۱۴۰۲ دی ۲۵, دوشنبه

فصل نودم موبی دیک یا وال زال هرمان ملویل

 

فصل نَوَدُم

سَر یا دُم 

 

‘De balena vero sufficit, si rex habeat caput, et regina cau­dam.’[1] BRACTON, L. 3, C. 3.[2]

  جمله لاتین بالا بر گرفته از دفاتِرِ قوانین انگلستان، با در نظر گرفتن زمینه، بدان معناست که هر کس هر والی در ساحل انگستان گیرد، سر وال آنِ شاه، باعنوان افتخاری، والا زوبین انداز، است و ُدم را احترامأ تقدیم ملکه کنند.  تقسیمی که در مورد وال، بدان ماند که سیبی را دو نیم کنیم، زیرا هیچ مانده میانی نَدارَد.  باری از آنرو که این قانون به شکلی مُعَدَّل تا امروز در انگلستان نافذ است؛ و از آنجا که از جنبه های گوناگون  اِنحِرافی غریب از قانون کلی ماهی بسته و رهاست، برپایه همان قاعده احترام آمیز که راه آهن انگلستان را وا می دارد برای قطاری ویژه سفر خاندان سلطنتی هزینه کُنَد، اینجا در فصلی جداگانه بدان پردازیم. پیش از هر چیز، در غَریب اِثبات این حقیقت که قانون فوق الذکر هنوز نافذ است آغاز شرح دقیق رویدادی کُنَم که طی دو سال گذشته رُخ داد.

  گویا شماری دریانورد راستکارِ دُوِر، یا ساندویچ، یا یکی از بنادر پنجگانه توانسته بودند پس از تعقیبی دشوار کَلان والی را که در اصل بسیار دور از ساحل یافته بودند بکشند و به ساحل کِشَند.  این بنادر پنجگانه تا حدودی یا به نوعی در وِلایتِ قضایی نوعی شُرطی یا مُباشِر است که لُرد واردِن/باش بَندَرَش گویند.   مُعتَقِدَم از آنجا که این مَنصَب را مستقیما از شاه گیرد تمام عایدات شاهانه حادث در قلمرو بنادر پنجگانه، به طریق تَنازُل او راست.  برخی نویسندگان این مقام را پُر دَرآمَد و کَم زحمت خوانده اند.  هرچند نه چنین است.  زیرا گهگاه لرد واردِن، هنگام کَف رَوی حق انحصاری خویش که عُمدَتَأ از طریق همان دَغَل کاری بدو تعلق گرفته، سخت گرفتار است.

  باری، وقتی این مسکین جاشوان آفتاب سوخته و  بِرَهنه پا، با شلوارهای کاملا بالا زده از ساق هایِ درازِ خیس و لغزان خویش، با رَنج و تَعَب، بی هرگونه کمک، سَمین ماهی خود را به ساحل کشیده وعده توفیرِ یکصدو پنجاه پاوندی ثَمین روغن و استخوان بخود داده درعالم خیال، به پشتوانه سهم خویش، با همسر، طُرفه چای مزمزه و با رفقا، آبجوی فَردِ اَعلا صرف می کردند، دانشی آقائی بَس دَستگیر و مسیح وَش، با نسخه ای از تعلیقات قوانین بلاکستون در زیر بغل بالا آمده با گذاردنش بر سر وال گوید – "عَقَب رَوید! این ماهی، دوستان من، بسته است.  بعنوان مالِ باش بندر، ضَبطَش کُنَم.  مَسِکین جاشوان، با شنیدن این سخنان، با تَحَیُّر و دِهشَتِی مُوَدَّبانه –خصیصه ای واقعأ انگلیسی – در حالی که نمی دانستند چه بگویند، آغاز خاراندن شدید همه جای سَرِ خود کَردَند، و در این بین پِژمان نگاهشان به وال و غریبه.  اما این به هیچ روی  حلّ و فصل مسئله نَکَرد و کَمتَرین نرمی در سنگین دِلِ دانشی مرد حامل نسخه بلکستون ناوَرد.  سرانجام، یکی زان میان، پس از سر خارانی طولانی جهت مرتب کردن افکار خود، دلیری صحبت کرد،

  "آقا لطفا بگوئید این جناب باش بندر که باشند؟"

  "جناب دوک."

