۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

غدیر و پرامون؛ در دل دوست

موسوى گرمارودى "سيّد مصطفى"
گل هميشه بهارم


گل هميشه بهارم، ببين خزان باقى است حديث سيلى توفان به چهره ى گل سرخ ز ابر فتنه تگرگى كه ريخت بر سر ما نشان مرگ و بلا بود در كوير سكوت شكست كشتى امن از شقاوت توفان هزار سال گذشت و ز تازيانه ى برق پرندگان بهارى ز باغ كوچيدند اميد رويش گل را خزان ربود ز باغ گل هميشه بهارم غدير آمده است خداى گفت كه 'اكملتُ دينَكُم' آنك قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان گل هميشه بهارم بيا كه آيه ى عشق به نام پاك تو در ذهن مردمان باقى است
خراش صاعقه بر چهر آسمان باقى است هنوز بر دهن ياس و ارغوان باقى است هزار غنچه ى پرپر به بوستان باقى است غريو رعد كه در گوش هر كران باقى است به روى آب فقط دست بادبان باقى است شيار زخم بر اندام ناروان باقى است به روى شاخه نشانى ز آشيان باقى است اميد رجعت سرسبز باغبان باقى است شراب كهنه ى ما در خم جهان باقى است نواى گرم نبى در رگ زمان باقى است ولايت على و آل، جاودان باقى است به نام پاك تو در ذهن مردمان باقى است به نام پاك تو در ذهن مردمان باقى است
نسيم غدير، ص 179-180.