2, p. 11 (ed. of Lu Sin- yüan).
همین محصولات از كوـ شی
(Kü-ši) (تورفان) دانسته شده.
7.
Sui šu, Ch. 83, p. 8.
8. T‛an šu, Ch.
221A, p. 10b.
** سرزمین قبیله سئوروماته ها،
همان آمازون های واگویههای یونانیان، از طوائف ایشغوز/اسکیت/سکا در همسایگی سغد.
م.
3. Ibid.,
p. 12b.
4. Ibid. , p. 15b.
5. نک:
pp. 37, 184, 354.
حق یکسره با ژولین است كه
این نام را لیتون laiton (’’برنج‘‘) برگردانده. پالادیوس آن را ’’برنج
مخلوط با سرب كه نیروی جذب دارد‘‘ شمرده:
Palladius,
Chinese-Russian Dictionary, Vol. II, p. 16
تعریف جایلز
(Giles)(’’سنگ
معدنی غنی كه از ایران آرند و گمان بر این است كه سنگ طلا و مس است، یا برنز‘‘)
دقیق نیست. تنها چیزی كه گفته شده این است كه t‛ou-ši شبیه طلاست، و ایده شباهت برنج به طلا را در
نوشته همه مؤلفان شرقی توان یافت. نیز، نک:
Beal,
Records of the Western World, Vol. I, p.51
6. Cf. W.
Grube, Zur Pekinger Volksdunde, p. 76; J.
Przyluski, T‛oung Pao, 1914, p. 215.
7. P‛ei wen yün
fu, Ch. 100A, p. 25.
نیز، نک:
9.
Chavannes, T‛oung Pao, 1904, p. 34.
2. Tien hai yü
hen či, Ch. 2, p. 3b.
3. P.
Schwarz, Iran im Mittelalter, p. 252.
4. G. Ferrand, Textes
relatifs à l’Extrême-Orient, p. 610 (cf. also pp. 225, 228; and Leclerc,
Traité des simples, Vol. I, p. 322).
.
بكمان:
گویداین واژه اولبار در نوشتههای ابنسینا در سده یازدهم میلادی به
كار رفته.
6. فلتهاس در كتاب خود
با لعزشی شگفت آور گوید ’’قزوینی در حدود سال 600 نوشته روی را در
چین میشناسند و میتوانند آن را نورد كنند. ‘‘ قزوینی دانشنامه خود را به سال
1134 نوشته و هیچ جای آن سخنی از روی در چین نیست. نك:
اما یادی از یك کان توتیا در اسپانیا میكند
7. Essays on the
Chinese Language, p. 359.
در آنجا نه به معنای ’’مس سفید‘‘ بلکه’’برنج‘‘ است. ’’مس سفید‘‘ همجوشی
است چینی و سراسر متفاوت با برنج (نک، ص 555 کتاب پیش رو ).
1.
مرتبط كردن واژه ایتالیایی tausia (در واقع taunia) و واژه آلمانی tauschieren با این كلمه چینی همان
مایه شگفتی زاست. درست مثل این است كه بگوییم واژه آلمانی tusche از واژه چینی ادعایی t‛u-se گرفته شده (Hirth, Chines. Studien, p. 226).
2. P. C.
Ray, History of Hindu Chemistry, 2d ed., Vol. II, p. 25.
3. Hübschmann, Persische
Studien, p. 27.
5. Geerts, Produits,
p. 641; F. de Mély, Lapidaire chinois,
p. 42.
4. S.
Julien, Industries de l’empire chinois, p. 46.
2. Čou šu,
Ch. 50, p. 6; Sui šu, Ch. 83, p. 7b.
3. T‛ai
p‛i hwan yü ki, Ch. 182, p. 12b.
4.
Bretschneider, Mediaeval Researches, Vol. I, p. 146; Kwan yü ki,
Ch. 24, p. 5b.
