۱۳۹۴ مهر ۲۸, سه‌شنبه

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم همچو موسی اَرنی گـوی به میقات بریم... نمونه ای از نگرش های یک وجهی به حافظ...

غزل(359)
         خــیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم        شطح وطامـات به بـازار خـرافات بریم
      سوی رندان قلـندر بـه ره آورد سـفر             دلـق بسطامـی و سجـاده طامات بریم
        تا همه خلوتیان جـام صبـوحی گیرند           چنگ صُبحـی به در پیـر مناجات بریم
        با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم         همچو موسی اَرنی گـوی به میقات بریم
        کوس ناموس تو بر کنگره عـرش زنیم      عَلَـم عشـق تو بر  بـام سمـاوات بریم
        خاک کوی تو به صحرای قیامت فـردا       همـه بر فـرق سر از بهـرمبـاهات بریم
        وَر نهد در ره مـا خـار ملامـت زاهـد        از گلستانـش به زنـدان مکـافات بریم
        شرممان بـاد ز پشمینه آلـوده خویش          گر بدین فضـل و هـنر نام کرامات بریم
        قدر وقت ار نشـناسد دل و کاری نکند        بس خجالت که از ین حاصل اوقات بریم
      فتنه می بارد ازین سقف مُقَرنس برخیز        تا به  میخانـه پنـاه از همه آفـات بریم
      در بیابان هَوی گـم شدن آخـر تا چند           ره بپـرسیم مگر پـی به مُهِـمّات بریم
     حافـظ آب رخ خـود بر در هـر سفله مریز     حاجـت آن بِه که بَر قاضـی حـاجات بریم



معانی لغات غزل(359)

خیز : برخیز .

خِرقَه : لباس بالا پوشی که آستر آن از پوست های گرانبها مثل خَز و سنجاب و تِرمَه باشد، لباس بالا پوشی که از وصله های مختلف و پاره پاره به هم دوخته باشد و مخصوص گدایان و درویشان است، به پاره یی از جامه گویند، جُبَّه صوفیان و در اشعار حافظ همه جا به این معناست .

خِرقَه صوفی : خرقه درویش، خرقه و بالاپوش کهنه و وصله دار .

خرابات : میخانه و محلّ صرف شراب و انجام قمار و سایر منکرات .

شطح : لغت عربی و در اصل به معنای تحرّک و جنبش و حرکت و جا به جایی است مانند حرکت آب در جوی آب و مجرایی که تنگ تر و کوچکتر از حجم آب روان باشد و در نتیجه آب به سرعت حرکت کرده و از اطراف جوّ  به بیرون راه یابد و مانند فرو رفتن آب در مجرای زیرزمینی تنگ که در نتیجه با صدای مخصوص، آب وارد مجرای تنگ شده و یا از آن خارج شود و از آن سبب به پاره یی از گفته های صوفیان در حال وجد، شطح گفته می شود که کلمات و عبارات بارِ کشیدن و تفسیر و معنای آنچه را که در لحظه صوفی دریافته ندارند و صوفی به ناچار در آن بُرهه از حال وجد، کلمات و عباراتی را بر زبان می آورد که سایر شنوندگان و مردمان عادی از درک و فهم مقصود گوینده عاجز و یا برداشت غلط کرده و معنایی سوای آنچه صوفی در دل داشته از آن استنباط می کنند و پاره یی از سوء تفاهمات تاریخی که دربارۀ حسین منـصور و دیگران روی داده به این سبب است . بنابراین شطح به گفتارهای بی سر و ته خودپسندانه گفته می شود .

طامات : شطح بر دو قسم است : 1. سخنانی که به ظاهر گزافه گویی باشد و مانند ادّعاهایی که تعلیق به محال باشد چون ادّعای کرامت و کارهای خارق العاده چنان که حافظ فرماید :

چــرخ بر هم زنم ار غیر مـرادم گـردد                                    من نه آنم که زبـونی کشم از چـرخ فلک

2. سخنانی خارج از منطق و متناقض با عقل چنان که حافظ فرماید :

گدای میکده ام لیک وقت مستـی  بین                                    کـه نـاز بر فلـک و حکـم بر ستاره کنم

بنابراین سخنانی که در ظاهر به صورت خودنمایی و فضل فروشی و قدرت نمایی باشد و به طامات معروف است و اصل این لغت معلوم نیست که از چه زبانی است و با طامه عربی تفاوت معنا دارد .