  "اما جناب دوک که هیچ نقشی در صید این ماهی نداشت؟"

  "او راست."

  "متحمل خَطَر و رَنجِ بسیار و هزینه شده ایم و همه به جیب دوک رود و جز تاول ها هیچ نصیبی از زَحِمات خود نبریم؟"

  "او راست."

  " جناب دوک چنان بی چیز است که که ناچار بدین شیوه اِمرار معاش نومیدانه باشد؟"

  "او راست."

  "دَر دِلَم بود با بخشی از سهم خود از این وال تَسکینِ بَستری پیر مارِ خویش باشم."

  "او راست."

  "جناب دوک به گرفتن رُبع با نیمی از وال اِکتِفا نَکُنَد؟"

  "او راست."

  در یک کلام، وال مصادره و فروخته شد، و عالیجناب دوک ولینگتن پول را به جیب زد.  راستکار دین مَردی از همان شهر، با این تصور که با نگرش به این قضیه از نقطه نظری خاص، ممکن است اندک اِحتِمالی، هر چند تحت آن شرایط، بسختی، بِرَوَد که به قضیه رسیدگی شود، با احترام نامه ای روانه محضر عالیجناب ساخت و استدعا کرد موردِ آن نِگون بَخت جاشوان مورد رسیدگی کامل قرار گیرد.  پاسخ حضرت دوک (هر دو نامه منتشر شده) اساسأ این بود که از پیش همین کار را کرده، پول را دریافت داشته و ممنون جناب کشیش می شود گر ایشان (جناب کشیش) دخالت در کار دیگران را نپذیرد.   آیا این همان پیرِ همچنان رَزمجویِ سِتاده بر سه کُنچِ سه سَلطَنَتی است که همه جا صَدَقات مُتِسُوِّلان به جَبر سِتاند؟

  به آسانی دیده می شود در این قضیه حق ادعائی جناب دوک نسبت به وال، حقی است تفویضی شاه.  بنابراین باید پرسید اصلا این حق بر چه اساس به شاه تفویض شده.  قانون را پیشتر آوردیم. لکن پلادن است که سَبَبَش گوید. به گفته ایشان، "امتیاز فوق العاده" این شیوه شِکَردِ وال سبب تَعَلُّقَش به شاه و ملکه می گردد.  برهانی که منطقی ترین مُعَلِّقان هماره در این دست مسائل حُجَّتی مَقنَع دانسته اند.

  اما چرا سر شاه را رسد و دُم ملکه را؛ جنابان حقوقدانان، بُرهانتان؟

  یک مُوَلِّف دستگاه قضای شاهی قدیم، ویلیام پرین نامی، در مقاله خود درباره "طلای ملکه،" یا پول جیبی ملکه، چنین گوید: "دُم، ملکه راست تا بتوان والانه به جامه خانه ملکه داد."  باری این جمله در زمانی نوشته شد که این خم پذیر سیاه استخوان وال گرینلندی یا هونهنگ، بیشتر در یَلَکِ بانوان کار می رفت.  هرچند استخوان مذکور نه در در دُم، که در سر وال است و این، غَم اَنگیزغَلَطی، برای دانا حقوقدانی چون پرین.  اما مگر ملکه پری دریائی ست که دُم َتقدیمَش شَود؟  بسا که معنایی اِستِعاری مکنون در این باشد.

  دو ماهی شاهانه است که قانون نویسان انگلیسی بسته نامیده اند- وال و تاس ماهی – که هر دو، با بَرخی قیود مال شاه اند و دهمین سرفصل مَداخِل شاه را اَرزان عَرضه می دارند.  نمی دانم مولفی دیگر مُتِذَکِّر این موضوع شده یا خیر، اما حسب استنتاج چنین بنظرمی رسد که طاس ماهی هم باید به همان نحو تقسیم شود که وال؛ کله بس متراکم و مُنعَطِفِ مُختَصّ تاس ماهی شاه را رسد، و علت، تواند مفروض مُطابِقَتی زاده نمادین تلقی طیبت آمیز باشد.  بدین شکل معلوم می شود هر چیز را علتی است، حتی در حقوق.



[1] - سَرِ وال شاه راست و دُم، مَلَکه را.  هِنری دِ بِرَکتون.

[2] - According to Henry de Bractonde balena vero sufficit ... si rex habeat caput, et regina caudam: "the king owns the head of the whale, the queen owns the tail".