5. Ch. 6, p. 14b (ed. of Si yin hüan ts‛un šu).
6. در Šan kü sin hwa نیز كه یان یو (Yan Yü) به سال 1360 نوشته از pin t‛ie یاد شده (p. 19, ed. of Či
pu tsu čai ts‛un šu) .
7. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 8, p. 11b.
8. Bretschneider,
On the Knowledge possessed by the Chinese of the Arabs, p. 12, and China
Review, Vol. V, p. 21; W. F. Mayers,
China Review, Vol. IV, p. 175.
9. Hübschmann, Persische
Studien, p. 10.
1. Pei ši, Ch. 97, pp.
7b, 12; Čou šu, Ch. 50, p. 6; Sui šu, Ch. 83, p. 7b., Wei šu,
Ch. 102, pp. 5a, 9b.
2. T‛an šu, Ch.
221B, p. 2b.
3. T‛an šu, Ch.
221A, p. 10b.
4. Kiu
T‛an šu, Ch. 198, p. 11b; T‛an šu, Ch.
221B, p. 7b.
6. Sin Wu Tai ši, Ch. 74, p. 4b.
7. Ch.6, p. 5b.
8 . همانطور كه گیِرتس (Geerts, Produits
de la nature japonaise et chinoise, p. 481) به درستی گفته شاید ma kia ču (در ژاپنی، bakašu) تنها همارشی باشد زمرد را. همچنین در (Ch.
8, p. 17b) این
دو کالا متمایز از هم دانسته شده اند و tien-tse همان pi و ma kia ču همان ts‛ui شمرده شده.
2. Man šu,
p. 48.
3. T‛ai p‛in
hwan yü ki, ch. 78, p. 9b.
4. Min hwan tsa
lu, ch.B, p.4; Wei lio/ Weilüe, Ch. 5, p. 3; Tu yan tsa pien, Ch. A, pp. 3, 8; Ch. c, pp. 5, 9b,
14b.
5. پیشنام رسمی یك تائوـ تایی (Tao-t‛ai).
6. Ch. 3,
p. 15b.
7. Ch. 5, p. 46b.
2. Ibid.,
Ch. 21, p. 7b.
3. De lapidibus, 42.
4. H. O. Lenz, Mineralogie der Griechen
und Römer, p. 20.
1. Fan yi min yi
tsi, ch. 8, p. 14b. [翻譯名義集 Fan
yi ming yi ji, a dictionary of Buddhist technical terms compiled by 法雲 Fayun circa A.D. 1150.]
2. Ch. 7,
p. 5b; Wu li siao ši, Ch. 7, p. 14 نویسنده این كتاب مطالبی را که در کتاب دوره یوان آمده درست دانسته و افزوده است tsu-mu-lü كه در روزگار وی کار می برند صورت درست این نام نیست. علتش تغییری است كه از ریشهشناسی
عامیانه برخاسته: نویسه lü (’’سبز‘‘) اشاره به رنگ
سبز این سنگ دارد، كه نام رایجش lü pao ši (’’سنگ گرانبهای سبز‘‘) است؛ نك: Geerts, Produits, p. 481
3. Ch. 22, p. 66.
4. C.
Fossey, Etudes assyriennes (Journal asiatiques, 1917, I , p. 473).
5. نک:
T‛oung Pao, 1916, p. 465. ماس ـ آرنولت
بنادرست میگوید هر دو واژه سامی و یونانی مستقلاً از
سنسكریت گرفته شدهاند. در تلاش به منظور یافتن خاستگاه وام واژهها، پیش ازهر
چیز باید تاریخچه خود آن چیزها روشن شود.
6. این را در:
گفتهام. وان تا ـ یوان (Wan Ta-yüan) در سال 1349 در Tao i
či lio از tien-tse به عنوان یكی از محصولات پان ـ تا ـ لی
(Pan-ta-li)
نام برده
(Rockhill, T‛oung
Pao, 1915, p. 464).
7. Essays on the
Chinese Language, p. 352.
