۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه

عمده رویداد های رنسانس

رويدادهاي مهم در تاريخ رنسانس
1265   1285   1305
132513451365 1385
1405    1425     1445
حدود سال 1307
دانته نوشتن كمدي الهي را آغاز مي كند.
سال 1341
مجلس سناي روم، به پترارك لقب شاعر دربار مي دهد.
سال 1348
بروكاچينو نوشتن دكامرون را آغاز مي‌كند.
حدود سال 1349
پتراك سونات هايش را در ترانه ها گرد آوري مي كند.
سال 1380
ونيز، جنووا را شكست مي دهد.
حدود سال 1378
چاوسر داستان هاي كانتربري را آغاز مي‌كند.
سال 1421
پرنس هنري دريانورد، براي يافتن راه دريايي هند از طريق آفريقا كشتي هاي پرتغالي را به جنوب مي فرستد.
سال 1434
كوزيمو د مديسي حاكم فلورانس مي شود.
سال 1439
فرهنگستان افلاطوني پايه گذاري مي شود، اولين سپاه آماده در فرانسه تشكيل مي شود.
سال 1441
تجارت برده هاي آفريقايي آغاز مي شود.
حدود سال 1450
چاپ اختراع مي شود.
سال 1453
قسطنطنيه به دست ترك هاي عثماني مي افتد و آوارگان يوناني زبان به ايتاليا مي‌گريزند.
سال 1461
لويي يازدهم پادشاه فرانسه مي شود.
سال 1469
لورنزو د مديسي حاكم فلورانس مي شود.
سال 1479
فرديناند و ايزابلا سلطنت هاي آراگون و كاستيل را متحد مي‌كنند تا اسپانيا به وجود آيد.
سال 1483
ترجمة آثار افلاطون كه توسط فيچينو صورت گرفته، منتشر مي‌شود.
سال 1485
هنري هفتم، اولين پادشاه تودورها به سلطنت انگلستان مي‌رسد.
سال 1486
پيكو خطابه اي در مورد شان انسان مي نويسد.
سال 1492
كرستوف كلمب كه سفر دريايي اش را از اسپانيا آغاز كرده، آمريكا مي‌رسد.


سال 1497
لئوناردو تابلوي شام آخر را نقاشي مي كند.
حدود سال 1497
جان كابوت سفر دريايي‌اش را از انگلستان آغاز مي‌كند و جزيره نيوفاندلند و نووااسكوتيا را كشف مي نمايد.
سال 1498
واسكو دوگاماي پرتغالي از راه دريا با دور زدن آفريقا به هند مي رسد.
سال 1499
ميكل آنژ سوگ مريم را به پايان مي رساند.
سال 1504
ميكل آنژ مجسمة داوود را به پايان مي رساند.
سال 1508
ميكل آنژ كار روي سفق كليساي سيستن رم را آغاز مي كند.
سال 1509
اراسموس در ستايش جنون را منتشر مي كند.
سال 1513
ماكياولي كتاب شهريار را مي نويسد.
سال 1517
مارتين لوتر نودوپنجمين فرضيه‌‌‌اش را تهيه مي كند.


رويدادهاي مهم تاريخي در تاريخ رنسانس
1465  1485 1505
15251545 1565 1585

سال 1521
مارتين لوتر توسط كليساي كاتوليك تكفير مي‌شود، هرناندو كورتز بر آزتك‌ها چيره مي‌گردد.
سال 1522
سفر ماژلان اولين گردش به دور زمين را از طريق دريا تكميل مي‌كند.
سال 1530
كالج فرانسه بنيانگذاري مي‌شود.
سال 1533
فرانسيسكو پيزارو بر اينكاها فاتح مي‌شود.
سال 1534
كارتيه خليج سنت لورنس را كشف مي‌كند و كانادا را براي فرانسه مطالبه مي كند.
سال 1534
گردش اجرام آسماني نوشته كپرنيك و در باب ساختمان بدن انسان نوشتة وزاليوس منتشر مي‌شود.
سال 1545
گيرولامو كاردانو، اولين كتاب جبر امروزي را تحت عنوان هنر بزرگ منتشر مي‌كند.
سال 1569
اولين نقشه‌هايي كه در آن‌ها از نقشه كشي مركاتور استفاده شده بود، منتشر مي‌شود.
سال 1582
تقويم گريگوري ابداع مي‌شود.
سال 1586
سيمون استوين رقم اعشاري را ابداع مي‌كند.
سال 1587
اولين نمايش نامة مارلو، تيمورلنگ بزرگ، روي پرده مي‌آيد.
سال 1588
انگليسي ها آرماداي اسپانيايي را شكست مي‌دهند.
حدود سال 1589
شكسپير نمايش نامه‌نويسي را با نوشتن سه قسمت هنري ششم آغاز مي‌كند.
سال 1590
ميكروسكوپ مركب اختراع مي شود.
سال 1591
گاليله در باب حركت را مي نويسيد و فرانسوا ويت زباني را براي جبر معرفي مي كند.
حدود سال 1600
شكسپيرها ملت را مي‌نويسيد: كمپاني انگليسي هند شرقي پايه‌گذاري مي‌شود.
سال 1602
كمپاني هلندي هند شرقي پايه گذاري مي‌شود.

سال 1605
اولين قسمت دون كيشوت اثر سروانش منتشر مي‌شود و سرفرانتس منتشر مي‌شود و سرفرانسيس بيكن ارزش و ترقيات علوم را مي‌نويسد.
سال 1607
انگليسي ها در جيمز تاون ويرجينيا ساكن مي‌شوند.
سال 1608
تلسكوپ اختراع مي‌شود.
سال 1609 تا 1610
كپلر ستاره‌شناسي نوين را منتشر مي‌كند.
گاليله يك تلسكوپ مي‌سازد،سطح ماه ار مشاهده مي‌كند، چهار قمر مشتري را كشف مي‌كند و در مورد سيارة زهره تحقيق مي‌كند.
سال 1615
دومين قسمت دون كيشوت نوشتة سروانتس منتشر مي‌شود.
سال 1620
سر فرانسيس بيكن ارغنون نو را مي‌نويسد.
سال 1623 تا 1633
گاليله محاوره دربارة دو منظومة بزرگ جهان را منتشر مي‌كند كه كليسا آن را بدعت‌گذاري قلمداد مي كند. گاليله آشكارا پيروي از مكتب كپرنيك را انكار مي‌كند.

پيشگفتار
عصر جديد
در آغاز قرن چهاردهم ميلادي، عصر مياني يا قرون وسطي كه از زمان سقوط روم حدود هزار سال طول كشيده بود، رو به پايان بود و رنسانس، يكي از بزرگترين جنبش هاي فرهنگي تاريخ، به تدريج جايگزينس مي شد. رنسانس در سال 1300 از ايتاليا آغاز شد و در عرض سه قرن در سراسر اروپا انتشار يافت. به ندرت در دوره هاي چنين كوتاه ازنظر تاريخي، رخدادهاي متعددي به وقوع مي پيوندد، حال آنكه اين قرن هاي سرشار از تغييرات اساسي و فعاليتهاي بزرگ است. جهان امروزي زاييدة همين فعاليت هاست، زيرا رنسانس پايه هاي اقتصادي، سياسي، هنري و علمي تمدن هاي كنوني غرب را بنا نهاد.
ريشه هاي رنسانس
به نظر كساني كه در دوران رنسانس زندگي مي كردند، عصر آن ها يا قرون وسطي كه به اشتباه دوران بي توجهي خوانده مي شد، ارتباطي نداشت، بلكه با دوران يونان و روم باستان مرتبط بود. آن ها معقتد بودند كه تنها در دنياي باستان چنين موفقيت ها و كارهاي بزرگي انجام شده است. در واقع رنسانس خودش را به صورت زندگي دوباره يا نوزايي فرهنگ يونان و روم باستان مي ديد. نام رنسانس كه در زبان فرانسه به معني «نورزايي» است از همين جا نشئت مي گيرد.
اما در واقع، بسياري از ريشه هاي رنسانس از قرون وسطي منشا گرفته بود. در قرون وسطي ترجمة عربي آثار كلاسيك در اسپانيا- كه در آن زمان تحت سلطه مسلمانان بود- دانش آموزان و دانشجويان را حتي در شمال اروپا به روم و يونان علاقه مند كرد. حتي بسياري از اختراعات در اصل در قرون وسطي صورت گرفتند. قطب نماي مغناطيسي كه كاشفان رنسانس را به سوي آسيا و آمريكا هدايت كرد، در قرن دوازدهم اختراع شده بود.
نيروهاي متحول كننده
اما جامعة قرون وسطي كه در سال 1300 در آستانة رنسانس قرار گرفته بود، جامعه اي مشكل دار بود. چنان كه چارلز جي نوئر مي نويسد:
تمدن قرون وسطايي نقايص اساسي داشت... بحراني كه در قرن چهاردهم پديدار شد با بحراني كه جامعة روم (باستان) را در هم شكست مقايسه شده است... (برخلاف روم)، تمدن اروپايي ادامه يافت... زيرا براي پذيرفتن اصلاحات زير بنايي انعطاف به خرج داد.
فئوداليسم، نظام اجتماعي قرون وسطي، ديگر موثر نبود. اين نظام زماني به وجود آمدكه اهرم هاي اقتصاد اروپا، يعني كشاورزي و قدرت سياسي، در دستان اعيان و اشراف منطقه اي قرار گرفت. هنگامي كه اوضاع اجتماعي در اواخر قرون وسطي پيچيده تر شد، فئوداليسم در مواجهه با مطابات جامعة جديد ناتوان بود. به علاوه، در نظام فئودالي تجارت با شهرها و شهرستان هايي كه در قرون پاياني دوران وسطي پديد آمده بودند، پيش بيني نشده بود. همچنين ساختار سست سياسي آن نمي توانست شيوه هايي را تشكيل و ادارة كشورهايي كه حكومت مركزي قدرتمند داشتند و انگلستان و فرانسه در حال شكل گيري بودند، فراهم بياورد.
