۱۳۹۴ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

پزشکی و زایمان و زن و زمین و زمان


بهداشت و درمان در ایران باستان


از: دکتر سهراب خدابخشی
ویراستار: مسعود لقمان



بخش نخست؛ تاريخچه پزشکی



واژه‌ی پزشکی


واژه‌ی زيبای پزشکی را که همواره و با سرفرازی بر زبان می‌رانيم، واژه ای‌ ديرينه ايرانی وکهن است که اگرچه در فراز و نشيب های های هشت هزار ساله دگرگون شده، ولی همواره و هميشه، ريشه و بن کهن اش را در خود پنهان و به همراه داشته است.

سر چشمه و ريشه‌ی اين واژه زيبا و گوش نواز در اوستا و " بئشه زه" می‌باشد که به معنای "آسيب‌زدا" و" بئشه زو" به معنای "آسيب‌زدايی" است. برای نمونه در ارديبهشت يشت بند ۶ به چنين نام واژه هايی که در " بئشه زه" ريشه دارند، بر می خوريم :



"اشوبئشه زو،ـ( يا در مانِ پزشکی به ياری اشويی (پاکی ـ راستی)ـ ،

داتوبئشه زو،ـ(يا پزشکی به يار‌ی گياه، که همان گياه درمانی است )ـ

ارورو بئشه زو، ـ( يا، پزشکی به ياری داد )ـ،

کره تو بئشه زو،ـ( يا ، پزشکی با ياری کارد) ،

مانتروبئشه زو، ـ( يا، ‌پزشکی با ياری تلقينِ سخن مقدس)،

بئشه زنام، بئشه زهه، بئشه زیوتمو"، يا، اين چنين آسيب‌ زدا،آسيب‌زداتر،آسيب زداترين است.


" بئشه‌زه"، در زبان پهلوی ساسانی، بصورت "بئشه زنشتی" که همان آسيب‌زدايی باشد، درآمد . واژه‌های بئشه زنيتار و بئشه زنيتان يا "آسيب‌زدا"ی امروزی نيز از آن گرفته شده اند.

ولی از همه درخور نگرش تر اين است که واژه‌ی اوستايی" بئشه‌زه"، در زبان پهلوی بدون دگرگونی به گونه بئشه زک در آمد و پسين تر با دگرگونی در خواندن آن به گونه بژشک و بزشک به کار برده شد چنان که در بُندهش باب 19 بند 6 از "هوماک بژشک"، يا "پزشک عمومی" نام برده شده است.

نام واژه ی "بژشکِ" پهلوی، در زبان پارسی پسين تر يا امروزی نيز جای خود را گشود و برای نخستين بار در "مقدمه‌الادب" زمخشری به گونه ی بجشکی به کار گرفته شده که با گذشت زمان اندکی دگرگونی يافت و به چهره ی پزشک و پزشکی در آمد.



آغاز پزشکی

زمان آغاز و پرداختن به کار پزشکی را در هيچ کشوری به درستی نمی توان يافت. چرا که دانش پزشکی، با پيدايش آدمی و آگاهی يافتن از نيازهای درمانيش پديدار شده است، زيرا از همان زمانی که آدمی خود را اسير سرپنجه‌ی درد و ناخوشی يافت، در پی چاره‌جويی برآمد و نخستين گام ها را به سوی دست يابی به دانش و آگاهی های پزشکی برداشت که پژوهش در چگونگی سير و دگرگونی آن بسيار درخور نگرش می‌باشد. برای نمونه دانشمندان باستان شناس، بر روی جمجمه‌ای که ديرينگی آن را تا هفتاد هزار سال پيش برآورد کرده‌اند، نشانه هايی از بيماری‌های فک و دندان را يافته اند که آشکار می سازد، آدمی در آن روزگاران نيز به بيماری هايی همانند بيماری های مردمان امروزی دچار بوده‌اند. ولی از اينکه تا چه اندازه در شناسایی نشانه ها و همچنين از روند و فرجام و درمان آن ها، آگاهی داشته‌‌اند، نشانی در دست نیست، تنها می‌توان گفت آدمی تا هنگامی که منفرد می‌زیست، کمتر در برابر گسترش بیماری‌های گوناگون بود تا دوره‌ای که زندگی همگانی و همراه با ديگران را آغاز نمود.