1. در (Ch. 8, p. 17b)
از سنگی به نام P‛iao pi lü نام برده و گفته شده سنگی است گرانبها (pao ši)
به رنگ pi . شاید همین جمله پایه ادعای واترز شده باشد.
2. Yüan
ši, Ch. 16, p. 10b.
3. Ta Min i
t‛un či, ch. 86, p. 8.
4. Tien hai yü hen či, 1799, Ch. 1, p. 6b (ed. of Wen
yin lou yü ti ts‛un šu) نیز، نک، ص 228 کتاب پیش رو. t‛u-se به سرزمین های زیر فرمان یك سركرده محلی گفته می شود كه خود تابع حكومت چین است.
5. Ch. 11,
p. 11b (ed. of 1788).
6. در متنی از Wei si wen kien ki با برگردان سولیه در سال 1769
مترجم متوجه كلمه فیروزه نشده حال آنكه در آنجاسخن از مرجان و فیروزه
مر رود كه زنان كوـتسون (Ku-tsun) (از قبایل تبّت) در کار زینت کردند؛ yüan-song را كه در آنجا آوانویسی شده باید lü sun
ši خواند.
7. Chavannes,
Documents sur les Tou-kiue, p. 159: and T‛oung Pao, 1904, p.
66.
2. Leclerc, Traité
des simples, Vol. III, p. 254.
3. Yule’s
edition, Vol. I, p. 157.
4. اشاره به این كتاب است:
Wood, Journey
to the Oxus, p. 263.
5. نیز، نک:
M.
Bauer, Precious Stones, p. 442.
6. Ch. 22, p. 65.
7. Ta T‛an leu
tien, Ch. 22, p. 8.
2.
در
بسنجید با
(Chavannes, T‛oung Pao, 1907, p.
182).
.3. Nan ši, Ch. 79, p. 8; Wei šu, Ch. 102, p. 5a; Sui šu,
Ch. 83, p. 7b
در Sui
šu
نام hu-p‛o بهšou-p‛o تغییر
یافته، چون کارگیری نام هو که در نام لی هو (Li Hu) پدر
بنیانگذارِ دودمان ت'انگ هست، تحریم شده
بود. خاستگاه کهربا (و نیز مرجان و سیم)
را کوه نی (Mount Ni) در
سرزمین فو ـ لو ـ نی (Fu-lu-ni) در
شمال ایران و نیز سرزمین هو ـ سه ـ می (Hu-se-mi)
(Wei šu, Ch. 102,
p. 6b)
4. West, Pahlavi Texts,
Vol. I, p. 273.
5. همســــــان آن را میتـــــوان
در همه زبانها یــــافت: ši-kiai در
زبان چینی (”ربانیده دانههای خردل“)؛ ترایناگراهن trinagrāhin (”ربانیده کاه“) در زبان سنسکریت؛ sbur len یا sbur
lon
در زبان تبتی به همین معنا: tire-paille در فرانسه
(که منسوخ شده). نام فارسی دیگر برای کهربا
شاهپری
šahbarī است.
6. Cf.
E. Seidel, Mechithar, p. 146; and G. Jacob, ZDMG,
Vol. XLIII, 1889, p. 359.
7. Ta Min i t'un či, Ch. 89, pp. 23, 24b, 25 (ed. of 1461).
8. Ibid., Ch. 91, p.
20.
9. G. Jacob, L. C.,
and Arabische
Handelsartikel, p. 63.
1. Leclerc,
Traité des simples, Vol. III, p. 209.
2. Philemon fossile esse et in Scythia erui duobus locis,
candidum atque cerei coloris quod vocaretur electrum, in alio fulvum quod
appellaretur sualiternicum (xxxviii, II, § 33).
3.
بسنجید با:
Nan ši, Ch. 78, p. 7
4. Cf. Hwa yo či, Ch. 3, p. 1 (ed. of 1831).
5. L. c., p. 355.
6. این پیشنهاد از هیرت است:
In Syria quoque feminas verticilos inde facere et vocare
harpaga, quia folia paleasque et vestium fimbrias rapiat (Pliny, xxxvll, II, §
37).