كليساي كاتوليك نيز، كه به جامعة قرون وسطايي ثبات مي بخشيد، در سال هاي پاياني قرون وسطي گرفتار مشكلات داخلي خودش بود. بسياري از روحانيون با استفاده از موقعيتشان براي خود قدرت سياسي و موقعيت هاي شخصي كسب مي كردند. پاپت تحت سلطة پادشاه فرانسه بود و تا ربع قرن چهارهم از اين نفوذ و سلطه رهايي نيافت. به دلايلا فوق و نيز ساير مشكلات، كليسا به جاي آنكه نيروي سازندة اجتماعي باشد، به عاملي مخرب تبديل شد.
البته عوامل ديگري نيز در تغيير روش زندگي قرون وسطايي نقش داشتند. به سبب رونق تجارت كه از زمان جنگ هاي صليبي آغاز شده بود، اقتصاد در حال تحول بود. سربازاني كه از جنگ هاي صليبي باز مي گشتند همراه خودشان ادويه، ابريشم و ساير فراورده هاي تجملي را از خاور نزديك به اروپا آورند. رشد بازرگاني توجه به ساير قسمت هاي دنيا را برانگيخت و جامعه اي كه روزگاري بسته و محدود بود، شروع به باز شدن و توسعه نمود.
پذيرش موقعيت ها و تغييرات
جامعة قرون وسطايي دستخوش رنسانس شد، چون مردم اروپا براي انجام بسياري از كارها روش هاي جديدي پديد آورده بودند. طي اين فرايند نوآروي رنسانس با قدرت شكوفا شد.
هنگامي كه اروپايي ها به اطرافشان نگاه مي كردند، همه جا را در جنبش يافتند. بازرگاني و صنعت ناگهاني ترقي كرد. كاشفان راه هايي دريايي به آسيايي دور راه يافتند و سرزمين هاي جديدي را در آمريكا كشف كردند. دانش پژوهان كتابخانه ها را پايه گذاري كردند و آن ها را با دست نوشته هاي قديمي كه غبارشان را زدوده بودند و كتاب هايي كه به تازگي نوشته شده و غالباً حاوي يافته هاي عملي در زمينه هايي چون نجوم و كالبد شناسي بود، مي انباشتند. هنرمندان و پيكراتراشان شاهكارهايي از رنگ و سنگ پديد مي آوردند.
دوران رنسانس براي اروپاييان عصر جديدي بود سرشار از كاميابي هاي عظيم، بسياري از افراد با ژان فرنل، پزشك فرانسوي، موافق هستند. او در سال هاي اول سدة 1500 چنين نوشت:
جهان چرخيد. يكي از بزرگتررين قاره هاي زمين كشف شد... صنعت چاپ بذر دانش را كاشت. باروت در روش جنگ انقلابي پديد دست نوشته هاي باستاني احيا شد... اين ها همگي گواه پيروزي عصر جديد هستنند.
فضال و كمالات در علايق و موفقيت هاي مختلف اشخاص خاصي بازتاب مي يافت. براي مثال يك شرح حال نويس گمنام ايتاليايي قرن پانزدهم دربارة لون باتيستا آلبرتي مي گويد آلبرتي كه خود را يك معمار مي دانست «در عين حال نزد خودش موسيقي مي آموخت... چندين سال به كار حقوق مدني اشتغال داشت... در بيست و چهار سالگي به فيزيك و رياضيايات  روي آورد» كسان ديگري در زمينه هاي مختلف مهارت داشتند ازجمله لئوناردو داوينچي كه او «مرد رنسانس» ناميده اند.
دو  دورة رنسانس، خلاقيت در دانش، هنر، حكومت و اقتصاد بارز بود. رابرت ازگانگ‹ مورخ، مورخ مي نويسد: «دورة رنسانس يكي از خلاق ترين دوران هاي تاريخ است... رنسانس به تلاش عقلاني جهت تازه اي بخشيد... تا آن را به سوي تمدن امروزي هدايت كند.»
انسانگرايان و فرهنگ
قرن پانزدهم يكي از مهم ترين دوران ها از لحاظ كنكاش هاي تاريخي بود. در سراسر اروپا و خاورميانه، محققين قفسه هاي غبار گرفتة صومعه ها و ساختمان هاي عمومي قديمي را جستجو كردند و گنج هايي در آن ها يافتند، اين گنج ها طلا و نقره نبودند، بلكه دست نوشته هاي يوناني و رومي بودند. در نتيجه، نوشته هاي باقي مانده از نويسندگان كلاسيك از جمله افلاطون، سيسرو، سوفوكل و پلوتارك به دوران رنسانس رسيد. محققين كه شاهزادگان، بازرگانان و ساير افراد توانگر از آنان حمايت مي كردند، كارشان را به خوبي انجام دادند، در سال 1500 آن ها تقريباً تمامي باستاني اي را كه امروزه موجودند، يافته بودند.
گردآورندگان قدرتمند و متمول اين دست نوشته ها براي نگهداري مجموعه رو به افزايششان كتابخانه هايي ساختند. اين كتابخانه ها كساني را كه به شناخت هر چه بيشتر افراد بزرگ، انديشه هاي و هنر باستاني علاقه داشتند، به خود جلب مي كردند. اين شناخت، سبب شكل گيري رنسانس شد.
دانش نو
مطالعة آثار كلاسيك در دوران رنسانس، دانش نو ناميده مي شد. در آن زمان ضمن احياي علاقه به نوشته هاي كلاسيك، به ارزش فردي نيز توجه شد. اين گرايش انسانگرايي نام گرفت، زيرا طرفداران آن به جاي موضوعات روحاني و الهي بيش از هر چيز مسائل انساني را در نظر مي گرفتند.
اگر چه انسانگرايي بر نوع بشر تاكيد و تمركز داشت، پيروان اين مكتب وجود خدا را انكار نمي كردند و بين انسانگرايي و مسحيت تضادي نمي ديدند. در واقع، بسياري از پيشگامان انسانگرايي در دورة رنسانس خود جزو روحانيون كليساي كاتوليك بودند. از نظر انسانگرايان خداوند امر مسلمي بوده و «آن ها ‌‌(از اين نقطه نظر) به بررسي انسان و ظرفيت ها، اعمال و دستاوردهاي او پرداختند.»
ظهور انسانگرايي
انسانگرايي نيز مثل خود رنسانس از ايتاليا ظهور كرد. دو عامل عمده، علاقه و اشتياق به مطالعات كلاسيك را بر انگيخت، اشتياقي كه در قرن چهاردهم و پانزدهم در ايتاليا جريان داشت اولين عامل وجود بقاياي امپراتوري روم در ايتاليا بود كه سبب مي شد دانش پژوهان ايتاليايي كه به منبع جذاب باستاني دسترسي داشتند مجذوب و مفتون دوران گذشته شوند. اين تمايل، به جستجو براي يافتن نوشته هاي باقيمانده از دوران روم باستان منجر شد.
عامل دوم ورود آوارگان امپراتوري درهم شكستة بيزانس در واقع ادامة نيمة شرقي امپراتوري روم بود كه طي قرون وسطي حاكميتش ادامه داشت. مركز امپراتوري بيزانس شبه جزيرة بالكان و زبان رسمي آن يوناني بود. كتابخانه هاي اين امپراتوري حاوي بسياري از آثار يوناني بود، آثاري را كه در غرب از بين رفته بودند.
در قرن چهاردهم، ترك هاي عثماني به امپراتوري بيزانس حمله كردند و با فتح قسطنطنيه، پايتخت امپراتوري، در سال 1453 آن را شكست دادند. بسياري از بيزانسي ها در گريز از ترك ها و در جستجوي جاي، امن، به غرب گريختند. اين آوارگان كه رونوشت هايي از دست نوشته هاي اصلي يوناني همراه داشتند، به عنوان دانشمندان و آموزگاران يوناني شروع به كار كردند. ويل دورانت، مورخ، مي گويد: «دانشمندان يوناني (بيزانسي) ... قسطنطنيه را ترك كردند... و در واقع به عنوان حامل جوانه آثار كلاسيك عمل كردند، به اين ترتيب ايتاليا سال به سال يونان را بهتر و بيش تر مي شناخت»
فن آوري جديد
عامل ديگر در گشترش انسانگرايي صعنت چاپ بود. تا دروان رنسانس، كتاب هاي را با دست مي نوشتند. كتاب هاي نسخه برداري و سپس صحافي مي شد. حدود سال 1450 صنعت چاپ در آلمان اختراع شد كه بسياري از مورخان آن را به يوهان گوتنبرگ نسبت مي دهند.
اگر چه فن آور چاپ در قردن دوم ميلادي در چين ابداع شده بود، اما روش چيني ها كه در آن از حروف كنده كاري شده روي چوب استفاده مي شد، كيفيت خوبي نداشت. چاپ قرن پانزدهم بدعتي ديگر نيز همراه داشت: انواع حروف فلزي متحرك (احتمالاً يكي ديگر از اختراعات گوتنبرگ). استفاده از اين حروف سبب مي شد تا كلمات واضح و خوانا روي صفحات چاپ شوند.
