۱۳۹۴ خرداد ۲۸, پنجشنبه

شهود گرائی اخلاقی در مقابل نظریه حس اخلاقی

نقد و بررسي شهودگرايي يا ناطبيعت گروي جورج ادوار مور 


نويسنده: سکينه نعمتي 

1- مقدمه:
    همواره يکي از عمده ترين دلمشغوليهاي فيلسوفان اخلاق اين مسئله بوده است که آيا مفاهيمي همچون “خوب و بد” و “بايد” و “نبايد” تعريف پذير هستند يا اساسا نيازي به تعريف ندارند؛ زيرا مفاهيمي بديهي هستند. از آنجا که تحليل مفاهيم اخلاقي اولين و اساسي ترين گام ورود به مبحث انشايي يا اخباري بودن جملات اخلاقي است از اين رو اتخاذ موضعي معقول و موجه درباره منشا پيدايش اين مفاهيم درستي يا نادرستي تعريف آنها و در نتيجه معناداري يا بي معنايي گزاره هاي اخلاقي؛ راه ارائه نظريه اي استوار و قابل دفاع درباره اخباري بودن يا انشايي بودن جملات اخلاقي را فراهم مي آورد. در قرن بيستم مکتب شهودگرايي از جمله مکتبهاي مهم و با نفوذ در حوزه فلسفه اخلاق مي باشد که مبدع و موسس آن جورج ادوارد مور است. از ديگر شهودگراياني که پيرو مور مي باشند مي توان به افراد بزرگي همچون “اچ.ا.پريکارد و سرديويد راس” اشاره نمود. مور و ديگر شهودگرايان در پاسخ به سئوال فوق- که آيا مفاهيم خوب و بد تعريف پذير هستند يا خير؟- معتقدند که تعريف خوبي غير ممکن است زيرا اين پرسش که معناي خوب چيست يک پرسش لفظي نيست. مسئله اصلي اين است: آن صفتي که لفظ “خوب” به ازاي آن واقع شده است چيست؟ آن صفتي که به لحاظ دارا بودن آن صفت محمول “خوب” را بر موضوعي مي توان حمل نمود کدام است؟ به اعتقاد مور بعضي از فلاسفه اخلاق اگرچه تا حدي واقف بوده اند که مسئله اصلي اخلاق همين مسئله است لکن در جستجوي پاسخ آن همگي مرتکب صور مختلف يک اشتباه فاحش شده اند. آنها آگاهانه و يا غير آگاهانه متمايل به اين امر گشته اند که صفات ديگري را که بعضي از اشياء خوب دارند اخذ نمايند و آنها را با خوبي معادل بشمارند. از اين رو “خوبي” را به بعضي صفات ديگر بودن و يا دقيقا معادل آنها بودن تعريف کرده اند: تعريف به معناي خاصي که البته ذي اهميت است. به عنوان مثال فلاسفه صفت خوبي را با صفات ملتذ بودن، به غايت متکامل بودن و يا به فعليت کامل خود رساندن معادل دانسته اند. بدون شک اين مسلکها با هم فرق بسيار دارند لکن همه بر خطا هستند و به يک نحو هم بر خطا هستند زيرا “هرچيزي همان است که هست و لاغير”؛ اما اين مسلکها همگي مدعيند که خوبي عبارت از صفتي است که در حقيت امر عبارت از آن صفت نيست. مور معتقد است که نه فقط اين نظريات خطا هستند بلکه هر نظر ديگري از اين نوع به همان دليل خطاست. زيرا صفت “خوب” به مبنايي اساسي تعريف ناپذير است.(2) حال که ما اجمالا با نظريه مور در مورد تعريف ناپذيري صفت خوب آشنا گشتيم لازم است که در ابتدا قدري درباره شهودگرايي در فلسفه اخلاق به صحبت بنشينيم.