دوره‌ی آريايی


آغاز تاريخچه پزشکی در ايران را از دوره‌ای دانسته اند که آريايی ها در زادگاه نخستين خود به نام "آرياويژ"، در نزديکی های خوارزم، جايی که ده ماه از سال سرد و تنها دو ماه گرم بوده است زندگی می‌کردند و اين می تواند نزديک به هفت هزار سال پيش از زايش مسيح باشد. نخستين پزشک آريايی به نام تريتا[2]ا (اترت) ناميده شده که همان "اسکلپسيوس" يونانيان و" آسکولاپيوس" روميان است. چنان چه در ونديداد پرگرد 20 بند 1 , 2 آمده است:

"زرتشت از اهورامزدا پرسيد: کيست در ميان پرهيزگاران، دانايان، کامکاران، توانگران، رايومندان، تهمتنان، پيشداديان، نخستين کسی که ناخوشی را بازداشت، مرگ را بازداشت، زخم نيزه‌ پران را بازداشت، گرمای تب را از تن مردم بازداشت؟

اهورا مزدا پاسخ داد: ای اسپيتمان زرتشت، تريتا در ميان پرهيزگاران ... پيشداديان نخستين کسانی است که ناخوشی را بازداشت، مرگ را بازداشت، زخم نيزه‌ پردازان را بازداشت، گرمای تب را از تن مردم بازداشت".

همچنين از نوشتار های کتاب های گوناگون زبان پهلوی چنين برمی‌آيد که نخستين پزشک آريايی در جراحی نيز دست داشته است. به گفته ی بندهش: "اهورامزدا کاردی مرصع به تریتا بخشيد تا با آن عمل جراحی انجام دهد". تریتا از ويژگیِ دارويی گياهان گوناگون نيز آگاهی کامل داشته و بويژه خود عصاره‌ی آن ها را آماده می‌ساخت. چنان که در يسنای 9 بند 10 آمده است: "سومين ناموری که گياه هئوما را فشرده، عصاره‌ی آن را آماده ساخت تريتا از خاندان سام بود".



نام تريتا نه تنها در پزشکی ايران به جا مانده است بلکه در هندوستان نيز نخستين پزشک آريايی شناخته شده، از اين رو روشن می‌شود تريتا هنگامی زيسته است که آريایيان هند و ايران از هم جدا نبوده‌اند و پزشکی دو تيره همسايه با هم، وابسته به هم بوده است.



پس از تريتا در سرزمين آرياويژ ـ زادگاه نخستين آريايی ها ـ در نزديکی های خوارزم و پامير در مکانی به نام ورایماکرت يک آريايی به نام (جمشيد) توانست گروه دچار شدگان به بيماری های پوستی و استخوانی و دندانی و بسياری از بيماران ديگر را از کسان تندرست جدا سازد؛ چنان که در ونديداد پرگرد 2 بند 37 آمده است: "پس به آن جا (ورایماکرت) نبود نه يک کوژسينه، نه يک کوژپشت، نه يک سست اندام نه يک هاله و نه يک فريفتار، نه کسی که دندان هايش بد ترکيب و درهم روييده، . . .".

