گل غنچه. [ گ ُ غ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ. مرکب) غنچه گل، گل ناشکفته، نشکفته گل. نشکفته ورد/سرخ گل.
گل . [ گ ُ]. (اِ) در اوراق مانوی (به پارتی) ور ۞ (گل سرخ )، اوستا وردا ۞، ارمنی ورد ۞، پهلوی گول ۞، ورتا ۞ ، ورد ۞، معرب «وَرد»، قیاس کنید با ارمنی، وردژس ۞ ، کردی ، گول ۞ (گل سرخ )، گول ۞، (خار) زازا ویل ۞ ، گیلکی گول ۞، به عربی ورد خوانند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
غنچه. [ غ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) گل ناشکفته باشد به تازی بُرعوم گویند. (فرهنگ اسدی). نَور. (منتهی الارب). گل ناشکفته. گلی که هنوز باز نشده است. (ناظم الاطباء) :
چو سر ۞ کفته شد غنچه ٔ سرخ گل
جهان جامه پوشید همرنگ مل.
عنصری (از فرهنگ اسدی ).
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
نور. [ ن َ ] (ع اِ) شکوفه. (منتهی الارب) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). زهر. (اقرب الموارد). غنچه. (منتهی الارب) (آنندراج ). شکوفه ٔ سفید. (منتهی الارب ) ۞ (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). شکوفه ٔ درخت. (دهار). واحد آن نَورة است . (ازاقرب الموارد). ج ، انوار : نور حدقه ٔبینش، نَور حدیقه ٔ آفرینش. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 5).
برمثال کواکب گردون
باغ از نَور، نور کیوان شد.
(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
؟