    2- فيلسوفان شهودگرا: در فلسله اخلاق قرن نوزدهم فلسفه انگليسي نشاط و سرزندگي بسيار ناچيزي از خود داشت. چنگالهاي بزرگ و نيرومند ايدئاليسم آلماني، فضاي کمي براي کار خلاقانه و ميل کمتري براي مقاومت باقي گذارده بود. فلسفه اخلاق همچون ديگر شاخه هاي فلسفه عمدتا مابعدالطبيعي و يک نظام اخلاقي مطلوب بود. اين امر مستلزم تبيين کاملي بود از اينکه اشياء علي رغم ظاهرشان واقعا چگونه اند. بخشي از چنين نظامي تبيين مقتضيات رفتار اخلاقي و توجيه اصول اخلاقي بر حسب منزلت انسان درکل طبيعت بود. افزون بر اين نقش فيلسوفان اخلاق انگليسي نظير تي.ايچ. گرين، فتل شيپ، بوزانکه واف،ا يچ برادلي، تا حدي تدافعي بود. پس از ضربات مرگباري که به وسيله هيوم، بنتام، جان استوارت ميل و نفع گرايان بر پيکره اخلاق نواخته شد ،اينان خويشتن را در مقام احياي فلسفه اخلاق و چه بسا احياي اخلاق مي ديدند. فلسفه اخلاق، جي.اي.مور نيز تندبادي روشنگر به اين فضاي بسته راکد دميد؛ به نظر مي رسيد مور مي خواهد همه چيز را از نو آغاز کند. دلمشغولي مور تلاش براي بيان دقيق اين مطلب بود که اشياء واقعا چگونه اند و باورهاي واقعي ما چيست؟ براي اينکه سهم مور را در فلسفه اخلاق به درستي فهم کنيم بايد غرض نقادانه و در واقع بت شکانه مجموع کار او که حاصلش “مباني اخلاق مور” بود را بايد در نظر داشته باشيم.(2) از اين رو در فلسفه اخلاق قرن بيستم توجه به شهودگرايي طبيعتا از اثر. جي.اي. مور شروع مي شود. مور در مقدمه کتاب مباني اخلاقي خود کوشش مي کند تا به اين امر التفات شود که يک شهودگرا به معناي عادي کلمه نيست. طبق نظر مور شهودگرايان عادي معتقدند که درستي انواع گوناگون حقايق اخلاقي و شايد همه آنها را مي توان از طريق شهود دريافت. مور با اين نظر مخالف است؛ به نظر وي تنها دسته کوچک و خاصي از احکام اخلاقي وجود دارد که مشتمل بر حقايقي است که بدان گونه بديهي است. صحت بسياري از آنها بايد با وسائل ديگر مورد تحقيق قرار گيرد.(3) پس از انتشار کتاب مباني اخلاق مور، اوضاع و احوال در انگلستان براي نظريه پردازي ما بعد الطبيعي در اخلاق در مجموع نامساعد بود واين امر بيشتر به دليل کل سبک نويسندگي مور در موضوعات گوناگون اعم از اخلاق و غير آن بود تا استدلالهاي واقعي اش بر ضد فيلسوفان مابعدالطبيعه. اين سبک ظاهرا ايجاب مي کرد که از اين پس مکتوبات فلسفي به دقت تاليف و توجه فيلسوفان مصروف معاني واقعي و حقيقي گفتار شود. از اين رو فيلسوفاني مانند پريچارد، راس و جوزف در آکسفورد و سي.دي.براد در کمبريج مانند مور شهودگرا و منکر همه تلاشهايي بودند که به قصد استنتاج نظريه اي اخلاقي از هرگونه نظريه تبييني گسترده در باب سرشت عام واقعيت صورت مي گرفت بودند. مکتوبات پريچارد در زمينه فلسفه اخلاق به شکل مقالات و درس خطابه هاي پراکنده اي است که بعدها جمع آوري شده و مجموعا در کتابي به نام الزام اخلاقي )moral obligation( به چاپ رسيد. چه بسا افراطي ترين صورت شهودگرايي را بتوان در آثار پريچارد مشاهده کرد. از آنجا که وي در بيان مقاصدش به ندرت به دليل تمسک مي جويد و معمولا به آنچه خواننده اگر لختي به وضوح بينديشد در نظرش آشکار خواهد بود پناه مي برد؛ يعني از ما مي خواهد بيش