ساکنين ورايماکرت برای تندرستی خود از پرتوهای آفتاب به وسيله‌ ی در و پنجره‌های بزرگ بهره می‌گرفتند. خوراک و نيازهای خود را چنان نگهداری می‌‌نمودند که هرگز فاسد نمی‌شد، آخشيگ ها به ويژه آب و آتش در آن جا مقدس و گرامی بود. در مينوخرد پرسش 60 بند 2 اشاره می‌نمايد: "ورايماکرت در ايران ويژ ساخته‌ی يما است و هر آيين مردمان و ستوران و پرندگان در آن جا به خوبی زيسته و در آن جا از مردان و زنان هر چهل سال نسلی تازه و خانواده‌ای پديد آيد و زندگانی آن ها بسيار و ايشان را درد و رنج و بيماری کمتر است".

از آريايی ديگری به نام ترای تئونا (فريدون) در کتاب ها ايران و هند ياد شده که در ستاره‌شناسی و ساختنِ ترياق، چيره دست بوده است.

مکتب مزدیسنا

چند هزار سال پيش از زايش مسيح "مکتب مزديسنا"، به رهبری زرتشت در شمال ... ايران بنا گرديد.  پايه ها‌ی اين مکتب بر روی "بهی بخشی" و اين چنين باورهايی بنيان نهاده شد:

"اهورامزدا نيکی را آفريده، بدی و رنج و درد و بيکاری در اثر ضربه و وسوسه‌ی انگره‌ مينو (مينوی بد) است و برای خشنودی اهورامزدا بايد با آن مبارزه کرد"[ يسنا پوشينه نخست، پورداوود 3]. ...

همچنان که می دانيم، پيش از بنياد نهاده شدن اين مکتب، مردمان آن دوران، سرآغاز بيماری ها را در خشم و قهر خدايانشان و يا وارد شدن ارواح خبيثه به درون بدن انسان جستجو می‌ کردند.

راهنمايی های اين مکتب، پايه و بنيان چنان خرافاتی را در هم شکست و روش های درمانی پيشين را که بر پايه ارضای خاطر خشمگين خدايان و گاه با دادن قربانی ‌های خونين بود درهم ريخت و روشن ساخت که انگيزه ی آغاز بيماری ها، بودن ِ آلودگی ها و نبودن بهداشت، کردارهای زشت و وسوسه‌‌های انگره‌مينوی است و آن چنان که در دنباله ی همين نوشتار و در بخش وابسته، به گونه دامنه‌دار خواهی خواند. مبارزه با بيماری های تنی و روانی، در گام نخست به ياری گياهان سودمند دارويی که آفريده اهورامزدا می باشند، آغاز گشت، در گام دوم با کار و کارد جراحی دنبال شد و در گام سوم با تلقين سخنان به آيينی و نياز به سوی اهورامزدا پی گيری شد و برای نخستين بار واژه‌ی "درمان" و "پزشکی" را همچنان که پيشتر نيز يادآوری شد در اين مکتب روان گشت، جايگاه پزشک پرارج گرديد، برای آن ها قوانين بنيان نهادند ولی کار مزد و آسايش آنان، به دلخواه بود. در آن پيوند بود که بنياد درمانگاه ها، بيمارستان ها و دارو و درمان ارزانيان کارهايی خداپسندانه به شمار آمدند.

هم وندان(اعضا) اين مکتب و به ويژه رهبرآنان زرتشت بسياری از بيماران را درمان نمودند. چنان که در زرتشت نامک آمده است: "همين که مردم از پيرامون ايران شهرت درمان بخشی زرتشت را شنيدند همه دردمندان به وی روی آوردند به ويژه بيماران افليجی، صرعی، پوستی و چشمی را درمان بخشيد. يوشت فَريان فرماندار سيستان را که به بيماری سختی دچار شده بود آميخته‌ای از گئوکرنا و آب دائيتی نوشانيد و بهبودی يافت ... لهراسبِ و زَرير را که به بيماری سختی دچار شدند با تلقين سخن مانتره (روان درمانی) درمان بخشيد و نيز بسياری از کسانی که به بيماری های سخت دچار شدند درمان داد".