گسترش با سواداي
با آن كه كتاب هاي آسان تر تهيه و توزيع مي شدند، كتاب هاي چاپي ابتدايي بزرگ، حجيم و گران بودند و تنها افراد متمول مي توانستند آن ها را تهيه كنند. اما در اواخر قرن پانزدهم، ابداع حروف كوچك ترسبب مي شد تا كتاب هاي كوچكت و ارزان تر منشتر شو. ناگهان كتاب هايي كه بعضي از آنها در قطع جيبي چاپ شده بود و مردم مي توانستند آن ها را همه جا ببرند، در دسترس همگان قرار گرفت و سرعت انتشار دانش كلاسيك و انديه هايي انسانگرايي را به طور چشمگيري افزايش داد.
و چه كساني كتاب هايي را كه به تازگي در مورد علم دوران باستان و مفاهيم انسانگرايي چاپ شده بود، مي خواندند؟ بر خلاف قرون وسطي كه تنها روحانيون و عد، اندك ديگري سواد خواندن داشتند، دو دوران رنسانس خوانندگان كتاب ها در تمام طبقات اجتماعي جاي داشتند. علاوه بر دانشمندان و دانش آموزان، اشراف، بازرگانان و فروشندگان نيز كتاب مي خواندند. هم مردان و هم زنان مي توانستند كتاب بخواننند. در وواقع در اوسط قرن شانزدهم نيمي از مردم لندن تا حدي سواد خواندن و نوشتن داشتند، ميزان سواد در ساير شهرهاي اروپا نيز تقريباً مشابه لندن بود.
با زياد شدن و در دسترس قرار گرفتن كتاب، افراد بيشتري امكان خواندن و نوشتن راا يافتند. حتي قبل از چاپ، در اروپا ميازن با سوادي رو به افزايش بود. اشرافيت، سواد را به منزلة تاثير تمدن مي نگريست و آنها كه توانايي خواندن و نوشتن داشتند، معمولاً در دربار بيش تر پيشرفت مي كرند. طبقه متوسط كه تازه ظهور كرده بود، سواد را ابزار باارزشي براي ادارة تجار كه نيازمند نوشتن گزارش و ثبت اسناد بود، مي دانست. در اواخر قرن پانزدهم، اصناف خواستار اين شدند كه شاگردانشان سواد خواندن و نوشتن داشته باشند.
سواد تا حد زيادي ويژگي شهر نشيني بود و بجز اشراف، عدة كمي در روستاها، خواندن فرا مي گرفتند، چرا كه هنوز براي كارهاي كشاورزي داشتن سواد ضروري نبود. با اين حال، در اغلب روستاها حداقل يك نفر با سواد وجود داشت تا كتابهايي را كه از كتابفروشان دوره گرد مي خريدند، براي همة مردم با صداي بلند بخواند.
گسترش آموزش و پرورش
نياز به برخورداري از توانايي خواندن و نوشتن سبب افزايش مدارس شد. مداري ابتدايي در سراسر اروپا تاسيس شدند و دختران و پسران در آن ها تحصيل كردند. در اين مدارس خواندن، نوشتن، حساب، تاريخ، جغرافي و تعليمات ديني تدريس مي شد. در صورت  تمايل والدين، پسران مي توانستند تحصيلات تكميلي، شامل زبان لاتين، فلسفه و حقوق، را در مدارس متوسط و دانشگاهها بگذرانند. اين مباحث را به ندرت آموزگار خصوصي به دختران تعليم مي دادند.
عمدتاً طبقه متوسط از مدارس رسمي استفاده مي كرد. فرزندان طبقة اشراف عموماً در خانه آموزش مي ديدند، در حالي كه فقرا، كارگران و رعايا اصلاً به مدرسه نمي رفتند، زيرا نمي توانستند مخارج آن را تامين كنند، گر چه عده اي از آن ها به مدارس مي رفتند كه توسط كليساها اداره مي شد.
پدر انسانگرايي
از ميان تعداد رو به تزايد دانش آموزان و فارغ التحصيلان، دانشمنداني بيرون آمدندكه مكتب انسانگرايي را پديد آوردند. در بين اولين انسانگرايان مي تواند از فرانچسكو پتراكاي ايتاليايي كه به پتراك مشهور است، نام برد. او يكي از گردآورندگان خستگي ناپذير و پرشور ادبيات كلاسيك بود. پتراك كه در سال 1304 ميلادي متولد شد، در ميان افراد توانگر حامياني داشت و به همين دليل توانست در طول زندگي اش در مورد روزگار باستان تحقيق كند و بنويسد. كرين برينتون، مورخ، قبل از مرگ پتراك در سال 1374 مي نويسد كه :
او كتابخانة شخصي بسيار عالي گرد آورد و در يكي از كليساهاي ايتاليا بعضي نامه هاي خا گرفته و فراموش شد، سيسرو (سياستمدار رومي) را يافت كه پرتوي نو به خط مشي سياسي رومي ها تابانده شود. پتراك دوران گذشته را چنان تحسين مي كرد كه نامه هاي محبت آميزي خطاب به سيسرو و ساير بزرگان روزگار باستان نگاشت و اشعاري را به لاتين به سبك آنه ئيد نوشت... اگر چه او هيچ گاه زبان يوناني، حد كه بتواند آن را بخواند، نياموخت اما مي توانست به دست نوشته هاي هومر و افلاطون نگاه كند.
اگر چه امروزه شهرت پتراك بيش تر به خاطر سونات هايي است كه به زبان ايتاليايي نوشته، اما در روزگار خودش، او و سايرين گمان مي بردند كه مهم ترين اثر او نوشته هايي باشد كه به زبان لاتين تحرير كرده است. مجلس سناي روم به منظور قدرشناسي از كارهاي از كارهاي ادبيانة وي، در سال 1341 پتراك را به لقب شاعر دربار مفتخر كرد.
خواندن متون قديمي
پتراك تنها كسي نبود كه نمي توانست زبان يوناني را بخواند. تنها عدة كمي از نخستين انسانگرايان اين توانايي را داشتند. خواندن دست نوشته هاي لاتين كار دشواري نبود، زيرا در طول قرون وسطي در كليساهاي كاتوليك سراسر اروپا و مدارس قرون وسطايي از زبان لاتين استفاده مي شد. اما اين در مورد زبان يوناني صدق نمي كرد و جز در مواردي استثنايي در غرب اروپا، قرن ها به زبان يوناني چيزي گفته يا نوشته نشده بود. انسانگرايان تا اواخرقرن چهاردهم، يادگيري زبان يوناني را آغاز نكردند. حتي بعد از آن هم، اروپاييان دورة رنسانس ترجيح مي دادند كه ترجمة لاتيني را آثار يونان باستان را مطالعه كنند.
انسانگرايان پس از مدت كوتاهي دريافتند كه بين زبان لاتين باستاني و لاتين قرون وسطايي تفاوت هايي وجود دارد و نوع قرون وسطايي را شكل انحرافي زبان لاتيني قلمداد كردند. بسياري از طرفداران افراطي استعمال لغات درست و اصلاح انشاء در دوران رنسانس خواستار فصاحتي شدند كه معتقد بودند تنها زبان كلاسيك از آن برخوردار است. در سال 1444، لوپز والا (1407-1457) در كتاب زبان عالي لاتيني در مورد رعايت قوانين زبان لاتين باستان بحث كرد. اثر والا در بين دانشمندان انسانگرا بسيار مشهور و مورد پسند بود و كتاب زبان عالي لاتيني كمك كرد تا دانشمنداني پديد بيايند كه هدف اصلي زندگيشان يافتن قوانين دستور زبان لاتين كلاسيك بود.
كتاب والا طرفداران ديگري نيز، بجز دانشمندان، پيدا كرد. بسياري از فروشندگان طبقة متوسط لاتين مي دانستند و علاقه مند بودند اين زبان را بهتر بدانند، چرا كه اين توانايي براي ارتباط با بازرگانان خارجي لازم بود.
هدية كنستانتين
لورنزو والا بجز زبان لاتين، علاقه فراوان ديگري نيز داشت. او كه خودراي و ناشكيبا بود، بي رحمانه به انديشه هاي ساير انسانگرايان حمله مي كرد، از جمله با اين ادعا كه مي توان با استدلال عواطف و احساسات را مهار كرد. والا همچنين از اين فكر كه لذت در حد متوسط براي يك زندگي خوب، نه آلوده به گناه لازم است، حمايت مي كرد. او بسياري از انسانگرايان را به واسطة انتقاد از سيسرو كه به عقيدة او- بر خلاف ساير دانشمندان همرديفش- از نظر دستوري دچار اشكال بوده است، مي رنجاند.
علاوه بر كارهايي كه در زمينة لاتين انجام داد، والا به جهت تحليل يك سند كه هديه كنستانتين ناميده مي شد، مشهور گرديد. اين سند در واقع امتيازي بود كه كنستانيتن، امپراتور روم در قرن چهارم، به پاپ داده بود تا بر حاكمان غير روحاني نفوذ داشته باشد. هنگامي كه پاپ ائوگنيوس چهارم از اين سند استفاده مي كرد تا ادعاي آلفونسوي يكم، كارفرماي والا، را در مورد سلطنت ناپل مورد ترديد قرار دهد، والا به آن نگاهي سخت منتقدانه انداخت.
والا توانست با مقايسة اين سند آثار كلاسيك دوران كنستانتين را نشان بدهد كه زبان لاتيني كه در آن سند به كار رفته و نيز منابعي تاريخي مورد استفاده در آن، قرن ها بعد از مرگ كنستانتين به كار مي رفته است. دلايل وي آن چنان متقاعد كننده بوده كه هدية كنستانتين به كلي بي اعتبار شد و به اين ترتيب ادعاي نفوذ پاپ بر آلفونسو و ساير فرمانروايان به پايان رسيد. والا نشان دادن اين كه هدية كنستانتين ساختگي بوده است، قدرت را به خارج از حدود مطالعه و پژوهش ها كشاني.