از آنکه پيوسته به دنبال دليل باشيم اعتراف به چيزهايي کنيم که به گمان او واقعا معتقديم. مشهورترين مقاله پريچارد در سال 1912 در مجله مايند )mind( تحت عنوان “آيا فلسفه اخلاق بر يک خط مبتني است؟” انتشار يافت هدف اصلي او در اين مقاله اظهار اين نکته بود که در مقام حل و فصل اين مسئله که چه الزاماتي بر عهده ماست بحث و جدل، بي مورد است و بنابراين فلسفه اخلاق به صورتي که تاکنون تصور مي شده موضوعي بلامصداق است و اگر به مکتوبات راس توجه نماييم با لحن کاملا متفاوتي درباره شهودگرايي مواجه مي شويم. کتاب مباني اخلاق راس که در سال 1939 منتشر شد بر اين نظر است که يک بررسي انتقادي درباره آگاهي اخلاقي و نظريه هاي اساسي اخلاقي است. وي قائل است که شان فيلسوفان اخلاق حل و فصل معضلاتي است که مردم عادي بدانها دچار مي شوند. در کتاب راس هم براهين زيادي يافت نمي گردد چرا که هم و غم شهودگرايان اساسا دليل و استدلال نيست. تنها براهيني که در سراسر کتاب راس يافت مي شود ناظر به رد ديدگاههاي ساير فيلسوفان است زيرا او نيز مانند پريچارد و مور نمي تواند سازوارانه و بي تناقض به نفع ديدگاههايي احتجاج مي کند که به حسب فرض اگر به روشني درباره موضوع بينديشيم يا به نحو بديهي صادق است و يا دست کم يقيني است. اما راس نه با شور وحرارت مور سخن مي گويد نه با تاکيد نسنيجده پريچارد. گفتار او با لحني آرام صرفا بيان گزاره ها، تقسيمات و تقسيمات فرعي و مقوله بندي است.(4) از اين رو راس در شهودگرايي اعتدال به خرج مي دهد. 
    3- شهودگرايي: در ابتدا بايد گفت که نبايد شهودگرايي که در فلسفه اسلامي مطرح مي گردد را با تعبيرات شهودگرايان قرن بيستم يکي دانست. زيرا در فلسفه اسلامي مراد از شهودگرايي علم حضور است اما مقصود فيلسوفان اخلاق شهودگرا از شهود نوعي فعلايت عقلاني است که از سوي قوه عاقله صورت مي گيرد. به همين دليل غير از علم حضوري است که از طريق دل يا قلب حاصل مي آيد. بر اساس ادعاي شهودگرايان عقل علاوه بر فعاليت استدلالي فعاليت ديگري نيز دارد که از طريق آن به درک پاره اي از امور نايل مي شود و چنين درکي نيازمند استدلال نيست؛ يعني بديهي است. مقصود از شهودگرايي اين است که اگر عقل در شرايط خاصي قرار بگيرد و با سئوالات خاصي روبه رو گردد يا در شرايط عيني ويژه اي درگير شود حقايقي را به چنگ خواهد آورد که از طريق استدلال راهي براي اثبات آن در اختيار ندارد و اساسا مطالبه دليل بر امور شهودي خطا است. به تعبير ديگر گاه مي شود که انسان مطلبي را مي داند اما از آن غافل است. يعني علم به علم خود ندارد و در اين موارد آنچه لازم است استدلال نيست زيرا استدلال برسي تبديل مجهول به معلوم است نه مغفول به مذکور. آنچه در اين موارد لازم است اين است که ذهن را در شرايطي قرار دهيم که غفلت زا بوده و موجب يادآوري علم پيشين که در عمق ضمير نهفته است مي گردد. ادراک شهودي به اين معنا غير از ادراک حسي است که خود نوعي علم حضوري است همان گونه که غير از ادراک وجداني است که آن نيز نوع ديگري از علم حضوري است و نيز علم حصولي حاصل از طريق استدلال است. بدين ترتيب شهودگرايي معادل يا ملازم بداهت گرايي خواهد بود و ادعاي شهودي بودن يک مهفوم يا گزاره عين بداهت آن يا مستلزم چنين ادعايي خواهد بود. شهودگرايي خود به دو نوع تصوري و تصديقي تقسيم مي گردد. کساني مانند “مور” هم به شهودگرايي تصوري معتقد است و هم شهودگرايي تصديقي؛ زيرا وي هم در مورد مفهوم خوبي بر بساطت و تعريف ناپذيري آن تاکيد مي ورزد و هم در درک گزاره هاي مشتمل بر خوبي مدعي بداهت و شهودي بودن آنهاست. پريچارد و راس بيشتر بر شهود تصديقي تاکيد دارند هرچند که به شهود تصوري نيز اشاراتي دارند.(5) 
