۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

نقره کاوی ایرانیان در شمام نجد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست



آگاهى ساسانيان از ظهور پيامبر اسلام(ص)(4)آشنايى اعراب و ايرانيان با يكديگراصغر حيدرى


بخش اعظم رابطه ايرانيان و اعراب به وجود دولت ((حيره))مربوط مى شود. ((حيره))شهرى در كرانه فرات در يك فرسخى جنوب كوفه بود. واژه ((حيره))واژه اى سريانى به معنى خيمه گاه و به ويژه خيمه گاه نظامى است. دولت ((حيره))در حقيقت حائلى ميان ايران و اعراب به شمار مى رفت. ساسانيان خصوصا به دليل جلوگيرى از نفوذ و حملات اعراب به مرزهاى ايران, دولت ((حيره)) را پشتيبانى مى نمودند. خانواده هاى متعددى از پارسيان به ((حيره)) كوچيده بودند حتى پادشاهان ساسانى, دسته هاى ورزيده سپاهى در اختيار اميران ((حيره)) قرار مى دادند. از آن جمله است سپاهى كه به ((شهبإ)) يا ((وضائع)) شهرت يافته و در تحت فرماندهى ((نعمان)) اول, پادشاه ((حيره))قرار داشت. نام يكى ديگر از دسته هاى سپاه او ((دوسر)) بوده كه ظاهرا نامى است فارسى. اهل ((حيره)) فرزندان خود را براى يادگيرى خواندن و نوشتن به مكتب هايى كه برخى از آنها مخصوص آموختن آداب و زبان فارسى بود, مى فرستادند.
ساسانيان به سبب منافع سياسى و تجارى كه در عربستان داشتند, سيستم چاپارى منظمى در عربستان برقرار كرده بودند. ((جاحظ)) دانشمند و نويسنده قرن سوم در مورد اين شبكه ((بريد)) مى نويسد:
((تمام باديه هاى عربستان و آباديهاى آن به بريدهاى كسرى آكنده بود مگر شام كه آن هم در زمان تسلط ايران بر روم داراى بريد بود)) 1.
تنى چند از بزرگان عرب را مى شناسيم كه در ((حيره)) آموزش ديده بودند مانند ((نضر بن حارث)) كه علم پزشكى و داستانهاى ايرانى را در ميان مردم ((حيره)) آموخته بود و همو بود كه در مقابل دعوت پيامبر كه حاوى داستانهايى از اقوام پيشين نيز بود, به داستان سرايى ايرانى از جمله داستان هاى رستم و افراسياب مى پرداخت. ديگرى ((حارث بن كلده ثقفى)) از اهالى طائف است كه پزشكى و نواختن عود را از ايرانيان آموخته بود و در روزگار پيامبر, دوران خلفا تا معاويه زنده بود.
با دقت در روابط مفصل ايران و حيره, حتم داريم كه آئين زرتشتى از نظر حيرويان ناآشنا نبود. راويان عرب اشاره مى كنند كه زندقه و مجوسيت از راه ((حيره))به ديگر نقاط عربستان راه يافت.
((ابن قتيبه)) گويد:
((نصرانيت در ربيعه و غسان و يهوديت در حمير و بنى كنانه و بنى الحارث بن كعب و كنده و مجوسيت در بنى تميم بود و نيز زندقه در قريش بود و آن را از ((حيره))اخذ كرده بودند)) 2.
((ابن رسته)) نيز گويد:
((اهل حيره, قريشيان را در جاهليت 3 زندقه مىآموختند و در عصر اسلام خط; زندقه در قريش بود و آن را از ((حيره))گرفته بودند)) 4.
مى دانيم كه پيروان مانى ايرانى را به نام ((زنديك)) مى ناميدند و ((زنديق)) معرب ((زنديك)) است حتى بعد از اسلام نيز پيروان مانى را زنديق مى گفتند. دين مانويت چنان اشاعه اى يافت كه در سوريه, مصر, آفريقاى شمالى, اسپانيا و حتى فرانسه پيروانى يافت.

