۱۳۹۴ مهر ۲۶, یکشنبه

فصل نهم و پایانی اندیشه هائی که جهان نو ساخت...

                                   نهم

            متون کلیدی: گزیده ها و برای مطالعه بیشتر

                             گزیده ها
رنه دکارت، گفتار در روش (1637)
بر گرفته از بخش دوم
در گذشته در میان شعب فلسفه قدری به منطق پرداخته، و در میان علوم ریاضی به تحلیل هندسی و جبر توجه کردم، سه فنی که به تصور من می توانست مددکار طرحم باشد.  اما با بررسی معلومم شد قیاس های منطقی و اکثرِ دیگر مدرکات/مفاهیم آن بیشتر در رساندن آنچه از پیش می دانیم سودمندند، یا  ابراز عقیده حتی در باره هنر لولی[1]؛ صحبت نسنجیده در مورد آنچه نمی دانیم؛ و گرچه این علم حاوی تعدادی مفاهیم صحیح و بسیار دقیق است با این همه بسیاری مفاهیم دیگر در آن است که زیانبار یا  زائد است و در ترکیب با اولی، تفکیک صحیح از سقیم تقریبا بهمان اندازه دشوار است که در آوردن پیکره دیانا یا مینروا از تکه ای سنگ مرمر.
اما در مورد تحلیل قدما و جبر امروزیان باید گفت گذشته از اینکه تنها شامل مسائل بس انتزاعی شده ای است که بظاهر هیچ فایده ای ندارند، اولی چنان منحصرا به ملاحظه اعداد محدود می شود که تنها در صورتی می تواند موجب اِعمال فهم گردد که تخیل را بشدت خسته کند؛ و در دومی چنان پیروی تام و تمام از برخی قوانین و اصول وجود دارد که حاصل کار فنی می شود آکنده از ابهام و سردرگمی که گوئی بجای آنکه علمی مناسب پرورش ذهن باشد بیشتر برای شرمنده کردن است. 
این ملاحظات بر آنم داشت روش دیگری بیابم که دارای مزایای این سه و بدور از معایب آنها باشد.   و از آنجا که اغلب کثرت قوانین تنها مانع عدالت می شود تا جائی که غالبا دولت با قوانین کمتر که بدون کم و کاست اعمال گردد بهتر اداره می شود، به همین شکل به این باور رسیدم که بجای شمار بزرگی از مفاهیم متشکله منطق چهار قاعده زیر نیاز های مرا کاملا رفع می کند مشروط بر اینکه قاطعانه تصمیم گیرم حتی یک مورد تخطی از رعایت آنها نداشته باشم.
 "نخست آنكه هيچ چيز را حقيقت نپندارم جز آنكه درستى آن بر من بديهى شود؛ يعنى از شتابزدگى و سبق ذهن سخت بپرهيزم و چيزى را به تصديق نپذيرم، مگر اينكه در ذهنم چنان روشن و متمايز گردد كه جاى هيچ‌گونه شكى باقى نماند.
دوم آنكه مشكلاتى را كه به مطالعه درمى‌آورم تا مى‌توانم و به اندازه‌اى كه براى تسهيل حل آن لازم است تقسيم به اجزا نمايم.
سوم آنكه افكار خويش را به ترتيب جارى سازم و از ساده‌ترين چيزها كه علم به آنها آسان‌تر باشد آغاز كرده، كم‌كم به معرفت مركبات برسم و حتى براى امورى كه كمتر طبعآ تقدم و تأخر ندارد ترتب فرض كنم.
چهارم آنكه در هر مقام شماره امور و استقصا را چنان كامل نمايم و بازديد مسائل را به اندازه‌اى كلى سازم كه مطمئن باشم چيزى فروگذار نشده است."[2]

جان لاک، دو رساله در حکومت (1690)
از رساله دوم، فصل هجدهم "در استبداد"
بند 199... استبداد اعمال قدرت ورای حق است، چیزی که هیچکس حق  اعمال آنرا ندارد.   بدین ترتیب وقتی کسی از قدرتی که دارد نه برای خیر زیر دستان بلکه برای منافع شخصی خویش استفاده کند مرتکب استبداد شده است.  وقتی حاکم، به هر شکل که محق شده باشد، بجای قانون میل خود را حاکم کند و و اوامر و اعمالش نه در جهت حفظ اموال اتباع بلک برای بر آوردن بلند پروازی شخصی، انتقام، حرص و آز یا هرگونه شهوت دیگر باشد.
بند 202.  هر جا قانون پایان یابد آغاز استبداد است، چنانچه تخطی از قانون بزیان دیگری باشد؛ و هر آنکس که در قدرت است از حدود قدرتی که بموجب قانون بدو داده شده فراتر رود و از نیروی تحت امر خود برای تحمیل غیر قانونی قدرت بر اتباعش استفاده کند بخاطر چنین عملی دیگر حاکم نخواهد بود؛ و می توان در برابر  اعمال قدرت بدون مجوز او ایستادگی کرد، همانطور که وقتی هر کس دیگر به حقوق دیگران تعدی می کند.
حاکمان قانون مدار اذعان دارند که در برابر کسی که قدرت دستگیر کردن من در خیابان را دارد، یا بخواهد جهت اجرای فرمانی بزور وارد خانه ام شود، با اینکه می دانم چنین مجوزی و قدرت قانونی را دارد و حتی می تواند خارج از کشور بازداشتم کند،  می توان مقاومت کرد، همانطور که در برابر دزد و راهزن مقاومت می شود.   خوشحال می شوم یکی به من بگوید چرا نباید چنین امری در مورد فرادست ترین و فرودست ترین حاکمان صادق باشد.  آیا منطقی است که برادر بزرگتر بدان خاطر که بیشترین سهم از املاک پدر را برده حق داشته باشد حصه برادران کوچک خود را تصاحب کند؟  یا ثروتمندی که صاحب کل یک کشور است به همین علت محق باشد هر وقت دوست داشت باغ و خانه روستائی همسایه خویش را بگیرد؟
اینکه کسی بموجب قانون قدرت و ثروتی کلان فراتر از بخش اعظم مایملک فرزندان آدم داشته باشد به هیچ روی عذر، و کمتر از آن دلیلی، برای ظلم و تاراجی که همان خسارت زدن بدون مجوز به به دیگران است نبوده بلکه تشدید فراوان آن است: زیرا تخطی از قدرت حق هیچکس، اعم از مأمور عالی رتبه یا دون پایه نیست، چه شاه چه پاسبان؛ هرچند تخطی از قدرت قانونی توسط شاه بمراتب بد تر است زیرا اعتماد بیشتری به او هست وبدون اینکار ها نیز قدرتی بمراتب فرا تر از دیگر برادران خود دارد و انتظار می رود بخاطر مزایائی که در تعلیم و تربیت داشته و با عنایت به کارکنان و مشاورانی که دارد در تشخیص درست از نادرست آگاه تر از بقیه مردم باشد.

بند 203.  بنابراین می توان در برابر فرامین شاه ایستاد؟  آیا این امکان هست  که هر شخص هر بار تصور کرد بناحق مورد جور و جفا قرار گرفته یا حق در مورد او اجرا نشده به مقاومت بر خیزد؟  اینکار شیرازه امور  و نظم سیاسی را از هم پاشیده و هرج و مرج و اغتشاش را جایگزین نظم و حکومت خواهد کرد. 