    4- شهودگرايي اخلاقي: گروهي از شهودگرايان بر اين عقيده اند که فهم گزاره هاي اخلاقي و درک درستي و صدق آنها نيازمند دليل نيست و از طريق شهود عقلاني مي توان صدق و کذب آنها را دريافت. در مقابل شهودگرايان، افراطي مدعي اند که اثبات اين گزاره ها با کمک استدلال غير ممکن است و اقامه دليل بر اين گزاره ها نوعي مغالطه است. از کلمات پريچارد و تشبيه خطاي فيلسوفان اخلاق با خطاي معرفت شناسي که براي پذيرش هر گزاره اي طالب دليل اند نوعي افراطي شهودگرايي استفاده مي شود. بر اساس شهودگرايي افراطي نه تنها فلسفه اخلاق که علم اخلاق نيز علمي بيهوده و مبتني برخطا قلمداد مي شود. (6)
    5- نظريه هايي درباره تعريف مفاهيم اخلاقي: به طور کلي مي توان گفت در بين فيلسوفان اخلاق به ويژه در بين غربيان سه نظريه عمده در اين زمينه وجود دارد. 
    1-5 نظريه هاي تعريف گرايانه :)Definist theories( وجه جامع اين دسته از نظريات که طيف گسترده اي از ديدگاههاي اخلاقي را در خود جاي مي هد اين است که مفاهيم اخلاقي قابل تعريف وتحليل اند، هر مفهوم اخلاقي را مي توان بدون ارجاع به مفاهيم اخلاقي ديگر و تنها بر اساس مفاهيم غير اخلاقي توصيف کرد.(7) طرفداران اين ديدگاه اصولا اصطلاحات و مفاهيم اخلاقي را صرفا علامتها و نشانه هايي از خصايص و ويژگيهاي اشياي خارجي مي دانند بر طبق اين ديدگاه مي توان بايد را بر اساس هست و ارزش را بر اساس واقعيت تعريف کرد.(8) اين دسته ازنظريات در يک تقسيم کلي ديگر به دو دسته طبيعت گرايي اخلاقي و نظريه هاي متافيزيکي تقسيم مي شوند: الف) طبيعت گرايي اخلاقي :)Ethical Noturalism( طبيعت گرايان معتقدند که مفاهيم اخلاقي را مي توان با ارجاع به مفاهيم طبيعي و تجربي تعريف کرد. اينان احکام اخلاقي را بيانهاي تغيير شکل يافته اي از واقعيتهاي تجربي مي دانند. بر اساس اين دسته از نظريات همانطور که مي توان جملات و مفاهيم علمي و تجربي ناظر به واقع را با تحقيق تجربي توجيه نمود احکام اخلاقي را نيز مي توان با کمک بررسيهاي تجربي آزمود.(9) طبيعت گرايان در اينکه مفاهيم اخلاقي را بايد با کمک کدام نسخ از مفاهيم طبيعي تعريف کرد نظر واحدي ندارند و به همين دليل نظريات طبيعت گرايانه نيز دست کم سه دسته شده اند: الف) نظريه هاي زيست شناختي :)Biological theories( که مفاهيم اخلاقي را با کمک مفاهيم زيستي تعريف مي کنند. ب) نظريه هاي جامعه شناختي :)saiological theories( که از مفاهيم اجتماعي در تعريف مفاهيم اخلاقي بهره جسته اند. ج) نظريه هاي روان شناختي :)psychological theories( که براي تبيين و تحليل مفاهيم اخلاقي دست به دامان مفاهيم روان شناختي مي شوند.