به گونه گسترده تر، باور داشتند که بايد به وسيله‌ی پاکی پيرامون و تن و جامه و خوراک و به کاربرد نبردن مسکرات از بروز بيماری ها جلوگيری نمود. بر پايه دستورات اين آيين، بيماران واگيردار، که از يکديگر جدا نمی‌شدند و مايه بيماری ديگران می‌شدند، گنهکار بودند.

در اين مکتب افزون بر پزشکی، به بهداشت تنی و روانی نيز ارج بسيار نهاده شد و گاه بر پزشکی برتری می يافت چنان که زرتشت در باره راستی که بهترين و آسان ترين روش و راه کار روان درمانی است فرمود: "ائو وپنتايو اشاهه"، يعنی که "راه در جهان يکی و آن راه راستی است".

اين آيين محيط زيست را نيز بسيار ارزشمند بر می شمارد و پاک نگهداشتن چهار آخشيگِ هوا، آب، خاک و آتش از دستورهای مهم اين مکتب است

مکتب اکباتان

"سئنا پور اهوم ستوت"،  يک سد سال پس از زرتشت به همراه سد تن از شاگردانش کار نيک و پسنديده ی درمان بيماران (بهی بخشی) را دنبال کرد و نام بسيار نيکويی از خود بر جای نهاد.  در اين باره در فروردين یشت بند ٩٧ آمده است: "فروهر پارسای سئنا پور اهوم ستوت را درود می‌فرستيم که با يک سد شاگرد بر روی زمين زندگی کرد". اين نام همانست که در خدای نامک، سين مرو و پسين تر بصورت سيمرغ حکيم درآمد و کارهای شگفت‌آور نمود. پلوتارک تاریخنگار يونانی در کتاب خود از زبان تمستوکلس سردار يونانی که به "مکتب سده" اکباتان راه يافت، می آورد که هم وندان(اعضا) اين مکتب سد تن بودند.  وارد شدن به ميان آنان بسيار دشوار بود و هر کسی را دانش و توان همراهی با آنان نبود. دانش های مغانی به مانند؛ فلسفه، ستاره شناسی، پزشکی و گيتی شناسی(جغرافيا) به آنان آموزش داده می‌شد. پسين تر دانش آموختگان اين مکتب در آسيای صغير، فيثاغورث، حکيمِ بزرگ يونانی را آموزش دادند. بنا بر باورهای نيکوی آن فرهيختگان، شايد بتوان گفت "مکتب اکباتان"، ـ(در سده ششم پيش از ميلاد)ـ يادگار مکتب سد نفره ی سئنا بوده است. مکتبی که به راستی از "مکتب مزديسنا" سيرآب شده بود.

دوره هخامنشی

گزنفون از دانشگاه باشکوه "پازارگاد" در برابر کاخ شاهنشاهی کوروش بزرگ نام برده است ولی آگاهی چندانی درباره آموزش رشته‌ی پزشکی در آن دانشگاه يا ديگر جاهای ايران زمين به دست نمی دهد. تنها از ميان نوشته‌های همين تاریخنگار چنين برمی‌آيد که کوروش (588ـ 528 پ.م) خود به گستردگی از قوانين پزشکی و بهداشتی آگاه بوده است تا آن جا که پرستاری بيماران خانواده شاهی را خود بر دوش می‌گرفت و همواره باور داشت "با تعديل خورش، ورزش و سکونت در آب و هوای خوب، بايد تندرستی را نگهداری کرد."

هردوت می‌‌گويد بسياری از پزشکان مصری به ويژه چشم‌پزشکان در دربار داريوش بزرگ (521ـ486 پ.م) عهده‌دار پيشه پزشکی بودند و هنگامی که دانشگاه سياس در مصر ويران گرديد، داريوش آن را باز سازی نمود و کتاب های بسياری به کتابخانه‌ی اين دانشگاه پيشکش نمود.