بند 204.  پاسخ من این است که تنها و فقط یاید در برابر اعمال زور غیر قانونی و ظالمانه مقاومت کرد؛ هر کس در موردی جز این در برابر قدرت مقاومت کند محکومیت در برابر خدا و بنده خدا را بجان خریده است. 
جوزف ادیسون، "لذات خیال"،
 اسپکتیتور، شماره 411، 21 ژوئن 1712
بینائی کامل ترین و لذت بخش ترین حواس ماست.  این حس ذهن را با بزرگترین تنوع افکار/خیالات آکنده، با اشیاء در فاصله دور ارتباط برقرار می کند و بدون خستگی یا سیری از لذت های مطبوع بیشترین طول عمل را دارد.  حس لامسه واقعا می تواند بجز رنگ، تصوری از امتداد، شکل و تمامی دیگر ایده هائی را که به چشم می رسد در اختیار گذارد؛ اما در عین حال در کار کردهای خود بسیار محدود بوده در حد تعداد، حجم و فاصله اشیاء معین از یکدیگر می ماند.  بنظر میرسد حس  ما برای تأمین تمامی این کمبود ها طراحی شده و می توان آنرا شکلی ظریف تر و منبسط تر از لمس دانست که روی کثیری از اجسام نامحدود گسترده شده بزرگترین اشکال را مشاهده کرده بخشی از دور ترین نقاط عالم را در میدان دید ما قرار می دهد. 
این حس است که ایده ها را در اختیار قوه مخیله قرار می دهد؛ بر این اساس منظورم از لذات قوه مخیله یا خیال ( که با تسامح بکار می برم) آنی است که از اشیاء مشهود حاصل می شود، چه وقتی که واقعا در دید ما قرار می گیرند یا مواقعی که با  نقاشی، مجسمه، توصیف یا به علتی مشابه این ها صورت شان را در ذهن مجسم می کنیم.  در واقع نمی توان حتی یک تصویر که از طریق بینائی وارد نشده باشد در مخیله داشت، اما از قدرت حفظ، تغییر یا ترکیب آن صورت ها که زمانی دریافت کرده ایم و در آوردنشان به همه انواع دلنشین ترین تصاویر و تصورات  برخورداریم؛ زیرا با این قوه است که مردی در سیاهچال می تواند خود را با صحنه ها و منظره هائی زیبا تر از هر آنچه در تمامی طبیعت توان یافت سرگرم کند.
کمتر واژه ای در زبان انگلیسی یافت می شود که بیش از خیال و مخیله بی قاعده و ضابطه بکار گرفته شود.  از اینرو فکر کردم از آنجا که قصد دارم در رشته تفکراتم که در پی می آید از آنها استفاده کنم لازم است مفهوم این دو واژه را تعیین و مشخص سازم تا خواننده بدرستی دریابد موضوع بحث من چیست.  بنابراین باید از خواننده بخواهم بیاد داشته باشد که منظورم از لذات خیال تنها لذات حاصل از دید است و اینکه این لذات را به دو دسته تقسیم می کنم و قصدم این است که نخست به بحث لذات اولیه خیال پردازم که یکسره زاده اشیائی است که برابر دیدگان ما قرار دارد؛ و سپس به آن لذات ثانویه خیال پردازم که از صورت/تصور اشیاء مشهود بر می خیزد؛ و در مرحله ثانی، وقتی که اشیاء واقعا در برابر دیدگان جای ندارند بلکه از حافظه فراخوانده می شوند یا بصورت تصوراتی دلنشین از اشییائی که یا غایبند و یا موهوم. 
لذات خیال به معنای وسیع کلمه نه چون لذات حواس خشن اند و نه مهذب چون لذات فهم.  در واقع لذات فهم مرجح ترند زیرا مبتنی بر نوعی دانش تازه یا اصلاح در ذهن بشرند؛ با این همه باید اذعان داشت لذات خیال هم به همان اندازه لذات فهم بزرگ و از خود بیخود کننده است.  منظره ای زیبا به همان اندازه روح را محظوظ می کند که نمایش آن، و توصیفی در هومر بیش از فصلی از ارسطو خوانندگان را مسحور کرده است.  از این گذشته لذات خیال این امتیاز را بر لذات فهم دارند که مشهود ترند و تحصیلشان ساده تر.  کافی است چشم باز کنی تا صحنه وارد شود.  رنگ ها نقش خود را بر خیال می زنند با کمترین اندیشه یا بکار گیری ذهن بیننده.  نمی دانیم چطور است که تناسب هر آنچه می بینیم بر ما تأثیر می گذارد و فورا زیبائی آن را تصدیق می کند بدون پی جوئی دلائل  و مناسبت خاص آن. 
کسی که از تخیلی مهذب  برخوردار است بسیاری لذت ها دارد که آدم های پست از آن محرومند.  فردی که از چنین موهبتی برخوردار است می تواند با تصویر سخن گوید و در مجسمه مصاحبی دانشین بیابد.  چنین فردی حلاوت مستتر در توصیف را درک می کند و اغلب از منظره دشت و دمن و مرغزار لذتی می برد فرا تر از کسی که آنها را در تملک دارد.  در واقع این موهبت است که هر آنچه را فرد می بیند بنوعی در  مالکیتش قرار می دهد و باعث می شود خشن ترین و وحشی ترین بخش های طبیعت موجب لذتش شود: طوری که گوئی جهان را در پرتو نوری دگر مشاهده می کند و در آن کثیری فریبندگی بیند که از دید عموم بشر مکتوم ماند. 
در واقع بسیار معدودند کسانی که می توانند کاهل و پاک باشند، یا از هر لذت مشروع لذت برند: هر گونه انحراف به زیان این یا آن فضیلت تمام می شود و نخستین گامی که در خروج از این مسیر بر می دارند برابر است با ورود عرصه به گناه یا حماقت.  بنابراین انسان باید بکوشد حوزه لذت های پاک خود را تا حد امکان گسترده سازد و بتواند بدون خطر بدانها پناه برد و در آنها رضایتی یابد که موجب شرم انسان خردمند نشود.  لذات خیال از این جنسند و مستلزم آن تمرکز حواس که لازمه اشتغالات مهم تر انسان است نبوده در عین حال باعث نمی شود ذهن در چنان غفلت و اهمالی که معمولا ملازم لذت های نفسانی است فرو غلطد، بلکه هچون تمرینی ملایم برای استعداد ها آنها را بدون کار های سخت و هر گونه دشواری از کاهلی و تنبلی در می آورد. 
باید افزود لذات خیال بیش از لذات فهم که به ضرب تفکر و فعالیت شدید ذهنی حاصل می شود مساعد تندرستی است.  صحنه های دلنشین طبیعت، نقاشی یا شعر تأثیری لطیف بر جسم و جان داشته نه تنها مساعد روشنی و جلای مخیله است بلکه می تواند اندوه و سوگ زداید و روح حیوانی را در تحرکی خوشایند و دلنشین اندازد.  از اینروست که سر فرانسیس بیکن در مقاله خویش در باره سلامتی تجویز خواندن شعر یا دیدن منظره به خواننده را نامناسب نیافته و در همانجا خواننده را بخصوص از تفحصات پیچیده و ظریف بر حذر داشته توصیه می کند پی مطالعاتی رود که  چون تاریخ، قصص و غور در طبیعت ذهن را آکنده از چیزهای عالی و درخشان می کند[3]

ولتر، نامه های فلسفی/نامه هائی در مورد انگلستان (1734)
فصل هشتم، در مورد آقای لاک
احتمالا هیج انسانی چون آقای لاک نبوغ روش شناختی و حکیمانه نداشته یا منطق دانی روشن بین تر از وی نبوده در عین اینکه مهارت عمیقی در ریاضیات نداشته است.  این مرد بزرگ هیچگاه نتوانست خود را در معرض فرسایش کسل کننده محاسبات یا تعقیب خشک حقایق ریاضی کند که در بدو امر هیچ شیئی محسوسی را در برابر ذهن قرار نمی دهد؛ و هیچ کس بهتر از او ثابت نکرده است که بدون یاری هندسه هم می توان ذهنی هندسی داشت.  قبل از روزگار لاک چند فیلسوف بزرگ به یقینی ترین شکل اعلام داشته بودند روح بشر چیست؛ اما از آنجا که مطلقا هیچ چیز در مورد آن نمی دانستند کاملا مختارند که در مورد آن عقایدی یکسره متفاوت داشته باشند....
پس از این همه استدلال کنندگانی که به خیالبافی درباره روح پرداخته اند سر انجام کسی بپا خاست که با بیشترین تواضع سرگذشت روح را تعریف کرد.  آقای لاک روح بشر را چنان نمایش داده که کالبد شناسی زبردست مفاصل بدن انسان را.  وی همه جا چراغ فیزیک را راهنمای خود می سازد.  گاه خطر کرده به شکلی ایجابی سخن گفته و در پی آن  ابراز تردید می کند. 
بجای اینکه فورا به این نتیجه برسد که ما انسان ها نمی دانیم، گام به گام به بررسی چیزهائی می پردازد که توان دانست.  نوزادی در لحظه تولد را در نظر گرفته گام به گام پیشرفت فهم او را پی می گیرد؛ مشترکاتش با حیوان را بر می رسد و معلوم می دارد چه چیز هائی بیش از جانوران دارد.  مهم تر از همه اینکه با خود رایزنی می کند و می داند که خودش است که می اندیشد. 
می گوید بررسی وجود روح پیش و پس از شکل گیری جسم را "به کسانی وا می گذارم که در این موضوع مطلع ترند.  هر چند اذعان دارم نصیبم این است که با یکی از آن ارواح گرانبار که همیشه تفکر نمی کنند جان یابم؛ و حتی بسیار ناراحتم از اینکه که فکر نمی کنم ضرورت تفکر ابدی روح بیش از تحرک جاودانه جسم باشد."
اما خود من لاف آن زنم که در این مورد خاص بهمان اندازه لاک نادانم.  هیچکس هیچگاه مرا به این باور نخواهد رساند که همواره تفکر داشته و خواهم داشت و به همان اندازه لاک مخالف این تصورم که چند هفته پس از بسته شدن نطفه ام تبدیل به روحی بس دانا شده و در آن زمان هزار نکته می دانستم که به هنگام تولد فراموش کردم و وقتی در زهدان مادر بودم (اگر چه بدون هر گونه هدف) دانشی داشتم که درست در لحظه مناسب استفاده، از یادم برفت و از آن زمان هیچگاه نتوانسته ام تمام و کمال بازش یابم. 
لاک پس از ابطال وجود افکار فطری/آگاهی ذاتی؛ و در پی نفی کامل این خود بینی که بشر همیشه اندیشه می کند؛ و پس از اینکه با اصولی متقن نشان می دهد ورود آراء به ذهن از راه حواس صورت می گیرد؛ و پس از بررسی آراء بسیط و مرکب بشر و شرح ذهن او به کمک عملیات متعدد آن و اثبات نقص تمامی زبان های جهان و سوء استفاده های  بزرگی که در هر لحظه از واژگان می شود سرانجام به بررسی گستره یا به عبارت بهتر محدوده دانش بشر می پردازد. 
در این فصل است که بخود اجازه می دهد پای را فراتر گذارده با فروتنی بسیار بگوید: شاید هیچگاه نتوانیم بدانیم وجودی منحصرا مادی قادر به اندیشه است یا خیر."   چند تن از روحانیون این سخن حکیمانه را بدین معنای جنجالی گرفتند که روح مادی است و میرا.  برخی انگلیسیان پیرو این روحانیون زنگ خطر را بصدا در آوردند.  خرافیون جامعه بزدلان ارتش را مانند؛ خود دستخوش ترس و اضطراب ناگهانی می شوند و آنرا به دیگران سرایت می دهند. 
فریاد برآوردندن که قصد لاک نابودی دین است، در حالی که مذهب هیچ دخلی به این امر صرفا فلسفی و بکلی مستقل از دین و وحی نداشت.  کافی بود مخالفانش در آرامش و منصفانه بررسی کنند اینکه اعلام شود ماده می تواند فکر کند مخالفت با دین است؛ و اینکه آیا خدا قادر است به ماده اندیشه دهد.  اما روحانیون تمایل فراوان دارند در موارد مخالفت مردم با عقایدشان بیانیه های خود را با اعلام خشم خدا بیاغازند و در اینکار بسیار شبیه آن شاعران بی قریحه ای هستند که چون بوالو اشعار سفیهانه شان را به سُخره می گرفت اعلام می کردند وی در باره لوئی چهاردهم حرف های نامربوط زده است...
در صورتی که مجاز باشم پس از لاک نظر خود را در موضوعی چنین حساس بیان دارم خواهم گفت جاودانگی روح مدتهاست که مورد بحث مردم بوده است.  اثبات جاودانگی روح نشدنی است از آنرو که ماهیت خود روح محل بحث است، در حالی که پیش نیاز اظهار نظر در میرائی و نا میرائی روح درک تام و تمام آن است.  توانائی عقل انسان در اینکه تنها با اتکا به نیروی خود خلود روح را اثبات کند چنان اندک است که روشن ساختن آن برای ما توسط دین ضرورت مطلق یافت.
اعتقاد نوع بشر به جاودانگی روح برای جامعه بصورت یک کل مفید است و ایمان به ما فرمان می دهد چنین کنیم و هیچ چیز دیگیری لازم نیست و موضوع درجا روشن می شود.  اما در مورد ماهیت روح مسئله شکل دیگری دارد، دین که تنها به فضیلت روح بسنده می کند اهمیتی برای ماهیت آن و اینکه از چه ماده ای ساخته شده است قائل نیست.  روح ساعتی را ماند که برای تنظیم به ما داده اند اما صنعتگر به ما نمی گوید فنر آن از چه ساخته شده است. 
من جسم ام و می اندیشم، این تنها چیزی است که از ماده می دانم.  آیا باید چیزی را که می توانم بسادگی به تنها علت ثانویه ای که می شناسم اسناد دهم به علتی ناشناخته منتسب کنم. در اینجاست که تمام فیلسوفان مدرسی حرفم را بریده خواهند گفت اجسام تنها جسمیت دارند و امتداد[4]، و اینکه از اینرو نمی توانند چیزی جز حرکت و شکل داشته باشند  و به همین جهت نمی توانند جز شکل و حرکت چیزی داشته باشند.  از آنجا که حرکت، شکل، امتداد و جسمیت می توانند به اندیشه ای شکل دهند نتیجه این می شود که روح نمی تواند ماده باشد.  این مجموعه استدلال های قوی که مرتب تکرار می شود تنها در یک جمله خلاصه می شود: هیچ نمی دانم ماده چیست؛ تنها حدسی ناکافی در مورد خصائص/خواص آن دارم و بهیچ وجه نمی توانم بگویم آیا این خصائص می تواند به اندیشه مرتبط شود یا خیر.  از آنجا که هیچ نمی دانم یقین قطعی دارم که ماده نمی تواند بیاندیشد.  این است شیوه استدلال مکاتب فلسفی.
لاک خطاب به این آقایان با صراحت و صمیمانه می گوید: دست کم تصدیق کنید که شما هم چون من نمی دانید.  تفکرات من و شما هیچیک قادر به درک این معنا نیست که چگونه جسم مان پذیرای آراء می گردد؛ و آیا شما بهتر از من می دانید چگونه ماده ای، از هر نوع ممکن، پذیرای آراء می گردد؟ از آنجا که قادر به درک ماده و روح نیستید چرا بخود اجازه هرگونه اظهار نظر می دهید؟

ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی؛ یا اصول حقوق سیاسی (1762)
دفتر اول، فصل یکم
انسان آزاد زاده می شود و همه جا در بند است.  یکی خود را سرور دیگران می داند و با این همه بنده تر از آنان است.  این تحولات چگونه پیش آمد.  نمی دانم.  چه چیز می تواند آنرا مشروع کند؟  فکر کنم می توانم به این پرسش پاسخ دهم.
اگر تنها زور و اثرات آن را در نظر گیرم باید بگویم: "تا زمانی که مردم وادار به اطاعت می شوند و اطاعت می کنند زور کارگر است؛ بمحض اینکه مردم قادر شوند یوغ را بر داشته بدور افکنند زور موثر تر می شود، زیرا  یا باز پس گیری آزادی مردم بنا بر همان اصل که آنرا سلب کرده، یا بر حق است و یا از اساس هیچ توجیهی در گرفتن آزادی مردم وجود نداشته است."  اما نظم اجتماعی حقی است مقدس و مبنای همه حقوق دیگر.  با این وجود این برخاسته از طبیعت نیست و از اینرو می بایست مبتنی بر قرارداد باشد...
به گمان من بشر به جائی رسیده است که می فهمد موانع حفظ خود در وضعیت طبیعی گویای آن است که قدرت مقاومت مجموعه افراد بشر بیش از منابع در اختیار هر فرد برای حفظ خود در حالت طبیعی اولیه است.  بنابر این آن حالت بدوی دیگر یارای زندگی ندارد و نژاد بشر از میان می رود مگر اینکه تغییری در شیوه زندگی خود ایجاد کند. 
اما از آنجا که افراد بشر جز با اتحاد و هدایت نیروهای موجود یارای تولید نیروهای جدید ندارند راهی جز گرد هم آمدن و تشکیل مجموعه ای از نیروها که قدرت غلبه بر مقاومت را داشته باشد برای حفظ خود ندارند.  ناچارند این مجموعه قدرت ها را با یک قدرت محرکه واحد بکار گرفته باعث فعالیت هماهنگش شوند. 
این مجموعه نیرو ها تنها از گردهمائی چنیدین فرد ایجاد می شود: اما از آنجا که نیرو و آزادی/اختیار هر فرد تنها ابزار هائی است که برای حفظ خویش در اختیار دارد چگون می تواند بدون لطمه به منافع شخصی خویش و غفلت از وظیفه حراست از خود به نفع جمع از آنها دست کشد؟  این مشکل و تأثیر آن بر بحث فعلی ام را می توان بصورت زیر بیان کرد:
"مسئله عبارت است از یافتن نوعی تجمع که با بهره گیری از تمامی نیروی مشترک به دفاع و حفاظت از جان و اموال یکایک اعضاء پردازد و در آن، هر فرد بتواند، ضمن اتحاد با همه، تنها از خوش اطاعت کند و به همان آزادی گذشته باشد."
این مسئله اساسی است که قرار داد اجتماعی به ارائه راه حل آن می پردازد. 
بند های این قرارداد حسب ماهیت سند به گونه ای است که جزئی ترین تغییر آنرا پوچ و بی تأثیر می کند؛ طوریکه گرچه احتمالا هیچگاه بشکل رسمی مطرح نشده اند همه جا یکسان بوده و همه جا بطور ضمنی بدان اقرار داشته برسمیتش می شناسند، تا زمانی که با تخطی از توافق جمعی/اجتماعی یکایک افراد حقوق اولیه خود را پس گرفته آزادی طبیعی خویش را از سر می گیرند و همزمان، آن آزادی قرار دادی را که بخاطر آن از آزادی شخصی خویش دست شسته بودند فرو می گذارند. 
می توان در صورت فهم درست تمامی این بند ها را به یکی تقلیل داد که همانا عبارت است از وگذاری هر یک از اعضاء و کلیه حقوق آنها به کل جامعه؛ زیرا اولا، از آنجا که هر فرد بتمامی خود را در اختیار جمع می گذارد شرایط برای همه یکسان می شود؛ و در اینصورت، هیچکس نفعی در آن ندارد که شرایط را برای دیگران سخت کند.

رهنمودهای کاترین کبیر به هیئت/لجنه/کمیسیون قانون گزاری سال 1767
تعلیمات به اعضای کمیسیون مامور تدوین مجمع القوانین جدید روسیه
فصل نوزدهم
439- در انشاء قوانین.
447- هر مبحث،[5] می بایست بسته به ترتیب و جایگاهش جداگانه در مجموعه قوانین، چون، قضائی، نظامی، تجاری، مدنی، یا قوانین پلیس، امور شهری و کشوری و جز آن، گنجانده شود. 
448- هر قانون باید چنان بروشنی نوشته شود که برای همه کس فهم پذیر بوده و در عین حال در نهایت ایجاز نوشته شود.  از همینرو بیگمان لازم است (حسب اقتضاء مورد) شرح و تفسیرهائی اضافه شود تا قضات بتوانند سریعتر قدرت و کاربرد قانون را دریابند...
449-  هرچند، در افزودن این توضیحات و تفاسیر  باید نهایت دقت را بکار برد، چرا که ممکن است در برخی موارد بجای رفع بر ابهام فزایند و بسیار نمونه ها از این دست در [قوانین موجود] هست.
450- هر کجا ذکر مستثنیات، شروط/قیود و تعدیلات در قانونی ضرورت مطلق ندارد، بهتر است در قانون گنجانده نشود زیرا معمولا درج این جزئیات نیاز به ذکر جزئیات بیشتر را پیش می آورد. 
451- چنانچه مقنن/قانون گزار تمایل داشته باشد دلائل خود در وضع قانونی خاص را ارائه کند، باید این دلایل قوی و در شأن قانون باشد...
452-  نباید برای نمایش هوش و ذکاوت مقنن/قانون گزار قانون را آکنده از تمییزات/تفاوت های ظریف ساخت، قانون را برای مردمی با توانائی های عادی/متوسط و در عین حال نوابغ می نویسند.  قوانین نه از نوعِ