(10) ب: نظريه هاي متافيزيکي :)Metaphysical theories( اين دسته مي کوشند تا در تحليل وتعريف مفاهيم اخلاقي از مفاهيم فلسفي و کلامي و الهياتي بهره گيرند. در واقع مطابق اين نظريه ها احکام اخلاقي بيانهاي تغيير شکل يافته اي درباره واقعيتهاي ما بعد الطبيعي يا کلامي اند و براي توجيه احکام و مفاهيم اخلاقي مي توان از همان روشي که در توجيه قضاياي ما بعد الطبيعي بکار مي رود استفاده نمود.(11) مثلا نظريه مشهور امر الهي از نوع نظريه هاي متافيزيکي به شمار مي آيد که مفاد مفاهيم اخلاقي را امر و نهي الهي مي داند. در نظر اينان “بايد” به معناي “متعلق امر خدا است” از اين روي جمله “بايد به عدالت رفتار کرد” دقيقا به معناي آن است که گفته شود “عدالت ورزي متعلق امر خداست.”(12)
    2-:5 نظريه هاي شهودگرايانه يا طبيعت ناگروي :)naturalism theories-Non /Intutionism( شهودگرايان با اين راي تعريف گرايان که اصطلاحات اخلاقي علامت و نشانه خصايص اشياء، مانند مطلوب بودن يا رهنمون بودن به سعادت موزون هستند موافقند اما منکر آنند که اوصافي که با کلماتي مانند “خوب” و “بايد” به آنها اشاره مي شود بر اساس اصطلاحات غير اخلاقي قابل تعريف باشد. باتلر، سيجويک، رشدال، مور، پريکارد، راس، کريت، هارتمان و اوينگ همگي از شهودگرايان به حساب مي آيند. اين گروه علي رغم اختلافاتي که با يکديگري دارند همگي بر اين نکته اتفاق نظر دارند که پاره اي از اوصاف اخلاقي بديهي، شهودي و تعريف ناشدني يا بسيط هستند. دست کم بايد يکي از مفاهيم اخلاقي واجد چنين اوصافي باشد تا بتوان از آن به عنوان پايه و معيار شناخت ساير مفاهيم اخلاقي استفاده کرد. براساس اين ديدگاه تنها از راه شهود مي توان احکام و مفاهيم اخلاقي را شناخت و نه با مشاهده تجربي يا استدلال ما بعدالطبيعي؛ به همين دليل است که شهودگرايي ناميده مي شود. به عبارت ديگر به نظر شهودگرايان مفاهيم به دو دسته تقسيم مي شوند: مفاهيم اصلي )basic( و مفاهيم فرعي .)derivative( ويژگي مفاهيم اصلي؛ شهودي، بديهي و بسيط بودن يا تعريف ناپذيري آنها است و در نتيجه احکام و قضاياي مشتمل بر چنين مفاهيمي بي نياز از استدلال بوده و به اصطلاح خود توجيهند. مفاهيم فرعي را که مفاهيم غير شهودي و مرکبند بايد با ارجاع به مفاهيم اصلي تعريف کرد. البته در اين که کداميک از مفاهيم اخلاقي، اصلي و کدام فرعي اند نظرات متفاوتي ابراز شده است؛ مثلا “جورج ادوارد مور” که برجسته ترين نماينده شهودگرايي اخلاقي در قرن بيستم است مفهوم “خوب” را به عنوان مفهوم اصلي اخلاق مي شناسد- که ما در ادامه بحث به آن خواهيم پرداخت-، سيجويک معتقد است که مفهوم “بايد” است که داراي ويژگيهاي مفاهيم اصلي است؛ راس که شهودگرايي معتدلي دارد بر اين مسئله تاکيد دارد که هردو مفهوم “خوب” و “بايد” از مفاهيم اصلي اند و عده اي ديگر مفهوم “خوب” و “درست” را به عنوان مفاهيم اصلي اخلاقي معرفي مي کنند. (13)