حاميان مديسي
افراد متمول از گسترش انسانگرايي در ايتاليا و سپس در سراسر اروپا حمايت مي كردند. براي مثال در شمال ايتاليا، در دوليت- شهر ميلان، خانواده حاكم ويسكونتي و اسفورزا، از انسانگرايان پرشور بودند كه از آموزگاران، هنرمندان و فيلسوفان بسياري حمايت مي كردند. ويسكونتي ها مدتي حامي پترواك بودند و اسفورزها از كنستانتين لاسكاريس كه اولين كتاب يوناني را در ايتالياي دوران رنسانس منتشر كرد، حمايت مي كردند.
با وجود اين، درمسافتي دورتر، در جنوب، در فلورانس بود كه انسانگرايي غيورترين حاميانش يعني مديسي ها را يافت. مديسي ها، كه احتمالاً ثروتمندترين خانوادة ايتاليا در زمان رنسانس بودند، بانكداران و بازرگانان موفق و بسيار ثروتمندي به شمار مي رفتند. ثروت آن ها به تدريج موجب سلطة سياسي بر فلورانس نيز گرديد. به اين شكل فلورانس به يكي از بزرگترين مراكز فرهنگي دوران رنسانس تبديل شد.
براي مثال، كوزيمو دِ مديسي (1389-1464) كه از سال 1434 تا زمان مرگش بر فلورانس حكومت مي كرد، اولين كتابخانه را در ايتاليا تاسيس كرد، از هنرمندان و نويسندگان هزاران دست نوشتة باستاني در آن نگهداري مي شد براي دانش آموزان و آموزگاران رايگان بود. بسياري از اين آثار نسخة اصلي بودند كه عمال مديسي آنها را از يونان و مصر معمولاً با بهاي گزافي براي كوزيمو تهيه مي كردند. باقي آنها رونوشت هايي بود كه چهل و پنج نفر نساخ با هزينة مديسي تهيه مي كردند.
لورنزو نوادة قدرتمند كوزيمو (1449-1492) و حاكم مستبد فلورانس طي سال هاي 1469 تا 1492، حتي نستب به پدربزرگش حامي سخاوتمندتري بود. لورنزو كه او را با عنوان باشكوه معظم مي ناميدند، دانشمندي بود كه در دو زمينة فلسفه و زبان يوناني آموزش ديده بود. او كه مجموعة دست نوشته هاي پدربزرگش را گسترش داده بود، مي گفت كه دلش مي خواسته تمام دارايي اش را صرف خريد كتاب كند. لورنزو كه انسانگرايان متعددي را در اطرافش نگاه مي داشت به طور فعال در مباحثات و مناظرات ايشان سهيم مي شد. نيكولو ماكياولوي، نويسندة سياسي معاصر وي ديده بود كه لورنزو به تمام كساني كه در هنر برتري داشتند، عشق مي ورزيد و به فرهيختگان توجه مي كرد... او به منظور فراهم آوردن فرصت تحصيل براي جوانان فلورانس، دنشسرايي را در پيزا ( كه تحت سلطه فلورانس بود ) تاسيس كرد و در آن مدرسه عالي ترين دانشمندان ايتاليايي را به كار گرفت... اورنزو در مكالماتش فصيح و حاضر جواب بود... و به واسطة اعتباري كه براي خردورزي پديد آورد، ياد و خاطره اش هيچ گاه در فلورانس نخواهد مرد.
آكادمي افلاطوني
كوزيمو دِ مديسي در سال 1439، آكادمي افلاطوني را تاسيس كرد، جايي كه در آن آثار كلاسيك تدريس مي شد. در دوران لورنزو، اين آكادمي يكي از مهمترين مراكز دانش ايتاليا شد. انجمن انسانگرايانة مشابهي در سراسر ايتاليا و اروپا پديد آمد كه بسياري از آن ها نقش مهمي در تكامل انديشه، هنر و دانش دوران رنسانس داشتند.
اين انجمن هاي دوران رنسانس بر اساس شكل آكادمي افلاطون، فيلسوف يونان باستان، سازمان يافته بودند و در آنجا آموزگاران و دانش آموزان در مورد مسائل فلسفي از جمله سرشت علم، عشق و مرگ مباحثه و مناظره مي كردند. افلاطون در دوران رنسانس شخصي مورد احترام بود، جاذبة او بر اساس اين عقيده اش بود كه ارزش ها، يا آن گونه كه خود مي گفت: «ايده ها»، مطلق و غير قابل تغييرند. عقيدة افلاطون در مورد ايده هاي مطلق به خوبي با حكمت مسحيت همخواني داشت. به خصوص اصرار افلاطون بر اين كه تمام موجودات زميني به وسيله برترين اين ايده ها كه وي آن را بالاترين شكل نيكي مي خواند، خلق شده اند. مارسيليو فيچينوي انسانگرا اين نيكي را اين گونه توصيف كرده است: «يك عقل خردمند، حاكم رهبر همه چيز، كسي كه مي تواند به هر چيزي آغاز و پايان دهد.» براي مسيحيان كار آساني بود كه بگويند منظور از اين نيكي، خداوند است.
آكادمي افلاطوني در فلورانس شاهد مضاعف شدن تفكرات افلاطون، همراهي فلسفه كلاسيك با مسيحيت، بود. اين آكادمي اولين جايي نبود كه در آن به اين همراهي توجه مي شد. يك قرن قبل از آن، پتراك با توام كردن تعاليم سنت آگوستين و فلسفة سيسرو، در صدد ايجاد شاخه اي قوي از مسيحيت برآمده بود.
تعدادي از انسانگرايان مشهور عضو آكادم افلاطوني بودند. در سال 1483 مارسيليو فيچينو (1433-1499)، رئيس وقت آكادمي، آثار افلاطون را به زبان لاتين ترجمه كرد. اين ترجمه سبب شد تا اين فيلسوف يوناني در دوران رنسانس در سراسر اروپا وجهة عمومي بيابد. طي قرن بعدي اين ترجمه چندين مرتبه تجديد چاپ شد. آنجلو آمبروجيني سياستمدار مشهور نيز در مورد آثار نويسندگان يوناني تخصص داشت و با ترجمة ايلياد اثر هومر، آن را در دسترس كساني قرار داد كه نمي توانستند يوناني بخوانند.
برادرزادة فيچينو، جيوواني پيكو دلا ميراندولا (1463-1494) شايد برجسته ترين عضو تمام گروه ها باشد كه نه تنها زبان لاتين و يوناني را بسيار خوب مي دانست، بلكه بر زبان عربي و عبري نيز تسلط داشت. او كه به وسيلة دانستن اين چهار زبان كتاب هاي بسياري را مطالعه كرده بود، در جستجوي عامل مشتركي بود كه مي توانست تمام اديان باستاني و امروزي را متحد كند. اگر چه او نتوانست اين عامل را بيابد، اما مقررات دين نسبي و فلسفه نسبي را يافت.
در سال 1486، پيكو در تلاش براي يافتن عامل مشترك ديني اش، نهصد فرضيه يا پرسش را براي مناظره اي در رم مطرح كرد. پيكو حتي قول داد هزينة سفر كساني را كه دوست دارد در مناظره شركت كنند ولي توانايي تامين مخارج سفر را ندارند، بپردازد.
با اين همه، مناظره هيچ گاه انجام نشد، زيرا اينوكنتيوس هشتم، پاپ وقت، بعضي از اين فرضيه ها را بدعتگذاري و انديشه هاي خلاف تعاليم كليساي كاتوليك خواند. پيكو در سال 1486 در كتاب خطابه اي در باب شان انسان عليه اين اتهام از خود دفاع كرد كه ساموئل درسدن، مورخ، آن را «مانيفست انسانگرايي» توصيف مي كند. در اين خطابه به پيكو با جملة: «من در كتاب هاي عربي خوانده ام كه در دنيا هيچ چيزي قابل تحسين تر از انسان وجود ندارد» از محور انساني مكتب انسانگرايي دفاع كرده است.
انسانگرايي و دانشگاه ها
انسانگرايي به هيچ وجه محدود به ايتاليا بنود. گيلام بوده (1468-1540) يكي از دانشمندان پيشگام فرانسه، كتاب هاي مهمي دربارة حقوق رومي و بررسي زبان يوناني نگاشته است. بوده در سال 1529 در كتاب تفسيري بر زبان يوناني اشتياق فراوانش را به زباني كه تا بيست و شش سالگي ياد نگرفته بود مطرح كرد. (احتمالاً او چنان درمطالعات زبان يوناني غرق شده بود كه فراموش كرد ازدواج كند).
بوده نيز مثل ساير انسانگرايان به شدت به اهميت تعليم آثار كلاسيك معتقد بود و در اصطلاح آموزش در سطح دانشگاهها دخالت داشت. در سال 1530 بوده كه كتابدار فرانسيس يكي پادشاه فرانسه بود به تاسيس اولين دانشگاه انسانگرايان تحت عنوان «كالج فرانسه» كمك كرد. در كالج فرانسه، بر خلاف دانشگاههاي قديمي تر اروپايي از قبيل دانشگاه سوربن در پاريس ، مطالب درسي نه تنها به لاتين بلكه به زبان يوناني و عبري نيز آموزش داده مي شدند و دوره هاي درسي تعاليم كلاسيك بيشتري را در بر مي گرفتند؛ در حالي كه دانش پژوهان ساير دانشگاههاي دوران رنسانس صرفاً مطالبي را در زمينة رشت، مورد نظرشان فرا مي گرفتند. اين آموزش تخصصي و حرفه اي دانش پژوهان را بريا حرفه هاي پزشكي، وكالت يا كشيشي آماده مي كرد.