1. بسنجید با: A. Forke, Lun-heng, pt. II, p. 350. جای سخن راندن درباره این مسئله اینجا نیست و
آن را در بررسی خود با عنوان ”بقایای باستانی زبانهای نان مان “ [Ancient Remains from the Languages of the Nan Man] آوردهام.
2. برای اطلاعات بیشتر درباره
کهربا، خوانندگان را به مطلب زیر از نگارنده ارجاع میدهیم:
امیدوارم در جریان پژهشهای خود در
روابط چین و یونان به تفصیل بیشتری به این موضوع بپردازم؛ در آنجا نشان خواهم داد
که واگویه های چینی در خاستگاه و خواص کهربا تأثیر بسیار از نظریات مردمان یونان باستان پذیرفته.
3. یکی از واپسین
دستاوردهای علمی اثبات ماهیت جانوری مرجان است. پیسونل (Peyssonel) نخستین کسی بود که در سال
1727 اثبات کرد آنچه ادعا میشود گلهای مرجانی است جانورانی راستین اند؛ سپس پالاس (Pallas) نام علمی Isis nobilis را به مرجان داد؛ و
لامارک یک جنس ویژه به نام کُرالیوم
روبروم Corallium rubrum [قودالیون
. قورالیون/
مرجان سرخ/بُسَّد/قورل]
ایجاد کرد. بسنجید با:
Lacaze-Duthiers, Histoire
naturelle du corail, Paris, 1864; Guibaurt,
Histoire naturell des drogues, Vol, IV, p. 378.
در آسیا
مرجان را درختی دریایی می شمردند.
4. Hirth, China
and the Roman Orient, pp. 41, 73.
5. Ibid.,
p. 44.
2. Ibid.,
p. 246.
3. Xxxii,
ii.
4. W. H. Schoff, The
Periplus of the Erythraean Sea, p. 128.
5. Ch. 4, p. 37.
6.
.Ch. 5,
p. 7 (ed. Of Lu Sin-yüan) نویسنده ای عرب هم که پیرامون سال 1000م مینوشته،
سخن از جزیره ای مرجانی رانده که درخت مرجان در آن میروید.
7. .
Čou šu, Ch. 50, p. 6; Sui šu, Ch. 83, p. 7b درباره مرجان در فو ـ لو ـ نی،
نک ص 521 کتاب پیش رو، یادداشت 9.
8 . T‛an šu, Ch. 221B, p. 6b در Lian
šu (Ch. 54, p 14b) درختان مرجان به بلندای
سی تا شصت سانتیمتر به ایران نسبت داده شده.
1. .Ts‛ien
Han šu, Ch, 96A, p. 5 نخستین بار واژه šan-hu در اینجا آمده (و نه در Hou Han šu, Ch.
118
که هیرت در پیروی از برتشنایدر در Chau Ju-kua, p.
226
اظهار داشته).
2. Habet
enim, ut Zoroastres ait, Materia haec quondam potestatem, ac proptreea quidquid
inde sit, ducitur inter salutaria (ii, 39, § 42).
3. Schlimmer,
Terminologie, p. 166.
4.
از دید برتشنایدر (Chinese Recorder, Vol. VI, p. 16)” این نام
نباید چینی باشد. “
5. Cf. Patkanov,
The Precious Stones according to the Notions of the Armenians (in Russian),
p. 52.
6.
در خط/دبیره/نظام کتابت پازند/Pazand پادازهر/pādazahar (نک : Hübschmann,
Persische Studien, p. 193). استینگاس [ص.233] پانزهر pānzahr را نیز افزوده. اشتقاق این واژه از bād ”باد“ که در منبع زیر آمده درست نیست:
H.
Fühner, Janus, Vol. VI, 1901, p. 317.
7. Länder
des Islam, p. 45.