يک بار که در هنگام در شکار مچ پای داريوش دررفت، پزشکان مصری از درمان ناتوان ماندند و شاه هفت شبانه‌روز خواب و آرام نداشت تا فرماندارِ "سارد"، پزشکی يونانی، به دربار ايران فرستاد. بدين معنی که دموکودس از "کروتون" پزشک دربارِ پلی‌کراس فرمانروای "ساموس" به خواهش فرماندار "سارد" به دربار ايران آمد و با يک روش ساده، بدون درد و فشار اين دررفتگی را جا انداخت و پزشک پزشکان دربار گرديد. پسين تر دو کار بزرگ پزشکی در ايران نمود: يکی آبسه بزرگ و خطرناک پستان شهبانو آتوسا را به آسانی درمان نمود و ديگر غده‌ای از صورت اسپازيا با عمل جراحی با کاميابی بيرون آورد. کتزياس می‌‌نويسد: "من کتزياس پورِکتزیوخوس دانش آموخته مکتب سنيد مدت 17 سال در دربار شاهنشاهی اردشير دوم (404ـ358 پ. م) پزشک خانواده شاهی بودم". و کتاب نفيسی به يادگار نهاد که فوتيوس آن را ديده ولی در سده های ميانی از ميان رفته است.

اپولونيد پزشک ديگری است از اهل یونان که در دربار اردشير دوم بيماری "هيستری" شهبانو آميتيس دختر کوروش را درمان نمود. از پزشک ديگر يونانی به نام پولرکريتوس در ايران نام برده‌اند.

گاهی اين پزشکان بيگانه با همه کارآمدی نمی توانستند بسياری از بيماران را درمان نمايند چنان که هردوت می‌نويسد: "کامبوزيا از کودکی دچار صرع بود و پزشکان هر چه کوشش کردند نتوانستند وی را درمان نمايند و سرانجام روزی هنگام حمله صرع از اسب به زير غلتيد و مرد."

ما توانستيم بر بر پايه نوشته های تاريخی، آن هم به خامه تارخنگاران بيگانه، تنها اطلاعاعاتی اندک از چگونگی پزشکی در دربار هخامنشی به دست ‌آوريم و دريغا که از چگونگی پزشکی همگانی ايران در آن دوره دانسته‌ای در دست نيست ولی اين ندانستگی (دليلی) آشکار بر نبود رواج پزشکی در ايران و نيازمندی مبرم و کامل آن ها به پزشکان بيگانه نيست؛ اينک انگيزه هايی برای اثبات اين ديدگاه می‌آورم:

1-    گزنفون نويسنده‌ی دانش نامه کوروش ازهيچ پزشک بيگانه چه در دربار ايران و چه در کشور نام نبرده است و چنان وانمود می‌سازد که حتا خود کوروش و پسرش کامبوزيا تا اندازه ای از پزشکی و بهداشت و درمان آگاهی داشته‌‌اند.

2-    گفته ی هرودوت در باره ی دعوت از بقراط، پزشک سرشناس يونانی به دستور اردشير نخست (465ـ 424 ق.م) برای رسيدگی به گسترش تاعون و وبا در ايران به گفته ی کريستن سن درست نيست، چه دست کم بقراط در کتاب های خود از اين سربلندی يادی می‌نمود و حال آن که چنين نيست.

3-    در شاهنشاهی بزرگ هخامنشی اگر کارآموخته‌ترين و آزمونده‌ترين پزشکان شاهنشاهی ايران (مصر و يونان) در دربار شاهنشاه بزرگ مانند داريوش و اردشير گرد آمده‌اند شگفت‌آور نيست، چه هنوز هم پادشاهان درهنگام نياز با بودن پزشکان درونی از پزشکان بيگانه دعوت می کنند.

4-    به گفته روشن دينکرت منبع های دانش پزشکی ايران در سه نسک مهم اوستا به نام هوسپارم نسک، نيکادوم نسک، چيتردات نسک، در کتابخانه‌ی دژنپشتکِ پارسه يا تخت جمشيد به سال 331 پيش از ميلاد به فرمان پيروزمند يونانی، اسکندر، طعمه‌ی آتش گردييد و حتا نسخ شيزيگان آذربايجان به فرمان وی به يونانی برگردان و برای ارستو فرستاد و بدين سان نمی‌توان گقت که ايرانيان دوره‌ی هخامنشی نيازی مبرم به پزشکان بيگانه داشته‌اند و خود به راستی از پزشکی بی‌بهره‌ بوده‌اند.



فرورفتگی ها و برجستگی هایِ اندام ها، استخوان ها و مفصل ها، آشکارا در پیکرتراشی این شیر نمایان است و این نشانگر، اندام شناسی در ایران باستان است.
======================

زايمان در هزاره‌هاي پيشين

تنها وقتي كاوشگران به نخستين شهر/دهكده ايراني در گنج تپه هرسين رسيدند، نشانه‌هايي از گونه‌اي زايمان پيدا كردند.


ژوليده‌اي روي زمين _ انسان غارنشين
زن به خود مي‌پيچد. فرياد مي‌زند. الو مي‌گيرد. چنگ مي‌اندازد بر گيسوان ژوليده و نديده در آيينه. زن نعره مي‌كشد. زن مي‌پيچد به خود.
زمين، داغ است. زمين، زن است. زن بچه مي‌زايد. زن، مي‌ميرد، مثل هزاران قبل از خود.
زمين، مي‌فهمد درد چيست. زمين درد مي‌كشد تا او كودكي به دنيا آورد. زمين الو مي‌گيرد تا زن بزايد.
زن غارنشين است. مسئول آتش‌ است و تقسيم شكار. او همسايه درد و مرگ است تا يكي بچه بزايد. تا يك نفر به غارنشينان اضافه شود.
زن، مثل زمين، مثل تاريخ، راز است. زايش زن، راز است خاصه در دوره غارنشيني.
زن تنها مي‌زايد. ايستاده مي‌زايد چون ماديه‌ها. مثل يك غزال، مثل يك آهو.

زايمان زن ايران باستان، يك راز است. اين را از ردپاي بي‌جان تاريخ مي‌توان فهميد؛ آن زمان كه انسان غارنشين بود.
همه باستان‌شناسان مي‌دانند كه از زن غارنشين كمتر يافته اي در كف دارند. ما از انسان اين دوره، از زندگي و عشق و زايمان زن غارنشين هيچ نمي‌دانيم.
تنها وقتي كاوشگران به قديمي‌ترين و نخستين شهر/ دهكده ايراني در گنج تپه هرسين كرمانشاه رسيدند، نشانه‌هايي از گونه زايمان پيدا كردند. 9 هزار سال پيش، گنج تپه هرسين 30 خانوار داشت و بهترين يافته‌هاي باستان‌شناسان، پيكرك‌هاي گلي زناني درشت اندام بود ، زناني از جنس زمين. زناني پيچيده به خود از درد زايمان.
پيكرك‌هاي كشف شده نتيجه روايت هنرمندانه از زن و زايمان اهالي گنج تپه هرسين بود. و هنرمند پيكرك‌ تراش، كه نامي و نشاني از او در تاريخ نيست، چه گمنام اعضاي بدن زن را تراشيده و زايمان ‌آسان و بي‌خطر را تصوير كرده است.
پيكرك تراش كه بود؟ نامش را که می داند؟
ما از او مثل زندگي زن غارنشين، هيچ نمي‌دانيم. تنها يادگار تاريخ در اين زمان نشان مي‌دهد كه يك هزار سال بعد از ساخت پيكرك‌هاي گنج‌ تپه هرسين، شواهدي از زايمان آسان وجود داشته است.



زايش آسان پسرزايي، آرزوي زن لرستاني كوه دشت


تپه سراب كرمانشاه، آغاز دوران نوسنگي _ 8 هزار سال پيش
اهالي تپه سراب كرمانشاه هرگز تصور نمي‌كردند بيش از هشت هزار سال بعد، نامي از آنها برده شود و باستان‌شناسان و ديرينه شناسان چنين بنويسند كه اينجا روزگاري نشانه ده‌نشيني يا دهكده‌هاي كشاورزي در آغاز دوران نوسنگي بوده است و حالا صحبت از زايمان زن است.
پيكره‌هاي يك زن از گل خام كه از كاوش‌هاي تپه‌ سراب كرمانشاه به دست آمده، در دنياي باستان‌شناسي به ونوس تپه سراب معروف است. اين پيكره هر چند زايمان زن را نشان نمي‌دهد اما با توجه به اين كه در ساخت و پرداخت اعضاي باروري زن بسيار تاكيد كرده و مبالغه شده، مي‌توان فهميد كه فكر مردم گنج تپه و تپه سراب چه اندازه همسان بوده است. اين پيكره گلي چنان حركت دارد و چندان گوياي ويژگي‌هاي زنانه است كه هر بيننده از هنر، ظرافت و راز و رمز آن شگفت زده مي‌شود.

احسان يغمايي" باستان‌شناس اينها را مي‌گويد و تاريخ را ورق مي‌زند: "در هزاره‌هاي بعد پيكره‌هايي به دست آمد كه انديشه زايمان آسان و بي‌خطر را با گونه‌‌هاي يافت شده در تپه سراب كرمانشاه، تطبيق داد اما نه نقوش روي سفالينه‌ها، نه مهرها و يا اثر آنها و نه روي ديوار نگاره‌ها و سنگ نگاره‌ها نشانه‌اي از زايمان زن ايراني ندارند.
شايد نشانه‌هاي بيشتر از زايمان زن ايراني را بايد از روي پيكرك‌هاي گلين بَغ بالغ يا زن خدا (الهه) ايشتار، نانا، كه در كاوش‌هاي باستان‌شناسي خاور نزديك به ويژه در ايران به دست آمد، جستجو كرد. اين پيكرك‌ها برايمان از عاطفه، احساس و جسم زنان حرف مي زنند.

يكي از اين پيكرك‌ها ايشتار بابلي يا كيريريشه عيلامي، زن خداي باروري است كه به نشانه فراواني شير در پستان، دست روي سينه‌هايش گذاشته است. (اين پيكرك از كاوش‌هاي هفت تپه دشت خوزستان _ به سرپرستي دكتر عزت‌الله نگهبان _ به دست آمده است).
كاوش‌هاي بيشتر دكتر نگهبان در نيايشگاه‌ها چون معبد ايلامي هفت تپه شوش،كه حدود 3500 سال پيش آباد بوده و هر روز زائران بسياري از قوم ايراني ايلامي را براي پرستش خدايان فرا مي‌خوانده است، بيشترين پيكره‌هاي ايشتار را كشف كرد كه اگرچه بدون سر يا تنه بوده‌اند ولي گوياي ويژگي نياز مادران است. در اين پيكره‌ها زنان و مادران چه نيازهايي را فرياد كشيده اند؟ عشق، ازدواج، زايمان يا كه آرزوي تولد نوزاد پسر؟

يغمايي، باستان‌شناس: "نيت زنان ايلامي _ ايراني مي‌توانسته شامل همه اين موارد باشد، آرزوي زناشويي، زايمان سبك و بي‌خطر، تولد نوزاد پسر و حتي كاميابي در عشق. به اين ترتيب بوده كه زنان بخشي از پيكره‌هاي بغ بانوي خود را نذر نيايشگاه مي‌كردند و اعتقاد داشتند پس از برآورده شدن نذر، دوباره به اين معبد باز گردند و به شكرانه برآورده شدن حاجت خود، بخش ديگري از پيكره را كه نزد خود نگاه داشته‌اند، پيشكش معبد كنند. رسمي كه امروز هم در بسياري از آبادي‌ها و روستاها اتفاق مي‌افتد و زنان و دختران براي برآورده شدن نذر و نياز خود به قدمگاه‌ها و امامزاده‌ها مي‌روند و تكه‌اي پارچه يا قفل مي‌بندند.


معبد سرخ دم _ سال 1317 خورشيدي _ كوهدشت / لرستان
زمين، هزاره اول پيش از ميلاد را فهميده است. باستان‌شناسان تاريخ مي‌گذارند تا بماند در يادها كه زن، مثل زمين بچه مي‌زايد و هنوز هم درد مي‌كشد. زن هنوز هم فرياد مي‌زند تا يك نفر به زمين اضافه شود.
همه چيز از يك سنجاق با نقش و نگارهايش شروع شد. ورقه‌هاي فلزي پهن مدور _ به اندازه يك زيرفنجاني _ كه نشان مي‌داد زايمان زن ايراني در كوهدشت / لرستان چگونه بوده است.
"اريك اشميت" باستان‌شناس دانشگاه پنسيلوانيا اين سنجاق‌ها را ميان درزهاي سنگي نيايشگاه سرخ دم كه بدون ملات روي هم چيده شده بودند، پيدا كرد.آيا اين سنجاق ها نشانه آرزوي باروري بوده؟

"يغمايي" مي‌گويد: "از نحوه ساخت و پرداخت اين سنجاق‌ها مي‌توان فهميد كه كاربرد آنها تزيين لباس يا سنجاقي براي گيسوان نبوده است. اما نقش و نگارهاي روي سنجاق‌ها نشان مي دهد كه زنان آن زمان اين سنجاق ها را به معبد سرخ دم پيشكش كرده‌اند.
زن كوهدشتي چگونه زندگي كرده، چگونه عاشق شده؟ که می داند؟

زن كوهدشت، چگونه عاشق مي‌شده، چگونه زندگي مي‌كرده و بعد از ازدواج، در آرزوي فرزند پسر بوده يا دختر؟ او با خود چه مي‌گفته؟ "...من هم بچه مي‌زايم. پسري به دنيا مي‌آورم. از پستانم شير مي‌خورد. بزرگ مي‌شود. قد مي‌كشد. او هم پدر مي‌شود... من پسر مي‌زايم."

زن كوهدشت، لبخند مي‌زند. آرزوي فرزند پسر دارد. آرزويش و لبخندش مي‌نشيند روي سنجاق، روي ورقه‌هاي آهني. آرزوي پسر‌زايي، گوشه‌اي از تاريخ سرخ دم را پر مي‌كند. همه زنان چنين آرزو مي‌كنند و سنجاق‌ها با همه نقش و نگارهايشان كه زني است با دستان فشرده برسينه، در آرزوي شيردهي به فرزند پسر و زايماني بي‌خطر، پيشكش نيايشگاه مي‌شود.
حالا زن لبخند مي‌زند. او مي‌دانسته تولد فرزند با سر، چندان دردناك نيست. او مي داند زنان بسياري پيش از او هنگامه زايمان در گور شده‌اند. او اما هزاره‌اي بعد از زن غارنشين، آرزوي زايمان بي‌خطر دارد و خواهشي از خدايش در معبدي كه سنجاق باران است.

"يغمايي" تصوير سنجاق پيشكش معبد سرخ‌دم كوهدشت را برايمان معنا مي‌كند: "زن، لبخند رضايت دردناكي دارد، چون لبخند بيشتر زنان پس از زايمان ديده مي‌شود. دستانش را نگاه كنيد كه بر سينه مي‌فشارد و آرزوي شير در پستان دارد و نقش دو بز كوهي در دو سويش، كه نماد حاميان "اشي" بغ بانوي بارداري هستند كه گاه فرشته بالدار را مي‌مانند. به گمانم زايمان خوابيده يا نيمه خوابيده زن همان گونه كه نقش شده، از هزاره‌هاي پيش، رايج بوده است."



جلال بهرنگي - میراث خبر