۱۴۰۰ دی ۹, پنجشنبه

ای خطه ایران مِهین ای وطن من...

 وقتی مالک بیمار شد آرزوی گوشت در دل او افتاد صبر کرد چون کار از حد بگذشت بدکان روّاس رفت سه پارچه خرید و در آستین نهاد و برفت روّاس شاگردی داشت در عقب او فرستاد تا چه می کند برفت و زمانی بود که شاگرد بازآمد گریان گفت آن بیچاره تا موضعی رسید که پارچه از آستین بیرون آورد و سه بار ببوئید... (تذکرةالاولیاء عطار)