    3-:5 نظريه هاي غيرشناختي يا توصيف ناگروانه :)cogniticism theories-Non( طرفداران اين نظريه ها علي رغم اختلافات گسترده اي که درباره ماهيت، مفاهيم و گزاره هاي اخلاقي دارند همگي بر اين باورند که مفاهيم اخلاقي، مفاهيمي بي معنا و غير قابل تحريفند؛ نه مانند تعريف گرايان، با ارجاع به مفاهيم متافيزيکي و طبيعي مي توان آنها را تعريف کرد و نه همچون شهودگرايان يا طبيعت ناگرويها، با استمداد از مفاهيم اصلي يا پايه اخلاق. اينان اصولا براي مفاهيم اخلاقي حيثيت شناختي و معرفت قايل نبوده و آنها را ناظر به واقع نمي دانند. از اين رو است که مکاتبي که در ذيل اين نظريه- غيرشناختي يا توصيف ناگروانه- قرار مي گيرد غير واقع گرا(14) هستند. مکاتبي مانند احساس گرايي آير (1910-1989) و استيونسن (1908-1979) و توصيه گرايي امثال هير (1919) از نوع نظريه هاي غير توصيفي به حساب مي آيند.(15) همچنان که از نامشان پيدايست اينها مفاهيم اخلاقي را صرفا مفاهيمي احساسي، عاطفي و يا توصيه اي مي پندارند و نه مفاهيمي توصيف گر و ناظر به واقع.(16) بعد از اينکه نظريه هاي مربوط به تعريف مفاهيم اخلاقي را با هم مرور کرديم حال زمان آن فرا رسيده است به مناسبت بحث، نظريه شهودگرايانه يا طبيعت ناگروي “مور” را بررسي نماييم. زيرا “مور” به دليل اينکه تاثيرگذارترين فرد در اين نحله اخلاقي قرن بيستم است و به نوعي مبدع اين نظريه بوده است که برخي از مفاهيم اخلاقي غير قابل تعريف وبديهي هستند- که به آنها مفاهيم اصلي يا پايه گفته مي شود- از اين رو لازم است اين نظريه مور را که مي گويد: مفهوم “خوب” به عنوان مفهوم اصلي است و داراي ويژگيهاي بداهت، بساطت و تعريف ناپذيري و شهودي است را مورد کندوکاوخود قرار دهيم تا نقاط ضعف و قوت آن حاصل گرديد. 
    6- شهودگروي يا ناطبيعت گروي مور: همان طور که در سطور قبل توضيح داده شد مور بر اين اعتقاد بود که صفت “خوب” به مبناي اساسي تعريف پذير نيست. خوبي، صفتي است بسيط، تجربه ناپذير و بتمامه غير مرکب؛ به نحوي که هيچ شيئي وجود ندارد- و مخصوصا هيچ شيء مرکبي- که بتوان خوبي را کاملا معادل آن شمرد (مگر خودش.) “اگر از من پرسيده شود که “خوب کدام است” در جواب خواهم گفت که خوب خوب است و اين غايت مطلبي است که مي توان گفت. و اگر از من سئوال شود “که خوب را چگونه بايد تعريف کرد” جواب من اين خواهد بود که خوب قابل تعريف نيست و اين تمام کلامي است که مي توانم در مورد آن بگويم.(17) به گمان مور لازمه بساطت و تعريف ناپذيري خوبي اين است که در مقام اثبات اين وصف براي يک شي يا يک فعل نتوانيم از استدلال عقلي يا استقراي تجربي سود بجوييم. در حالي که اگر خوبي مفهومي مرکب بود يا تحويل آن به اوصاف ديگر ممکن بود اثبات وجود آن به مدد يکي از دو روش ياد شده ممکن بود. مور بر اين باور است که روش فيلسوفان اخلاق پيشين در حل و فصل مسائل اخلاقي واثبات خوبي و بدي اين است که در آغاز خوبي را به وصفي طبيعي يا غير طبيعي تعريف کرده و آنگاه از طريق آن وصف بر خوبي اشياء و افعال استدلال مي کنند مور ارائه تعريفي از اين دست را مغالطه طبيعت گرايان مي نامد. نتيجه مهم ديگري که مور از بساطت خوبي مي گيرد اين است که درک خوبي را تنها به مدد شهود عقلاني ممکن مي داند؛ مور معتقد است که تصور و تصديق خوبي تنها از طريق شهود عقلاني ميسر است و از اين بابت است که وي فيلسوفي شهودگرا به حساب مي آيد هرچند که در اثبات بايدها و نبايدها فيلسوفي نتيجه گرا است. به نظر مي رسد که انگيزه مور از طرح مسئله تعريف خوبي اين است که نادرستي چنين استدلالهايي را در اخلاق نشان داده و روش فيلسوفان