 فنِ منطق بلکه استدلال های ساده و روشنِ پدری است که عهده دار مراقبت از فرزندان و خانواده خود است.
453- صراحت و اخلاص حقیقی/واقعی باید در تمامی اجزاء قوانین نشان داده شود و از آنجا که برای جزای جرائم وضع می شوند باید متضمن بیشترین فضیلت و خیرخواهی باشند.
454- نمط/اسلوب/سبک نگارش قوانین باید ساده و موجز باشد: همیشه توضیح روشن و صریح بهتر از توضیحات عالمانه فهمیده می شود. 
455- وقتی املای قوانین مطنطن و متکلفانه باشد تنها به چشم آثاری برای تظاهر و تفاخر دیده می شوند. 
511- سلطنت وقتی فرو می پاشد که شاه گمان می کند بیشتر با بر هم زدن وضعیت امور است که قدرت خود را نشان می دهد تا پایبندی به آن، و آن وقتی که بیشتر عاشق تخیلات خود می شود تا اراده خویش که قوانین همچون گذشته از آن ناشی می شود. 
512- درست که مواردی هست که قدرت می تواند و باید حد اکثر تأثیر خود را بدون اینکه خطری متوجه کشور شود اعمال کند.  اما مواقعی هم هست که اعمال قدرت باید در حدودی باشد که قانون خود تعین کرده است.
513- برترین فن اداره کشور اطلاع دقیق از مقدار قدرتی است که، کم یا زیاد، می بایست حسب مقتضیات شئون/ضروریاتِ متفاوت امور اعمال شود.  زیرا در سلطنت عمران و آبادی کشور تا حدودی متکی بر دولتی نرمخو و مهربان است. 
514- هنر بهترین ماشین های ساخته شده در استفاده از کمترین حرکت، نیرو و چرخ است.  این قاعده  به همین اندازه در اداره کشور صادق است؛ اغلب ساده ترین مصلحت ها بهترین اند و پیچیده ترین ها، بد ترین. 
514- در این شیوه از مملکت داری امکانی هست.  بهتر است شاه تشویق و ترغیب کننده باشد و قوانین تهدید [او وعده دهد و این وعید]...
519- بی گمان نظر مساعد داشتن نسبت به عظمت و قدرت شاه بر قدرت دولتش فزاید؛ اما حسن ظنٍ به عدالت دوستی شاه دست کم به همین اندازه در نظر مردم گرامی اش دارد. 
520- همه اینها هیچگاه خوشایند چابلوسانی نیست که همه روزه اندرزهایی مهلک بگوش شاهان عالم خوانده می گویند مردم/رعایا بخاطر آنان آفریده شده اند.  اما ما بر این باور بوده و عظمت خویش در این می دانیم که اعلام داریم "ما بخاطر مردم آفریده شده ایم."  به همین دلیل ناچاریم از امور بدان صورت صحبت کنیم که باید باشند.  زیرا خدا نکند که پس از تدوین این قانون در جهان کشوری عادل تر و در نتیجه کامیاب تر از روسیه  یافت شود.  وگرنه اهداف قوانین ما یکسره عقیم خواهد ماند و آرزو دارم زنده نمانم تا چنین فلاکتی بینم. 
521- تمامی نمونه ها و رسوم ملل گوناگون که در این رهنمود آمده نباید در خدمت هیچ هدفی نباشد جز انتخاب آن روش هائی که مردم روسیه را از لحاظ انسانی خوشبخت ترین در میان ملل جهان کند.
522. تنها کاری که هیئت بایست کرد انطباق کلیه بندهای قانون با اصولی است که در این رهنمود آمده است.

آدام اسمیت، پژوهشی در ماهیت و علل ثروت ملل (1776)
فصل یکم، در تقسیم کار
بنظر می رسد بزرگترین اصلاحات در قدرت تولید کار، و بخش اعظم مهارت، چالاکی و تصمیم گیری که با استفاده از آن نیروی کار هدایت می شود، نتیجه تقسیم کار بوده است.  نتایج تقسیم کار در کسب و کار کلی جامعه، با توجه به چگونگی عملکردش در برخی صنایع آسان تر فهمیده خواهد شد.  معمولا تصور می شود بیشترین تقسیم کار در امور بسیار جزئی صورت می گیرد و احتمالا کسی فکر نمی کند که  تقسیم کار در کار های جزئی بیش از کارهای پر اهمیت تر اجرا می شود؛ اما در آن صنایع خرد که هدفشان تأمین مایحتاج خُرد گروه کوچکی از مردم است، لازم است تعداد کل کارگران اندک باشد و آنها که در شاخه های بسیار متفاوت بکار گرفته می شوند اغلب می توانند در یک کارگاه جمع شده همزمان زیر نظر ناظری واحد قرار گیرند.  
بر عکس در آن صنایع بزرگ که هدفشان تأمین نیازهای کثیری از مردم است هر شاخه از کار شمار بزرگی از کارگران را بکار می گیرد و جمع کردن همه آنها در یک کارگاه شدنی نیست.  بندرت می توان کارگری سوای آنها که در آن شاخه از صنعت کار می کنند در آن کارگاه یافت.  گرچه می توان در این گونه صنایع به نسبت صنایع خرد کار را به اجزاء بیشتری تقسیم کرد این تقسیم کار خیلی مشهود نیست و به همین علت خیلی مورد توجه قرار نگرفته است. 
نمونه اش صنعت بسیار خرد سنجاق سازی که اغلب به تقسیم کار در آن توجه شده است: کارگری که تعلیم سنجاق سازی (که تقسیم کار آنرا مبدل به حرفه ای متمایز کرده) ندیده و با استفاده ماشین آلاتی که در آن حرفه بکار می رود (و احتمالا در ابداع آن همان سنخ از تقسیم کار صورت گرفته) آشنا نیست خیلی حدت کند با همه مجاهدت روزی یک سنجاق می سازد و قطعا نمی تواند روزی بیست سنجاق بسازد.  اما بصورتی که امروزه این صنعت اداره می شود نه تنها سنجاق سازی حرفه ای خاص است بلکه به چند شاخه تقسیم می شود که بیشتر آنها خود حرفه ای اخص اند.   یکی مفتول را باز و دیگری صاف می کند؛ سومی می برد؛ چهارمی تیزش می کند؛ پنجمی سرش را ساب می زند تا آماده دریافت کله شود؛ ساختن کله سنجاق نیازمند دو تا سه عمل متمایز است؛ نصب کله روی سنجاق کاری است تخصصی؛ سفید کردن سوزن کار تخصصی دیگری است؛ حتی چیدن سنجاق ها در لفاف کاغذی کاری است مختص به خود؛ و کار مهم سنجاق سازی بدین روش به هجده عمل متفاوت تقسیم می شود که در برخی کارخانه ها جملگی توسط کارگرانی متمایز انجام می شود هر چند در کارخانه های دیگر گاه یک نفر دو تا سه کار انجام می دهد. 
یک کارخانه کوچک سنجاق سازی دیده ام که تنها ده نفر در استخدام داشت و در نتیجه بعضی از آنها دو تا سه کار متمایز انجام می دادند.  اما با همه فقر که موجب می شد دسترسی کافی به ماشین آلات ضروری نداشته باشند، می توانستند در صورت استفاده از توان کاری خویش به کمک هم روزانه حدود دوازده پوند سنجاق تولید کنند.  هر پاوند برابر است با حدود چهار هزار سنجاق در اندازه متوسط.  بنابراین آن ده کارگر می توانستند به کمک هم بیش از روزی چهل و هشت هزار (کذا) سنجاق بسازند.   بنابراین هر کارگر یک دهم چهل و هشت هزار سنجاق را می ساخت و می توان گفت به تنهائی چهار هزار و هشتصد سنجاق در روز ساخته است.  اما اگر هر یک از آنها مستقل و جدای از یکدیگر کار کرده بودند و هیچ یک از آنها آموزش انجام این کار خاص را ندیده بود یقینا نمی توانستند هر یک روزی بیش از بیست سنجاق و حتی شاید روزی یک سنجاق بسازند؛ یعنی بطور قطع نه دویست و چهل، نه چهار هزار و هشتصد سنجاق، بخشی از آنچه در حال حاضر در نتیجه تقسیم کار درست و ترکیب صحیح فعالیت هایشان تولید می کنند، بسازند.
در هر پیشه و صناعت دیگر نتایج تقسیم کار مشابه نتیجه حاصل در این صنعت بسیار کوچک است، گرچه در بسیاری از آنها نمی توان کار را تا این حد ریز کرد و بدین حد از سادگی فرو کاست.  بنظر می رسد تفکیک حرف و مشاغل از یکدیگر بعلت همین مزیت بوده است.