رفت و آمد ايرانيان به جزيره العرببه نوشته ((آلوسى)), گروهى از اعراب آتش پرست شده و اين آئين را از ايرانيان و مجوس آموخته بودند 5 در معادن نقره با اهميتى كه در مغرب ((يمامه)) و كوه ((نير))(ميان ذريه و وادى دواسير) به نام ((شمام)) و ((عوسج)) قرار داشتند و به خاطر اهميت آنها, ايرانيان خود; كار استخراج نقره را به عهده گرفته بودند, هزاران تن از مجوسيان كار مى كردند و دو آتشكده در آنجا برپا ساخته و در آنها به پرستش مى پرداختند.
احتمالا در ميان مهاجران بيگانه اى كه در مكه ساكن بودند, گروهى ايرانى نيز حضور داشتند. ثروتمندان مكه اغلب داراى بردگانى سياه و سفيد بودند. بردگان سفيد همان افراد رومى و ايرانى بودند كه از راه اسارت يا تجارت به مكه حمل شده بودند. 
((عبدالله بن جدعان)) غلامى ايرانى خريده با خود به مكه برد. همچنين بزرگان مكه كنيزكانى يونانى و ايرانى داشت و به احتمال قوى بخشى از واژه هاى فارسى و رومى از طريق همين بردگان به زبان عربى راه يافته است.
اشاراتى نيز مويد ارتباط تجارى بين ايران و اعراب وجود دارد. در روايت هاى مربوط به وفات اشراف قريش مى بينيم كه مى نويسند در راه ((حيره)) يا هنگام بازگشت از ((حيره)) درگذشت.
((ابن اثير)) به روابط اهل مكه و خاصه حضرت رسول با ((حيره))اشاره مى نمايد 6 قبل از حضرت رسول نيز ظاهرا اين روابط وجود داشت.
((طبرى)) مى نويسد:
((هاشم و برادران او نخستين كسانى بودند كه براى قريشيان از پادشاهان بيگانه پيمان دوستى گرفتند, هريك از ايشان, ((حبلى)) 7 از يكى از پادشاهان بيگانه(روم, غسان و حبشه) گرفتند. ((نوفل)) برادر ((هاشم)), حبلى از خسروان ايران و شهرياران عراق گرفت و به اين جهت قريشيان به آن حدود رفت و آمد مى كردند 8.
روابط تجارى ايران و حجاز باعث مى شد اعراب كه سكه ضرب نمى كردند, با اجزإ پول ايرانى آشنا شده و در معاملات خود از آنها استفاده نمايند. ظاهرا درهم هاى بغلى(بغل نام فردى يهودى كه ضراب سكه بود, بغل شهرى بين هرات و مروالروذات, درهم بغلى, درهم ايرانى بود) 9. در مكه رواج بيشترى داشته است)).
((بلاذرى)) مى نويسد:
((در روزگار جاهليت, دينارهاى ((هرقل)) و درهم هاى بغلى ايرانيان به دست اهل مكه مى رسيد. اگر اين سكه ها از زر و سيم خالص نبودند, اهل مكه بدانها معامله نمى كردند)) 10.
اشراف قريش به دربار شاهان ((حيره))و حتى پادشاهان ساسانى روى مىآوردند.
چنانكه گذشت, هاشم و برادرانش با بزرگان ايرانى و ديگر كشورها روابط داشته و پيمان نامه هايى اخذ مى كردند. يكى از بزرگترين و ثروتمندترين مردان مكه, ((ابوسفيان)) بود كه در سفر تجارتى به ايران, توانست به حضور ((خسروپرويز)) بار يابد. ((ابن عبد ربه)) داستان باريابى را از زبان ابوسفيان چنين نقل مى نمايد:
((چندين اسب و مقدارى پوست به كسرى هديه كردم. او اسبها را پذيرفت و پوستها را رد كرد, سپس به حضورش وارد شدم. او بالشى را كه نزد خود داشت به سوى من انداخت. گفتم: اى دريغ, سهم من از كسرى بن هرمز اين است؟ سپس از نزد او خارج شدم. هركس از خدم و حشم كه مى ديدم آن بالش را بزرگ مى داشت. آن را به خزانه دار دادم. وى آن را گرفت و هشتصد ظرف زر و سيم به من داد)).