طبيعي و ما بعدالطبيعي را در پاسخگويي به مسائل اخلاقي ابطال نمايد. هدف اصلي مور در فلسفه اخلاق اين است که اثبات کند چه چيزهايي خوب و چه چيزهايي بد است و براي اين کار ناگزير است که روش فيلسوفان قبل از خود را به چالش کشد. زيرا فيلسوفان پيشين بر اين اعتقاد بودند که مي توان از خوب و مفاهيمي ناظر به آن تعريفي ارائه نمود. در اين بررسي معلوم مي شود که اين روش- تعريف گرا بودن درباره مفاهيم اخلاقي- مبتني بر مخاطله است؛ به عبارت ديگر يکي از پيش فرضهاي مسئله خوب چيست؟ اين مسئله است که خوبي مور چيست؟ و پرداختن مور به مسئله دوم صرفا به منظور حل مسئله اول است. با بررسي مفهوم خوبي به اين نتيجه مي رسد که خوبي مفهومي بسيط و تعريف ناپذير و تحويل ناپذير است و از اينجا نتيجه مي گيرد که پس تصور خوبي وتصديق به وجود آن يعني حل دو مسئله خوبي چيست؟ و خوب چيست؟ تنها از طريق شهود ممکن است و استدلال کردن در اين دو مسئله غير ممکن و نادرست است. بنابراين ديدگاه مور درباره مفهوم خوبي را مي توان دليلي بر شهودگرايي به حساب آورد.(18)
    7- استدلال مور بر تعريف ناپذيري خوبي؛ سئوال گشوده : )questionargument-the open( استدلالي که مور براي اثبات تعريف ناپذيري خوبي، که زيربنايي ترين مدعاي او است، مي آورد به برهان “سئوال گشوده” معروف است. اگر “خوب” تعريف پذير باشد آنگاه اين قضيه که بعضي اشياء خوب هستند تحليلي ياتوتولوژي )tautology( خواهد بود. اگر خوب بودن معادل p بودن باشد (که p يک عبارت وصفي و محمولي سواي خوب است) آنگاه اين قضيه که “هرچه p است خوب است” تحليلي خواهد بود و صحت آن مستخرج از تعريف و نيز قضيه “هرچه p است خوب نيست” بايد خودبه خود متناقض باشد. مور مي گويد اين آشکار است که واقع امر چنين نيست زيرا شيء هر گونه که وصف بگيرد- يعني هر محمولي غير از خوب که به حق بر آن حمل شود- باز آشکارا مسئله ديگري باقي مي ماند که آيا “آن شي خوب است”: اينکه آن شيء با وصف کذايي خوب است همواره مطلبي خواهد بود که از لحاظ معني بر ما قبل آن زيادتي دارد و هيچ گاه يک توتولوژي صرف نيست؛ و نيز انکار اينکه آن شي خوب است- ولو آنکه آشکارا باطل باشد- متضمن يک تناقض خود به خود نيست. اگر امر بدين منوال باشد، مي توان نتيجه گرفت که خوب به معناي مورد نظر مور تعريف ناپذير است و نيز مي توان نتيجه گرفته که خوبي کيفيتي بسيط و غيرقابل تحليل است.(19) به بيان ديگر چکيده برهان سئوال گشوده مور اين است که درباره هر تعريف پيشنهادي از خوبي مي توان سئوال کرد که آيا مفهومي که خوبي به آن تعريف شده است خودش خوب است يا نه و چون طرح اين سئوال معقول و منطقي و با معنا است معلوم مي شود که آن مفهوم غير از مفهوم خوبي است و اين قضيه توتولوژيک نيست. در حالي که اگر اين تعريف درست مي بود اين دو مفهوم يکي بودند و طرح چنين سئوالي، نامعقول بود زيرا گزاره هاي تعريفي توتولوژيک اند و سئوال از صدق عکس آنها امري نامعقول و بي معناست. بنابراين معقول بودن طرح اين سئوال درباره تعريف خوبي نشان دهنده اين است که تعريف خوبي ممکن نيست.(20) جورج ادوارد مور کوشيد که همه نظريه هاي طبيعت گرايانه را به مدد روش خود يعني “سئوال گشوده” حل نمايد که در بالا توضيح آن گذشت. 