خرافات : جمع خرافه ، داستان ها و قصّه های دروغین که بر خلاف عرف و عادت امور بشری به  هم بافته و ساخته و پرداخته شده باشد مانند داستان های چراغ جادو و امثال آن .

قَلَندر : آن که از لذّات دنیوی چشم پوشیده و از قیود و تکالیف و عرف و عادات و تشریفات زندگی رهایی یافته و حالت تجرید و تفرید حاصل کرده باشد . و فرق میان قلندر و ملامتی و صوفی در این است که قلندر در تخریب عادات و ترک آن ها می کوشد و ملامتی در کتم عبادات مصرّ بوده و لفظاً و ظاهراً : یَقُولُونَ بِهِ اَلسِنَتِهِم ما لَیسَ فی قُلُوبِهِم . و صوفی واقعی آن است که اصلاً دل او به خلق الله گرایشی ندارد .

دَلق : لباس کهنه و مندرس، نوعی از پشیمینه که درویشان پوشند، جامه کهنه و وصله دار و پاره دوزی شده  رنگارنگ درویشان .

رندان قلندر : قلندران رند و زرنگ، زرنگ های باهوشی که به صورت قلندر فارغ از قیود و تکالیف خود را نشان می دهند .

دَلقِ بسطامی : دلق منسوب به بایزید بسطامی و طرفداران او .

سجّاده طامات : جا نماز کشف و کرامت، جانماز نمودار خودنمایی و فضل فروشی .

خلوتیان : اهل خلوت، گوشه نشینان .

جام صبوحی : جام شرابی که بامداد نوشند و با نوای عود و چنگ همراه است و این از شرایط مسلّم صبوحی در نزد عرفا و سلاطین بوده است .

چَنگِ صبحی : چنگی صبح، چنگ زن بامدادی، کسی که کارش زدن چنگ با آهنگ های مخصوص در بامدادان و در جمع صبوحی زدگان است .

پیر مناجات : پیر و مرادی که شب را به مناجات گذرانیده است و با خلوتیان شب را با عبادت به صبح رسانیده است .

وادی ایمن : دشت اِیمن که در ضلع شمالی و طرف راست کوه طور در صحرای سینا واقع شده و حضرت موسی شبی در آنجا به دیدار نور الهی نایل شد .

اَرِنی : خود را به من بنمای .

اَرِنی گوی : در حال گفتن خود را به من بنمای، کنایه از تقاضای حضرت موسی است در وادی ایمن که از خدا مسئلت می نمود که خود را به او نشان دهد .

میقات : وعده گاه ، جایگاه ملاقات .

کوس : طبل و دُهُل بزرگ .

کوس ناموس : ( اضافه تشبیهی ) ناموس به کوس تشبیه شده است، طبل شکوه و عظمت .

کنگره : بام فلک، تخت گاه آسمان، اعلی علیین .

عَلَم : بیرق، رایت .

سماوات : آسمان ها .

بر فرق سر : بر روی سر، بر تارُک سر .

مُباهات : افتخار، فخر کردن، بالیدن .

خار ملامت : ( اضافه تشبیهی ) ملامت به خار تشبیه شده ، خار سرزنش .

گُلِستانش : باغی که در آن هست، کنایه از بهشت او که تصوّر می کند جایگاه او می باشد .

مکافات : مجازات، جزای عملِ بد، کیفر .

زندان مکافات : حبس گاهِ کیفر، زندانی که جزای کار بد است .

پشمینه آلوده : خرقه آلوده .

بدین فضل و هنر! : با این فضل و هنر اندک .

کرامات : جمع کرامت، کارهای خارق عادت .

گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم : اگر با این کمال و فرهنگ ناچیز خود ادّعای کارهای خارق العاده و کشف و کرامت کنیم .

وقت : زمان، در اصطلاح صوفیه آن لحظات و دقایقی است که سالک در تفکرات معنوی غرق و از گذشته و آینده فارغ و به درک حقایق نزدیک شود .

مُقَرنَس : به صورت قِرناس درآمده .

قِرناس : اصطلاح مهندسی که به فارسی ( کُند و تند ) می گویند و آن خطوط هندسی است که به شکل ستاره و مثلث و متوازی الاضلاع نمودار می شود و در پیش طاق ها و سر دَرِ ورودی مساجد با صورت برحسته کاشی کاری می شود و به آن سقف مقرنس گویند . کنایه از گنبد آسمان که فواصل ستاره های آن حالت اشکال هندسی مثلث و مربع و ذوزنقه و امثالهم را در نظر مجُسم می کند . و این اصطلاح مقرنس را از آن جهت به فارسی کند و تند گویند که خطوط متعدّدی در یک نقطه جمع و ادامه این خطوط از هم دور و فاصله آن ها زیاد و کُند و کم می شود و در نتیجه اشکال هندسی مختلف در سطح نقشه ظاهر می گردد .

فتنه : بلا، عذاب، آشوب .

آفات : جمع آفت، بلاها ، آسیب ها .

بیابان هَوی : ( اضافه تشبیهی ) هوی و هوس به بیابان تشبیه شده .

مُهِمّات : مُهمّ ها، کارهای مهم، امور و معانی با ارزش .

سِفله : فرومایه، پست فطرت .

قاضی حاجات : برآورنده آرزوها، نامی از نام های خدای متعال .



معانی ابیات غزل (359)

1)      (ای دل) برخیز تا خرقه صوفی را به خرابات برده به خراباتیان بسپاریم و گفتارهای خودپسندانه و گزافه گویی های خرافی آن ها را به بازار یاوه گویان خرافه پرست برده به آن ها بازگو کنیم !
2)      (و) برای مردِ رندهای زرنگ قلندر مآب!، به عنوان سوغاتی و تحفه سفر، تن پوش و سجاده گزافه گویی بایزید بسطامی را هدیه کنیم !
3)      (و) برای این که همه خلوت نشینان منزل پیر و مراد مناجات کننده، به شراب صبوحی روی آورند، چنگ زن بامدادی را به دَرِ خانه آن مراد شب زنده دار بفرستیم ( تا همزمان صرف شراب صبوحی، چنگ بنوازد ) .
4)      (ای دل) آن پیمانی را که در صحرایِ اِیمَن، مانند حضرت موسی با تو بستیم در حالی که به زبان بلند می گوییم : ( خود را به من بنما ) تا وعده گاه نهایی ادامه می دهیم .
5)      (و) طبل شکوه و عظمت تو را بر فراز بام عرش به صدا درآورده و پرچم عشق تو را برفراز آسمان ها برافرازیم .
6)      (و) خاک اقامتگاه تو را در فردای قیامت، در آن صحرای محشر به عنوان افتخار بر فرق سر خود جای دهیم .
7)      و اگـر در این راهـی که در پیش گرفته ایم زاهـد ما را سـرزنش کند او را از بهـشت و جایگاه خیالی اش به زندان مجازات بیندازیم .
8)      و اگر با این بضاعت ناچیز کمال و فرهنگ خود، مدّعیِ کرامات و خَرقِ عادات شویم، از خرقه پشمینه به گناه آلودهِ خود خجالت بکشیم !
9)      اگر این دل ما به ارزش وقت پی نبرد و کار شایسته یی انجام ندهد چه بسیار شرمندگی ها که از این نحوه بهره برداریِ اوقات خود خواهیم کشید .
10)   از این سقف بلند مزیّن به صُوَرِ هندسی بلا می بارد. برخیز تا از شرّ این آسیب ها به میخانه (میخانه معرفت) پناه ببریم .
11)   (و) تا کی در بیابان هوی و هوس سردرگم و معطّل بمانیم، باید راه را بپرسیم تا شاید به معانی مهمّ و با ارزش ( راز خلقت) پی ببریم .  