((اصمعى)) گويد:
((اين داستان را با نوشجان ايرانى گفتم, گفت در مقابل آن بالش بايد هزار ظرف مى ستد لكن خزانه دار دويست ظرف را برگرفت)) 11
يكى ديگر از بزرگان مكه كه با دربار ايران روابطى داشت, ((عبدالله بن جدعان)) بود. گويند او بر كسرى وارد شد و نزد او فالوذ(فالوذج) خورد, پرسيد اين چيست؟ گفتند: فالوذ است. گفت فالوذ چيست؟ گفتند: مغز گندم كه با عسل درآميخته. گفت: بهر من غلامى بيابيد كه ساختن آن بتواند. پس غلامى كه فالوذ ساختن مى دانست, نزد او آوردند. ابن جدعان او را بخريد و به مكه آورد. در مكه او را بفرمود كه فالوذ سازد و سفره هايى در ابطح نزديك مسجد قرار داد. سپس منادى او بانگ برآورد كه هركس فالوذ مى خواهد, حاضر شود. جمعى بيامدند كه از آن جمله بود ((اميه بن ابى الصلت)) 12.
از ديگر بزرگان مكه كه با ((حيره))روابطى داشت, ((عمر)) بود كه در جوانى با عده اى از جوانهاى قريش نزد ((نعمان بن منذر)) در ((حيره)) رفت و جوايزى گرفت 13. 

كالاها و واژه هاى ايرانى در ميان عرباولين بار نوعى پنجره كه به نام فارسى ((روشن)) شهرت يافت, به دست ((بديل بن ورقإ خزاعى)) در مكه ساخته شد. بديل از اشراف مكه بود كه پيامبر اسلام(ص) او را به اسلام دعوت فرمود. لباسهاى ايرانى نيز در مكه معروف بودند از جمله لباسى به نام ((مستقه)) بود كه گويند حضرت رسول(ص) مستقه اى داشته و نيز عمر به هنگام نماز مستقه اى بر دوش مى افكند 14 و نيز از جمله لباسهاى پيامبر ((طيالسه خسروانيه لهالينه, ديباج و فرجاها مكفوفان بالديباج))(ترجمه) بوده است 15.
نوعى بازى در حجاز مرسوم بود به نام ((سدر)) كه معرب ((سه در)) است و ((ابوهريره)) بارها سدر بازى مى كرد. حديثى از پيامبر وارد شده كه نشان مى دهد آن حضرت با مجوسيان آشنا بوده است. پيامبر فرمود: ((سبيلهايتان را بتراشيد تا شبيه به مجوس نشويد)) 16.
در زبان عرب جاهلى, كلمات فراوانى مى توان يافت كه فارسى بوده يا اصل فارسى داشته اند و اين نشان از عمق روابط اعراب و ايرانيان مى تواند باشد و بخصوص در اين زمينه بسيار جالب است كه بزرگان اسلام, پيامبر(ص) و على(ع) هر دو با زبان فارسى آشنا بوده و به فارسى سخن مى گفتند و خسرو پرويز پادشاه ساسانى نيز تا اندازه اى عربى مى دانست 17.
چند نمونه از كلمات فارسى كه در زبان عرب جاهلى راه يافته ملاحظه مى شود:
ابريق= آبريز. ابزن=آبزن; ظرفى بزرگ كه خود را در آن مى شستند. ابلق= دورنگ, (سياه و سفيد). اترج= ترنج. ارجوان= ارغوان. اوان= ايوان, (تالار پذيرايى بارگاه ساسانى). باز= پرنده شكارى معروف. بريد= پست. جل=گل. جلاب= گلاب. جلسان= گلستان. جند= سپاه. خز= ابريشم. خيم= خوى و طبيعت. دست= دشت. رزق= روزى. زرد= سرد. زور= نيرو. سراج= چراغ. شاهسفرم= شاهسفرن. عسكر= معرب لشگر. فرانق= پروانك, قيروان= معرب كاروان و....)) 18.
