۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

جان عاشق مشفق کاشانی

خدایا ببین غرق در اشک و آهم غریقی نشسته به موج نگاهم

ببین در دل شب نشان از تو جویم هوای تو دارم سخن از تو گویم

تو این جان عاشق به من دادی دلی چون شقایق بمن دادی

بیادت همه شب دل من خــــــــــــدایا درین سینه ی خسته چون نی بنالم

نیســـــتان جـانم به بانگ جرس ها بخون خفته اکنون که تا کی بنالم

خـــــدایا من این بار سنــگین غـــــم را به عشق تو بر دوش جان می گذارم

من آن مرغ سرگشته ی شب نوازم که در باغ هســتی نوای تو دارم

تو این جان عاشق به من دادی دلی چون شقــایق بمن دادی

بیادت همه شب دل من خــــــــــــدایا درین سینه ی خسته چون نی بنالم

نیســـــتان جانم به بانگ جرس ها بخون خفته اکنون که تا کی بنالم

سحر خنـده کرد و سپیده دمید مرا رهنمون شد به نور امید

تو این جان عاشق به من دادی

دلی چون شقایق بمن دادی