انسانگراياني از قبيل بوده اين نوع آموزش دانشگاهي متمركز را رد كردند. آنان، تحت تاثير انديشه هاي سيسرو، به آموزش وسيع و عمومي علاقه داشتند، آموزشي كه دانش آموزان را «با تجارب متعدد انسان ها» از طريق خواندن ادبيات يوناني و رومي آشنا كند. انسانگرايان گمان مي كردند اين نوع آموزش سبب رشد تمام ظرفيت هاي دانش آموزان مي شود. همچنين بوده و سايرين معتقد بودند كه آموزش عمومي كلاسيك اگر با تعاليم مسيحيت توام شود مي تواند ويژگي هايي را در افراد پديد بياورد، با اين شيوه دانش آموزان از طريق مثال هاي متعدد با رفتارهعاي دليرانه و اخلاقي آشنا مي شوند كه توسط پيشينان توصيف شده است.
شاهزادة انسانگرايان
مشهورترين انسانگرا در شمال اروپا زندگي مي كرد و معاصر با گيلام بوده بود. دسيدريوس اراسموس زنازاده اي بود كه در سال 1466 در هلند متولد شد و چون تا زمان مرگش در سال 1536 برجسته ترين فرد در ميان دانشمندان و خردمندان بود ، به نادم شاهزادة انسانگرايان مشهور شد.
آموزش هاي اولية اراسموس با انسانگرايي ارتباط زيادي نداشت، زيرا هنوز رنسانس ايتاليا در مدارس شمال اورپا نفوذ زيادي نكرده بود. در سال 1487 او به صومعه پيوست و راهب شد ولي بعد از چند سال صومعه را ترك كرد تا تعاليم مسحيت را در پاريس فرا گيرد. او كه از گذراندن اين دوره ها خسته و دلمرده شده بود، به تدريس خصوصي و خواندن ادبيات كلاسيك روي آورد.
اراسموس به سال 1499، در سي سه سالگي، همراه يكي از شاگردانش به انگلستان رفت و در آنجا با جان كولت، انسان گارايي اهل آكسفورد، ملاقات كرد. كولت چنان تاثيري بر اراسموس گذاشت كه راهب هلندي تصميم گرفت زبان يوناني بياموزد و به يكي از دانشمندان انسانگرا تبديل شود. در عرض چند سال اراسموس به هدفش رسيد و راهي را پيش گرفت كه او را به مهمترين انسانگراي اروپا تبديل كرد.
طي سي سال بعدي، اراسموس در سراسر اروپا غربي زندگي و  تدريس كرد و نه تنها در فرانسه و انگلستان به تعليم و تعلم پرداخت بلكه به ايتاليا، آلمان و سوئيس نيز رفت. او هزاران نامه به افراد مهم نوشت و آثار انسانگرايانه مهمي، از جمله هجويه در ستايش جنون، را پديد آورد. (1509)
آثار اراسموس جزو اولين كتاب هاي پرفروش اروپا بود. كتابه اي او توجه عامه مردم را كه در آن زمان تعداد افراد باسوادشان رو به افزايش بود به خود جلب كرد. وجود چاپ خانه ها باعث شد كه كتاب هاي وي در دسترس مردم قرار بگيرد. براي مثال كتاب در ستايش جنون فوراً يكي از كتاب هاي پرفورش تبديل شد و فروشش تنها از انجيل كم تر بود.
انسانگرايي مسيحي
اراسموس در تمام نوشته هايش از اصول انسانگرايي دفاع كرده است. او به ارزش و بلند مرتبگي انسان اعتقاد داشت، او حس مي كرد كه ارزش هاي باستاني با مسحيت اروپا هماهنگي دارد و نحوة زندگي بعضي از شخصيت هاي كهن از جمله سقراط و سيسرو را نمونه هايي براي رفتار اخلاقي و درستي مي دانست. به هر حال نوع انسانگرايي اراسموس با آنچه در جنوب اروپا وجود داشت، متفاوت بود. راهب هلندي نيز مثل بسياري از انسانگرايان شمال اروپا از جمله گيلام بوده اصلاحات در كليساي كاتوليك را لازم مي دانست. اگر چه نواي اصلاحات كليسا در جنوب هم به گوش مي رسيد، اما در واقع انسانگرايان شمالي بودند كه رهبري اين مبارزه را در دست گرفتند اين جنبه از انسانگرايي شمال اروپا «انسانگرايي مسيحي» ناميده شد. چارلز نوئر مي گويد: «انسانگرايي مسيحي معمولاً به قسمتي از جنبش انسانگرايي شمال اطلاق مي شود كه اصلاحات كليسا را مركز اصلي جنبش مي دانست».
در سال 1504، اراسموس در كتاب راهنماي سرباز مسيحي نوشت كه لازم است كليساي كاتوليك به سادگي كليساهاي اوليه برگردد و با دقت بيشتري تعاليم رهبران اولية مسيحي را دنبال كند. بعدها در چندين قسمت كليدي كتاب در ستايش جنون، انسانگراي هلندي ضعف ها و افراط هاي روحانيون كاتوليك را به استهزاء گرفت.
نياز به اصلاحات در كليسا
اراسموس و ساير منتقدان كاتوليك معتقد بودند كه آيين بسيار سطحي شدة مذهبي نيازهاي معنوي اعضاي كليسا را برآورده نمي سازد. آنها مي گفتند كشيشان بي سواد و تربيت نشده تقريباً براي هميشه براي خدمت كردن به جماعت و مردم بي كفايت بوده اند. كارگزاران بلند مرتبة كليسا از جمله اسقف هاي و خود پاپ را متهم مي كردند كه بيش از مسائل كليسا به سياست هاي غير ديني توجه دارند. و در واقع اسقف هاي دوران رنسانس معمولاً به شدت درگير سياست هاي محلي و ملي بودند. و حتي بعضي از آنها مناصب حكومتي مهمي داشتند.
پاپ هاي آن دوره معمولا بيش از آنكه نقش رهبر مذهبي داشته باشند مثل حاكمان غير ديني عمل مي كردند. براي مثال الكساندر ششم كه از سال 1492 تا 1503 پاپ بود در دوران رهبري اش مثل يك شيطان و هيولا عمل كرد و با قرار دادن سرمايه كليساي در اختيار فرزند نامشروعش، سزار بورژيا به جاه طلبي هاي سياسي كمك كرد. الكساندر همچنين به فرانسوي ها كمك كرد به شمال ايتاليا حمله كنند تا در عوض پادشاه فرانسه، پسرش سزار را به لقب دوك ملقب كند. پاپ بعدي يوليوس دوم كه از سال 1503 تا 1513 در اين منصب قرار داشت سپاهي گرد آورد و سپاهيان واتيكان را در چندين نبرد به منظور فتح شهرهاي اطراف رم رهبري كرد. اقداماتي از اين قبيل باعث شد تا فرانچسكو گويچيارديني، مورخ ايتاليايي در كتاب تاريخ ايتاليا در سال 1561 بنويسد:
پاپ ها كه قدرت جهاني پيدا كرده بودند دستورات الهي و رستگاري درحشان را از ياد بردند... هدف آن ها ديگر زندگي مقدس و پاك گسترش مسيحيت و عملنيك در قبال همسايگان نبود. آن ها به جمع آوري سپاه انباشتن ثروت بدعگذاري و خلق شيوه هاي جديد براي كسب پول از هر جايي علاقه مند شده بودند.
اهداف اصلاح طلبان
بسياري از اصلاح طلبان به خصوص اراسموس، بوده و انسانگراري انگليسي، توماس مور، خواستار كليساي تصحيح كليسا از دورن آن بودند. اما عدة ديگري طالب و اصلاحات ريشه اي بودند. در اكتبر 1517 مارتين لوتر، دانشمند علوم ديني و انسانگراي آلماني (1546-1483)، مستقيماً قدرت كليساي را چالش دعوت كرد. او نود و پنج فرضيه ارايه كرد و درآنها به شرح اقداماتي از كليسا پرداخت كه به نظرش منجر به سوء استفاده، تحريف و تضعيف ايمان مي گرديد.
چهار سال بعد، مقابلة لوتر با كليساي كاتوليك منجر به تكفير وي گرديد. لوتر را از كليسا اخراج كردند، اما در آن زمان اقدامات او باعث شروع اصلاحات شده بود اصلاذحاتي كه با وجود انسانگرايان ديگر شمال اروپا از جمله ژان كالون فرانسوي و هنري ششم پادشاه انگلستان كه با كليساي كاتوليك قطع رابطه كرد سبب ظهور مذهب پروتستان گرديد. قرن پاياني دوران رنسانس با افزايش آزارهاي بي رحمانة مذهبي و جنگ بين كاتوليك ها و پروتستان ها به علت تفاوت عقايد و باورها همراه بود.
تاثير انسانگرايي بر ساير جنبه هاي فرهنگي رنسانس بجز دين نيز به همين اندازه عظيم ولي كم اهميت تر بود. چنان كه جان هيل مي گويد:
در اويل قرن شانزدهم، نفوذ دانش كلاسيك و مردم پسند شدن آن از طريق ترجمة متون يوناني توده اي از منتقدان را پديد آورد كه واكنش هاي زنجيره اي مداومي را سبب شدند. تقريباً تمام رشته ها از حقوق گرفته تا رياضيات علوم نظامي و هنر به واسطة يك متن ساختگي يا سندي مربوط تجارب تاريخي تغيير يافته بودند.
به اين ترتيب حتي تجارب و سياست كه از جمله فعاليتهايي هستند كه معمولا با دانش و خردمندي ارتباطي ندارند تحت تاثير ظهور انسانگرايي در دوران رنسانس قرار گرفتند.