اعلامیه استقلال (1776)
چهارم ژوئیه 1776 در کنگره
وقتی در سیر رویداد های بشری برای ملتی لازم می شود رشته های سیاسی را که آنها را ملتی دیگر پیوند می داده پاره کرده در میان قدرت های عالم از جایگاه مستقل و برابری که قوانین طبیعت و خدای طبیعت ارزانی اش داشته برخوردار شود احترام درست به عقاید بشر ایجاب می کند عللی را که وادار به جدائی شان می کند اعلام دارند.   این حقایق را که کلیه افراد بشر  توسط آفریدگار برابر خلق شده اند و دارای حقوقی انکار ناپذیر چون حق حیات، آزادی و حق تعقیب سعادتند، بدیهی می دانیم.  معتقدیم که برای تأمین این حقوق در میان مردم حکومت هائی تشکیل می شود که قدرت مشروع خویش را از رضایت حکومت شوندگان می گیرند و هر گاه هر شکل از حکومت مخرب این اهداف شود ملت حق تغییر یا انحلال آن و استقرار حکومتی تازه و بنیاد مبانی آن بر این اصول و سازماندهی قدرت های آن بشکلی است که احتمال رود بیش از همه امنیت و سعادت آنها را تأمین کند.
شرط احتیاط براستی این است که حکومت هائی که از دیرباز مستقر بوده اند به علل کم اهمیت و گذرا تغییر داده نشوند؛ و در نتیجه، تمامی تجارب نشان می دهد الغای اشکالی از حکومت که انسان ها بدان خو گرفته اند بجای اصلاح بیشتر باعث آلام بشر از شرور می شود.  اما وقتی رشته دور و درازی از سوء استفاده و تجاوز وجود دارد که پیوسته اهدافی واحد را دنبال می کند می کوشد تحت حکومت استبدادی مطلقه مردم را خوار و خفیف دارد  آن مردم علاوه بر حق وظیفه دارند چنین حکو.متی را بر انداخته پاسداران تازه ای برای امنیت خود در آینده تأمین کنند.  تحمل صبورانه درد و رنج مستعمرات چنین بوده است؛ و ضرورت فعلی که آنها را مقید به تغییر نظام های پیشین حکومت خود می کند چنین است.  پیشینه شاه فعلی بریتانیا حکایت تکرار صدمات و تجاوزاتی است که هدف بی واسطه همه آنها استقرار استبداد مطلقه بر این ایالات است. 
اجازه دهید در اثبات این مدعا حقایق را با عالمیان منصف در میان گذاریم.  وی از توشیح سالم ترین و ضروری ترین قوانین برای خیر عموم خود داری کرده است.  مانع تصویب قوانین مهم و فوری توسط وزرای خود شده مگر اینکه تا به توشیح او نرسیده معلق بمانند؛ و در دوره تعلیق بکلی از رسیدگی به آنها غفلت کرده است.  از توشیح قوانین دیگر برای اسکان بخش های بزرگی از مردم امتناع می کند مگر اینکه از حق خود به داشتن نماینده در مجلس چشم پوشند، حقی که برای آنها فوق العاده ارزشمند است و تنها جباران از آن در هراسند.  وی خواستار برگزاری جلسات مجلس در محل هائی غیر متعارف، ناراحت کننده و دور از گنجینه های اسناد دولتی شده تنها و فقط با این نیت که نمایندگان خسته شده تن به اقداماتش دهند.  بارها مجالس را بخاطر قاطعیت مردانه نمایندگان در مخالفت با  تجاوز هایش به حقوق مردم منحل کرده است.   پس از هر یک از این انحلال ها مدتها مانع انتخاب نمایندگان برای مجالس جدید شده و در نتیجه قوای مقننه که قابل انحلال نیست برای انجام وظیفه خود به آحاد مردم متوسل شده اند و در این بین کشور در معرض همه گونه خطر تهاجم خارجی و پیچیدگی های داخلی قرار گرفته است.  کوشیده است مانع از مسکون شدن ایالات امریکا شود با این هدف که جلوی اجرای قوانین به تابعیت در آمدن خارجی ها را بگیرد و حاضر به اعطای گذرنامه به دیگران به منظور تشویق مهاجرت به اینجا نشده و شرایط تصرف زمین های تازه در امریکا را سخت تر کرده است.  با امتناع از توشیح قوانین استقرار قوه قضائیه راه اجرای عدالت را سد کرده است.  قضات را از نظر مدت نشستن بر مسند قضا، میزان حقوق و دریافت آن منحصرا وابسته به اراده خود کرده است.   بسیاری مناصب جدید ایجاد کرده و خیل صاحب منصبان را جهت به ستوه آوردن مردم ما به امریکا اعزام کرده که قوت آنان را می خورند.  بدون موافقت مجالس مقننه ما و در زمان صلح ارتش دائمی در این سرزمین نگاه داشته است.  کاری کرده است که ارتش مستقل از قدرت مدنی و بر تر از آن باشد.  با همدستی دیگران کوشیده ما راتابع حکومتی ناساز با قانون اساسی مان و تصدیق نشده توسط قوانین مان کند؛ مصوبات غیر قانونی آنها را توشیح کرده است: استقرار شمار بزرگی از نظامیان در میان ما: حمایت از آنان با برگزاری محاکمات قلابی و جلو گیری از مجازات هر گونه جنایتی که علیه ساکنان این ایالات مرتکب شوند: قطع تجارتمان با تمامی نواحی جهان: وضع مالیات بر ما بدون رضایت خودمان: موارد بسیار از محاکمه مان بدون وجود هیئت منصفه: انتقالمان به خارج از امریکا بخاطر اتهامات واهی: الغای نظام قوانین انگلیسی در ایالتی همجوار و استقرار حکومتی استبدادی در آن و گسترش مرزهایش تا در عین حال ابزاری مناسب برای ورود همین نوع جکومت مطلقه در مهاجر نشین های امریکائی گردد: سلب مجوز/منشور های ایالات مان و الغای ارزشمند ترین قوانین مان و تغییر بنیادی شکل حکومت هایمان: تعلیق مجالس مقننه مان و اعلام اینکه انگلیسیان حق دارند در تمامی زمینه ها برای ما قانون گزاری کنند.  شاه انگلستان با محروم کردن این مهاجر نشین ها از حمایت خود و اعلام جنگ بدانها از حکومت در این ایالات کناره گرفته است.  دریاهای ما را تاراج کرده، بنادرمان را تخریب، شهر ها را سوزانده و زندگی مردم مان را تباه ساخته است.  همزمان ارتش های بزرگی از مزدوران را به امریکا گسیل داشته تا به تکمیل قتل و تجزیه و استبدادی پردازند که پیشتر تحت شرایط قساوت و خیانتی آغاز شده بود که کمتر همتائی در وحشی ترین ادوار تاریخ داشته و به هیچ روی در شأن حاکم کشوری متمدن نیست.  هموطنان مان را که دریای آزاد به اسارت گرفته وا داشته علیه میهن خویش سلاح بدست گرفته جلاد برادران خود باشند یا بدست آنان کشته شوند. محرک شورش های داخلی شده کوشیده سرخپوستان وحشی بیرحمی را که در مرزهای ما می زیند و قانون معروف جنگشان کشتن مردم از هر سن و جنس و وضعیت است بر سر ما آورد.  در تمامی مراحل این مظالم با خاضعانه ترین عبارات خواهان عدل شده ایم و درخواست های مکررمان را تنها با صدمات مکرر پاسخ گفته اند.  بنابراین شاهی که شخصیتش با کلیه اعمالی که بیانگر خصوصیات یک مستبد است شکل گرفته در خور فرمانروائی بر ملتی آزاد نیست.  از هشدار به برادران بریتانیائی خود نیز فرو گذار نکرده ایم.  گهگاه تلاش های مجلس شان به اعمال قدرت غیر قانونی نسبت به خودمان را گوشزد کرده ایم.  شرایط مهاجرت و سکونت خویش در اینجا را به آنها یاد آور شده ایم.  دست بدامان عدالت و بزرگواری جبلی شان شده و با توسل به رابطه خویشی از آنها خواسته ایم از این تجاوز ها که نهایتا به قطع علائق و ارتباطاتمان می انجامد دوری کنند.  آنان نیز گوش شنوائی برای شنیدن ندای محبت و خویشاوندی نداشته اند.  بنابراین باید به ضرورت به جدائی مکروه آنها از خود گردن نهاده آنان را به چشم بقیه ابناء بشر بینیم.  در جنگ دشمن و در صلح دوست. 
بنابراین ما نمایندگان ایالات متحده امریکا در اجلاس کنگره عمومی ضمن درخواست از درگاه برترین داور برای درستی منویات خود بنام و قدرت مردم شریف این ایالات رسما اظهار و اعلام می داریم که مهاجر نشین های متحد ایالت هائی آزاد و مستقل اند و از چنین حقی بر خوردار؛ اعلام می کنیم کلیه رشته های بیعت/وفاداری به شاه انگستان را گسسته و تمامی ارتباطات سیاسی میان این ایالات و کشور بریتانیا بکلی گسسته شده و باید هم چنین باشد؛ و این مهاجر نشین ها به عنوان ایالاتی آزاد و مستقل قدرت مطلق اعلان جنگ، عقد پیمان صلح و اتحاد، بر قراری تجارت و انجام کلیه دیگر اعمال و اموری را دارند که دول مستقل از آن برخوردارند. 

توماس پین، بحران امریکا، 23 دسامبر 1776
این روزگاری است که گوهر انسان ها به محک تجربه زند.  سربازان  تابستانه و میهن دوستانِ روزهای روشن و آفتابی در چنین روزهائی از از خدمت به میهن طفره می روند؛ اما کسی که این روزهای دشوار را تاب آورد سزاوار محبت و تشکر زن و مرد این سرزمین است.  استبداد چون بدبختی است که پیروزی بر آن سخت است؛ با این همه این قوت قلب را داریم که هرچه نبرد سخت تر پیروزی پر شکوه تر خواهد بود.  آنچه آسان بدست آورده ایم را چندان قدری ننهیم: آن چیزی عزیز است که برای بدست آوردنش هر چه داری بدهی.  خدا می داند چگونه بر متاع های خود قیمت مناسب نهد، براستی جای شگفتی خواهد بود اگر متاعی آسمانی چون آزای را بهائی بس بلند نباشد.  بریتانیا با ارتشی که بهر اعمال استبداد خویش در اختیار دارد اعلام داشته نه تنها حق (اخذ مالیات) بلکه "به بند کشیدن ما در تمامی امور" را دارد و چنانچه تحت چنین قید و بندی بودن اسارت نباشد چیزی بنام اسارت در عالم نیست.  حتی بیان این ادعا کفر است چرا که چنین قدرت نا محدود تنها خدا را سزد. 

