۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه
پایداری، خورشید همچنان می دمد
نامه رسان نامه من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد
خون به رگ زال زمان شیر شد
بردۀ بیچاره ز جان سیر شد
نامه ما را نکند باد برد
یا که فرستنده اش از یاد برد
یا دگری بر دگری داد برد
صید شد اندر ره و صیاد برد
نامه رسان نامه من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد
دیده به در دوخته ام قرنها
ز آتش غم سوخته ام قرنها
چهره برافروخته ام قرنها
سوخته ام سوخته ام قرنها
نامه رسان نامه من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد
نامه یوسف به زلیخا رسید
دستخط قیص به لیلا رسید
قاصد وامق بر عذرا رسید
نامه رسان جان به لب ما رسید
نامه رسان نامه من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد
لک لک آوارۀ بی خانمان
روی چنار آمد و زد آشیان
جوجه بر آورد زمان در زمان
هر نوه اش شد سر یک دودمان
نامه رسان نامه من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد