بَرْبَهاری، ابومحمد حسن بن على بن خلف (د 329ق/941م)، متكلم، فقیه و خطیب متعصب حنبلى مذهب و برپا كننده چندین شورش مذهبى در بغداد. بربهاری منسوب به بربهار است كه به انواع ادویه هندی مىگفتند و تاجرِ این كالا را بربهاری مىخواندند (سمعانى، 1/307؛ ابن اثیر، اللباب، 1/133).
از سالزاد او اطلاعى در دست نیست، ولى با توجه به اینكه دو روایت متفاوت 96 و 77 سال درباره مدت عمر بربهاری در دست است (ابن جوزی، المنتظم، 14/15؛ ذهبى، سیر...، 15/93)، وی باید در 233 یا 252ق به دنیا آمده باشد. از دوران تحصیل وی تنها همین اندازه مىدانیم كه در خدمت استادانى چون ابوبكر مروزی (د 275ق/888م) - نزدیكترینشاگرد و مونس احمدبنحنبل (نك: ابنابىیعلى، 1/56)- و سهل بن عبدالله تستری (د 283ق/896م) صوفى بلندآوازه بوده است (ذهبى، العبر، 2/223، تاریخ...، 258). از میان شاگردانش مىتوان از ابوبكر محمد بن محمد بن عثمان مغربى، ابن بطه (ه م)، ابوالحسین ابن سمعون و ابوعلى نجاد یاد كرد (همو، سیر، 15/92-93، تاریخ، 259؛ صفدی،12/74). برخىروایتها حاكىاز آناستكه او زندگىزاهدانهای داشته است (ابن جوزی، مناقب...، 682).
بربهاری در روزگاری در بغداد سربرآورد كه آكنده از حوادث گوناگون بود و توطئههای رنگارنگ، خلافت رو به ضعف عباسى را گاه در دست سپهسالاران، گاه در چنگ وزرا و زمانى دستخوش هوسبازیهای حرم و حاشیه دارالخلافه قرار مىداد، به گونهای كه اقتدار و یكپارچگى خلافت را متزلزل ساخته بود، امری كه كار را به شورشهای فكری و سیاسى و بحرانهای حاد اقتصادی مىكشانید (كبیسى، 574 - 575). در این میان، بربهاری بر آن بود تا با ایجاد یك جنبش مذهبى برپایه عقاید حنبلى، اوضاع را به سمت اقتدار و تسلط حنابله سوق دهد. از اینرو، هم با شیعیان (از جمله قرامطه) و هم با سیاست تساهل دینى دستگاه خلافت به ستیز برخاست. مشى فكری بربهاری بر این نظر مبتنى بود كه هیچگونه تسامح و تساهلى، حتى در مورد كوچكترین بدعتها، نباید نشان داد وگرنه این بدعتها قوت مىگیرند و به سنت تبدیل مىگردند (ابن ابى یعلى، 2/18).
بربهاری در 312ق/924م به هنگام بروز بحرانهایى كه قرامطه بهوجود آورده بودند و به كاروان حاجیان حمله مىبردند (نك: ه د، ابوسعید جنابى، نیز ابوطاهر جنابى)، برای كمك مالى به حاجیان پیشقدم شد و اظهار كرد كه درصورت خواست مقتدربالله عباسى(حك 295-320ق) مىتواند مردم بغداد را به پرداخت كمكهای مالى هنگفت تشویق كند (ذهبى، سیر، 15/91؛ ابن ابى یعلى، 2/43). این روایت نفوذ و اقتدار چشمگیر بربهاری را نشان مىدهد (نك: خطیب، 12/67). وی با توجه به دشمنیهایى كه با اهل بیت(ع) داشت (نك: ابن ابى یعلى، 2/40)، با هر گونه برگذاری مراسم عزاداری برای امام حسین(ع) مخالف بود و با آن به سختى برخورد مىكرد. شیعیان از بیم آزار حنابله، یا در خانه رؤسا و یا مخفیانه، به سوگواری مىپرداختند. از جمله كسانى كه بربهاری فتوای قتلش را صادر كرد، زن خوشآوازی بود كه گاه بر مصائب واقعه كربلا مرثیهسرایى مىكرد (تنوخى، 2/233، (295.
به هر روی در این دوره، نقش پنهان و آشكار بربهاری را مىتوان در همه شورشهایى كه حنبلیان در بغداد به راه انداختند، پىگیری كرد. در 317ق/929م میان حنابله (خاصه یاران ابوبكر مروزی) با گروهى از مخالفانشان بر سر تفسیر آیه «عَسى اَنْ یبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْموداً» )اسراء /17/79)، فتنهای خونین بر پا شد. مطابق تفسیر حنابله پیامبر(ص( همنشین خداوند خواهد شد، اما مخالفان ایشان، این تفسیر را نمىپذیرفتند و بر آن بودند كه مراد از آیه، شفاعت است. بر سر این نزاع عدهای كشته شدند )ابن كثیر، 11/174؛ نیز نك: ابن ابى یعلى، 2/43). وی همچنین در ماجرای تخریب مسجد بَراثا (ه م) كه مورد علاقه انبوهى از شیعیان بود، دست داشت. این مسجد به دستور خلیفه مقتدر با خاك یكسان شد و زمین آنجا به فتوای بربهاری به گورستان تبدیل گردید (صولى، 136؛ خطیب، 1/109(.
در 321ق/933م امیر على بن بُلْیق (حاجب قاهر عباسى) و كاتبش، حسن بن هارون فرمان دادند كه معاویه را بر روی منبرها لعن كنند. بربهاری و یارانش به مقابله برخاستند و آشوبى برپا كردند. بربهاری از بیم بازداشت گریخت و پنهان شد، اما یارانش دستگیر، و به بصره تبعید شدند (همدانى، 1/75؛ العیون...، 12؛ ذهبى، تاریخ، 6). وی تا پایان خلافت قاهر (جمادیالاول 322/مه 934) در اختفا به سرمىبرد. در آغاز خلافت راضى، بربهاری از اختفا بیرون آمد و شوكتش افزون شد، چندان كه وقتى نفطویه نحوی در صفر 323 درگذشت، بربهاری بر جنازه او نماز گزارد (خطیب، 6/162؛ ابن ابى یعلى، 2/44). همچنین در همین اوان وقتى با یارانش به جانب غربى بغداد مىرفت، بانگ دعا و ارادت یاران چندان بلند شد كه خلیفه سخت به وحشت افتاد (همدانى، 1/91؛ ذهبى، سیر، 15/92).
در جمادیالاول 323 بربهاری و مریدانش به بهانه نهى از منكر، بلوای بزرگى راه انداختند: به خانهها یورش بردند؛ اگر نبیذی مىدیدند، آن را مىریختند؛ چون زن آوازهخوانى مىیافتند، سازش را شكسته، خودش را مىزدند؛ در خرید و فروش مردم مداخله مىكردند؛ اگر مردی با زنى یا پسر بچهای راه مىرفت، او را بازخواست مىكردند و اگر درمىیافتند كه با آن فرد خویشاوند نیست، او را دستگیر مىكردند و برضد او شهادت مىدادند، تا آنجا كه بغداد به آشوب كشیده شد. از اینرو، بدرخرشنى، رئیس شرطه بغداد در 10 جمادیالاخر همان سال اجتماع طرفداران بربهاری، و مناظره درباره عقایدشان را ممنوع كرد و اعلام داشت كه هیچ پیشنمازی از آنان حق نمازگزاردن ندارد، مگر آنكه در نماز صبح و مغرب و عشاء، بسمله را بلند بخواند؛ اما بربهاری و یارانش اعتنایى نكردند، تا خلیفه، خود اعلامیه تندی صادر كرد و كارهای آنان را زشت خواند و باورهای تشبیه گرایانهشان را سخت به باد انتقاد گرفت. نیز از تكفیر شیعیان و انكار زیارت قبور امامان شیعه توسط بربهاری و یارانش، خرده گرفت و آنان را سخت تهدید كرد (همدانى، همانجا؛ ابن اثیر، الكامل، 8/307- 308؛ ابوعلى مسكویه، 1/322-323؛ ذهبى، تاریخ، 30-31).
مطابق روایتهای دیگر در همین سال، بربهاری و طرفدارانش در اعتراض به دستگیری برخى از یارانشان، دكانها را غارت كردند و به آتش كشیدند (صولى، 65؛ همدانى، 1/92). از اینرو، خود و یارانش مورد تعقیب قرار گرفتند؛ بربهاری گریخت، ولى یارانش سخت مورد آزار قرار گرفتند (ذهبى، همان، 260). با اینكه گفتهاند: بربهاری تا زمان مرگش در اختفا به سر برد (صفدی، 12/146)، ولى صولى در 326ق او را دیده، و با او گفتوگو كرده است (نك: ص 97). گزارش دیگری نیز نشان مىدهد كه وی در همین اوان (ح 326-327ق) به صورت علنى فعالیت مىكرده است (همو، 135-136). صولى در جایى از مرگ بربهاری به سبب فرونشستن فتنهها ابراز خرسندی مىكند (ص( 212.
منابع متمایل به حنابله آوردهاند كه وقتى ابوالحسن اشعری به بغداد وارد شد، نزد بربهاری آمد و از ردیههایش بر معتزله و ادیان دیگر سخن گفت، ولى بربهاری عقاید او را نپذیرفت و به او گفت كه ما فقط از عقاید احمد بن حنبل پیروی مىكنیم. از اینرو، اشعری كتاب الابانه عن اصول الدیانه (ه م) را نوشت، اما باز هم بربهای كتاب او را نپذیرفت، به همین دلیل، اشعری دیگر در بغداد آفتابى نشد و چندی بعد آنجا را ترك كرد (ابن ابى یعلى، 2/18(. اما ابن عساكر این روایت را مجعول مىداند (ص 390-393(.
باورها و اندیشهها: بربهاری عقاید خود را در كتابى به نام شرح السنه تدوین كرده بود )نك: ذهبى، همان، 258؛ صفدی، 12/147) كه بخشهایى از آن اكنون موجود است و نشان مىدهد كه وی كاملاً در چارچوب باورهای اصحاب حدیث (ه م) خاصه احمد بن حنبل (ه م) سیر مىكند. بربهاری بر آن بود كه در مواجهه با قرآن كریم و روایات و به طور كلى در مواجهه با دین و آثار دینى باید از هرگونه تفكر، تعقل و اظهار نظر خودداری كرد، چه، تعقل و تفكر در این میدان كاملاً بىاعتبار است و دو واژه «چرا» و «چگونه» را در برابر آیات و روایات باید كنار گذاشت، زیرا اساساً فرایند پرسش و بحث و جدل موجب ایجاد تردید و سرانجام منشأ گمراهى است و از آنجا كه هیچیك از اصحاب پیامبر(ص) پرسشهایى از این دست مطرح نمىكردند، پس طرح پرسش و گفتوگو در الهیات بدعت است. در این باره بىكم و زیاد تنها باید در همان حدی كه نقل شده است، اظهار كرد (ابن ابى یعلى، 2/19). اگر هم به آیه یا روایتى متشابه بر خوردیم كه از نظر عقل مبهم و غیر قابل فهم است، باید آن را بىچون و چرا تصدیق كرد و به هیچ وجه دست به تفسیر نزد، زیرا ایمان به این امور واجب است (همو، 2/23، 39(.
از این روست كه بربهاری علم كلام را كه تار و پود آن را تفكر، تعقل و جدل تشكیل مىدهد، یكسره باطل اعلام مىكند و كلام را علمى مىداند كه جز زندقه، كفر، شك، بدعت (ه م)، گمراهى و سرگردانى، چیزی به دنبــال ندارد ) همو، 2/27). او نظر در كتابهای مربوط به علم كلام یا همنشینى با متكلمان را به شدت نهى مى كند (همو، 2/34). به عقیده او حتى نباید اصطلاحات و تعبیرات متكلمان را به كار برد، چون این تعبیرها هم اموری تازه (بدعت ) است كه وارد ادبیات دینى شده است (همو، 2/36-37). وی علوم باطنى را هم بىاعتبار و بدعتآمیز مىخواند، چه، كتاب و سنت آن را تأیید نمىكند (همو، 2/35).
بربهاری بر آن بود كه كاربرد روشهای عقلانى در الهیات و پیدایش علم كلام، بزرگترین لطمه را به دین وارد كرد، زیرا موجب تفرقه مسلمانان گردید و اسلام و سنت غریب افتاد (همو، 2/29). پس دین یعنى تقلید و پیروی صرف از آنچه پیامبر(ص) یا صحابه گفتهاند (همو، 2/18-19، 29-30). فرقههایى همچون قدریه، معتزله، شیعه، جهمیه و مرجئه كه روش تقلید را در دین كنار نهادهاند، همگى بدعتگذار و گمراهند (همو، 2/38، 40). هر كس ادعا كند كه مطلبى درباره دین ناگفته مانده است، گمراه و مفتری است (همو، 2/19). وی همچنین تفكر درباره خدا را هم به استناد روایتى از پیامبر اكرم(ص) بدعت مىدانست، چه، تفكر درباره خدا تردید زاست و باید از هر گونه تردیدی در این زمینه دوری كرد (همو، 2/23). خدا واحد، قدیم، ازلى و ابدی است. بینا، شنوا و داناست و دو دستش باز است؛ با اینكه به عرش تكیه زده و در آسمان است - و پیامبر(ص) به هنگام معراج به آسمان رفت و او را نزد عرش دید - اما علمش را به همه جا گسترده است و آشكار و نهان و بزرگ و كوچك را مىداند (همو، 2/19، 24-26، 27، 32). ایمان به قضا و قدر الهى واجب است و شریعت ما را از اینكه درباره قدر بحث كنیم، منع كرده، زیرا قدر راز خداست؛ باید دانست كه هر حادثهای اعم از خوب و بد یا خیر و شر از جانب خدا مقدّر شده است (همو، 2/24- 25). خداوند سخن مىگوید، همان طور كه با موسى در كوه طور سخن گفت و صوت خدا به گوش او رسید (همو، 2/26). قرآن، كلام، تنزیل و نور خداست؛ مخلوق نیست، زیرا از خدا ناشى شده است و هر چه از خدا نشأت بگیرد، قدیم است و چون و چرا كردن در باب كلام الهى كفر است (همو، 2/19-20). خدا در روز قیامت همچون ماه دو هفته دیده مىشود و مؤمنان او را در قیامت با چشم خویش مىبینند و خداوند بدون میانجى به حسابشان رسیدگى مىكند (همو، 2/20، 27). هیچ بندهای در برابر خداوند، هیچگونه حقى ندارد و اگر كسى به بهشت رود، تنها از رهگذر رحمت اوست و اگر مشیت او اینگونه اقتضا كند كه همه انسانها را چه خوب و چه بد، به دوزخ ببرد، هیچ ظلمى از او سرنزده است و هیچ كس را نرسد كه در كارهای خدا چون و چرا كند (نك: انبیاء/21/23).