8. T‛oung Pao, 1912, p. 438.
1. حرف آغازین واژه فارسی باید در چینی با صامت لبی نشان داده شود.
دودلم که p‛o-sa که در پی لو Pie lu
[Ming i pie lu] آمده همین باشد؛ در آنجا
توضیح داده نشده که این سنگ چیست. چنان که
در pen ts‛ao yen I (Ch. 4, p. 4b) پذیرفته
شده، صورت mo-so ثانوی است.
2. نخستین بار در کهن کتاب پی لو Pie lu [Ming i
pie lu] بدان بر میخوریم، سپس در Wu ši pen ts‛ao نوشته ت'ائو هون ـ کین (T‛ao
Hun-kin)
از سده سوم.
3. Ch. 10, p. 10b.
4. این متن به همین شکل در Tun si yan k‛ao (Ch. 3, p. 10) از سال 1618 نقل شده. بسنجید با:
5. Ibid., pp. lxiv, 260.
2. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 50B, p. 15b.
3. مطالب فراوان درباره سنگ
باران هست . کهن ترین
منــــبع چینی که میشناسم و پـــــلیو نیاورده ک'ای یوان ت'این پائو یی شی K‛ai yüan t‛ien
pao i ši
نوشته
وان ژن ـ یو (Wan Žen-yü) از
دوره ت'انگ است (p. 20b). نیز بسنجید
با Sü K‛ien
šu
نــــوشته چان چو (Čan
Ču)
به سال
1805. . (Ch. 6, p. 8, ed. of Yüe ya
t‛an ts‛un šu) مردمان
یاکوت/یاقوتها (Yakuts) این سنگ را sata نامند (Boehtlingk, Jakut. Wörterbuch, p. 153) ؛ پالاس صورت این واژه را در زبان قلموق
ها/sādan Kalmuk آورده. نیز نک :
W. W. Rockhill,
Rubruck, p. 195; F.
v. Erdmann, Temudschin, p. 94; G. Oppert, Presbyter Johannes,
p. 102; J.
Ruska, Steinbuch des Qazwīnī, p. 19, and Der
Islam, Vol. IV, 1913, pp. 26-30.
(شگفتا
که محمد
بن منصور [صدرالدین محمد بن منصور دشتکی] در رساله کانیشناسی [گوهرنامه/جواهر
نامه] خود به زبان فارسی نوشته که سنگ
باران/ rain-stone از کانهای مرز
چین میآید، یا آن را از لانه صنفی مرغابی/بط کلان به نام سرخاب،
surxab در
مرز چین برمیدارند؛ پس بسا که گذشته از هرآنچه گفته آمد، تُرکان سنگ پادزهر
خود را از چین گرفته باشند)؛
Vámbéry,
Primitive Cultur, p. 249; Potanin,
Tangutsko-Tibetskaya Okraina Kitaya, Vol. II, p. 352
که در آن منابع بیشتری آمده.
2. بسنجید با، Lu čan kun ši k‛I p. 48 (ص 346 کتاب
پیش رو).
3. درباره باور مالایاییها به سنگ
پادزهر، برای مثال، نک :
L.
Bouchal in Mitt. Anthr. Ges. Wien, 1900, pp. 179-180; Beccari, Wanderings
in the Great Forests of Borneo, p. 327; Kreemer, Bijdr.
taal-land-en volkenkunde, 1914, p. 38; etc.
4. Ao-men
či lio, Ch. B, p. 37.
5. J. Ruska, Steinbuch
des Aristoteles, p. 148.
6. C. Acosta (Tractado
de las drogas, pp, 153-160, Burgos, 1578), E
Kaempfer (Amoenitates exoticae, pp. 402-403), Gubibourt
(Histoire naturelle des drogues simples, Vol. IV, pp. 106 et seq.), and G. F. Kunz (Magic
of Jewels and Charms, pp. 203-220).
که در آن بسی اطلاعات گیرا درباره
این موضوع آمده. نیز، نک :