شرح ابیات غزل (359)

وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور

*

               برای آنانکه در درک اصول عقاید عرفانی و نحوهِ برداشتِ حافظ از شیوه تصوّف دچار تردید و تزلزل بوده و با این همه اظهار نظرهایی که که حافظ در اکثر ابیات غزلهایش چه به صورت ایما و اشاره و ظنز و چه به صورت صریح نموده نمی توانند چهره شفّاف عقیده این عارف ربّابی بلند مرتبه را به وضوح بنگرند، مفاد ابیات این غزل دوازده بیتی که به صورت مقاله طنزی، وصلِ به هم سروده شده، می تواند گره گشای خوبی باشد .

              مطالعه در تصوّف اسلامی ما را به این نتیجه می رساند که در قرون اولیه پس از ظهور اسلام، نخبگان و دانشمندان و آنانکه از میزان هوش و فراست و منطق بالایی برخوردار بوده اند، راه عقیده و برداشت اندیشه خود را از متعبدان و مقلّدان و نا اندیشان دینی جدا کرده و یکی از وظایف اصلی دینی خود را تفکّر و تعقّل در امر توحید و شناخت سر و ته مسیر حیات یعنی مبداء و معاد دانسته و در این راه به کمک اشراق به جان کوشیده اند .

               اکثر این نُخبگان انگشت شمار را جمعی از افراد جامعه یی که در آن می زیسته، بتدریج شناخته و به آن ها گرویده اند لیکن میزان درک اکثر این مریدان و پیروان به آنچنان سطحی نرسیده بوده که هم طراز مراد خود به درک معارف و نکات معنوی آن نایل آیند، در نتیجه یک تضّاد و برخورد عقاید و آرایی در نزد فرقه های پیرو چند عارف نُخبه در طول زمان به وقوع پیوسته و نتیجه آن شده است که مقصد و مقصودِ مُراد اولیه گُم شده و فرقه گرایی و دسته بندی های متعددی در زیر عبارات و الفاظ مخدوش شده منتسب به عارفان خبیر جای آن را بگیرد چنان که بسیاری از پیروان یک صوفی و عارف بزرگ بدون اینکه درک صحیحی از گفتار و کردار و پندار مرادِ خود داشته باشند به صورت کلیشه یی و تقلیدی خِرقه می پوشیده یا از مردم دوری می جسته و یا در رقص و سماع هایی که از شدت غلیان احساسات نبوده و صِرفاً جنبه عادت و تقلید داشته شرکت می جسته اند .

               حافظ این عارف متفکّر و مجتهد با مطالعه در احوال بزرگان تصوّف و عرفان به مانند شمس تبریزی سَرَه از ناسره جدا کرده و مغز حقایق را از پوسته های شبهه به در آورده و برای خود صاحب اصول و عقایدی شده است که اظهار آن در میان خیل گمشدگان راه حقیقت و سرگشتگان بیابان جهالت برایش آسان نبوده و سبب ایجاد دشمن و مخالف می شده است . اما شهامت و شجاعت فطری این اندیشمند به حدّی بوده که در طول مدّت عمر و شعر و شاعری خویش شمشیر دفاع از حق و حقیقت را بر روی مغرضان گمراه بلند نگهداشته و در تحقیر آن ها از هیچ کوششی فروگذار نکرده است .