امانوئل کانت، نقد عقل محض/سنجش خرد ناب (1781)
مقدمه چاپ اول
[عصر ما دوران نقد است و همه چیز را باید نقد کرد.   بسیاری قداست دین، و قدرت قانونگزاری را زمینه ای برای مستثنی کردن این دو از رسیدگی این محکمه می شمارند.  اما اگر ایندو از حضور در محکمه [عقل] مستثنی گردند بحق مورد بدگمانی قرار می گیرند و نمی توانند توقع احترام خالصانه ای را داشته باشند که خرد تنها ارزانی چیز هائی می کن که از بوته آزمایش آزادانه و علنی سر بلند برون آمده باشند.]...
به این مسیر که تنها مسیری است که اینک بجا مانده- پای گذارده ام؛ و بخود می بالم که از این طریق علت و در نتیجه شیوه رفع کلیه خطاهائی را یافته ام که خرد را در حیطه اندیشه غیر تجربی به تناقض با خود انداخته است.   در پاسخ پرسش ها درباره خرد با ادعای ناتوانی و محدویت های قوای ذهنی به تن زدن از پاسخگوئی نپرداخته ام؛ بر عکس آنها را در پرتو اصول وارسیده و پس از کشف علل شک ها و تناقض هائی که خرد دچارشان شده آنها را به شکلی که مورد رضایت کامل عقل باشد حل کرده ام. 
درست است که این مسائل را آنطور که جزم اندیشی با خیالات و آرزو های باطل خود انتظار دارد حل نکرده ام، زیرا که جزم اندیش تنها با اِعمال فنون سحر و جادو ارضاء می شود که از آنها سر رشته ای ندارم.  اما اینها نیز در حیطه قوای ذهنی ما در نمی آیند؛ و این وظیفه فلسفه است که پندارهائی را که ریشه در بد فهمی دارد باطل کند، صرفنظر از این احتمال که چه امید های شیرین و انتظارات ارزشمند با این توضیحات بر باد رود. 
هدف اصلی من در این کار دقت و جامعیت بوده است؛ و به جرأت می گویم حتی یک مسئله متافیزیک نیست که در این کار بی پاسخ مانده یا دست کم کلید حلش را پیش نگذارده شده باشم.  خرد ناب/عقل محض وحدتی کامل است؛ و بنابراین اگر اصلی که مطرح می کند برای حل حتی یکی از پرسش هائی که خودِ طبیعت خرد مطرح می کند نا کافی باشد باید رد شود زیرا نمی توان در مورد کفایت آن در پاسخگوئی به پرسش های دیگر کاملا مطمئن بود.  
اعلامیه حقوق بشر و شهروند (1789)
(مصوب 26 اوت 1789 مجمع ملی در جریان انقلاب فرانسه که باری دیگر در قانون اساسی سال 1958 تأئید شد).

 مقدمه
نمایندگان مردم فرانسه که در مجلس ملی گرد هم آمده اند با این باور که انکار، فراموشی یا خوار شماری حقوق انسانها تنها عامل نگون بختی های مردم و فساد حکومت می باشند تصمیم گرفتند که حقوق مستدام و مقدس انسان را در یک منشور رسمی بیان کنند تا این منشور همواره در پیش روی مسئولان قرارداشته  حقوق و تکالیف شان را به یاد آورد تا بتوان اعمال قوه مقننه و قوه مجریه را در هر زمان با هدف نهادهای سیاسی انطباق داد و محترم شمرد و خواست های شهروندان را پیوسته بر اساس اصول ساده و تعرض ناپذیر در جهت حفظ قانون اساسی و خوشبختی همگانی راهبری کرد .
بنابراین مجمع ملی در محضر خداوند متعال و تحت عنایت او حقوق انسان و شهروند را به شرح ذیل اعلام می دارد..
متن اعلامیه
ماده ۱ - انسانها آزاد به دنیا می آیند و آزاد می زیند و در برابر قانون برابر هستند . امتیازات اجتماعی تنها ناشی از مصلحت عموم است .
ماده ۲ - هدف هر جامعه سیاسی حفظ حقوق طبیعی و زوال ناپذیر بشر می باشد . این حقوق عبارتند از : آزادی . مالکیت . امنیت و مقاومت در برابر ستم .
ماده ۳ - ریشه هر حاکمیتی اساسا در ملت است . هیچ هیات و فردی نمی تواند اقتداری را که از ملت نشات نگرفته باشد اعمال کند .
ماده ۴ - آزادی " عبارت از قدرت انجام هر گونه عملی است که به دیگری صدمه نزند . لذا محدوده اعمال حقوق طبیعی انسان فقط تا آنجاست که استفاده از همین حقوق طبیعی را برای سایر اعضای جامعه تضمین کند . این محدودیتها فقط بوسیله قانون معین می شوند .
ماده ۵ - قانون تنها حق دارد جلوی انجام کارهایی را بگیرد که بحال جامعه زیان بخش است . از هیچ عملی که به توسط قانون منع نشده باشد نمی توان جلو گرفت و هیچکس را نمی توان به کاری واداشت که قانون امر نکرده باشد .
ماده ۶ - قانون بیان اراده عموم است . کلیه شهروندان حق دارند شخصا یا به توسط نمایندگان خود در صورت بندی آن شرکت کنند . قانون چه در زمینه حمایت کردن و چه در مورد کیفر دادن باید برای همه یکسان باشد. همه شهروندان در برابر قانون برابرند و بر حسب استعداد خود از امتیازات استخدام و مشاغل عمومی بهره مند خواهند شد . هیچکس از دیگری جز به سبب درستی و استعداد برتری ندارد .
ماده ۷ -  هیچ کس را نمی توان متهم یا دستگیر یا زندانی کرد مگر در موارد و شکلی که قانون تجویز کرده باشد . آن هایی که درخواست کننده  "انجام دهنده  " مجری یا آمر فرامین خودسرانه هستند باید به کیفر برسند . لکن اگر شهروندی طبق قانون فراخوانده شود یا توقیف گردد باید بی درنگ اطاعت کند . مقاومت در برابر قانون جرم است .
ماده ۸ - قانون جز برای مواردی که به دقت و وضوح لازم شمرده شود مجازات برقرار نمی کند . هیچ کس را نمی توان کیفر داد مگر به موجب قانون مصوب و لازم الاجرایی که پیش از ارتکاب جرم وجود داشته و با تشریفات قانونی به موقع اجرا گذاشته شده باشد .
ماده ۹ - اصل بر بی گناهی افراد است مگر آنکه محکومیت آنان اعلام شده باشد . در صورتی که دستگیری  کسی لازم باشد شدت عمل بیهوده برای توقیف وی باید به وسیله قانون شدیدا سرکوب شود .
ماده ۱۰ - هیچ کس  را نباید به سبب عقایدش نگران کرد حتی بابت عقاید مذهبی مگر آن که بروز این عقاید نظم عمومی ناشی از قانون را مختل سازد .
ماده ۱۱ - انتقال آزاد اندیشه ها و عقاید یکی از پر بها ترین حقوق انسانی است . هر شهروندی می تواند سخن بگوید بنویسد و آزادانه نشر دهد مشروط بر آنکه در موارد تعیین شده توسط قانون به سوء استفاده از این حق پاسخگو باشد .
ماده ۱۲ - برای تضمین حقوق بشر و شهروندان تشکیل یک نیروی عمومی لازم است پس این نیرو برای استفاده همگانی است نه اختصاصا برای آنانی که این نیرو به آن ها سپرده شده است .
ماده ۱۳ ـ برای حفظ و نگهداری نیروی عمومی و هزینه های اداری مشارکت مالی همگان واجب است . این گونه پرداخت ها باید بین شهروندان بر حسب امکاناتشان تقسیم گردد .
ماده ۱۴ - همه شهروندان حق دارند شخصا یا توسط نمایندگان خود در مورد لزوم برقراری مالیات عمومی و آزادی در تادیه و هم چنین نحوه هزینه آن و تعیین سطح و میزان و شکل وصول و مدت آن نظارت کنند .
ماده ۱۵ - جامعه حق دارد از هر مامور دولتی در باب دستگاه اداری وی توضیح بخواهد .
ماده ۱۶ - در آن جامعه که حقوق افراد تامین نشده و تفکیک قوا عملی نگردیده است قانون اساسی وجود ندارد .
ماده ۱۷ - مالکیت را که حقی تعرض ناپذیر و مقدس است نمی توان از کسی سلب کرد مگر آن که جامعه به روشنی و با عبارات مصرح قانون و هم چنین پرداخت غرامت عادلانه آن را لازم بداند .