فصل دوم
رنساني عهد شكوفايي تجارت بود و در اين دروان اروپا به طور كلي ثرومند بود. انواع تجارت سبب به جريان افتادن دارايي ها مي شد و ثروت هايي از راه خريد و فروش، توليدات و بانكداري حاصل مي آمد. بعضي از تجارت هاي دوران رنسانس جنبه بين المللي داشنتد و درآمد حاصل از آن به اندازه اي بود كه منجر به تكامل روش هاي مديريت مالي شده روش هايي كه هنوز هم از آن استفاده مي شود.
فصل 6
علوم و طب
انديشمندان دوره رنسانس تنها به هنر و ادبيات نپرداختند . بلكه عده اي نيز به بررسي علوم و طب مشغول شدند . در آخرين قرن اين دوره ، دستاوردهاي جديد ، به خصوص در زمينه نجوم ، منجر به درك بهتر دنياي طبيعي گرديد .
شروع علوم
انكار تدريجي طالع بيني و افسونگري ، كه اعتقاد به آن در قرون وسطي رايج بود ، براي رشد پژوهش هاي علمي لازم و ضروري بود . سر فرانسيس بيكن ، در سال 1620 در كتاب ارغنون نو هشدار داد كه اعتقاد به خرافات براي علوم زيانبار است : (( در فلسفه بين امور غير ممكن ( خرافي ) و دانش واقعي تفاوت هاي بسياري وجود دارد )) در مجموع ، دانشمندان آن دوره هر نوع جادويي را انكار مي كردند زيرا با مشاهده و آزمايش قابل اثبات نبود ، اگرچه تعدادي از منجمين از جمله تيكو براهه هنوز هم معتقد بودند كه ستارگان بر سرنوشت انسان تاثير مي گذراند .
براي رشد و تكامل علوم ، انسانگرلايي بسيار مهم بود ، زيرا در بين آثار باستاني اي كه انسانگرايان گرآوري كرده بودند ، آثاري وجود داشت كه الهام بخش پژوهش هاي علمي بودند ،  چنان كه نيكلاوس كوپرنيك ، منجم ، در سال 1543 نوشت : (( من براي بازخواني تمام كتابهايي كه فيلسوفان باستاني نوشته اند و در دسترس مناست ، دچار مشكل شده ام . )) و به اين شكل تحت تاثير خواندن نتايج مطالعات و بررسي هاي بعضي از يونيان باستان از ارشميدس و هروي اسكندارني ، بعضي از دانشمندان دوره رنسانس تصميم گرفتند پرده از رازهاي طبيعت بردارند .
اعداد و نمادها
دانشمندان دوره رنسانس در آثار دوره باستان ، ابزاري قدرتمند يافتند : رياضيات ، فيلسوفان دوره رنسانس تلاش كردند كه تا با استفاده از رياضيات بين پديده هاي قابل مشاهده به كشف رابطه هايي دست يابند ، در اين دوره علوم و رياضيات بسيار نزديك شدند ، در واقع بسياري از دانشمندان بزرگ آن روزگار ، از جمله كپلر ، و گاليله ، ابتدا رياضي دان بودند . بر اساس نوشته استفان تولمين و جون گودفيلد (( اين انديشه كه قواعد كلي رياضي اساس واقعي پديده هاست ، ظهور و رشد يافت . براي توضيح اين كه چرا چيزها به صورتي كه هستند وجود دارند ، رفتارشان اين گونه است ... همه چيز بايد تابع معادلات رياضي خاصي باشد .
يكي از دستاوردهاي رياضيات دوره رنسانس ، استفاده از اعداد منفي ، اعداد كمتر از صفر ، بود كه اولين بار در سال 1545 توسط جيرو لامو كاردانوي ايتاليايي (1501-1576 ) مطرح شد . در همان سال ، كاردانو اولين كتاب مهم اروپايي در زمينه جبر را به نام هنر بزرگ منتشر كرد . در اين كتاب راه حل معادلات درجه سوم و درجه چهارم مطرح شده بود . كاردانو بعدها يكي از اولين بررسي هاي احتمالات را تحرير كرد .
يكي ديگر از دستاوردهاي رياضي در اين دوره ، اعداد اعشاري بود . سيمون استوين (1548-1620) رياضيداني اهل سرزمين هاي پست ( فروبومان) براي نوشتن كسرها ، روشي ساده تر را به صورت اعشار معرفي كرد كه سبب سهولت در جمع ، تفريق ، ضرب و تقسيم مقاديري كسري گرديد . استفاده از اعشار محاسبات پيچيده را ساده تر كرد .
چند سال بعد فرانسوا ويت (1540-1603) در فرانسه در كتابش با عنوان مقدمه اي بر صنايع تجزيه (1591 ) نوشت كه نمادهايي مثل zyx را مي توان در محاسبات جبري جايگزين مقادير معلوم يا مجهول نمود كه تا آن زمان به شكل كلمات يا عبارات كامل نوشته مي شدند . پيشنهاد ويت منجر به پيدايش زبان رياضي انعطاف پذيري شد كه محاسبات پيشرفته ي رياضي را ممكن گرداند .
انسانگرايي و علم
انسانگرايان اگرچه كتاب هاي مرجع كلاسيك را در اختيار دانشمندان و رياضيدانان را در اختيار دانشمندان و رياضيدانان دوره رنسانس قرار دادند ، با انجام پژوهش به طور كلي مخالفت مي كردند . اغلب آن ها به شدت معتقد بوندن كه همه ي آنچه دانستن آن ممكن بوده است در كتاب هاي باستاني موجود است. همچنين اعتقاد داشتند كه يونانيان يا روميان باستان هيچ گاه در هيچ يك از نظريه ها يا نتيجه گري هايشان اشتباه نكرده اند . آنتوني كرافتون دانشمند مي نويسد :
انسانگرايان از ديدن تحول جهان ناتوان بودند ..... ( اين كه ) فن آوري امروزي نسبت به روش هاي كهن تواناتر است . آن ها نمي توانستند بفهمند .... كه زماني طولاني از عمر كتاب هاي مرجع گذشته است و اينكه توانايي انسان با افزايش عمر بيشتر مي شود ..... اين اقتداري است كه تنها به كساني ( اعطا مي شود ) كه با افزايش سن نيز به يادگيري ادامه مي دهند و يادگيري آن ها به خواندن كتاب نيست ، كتاب هايي كه مانع از تجربه و آزمايش مي شوند .
براي مثال لئوناردو داوينچي نمي توانست هنگام بررسي راه گردش خون در قلب انسان ، منابع باستاني را ناديده بگيرد . در قرن دوم بعد از ميلاد ، جالينوس ، پزشك يوناني ، ادعا كرده بود كه روزنه هاي قابل رويت اجازه عبور خون را از يك حفره  ديگر مي دهند . اما در واقع چنين روزنه هايي وجود ندارد . و هنگامي كه لئوناردو نتوانست اين روزنه ها را پيدا كند ، نتيجه گرفت كه خودش اشتباه كرده است ، نه جالينوس !
نظريه علمي در دوره رنسانس
اما لئوناردو هميشه هم حق را به باستانيان نمي داد . بررسي هاي او در مورد جغرافياي دره رود پو متقاعدش كرد كه آن منطقه حداقل دويست هزار سال عمر دارد و عمر زمين را به مراتب بيش از آنچه باستانيان ادعا مي كردند ، تعيين نمود .
لئوناردو ، مثل ساير دانشمندان دوره رنسانس ، اهميت مشاهده را به خصوص هنگامي كه با آزمايش همراه مي شود ، براي هر نوع تحقيق و پژوهشي نشان داد . تا آن زمان فيلسوفان از روش رايج در يونان و روم باستان پيروي مي كردند  و تنها از منطق براي يافتن قوانين طبيعت استفاده مي كردند . اين نظريه هاي منطقي تنها با منطق بررسي مي شدند نه با آزمايش ، كه علمي بودن آن را درجهان واقعيات نشان مي داد .
در سال 1605 سر فرانسيس بيكن در كتاب احياء العلوم كبير اين بحث را مطرح كرد كه منطق را بايد با اطلاعاتي كه از طريق آزمايش به دست مي آيد همراه كرد تا بتوان درباره ي درستي هر نظريه اي قضاوت نمود .
سپس نتايج حاصل از اين اطلاعات را با آزمايش هاي بيش تر بررسي كرد ، روش علمي بيكن زمينه ساز تمام پژوهش هاي علمي جهان امروزي است . نوئر مي گويد :
(( بيكن ديد كه فلسفه طبيعي جديد( يا آنچه ما علم مي ناميم ) بايد بجربي باشد ، نتايج علمي بايد نشانگر فرضيه هاي مطرح شده باشد ...... بيكن متوجه شد كه منطق علوم بايد ذهن را در مسير پروراندن پديده هاي مشاهده شده ( اطلاعات تجربي ) قرار دهد تا بتواند به تعميم فرضيات برسد ))
كوپرنيك و جهان در حال حركت
بيكن روش علمي را ابداع نكرد ، از اين روش از مدتي قبل استفاده مي شد در واقع قلب كارهاي علمي ستاره شناس لهستاني نيكلاوس كوپرنيك بود . او در سال 1473 متولد شد و در لهستان و ايتاليا تحصيل كرد . كوپرنيك نظر هميشگي تمدن غربي را درباره كيهان  تغيير داد و اساس نجوم امروزي را پديد آورد . اروپايي ها در زمان تولد كوپرنيك معتقد بودند كه زمين ثابت و مركز كيهان است تمام اجرام آسماني ديگر نيز از جمله خورشيد به دور زمين مي چرخند . اين اعتقاد از نوشته هاي منجمين كلاسيك به دوران رنسانس رسيده بود .
با اين حال كوپرنيك ، با استفاده از مشاهدات و تحليل  هاي رياضي اين نظر را تغيير داد. او با استفاده از ابزاري كه خودش ساخته بود ، سال ها در آسمان شب بررسي و مطالعه مي كرد و يادداشت هاي دقيقي  بر مي داشت . محاسباتي كه با استفاده از اطلاعات گردآوري شده اش انجام مي داد ، مشخص كرد كه زمين در حال گردش است ، نه خورشيد .  كوپر نيك متوجه شد كه زمين هم به دور خورشيد و هم حول محورش به دور خودش مي گردد . دانشمند لهستاني در سال 1543 يافته هايش را در كتاب گردش اجرام آسماني منتشر كرد .
واكنش در برابر كوپرنيك
با فرضيه كوپرنيك ، كه تحت عنوان كوپرنيكاسيم شناخته مي شود ، به اين دليل كه خلاف نجوم كلاسيك بود كه با ترديد و ناباوري برخورد شد . درواقع منجم لهستاني گردش اجرام آسماني را سيزده سال قبل از انتشارش ، به پايان رسانده بود ولي چون منتقدين مي ترسيد ، آن را منتشر نكرده بود .
در واقع ، او تقريبا كل مطلب را كنار گذاشته  و نوشته بود  : (( اهانتي كه مي ترسيدم به علت تازگي و محال بودن نظريه من به وجود آيد سبب شد كاري را كه انجام داده بودم ، تقريبا كنار بگذارم ))
كوپرنيكانيسم علاوه بر اين كه با عقايد باستاني در تضاد بود به يك دليل مهم ديگر نيز سبب ايجاد خصومت گرديد . فرضيه كوپرنيك تهديدي براي جايگاه انسان در كيهان بود تا وقتي كه زمين مركز جهان بود ، انسان ها و علايقشان نيز مركزيت داشتند . اما اگر زمين در مركز قرار نمي گرفت ، مردم و اهميت آن ها در كيهان و نيز ارتباط آن ها با جهان نا مسحتكم تر مي شد بسياري از فيلسوفان به خصوص دانشمندان علوم ديني ، به شدت از اين نظريه ها رنجيدند و با كاهش اهميت انسان به شدت مقابله كردند .
جهان تيكو براهه
تمام دانشمندان و فيلسوفان دوره رنسانس با انديشه كوپرنيك مخالفت نكردند . تيكو براهه ستاره شناس دانماركي ، كه در سال 1546 متولد شده بود ، در جستجوي تطابق بين انديشه هاي كوپرنيك و ستاره شناسي كلاسيك بود . اگر چه براهه قبول نكرد مركزيت زمين را انكار كند ، اما فرض  كرد كه ساير سيارات نيز به دور خورشيد مي گردند و البته خورشيد نيز به نوبه ي خود به دور زمني مي چرخد .
اگر چه براهه در مورد منظومه شمسي اشتباه كرده بودولي او يكي از پيشگامان مهم ستاره شناسي و يكي از بزرگ ترين منجمين مشاهده گري بود كه تا به حال پا بعرصه ي وجود گذاشته اند . براهه تمام كارهاي خود را قبل از اختراع تلسكوپ انجام داده بود . او با چشم غير مسلح ستاره ها ، سيارات و ساير اجرام آسماني را از رصدخانه ي خودش در اوراني بورگ ، در جزيره اي نزديك كپنهاك ، مشاهده كرد.
براهه اولين كسي بود كه نشان داد ، ستاره هاي دنباله دار و در فضا ، در فاصله اي بسيار دورتر از ماه حركت مي كنند و بر خلاف باور رايج ، قسمتي از جو زمين نيستند ، حتي از آن مهم تر ، منجم دانماركي مشاهدات دقيقي درباره ي محل ستاره ها و حركت سيارات داشت . اين مشاهدات به او اجازه داد محل دقيق تقريبا هشتصد ستاره را براي نخستين بار تعيين كند و اطلاعات با ارزشي در اختيار منجمين آينده قرار دهد .
كپلر و سيارات
اگرچه تيكو براهه نتوانست كوپرنيكانيسم ، را كاملا بپذيرد ، منجمان ديگر توانستند اين كار را انجام دهند يكي از همكاران براهه ، يوهان كپلر آلماني (1571-1630 ) بود كه ياد داشت هاي براهه بعد از مرگش در سال 1601 به او رسيد كپلر از مشاهدات دقيق براهه استفاده كرد تا به كشف هاي مهمي درباره ي حركت سيارات برسد . او در كتاب ستاره شناسي نوين كه در سال 1609 منتشر شد ، توانست نشان بدهد كه مدار حركت سيارات بيضي شكل است و برخلاف نظريه هاي سنتي دايره اي شكل نيست . نتيجه گيري كپلر مدلي براي منظومه شمسي مطرح كرد كه نسبت به الگوهاي قبلي ، ساده تر و عملي تر بود همچنين او راه دانشمند انگليسي سر اسحاق نيوتن را براي مطرح كردن فرضيه جاذبه زمين در قرن بعد هموار گرداند .
طبق نظريه كپلر حركت سيارات از جمله زمين به خود سياره مربوط بود كه به دور خورشيد مي گردد ، كپلر كه يكي از طرفداران پرشور كوپرنيكانيسم و خستگي ناپذير در راه اين فرضيه مبارزه كرد در نامه اي به گاليله دانشمند ايتاليايي در سال 1597 اصرار مي كند كه آنها مي توانند براي اثبات فرضيه كوپرنيك متحد شوند :
بعد از ينكه اقدامي بزرگ ( كوپرنيكانيسم ) در زمان ما صورت گرفت و با كار رياضيدانان آگاه پيشرفت كرد ، هنگامي كه نمي توان

بعد از اين كه اقدامي بزرگ (كوپرنيكانسيم) در زمان ما صورت گرفت و با كار رياضي دانان آگاه پيشرفت كرد، هنگامي كه نمي توان حركت زمين را چيز جديدي خواند، آيا بهتر نيست با تلاش متحدانه اين واگن در حال حركت را به مقصد (پذيرش فرضيه) برسانيم اگر من اشتباه نكرده باشم، در بين رياضي دانان اروپايي تنها چند نفر هتسند كه از ما كناره مي گيرند. قدرت حقيقت اين چنين عظيم است.
سقوط اجسام وتلسكوپ
در واقع، در دورة رنسانس بجز گاليله (1564-1642)، ستاره شناس و رياضيدان ايتاليايي، ديگر كسي مدافع كوپرنيكانيسم نبود. نامة كپلر هنگامي به دست گاليله رسيد كه او به ستاره شناسي علاقه مند شده بود. تا آن زمان نيروي اين ايتاليايي صرف يك سلسله آزمايش دربارة سقوط اجسام شده بود، كه اولين بار آن ها را در سال 1591 در كتابش به نام در باب حركت توصيف كرد. گاليله نشان داد كه اجسام سنگين و سبك با سرعتي برابر سقوط مي كنند. اين نتيجه گيري طوفاني از انتقاد را توسط بسياري از فيلسوفان بر ضد گاليله برانگيخت،زيرا نتيجه گيري گاليه درست برخلاف ادعاي ارسطو بود. با اين حال گاليه به آنچه فرانسيس بيكن حدود يك و نيم دهة پيش گفتهخ بود عمل مي كرد: «خود پديده ها را بررسي كنيد. براي هميشه تابع يك شخص نباشيد.»
اما مطالعه آسمان دشوارتر بود. چشم انسان فقط مقدار كمي مي ديد و به دليل همين محدوديت در پايان قرن شانزدهم مدارك كمي در تاييد فرضيه كوپرننيك وجود داشت. در سال 1608 با اختراع تلسكوپ در سرزمين هاي پست (فروبومان) اين مقوله به سرعت متحول شد. اگر چه اعتبار اين اختراع را معمولا به هانس ليپرشي عدسي ساز نست مي دهند اما چند نفر همزمان به اين فكر رسيده بودند.
گاليله به سرعت از اهميت تلسكوپ در مشاهدات اختر شناسي پي برد و به اين ترتيب تلسكوپ خودش را ساخت. در اواخر سال 1609، او ابزار جديدش را به سوي آسمان گرفت يكي از اولين اكتشافات او كشف وجود كوه ها، دره ها و دهانه هاي آتشفشاني بر سطح ماه بود. اين كشف سبب خشنودي وي شد و يكي ديگر از ادعاهاي نجومي را مبني بر اين كه اجسام آسماني صاف هستند و هيچ نقص يا لكه اي در آنها وجود ندارد، رد كرد.
دومين كشف بزرگ گاليله بيش از پيش خرسندش كرد و او را در برابر منتقدان كوپرنيكانيسم تجهيز كرد. در اوايل سال 16010، او چهار قمر بزرگ سيارة مشتري را صد كرد. منتقدين كوپرنيك مي خواستند بدانند كه چرا هنگامي كه زمين به دور خورشيد مي چرخد ماه را پشت سر نمي گذارد. اگر چه گاليله هنوز نمي توانست علت حفظ فاصلة زمين و ماه را توضيح دهد. با اين حال مي توانست به يك سياره متحرك شناخته شده يعني مشتري و قمرهايش اشاره كند. او مي پرسيد چرا بايد بين زمين در حال حركت و قمرش تفاوتي وجود داشته باشد؟أ
محاوره و محاكمه
گاليله به بحث و طرفداري جدي از انديشه هاي كوپرنيك ادامه داد و به اندرز دوستانش مبني بر پنهان نگه داشتن انديشه هايش توجه نكرد. اين توصيه از آن رو بود كه توضيح ها و تفسير هاي وي برايش دشمنان مقتدري به خصوص در بين طرفداران ارسطو به وجود مي آورد. درسال 1632 گاليله كتابي تحت عنوان محاوره درباره دو منظومه بزرگ جهان را منتشر كرد كه آشكار علاقه و توجهش را به كوپرنيكانيسم و مخالفتش را با طرفداران ارسطو نشان مي داد. طرفداران ارسطو در كليسا پاپ را متقاعد كردند كه گاليله به ارسطو، كه آثارش از مدت هاي پيش قسمتي مهمي از تعاليم كليسا بود حمله كرده است و اين به مثابه حمله به مذهب كاتوليك است. آن ها تاكيد داشتند كه چون كتاب محاوره ... به زبان ايتاليايي نوشته شده است و نه به زبان لاتين مخاطبين بالقوه زيادي دراد و در واقع خطري بالقوه براي كليسا محسوب مي شود.
پاپ شش ماه بعد از شروع انتشار محاوره .. نشر آن را متوقف كرد و گاليله براي محاكمه به دادگاه برده شد و در پايان آن اين دانشمند افكار كوپرنيك را در محضر عموم تكذيب كرد. در غير اين صورت راهي به جز تبعيد و مرگ وجود نداشت. گاليله با آن كه مجبور شده بو انديشه هايش را انكار كند، هيچ گاه اعتقادش را به نظام كوپرنيك از دست نداد و ساير منجمين دورة رنسانس نيز مشاهداتي را انجام دادند كه به تدريج به پذيرش نظرية گردش زمين و ثابت بودن خورشيد منجر شد.
نتايجي كه كوپرنيك براهه كپلر و گاليله به دست آوردند حاصل مشاهدات خستگي ناپذير ايشان بود و در مورد گاليله معمولاًُ آزمايش هاي و ثبت دقيق نتايج بود. براي مثال موفقيت گاليله درموردسقوط اجسا به واسطة ثبت دقيق فواصل و زمان سقوط اجسام ممكن شد. گاليله از اطلاعات حاصل از اين يادداشت ها استفاده كرد تا رابطة رياضي موجود در آزمايش هايش را كشف كند. كوپرنيك براهه و كپلر نيز محاسبات مشابهي انجام دادند و به اين ترتيب آن ها همراه با گاليله به خلق دانش نوين كمك كردند.
طب و كالبد شناسي
پيشرفت ساير رشته هاي علوم در دورة رنسانس به اندازة يافته هعاي كوپرنيك كپلر و گاليله چشمگير نبود اگر چه يكي ديگر از علوم تجربي يعني زمين شناسي نيز در اين دوره شكوفا شد. زمين شناسي به استخراج معدن يكي از صنايع سود آور دورة رنسانس وابسته بود و مالكان معادن مطالعات زمين شناسانه را تشويق مي كردند. ئدر ستل 1556 در يك كتاب جيبي به نام همه چيز در باره فلزات كه زمين شناس آلماي گئورگيوس آگريكولا آن را نوشته بود انواع خاكها و سنگ ها به وضوح و به شكل قابل استفاده اي توصيف شده بود.
علوم زيستي و طي دورة رنسانس پيشرفت مختصري داشتند. زيست شناسي و گياه شناسي تنها به تهيه كاتالوگ هايي از گياهان و حيوانات محدود بود. با اين حال در زمينه هاي وابسته به پزشكي در دوران رنسانس پيشرفت هايي به عمل آمد اگر چه پزشكان عمومي به شدت به انديشه هاي جالينوس پايبند بودند. پيشرفت هايي طبي تا حدي به علت ظهور طاعون يا مرگ سياه در قرن چهاردهم و بروز سيفيليس در قرن پانزدهم روي داد. جالينوس هيچ يك از اين دو بيماري را نمي شناخت و در نتيجه پزشكان دورة رنسانس در صورت تمايل براي يافتن راهي جهت درمان بيماران ملزم به انجام آزمايش بودند آن ها در متوقف ساختن روند مرگبار طاعون موفق نبودند اما يك پزشك آلماني به نام تئوفراستوس بومباست فن هوهن هايم كه با عنوان پاراسلسوس مشهور است در سال 1530 كشف كرد كه نوشيدن تركيبات جيوه روش موثري براي درمان سيفيليس است. بزرگ ترين پيشرفت طي اين دوره فهم بيش تر كالبد شناسي انساني بود كه تا حد زيادي مرهون كارهاي اندرياس وزاليو مشهور به وزاليوس بو. او در سال 1514 در سزمين هاي پست متولد شد و پدر و پدربزرگش هر دو پزشك بودند. او بعد از تعليم طب در پاريس به كالبد شناسي انساني علاقمند شد و اميدوار بود بر اطلاعاتي كه از زمان جالينوس به جا مانده بود چيزهايي اضافه كند وزاليوس بر خلاف يونيانيان باستان كه غالباً به تشريح حيوانات بسنده مي كردند هر گاه ممكن مي شد از جسد انسان استفاده مي كردند. اين كالبد شناسي دورة رنسانس با ذهني باز و چشماني تيز بين يافته هاي جالينوس را تصحيح كرد و افزايش داد.
در 1543 وزاليوس كتابي با عنوا در باب ساختمان بدن انسان منتشر كرد و درآن يافته هايش را توصيف نمود. در اين كتاب تصاوير دقيقي از شكل هايي كه بر چوب حك شده بود كتاب در باب ساختمان بدن انسان به سرعت به عنوان كتاب مرجع كالبد شناسي آن دوران پذيرفته شد.
تقويم گريگوري
يكي از مباحث داغ دورة رنسانس اصلاح تقويم بود. بر اساس تقويم آن زمان كه از رومي ها به ارث رسيده بود سال به 365 روز و شش ساعت تقسيم مي شود. اما اين شش ساعت منظور نمي شد و به جاي آن هر چهار سال يك روز به سال اضافه مي شد اين سال هاي 366 روزه كبيسه خوانده مي شد.
اما هر سال دقيقا يك چهارم روز بيش از 365 روز نبود. اگر چه تفاوت زماني جزئي بود ولي بعد از دو هزار سال استفاده از اين تقويم در اواخر قرن شانزدهم ده روز از زمان جلوتر افتاده بود. براي مثال بر اساس تقويم تعادل بهاري كه تاريخ آن بيست و يكم مارس است به يازدهم مارس مي افتاد.
اين تفاوت براي كليساي كاتوليك بسيار مهم بود زيرا از تاريخ تعادل بهاري براي محاسبه جشن عيد پاك استفاده مي شد. اگر زمان تعادل بهاري اشتباه مي شد روز نادرستي براي عيد پاك انتخاب ميگرديد. ساير ايام مقدس كليسا تحت تاثير نادرست قرار مي گرفت.
به منظور حل اين مشكل در سال 1582 پاپ گريگوري سيزدهم به دانشمندان آن روزگار مراجعه كرد و سرانجام پيشنهاد آلويسيوليلو پزشك و منجم ايتاليايي را پذيرفت. بر اساس توصية ليلو ده روز از تقويم سال هاي كبيسه اي كاسته شد. به اين شكل كه پس از آن سال هايي كه به دو نفر صفر منتهي مي شدند كبسيه محسوب نمي شدند مگر اين كه بر چهارصد بخش پذير باشند. براي مثال سال 1600 كبيسه اي بود ولي سال 1700 نبود اين تقويم كه با عنوان «تقويم گريگوري» مشهور شد، تغييرات تاريخ را تصحيح كرد و تا به امروز هم از آن استفاده مي شود.
ساعت و ميكروسكوپ
در دورة رنسانس همزمان با درك بهتر جهان طبيعي اختراعاتي پديد آمدند. در اين باره بيكن عقيده داشت: «ما بايد قدرت، اثر و عواقب اختراعات را در نظر بگيريم ... چيزهايي براي باستان ناشناخته بودند... (مثل) چاپ ... چهرة تمام دنيا را تغيير داده اند.»
براي مثال ابزار جنگي با پيدايش توپخانه در قرن چهاردهم و تفنگ هاي دستي در قرن پانزدهم براي هميشه تغيير يافت. رياضيات تعيين مسير گلوله هاي توپ را در هوا ممكن كرد و امكان هدف گيري و جهت گيري دقيق تر فراهم آمد.
در اين دوران در اواسط قرن چهاردهم ساعت هاي مكانيكي اختراع شدند كه در ابتدا به وسيله وزنه و بعد ها به وسيله فنرهاي مارپيچ كار مي كردند. اختراع ساعت هاي فنري منجر به ساخت اولين ساعت جيبي در سال 1504 توسط پيتر هنلاين قفل ساز آلماني شد.
مهم ترين اختراع اين دوره به موازات تلكسوپ اختراع ميكروسكوپ مركب در سال 1590 بود. اين ميكروسكوپ چون دو عدسي داشت، قدرت بزرگ نمايي به مراتب بيشتر از ذره بين تك عدسي بود. مخترع ميكروسكوپ يك عينك ساز از اهالي سرزمين هاي پست به نام زاخارياس يانسزونس بود گر چه عدة ديگري از جمله ليپرشي مخترع تلسكوپ مدعي بودند كه ميكروسكوپ را اختراع كرده اند. در شروع قرن هفدهم، اين وسيله، اولين كليد گشودن اسرار جهان ميكروسكوپي بود.
اگر چه علوم امروزي تنها در اواخر دورة رنسانس ظاهر شدند اما شكلي از آن ها را مي توان در آثار بيكن و كارهاي گاليله و ديگران ديد. برهان و استدلال كه توسط پژوهشگران دورة رنسانس باب شده بود، نه تنها در علوم بلكه در انديشه هاي غربي روز به روز اهميت بيش تري پيدا كرد. كساني كه بعد از دورة رنسانس آمدند، روش ها و فن آوري ها را بهبود بخشيدند و طبيعت را در برابر شعور انساني گشودند ولي اين افراد همواره مرهون كارهاي انديشمندان متقدمشان خواهند بود.


اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 9:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,