كلمات فارسى فراوانى در قرآن مجيد بكار رفته اند از جمله كلمات زير:
الاريكه(كهف, 31) معرب اورنگ فارسى. برزخ(المومنون, 100) معرب پرزك فارسى. برهان(نسإ, 174) معرب پروهان يعنى روشن و آشكار. جناح(بقره, 158) معرب گناه. دين(بقره, 132) ازدينك به معنى قانون دينى. رزق, تعريب روزى. زور(حج, 30) به معنى قوه. سجيل(هود, 82) معرب از فارسى مركب از سنگ و گل. سرابيل(نحل, 81) مركب از سر= فوق و بال= قامت. سراج(فرقان, 61) معرب چراغ فارسى. سرمد(قصص, 71) مركب از سر+ آمد يعنى زمان. سندس(كهف, 31) به معنى ديباى نازك. صهر(فرقان, 54) معرب شوهر فارسى. فيل(فيل,1) معرب پيل فارسى و .... 19.
 
پى نوشت:1. كتاب القول فى البغال, ص 72(به نقل از راههاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان عرب جاهلى, آذرتاش آذرنوش, ص 163).
2. المعارف, ص 621(به نقل از راههاى نفوذ...ص 171).
3. اعراب پيش از اسلام را به خاطر نداشتن تمدن و پرستش بت هاى فراوان و عادات زشت بسيار, جاهل مى گفتند. يعنى در جهان تاريك و نادانى ها غوطه ور بودند اما ((گلدزيهر)), نادانى و جهل را معناى ثانوى واژه جاهليت مى پندارد و معتقد است جهل, ضد علم(دانستن) نيست, بلكه در مقابل ((حلم)) به معناى بردبارى و بخشندگى و لياقت مى نشيند به اين ترتيب, معناى اصلى آن, خشن و ناهنجار بودن, سخت و خودستا بودن است(راههاى نفوذ فارسى...ص 15).
4. الاعلاق النفيسه, ابن رسته, ص 217(ترجمه حسين قره چانلو), انتشارات اميركبير, تهران 1365.
5. بلوغ الارب, ج2, ص 233(به نقل از راههاى نفوذ...ص 172).
6. تاريخ كامل, ابن اثير, ج7, ص 7(ترجمه محمد حسين روحانى, انتشارات اساطير, تهران, چاپ اول, 1371). 7. حبل: امان نامه و اجازه ورود به كشور و تجارت.
8. تاريخ طبرى, ج1, ص 1089(به نقل از راههاى نفوذ... ص 235).
9. راههاى نفوذ, ص 220.
10. فتوح البلدان, ص 372(به نقل از راههاى نفوذ,.ص 235).
11. عقدالفريد, ج2, ص 21(به نقل از راههاى نفوذ...ص 236).
12. اغانى, ج8, ص 329(به نقل از راههاى نفوذ...ص 237).
13. تاريخ عربستان و قوم عرب, سيد حسن تقى زاده, ص 28.
14. المعرب , ص 308(به نقل از راههاى نفوذ...ص 238).
15. المفصل فى تاريخ العرب, ج5, ص 52(به نقل از راههاى نفوذ..ص238).
16. تاريخ العرب قبل الاسلام, جواد على, ج4, ص 610(به نقل از راههاى نفوذ..., ص 239).
17. بحارالانوار, مجلسى, ج41, ص 301 و سيره نبويه دحلان, ج2, ص 48( به نقل از ايرانيان مسلمان در صدر اسلام, محمدى اشتهاردى, ص 34 و 260, نشر سازمان تبليغات اسلامى, چاپ اول, تهران 1371 - اخبار الطوال, ص 120. 
18. راههاى نفوذ, ص 127 تا 144.
19. جهت مطالعه مجموع اين كلمات ر.ك: قرآن پژوهى, ص 750 تا 768(تإليف بهإالدين خرمشاهى, مركز نشر فرهنگى مشرق, تهران, چاپ دوم 1374.