ادموند برک، اندیشه هائی در انقلاب فرانسه (1790)
تمامی این مزایا را در کشور های خود داشتید، اما بر آن شدید چنان کنید که گوئی هیچگاه به شکل جامعه مدنی در نیامده اید و بناچار همه چیز را از نو آغاز کردید. خطا رفتید زیرا کار را با سخره همه داشته های خود آغاز کردید. کار خود را با دستان خالی آغاز کردید. اگر نسل های پیشین کشورتان در چشمانتان بی فروغ اند می توانستید براحتی از آنها گذشته دعاوی خود را از نسلی قدیم تر از اجدادتان بگیرید.
تحت گرایش پارسایانه آن اجداد دور قوه تصورتان در آنها معیار فضیلت و خردی فراتر از شیوه مبتذل فعلی می یافت و در حد سرمشقی می شدید که آرزوی تقلیدش می کردید. در صورت تکریم نیاکان احترام به خود را فرا می گرفتید. در آنصورت مردم فرانسه را مردمانی مربوط به گذشته، ملتی که پیش از آزادی در سال 1789 برده هائی مفلوک از تباری پست بوده اند بشمار نمی آوردید. در آنصورت اجازه نمی دادید بهر دادن دستاویز دفاع به کسانی که شناعت های شما را توجیه می کنند با زیر پا گذاردن شرف خود جماعتی از بردگان معرفی شوید که بناگاه از خانه اسارت خویش گریخته اید و از همین رو باید عذر سوء استفاده تان از آزادی که بدان خو نگرفته و در خور آن نبوده اید پذیرفته شود.
دوستان فاضل، بهتر نبود شمایانی که بشخصه ملتی بخشنده و شجاعتان یافته ام که مدتهاست بخاطر اخلاص و وفاداری و شرافت مهرورزانه خود مورد سوء استفاده قرار گرفته اید، با اینکه رویداد ها مساعد حالتان نبوده، به این فکر می افتادید که علت به بندگی کشیده شدنتان نه هیچ پستی ونوکر مآبی بلکه در اطاعت متعهدانه تان بوده است، و اینکه محرک شما اصل روح عمومی بوده و در واقع در وجود شاه میهن خویش می پرستیده اید؟
اگر این معنا را در می یافتید که در توهم این خطای مهرورزانه از نیاکان عاقل خویش فراتر رفته اید؛ اینکه مصمم شدید در عین حفظ روحیه قدما و وفاداری و شرف امروزیان امتیازات دیرین خویش پس گیرید؛ یا شرمنده از خود و بدون درک درست از قانون تقریبا محو شده نیاکان خویش می توانستید نگاهی به همسایگان اروپائی خود که اصول و سر مشق های دیرین قانون عرفی دیرپای اروپا را زنده نگاه داشته و با تعدیل و اصلاح فراخور وضعیت امروز ساخته اند بیاندازید و با پیروی از سر مشق های خردمندانه الگوهای تازه ای از خرد ورزی برای جهانیان ایجاد کنید.
در اینصورت آرمان آزادی خواهی را در هر ذهن فاضل و در هر ملتی معزز می ساختید. با نشان دادن اینکه چناچه آزادی در چاچوب قانون انتظام یابد نه تنها سازگار بلکه مددکار قانون نیز خواهد بود باعث شرم استبداد و محو آن از چهره عالم می شدید. عملکردتان نه تنها ظالمانه و سرکوبگرانه که سازنده و مولد می شد. و تجارتی پر رونق به تغذیه آن می پرداخت. مشروطیتی آزاد، سلطنتی توانا، ارتشی منضبط، روحانیتی مهذب و معزز، اشرافیتی سبک تر شده اما سرزنده می داشتید که راهنمای فضیلت تان و نه باری گران بر آن باشد. سلکی لیبرال از عوام می داشتید که به تقلید از آن اشراف و استخدامشانی می پرداخت؛ ملتی محفوظ شده، راضی، ساعی و فرمانبردار می داشتید که یاد گرفته بود در طلب و تشخیص سعادتی باشد که با فضیلت تحت هر شرایطی توان یافت؛ و در آن وضعیت است که برابری اخلاقی همه نوع بشر وجود دارد؛ نه در آن افسانه شریرانه که با تلقین آراء نادرست و انتظارات بیجایِ رسیدن به برابری در آن انسان هائی که تقدیرشان سیر در زندگی بی نام و نشان و پر زحمت است؛ کاری که صرفا آن نا برابری واقعی را که هیچگاه بر انداختنی نیست تشدید و تلخ تر می کند؛ و این که نظام زندگی مدنی به همان اندازه به نفع کسانی که می باید در وضیعتی محقر نگاه دارد می کوشد که برای کسانی که باید به شرایطی عالی تر ، هر چند نه الزاما سعادتمند تر، رسانده شوند. شما فرصت بی درد سر ایجاد خوشبختی و عظمتی بر تر از هر آنچه در تاریخ ثبت شده را داشتید؛ اما بجای این کار نشان دادید سختی برای انسان خوب است.
به جمع بندی سود های خود بنشینید: ببینید حاصل تفکرات گزاف و خود بینانه ای که به رهبرانتان آموخته تمامی پیشینیان و تمامی معاصران خود را تحقیر کنند جز این است که به جائی می رسند که خود قابل تحقیر می شوند. فرانسه با پیروی از این چراغ های راهنمای دروغین مصائب فاحش را به بهائی بس گزاف تر از سعادت بی چون و چرای هر ملت دیگر خریده است! فرانسه با ارتکاب جرم فقر و فلاکت خریده است! فرانسه فضائل خود را قربانی منافعش نکرده بلکه از منافعی دست شسته که تواند فضیلتش را به فحشا کشاند. تمامی دیگر ملل ایجاد دولتِ جدید یا اصلاح دولت قدیم را با استقرار برخی آئین های ابتکاری دینی یا اِعمال دقیق تر این یا آن آئین دینی آغاز کرده اند.
تمامی دیگر ملل مبانی آزادی مدنی را به شیوه هائی متین تر و در نظامی از اخلاقیات ریاضت کشانه مردانه گذارده اند. فرانسه وقتی حکومت قدرت قانونی را واگذاشت مجوز هرزگی سبعانه در رفتار ها و شرارت گساخانه آراء و اعمال را دو جندان کرد و چنان انحراف های تأسف بار را که معمولا بیماری ثروت و قدرت است به تمامی شئون زندگی تسری داده که گوئی امتیازی است که به مردم داده می شود یا سودی مقرر را به آنان می رساند. این است یکی از اصول جدید برابری در فرانسه.
فرانسه، با خیانت رهبران خود بکلی آبروی مشورت ملایم و با مدارا در کابینه های شاهان را برده و آنرا در مهم ترین مباحث خلع سلاح کرده است. فرانسه شوم ترین و بدبینانه ترین اصول بی اعتمادی مستبدانه را قداست بخشیده و به شاهان آموخته در برابر هر آنچه می تواند زین پس فریب باور پذیری و معقولیت سیاستمداران اخلاق مدار خوانده شود به لرزه افتند. شاهان، کسانی را که اندرزشان می دهند اعتمادی بی حد و حصر به مردم خود داشته باشند بچشم بر اندازان تاج و تخت خویش خواهند دید؛ خائنانی که با ظاهری فریبنده و استفاده از سرشت نیک و ملایم شاهان آنان را وادار می کنند با سهیم کردن ترکیباتی از مردان خیره سر و بی ایمان در قدرت ، در واقع قصد نابودی شاه دارند. همین یکی (حتی در نبود عوامل دیگر) ضربه ای است جبران ناپذیر به خودتان و به بشریت.
از یاد نبرید که پارلمان پاریس به شاهتان گفت نباید جز احتمال زیادی روی مردم در حمایت اسرافکارانه از تاج و تخت بیمی از تشکیل مجلس طبقات عموم مردم بخود راه دهد. بدرستی که باید سرِ شرم فرود آرند. بحق باید مسئولیت خویش بابت صدماتی را که نظرات مشورتی شان به شاه و کشور زده گردن گیرند. اینگونه اظهارات خوش بینانه چون لالائی، قدرت را خواب کرده ترغیبش می کند نابخردانه درگیر مخاطرات سیاست هائی شود که امتحان خود را در عمل پس نداده اند؛ از ترتیبات قبلی، آمادگی ها و احتیاط هائی که خیر خواهی را از خرفتی متمایز می کنند غافل شود؛ همانها که در نبودشان هیچ کس نمی تواند در مورد درستی نتایج هر گونه برنامه دولت یا آزادی نظر مساعد دهد. در نبود این قیود داروی شفای کشور مبدل به زهری برای آن شده است. همه دیدند که فرانسویان با چنان خشم، هتک حرمت و اهانت بر شاهی نرمخو و قانونی شوریدند که تا کنون هیچ ملتی علیه نامشروع ترین غاصبان یا سفاک ترین مستبدان نکرده است. مقاومتشان در برابر امتیازات؛ شورششان زاده حمایت و ضربه شان به دستی بود که خیر خواهی، لطف و مصونیت ارزانی شان داشته بود.

مری ولستونکرافت احقاق حقوق زنان، با دقت در مباحث سیاسی و اخلاقی (1792)
خلاصه ای از فصل پنجم "در سرزنش برخی نویسندگان که زن را موضوع ترحم، به حاشیه راندن و تحقیر ساخته اند"
اینک بجای خیال اندیشی های هوی و هوس و شهوترانی مهذب به عقل سلیم نوع بشر متوسل شده می پرسم آیا هدف آموزش آماده کردن زنان برای تبدیل به همسرانی پاکدامن و مادرانی عاقل است؟  روشی که بشکلی چنان قابل اعتماد در طرح بالا ارائه شده واقعا از لجاظ تأمین آن اهداف بدقت مطالعه شده است؟  آیا قبول دارند که بهترین راه پاکدامن سازی یک همسر این است که به وی فنون دلربائی رفیقه ها را آموزند تا، شهوترانی که دیگر نمی تواند از زیبائی های ساده دلانه صداقت لذت برد، یا لذت زاده صمیمیت مشفقانه را آن هنگامی که اعتماد با سوء ظن محدود نشده،  یا احساس جذابش نساخته خوش نمی دارد،  آنرا عشوه گری عفیفانه نامد.
مردی که بتواند به زندگی با زنی زیبا و کار آمد ولی بی فکر رضا دهد در برابر ارضاء شهوت خویش ذوق لذات مهذب تر را فرو گذارده است؛ چنین مردی هیچگاه آن رضایت طمأنینه را که قلب تشنه را آرامش دهد نچشیده است، این حس که چون شبنم خموش بهشتی توسط کسی که او را درک می کند دوست داشته شود.  چنین مردی حتی در کنار همسرش تنهاست، مگر در مواقعی که در شهوت حیوانی فرو رود.  فیلسوفی گرانبار چنین استدلال می کند که زیبائی زندگی در همنوائی است؛ هیچ چیز به اندازه مشاهده احساس مشترک با تمامی عواطف قلبی در دیگر انسان ها ما را خشنود نمی کند."
اما بر طبق استدلالی که زنان را بدور از درخت دانش نگاه می دارد، سال های پر اهمیت جوانی، فایده عمر، و امید منطقی به آینده می بایست جملگی فدای آن شود که زنی را برای مدتی کوتاه برای مرد جذاب سازد.  از این گذشته روسو چگونه از زنان انتظار دارد در زندگی با شوی خود ثابت قدم و با فضیلت باشند در حالی که نه اجازه داده می شود عقل مبنای فضیلتشان باشد نه حقیقت موضوع تحقیقشان؟
اما تمام خطای استدلال روسو زاده احساس است و زنان بسیار آمادگی دارند حساسیت نسبت به زیبائی خویش را ببخشند!   روسو وقتی که باید استدلال می کرد احساساتی می شد و تفکر تخیلش را به آتش می کشید بجای آنکه موجب روشنی درکش شود.  حتی فضائلش  بر سرگردانیش می افزود؛ زیرا طبیعت او را که با طبعی گرم و قوه تخیلی سرزنده زاده شده بود چنان با اشتیاق به سمت جنس مخالف کشید که بسرعت مبدل به فردی عیاش شد.  چنانچه تسلیم شهوات خود شده بود این آتش به شیوه طبیعی خود را مستهلک می ساخت اما فضیلت و حساسیت از نوع خیال پرورانه اش باعث می شده به خویشتن داری پردازد؛ با این حال وقتی ترس، حساسیت یا فضیلت مانعش می شد، تخیل خود را به هرزگی داد؛ و با اندیشه در احساساتی که تخیل نیرومندشان می ساخت آنها را به درخشان ترین رنگ ها نشان داد و در اعماق روح خویش نشاند
از اینرو طالب تنهائی شد و بجای در آمیختن با طبیعت؛ یا پژوهش آرام و بی سر و صدای علل امور زیر درختی که سر اسحاق نیوتن غرق اندیشه می شد صرفا دستخوش احساسات خویش گردید.  و آنچه را بشدت احساس می کرد ن با چنان گرمی به تصویر می کشید که با جلب قلوب و تحریک تخیل خوانندگان خویش باعث می شد متناسب با قدرت تخیل خود تصور کنند به لحاظ عقلی متقاعد شده اند در حالی که تنها با نویسنده ای خیالپرداز همنوائی می کنند که با چیره دستی موضوعات حسی را که بشدت صبغه شهوانی دارد، یا با لطافت پوشانده شده است، می نمایاند و از این طریق باعث می شود در حالی که خیال خام تفکر می پروریم در واقع به نتایج ذهنی نادرست برسیم. 
چرا زندگی روسو بین وجد و فلاکت تقسیم شده بود؟  آیا پاسخ می تواند جز این باشد که غلیان ذهنی وی باعث این هر دو بود؛ اما اگر به چنین قوه تخیلی فرصت آرام گرفتن داده می شد بسا که حدت و قوت ذهنش فزونی می گرفت.   با این حال گر غایت زندگی آموزش بخش فکری انسان باشد همه چیز در مورد او درست بود؛ با این همه اگر مرگ به صحنه عمل والاتری منتهی نشده بود بسا که در این جهان از سعادت متوازان تری برخوردار می شد و  احساسات آرام مرد طبیعت را تجربه می کرد،  بجای آنکه با پرورش هیجاناتی که انسان متمدن را به غلیان می آورد  آماده نشئه دیگر حیات شود. 
اما روحش قرین رحمت باد!   دورم  باد که بجای ستیز با افکارش به جنگ جسدش روم.  تنها با آن احساس/ادراک او می ستیزم که باعث شد زنان را تا حد برده عشق فرو کاهد.
               ... بندگی کریه،
               پرستش آغازین تا اطفاء آتش عشق،
              سپس بندگی همانها که ابراز عشقت می کردند."
                                                      درایدن
هر درجه فاش گوئی در گرایش مهلک آن کتابها که نویسندگانشان خائنانه رابطه جنسی را خوار می دارند در حالی که خود در برابر افسونگری های زنان سجده می کنند، گزافه نیست. 
معاصران گرامی اجازده دهید تعصبات کوته بینانه را زیر پا گذاریم!   اگر خرد بخودی خود مطلوب است، اگر فضیلت، برای آنکه استحقاق نامش را داشته باشد می بایست دانش پایه باشد؛ بیائید بکوشیم اذهان خود را با تفکر تقویت کنیم ، تا جائی که سرهامان همسنگ قلب هامان شود؛ بیائید اندیشه های خود را سراسر  به رویداد های کم اهمیت روز محدود نکنیم؛ همینطور دانشمان را به آشنائی با قلب های عشاق یا شوهرانمان؛ بلکه اجازه دهیم انجام هر وظیفه تابع کار سترگ پیشرفت ذهن و آمادن عواطف خویش برای وضعیتی متعالی تر باشد. 
بنابراین دوستان من بپرهیزید از اینکه از هر رویداد کوچک دلتان به درد آید؛ نی با وزش نسیمی به حرکت در می آید و پایان هر سال می میرد اما بلوط محکم می ایستد و قرن ها در برابر طوفان مقاومت می کند. 
در واقع تنها برای آن آفریده شده ایم که وقت خود را در نوسان  سپری کنیم  - پس چرا از احساسات لذت نبرده به سخت گیری عقل نخندیم.  اما افسوس که حتی در آن حال نیز نیاز به قدرت جسم و جان داریم و باید زندگی در لذات تب زده یا خستگی ملال انگیز  سپاریم. 
اما بنظر می رسد نظام آموزشی که صادقانه آرزوی نابودی آن را دارم این پیش فرض را دارد که فضیلت می تواند ما را در برابر مصائب زندگی حفاظت کند؛ چیزی که هر گز نباید مسلم فرض کرد؛ و اینکه ثروت، با برداشتن بندهای وابستگی به زنی که تحصیلات خوبی داشته باشد لبخند می زند و امیلیوس و تلماخوس نصیبش سازد.  در حالی که بر عکس ، روشن است که پاداشی که فضیلت به وفاداری آنها می دهد از حد رضایت قلبی فراتر نمی رود و اغلب باید به تحمل آزارهای دلواپسی های دنیا دل خوش داشته متحمل گناهان و شوخی های خویشانی شود که هیچگاه با آنان احساس دوستی نمی کند. 
زنان بسیاری در جهان بوده اند که بجای برخورداری از حمایت خرد و فضیلت پدران و برادران خویش ذهن خود را با مبارزه با گناهان و حماقت های خود تقویت کرده اند؛ با این حال هرگز به قهرمانی به شکل همسر  بر نخورده اند؛ قهرمانی که با ادای دین نوع بشر به زنان خطر کرده خرد آنان را به حالت طبیعی و متکی خود برگردانده این امتیاز غصب شده را که زن توانائی برتری بر مرد را دارد بدانها بر گرداند.  



برای مطالعه بیشتر














نمایه










 












برای مطالعه بیشتر







  








[1] - ژان-باپتیست لولی (به فرانسه:  ( Jean-Baptiste Lully آهنگسازفرانسوی ایتالیائی تبار ۲۸( نوامبر ۱۶۳۲ - ۲۲ مارس ۱۶۸۷)
این فلورانس زاده در ۱۶۴۶ به فرانسه رفت و در ۱۶۶۱ رسماً به تابعیت آنکشور در آمد.  در نفوذ و ثروت موفق‌ترین موسیقی‌دان زمان خویش بود و آثارش  سبک و سیاق اُپرای فرانسه در قرن 17 و 18 م  میلادی را تعین کرد.   بیشتر عمر را در دربار لوئی چهاردهم گذراند و از سال ۱۶۶۲ موسیقی دربار فرانسه در ید قدرت او بود و سبک آهنگسازیش در تمام اروپا تقلید می‌شد.  نفوذ و اعتبار موسیقایی لولی به اندازه‌ای بود که از سال ۱۶۷۴ بدون اجازه او اجرای اپرا در هیچ جای فرانسه ممکن نبود.  با این‌که بیشتر به‌خاطر اُپراهایش مشهور است، رقصنده ای ماهر و ویلونیست چیره‌دست هم بود.  سوای اپراهایش، ۳۰ باله، موتت) سرود مقدس چند صدائی)، مارش و قطعه‌هایی برای رقص نیز از او به جا مانده‌است.

[2] -  بر گرفته از: رنه دكارت، گفتار در روش، ص 210.
[3] - "Entertain hopes; mirth rather than joy; variety of delights, rather than surfeit of them; wonder and admiration, and therefore novelties; studies that fill the mind with splendid and illustrious objects, as histories, fables, and contemplations of nature."  Francis Bacon. (1561–1626).  Essays, Civil and Moral,
The Harvard Classics, 1909–14, XXX, Of Regiment of Health.

[4] - Solidity and extension.
[5] - Subject.