به گفته بربهاری ایمان كه كاستى و فزونى مىگیرد، عبارت است از گفتار، كردار و قصد (ابن ابى یعلى، 2/20). از نظر وی، اسلامِ بنده وقتى به كمال مىرسد كه صرفاً پیرو، تصدیق كننده و سرسپرده باشد (همو، 2/19). هیچ مسلمانى از دین بیرون نمىرود، مگر آیهای از قرآن یا حدیثى از پیامبر(ص) را رد كند، یا برای كسى جز خدا نماز گزارد، یا برای غیرخدا ذبح كند (همو، 2/22-23(.
درباره مسائل سیاسى بربهاری چنین مىگوید: بر هیچ كس روا نیست كه امام نداشته باشد. هر كس باید به همراه امام، حج برود و جهاد كند؛ خواه این امام نیكوكار باشد، خواه بدكار. هر كس حاكم مسلمانان باشد، باید در برابر او كرنش كرد و از او فرمان برد. خلیفه مسلمانان باید از قبیله قریش باشد و امت بر خلافت هر كس اجماع كرد و رضا داد، او امیر مؤمنان است. هیچ كس حق ندارد كه بر پادشاه یا حاكم بشورد، یا با او ستیزه كند، زیرا این كار موجب گسسته شدن وحدت مسلمانان مىشود (همو، 2/21، (36. بربهاری برترین مردم را پس از پیامبر(ص) به ترتیب خلفای راشدین و پس از آنها چند تن دیگر از صحابه مىداند و معتقد است كه همگى اصحاب پیامبر(ص( از سایر مردم برترند و كسى را نرسد كه از بدیها و خطاهای آنان سخن بگوید (همو، 2/21، 34، 35- 36(.
مآخذ: ابن ابى یعلى، محمد، طبقات الحنابله، به كوشش محمد حامد فقى، قاهره، 1371ق/1952م؛ ابن اثیر، الكامل؛ همو، اللباب، بیروت، دارصادر؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، مناقب الامام احمد بن حنبل، به كوشش عبدالمحسن تركى، هجر، 1401ق/1981م؛ همو، المنتظم، به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، 1412ق؛ ابن عساكر، على، تبیین كذب المفتری، بیروت، 1404ق/1984م؛ ابن كثیر، البدایه؛ ابوعلى مسكویه، احمد، تجارب الامم، به كوشش آمدرُز، قاهره، 1332ق/1914م؛ تنوخى، محسن، نشوار المحاضره، به كوشش عبود شالجى، بیروت، 1391ق/1971م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349ق/1931م؛ ذهبى، محمد، تاریخ الاسلام، حوادث سالهای 321-330ق، به كوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، 1413ق/1992م؛ همو، سیراعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط، بیروت، 1404ق/1984م؛ همو، العبر، به كوشش فؤاد سید، كویت، 1404ق/1984م؛ سمعانى، عبدالكریم، الانساب، به كوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق/1988م؛ صفدی، خلیل، الوافى بالوفیات، به كوشش رمضان عبدالتواب، بیروت، 1405ق/1985م؛ صولى، محمد، الاوراق، اخبار الراضى بالله، به كوشش هیورث دن، قاهره، 1355ق/1936م؛ العیون و الحدائق، به كوشش نبیله عبدالمنعم داوود، بغداد، 1973م؛ قرآن كریم؛ كبیسى، حمدان عبدالمجید، عصر الخلیفه المقتدر بالله، نجف، 1394ق/1974م؛ همدانى، محمد، تكمله تاریخ الطبری، به كوشش آلبرت یوسف كنعان، بیروت، 1381ق/1961م.
ناصر گذشته
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی