نیکولاس مالبرانش ( ۱۷۱۵- ۱۶۳۸) کشیش فرانسوی، نخستین عقل گرا بود که نظریه اخلاقی منسجم و مشخصی را وضع نمود. عقل گرایان معتقد بودند که با انجام تحقیقاتی که جنبه تجربی و توصیفی داشته باشد؛ نمی توان در باب طبیعت انسانی به نظریه ای متقن و مستحکم دست یافت. اینان معتقد بودند که تجربی گرایی در فلسفه، بیثبات و فاقد ریشه عقلی و منطقی است. و پیروی از تجربه و اثبات گرایی فلسفه و اخلاق را به سرمنزل مقصود رهنمون نخواهد گشت.
از اینرو عقل گرایان بر این باور بودند که میبایست نظریات فلسفی را بر مبنای اصول تردیدناپذیر بنا نمود نه بر اساس تجربه که تغییر پذیر و تردیدپذیر است. همچنین عقل گرایان مفهوم الزام را که از تأکیدات اساسی و عمده حقوق دانان طبیعی بود را تعدیل نموده و آن را کم اهمیت جلوه دادند. مفهوم الزام در نزد طبیعت گرایان چیزی است که دارای ضمانت اجرایی کافی باشد.
با آنکه شهرت مالبرانش به دلیل تفحص در باب معرفت شناسی و فلسفه دکارت، چشمگیرتر است. ولی وی در برخی از دیدگاه هایش با رویکرد دکارت مخالف به نظر می رسد. برای نمونه مالبرانش تأکید فراوان دکارت و نیز پافندورف بر اراده گرایی را نمیپذیرد. وی بر این باور بود بینش و آگاهی اخلاقی مستلزم آگاهی از مفاهیم ابدی در ذهن خداوند است. از منظر وی این مفاهیم ابدی و روحانی الگوهای اساسی هستند که خداوند جهان را بر مبنای آنها آفریده است. و انسان می تواند بر حسب تعقل و تلاش درجات مختلفی از این کمالات را درک و کشف نماید. مفهوم محبت و دوست داشتن و عشق از تعابیر اساسی تفکر مالبرانش است. او معتقد بود که انسان باید بیش از هر چیز خداوند را محبوب خود قرار داده و دوست داشته باشد. و بهتر است انسان، دیگران، همسایگان و اطرافیان را به اندازه خود دوست داشته باشد.
“عشق صادق” واژه و تعبیری است که در رویکرد مالبرانش تنها با تمسک به آن می توان به خدا و کمال نهایی نایل گردید. این عشق صادق به موجودات مادی و زمینی و نیز عشق به خداوند صرفاً در پرتو درک و کشف حقیقی مفاهیم ابدی کمال و درجات آن قابل دسترسی و تحقق است. به زعم مالبرانش انسان ها در درجات کمال مابعدالطبیعی یکسان میباشند. به زعم مالبرانش انسان ها به طور طبیعی فقط برای خویشتن طالب نفع و خیر می باشند امّا با امداد غیبی و تکیه گاه های ماورایی می تواند به این فهم که نفع و خیر واقعی فقط در خدا یافت می شود نایل گردد. با شناخت کافی می توان بر خود دوستی تنگ نظرانه و مضر غلبه نمود. دیگر عقل گرایان نیز با آنکه آگوستین گرایی مفرط مالبرانش را رد کردند ولی در این مورد با وی اتفاق آراء پیدا نمودند.
رالف کادورث (۱۶۸۸-۱۶۱۷) نیز در مقالهای تحت عنوان “اخلاقیات ابدی و تغییرناپذیر” معرفت شناسی اخلاقی شناخت گرایانه را گسترش داد. وی نیز همانند مالبرانش اراده گرایی شدید دکارت را رد می کرد. کادورث همچنین به تحلیل و تفسیر دیدگاه های کالوین گرایی پیورتن های انگلیسی پرداخت. آموزش های پیورتن های انگلیسی خداوند را موجودی به تصویر می کشید که بدون علّت موجهی انسان ها را مورد لعنت ابدی قرار داده و در عذاب می افکند.
کادورث درصدد بود تا به اندیشه ای دست یابد تا محبت خداوند به تمامی انسان ها را محور قرار دهد. لذا تفسیر دقیق متون کتاب مقدس را توصیه می نمود. وی همانند مالبرانش معتقد بود شناخت اخلاقی شناخت مفاهیم ابدی و رابطه آنها در ذهن خداوند است. وی بر این باور بود که این شناخت و کشف مفاهیم ابدی همان تفکری است که افلاطون در مورد مثل می اندیشید. بنابراین آنها چون الگو و چراغ راهنما، خطوط اخلاقی و باید و نباید را برای انسان نشان داده به وضوح می رساند. لذا با درک صحیح این الگوها و مفاهیم انسان به درجه ای نایل می شود که می تواند به خیر بودن و شربودن واقعی امور پی ببرد. البته دیدگاه کادورث برای کسانی که به چنین درکی نایل نشوند راهکاری ندارد.
از دیگر عقل گرایان می توان به ساموئل کلارک ( ۱۷۲۹ ۱۶۷۵- ) اشاره نمود. کلارک را با آنکه میتوان از عقل گرایان متجدد خواند ولی به دلیل تفکراتش شهرت زیادی را در خیل فلاسفه عقلگرا به خود اختصاص داده است.
اخلاق در رویکرد کلارک مستلزم انواع کاملاً متفاوتی از شناخت می باشد. در این راستا الگوی فکری کلارک بیش از انکه مابعدالطبیعی باشد بیشتر ریاضی گونه بود. با این وصف که او ادعا می نمود در جهان سلسله اصول بدیهی وجود دارد که روابط ابدی و تناسب و شایستگی امور را بازگو می کند.
انسان نیز می تواند تمامی دستورات اخلاقی و ارزشهای ذاتی خود را از این اصول موضوعه و بدیهی به دست آورد. این اصول بدیهی علاوه بر اینکه بشر را به عدالت رهنمون می گردد؛ انسان ها را به نیکوکاری و دینداری نیز هدایت می نماید.
از منظر کلارک پرداختن به نفع و خیر شخصی نیز بایستی متناسب و به مقدار مناسبی باشد. به زعم کلارک شناخت، درک و کشف چنین اصول موضوعه و استلزامات آن در روابط ابدی، می بایست نخست توسط حضرت عیسی(ع) به انسان ها ابلاغ گردد و سپس توسط کسانی که بیش از دیگران عالم تر و متفکرترند به دیگر انسان ها آموزش و تعلیم داده شود. اندیشه های کلارک در میان اندیشمندان انگلیسی سلسله مباحث پیچیده و غامضی را بهوجود آورد که آیا به راستی اخلاق یک موضوع عقلی و معرفتی است یا نه؟
باید اذعان داشت دیدگاه کلارک در مورد اینکه انگیزه و داعی عمل خیر و خوب چیست ساکت است و موضع مشخصی ندارد.
وی به صرف اینکه هر چیز متناسب و مناسبی را خوب بنامد اکتفا نموده است. و شناخت اینکه هر عملی مناسب و خوب است را تنها محرک لازم برای بشر می داند.
لذا تنها درک هر فردی از تناسب اعمال و خوبی آنها محرک او خواهد بود و یک انگیزه کلی، مشترک و واضح وجود ندارد که بتوان به آن استناد جست. همچنین دیدگاه او در مورد کسانی که قوانین را به نفع خود نمی دانند نیز راهکار مناسبی ارائه نمیدهد. لاجرم برای چنین افرادی می توان به پیروی از قانون و طبیعت گرایان، به ضمانت اجرایی و الزام آور بودن این اصول تمسک جست.
منبع: روزنامه رسالت ۶ مهر ۱۳۹۰
از اینرو عقل گرایان بر این باور بودند که میبایست نظریات فلسفی را بر مبنای اصول تردیدناپذیر بنا نمود نه بر اساس تجربه که تغییر پذیر و تردیدپذیر است. همچنین عقل گرایان مفهوم الزام را که از تأکیدات اساسی و عمده حقوق دانان طبیعی بود را تعدیل نموده و آن را کم اهمیت جلوه دادند. مفهوم الزام در نزد طبیعت گرایان چیزی است که دارای ضمانت اجرایی کافی باشد.
با آنکه شهرت مالبرانش به دلیل تفحص در باب معرفت شناسی و فلسفه دکارت، چشمگیرتر است. ولی وی در برخی از دیدگاه هایش با رویکرد دکارت مخالف به نظر می رسد. برای نمونه مالبرانش تأکید فراوان دکارت و نیز پافندورف بر اراده گرایی را نمیپذیرد. وی بر این باور بود بینش و آگاهی اخلاقی مستلزم آگاهی از مفاهیم ابدی در ذهن خداوند است. از منظر وی این مفاهیم ابدی و روحانی الگوهای اساسی هستند که خداوند جهان را بر مبنای آنها آفریده است. و انسان می تواند بر حسب تعقل و تلاش درجات مختلفی از این کمالات را درک و کشف نماید. مفهوم محبت و دوست داشتن و عشق از تعابیر اساسی تفکر مالبرانش است. او معتقد بود که انسان باید بیش از هر چیز خداوند را محبوب خود قرار داده و دوست داشته باشد. و بهتر است انسان، دیگران، همسایگان و اطرافیان را به اندازه خود دوست داشته باشد.
“عشق صادق” واژه و تعبیری است که در رویکرد مالبرانش تنها با تمسک به آن می توان به خدا و کمال نهایی نایل گردید. این عشق صادق به موجودات مادی و زمینی و نیز عشق به خداوند صرفاً در پرتو درک و کشف حقیقی مفاهیم ابدی کمال و درجات آن قابل دسترسی و تحقق است. به زعم مالبرانش انسان ها در درجات کمال مابعدالطبیعی یکسان میباشند. به زعم مالبرانش انسان ها به طور طبیعی فقط برای خویشتن طالب نفع و خیر می باشند امّا با امداد غیبی و تکیه گاه های ماورایی می تواند به این فهم که نفع و خیر واقعی فقط در خدا یافت می شود نایل گردد. با شناخت کافی می توان بر خود دوستی تنگ نظرانه و مضر غلبه نمود. دیگر عقل گرایان نیز با آنکه آگوستین گرایی مفرط مالبرانش را رد کردند ولی در این مورد با وی اتفاق آراء پیدا نمودند.
رالف کادورث (۱۶۸۸-۱۶۱۷) نیز در مقالهای تحت عنوان “اخلاقیات ابدی و تغییرناپذیر” معرفت شناسی اخلاقی شناخت گرایانه را گسترش داد. وی نیز همانند مالبرانش اراده گرایی شدید دکارت را رد می کرد. کادورث همچنین به تحلیل و تفسیر دیدگاه های کالوین گرایی پیورتن های انگلیسی پرداخت. آموزش های پیورتن های انگلیسی خداوند را موجودی به تصویر می کشید که بدون علّت موجهی انسان ها را مورد لعنت ابدی قرار داده و در عذاب می افکند.
کادورث درصدد بود تا به اندیشه ای دست یابد تا محبت خداوند به تمامی انسان ها را محور قرار دهد. لذا تفسیر دقیق متون کتاب مقدس را توصیه می نمود. وی همانند مالبرانش معتقد بود شناخت اخلاقی شناخت مفاهیم ابدی و رابطه آنها در ذهن خداوند است. وی بر این باور بود که این شناخت و کشف مفاهیم ابدی همان تفکری است که افلاطون در مورد مثل می اندیشید. بنابراین آنها چون الگو و چراغ راهنما، خطوط اخلاقی و باید و نباید را برای انسان نشان داده به وضوح می رساند. لذا با درک صحیح این الگوها و مفاهیم انسان به درجه ای نایل می شود که می تواند به خیر بودن و شربودن واقعی امور پی ببرد. البته دیدگاه کادورث برای کسانی که به چنین درکی نایل نشوند راهکاری ندارد.
از دیگر عقل گرایان می توان به ساموئل کلارک ( ۱۷۲۹ ۱۶۷۵- ) اشاره نمود. کلارک را با آنکه میتوان از عقل گرایان متجدد خواند ولی به دلیل تفکراتش شهرت زیادی را در خیل فلاسفه عقلگرا به خود اختصاص داده است.
اخلاق در رویکرد کلارک مستلزم انواع کاملاً متفاوتی از شناخت می باشد. در این راستا الگوی فکری کلارک بیش از انکه مابعدالطبیعی باشد بیشتر ریاضی گونه بود. با این وصف که او ادعا می نمود در جهان سلسله اصول بدیهی وجود دارد که روابط ابدی و تناسب و شایستگی امور را بازگو می کند.
انسان نیز می تواند تمامی دستورات اخلاقی و ارزشهای ذاتی خود را از این اصول موضوعه و بدیهی به دست آورد. این اصول بدیهی علاوه بر اینکه بشر را به عدالت رهنمون می گردد؛ انسان ها را به نیکوکاری و دینداری نیز هدایت می نماید.
از منظر کلارک پرداختن به نفع و خیر شخصی نیز بایستی متناسب و به مقدار مناسبی باشد. به زعم کلارک شناخت، درک و کشف چنین اصول موضوعه و استلزامات آن در روابط ابدی، می بایست نخست توسط حضرت عیسی(ع) به انسان ها ابلاغ گردد و سپس توسط کسانی که بیش از دیگران عالم تر و متفکرترند به دیگر انسان ها آموزش و تعلیم داده شود. اندیشه های کلارک در میان اندیشمندان انگلیسی سلسله مباحث پیچیده و غامضی را بهوجود آورد که آیا به راستی اخلاق یک موضوع عقلی و معرفتی است یا نه؟
باید اذعان داشت دیدگاه کلارک در مورد اینکه انگیزه و داعی عمل خیر و خوب چیست ساکت است و موضع مشخصی ندارد.
وی به صرف اینکه هر چیز متناسب و مناسبی را خوب بنامد اکتفا نموده است. و شناخت اینکه هر عملی مناسب و خوب است را تنها محرک لازم برای بشر می داند.
لذا تنها درک هر فردی از تناسب اعمال و خوبی آنها محرک او خواهد بود و یک انگیزه کلی، مشترک و واضح وجود ندارد که بتوان به آن استناد جست. همچنین دیدگاه او در مورد کسانی که قوانین را به نفع خود نمی دانند نیز راهکار مناسبی ارائه نمیدهد. لاجرم برای چنین افرادی می توان به پیروی از قانون و طبیعت گرایان، به ضمانت اجرایی و الزام آور بودن این اصول تمسک جست.
منبع: روزنامه رسالت ۶ مهر ۱۳۹۰