               این غزل، حمله تند و شدیدی است به آنهایی که در راه رسیدن به مبداء، دچار انحراف فکری شده و دیگر مردمانی که به پیروی از این گمراهان، دچار گمراهی و ضلالت شده اند، و باهمه تطویل کلامی که پیش می آید بهتر است چند بیت اول این غزل شرح شود تا هرچه بهتر عقاید حافظ بر همگان روشن گردد :

1-     شاعر در شروع مطلب و بیت نخست غزل خطاب به دل خود سر صحبت را باز کرده و در لباس طنز و لطیفه می گوید ای دل از جایت بلند شو و جرأتی به خرج بده تا این خرقه صوفی را که دستاویزی برای نمایاندن خود به صورت عارفان فهیم و دست از تعلّقات دنیوی کشیده شده است از تنش به درآورده و به خرابات برده و به رندان خراباتی نشان دهیم و ثابت کنیم که ما آن ها را آنچنان که هستند شناخته و پرده از کارشان برداشته ایم . ای دل از جایت بلند شو تا این گفتارهای بی سر و ته و خودپسندانه و خارج از منطق و متناقض آن ها را جمع کرده و به بازار خرافه پرستان و خرافاتیان ببریم که اگر این حرف ها مشتریی داشته باشد در آنجا وجود خواهد داشت .
2-    ای دل از جـایت بلـند شو تا با هم به نزد رندان زیرک و باهوش که در لباس قلندری خود را جا زده اند و چیزی از قلـندری نمی دانند رفته و دلـق بایـزیـد بسـطـامی و جانـماز لاطائـلات و گزافه گویی های او را به عنوان سوغات سفر ببریم و به آن ها هدیه کنیم چرا که این جماعت چیزی از قلندری نمی دانند و برای آن ها که تظاهر به صوفی گری و قلندری می کند دلمشغولی مناسبی است ! این ابزار کار به دردِ این گونه اشخاص می خورد !
3-    ای دل بیـا و چنگ زن صبح یعنی مطـربی که برای صبـوحی زنان آهنگ مخصوصـی با چنـگ می نوازد را پیدا کرده و با او به دَرِ خانه پیر و مراد شب زنده دار رفته و مریدان و خلوتیان گِرد او را که در سراسر شب به ورد و دعا و عبادت و کشیدن ریاضت مشغولند به صبوحی زدن همزمان با نوای چنگ چنگی واداریم .

در اینجا لازم است گفته شود که منظور حافظ از (چنگ صبحی) همان چنگی و چنگ زن بامدادی است و تعاریف و توضیحات اساتید و سروران محترم درباره این کلمات منطبق با واقعیّت نیست و این یک ضرورت شعری است که به جای چنگی صبح، چنگ صبحی در شعر آورده شده است .

4-    ای دل برخیز و بیا تا با هم آن عهدی را که در روز الست بستیم تا در راه شناختن سر منشاء کاینات در راه عشق گام زده و پیش برویم و مانند موسی در حالی که نعره می زنیم : ( خودت را به من بنمای) تا وعده گاه نهایی و پایان خط پیش بتازیم و دست از کوشش برنداشته و وقت تلف نکنیم تا شاید او را باز شناسیم .
5-    و در این راه طبل شکوه و عظمت تو را (خدا را) بر بام عرش به صدا درآورده و بیرق موفقیت و شناسایی تو را که در اثر عشق حاصل شده بر فراز آسمان ها به اهتزاز درآوریم .

                در پایان لازم اسـت چـند کلمه درباره بایـزیـد بسـطـامی آنچـه به واقعـیت نزدیک است گفتـه آید .

              بایزید بسطامی یکی از عرفای اسلامی است که اصلاً ایرانی و جدّ او زرتشتی بوده است و در سال 261 هجری وفات یافته است . نام صحیح او ابویزید طیفور بن عیسی البسطامی است و طرفداران او به طیفوریه موسومند. عرفای بزرگ دیگر بعد از او مانند جنید و عطّار او را به بزرگی یاد کرده اند اما در پندارهای او در قالب شطحیات راهگشای راهی نیست و نام و شهرت او دلیل بر ارزش والای او نمی تواند باشد بلکه همین گزافه گویی ها سبب شده که پس از او شهرتی به هم رسانده و امر را بر سالکان پیش پا بین مشتبه سازد .


               حافظ اولین عارفی است که گفته های بی دلیل و منطق و تعاریف بی جای دیگران را به دور ریخته و در این غزل او را تخطئه و کماهو حقّه شناسانیده است .