    7- نقد استدلال مور بر تعريف ناپذيري خوبي: الف) منتقدان مور گفته اند که اين استدلال مور يا مصادره به مطلوب است، يا استقراي ناقص است يا خود مبتني بر نوعي مغالطه آشکار است. زيرا بررسي تعريفهاي موجود واثبات مغايرت مفهومي آنها با خوبي اثبات نمي کند که تعريف خوبي به همه واژه ها يا مفاهيم ديگر ناممکن است مگر اينکه در رتبه سابق بساطت و تعريف ناپذيري خوبي را مفروض و مسلم بگيرد، يا استقرار ناقص را معتبر بدانيم يا مفهوم خوبي را تصور نکره باشيم که در اين صورت حکم به اتحاد و تعدد مفاهيم غير ممکن است چرا که در صورت تصور مفهوم خوبي و مفهوم يا مفاهيمي که در تعريف آن اخذ شده است اتحاد يا تعدد آن مفاهيم با خوبي نيز روشن خواهد بود و براي کشف اين امر نيازي به طرح سئوال گشوده نيست.(21)
    ب:) حجت الاسلام لاريجاني در تعليقات خويش بر کتاب فلسفه اخلاق در قرن حاضر درباره استدلال مور مي گويند: “با اينکه مور روش فوق را در چند مورد از کتاب خويش به کار گرفته است... مع الوصف اين روش بر مغالطه اي آشکار مبتني است. زيرا واضح است که فهميدن دو سئوال “ آيا x خوب است؟” و “آيا x لذت بخش است؟” متوقف است بر اينکه در رتبه متقدم ما مفاهيم خوب يا لذت بخش را بدانيم... حال اگر دو مفهوم خوب و لذت بخش پيش ما معلوم باشند بي شک اتحاد آنها معلوم است و احتياجي به دور کردن راه و طرح دو پرسش مزبور نيست و اگر اين دو مفهوم پيش ما معلوم نباشند يعني الفاظي را که به کار مي بريم مجمل باشند و مفهوم دقيق آنها مشخص نباشند دو سئوال طرح شده هيچ کمکي در حل اين اجمال نمي توانند کرد... زيرا اگر در اين دو مفهوم اجمالي وجود داشته باشد اين اجمال به مفهوم دو سئوال مذکور هم سرايت خواهد کرد...اين نکته اي که بيان نموديم نکته مهمي نيست وانسان در اولين برخورد التفات مي يابد و جاي بسي تعجب است که اين بزرگان چطور در اين مطلب مسامحه نموده اند.(22)
    پاسخ نقد آقاي لاريجاني: نکته اي که از نظر حجت الاسلام لاريجاني به دور مانده است و براساس آن چنين مسامحه اي را به بزرگان نسبت داده اند اين است که درک اتحاد و دوگانگي مفاهيم به مجرد تصور آنها حاصل نمي شود و بسيار مي شود که مفهومي را تصور مي کنيم اما ويژگيهاي آن از جمله اتحاد و تعدد آن با ديگر مفاهيم را نمي دانيم...(23)
    پي نوشتها در دفتر روزنامه موجود است. 
     
    
    
    
    سکينه نعمتي 
     


 روزنامه رسالت، شماره 5969 به تاريخ 1/7/85، صفحه 17 (انديشه غرب)